۱۶- باب: امر به پایبندی بر سنت و آداب آن
الله متعال، میفرماید:
﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾[الحشر: ٧]
آنچه پیامبر به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازآیید.
﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ ٱلۡهَوَىٰٓ ٣ إِنۡ هُوَ إِلَّا وَحۡيٞ يُوحَىٰ ٤﴾[النجم: ٣، ٤]
(پیامبر) از روی هوای نفس سخن نمیگوید. سخنش، چیزی جز وحی نیست که به او نازل میشود.
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡ﴾[آل عمران: ٣١]
بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد.
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ﴾[الأحزاب: ٢١]
بهراستی برای شما، برای کسی که به (پاداش) الله و روز قیامت امیدوار است، در رسولالله، الگو و سرمشقی نیکوست.
شرح
مؤلف/بابی بدین نام گشوده است: «پایبندی بر سنت و آداب آن». منظور از سنت، سنت پیامبرجاست؛ یعنی روش رسولاللهجدر اخلاق، عبادتها، معاملات و رفتارهای فردی و اجتماعیاش. از نگاه فقها سنت، عملیست که انجام دادن آن، از ترک کردنش بهتر است و انجام آن، ثواب دارد و ترک آن، مجازاتی در پی ندارد. بهیقین الله متعال، پیامبرجرا با هدایت و دین حق، برانگیخته است. هدایت، همان علم و دانش سودمند است و دین حق، همان عمل صالح و شایسته؛ لذا به ضرورت علم و عمل، پی میبریم و امکان پایبندی و محافظت بر سنت رسولاللهجوجود ندارد، مگر با فراگیری سنت و کسب دانش در این زمینه. بنابراین، امر به پایبندی بر سنت، امر به فراگیری علم و دانش است.
کسب علم و دانش، بر سه نوع است: فرض عین، فرض کفایه، و سنت.
علمی که فراگیری آن، فرض عین میباشد، علمیست که عبادت، بدون آن، درست و کامل ادا نمیشود؛ یعنی دانشی که بیاطلاعی از آن، برای مسلمان، جایز نیست. مانند علم وضو، نماز، روزه، زکات، حج و امثال آن. لذا دانشی که برای مسلمان گنجایش ناآگاهی از آن، وجود ندارد، دانشیست که فراگیری آن، فرض عین است. پس بر کسی که زکات، فرض است، فراگیری احکام زکات نیز فرض میباشد و بر کسی که ثروتی ندارد، یاد گرفتن احکام زکات، فرض نیست. همچنین فراگیری احکام حج بر کسی که توانایی جانی و مالی برای ادای حج دارد، فرض است و بر کسی که شرایط وجوب حج را ندارد، یاد گرفتن احکام آن نیز فرض نیست.
اما فراگیری دانشی که مایهی حفاظت و صیانت از دین است، فرض کفایه میباشد و این، همان دانشیست که اگر ترک شود، شریعت در خطر نابودی قرار میگیرد؛ اما اگر عدهای به فراگیری دانش و این امر مهم بپردازند، حکمش از دیگران، ساقط میشود. لذا اگر کسی در یک منطقه، به انجام این وظیفهی مهم، یعنی فراگیری دانش دین و فتوا دادن به مردم و تدریس علوم دینی بپردازد، فراگیری علوم دینی برای سایر مردم، سنت خواهد بود و این، سومین نوع علم بهشمار میرود.
بنابراین، ثواب طالب علم و محقق و پژوهشگر علوم اسلامی، یکی از این سه حالت خواهد بود: پاداش سنت، یا پاداش فرض عین یا پاداش فرض کفایه؛ از اینرو نتیجه میگیریم که پایبندی بر سنت و آداب آن، تنها با شناخت سنت و آداب آن، ممکن میباشد.
سپس مؤلف/، چند آیه از کتاب اللهﻷذکر کرده است؛ از جمله این آیه که اللهأمیفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ﴾[آل عمران: ٣١]
بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید تا الله شما را دوست بدارد.
برخی از علما، این آیه را آیهی «امتحان» نامیدهاند؛ زیرا اللهﻷکسانی را که مدعی محبتش هستند، آزموده است؛ آنها ادعا میکنند و میگویند: ما، الله را دوست داریم؛ لذا باید دلیلی بیاورند. الله متعال میفرماید:
﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي﴾
بگو: اگر الله را دوست دارید، از من پیروی کنید
لذا هرکس، مدعی محبت خداست و از پیامبرش پیروی نمیکند، در ادعایش صادق نیست؛ بلکه دروغگوست؛ زیرا علامت محبت اللهﻷ، این است که از پیامبرجپیروی کنی.
بدان که متناسب با میزان تخلف از روش پیامبرج، از محبت و دوستی با اللهﻷدور میشوی و محبت و دوستیات با الله، ناقص میگردد؛ اما نتیجهی پیروی از پیامبرجچه خواهد بود؟ پاسخ این پرسش، در آیهی مذکور آمده است؛ اللهﻷمیفرماید: ﴿يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ_؛ یعنی نتیجهی پیروی از رسولاللهجاین است که الله، تو را دوست میدارد؛ این، به ادعا نیست؛ بلکه اگر بهراستی الله را دوست داشته باشی، باید همان کاری را انجام دهی که الله، دوست دارد. همه چیز به محبت الله بستگی دارد، نه به ادعای شخص که بگوید: من، الله را دوست دارم. این، حقیقت و اصل محبت الهیست. از اللهﻷدرخواست میکنم که ما را در جرگهی دوستان خویش قرار دهد.
وقتی الله متعال، کسی را دوست بدارد، همهی امور دینی و دنیویاش را برای او آسان و فراهم میسازد؛ چنانکه در حدیث آمده است: «إِنّ اللهَ، إِذَا أَحَبّ شَخْصًا، نَادَی جِبْرِيلَ: إِنّي أُحِبّ فُلاَناً فَأَحِبّهُ. قَالَ: فَيُحِبّهُ جِبْرِيلُ. ثُمّ يُنَادِي فِي أهلِ السّمَواتِ: إِنّ اللهَ يُحِبُّ فُلاَناً فَأَحِبّوهُ. فَيُحِبّهُ أَهْلُ السّمَواتِ ثُمّ يُوضَعُ لَهُ الْقَبُولُ فِي الأَرْضِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۲۹۷۰، ۵۵۸۰)؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۷۷۲ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «هرگاه الله بندهای را دوست بدارد، به جبرئیل ندا میدهد که من، فلانی را دوست دارم؛ تو نیز او را دوست بدار. پس جبرئیل، او را دوست میدارد و به اهل آسمان ندا میدهد که الله، فلانی را دوست دارد؛ شما هم دوستش بدارید. پس اهل آسمان نیز او را دوست میدارند و بدین ترتیب مقبول اهل زمین هم میگردد» و اهل زمین نیز او را دوست میدارند. و بدینسان آن شخص، پیشوایشان میشود؛ لذا محبت اللهﻷ، هدف است؛ البته هدف و دستآورد کسی که از رسولاللهجپیروی میکند و دوستدار پیامبرجاست.
مؤلف، این فرمودهی الهی را ذکر کرده است که:
﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْۚ﴾ [الحشر: ٧]
آنچه پیامبر به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، بازآیید.
این آیه، در ادامهی موضوع «فیء»آمده است؛ «فیء»، به اموالی گفته میشود که مسلمانان بدون جنگ و درگیری از کفار بهدست میآورند؛ لذا اللهﻷمیفرماید: هر مالی که پیامبرجبه شما میدهد، بپذیرید و آن را برنگردانید. و از گرفتن اموالی که شما را از آن بازمیدارد، خودداری کنید. باری پیامبرجعمر بن خطابسرا مأمور جمعآوری زکات کرد؛ وقتی عمرسبازگشت، پیامبرجچیزی به او بخشید. عمرسعرض کرد: ای رسولخدا! آن را به کسی عطا کن که از من، نیازمندتر است. پیامبرجفرمود: «إِذَا جَاءَكَ مِنْ هَـذَا الْمَالِ شَيْءٌ، وَأَنْتَ غَيْرُ مُشْرِفٍ وَلا سَائِلٍ، فَخُذْهُ، وَمَا لا، فَلا تُتْبِعْهُ نَفْسَكَ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۱۳۸۰، ۶۶۳۰)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۷۳۱] یعنی: «هرگاه بدون هیچ طمع و چشمداشتی، مالی به تو رسید، آن را قبول کن و گرنه، در پیِ آن مباش». لذا هرچه پیامبرجبه ما داده، آن را میپذیریم و از آنچه که ما را از آن بازداشته است، بازمیآییم.
این آیه، گرچه در موضوع اموال «فیء»و غنایمیست که مسلمانان بدون جنگ و درگیری، از کفار بهدست میآورند، اما شامل احکام شرعی نیز میگردد؛ از اینرو آنچه را پیامبرجبرای ما حلال نموده است، میپذیریم و از آن جهت که حلال است، بدان عمل میکنیم و از آنچه ما را از آن، نهی نموده، دوری مینماییم.
آنگاه مؤلف/، این آیه را ذکر کرده که اللهﻷفرموده است:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾[الأحزاب: ٢١]
بهراستی برای شما، برای کسی که به (پاداش) الله و روز قیامت امیدوار است، در رسولالله، الگو و سرمشقی نیکوست.
پیامبرجاسوه و الگوی ماست؛ لذا هر عملی که مبتنی بر الگوبرداری از پیامبرجیا بر اساس پیروی از او باشد، عمل نیکی محسوب میشود. از این آیه دو نکته برداشت میگردد: اول اینکه همهی اعمال پیامبرجنیکوست و الگوبرداری از او نیز، کار نیک و شایستهای بهشمار میرود. ما، وظیفه داریم که بهنیکی، از پیامبرجبه عنوان الگوی نمونه و برجسته پیروی کنیم و چیزی بر دستورها و رهنمودهایش نیفزاییم یا از آن کم نکنیم؛ زیرا چنین رویکردی، زشت و ناپسند است و با الگوبرداری درست و شایسته از پیامبرجتعارض دارد.
علما رحمهمالله از این آیه، چنین برداشت کردهاند که باید از همهی اعمال پیامبرجپیروی کنیم، مگر آندسته از اعمالش که بنا بر دلایل واضح و روشن، خاصّ خودش بوده است. همانند این آیه که اللهأمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَكَ أَزۡوَٰجَكَ ٱلَّٰتِيٓ ءَاتَيۡتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّٰتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِكَ ٱلَّٰتِي هَاجَرۡنَ مَعَكَ وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۗ﴾[الأحزاب: ٥٠]
ای پیامبر! ما همسرانت را که مَهرشان را دادهای، برایت حلال کردیم و نیز کنیزانی را که الله به تو داده و تو مالکشان شدهای. و (نیز) دخترعموها، دخترعمهها، دخترخالهها و دخترداییهایت که با تو هجرت کردهاند و هر زن مؤمنی که خود را به پیامبر ببخشد و پیامبر بخواهد او را به ازدواج خویش درآورد؛ (این حکم) ویژهی توست، نه مؤمنان.
لذا هرچه، خاص پیامبرجبوده، تنها به ایشان اختصاص داشته است؛ مانند روزهی «وصال»؛ یعنی روزه گرفتن دو روز پیاپی بدون افطار یا خوردن چیزی؛ زیرا پیامبرجاز چنین عملی منع نمود. اصحابشعرض کردند: ای رسولخدا! شما، خود روزهی «وصال» میگیرید؟ فرمود: «لَسْتُ كَهَيْئَتِكُمْ إِنِّى أُطْعَمُ وَأُسْقَى»؛ یعنی: «من با شما فرق دارم؛ به من (از سوی پروردگارم) آب و غذا میرسد». در روایت دیگری آمده است: «إِنِّي أَبِيتُ يُطْعِمُنِي رَبِّي وَيَسْقِينِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۱۷۸۸، ۱۸۲۷، ۱۸۲۸، ۱۸۲۹، ۱۸۳۰، ۱۸۳۱، ۶۳۴۵، ۶۷۰۰، ۶۷۰۱، ۶۷۵۵)؛ و صحیح مسلم، ۱۸۴۶، ۱۸۴۷، ۱۸۴۹، ۱۸۵۰) بهنقل از تعدادی از صحابه، از جمله: ابوهریره، انس، ابوسعید، عایشه، و ابنعمرش] یعنی: «من، شب را در حالی سپری میکنم که پروردگارم به من آب و غذا میدهد». به عبارت دیگر، شب را در عبادت و یاد پروردگارم میگذرانم و این، مرا از خوردن و آشامیدن، بینیاز میگرداند و گرسنگی و تشنگی را احساس نمیکنم. تجربه نیز همین را ثابت کرده که وقتی شخصی به کار مهمی مشغول میشود، خوردن و آشامیدن را فراموش میکند و در اشعار برخی از شاعران، بدین نکته تصریح شده است.
لذا پیامبرجبهخاطر وابستگی یا دلبستگی فراوانش به اللهﻷو مشغول شدن به نماز شب، از سوی الله متعال، از قدرت و نیرویی برخوردار میشد که او را از خوردن و آشامیدن بینیاز میکرد؛ ولی ما، همانند پیامبرجنیستیم و از اینرو آن بزرگوار، ما را ار روزهی «وصال» منع نموده و این نکته را روشن ساخته است که روزهی «وصال»، ویژهی خودش میباشد.
***
و الله متعال میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾[النساء : ٦٥]
خیر؛ سوگند به پروردگارت آنها ایمان ندارند تا آنکه تو را در اختلافاتشان به داوری بخوانند و از داوری تو دلگیر نشوند و کاملا تسلیم باشند.
همچنین میفرماید:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾[النساء : ٥٩]
و هرگاه در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله و پیامبر بازگردانید؛ اگر به الله و رستاخیز ایمان دارید.
شرح
مؤلف/در ادامهی آیاتی که در باب پایبندی بر سنت و آداب آن ذکر کرده، بدین آیه اشاره کرده که اللهﻷفرموده است:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾[النساء : ٦٥]
خیر؛ سوگند به پروردگارت آنها ایمان ندارند تا آنکه تو را در اختلافاتشان به داوری بخوانند و از داوری تو دلگیر نشوند و کاملا تسلیم باشند.
این آیه، با آیههای قبل ارتباط دارد؛ اللهﻷدر آیههای قبل میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا ٥٩﴾[النساء : ٥٩]
ای مؤمنان! از الله اطاعت کنید و از رسولِ (او) فرمان ببرید و نیز از صاحبان امرتان (فرمانبرداری نمایید) و هرگاه در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله و رسول بازگردانید؛ اگر به الله و روز رستاخیز ایمان دارید. این بهتر است و سرانجام بهتری دارد.
لذا الله متعال به اطاعت و فرمانبرداری از خود و پیامبرش و همچنین فرمانبرداری از صاحبان امر و زمامداران مسلمان، دستور داده است. منظور از صاحبان امر، حکام و علما هستند؛ زیرا علما، مسؤولیت بیان دین الله را بر عهده دارند و حکام، مسؤول اجرای احکام شرعی و قوانین دینی هستند. علما، بدون حکام راه به جایی نمیبرند و حکام نیز بدون راهنمایی علما درست عمل نمیکنند؛ لذا حکام باید برای درک و شناخت مسایل دینی و شریعت الهی به علما مراجعه نمایند و علما نیز باید خیرخواه حکام باشند؛ بدینسان که همواره آنها را از عذاب الهی بترسانند و آموزههای دینی را به آنان، یادآوری کنند تا حاکمان بتوانند به تطبیق و اجرای شریعت الهی در جامعه بپردازند. سپس فرمود:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ٥٩]
و هرگاه در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله و پیامبر بازگردانید.
یعنی سخن هیچیک از شما، حجت نخواهد بود و باید به حکم اللهﻷو پیامبرجمراجعه کنید و این، با مراجعه به کتاب الله، قرآن عظیم، و با رجوع به رسولاللهجیعنی مراجعه به سنتش میباشد؛ گرچه در زمان حیات پیامبرجباید به شخص ایشان مراجعه میکردند؛ اما پس از وفاتش، باید به سنتش رجوع کنیم؛ و این، معیار ایمان و دلیلی بر صداقت آن است. زیرا اللهﻷمیفرماید: ﴿إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ﴾یعنی: «اگر به الله و رستاخیز، ایمان دارید». در این آیه به مراجعه به کتاب و سنت، امر شده است؛ از اینرو درمییابیم که مراجعه به الله و پیامبرش، لازمهی ایمان است. سپس میفرماید: ﴿ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا ٥٩﴾یعنی: «این، بهتر است و سرانجام بهتری دارد». لذا رجوع به الله و پیامبرش برای امت، بهتر میباشد و سرانجام بهتری برای آنان در پی دارد؛ گرچه برخی بهاشتباه، چنین گمان میکنند که مردم از مراجعه به کتاب وسنت عاجزند و توانایی درک کتاب و سنت را ندارند! این، پندار نادرستیست و هیچ ارزشی ندارد؛ همانطور که برخی از مردم گمان میکنند که رجوع به اسلام و عمل به آن، فقط برای مردمان صدر اسلام بوده و این امر، سازگاری و تناسبی با عصر حاضر ندارد. پناه بر الله؛ اینها نمیدانند که اسلام، همواره برتر است و هیچ چیز، از آن برتر نیست و نمیدانند که اسلام با گذشت زمان و با دگرگون شدن اوضاع و احوال و نیز با تغییر مکان، در رابطه با هیچکس دچار تغییر و دگرگونی نمیشود؛ بلکه اگر بهراستی به الله و آخرت ایمان داریم، باید به کتاب و سنت، بازگردیم و این، بهتر است و بهترین پیآمد را به دنبال دارد.
سپس اللهﻷمیفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ يَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن يَكۡفُرُواْ بِهِۦۖ﴾[النساء : ٦٠]
مگر نمیبینی کسانی را که گمان میبرند به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده، ایمان آوردهاند و میخواهند طاغوت را داور قرار دهند، حال آنکه دستور یافتهاند به طاغوت کافر شوند؟
این استفهام، برای تعجب است؛ یعنی آیا از چنین کسانی تعجب نمیکنی که به گمانشان به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده، ایمان دارند؛ اما با این حال، الله و رسولش را داور قرار نمیدهند و به سراغ طاغوت میروند؟! به عبارت دیگر، به سراغ احکام و قوانینی میروند که با شریعت الهی، تعارض دارد.
در این میان میتوان به فتنهای اشاره کرد که امروزه دامنگیر مسلمانان شده است و برخی از حکام، بر اساس قوانینی حکم میرانند که از شریعت الهی، فاصله دارد و ساخته و پرداختهی کافران و بیدینهاست؛ یعنی کافران و بیدینهایی، این قوانین را ساختهاند که هیچ شناختی از اسلام ندارند؛ اما متأسفانه برخی از حکام کشورهای اسلامی که مستعمرهی کافران هستند، از خشم ملتهایشان و از مخالفت با کتاب و سنت نمیترسند و با این حال، گمان میکنند که به الله و رسولش ایمان دارند و با آنکه دستور یافتهاند، به طاغوت کافر شوند، اما میخواهند طاغوت را داور قرار دهند! اللهﻷدر ادامهی این آیه میفرماید:
﴿وَيُرِيدُ ٱلشَّيۡطَٰنُ أَن يُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِيدٗا ٦٠﴾[النساء : ٦٠]
شیطان میخواهد آنان را به گمراهی دور و درازی دچار نماید.
یعنی آنان را از دین الله، منحرف و گمراه میکند و آنها را به گمراهی و ضلالتی دچار میگرداند که از راه حقیقت، دور است؛ زیرا کسی که بر خلاف شریعت الله حکم میراند، بهشدت گمراه شده است. اللهﻷمیفرماید:
﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ رَأَيۡتَ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُودٗا ٦١﴾[النساء : ٦١]
و هنگامی که به آنان گفته شود: به آنچه الله نازل کرده و به سوی پیامبر روی آورید، منافقان را خواهی دید که از تو روی میگردانند.
یعنی وقتی از آنان خواسته میشود که به قرآن و سنت پیامبرجرجوع کنند، منافقان را خواهی دید که از تو روی میگردانند. نفرمود: آنها را خواهی دید که از تو روی میگردانند؛ بلکه فرمود: «منافقان را خواهی دید که از تو روی میگردانند». لذا کسانی که در قبال کتاب و سنت چنین رویکردی دارند، منافقند و این، همان نکتهایست که اللهﻷدر این آیه، بیان نموده است.
﴿فَكَيۡفَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِيبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ جَآءُوكَ يَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّآ إِحۡسَٰنٗا وَتَوۡفِيقًا ٦٢﴾[النساء : ٦٢]
پس چگونه است که چون به سبب کردارشان مصیبتی به آنان میرسد، نزدت میآیند و به الله سوگند یاد میکنند که قصدی جز نیکی و ایجاد هماهنگی نداشتهایم.
یعنی منافقان ادعا میکنند که ما میخواهیم میان قوانین شرعی و وضعی، همخوانی و همآهنگی ایجاد کنیم؛ حال آنکه امکان ندارد که قوانین شرعی و قوانین طاغوتی، همسو و یکسان باشند و اگر بهفرض، در پارهای از موارد، حکم طاغوت مطابق حکم الهی باشد، در حقیقت، این حکم، حکم الله متعال است، نه حکم طاغوت؛ از اینرو آن دسته از قوانین وضعی که مفید و سودمند است، ریشه در احکام شرعی دارد. لذا اللهﻷفرموده است:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَعِظۡهُمۡ وَقُل لَّهُمۡ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ قَوۡلَۢا بَلِيغٗا ٦٣﴾[النساء : ٦٣]
الله از آنچه در دلهایشان میگذرد، آگاه است؛ پس، از آنان روی بگردان و آنان را پند بده و به آنان سخن رسایی بگو که در آنها اثر نماید.
یعنی اگرچه اینها در برابر مردم ادعا میکنند که به الله ایمان دارند و قصدشان، ایجاد همآهنگی در میان احکام شرعی و قوانین حکومتیست، اما اللهﻷاز نیتهایشان آگاه است و می داند که چه اهداف شومی دارند؛ لذا به پیامبرش دستور داد که برای تهدیدشان، از آنها روی بگرداند و به آنان سخن قاطع و رسایی بگوید که در آنها اثر نماید تا به خود آیند و پند گیرند. سپس میفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ﴾[النساء : ٦٤]
و هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای اینکه به خواست الله از او اطاعت کنند.
به عبارت دیگر، ارسال پیامبران برای این نبوده که سخنانشان را مطالعه و سپس ترک کنند؛ بلکه ارسال پیامبران برای این است که مردم، از آنها اطاعت نمایند؛ و گرنه، ارسال پیامبران، بیفایده است؛ لذا معنای رسالت یا ارسال پیامبران، در پیروی از آنها نهفته است؛ چنانکه اللهأمیفرماید:
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا ٦٤﴾[النساء : ٦٤]
و هیچ پیامبری نفرستادیم مگر برای اینکه به خواست الله از او اطاعت کنند. و اگر آنان در آن هنگام که به خود ستم کردند، نزدت میآمدند و از الله درخواست آمرزش مینمودند و پیامبر نیز برایشان طلب آمرزش میکرد، الله را توبهپذیر مهربان مییافتند.
اما برخی از افراد نادان، از این آیه چنین برداشت میکنند که وقتی مرتکب گناهی میشوند، سرِ قبر پیامبرجبروند و آنجا استغفار کنند تا پیامبرجنیز برای آنها درخواست آمرزش کند و بدینسان اللهﻷآنان را ببخشد! اینها، در گمراهی شدیدی بهسر میبرند؛ زیرا الله متعال در این آیه، بهصراحت میفرماید: ﴿ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ﴾و نفرموده است: «إذا ظَلَمُوا أنفُسَهم». کسانی که به زبان عربی آشنا هستند، تفاوت، حرفهای «إذ»و «إذا»را بهخوبی میدانند؛ ﴿ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ﴾یعنی: «در آن هنگام که به خود ستم کردند» و از اشتباهها و گناهانی سخن میگوید که در گذشته انجام شده است؛ یعنی در زمان حیات پیامبرج؛ و «إذا ظَلَمُوا أنفُسَهم»بدین معناست که «هرگاه گناه کنند»؛ لذا این آیه بدین معناست که: «اگر آنان در آن هنگام که به خود ستم کردند، یعنی در زمان حیات پیامبرج، نزدش میرفتند و پیامبرجبرایشان درخواست آمرزش میکرد، الله را توبهپذیر مهربان مییافنتد. و امکان ندارد که پیامبرجپس از وفات خویش، برای کسی طلب آمرزش نماید؛ زیرا با مرگ انسان، اعمال او نیز پایان مییابد و رسولاللهجفرموده است: «إِذَا مَاتَ الإِنْسَانُ انْقَطَعَ عَنْهُ عَمَلُهُ إِلاَّ مِنْ ثَلَاثَةٍ إِلاَّ مِنْ صَدَقَةٍ جَارِيَةٍ أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ أَوْ وَلَدٍ صَالِحٍ يَدْعُو لَهُ»؛ [ صحیح مسلم، ش: ۳۰۸۴، بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «هنگامی که انسان میمیرد، پاداش اعمالش قطع میگردد، مگر از سه عمل: صدقهی جاری، یا علم و دانش سودمندی که از آن استفاده میشود، یا فرزند شایستهای که برایش دعا میکند». با وفات پیامبرجاعمال خود او نیز پایان یافته است؛ البته هر پاداش هر عمل نیک و شایستهای که امت انجام دهند، به پیامبرجنیز میرسد؛ از اینرو هر عمل فرض یا نفلی که انجام دهیم، ثواب آن به رسولاللهجنیز میرسد؛ زیرا او، این اعمال را به ما آموزش داده و در حدیث مذکور آمده است: «أَوْ عِلْمٍ يُنْتَفَعُ بِهِ»؛ یعنی: «یا علم و دانشی که از آن، استفاده میشود».
سپس مؤلف/، این آیه را ذکر کرده که الله متعال فرموده است:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾[النساء : ٦٥]
خیر؛ سوگند به پروردگارت آنها ایمان ندارند تا آنکه تو را در اختلافاتشان به داوری بخوانند و از داوری تو دلگیر نشوند و کاملا تسلیم باشند.
اللهﻷدر این آیه به ربوبیتِ خود، برای محمدجسوگند یاد میکند و این، بیانگر توجه ویژهی پروردگار به محمد مصطفیجاست؛ زیرا ربوبیتی که در این آیه ذکر شده، ربویت خاص است؛ ربوبیت اللهﻷدر رابطه با آفریدههایش، یا عام است و یا خاص؛ ربوبیت عام الله، شامل همهی آفریدههایش میشود؛ مانند این آیه که اللهأمیفرماید:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾ [الفاتحة: ٢]
همهی حمد و ستایش ویژهی الله، پروردگار جهانیان است.
اما ربوبیت خاص الله، شامل بندگانی میشود که الله متعال، آنها را برگزیده است؛ مانند همین آیه که الله متعال میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ﴾[النساء : ٦٥]
خیر؛ سوگند به پروردگارت آنها ایمان ندارند تا آنکه تو را در اختلافاتشان به داوری بخوانند...
البته در آیهی ذیل، هم به ربوبیت عام هم به ربوبیت خاص او اشاره شده است:
﴿قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٢١ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ١٢٢﴾[الأعراف: ١٢١، ١٢٢]
گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم؛ به پروردگار موسی و هارون.
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا﴾؛ ﴿لَا﴾در اینجا برای تأکید است و اگر میفرمود: «فَوَربِّكَ لاَ یُؤمِنُون...»، همین مفهوم را میرساند، اما بدون تأکید بود. مانند این آیه که اللهﻷفرموده است:
﴿لَآ أُقۡسِمُ بِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ ١﴾[القيامة: ١]
به روز قیامت سوگند یاد میکنم.
﴿لَا﴾در این آیه نیز برای نفی نیست؛ بلکه برای تأکید است.
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ﴾[النساء : ٦٥]
خیر؛ سوگند به پروردگارت آنها ایمان ندارند تا آنکه تو را در اختلافاتشان به داوری بخوانند...
این مشاجره و اختلاف، هم شامل اختلافهای دینی میشود و هم شامل اختلافهای دنیوی؛ لذا اگر دو نفر دربارهی مسألهای با یکدیگر، اختلاف نظر داشتند که آیا حلال است یا حرام، باید پیامبرج، یعنی سنتش را داور قرار دهند و هیچیک از آنها ایمان ندارد، مگر اینکه رسولاللهجرا داور قرار دهند و تسلیم حکم او شوند؛ اما اگر اختلافشان بر سر مسألهای دنیوی باشد، باز هم باید به حکم شریعت و سنت پیامبرجعمل کنند. چنانکه زبیر بن عوامسو یکی از همسایگانش که از انصارشبود، بهخاطر چشمهی آبی با هم اختلاف پیدا کردند؛ اما از رسولاللهجخواستند که در میان آنها قضاوت کند. به هر حال، کسی که در امور دینی و دنیوی، رسولاللهجرا داور قرار نمیدهد، ایمان ندارد.
اگر انسان، بهطور مطلق به حکم پیامبرجراضی نباشد، بهکلی ایمان ندارد؛ زیرا کسی که مطلقاً به حکم پیامبرجتن نمیدهد یا راضی نمیشود، کافر است و از اسلام، خارج میباشد؛ اما اگر در یک مسألهی خاص به حکم پیامبرجراضی نشود و با حکم پیامبرجدربارهی آن مسأله مخالفت کند، کافر نیست. شاید این پرسش مطرح شود که چگونه میتوان رسولاللهجرا پس از وفاتش، داور قرار داد؟ پاسخ، روشن است؛ باید سنتش را داور قرار دهیم؛ یعنی به سنتش عمل کنیم؛ و این، یک بخش آن است و بخش دیگر آن، این است که از حکم کتاب و سنت دلگیر نباشیم زیرا اللهأمیفرماید: ﴿ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾یعنی: و از داوری پیامبرجدلگیر نشوند. به عبارت دیگر، گاه، انسان کتاب و سنت را داور قرار میدهد، اما نسبت به حکم کتاب و سنت، دلگیر است و از صمیم قلب بدان راضی نیست. لذا لازمهی ایمان کامل، این است که انسان به حکم الله و رسولش راضی باشد. بخش سومی هم وجود دارد؛ اللهﻷمیفرماید: ﴿ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾یعنی: و بهطور کامل، تسلیم باشند. لذا در این آیه شروط سهگانهی ایمان کامل، ذکر شده است:
یکم: داور قرار دادن پیامبرج.
دوم: انسان از حکم پیامبرجدلگیر نباشد.
و سوم: بهطور کامل، تسلیم حکم رسولاللهجباشد.
از اینرو کسانی که امروزه، کتاب الله و سنت رسولاللهجرا رها میکنند و قوانین بشری یا وضعی را حَکَم قرار میدهند، مؤمن نیستند و ایمان ندارند. [ یعنی ایمان کاملی ندارند و از شرایط ضروری و پسندیدهای که مایهی کمال ایمان است، برخوردار نیستند؛ گرچه از اصل ایمان، برخوردارند. البته به شرطی که این رویکردشان برخاسته از انکار، لجاجت، سرکشی، رویگردانی از اصل شریعت یا استهزا و بهریشخند گرفتن دین و شریعت الهی و یا برتر دانستن قوانین وضعی از احکام شرعی نباشد؛ لذا کسی که در اعتقاد، شریعت و احکام شرعی را از قوانین بشری، برتر و کاملتر میداند، اما در عمل، بهخاطر بهانههایی واهی مانند بهانهتراشیهای اهل هوا و معصیت، مطابق شریعت حکم نمیکند، مرتکب کفر اصغر شده و با اینکه مرتکب گناه بزرگی گردیده است، کافر نیست و سلف صالح، بهتفصیل در اینباره سخن گفتهاند که در کتابهای عقیده و تفسیر، موجود است. بنابراین، کسانی که این امر را کفر اکبر میدانند و معتقدند که صاحبش از اسلام، خارج است، با روش مؤمنان و سلف صالح، مخالفت کرده و راه خوارج و معتزله را در پیش گرفتهاند. مسألهای که مطرح کردیم، بر خلاف پندار جاهلان و بدعتگذاران، فراخوانی برای ترک احکام شرعی یا عدم حکم به قوانین دینی نیست؛ بلکه فراخوانی برای پایبندی به شیوهی سلف صالح است که سالمترین و بهترین روش میباشد. آیا اگر شخصی زناکاران، شرابخواران و رباخواران را تکفیر نکند، در امر دین، سهلانگاری کرده است؟! آیا مگر ترک چنین اعمالی، حکم الهی نیست؟ پس، چه فرقی میکند؟ الله متعال، میفرماید: ﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾یعنی: «کسانی که مطابق احکامی که الله نازل نموده، حکم نکنند، کافرند». این مسأله بهتفصیل در سخنان صحابه و تابعینشآمده است. چنانکه عبدالرزاق در تفسیر خود (۱/۱۹۱) آورده است: معمر از ابنطاوس از پدرش نقل کرده که ابن عباسسدربارهی این فرمودهی الاهی فرموده است: منظور، کفر اکبر یا کفری نیست که آنان را از اسلام، خارج کند. سند این روایت، صحیح است. شیخ علی حسن عبدالحمید حفظهالله، در کتاب «القول المأمون» به ذکر سایر طرق این روایت پرداخته و در روایت دیگری آمده که طاوس میگوید: از ابنعباسسپرسیدم: آیا هرکس، مطابق حکم الله، حکم نکند، کافر است؟ فرمود: «او، به آن حکم، کفر ورزیده و کفرش، مانند کفر کسی نیست که به الله، و فرشتگان، و کتابها و فرستادگان اللهﻷو به آخرت، کفر ورزیده است». سراغ نداریم که هیچیک از صحابه و سلف صالحشبا برداشت ابنعباسباز این آیه مخالفت کرده باشد و این، حجت بهشمار میرود؛ زیرا اصوالیها گفتهاند: وقتی یک صحابی، سخنی بگوید و سایر صحابه با او مخالفت نکنند، این، نوعی اجماع به نام «اجماع سکوتی» است که بنا بر دیدگاه جمهور، حجت میباشد. دیدگاه ابنعباسببا دعایی که پیامبرجدر حقش نمود، تقویت میشود؛ زیرا پیامبرجبرای ابنعباسبدعا کرد که اللهﻷبه او دانش و بینش دینی و قدرت برداشت دقیق مسایل را عنایت کند. و همانطور که در روایت صحیح آمده است، عمر بن خطابسدر تفسیر سورهی «نصر» دیدگاه تفسیری ابنعباسبرا بر دیدگاه بزرگان بدر، ترجیح داد. شیخ خالد العنبری حفظهالله در کتاب «الحکم بغیر ما أنزل الله وأصول التکفیر في الکتاب والسنة وأقوال سلف الأمة» بهخوبی و با دلایلی قوی، شبهات تکفیریها را پاسخ گفته است و سخنانی از سلف رحمهمالله ذکر کرده که بیانگر اتفاق نظر آنها دربارهی تفسیر آیهی ۴۴ سورهی «مائده» میباشد که خلاصهاش از این قرار است: حکم کردن بر خلاف احکامی که الله نازل کرده، اگر برخاسته از انکار احکام الهی و یا اعتقاد قلبی به جایز بودن چنین عملی نباشد، یکی از گناهان کبیره بهشمار میرود و صاحبش از دایرهی اسلام، خارج نیست؛ گرچه بر لبهی اسلام قرار دارد و ممکن است به پرتگاه کفر سقوط کند. حکم چنین عملی، مانند سایر معاصیست؛ مثل اینکه کسی، با اعتقاد قلبی، به زبان بگوید که زنا، حلال است و اشکالی ندارد؛ روشن است که چنین کسی، دچار کفر اکبر شده و حتی اگر مرتکب زنا نشود، از دایرهی اسلام، خارج است. ناگفته نماند که این، حکمی مطلق است و تکفیر شخص معینی، چنین ایجاب میکند که شرایط تکفیر در او یافت شود و هیچ مانعی برای عدم تکفیر وی، وجود نداشته باشد و این، چیزی نیست که عموم مردم بدان بپردازند؛ بلکه جزو وظایف علمای توانمند امت است. در اینباره میتوانید به دو کتاب دیگر شیخ حسن عبدالحمید مراجعه کنید که در این موضوع، مفید است: «التحذیر من فتنة التکفیر» و «صیحة نذیر من فتنة التکفیر»] زیرا الله متعال میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ﴾[النساء : ٦٥]
خیر؛ سوگند به پروردگارت آنها ایمان ندارند تا آنکه تو را در اختلافاتشان به داوری بخوانند.
و میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٤٤﴾[المائدة: ٤٤]
کسانی که مطابق احکامی که الله نازل نموده، حکم نکنند، کافرند.
کسانی که چنین رویکردی دارند و دربارهی پارهای از مسایل، مطابق احکام الهی حکم نمیکنند، در حقیقت از روی هوای نفس و ظلم و جور، با دادههای کتاب و سنت مخالفت مینمایند و دین را با چنین قوانینی عوض کردهاند و قوانین خودساخته را جایگزین شریعت الهی نمودهاند. چنین عملی، کفر است؛ اگرچه نماز بخوانند، روزه بگیرند، زکات دهند، و حج بگزارند؛ لذا کسانی که دانسته و با وجود علم و آگاهی، احکام الهی را ترک میکنند و مطابق قوانینی حکم میرانند که بر خلاف شریعت است، کافرند. تعجب نکنید که میگوییم: عوض کردن بخشی از شریعت الهی با قوانین بشری، کفر است؛ اگرچه کسی که چنین رویکردی دارد، روزه بگیرد و نماز بخواند؛ زیرا انکار بخشی از کتاب، همانند انکار همهی آن است؛ از اینرو باید به همهی قرآن ایمان داشت، و گرنه، انکار بخشی از آن به معنای انکار همهی آن است . کسی که به بخشی از کتاب کفر میورزد، گویا به همهی آن کفر ورزیده است و به زبان حال میگوید: من با احکامی که مطابق میلم نباشد، مخالفم و به آن، ایمان ندارم. اگر انسان به احکامی که مخالف هوا و هوس اوست، ایمان نداشته باشد، مرتکب کفر شده و در حقیقت، از هوای نفس و امیال درونی خود پیروی کرده و گویا به جای الله، خواستههای نفسانی خویش را معبود خود قرار داده است. [ سخن شیخ/در اینجا، سخنی اجمالی و مطلق است و باید در کنار آن، به سایر سخنانش در فتواها و دیگر کتابهایش توجه کنیم. وی، در تعلیقش بر سخن دو شیخ بزرگوار، آلبانی و عبدالعزیز رحمهماالله دربارهی حکمرانی با قوانین غیر الهی یا قوانین مخالف با شریعت، میگوید: «آنچه از سخن این دو عالم برداشت میشود، این است که هرکس، بر اساس قوانین غیر الهی و مخالف با شریعت حکم کند، در صورتی کافر است که چنین عملی را جایز بداند و هرکس با اعتقاد به معصیت بودن این عمل، چنین رویکردی داشته باشد، کافر نیست؛ زیرا این عمل حرام را حلال ندانسته و ممکن است رویکرد نادرست وی در این زمینه، از روی ترس یا عجز و ناتوانی و امثال آن باشد. از اینرو آیههای سهگانهی سورهی «مائده» در این باره، بیانگر سه وضعیت هستند: ۱. کسی که دین و شریعت الله را کنار بگذارد و مطابق قوانینی حکم کند که الله متعال نازل نکرده، کافر است و از دایرهی اسلام، خارج میباشد. زیرا او، خود را در جایگاه قانونگذار، با اللهﻷشریک ساخته و نسبت به شریعت الهی، اظهار بیرغبتی کرده است. ۲. کسی که بهخاطر هوای نفس یا از روی ترس و امثال آن، بر خلاف شریعت الله حکم کند، کافر نیست؛ (بلکه فاسق است). ۳. کسی که از روی ظلم و ستم حکم میکند؛ مثلاً برای انتقام از شخصی، بر خلاف شریعت الهی، حکم ظالمانهای صادر مینماید، ظالم است، نه کافر. لذا هر یک از این ویژگیهای سهگانهی (کفر، فسق و ظلم)، متناسب با موقعیت یا وضعیت حکمکننده، میباشد». اینجاست که باید به ریشهیابی دلایل و علتهایی بپردازیم که دربارهی مفاهیم شرعی در کلام سلف آمده است تا هر مفهومی را در جایگاه آن قرار دهیم. ابنالعربی/در تفسیرش، «احکام القرآن» (۲/۶۲۴) در اینباره، به نیکی سخن گفته است؛ وی، میگوید: «اگر حکم خودساختهی خود را از سوی الله بداند، در حقیقت، مرتکب عملی شده که کفر است؛ اما اگر از روی هوا و هوس، بر خلاف شریعت حکم کند، عملش گناهی محسوب میشود که به اعتقاد اهل سنت، حکم سایر گناهان را دارد و ممکن است بخشیده شود». این دیدگاه، مطابق سبب نزول آیهی حُکم در سورهی مائده میباشد. چنانکه بخاری (۶۳۳۶) و مسلم (۳۲۱۱) روایت کردهاند: این آیه، دربارهی دو یهودی نازل شد که زنا کرده بودند و چون رسولاللهجاز یهودیان دربارهی حکم الهی در تورات، دربارهی زنا سؤال کرد، گفتند: آنان را رسوا میکنیم و شلاق میزنیم. عبدالله بن سلامسگفت: دروغ میگویید؛ در اینباره در تورات، حکم «رجم» (سنگسار) آمده است. لذا تورات را آوردند و سعی کردند آیهی رجم را در تورات کتمان کنند؛ لذا این، عوض کردن حکم الهیست و کفر، بهشمار میرود؛ یعنی کسی که حکمی خودساخته را از سوی الله بداند، کافر است؛ اما اگر کسی، حکم الهی را ترک کند و به جای آن، حکم دیگری صادر نماید و مدعی نباشد که این حکم، از سوی خداست، در این صورت باید به شرح و توضیحی که در کلام سلف آمده و پیشتر بیان شد، مراجعه کنیم و چنین شخصی، شریعت را تغییر نداده است. برای تفصیل بیشتر، نک: تفسیر احکام القرآن، از جصاص (۲/۴۳۹)، فتح الباری (۱۳/۱۲۹) و فتاوی ابوالعباس حرانی (۷/۳۱۲)] لذا این مسأله، خیلی اهمیت دارد و جزو خطرناکترین مسایل برای حاکمان امروزیِ مسلمانان، بهشمار میرود؛ زیرا گاه مشاهده میشود که آنها با وجود شناختی که از دین اسلام دارند، قوانینی وضع میکنند که مخالف شریعت است؛ اما متأسفانه باز هم بهپیروی از دشمنانِ الله و کافران، به تنظیم و صدور چنین قوانینی میپردازند. جای بسی شگفت است که خود میدانند که این قانون، ساخته و پرداختهی فلانکافر میباشد که آن را صدها سال قبل، مطرح کرده است و با شرایط زمانی و مکانی امت اسلامی بهکلی تفاوت دارد؛ با این حال، به کتاب الله و سنت پیامبرجرجوع نمیکنند! پس اسلام کجاست؟ ایمان کجاست؟ دیگر، تصدیق رسالت محمدجکه به سوی همهی مردم برانگیخته شد، چه معنایی دارد؟! آیا مگر آیین محمد، آیینی فراگیر نیست که همه چیز را در برمیگیرد؟ امروزه بسیاری از افراد ناآگاه گمان میکنند که شریعت، در عبادت و ارتباط بنده با اللهﻷو پارهای از مسایل شخصی مانند ازدواج و میراث و امثال آن خلاصه میشود. اینها، بهشدت اشتباه میکنند؛ زیرا شریعت، شامل همه چیز میشود. اگر میخواهید این موضوع برای شما روشنتر شود، ببینید طولانیترین آیهی قرآن، کدام آیه است؟ آری! آیهی «دَین»، یعنی آیهی ۲۸۲ سورهی «بقره» میباشد که دربارهی معاملات و مسایل مالیست. پس چگونه میتوان ادعا کرد که اسلام، در عبادت و مسایل شخصی، خلاصه میشود؟! این، جهالت و گمراهیست و اگر از روی عمد و آگاهی باشد، سرکشی و انحراف بزرگی بهشمار میرود؛ اما اگر از روی ناآگاهی باشد، نوعی کجاندیشی و کوتاهی محسوب میشود و بر انسان واجب است که برای کسب دانش و بینش دینی، تلاش کند.
لذا امکان ندارد که ایمان انسان، کامل باشد، مگر زمانی که:
۱- حکم پیامبرجرا مبنای عمل قرار دهد.
۲- نسبت به حکم پیامبرجدلگیر نشود.
۳- در برابر حکم پیامبرجگردن نهد و بهطور کامل تسلیم باشد.
انسان با وجود این سه شرط، مؤمن است؛ و بدون این شرایط، یا از دایرهی ایمان، بهکلی خارج میشود و یا ایمانش، ناقص میباشد. [ ناگفته نماند که منظور شیخ/، از اینکه گفته است: «اگر از روی عمد باشد»، این است که حاکم، حکم به خلاف شرع را جایز بداند و به عدم صلاحیت و کارآمدی شریعت و احکام شرعی، معتقد باشد؛ اما اگر حکم به خلاف شرع، برآمده از جاهطلبی یا از دست دادن ریاست و مال و ثروت باشد، گناه کبیره محسوب میشود و «کفر اکبر» نیست]
***
الله متعال میفرماید:
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ﴾[النساء : ٨٠]
کسی که از پیامبر اطاعت کند، از الله اطاعت نموده است.
و میفرماید:
﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢ صِرَٰطِ ٱللَّهِ﴾[الشورى: ٥٢، ٥٣]
و تو، به راه راست فرا میخوانی؛ به راه الله.
همچنین میفرماید:
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦٣﴾[النور : ٦٣]
آنان که از فرمان پیامبر سرپیچی میکنند، از اینکه بلا و یا عذاب دردناکی به آنان برسد، بترسند.
و میفرماید:
﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِۚ﴾[الأحزاب: ٣٤]
و یاد کنید آنچه را که از آیات الله و حکمت (سنت نبوی)، در خانههایتان خوانده میشود.
آیههای فراوانی در ابنباره وجود دارد.
شرح
سپس مؤلف/در ادامهی آیاتی که در باب پایبندی بر سنت و آداب آن ذکر کرده، به این آیه اشاره نموده که اللهﻷفرموده است:
﴿ مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ ﴾[النساء : ٨٠]
کسی که از پیامبر اطاعت کند، از الله اطاعت نموده است.
اطاعت، یعنی فرمانبرداری؛ فرقی نمیکند که این فرمانبرداری در زمینهی انجام دستوری باشد که به آن امر شده یا با ترک عملی باشد که از آن، نهی گردیده است. لذا اطاعت به معنای فرمانبرداری و انجام دستورهاست و معصیت، یعنی انجام کارهای ممنوع؛ اما اگر اطاعت و فرمانبرداری بهتنهایی ذکر شود، دو جنبه دارد: هم شامل انجام اوامر و دستورها میگردد و هم شامل پرهیز از کارهای ممنوع. لذا کسی که از امر و نهی پیامبرجاطاعت میکند یا به عبارت دیگر، دستورهایش را انجام میدهد و از آنچه که نهی کرده است، دوری مینماید، مطیع و فرمانبردار اللهﻷمیباشد. همانطور که در این آیه، آمده است؛ از اینرو نافرمانی از پیامبرجنافرمانی از الله متعال است.
از این آیه چنین برداشت میشود که هرچه در سنت پیامبرجثابت شده، حکم دستورهایی را دارد که در قرآن کریم آمده است؛ یعنی جزو شریعت الهیست و باید بدان عمل کرد و برای هیچکس جایز نیست که کتاب و سنت را از هم جدا بداند یا در میان کتاب و سنت، فرق بگذارد. پیامبرجاز چنین عملی برحذر داشته و فرموده است: «لا أُلْفِيَنَّ أَحَدكُمْ مُتَّكِئًا عَلَى أَرِيكَته يَأْتِيه الأمْر مِنْ عِنْدِي فَيَقُول: لا نَدْرِي مَا وَجَدْنَا فِي كِتَاب الله اِتَّبَعْنَاهُ»؛ [ صحیح است؛ روایت: احمد در مسندش (۴/۱۳۰)، ابوداود (۴۶۰۴)، طبرانی در الکبیر (۲۰/۲۸۳)، و مسند شامیین (۱۰۶۱)، و ابن عبدالبر در التمهید (۱/۱۴۹) و اشیب در جزء خود (۵۰) از طریق حریز بن عثمان از عبدالرحمن بن ابیعوف از مقدام بن معدی کرب به صورت مرفوع. عجلی، عبدالرحمن را «ثقه» دانسته و ابنحبان نیز او را در الثقات ذکر کرده است؛ ابنابیحاتم در الجرح والتعدیل (۲۰۲-۲۷۴) او را نام بدون جرح و تعدیل، نام برده است؛ البته بنا بر شرطی که در مقدمهاش (۱/۹) ذکر کرده، ثقه، بهشمار میرود. به گفتهی ابوداود، همهی شیوخ حریز، ثقه هستند. لذا حافظ در التقریب، او را بهدرستی، ثقه دانسته است. حسن بن جابر نیز از او متابعت کردهاند؛ نک: ترمذی(۲۶۶۴)، دارمی(۵۸۶) ابنماجه (۱۲)، احمد در مسندش(۴/۱۳۲) و....حسن، حداقل، صدوق است. و حدیث، شواهد دیگری هم دارد] یعنی: «مبادا هیچیک از شما را ببینم که در حالی که بر تخت خویش تکیه زده است، فرمان من به او برسد و او بگوید: نمیدانم؛ تنها از چیزی پیروی میکنیم که در کتاب الله آمده است». به عبارت دیگر رسولاللهجهشدار میدهد که زمانی فرا میرسد که مردم میگویند: فقط از آنچه در قرآن آمده است، پیروی میکنیم و کاری به سنت نداریم.
متأسفانه، امروزه چنین وضعیتی پیش آمده و برخی از کجاندیشان میگویند: سنت را قبول نداریم و فقط قرآن را میپذیریم. اینها در حقیقت، دروغ میگویند؛ نه قرآن را قبول دارند و نه سنت را؛ زیرا قرآن به پیروی از سنت، دستور داده و آنچه در سنت آمده، مانند دستورهای قرآن است. لذا عموم مردم را با تزویر و دروغ میفریبند و میگویند: سنت، مانند قرآن نیست که متواتر باشد و شک و فراموشی یا اندیشههای بیاساس و تصورات نادرست، به آن راه نیابد.
سپس مؤلف/، این آیه را ذکر کرده که الله متعال فرموده است:
﴿فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ٦٣﴾[النور : ٦٣]
آنان که از فرمان پیامبر سرپیچی میکنند، از اینکه بلا و یا عذاب دردناکی به آنان برسد، بترسند.
این، هشداری از سوی اللهﻷبه کسانیست که از فرمان پیامبرجسرپیچی میکنند و از دستورهای او، رویگردانند. لذا نفرمود که با پیامبرجمخالفت میورزند، بلکه فرمود: «از فرمان او سرپیچی مینمایند» و به آنان هشدار داد که بلا یا عذاب دردناکی به آنان میرسد. امام احمد/فرموده است: منظور از بلا یا فتنه که در این آیه آمده، شرک است؛ زیرا چهبسا کسی که بخشی از سخنان یا رهنمودهای نبوی را رد میکند، انحرافی در دلش ایجاد شود و سرانجام، به شرک مبتلا گردد و بدینسان به هلاکت برسد؛ نه هلاکت جسمی، بلکه هلاکت دینی و معنوی که به مراتب، بدتر است. هلاکت بدنی یا مردن، فرجام هر موجود زندهایست؛ فرقی نمیکند که عمرش، طولانی باشد یا کوتاه؛ اما هلاکت دینی، چیزی جز خسارت دنیا و آخرت نیست. اللهﻷدر این آیه هشدار داده است که چهبسا، پیش از آنکه به بلا یا فتنهی شرک دچار شوند، عذاب دردناکی به آنها برسد.
لذا به اهمیت فرمانبرداری از پیامبرجو وجوب پذیرش دستورهایش پی میبریم و درمییابیم که هر کس، از فرمان او سرپیچی کند، به فتنه یا عذاب دردناکی دچار میشود.
مؤلف/آیهی دیگری نیز در ابتدای باب ذکر کرده است؛ این آیه که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢ صِرَٰطِ ٱللَّهِ ٱلَّذِي لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ ﴾[الشورى: ٥٢، ٥٣]
و تو، به راه راست فرا میخوانی؛ به راه الله که آنچه در آسمانها و زمین است، از آنِ اوست.
خطاب این آیه، به پیامبرجاست؛ یعنی اللهﻷدر این آیه به پیامبرش میفرماید که تو راه راست را به مردم نشان میدهی؛ سپس الله متعال بیان میکند که راه راست، همان راهیست که اللهﻷبه بندگانش، نشان داده است. اللهﻷبدان سبب این راه را به خود نسبت داده و از آن، به «راه الله» یاد کرده که آن را به بندگانش نشان داده و این راه، به او میرسد. همانطور که در سورهی «فاتحه» این راه را به کسانی نسبت داده که به آنان، نعمت داده است؛ یعنی همان کسانی که این راه را میپیمایند.
لذا پیامبرجبه راه راست رهنمون شده و انسانها را به پیمودن این راه، تشویق کرده و آنها را از کجروی یا به بیراهه رفتن، بازداشته است و پس از او، علمای ربانی عهدهدار این مسؤولیت بزرگ شدهاند و مردم را به راه راست فرامیخوانند. شاید کسی بگوید: پس چرا الله متعال به پیامبرش فرموده است:
﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ﴾[القصص: ٥٦]
بهطور قطع تو نمیتوانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی.
این آیه، زمانی نازل گردید که پیامبرجبه سبب وفات عمویش، ابوطالب غمگین شد؛ زیرا ابوطالب، مشرک بود و با آنکه از پیامبرجحمایت و پشتیبانی میکرد و دربارهاش اشعار بزرگی و ارزشمندی میسرود، اما از خیر اسلام، محروم ماند و مسلمان نشد و در حالت کفر از دنیا رفت. پیامبرجدر هنگام وفات عمویش، و همچنین دو نفر از قریش [ بنا بر روایت بخاری آن دو نفر، ابوجهل و عبدالله بن ابیامیه بودند. [مترجم])]، بر بالین وی حاضر بودند. پیامبرجمیگفت: «يَا عَمِّ قُلْ لا إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، كَلِمَةً أحاجّ لَكَ بِهَا عِنْدَ اللَّهِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۳۸۸۴، ۴۷۷۲، ۶۶۸۱) بهنقل از مسیب بن حزن مخزومیس] یعنی: «ای عموی من! لاالهالاالله بگو؛ فقط یک کلمه، تا نزد الله برای تو گواهی دهم که ایمان داشتهای». همینکه ابوطالب میخواست کلمهی توحید را بر زبان بیاورد، آن دو نفر میگفتند: ای ابوطالب! آیا میخواهی از دین عبدالمطلب برگردی؟ لذا آخرین سخنی که ابوطالب گفت، این بود که من، بر دین عبدالمطلب هستم و بدینسان، در حالت کفر از دنیا رفت. پیامبرجبیان فرموده که برای عموی خویش، شفاعت کرده است؛ از اینرو ابوطالب در بالاترین قسمت دوزخ بهسر میبرد؛ یعنی در عمقِ کمِ آن؛ اما دو کفش آتشین در پاهای اوست که مغز سرش از آن، به جوش میآید. [ صحیح بخاری، ش: (۳۸۸۵، ۶۵۶۴) و مسلم، ش: ۲۱۰ بهنقل از ابوسعید خدریس] پناه بر الله! کفشهای آتشینی که در پای اوست، بالاترین قسمت بدنش را به جوش میآورند، پس، سایر اندامش چه وضعیتی دارند؟! پیامبرجفرموده است: «هُوَ فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ، وَلَوْلا أَنَا لَكَانَ فِي الدَّرَكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۳۸۸۳، ۶۲۰۸) و مسلم، ش:۲۰۹ بهنقل از عباس بن عبدالمطلبس] یعنی: «او، در عمقِ کمِ جهنم بهسر میبرد و اگر من نبودم، در پایینترین قسمت دوزخ قرار میگرفت». به عبارت دیگر، اگر بدان سبب که از من پشتیبانی کرده بود، برایش شفاعت نمیکردم، وضعیت بدتری داشت و در پایینترین قسمت دوزخ قرار میگرفت.
اللهﻷبه پیامبرش فرمود:
﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ﴾[القصص: ٥٦]
بهطور قطع تو نمیتوانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی.
اما اللهﻷدر آیهای که مؤلف/ذکر کرده، فرموده است: ﴿وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾. مفهوم این دو آیه، متفاوت است. علما گفتهاند: این آیه، بدین معناست که تو، به راه راست فرامیخوانی و راه راست را به مردم نشان میدهی؛ لذا منظور از هدایت در این آیه، راهنمایی و نشان دادن راه راست است؛ اما در آیهی ۵۶ سورهی «قصص» که اللهﻷاز پیامبرش نفی هدایت کرده، به هدایتِ توفیق اشاره شده است؛ یعنی تو، نمیتوانی به کسی توفیق دهی که راه راست را در پیش بگیرد. لذا هیچکس جز الله، نمیتواند به کسی توفیق هدایت عطا کند؛ هرچند عزیزترین فرد به آن شخص باشد؛ مانند پدر، برادر، عمو یا مادر و خاله و مادربزرگ؛ زیرا هرکس که الله گمراهش کند، هیچ هدایتگری ندارد. البته ما وظیفه داریم به سوی الله و دین او فرا بخوانیم و مردم را به پذیرفتن دین تشویق کنیم و راه راست را به آنها نشان دهیم و اگر دعوت ما را بپذیرند و هدایت شوند، به نفع ما و خودشان است و اگر دعوت ما را نپذیرند و هدایت نشوند، به نفع ما و به زیان آنهاست. الله متعال میفرماید:
﴿طسٓمٓ ١ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ٢ لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ٣﴾
طا، سین، میم. اين (قرآن)، آيات كتاب روشن است. چه بسا بدان سبب که آنان ايمان نمىآورند، خودت را در آستانهی نابودی قرار می-دهی.
یعنی وقتی ایمان نمیآورند، تو خود را ناراحت مکن؛ زیرا هدایت، به دست خداست. تو وظیفهات را انجام بده، اما نتیجه را به الله واگذار کن. سپس مؤلف/آیهی ذیل را به عنوان آخرین آیه در این باب، ذکر کرده که اللهﻷفرموده است:
﴿وَٱذۡكُرۡنَ مَا يُتۡلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِكۡمَةِ﴾[الأحزاب: ٣٤]
و یاد کنید آنچه را که از آیات الله و حکمت (سنت نبوی)، در خانههایتان خوانده میشود.
این آیه، خطاب به همسران پاک و بزرگوار رسولاللهجاست؛ بهراستی همسران پیامبرجپاکترین زنانی هستند که از زمان آفرینش آدم÷پا به زمین گذاشتهاند.
منافقان، تلاش زیادی کردند تا همسران پیامبرجرا بدنام کنند؛ مانند ماجرای «افک» که دسیسه چیدند و صدیقه بنت صدیقبرا هدف دروغ شاخدار خویش قرار دادند و او را به کاری متهم کردند که از آن، بری و پاک بود. لذا الله متعال بیگناهی او را در ده آیه بیان فرمود و در این باره آیاتی نازل کرد که تا روز قیامت، خوانده میشوند؛ الله متعال میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ جَآءُو بِٱلۡإِفۡكِ عُصۡبَةٞ مِّنكُمۡۚ لَا تَحۡسَبُوهُ شَرّٗا لَّكُمۖ بَلۡ هُوَ خَيۡرٞ لَّكُمۡۚ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُم مَّا ٱكۡتَسَبَ مِنَ ٱلۡإِثۡمِۚ وَٱلَّذِي تَوَلَّىٰ كِبۡرَهُۥ مِنۡهُمۡ لَهُۥ عَذَابٌ عَظِيمٞ ١١﴾[النور : ١١]
بهراستی کسانی که آن تهمت بزرگ را (دربارهی امالمؤمنین عایشه) به میان آوردند، گروهی از شما بودند. این تهمت را شر و زیانی برای خود مپندارید؛ بلکه این تهمت، برای شما سراسر خیر و نیکیست. برای هر یک از آنان سهمی از گناهی که مرتکب شدهاند، (محفوظ) است. و شخصی که بیشترین سهم را در این تهمت داشت، مجازات بزرگی (در پیش) دارد.
لذا به فرمودهی اللهﻷدر خانهی همسران پیامبرج، آیات الهی و حکمت تلاوت میشد؛ آیهها و حکمتهایی که پیامبرجو همسرانش در خانه میخواندند. اللهﻷبه همسران پیامبرجدستور میدهد که آیههای الهی و سنتهای نبوی را بهیاد داشته باشید و به سنت عمل کنید؛ زیرا کسی که در خانهاش، مطالعهی کتاب و سنت انجام شود، به خیر و دانش فراوانی دست مییابد و از اینرو مسؤولیتش از دیگران، سنگینتر است؛ زیرا کسی که از دانش کتاب و سنت برخوردار میگردد، نسبت به دیگران مسؤولیت بیشتری در قبال کتاب و سنت دارد. از الله متعال درخواست میکنم که به همهی ما دانش و فهم کتاب و سنت عنایت کند؛ بهیقین او، بخشنده و بزرگوار است.
***
وأمّا الأحادیثُ:
۱۶۰- فالأَوَّل: عنْ أَبِي هُرَيْرَةَسعَنِ النبيجقال: «دَعُونِي ما تَرَكتُكُمْ: إِنَّما أَهْلَكَ من كَانَ قبْلكُم كَثْرةُ سُؤَالِهم، وَاخْتِلافُهُمْ عَلَى أَنْبيائِهمْ، فَإِذا نَهَيْتُكُمْ عنْ شَيْءٍ فاجْتَنِبُوه، وَإِذا أَمَرْتُكُمْ بأَمْرٍ فَأْتُوا مِنْهُ ما اسْتَطَعْتُمْ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۷۲۸۸؛ و صحیح مسلم، ش:۱۳۳۷]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «مرا با همان مسایلی که برای شما میگویم، رها کنید (و سؤال بیمورد دربارهی مسایلِ ناگفته نپرسید)؛ زیرا امتهای گذشته را کثرت سؤال و مخالفت با پیامبرانشان به هلاکت رساند؛ لذا هرگاه شما را از چیزی بازداشتم، از آن دوری نمایید و چون شما را به انجام کاری دستور دادم، تا آنجا که میتوانید به آن عمل کنید».
شرح
مؤلف/حدیثی بدین مضمون از ابوهریرهسنقل کرده که پیامبرجبه یارانش فرمود: «مرا با همان مسایلی که برای شما میگویم، رها کنید»؛ یعنی سؤال بیمورد نپرسید و مسایلی مطرح نکنید که دربارهاش هیچ دستوری ندادهام؛ زیرا برخی از صحابهشبه سبب اشتیاق فراوانی که به کسب علم و شناخت سنت داشتند، گاه مسایلی مطرح میکردند که هرچند حرام نبود، اما به سبب سؤالهایشان حرام میشد یا مسایلی که واجب نبود، بهخاطر سؤالهایی که میپرسیدند، واجب میگشت؛ از اینرو پیامبرجآنان را از طرح سؤالهای بیمورد، منع کرد و به آنها دستور که به اوامر و نواهی او بسنده کنند و از سؤال و کنجکاوی نابهجا بپرهیزند و سپاسگزار الله باشند که آنها را از اعمال دشوار، معاف کرده است. سپس رسولاللهجعلتش را بیان نمود و فرمود: «زیرا امتهای گذشته را کثرت سؤال و مخالفت با پیامبرانشان به هلاکت رساند»؛ یعنی امتهای گذشته، از پیامبرانشان زیاد سؤال میکردند و چون بر خود سخت گرفتند، بر آنها سخت گرفته شد؛ همچنین با پیامبرانشان، مخالفت ورزیدند. کاش وقتی پاسخ پرسشهای خود را میگرفتند، به وظایف خویش عمل میکردند؛ اما با پیامبرانشان اختلاف نمودند؛ یعنی با آنها مخالفت کردند. در این باره قرآن کریم مثالی ذکر کرده که مصداق فرمودهی رسولاللهجاست. بنیاسرائیل، دربارهی یکی از افرادی که در میان آنها کشته شده بود، اختلاف کردند و هر قبیلهای، قبیلهی دیگر را به قتل، متهم مینمود؛ لذا به نزاع و کشمکش با یکدیگر برخاستند و چیزی نمانده بود که در میانشان جنگ و درگیری روی دهد. ماجرا را برای پیامبرشان موسی÷بازگو کردند. موسی÷به آنها گفت:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُكُمۡ أَن تَذۡبَحُواْ بَقَرَةٗ﴾[البقرة: ٦٧]
الله به شما دستور میدهد که برای آشکار شدن راز قتل، گاوی ذبح کنید.
یعنی پس از اینکه گاوی ذبح کردید، بخشی از آن را بردارید و به پیکر مقتول بزنید تا به شما خبر دهد که چه کسی، او را کشته است. بنیاسرائیل در پاسخ موسی÷گفتند: «آیا ما را به مسخره گرفتهای؟» یعنی: گاو، چه ربطی به مقتول دارد؟ و چگونه مقتول، پس از مرگش زنده میشود و راز قتلش را آشکار میکند؟ این، از لجاجت و خودسری بنیاسرائیل بود؛ زیرا به جای اینکه به فرمان الله و پیامبرش عمل کنند، به عقل و تصورات واهی خود رجوع کردند؛ اما اگر به فرمان واضح و روشن پروردگار عمل مینمودند، به درد سر نمیافتادند. موسی÷در پاسخشان فرمود:
﴿أَعُوذُ بِٱللَّهِ أَنۡ أَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ ٦٧﴾[البقرة: ٦٧]
از اینکه جزو نادانها باشم، به الله پناه می-برم.
زیرا کسی که دیگران را مسخره میکند، در حقیقت جهلت میورزد و با تعدی و ستم به آنها، کار نابخردانهای انجام میدهد. جهل در اینجا، به معنای تعدی و ستم است. وقتی بنیاسرائیل دیدند که موسی÷راست میگوید، گفتند:
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ﴾[البقرة: ٦٨]
گفتند: از پروردگارت بخواه تا برایمان روشن کند که چه گاوی مورد نظر است؟
اما اگر این فرمان را میپذیرفتند و تسلیم امر اللهﻷمیشدند، هر گاوی که ذبح میکردند، راز قتل برایشان آشکار میشد؛ ولی آنها به موسی÷گفتند: «از پروردگارت بخواه تا برایمان روشن کند که چه گاوی مورد نظر است؟»
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَۚ قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا فَارِضٞ وَلَا بِكۡرٌ عَوَانُۢ بَيۡنَ ذَٰلِكَۖ فَٱفۡعَلُواْ مَا تُؤۡمَرُونَ ٦٨﴾[البقرة: ٦٨]
گفت: پروردگار میگوید: این مادهگاو، نه خیلی پیر باشد و نه خیلی جوان و بِکر؛ بلکه در بین این دو حالت باشد؛ پس به دستوری که دریافت کردهاید، عمل نمایید.
و بدینسان موسی÷تأکید کرد که به این فرمان عمل کنند؛ همانطور که پیشتر به آنها فرموده بود: «الله به شما دستور میدهد که برای آشکار شدن راز قتل، گاوی ذبح کنید»؛ اما آنها باز هم سرپیچی کردند. الله متعال میفرماید:
﴿ قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوۡنُهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ صَفۡرَآءُ فَاقِعٞ لَّوۡنُهَا تَسُرُّ ٱلنَّٰظِرِينَ ٦٩﴾[البقرة: ٦٩]
گفتند: از پروردگارت بخواه تا برایمان روشن کند که رنگ این گاو، چگونه است؟ گفت: پروردگار میگوید: این گاو، زرد است و رنگش، یکدست؛ و بینندگان را شاد و مسرور میسازد.
فقط کافی بود گاوی ذبح کنند که نه خیلی پیر بود و نه خیلی جوان و بکر؛ اما با سختگیری و سؤالهای بیمورد، کار را بر خود سخت نمودند؛ لذا باید گاو زردی ذبح میکردند که رنگش، یکدست و زیبا بود و بینندگان را شاد و مسرور میساخت؛ ولی باز هم به این فرمان عمل نکردند!
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِيَ إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَيۡنَا وَإِنَّآ إِن شَآءَ ٱللَّهُ لَمُهۡتَدُونَ ٧٠ قَالَ إِنَّهُۥ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا ذَلُولٞ تُثِيرُ ٱلۡأَرۡضَ وَلَا تَسۡقِي ٱلۡحَرۡثَ مُسَلَّمَةٞ لَّا شِيَةَ فِيهَاۚ قَالُواْ ٱلۡـَٰٔنَ جِئۡتَ بِٱلۡحَقِّۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُواْ يَفۡعَلُونَ٧١﴾[البقرة: ٧٠، ٧١]
گفتند: از پروردگارت بخواه تا برایمان روشن نماید که این گاو، چگونه گاویست؟ بهراستی این گاو برای ما ناشناخته است و اگر الله بخواهد، راه به جایی خواهیم برد (و به گاو مورد نظر دست خواهیم یافت). گفت: پروردگار میفرماید: این گاویست که هنوز به کار گرفته نشده؛ نه برای شخم زدن زمین و نه برای آبیاری کشتزار؛ رنگش نیز یکدست و بدون لکه است. گفتند: اینک حق مطلب را ادا کردی و آنگاه گاو مورد نظر را ذبح کردند؛ البته چیزی نمانده بود که این فرمان را اجرا نکنند.
پناه بر الله که چقدر گمراه بودند! موسی÷پیشتر، حق مطلب را ادا کرده و فرمان الله را بهروشنی به آنها ابلاغ کرده بود؛ اما امیال نفسانی و تصورات واهی آنها، این حقیقت را انکار کرد و پس از اینهمه پرسشهای بیمورد، گفتند: «اینک حق مطلب را ادا کردی»! و البته با این حال، چیزی نمانده بود که فرمان الله را اجرا نکنند. سپس پارهای از گوشت گاو را به بدن مقتول زدند و الله، مقتول را زنده کرد و او، خبر داد که چه کسی، او را کشته است و غایله، تمام شد. بههر حال، سؤالهای فراوانی که از پیامبران میپرسیدند، سختیهای زیادی برای خودشان در پی داشت.
چنین ماجرایی برای پیامبرجنیز پیش آمد که «اقرع بن حابس» از «بنیتمیم»، پرسش بیموردی مطرح کرد؛ پیامبرجبرای مردم سخنرانی کرد و فرمود: «إنّ الله فَرَضَ عَلَيْكُمْ الْحَجَّ فَحُجُّوا»؛ یعنی: «الله، حج را بر شما فرض کرده است؛ پس حج نمایید». لذا اللهﻷحج را یک بار در عمر، فرض کرده است؛ یعنی یک حج در عمر، برای ادای این حُکم، کافیست؛ اما اقرع پرسید: «آیا هر سال، ای رسولخدا؟» سؤال اقرع، بیمورد بود. رسولاللهجفرمود: «لَوْ قُلْتُ نَعَمْ لَوَجَبَتْ وَلَمَا اسْتَطَعْتُمْ؛ ذَرُونِي مَا تَرَكْتُكُمْ فَإِنَّمَا أهلَكَ مَنْ قَبْلَكُمْ كَثْرَة مسائلِهم وَاخْتِلافِهِمْ عَلَى أَنْبِيَائِهِمْ»؛ [ صحیح بخاری، ش:۷۲۸۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۳۳۷ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «اگر میگفتم بله، هر سال یک حج، واجب میشد و شما توانایی آن را نداشتید. مرا با همان مسایلی که برای شما میگویم، رها کنید (و سؤال بیمورد دربارهی مسایل ناگفته نپرسید)؛ زیرا امتهای گذشته را کثرت سؤال و مخالفت با پیامبرانشان به هلاکت رساند».
پرسش اقرع، بیمورد و سختگیرانه بود؛ زیرا در دوران پیامبرجطرح مسایل ناگفته، کار درستی نبود؛ از اینرو پیامبرجفرمود: «مرا با همان مسایلی که برای شما میگویم، رها کنید (و سؤال بیمورد دربارهی مسایل ناگفته نپرسید)؛ زیرا امتهای گذشته را کثرت سؤال و مخالفت با پیامبرانشان به هلاکت رساند». اما در دوران ما که با وفات پیامبرجنزول وحی پایان یافته است، هر سؤالی که برای شما پیش میآید، بپرسید؛ زیرا دیگر، حکم جدیدی نازل نمیشود و با پایان دوران تشریع، احکام نازلشده، تغییر نمیکنند. اللهﻷدر دوران نزول وحی از پرسشهای بي مورد، منع نمود و فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡيَآءَ إِن تُبۡدَ لَكُمۡ تَسُؤۡكُمۡ﴾[المائدة: ١٠١]
ای مؤمنان! دربارهی مسایلی سؤال نکنید که اگر برای شما آشکار شود، باعث ناراحتی شما میگردد.
برخی از مردم، از این آیه و از حدیث ابوهریرهس، برداشت نادرستی دارند و با اینکه به علت عدم آگاهی، مرتکب عمل حرامی میشوند یا عمل واجبی را ترک میکنند، با استناد به این نصوص از علما سؤال نمیکنند و شیطان نیز این کار نادرست را در نظرشان، خوب و زیبا نشان میدهد. لذا بر انسان، واجب است که به کسب دانش و بینش دینی بپردازد. پیامبرجفرموده است: «مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْرًا يُفَقِّهْهُ فِي الدِّينِ»؛ یعنی: «هرکس که الله نسبت به او ارادهی خیر نماید، فهم و بینش دینی نصیبش میگرداند».
در ادامهی حدیث ابوهریرهسآمده است که پیامبرجفرمود: «لذا هرگاه شما را از چیزی بازداشتم، از آن دوری نمایید و چون شما را به انجام کاری دستور دادم، تا آنجا که میتوانید به آن عمل کنید». میبینیم که رسولاللهجنواهی را بهطور عموم ذکر کرد؛ اما در رابطه با اوامر خویش، بهطور خاص فرمود که تا آنجا که میتوانید به آن، عمل کنید. به عبارت دیگر باید از همهی چیزهایی که رسولاللهجما را بازداشته است، دوری کنیم؛ زیرا دوری از نواهی، دشوار نیست و هر انسانی میتواند کارهای ممنوع را ترک کند و زیان و مشقتی در دوری از نواهی وجود ندارد. البته این امر، مقید به ضرورت است؛ یعنی در حالت اضطرار که انسان، چارهای جز خوردن حرام ندارد، میتواند از گوشتها یا خوراکیهای حرام بخورد تا نیاز شدیدش را با آن برطرف سازد؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَقَدۡ فَصَّلَ لَكُم مَّا حَرَّمَ عَلَيۡكُمۡ إِلَّا مَا ٱضۡطُرِرۡتُمۡ إِلَيۡهِ﴾[الأنعام: ١١٩]
...پروردگار آنچه را که بر شما حرام کرده، بیان نموده است؛ مگر اینکه به (خوردن) آن ناچار شوید.
همچنین میفرماید:
﴿حُرِّمَتۡ عَلَيۡكُمُ ٱلۡمَيۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِيرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَيۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُ وَٱلۡمَوۡقُوذَةُ وَٱلۡمُتَرَدِّيَةُ وَٱلنَّطِيحَةُ وَمَآ أَكَلَ ٱلسَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيۡتُمۡ وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِۚ ذَٰلِكُمۡ فِسۡقٌۗ ٱلۡيَوۡمَ يَئِسَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِينٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِي مَخۡمَصَةٍ غَيۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣﴾[المائدة: ٣]
مردار، و خون، و گوشت خوک و آنچه به نام غیر الله ذبح شود و حیوانی که در اثر خفگی، یا ضربه، یا افتادن از بالا و یا به ضرب شاخِ (حیوان دیگری) بمیرد و نیز حیوانی که توسط درندگان دریده گردد، بر شما حرام است؛ جز حیوانی که (پیش از مردنش) ذبح نمایید. همچنین آنچه برای بتها قربانی میشود و آنچه به وسیلهی تیرهای قمار قسمت میکنید، بر شما حرام شده و روی آوردن به آنها فسق و سرپیچی (از فرمان الهی) است. امروز کافران از آیین شما ناامید شدند؛ پس، از آنان نترسید و از من بیم داشته باشید. امروز برای شما دینتان را کامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را برای شما به عنوان دین پسندیدم. پس هرکس بدون رغبت به گناه، در حال گرسنگی شدید، (به خوردن محرّمات) ناگزیر شود، بداند که الله آمرزندهی مهرورز است.
لذا اینکه رسولاللهجفرمود: «هرگاه شما را از چیزی بازداشتم، از آن دوری نمایید»، مقید به ضرورت است؛ یعنی اگر ضرورت شدیدی پیش آید، استفاده از آنچه که حرام است، جایز میگردد؛ البته به دو شرط:
شرط اول: امکان رفع ضرورت، به هیچ نحو دیگری وجود نداشته باشد.
شرط دوم: آن چیز حرام، بهراستی، ضرورتش را برطرف سازد؛ لذا پی میبریم که استفاده از داروی حرام، هیچ ضرورتی ندارد. پس اگر کسی بگوید: میخواهم برای درمان بیماری خود، خون بخورم، به او میگوییم که این کار، جایز نیست؛ چنانکه برخی از تودهی مردم، نوشیدن خون گرگ را داروی برخی از بیماریها میپندارند.
به هر حال استفاده از داروی حرام، جایز نیست؛ زیرا:
۱- امکان دارد که انسان با داروی دیگری که جایز است، بهبود یابد یا از سوی الله، شفا حاصل کند و یا با دعا و خواندن و دم کردن دعاهای شرعی، بیماریاش برطرف شود.
۲- هیچ اطمینانی وجود ندارد که داروی حرام، بهطور قطع باعث بهبود بیمار میشود؛ زیرا خیلیها با وجود استعمال دارو، بهبود نمییابند؛ اما کسی که بهشدت گرسنه است و به چیزی جز مردار، یا گوشت خوک و یا گوشت الاغ اهلی، دسترسی ندارد، میتواند با خوردن این چیزهای حرام، گرسنگیاش را برطرف سازد و خوردن گوشت حرام در شرایط اضطراری، جایز است؛ زیرا شکی نیست که این امر، گرسنگی را برطرف میکند؛ بر خلاف داروی حرام که دربارهی نتایج آن، شک و تردید وجود دارد.
پیامبرجدر ادامهی این حدیث فرموده است: «و چون شما را به انجام کاری دستور دادم، تا آنجا که میتوانید به آن، عمل کنید». بر خلاف کارهای ممنوع که باید از همهی آنها، دوری نماییم. از آنجا که انجام دادن همهی اوامر یا کارهایی که پیامبرجبه انجام آن، دستور داده، دشوار است، لذا فرمود: «بهاندازهی توان خود، به آن عمل کنید». البته این مسأله نیز مشروط یا مقیّد به این است که هیچ مانعی برای انجام آن کار، وجود نداشته باشد و زمانی میتوان آن را ترک کرد که مانعی برای انجام آن وجود داشته باشد؛ از اینرو علما گفتهاند: کاری که از توان انسان، خارج است، واجب نیست و آنچه که ضرورت ایجاب میکند، حرام نمیباشد. دلیلش، همین حدیث است که: «هرگاه شما را از چیزی بازداشتم، از آن دوری نمایید و چون شما را به انجام کاری دستور دادم، بهاندازهی توان خود به آن، عمل کنید».
اما حکم مسایلی که پیامبرجدربارهاش هیچ نگفته، این است که مباحاند و ترک یا انجام آن، بر ما واجب نیست.
***
۱۶۱- الثَّاني: عَنْ أَبِي نَجِيحٍ الْعِرْباضِ بْنِ سَارِيَةس قال: وَعَظَنَا رسولُ اللهج مَوْعِظَةً بليغةً وَجِلَتْ مِنْهَا الْقُلُوبُ وَذَرَفَتْ مِنْهَا الْعُيُون، فقُلْنَا: يا رَسولَ الله كَأَنَهَا موْعِظَةُ مُوَدِّعٍ فَأَوْصِنَا. قال: «أُوصِيكُمْ بِتَقْوى الله، وَالسَّمْعِ وَالطَّاعَةِ وإِنْ تَأَمَّر عَلَيْكُمْ عَبْدٌ حبشي، وَأَنَّهُ مَنْ يَعِشْ مِنْكُمْ فَسَيرى اخْتِلافاً كثِيرا. فَعَلَيْكُمْ بسُنَّتي وَسُنَّةِ الْخُلُفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّين، عضُّوا عَلَيْهَا بالنَّواجِذ، وإِيَّاكُمْ ومُحْدثَاتِ الأُمُورِ فَإِنَّ كُلَّ بِدْعَةٍ ضلالَةٌ».[روایت ابوداود و ترمذي؛ ترمذی، این حدیث را حسن صحیح دانسته است.] [ السلسلة الصحيحة، از آلبانی/، ش: ۹۳۷؛ صحیح الجامع، ش: ۲۵۴۹؛ و إرواء الغلیل، ش: ۲۴۵۵، و..]
ترجمه: ابونَجیح، عِرباض بن ساریهسمیگوید: رسولاللهجبرای ما سخنرانی شیوایی ایراد فرمود که دلها از آن ترسید و از چشمها، اشک سرازیر شد. گفتیم: ای رسولخدا! این موعظه، مانند موعظهی کسی بود که میخواهد وداع کند. پس ما را وصیت کنید. فرمود: «به شما سفارش میکنم که تقوای الله، پیشه سازید و حرفشنوی و فرمانبرداری نمایید؛ حتی اگر غلامی سیاه و حبشی، امیر و فرمانروای شما باشد. و هرکس از شما زنده بماند، شاهد اختلافات زیادی خواهد بود. پس سنت من و سنت خلفای راشد و هدایتیافته را بر خود لازم بگیرید و با چنگ و دندان (یعنی سخت) به سنت من و خلفای راشدین تمسک جویید و از بدعتها و امور نوپدیدار در دین بپرهیزید و بدانید که هر بدعتی، گمراهیست».
شرح
مؤلف/، روایتی بدین مضمون نقل کرده که عرباض بن ساریهسمیگوید: «رسولاللهجسخنرانی شیوایی برای ما ایراد فرمود که دلها از آن ترسید و از چشمها، اشک سرازیر شد». برخی از خطبهها و سخنرانیهای رسولاللهج، ثابت بود و زمان مشخصی داشت؛ مانند سخنرانی روز جمعه یا خطبههای عید فطر و قربان. برخی از خطبهها نیز به حسب ضرورت و مطابق شرایط، انجام میشد؛ یعنی رسولاللهجطبق نیاز برای مردم سخنرانی میکرد؛ مثل خطبهی پس از نماز کسوف (خورشیدگرفتگی). چنانکه رسولاللهجخطبهی بزرگ و شیوایی ایراد فرمود که ابنالقیم/در کتاب «زادالمعاد» آن را آورده است و اگر بخواهید، میتوانید به این کتاب مراجعه کنید.
عرباضسمیگوید: «پیامبرجسخنرانی بلیغ و شیوایی برای ما ایراد فرمود که دلها از آن ترسید و از چشمها، اشک سرازیر شد». لذا از سخنرانی رسولاللهجمتأثر شدند و گفتند: ای رسولخدا! این، موعظهی کسی بود که میخواهد وداع کند. پس ما را وصیت کن.
زیرا کسی که عازم سفر است، نزدیکان خود را به انجام برخی از کارها سفارش مینماید تا آن را از یاد نبرند؛ از اینرو میبینیم که معمولاً سخنان یا سفارشهای کسی که با نزدیکانش وداع میکند یا عازم سفر است، در دلهایشان اثر مینماید و ماندگار است. صحابهشنیز عرض کردند: این، موعظهی کسی بود که میخواهد وداع کند؛ پس ما را وصیت نمایید. رسولاللهجفرمود: «به شما سفارش میکنم که تقوای الله، پیشه سازید». این، همان سفارشِ اللهﻷبه بندگانش میباشد؛ چنانکه میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَلَقَدۡ وَصَّيۡنَا ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَإِيَّاكُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ﴾[النساء : ١٣١]
و ما به اهل کتاب که پیش از شما بودند، سفارش کردیم و به شما هم سفارش میکنیم که تقوای الله پیشه نمایید.
تقوا، واژهی جامعیست که بار معنایی زیادی دارد و یکی از جامعترین اصطلاحات شرعی بهشمار میرود و به معنای پناه گرفتن در برابر عذاب الهیست و این امر، با انجام دستورها و پرهیز از کارهای ممنوع، امکانپذیر است؛ البته لازمهی انجام دستورها و پرهیز از کارهای ممنوع، این است که اوامر و نواهی را بشناسیم و نسبت به آنها علم و دانش داشته باشیم؛ از اینرو تقوا، دو جنبه دارد: یکی، علم و دیگری، عمل. و انسانی که علم و عمل داشته باشد، از خوف و خشیت الهی برخوردار میشود و بدینسان متقی و پرهیزگار میگردد.
منظور از عالم بودن، این نیست که انسان، دریایی از علم باشد؛ بلکه شناخت اوامر الهی یا برخورداری از آن اندازه از علم و دانش که انسان دستورهای دینیاش را انجام دهد، کافیست و این، به موقعیت افراد بستگی دارد؛ به عنوان مثال: اگر کسی صاحب نصاب زکات است، بر او واجب است که احکام زکات را بداند؛ همچنین فراگیری احکام حج، بر کسی که توانایی حج را دارد، واجب میباشد و این حکم، همهی مسایل شرعی را دربرمیگیرد؛ زیرا فراگیری علوم دینی، فرض کفایه است؛ البته جز در مواردی که ذکر شد؛ چون در مواردی که ذکر شد، مطابق موقعیت هر فرد، فراگیری دانش مربوط به آن تکلیف شرعی، بر او فرض عین است.
رسولاللهجفرمود: «به شما سفارش میکنم که تقوای الله، پیشه سازید و حرفشنوی و فرمانبرداری نمایید؛ حتی اگر غلامی سیاه و حبشی، امیر و فرمانروای شما باشد»؛ یعنی از امیران و فرمانروایان خود اطاعت کنید؛ فرقی نمیکند که فرمانروایان ردهی بالا باشند یا فرمانداران و امیران محلی و منطقهای یا رؤسای قبایل. امارت در شریعت، هم شامل والاترین مقام حکومتیست و هم شامل ردههای پایینتر از آن، مانند فرمانداران، استانداران و رؤسای قبایل و امثال آن؛ زیرا مسلمانان از زمان خلافت عمر بن خطابس، خلیفه را امیر مؤمنان مینامند؛ علاوه بر واژهی «امیر»، کلمههای امام و سلطان نیز برای والاترین مقام حکومتی مسلمانان، بهکار رفته است. البته صحابهشرییس حکومت اسلامی را امیرالمؤمنین مینامیدند.
رسولاللهجفرمود: «اگرچه غلامی سیاه و حبشی، فرمانروای شما باشد»؛ یعنی اگر الله متعال، غلامی را به حکومت رساند، از او اطاعت کنید؛ زیرا نافرمانی و سرپیچی از او، باعث هرج و مرج و نابسانی خواهد شد و در این میان، هر کسی، به حقوق دیگران تعرض میکند و بدینسان حقوق بسیاری از مردم پایمال میگردد. البته این اطاعت و فرمانبرداری، مشروط به این است که در جهتی درست و در راستای اطاعت از اللهﻷباشد؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «إنَّما الطَّاعَةُ فِي الْمَعْرُوفِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۴۳۴۰، ۷۱۴۵، ۷۲۵۷) و مسلم، ش: ۱۸۴۰ بهنقل از علی بن ابیطالبس] یعنی: اطاعت، فقط در کارهای خوب یا در کارهاییست که شریعت تأیید کرده است؛ اما در رابطه با کارهایی که شریعت تأیید نکرده، نباید از هیچکس اطاعت نمود؛ اگرچه آن شخص، پدر یا مادر، یا حاکم باشد. به عنوان مثال: اگر فرماندهی گروهان، سربازانش را از خواندن نماز منع کند، نباید از او اطاعت نمایند؛ زیرا نماز، فریضهایست که اللهﻷبر بندگانش فرض کرده است. همچنین اگر به آنها دستور دهد که عمل حرامی انجام دهند، مثلاً ریشهایشان را بتراشند، نباید از او اطاعت کنند؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «أعفُوا اللِّحَى وَحُفُّوا الشَّوَارِبَ»؛ یعنی: «ريشهايتان را بگذاريد وسبيلهايتان را كوتاه كنيد».
لذا نباید دستوری را که معصیت و نافرمانی از اللهﻷمیباشد، بپذیریم؛ بلکه باید از پذیرش آن سرپیچی کنیم؛ زیرا هرکس از الله نافرمانی کند و بندگانش را به نافرمانی از او دستور دهد، سزاوار فرمانبرداری و اطاعت نیست. البته باید در مواردی که به نافرمانی از الله دستور نمیدهد، از او اطاعت نماییم و فقط در دستوری که مخالف حکم خداست، از او نافرمانی میکنیم. برخی از مردم گمان میکنند که اطاعت از ولی امر، فقط در مواردی واجب است که الله متعال به آن حکم کرده است؛ این، پندار نادرستیست؛ زیرا برای اجرای دستورهای الهی، نیازی به حکم غیر خدا نیست و بر ما واجب است که به دستورهای پروردگار متعال عمل کنیم؛ چه ولی امر، در این رابطه با ما دستور دهد و چه ندهد.
لذا دستورهای ولی امر، سه حالت دارد: برخی از دستورهایش، همان وظایف و دستورهاییست که شریعت به انجام آن دستور داده است؛ مانند: ادای نماز جماعت. در چنین مواردی باید بهخاطر فرمانبرداری از الله و رسولش، از ولی امر اطاعت کنیم.
حالت دوم، این است که ولی امر به معصیت و نافرمانی از اللهﻷ، یعنی ترک یک وظیفهی دینی یا انجام یک عمل حرام، دستور دهد؛ در این حالت، از او اطاعت نمیکنیم.
حالت سوم، این است که به ما دستوری میدهد که نه واجبی شرعیست و نه در شریعت، گناه و معصیت بهشمار میآید. در این حالت نیز اطاعت از ولی امر، واجب است؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ﴾[النساء : ٥٩]
ای مؤمنان! از الله اطاعت کنید و از پیامبر فرمان ببرید و نیز از صاحبان امرتان (فرمانبرداری نمایید).
لذا اطاعت از ولی امر در مواردی که به معصیت و نافرمانی از اللهﻷدستور ندهد، اطاعت وفرمانبرداری از الله و پیامبر اوست.
سپس رسولاللهجفرمود: «هرکس از شما زنده بماند، شاهد اختلافات زیادی خواهد بود»؛ یعنی کسی که پس از من زنده بماند، شاهد اختلافهای فراوانی در زمینههای گوناگون خواهد بود؛ اختلاف بر سر حکومت، اختلاف نظر، اختلاف در عملکرد مردم، و دگرگونی و اختلاف در وضعیت اجتماعی و فردی مردم. همینطور هم شد و هنوز، تعداد زیادی از صحابهشزنده بودند که فتنههای بزرگی پدید آمد: عثمان و علی بنابیطالببکشته شدند و پیش از آن دو، عمر بن خطابسبهقتل رسید و فتنههای بزرگی پدیدار گشت که در کتابهای تاریخ آمده است؛ البته وظیفهای که ما در قبال این فتنهها داریم، این است که دربارهی مشاجرات و اختلافات صحابهش، بگومگو نکنیم و از پرداختن به چنین مسایلی بپرهیزیم؛ همانطور که عمر بن عبدالعزیز/گفته است: الله متعال ما را از ریختن خونها بهدور داشت، پس زبان خود را به طعن آنها آلوده نکنیم. واقعاً راست گفته است؛ چه فایدهای دارد که تاریخ مرده را نبش قبر کنیم و دربارهی رویدادهایی سخن بگوییم که در میان علی بن ابیطالب و عایشهبیا در میان علی و معاویهباتفاق افتاد؟ جز اینکه پرداختن به این جنگها و اتفاقات ناگوار، ما را به سوی ضلالت و گمراهی سوق میدهد و ممکن است نسبت به صحابهشبدبین شویم یا مانند اهل بدعت، دربارهی برخی از آنها غلو کنیم؛ چنانکه برخی از مدعیان، دربارهی اهل بیتشغلو میکنند و به گمان خود، خاندان پیامبرجرا دوست دارند؛ حال آنکه اهل بیت از غلو اینها، بیزارند. چنانکه علی بن ابیطالبسنخستین کسی بود که از آنها، اظهار بیزاری نمود. «سبئیه» یا پیروانِ یک مسلماننمای یهودی، نخستین کسانی بودند که ناسزاگویی به صحابهشرا در این امت بنا نهادند؛ همانطور که «پولس» بهظاهر مسیحی شد تا دین نصارا را خراب کند. این مسلماننمای یهودی نیز ادعا میکرد که خاندان پیامبرجرا دوست دارد و مدعی حمایت از آنها و پشتیبانی از علی بن ابیطالبسبود. حتی در برابر علیسایستاد و گفت: «بهحق که تو، خدایی»! اما علی بن ابیطالبسدستور داد که گودالی حفر کنند و آنگاه آن را پُر از هیزم کردند و سپس به فرمان او، پیروان این گمراه را در آتش سوزاندند؛ زیرا مرتکب گناه بزرگ و بیسابقهای در این امت شده بودند. گفته میشود: سرکردهی این گروه، گریخت و به مصر رفت. والله اعلم. اما زمانی که ابنعباسباین خبر را شنید که علی بن ابیطالبسآنها را در آتش سوزانده است، کشتنشان را کار درستی دانست؛ اما سوزاندن آنها با آتش را رد کرد؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۲۷۹۴] یعنی: «هر کس، دینش را تغییر داد (و از اسلام برگشت)، او را بکشید». پیروان این فرد نیز از دین برگشته بودند؛ اما سوزاندن آنها، کار درستی نبود؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «لا تُعَذِّبُوا بِعَذَابِ اللَّهِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۳۰۱۷، ۶۹۲۲) بهنقل از ابنعباسب] یعنی: «کسی را با عذاب الاهی (آتش) عذاب ندهید». وقتی علیساطلاع یافت که ابنعباسبکشتن آنها را کار درستی دانسته، اما سوزاندنشان را رد کرده است، فرمود: «عجب! ابنعباس، هر عیبی را چه خوب درک میکند»! یعنی سخن ابنعباسسرا تأیید کرد.
بههر حال اعتقاد اهل سنت و جماعت، این است که دربارهی مشاجرات صحابه با یکدیگر، باید سکوت کنیم و دلها و زبانهایمان را از چنین مسایلی دور بداریم؛ لذا معتقدیم که آنها، همه مجتهد بودهاند؛ از اینرو آنان که درست عمل کردهاند و حق با آنها بوده است، دو پاداش مییابند و آن دسته که خطاکار بودهاند، یک پاداش دارند. آنها امتی بودند که آمدند و رفتند و کردارشان، از آنِ خودشان است و کردار ما، از آن خود ما؛ و ما، دربارهی اعمال آنها بازخواست نمیشویم. اگر کسی تاریخ چنین مسایلی را بخواند، بهشدت تعجب خواهد کرد؛ زیرا خواهد دید که برخی، به حمایت از بنیامیه، به ناسزاگویی به علی بن ابیطالبسو خاندان پیامبرجپرداختهاند و از سوی دیگر، عدهای نیز دربارهی علی بن ابیطالب و اهل بیتشغلو و زیادهروی کردهاند و بهشدت به بنیامیه ناسزا گفتهاند؛ زیرا تاریخ، تابع سیاست است! لذا ما، وظیفه داریم که دربارهی مسایل تاریخی، شتابزده قضاوت نکنیم؛ چون تاریخ، آکنده از دروغ و تحریف حقایق میباشد و چهبسا بسیاری از حقیقتهای تاریخ، کتمان و حذف میشود و گاه، مسایلی در تاریخ مطرح میشود که اصلاً اتفاق نیفتاده است! همهی اینها، به تبعیت از سیاست، صورت میگیرد. لذا همانگونه که اعتقاد اهل سنت و جماعت است، باید دربارهی درگیریها و مشاجرات صحابه با یکدیگر سکوت کنیم تا نسبت به هیچیک از آنها بدبین نشویم و همه را دوست داشته باشیم. از الله متعال درخواست میکنم که ما را با محبت آنها بمیراند؛ از اینرو میگوییم:
﴿رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ وَلَا تَجۡعَلۡ فِي قُلُوبِنَا غِلّٗا لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٞ رَّحِيمٌ ١٠﴾[الحشر: ١٠]
ای پروردگارمان! ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی گرفتند، بیامرز و در دلهایمان هیچ کینهای نسبت به مؤمنان قرار مده؛ ای پروردگارمان! بیگمان تو، بخشایندهی مهرورزی.
پیامبرجفرمود: «هرکس از شما زنده بماند، شاهد اختلافات زیادی خواهد بود». همینطور هم شد و در طول تاریخ، اختلافات زیادی پدید آمده است؛ از اینرو این جمله دربارهی همهی ادوار تاریخ، مصداق پیدا کرده است؛ یعنی هرکسی در طول زندگیاش، شاهد دگرگونیهای فراوانیست و این فرمودهی پیامبرجفقط دربارهی همعصرانش، مصداق ندارد؛ بلکه شامل همهی زمانها میشود. انسانهایی که عمری طولانی میکنند، تحولات و تفاوتهای زیادی میان نخستین و واپسین سالهای حیات خویش میبینند. صحابهای که مدتها پس از پیامبرجزنده بودند، اختلافات و دگرگونیهای زیادی دیدند. از اینرو رسولاللهجفرمود: «پس، سنت من و سنت خلفای راشد و هدایتیافته را بر خود لازم بگیرید و با چنگ و دندان (یعنی خیلی محکم و استوار) به سنت من و خلفای راشدین تمسک جویید».
رسولاللهجبه ما دستور داده که در زمان پیدایش اختلافات، سنتش را بر خود لازم بگیریم. سنت پیامبرجهمان روشیست که آن بزرگوار در زمینهی عقیده، اخلاق، کردار و عبادت و امثال آن در پیش گرفته بود؛ لذا به سنتش عمل میکنیم و آن را در همهی مسایل، ملاک عمل قرار میدهیم. همانطور که الله متعال میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾[النساء : ٦٥]
خیر؛ سوگند به پروردگارت آنها ایمان ندارند تا آنکه تو را در اختلافاتشان به داوری بخوانند و از داوری تو دلگیر نشوند و کاملا تسلیم باشند.
سنت پیامبرجتنها راه نجات، برای کسانیست که خواهان رهایی از اختلافات و بدعتها هستند و الحمدلله که سنت، در کتابهای حدیث، گردآوری شده است؛ مانند «صحیحین» از امام بخاری و امام مسلم، و همچنین «سنن» و «مسانید» و دیگر کتابهایی که علما تألیف کردهاند و بدینوسیله سنت رسولاللهجرا حفظ نمودهاند.
رسولاللهجهمچنین به پیروی از سنت خلفای راشدین# دستور داد. خلفا، جمع خلیفه است و به کسانی گفته میشود که پس از رسولاللهج، در زمینهی علم، عمل، دعوت، جهاد و سیاست، رهبری امت را بر عهده گرفتند که در رأسشان، خلفای چهارگانه: ابوبکر، عمر، عثمان و علیشقرار دارند. الله متعال، ما را در بهشتهای پرُنعمتش به اینها، ملحَق بگرداند. خلفای چهارگانه و سایر خلفایی که پس از اینها، مطابق روش پیامبرجحکم راندند، همان کسانی هستند که دستور یافتهایم از سنت و روش آنها پیروی کنیم. ناگفته نماند که جایگاه سنت و روش خلفا، پس از سنت پیامبرجاست؛ یعنی اگر روش یکی از خلفا با سنت رسولاللهجتعارض داشت، باید مطابق سنت رسولاللهجعمل کنیم؛ یعنی سنت خلفا، تابع سنت پیامبرجاست.
این را از آن جهت گفتم که باری دو نفر از طلاب، دربارهی نماز «تراویح» با هم بحث میکردند؛ یکی از آنها میگفت: تراویح، بیست و سه رکعت است و دیگری، میگفت: سنت، این است که سیزده یا یازده رکعت خوانده شود. اولی به دومی گفت: این، سنت امیرالمؤمنین، عمر بن خطابسمیباشد و ما باید به سنت خلفای راشدین عمل کنیم. قصدش، این بود که با سنت پیامبرجمخالفت کند. دومی گفت: سنت پیامبرجمقدم است. به فرض اینکه بیست و سه رکعت، از عمرسثابت شود، اما درست نیست که بر اساس روش هیچیک از مردم، چه خلفا و چه دیگران، با سنت پیامبرجمخالفت کنیم؛ گرچه روایت صحیحی که دربارهی نماز تراویح از عمرسثابت شده، روایتیست که امام مالک/با سند صحیح در «الموطأ» ذکر کرده؛ در این روایت آمده است که عمرسبه تمیم داری و ابی بن کعببدستور داد که برای مردم، یازده رکعت امامت دهند؛ لذا هر سخنی از خلفا، با سنت پیامبرجدر تعارض باشد، در برابر سنت رسولاللهجبیاعتبار است و حجت نمیباشد؛ زیرا سنت خلفاشپس از سنت پیامبرجقرار دارد؛ ابنعباسبمیگوید: انتظار میرود از آسمان بر شما سنگ فرود آید؛ میگویم: رسولاللهجاینگونه فرموده است و شما میگویید: ابوبکر و عمر، چنین گفتهاند!
پس اگر کسی با استناد به سخنان کسانی که به مراتب در سطح پایینتری از ابوبکر و عمربقرار دارند، با سنت رسولاللهجمخالفت کند، چه وضعیتی خواهد داشت؟ برخی از مردم وقتی به آنها گفته میشود: این، سنت است، میگویند: اما فلانعالم، چنین گفته است! و غالباً مقلدان متعصب، چنین وضعیتی دارند. البته استناد به سخن یک عالم، برای کسی که از سنت بیاطلاع است، اشکالی ندارد؛ زیرا تقلید، برای افراد ناآگاه، جایز و بیاشکال است.
در این حدیث آمده است: «عضُّوا عَلَيْهَا بالنَّواجِذ»؛ یعنی: «به سنت من و سنت خلفای راشدین با چنگ و دندان تمسک جویید». «نواجذ»، به دندانهای «کرسی» گفته میشود و این، کنایه از آن دارد که سخت به سنت من و سنت خلفای راشدین# پایبند باشید و آن را بر خود لازم بگیرید؛ زیرا چیزی که انسان آن را با چنگ و دندان و با دو دستش بگیرد، از اینکه با یک دست یا بدون چنگ و دندان بگیرد، محکمتر در دستش میماند و آن چیز بهراحتی از دستش جدا نمیشود. این حدیث، نشان میدهد که باید به سنت پیامبرجو سنت خلفای راشیدین، سخت تمسک جوییم. سپس رسولاللهجاز بدعتها و امور نوپدیدار در دین، برحذر داشت و فرمود: «و از بدعتها و امور نوپدیدار در دین، بپرهیزید».
در متن حدیث، «مُحْدثَاتِ الأُمُورِ»آمده که به آن، «اضافهی وصفی» میگویند؛ یعنی صفت به موصوف خود اضافه شده است و به معنای بدعتها و امور نوپدیدار در دین میباشد. در مسایل عبادی، اصل بر تحریم یا ممنوعیت است؛ یعنی هر کاری که انسان، میخواهد بهوسیلهی آن به الله تقرب بجوید، در صورتی مشروعیت دارد که دلیل و اصلی شرعی داشته باشد. الله متعال، فرموده است:
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَا تَصِفُ أَلۡسِنَتُكُمُ ٱلۡكَذِبَ هَٰذَا حَلَٰلٞ وَهَٰذَا حَرَامٞ لِّتَفۡتَرُواْ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ يَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡكَذِبَ لَا يُفۡلِحُونَ ١١٦﴾[النحل: ١١٦]
با دروغهایی که بر زبانتان میآید، نگویید که این حلال و این حرام است تا بدینسان بر الله دروغ ببندید. بیگمان کسانی که بر الله دروغ میبندند، رستگار نمیشوند.
همچنین کسانی را که مسایل خودساختهای در دین الهی وارد میکنند، رد کرده و فرموده است:
﴿ أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُۚ ﴾[الشورى: ٢١]
آیا معبودانی دارند که برای آنان دین و آیینی ساختهاند که الله به آن فرمان نداده است؟
و نیز فرموده است:
﴿قُلۡ ءَآللَّهُ أَذِنَ لَكُمۡۖ أَمۡ عَلَى ٱللَّهِ تَفۡتَرُونَ ٥٩﴾[يونس : ٥٩]
بگو: آیا الله به شما چنین اجازهای داده است یا بر او دروغ میبندید؟
اما نوآوریهایی که در دنیا و در زمینهی مسایل مادی و دنیوی انجام میشود، اشکالی ندارد؛ مگر اینکه در نصوص شرعی به حرام بودن آن، تصریح شده باشد یا در اصول و قواعدِ کلیِ تحریم، بگنجد. لذا روشن است که فنآوریها و نوآوریهایی که در صنایعی مانند خودروسازی مشاهده میکنیم، اشکالی ندارد و هیچکس نباید بگوید که این نوآوریها، در دوران پیامبرجوجود نداشته است و استفاده از آن درست نیست؛ زیرا اینها، جزو امور دنیویست و نوآوری در امور دنیوی، اشکالی ندارد. همینطور لباس و انواع آن؛ نباید بگوییم: فقط پوشیدن لباسی درست است که صحابهشپوشیدهاند؛ بلکه هر لباسی که الله برای تو حلال کرده، بپوش؛ زیرا در مسایل فقهی، اصل بر این است که هر چیزی حلال است، مگر آنکه شریعت به حرام بودن آن، تصریح کرده باشد؛ مانند طلا و نقره برای مردان یا حرام بودن لباسهایی که عکس و تصویر دارند و امثال آن.
پیامبرجفرمود: «از بدعتها و امور نوپدیدار، بپرهیزید»؛ یعنی از بدعتها و نوآوریهایی که در دین و مسایل عبادی، پدید میآید. سپس فرمود: «و بدانید که هر بدعتی، گمراهیست». گرچه صاحب بدعت، آن را نیک و درست، بپندارد؛ اما بدعت، ضلالت و گمراهیست و صاحبش را از الله، دور میکند.
این فرمودهی پیامبرجهم شامل بدعتهای اصلی میشود و هم بدعتهای وصفی را در برمیگیرد. بدعت وصفی، به عملی گفته میشود که اصلی شرعی دارد، اما در روش عمل، به شیوهای عمل میکنند که در سنت پیامبرجثابت نیست؛ مثلاً کسی که میخواهد با روشهایی ذکر بگوید که در سنت ثابت نشده است؛ ما، فقط روش او را قبول نداریم، اما اصل ذکر را انکار نمیکنیم؛ زیرا به روشی ذکر میگوید که دلیل و ریشهای در سنت و شریعت ندارد. برخی بر این مسأله اشکال، وارد میکنند و میگویند: عمرسبه ابی بن کعب و تمیم داریبدستور دارد که در ماه رمضان، نماز تراویح را امامت دهند و همه به صورت جماعتی یکپارچه پشت سر یک امام، به نماز بایستند؛ زیرا پیشتر به صورت دستههای پراکنده، نماز میخواندند؛ یکی از شبها که عمرسمردم را در جماعتی یکپارچه مشاهده کرد، فرمود: «نِعْمَتِ الْبِدْعَةُ هَذِهِ»؛ یعنی: «این، چه بدعت خوبیست»! حال، این پرسش مطرح میشود که مگر رسولاللهجنفرموده است که «هر بدعتی، گمراهیست»؟ پس چرا عمرساز جماعت تراویح، به عنوان بدعتی نیک و پسندیده یاد کرده است؟
پاسخ: این، بدعتی نبود که ابتدا عمرسیا امثال او، آن را بنا کنند؛ بلکه بدعتی نسبی بود؛ یعنی اصل و ریشهای شرعی داشت؛ زیرا رسولاللهجسه یا چهار شب رمضان، این نماز را با یارانش به صورت جماعت ادا کرد. سپس قیام رمضان به صورت جماعت را ترک نمود و فرمود: «ترسیدم که این نماز، بر شما فرض شود». [ نک: صحیح بخاری، ش: ۹۲۴، ۱۱۲۹) و مسلم، ش: ۷۶۱ بهنقل از امالمؤمنین عایشهل] لذا ادای نماز تراویح یا قیام رمضان، پشت سرِ یک امام، سنتی بود که پیامبرجبنا نهاد و فقط از ترس اینکه بر ما فرض شود، آن را ترک کرد. از اینرو در پایان زندگانی پیامبرجو در زمان خلافت ابوبکر و اوایل خلافت عمرب، هر دو یا سه نفر و عدهای نیز بهتنهایی، نماز تراویح میخواندند؛ سپس عمرسآنها را پشت سرِ یک امام جمع کرد؛ از اینرو تراویح یا قیام رمضان به صورت جماعت، به نسبتِ واپسین روزهای حیات پیامبرجو نیز خلافت ابوبکر و اوایل خلافت عمربکه در قالب جماعتهای پراکنده انجام میشد، کار جدیدی بود. وگرنه، فرمودهی رسولاللهجکه «هر بدعتی، گمراهیست»، عام است و سخنی کاملاً واضح و روشن میباشد که برگزیدهترین و خیرخواهترین بندهی اللهﻷگفته است. بنابراین هر بدعتی، گمراهیست؛ هرچند که صاحبش آن را نیک بپندارد.
***
۱۶۲- الثَّالِث: عَنْ أَبِي هريرةسأَنَّ رسول الله جقال: «كُلُّ أُمَّتِي يدْخُلُونَ الْجنَّةَ إِلاَّ مَنْ أَبِي». قِيلَ: وَمَنْ يَأَبى يا رسولَالله؟ قال: «منْ أَطَاعَنِي دَخَلَ الجنَّةَ، ومنْ عصَانِي فَقَدْ أَبَي». [روایت بخاري] [ صحیح بخاری، ش:۷۲۸۰]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «همهی امت من، وارد بهشت میشوند؛ مگر کسی که امتناع کند». گفتند: چه کسی امتناع میکند؟ فرمود: «هرکس از من اطاعت کند، وارد بهشت میشود و کسی که از من نافرمانی نماید، در حقیقت، امتناع کرده است».
***
۱۶۳- الرَّابع: عن أَبِي مسلم، وقيل: أَبِي إِيَاسٍ سلَمةَ بْنِ عَمْرو بن الأَكْوَعِسأَنَّ رَجُلاً أَكَلَ عِنْدَ رسولِ الله جبِشِمَالِهِ فقال: «كُلْ بِيمِينكَ». قال: لا أَسْتَطِيع. قال: «لا استطعَت». ما منعَهُ إِلاَّ الْكِبْرُ فَمَا رَفعَها إِلَى فِيه. [روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۰۲۱]
ترجمه: ابومسلم یا ابوایاس، سلمه بن اکوعسمیگوید: شخصی نزد رسولاللهجبا دست چپ خود غذا خورد؛ پیامبرجبه او فرمود: «با دست راستِ خود بخور». آن مرد گفت: نمیتوانم. پیامبرجفرمود: «هیچگاه نتوانی». چیزی جز کبر، آن مرد را از اطاعت بازنداشت؛ از آن پس نمیتوانست دست راستش را به سوی دهانش بلند کند.
***
۱۶۴- الْخامِس: عنْ أَبِي عبدِ الله النُّعْمَانِ بْنِ بَشيِرٍب قال: سمِعْتُ رسولَ الله جيقول: «لَتُسَوُّنَّ صُفُوفَكُمْ أَوْ لَيُخَالِفَنَّ الله بَيْنَ وُجُوهِكمْ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۷۱۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۳۶]
وفي روايةٍ لِمْسلم: كان رسولُ اللُّهج يُسَوِّي صُفُوفَنَا حَتَّى كأَنَّمَا يُسَوي بِهَا الْقِداحَ حَتَّى إِذَا رأَى أَنَّا قَدْ عَقَلْنَا عَنْهُ ثُمَّ خَرَجَ يَومًا، فقامَ حتَّى كَادَ أَنْ يكبِّر، فَرأَى رجُلا بادِياً صدْرُهُ فقال: «عِبادَ الله لَتُسوُّنَّ صُفوفَكُمْ أَوْ لَيُخَالِفَنَّ الله بيْن وُجُوهِكُمْ».
ترجمه: ابوعبدالله، نعمان بن بشیربمیگوید: شنیدم که رسولاللهجفرمود: «صفهایتان را (هنگام نماز) راست کنید؛ وگرنه، الله چهرههایتان را مسخ میکند (یا در میان شما اختلاف و کینه میاندازد)».
در روایتی از مسلم آمده است که نعمانسمیگوید: رسولاللهجهمواره صفهای ما را مانند تیرها، راست و برابر میساخت تا اینکه دریافت که ما، خود این کار را یاد گرفتهایم (و رعایت میکنیم). روزی برای اقامهی نماز آمد و نزدیک بود تکبیر بگوید که چشمش به مردی افتاد که سینهاش جلوتر از صف بود. فرمود: «ای بندگان الله! صفهایتان را (هنگام نماز) راست کنید؛ وگرنه، بیم آن میرود که الله، چهرههایتان را مسخ کند (یا در میان شما اختلاف و کینه بیندازد)».
شرح
مؤلف/، حدیثی بدین مضمون از نعمان بن بشیربنقل کرده که پیامبرجفرمود: «صفهایتان را (هنگام نماز) راست کنید؛ وگرنه، بیم آن میرود که الله چهرههایتان را مسخ کند (یا در میان شما اختلاف و کینه بیندازد)».
در جملهی نخست «لَتُسوُّنَّ صُفوفَكُمْ»، سه تأکید وجود دارد: قسم تقدیری، و «لام» و «نون» تأکید در «لَتُسوُّنَّ». فرمود: «لَتُسَوُّنَّ صُفُوفَكُمْ أَوْ لَيُخَالِفَنَّ الله بَيْنَ وُجُوهِكمْ»؛ یعنی: «اگر صفهای نمازتان را راست نکنید، پروردگار متعال چهرههایتان را مسخ میکند (یا در میان شما اختلاف نظر میاندازد)». در جمله دوم نیز، سه تأکید وجود دارد. علما در رابطه با معنای جمله دوم، دو دیدگاه دارند:
برخی از علما، معنای آن را حسی و ظاهری دانسته و گفتهاند که اگر صفهایتان را در هنگام نماز راست نکنید، الله چهرههای شما را مسخ میکند؛ یعنی صورتهای شما را به پشت گردن میچرخاند. و بهیقین الله متعال، بر هر کاری تواناست. چنانکه برخی از انسان را به «بوزینه» تبدیل کرد و در قرآن آمده است:
﴿فَقُلۡنَا لَهُمۡ كُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِِٔينَ ٦٥﴾[البقرة: ٦٥]
آنان را به صورت بوزینگانی زبون و مطرود درآوردیم.
لذا اللهﻷتوانایی این را دارد که چهرهی انسان را به پشت گردنش بچرخاند تا صورت انسان، پشت سرش قرار بگیرد؛ و این، مجازاتی حسی و ظاهریست.
عدهی دیگری از علما، جملهی دوم را بدین معنا دانستهاند که الله متعال، جهت دلهایتان را میچرخاند؛ چون دلها نیز دارای جهت هستند؛ و در یکسو بودن دلها، خیر و نیکی فراوانی وجود دارد و اگر دلها یکسو نباشند، امت، متفرق و پراکنده میشوند. لذا جملهی دوم، بدین مفهوم است که الله، دلهای شما را متفرق خواهد کرد. و همین معنا، صحیحتر میباشد؛ زیرا در لفظ دیگری آمده است: «أَوْ لَيُخَالِفَنَّ الله بيْن قُلُوبِكُمْ»؛ یعنی: «بیم آن میرود که الله، شما را دچار اختلاف نظر بگرداند».
بههر حال، راست کردن صفهای نماز، واجب است و نمازگزاران باید هنگامی که به نماز میایستند، صفهایشان را راست کنند؛ و گرنه، خود را در معرض عذاب الاهی قرار دادهاند. دیدگاه صحیح، این است که راست کردن صفهای نماز، واجب میباشد و ائمهی مساجد باید بدین نکته توجه کنند و اگر صفها کج بود، تذکر دهند تا نمازگزاران، صفها را راست کنند. پیامبرجگاه، در میان صفها راه میرفت و با دست خویش، هر صفی را از ابتدا تا انتها راست میکرد. در زمان عمر بن خطابسکه جمعیت مسلمانان و نمازگزاران زیاد شد، عمرسشخصی را به انجام این کار گماشت و چون مأمور راست کردن صفها خبر میداد که صفها راست است، نماز برپا میشد. عثمانسنیز شخصی را به راست کردن صفها گماشته بود. این، بیانگر توجه خاص پیامبرجو خلفای راشدینشبه راست کردن صفهاست؛ اما متأسفانه امروزه بسیاری از مردم، اهمیتی به راست کردن صفها نمیدهند و گاه مشاهده میشود که صفها، کج و نابرابرند. و اگر ابتدا صف را راست میکنند، در اثنای نماز و همینکه یک رکعت میخوانند، صفها کج میشود و در رکعت دوم، صفها را راست نمیکنند و بر همان حالتی که در اثر جابهجایی یا رکوع و سجده بهوجود آمده، باقی میمانند. این، درست نیست؛ بلکه راست کردن صفها، واجب است.
در روایت دیگری آمده است که نعمانسمیگوید: رسولاللهجهمواره صفهای ما را مانند تیرها، راست و برابر میساخت تا اینکه دریافت که ما، خود این کار را یاد گرفتهایم (و رعایت میکنیم). روزی برای اقامهی نماز آمد و نزدیک بود تکبیر بگوید که چشمش به مردی افتاد که سینهاش جلوتر از صف بود. فرمود: «ای بندگان الله! صفهایتان را (هنگام نماز) راست کنید؛ وگرنه، الله چهرههایتان را مسخ میکند (یا در میان شما اختلاف و کینه میاندازد)». در این روایت به سبب یا انگیزهی رسولاللهجاشاره شده است که فرمود: «صفهایتان را راست کنید»؛ زیرا پیامبرجدر میان صف، مردی را دید که سینهاش جلوتر از دیگران قرار داشت؛ لذا درمییابیم که پیامبرجعادت داشته که صفها را بررسی کند و نسبت به راست کردن صفها تذکر دهد.
بنابراین، ائمهی مساجد و همچنین نمازگزاران باید به این مسألهی مهم، توجه ویژهای داشته باشند.
***
۱۶۵- السَّادِس: عن أَبِي موسىسقال: احْتَرق بيْتٌ بالْمدِينَةِ عَلَى أَهلِهِ مِنَ اللَّيْل فَلَمَّا حُدِّث رسول الله جبِشَأْنِهمْ قال: «إِنَّ هَذِهِ النَّار عَدُوٌّ لكُم، فَإِذَا نِمْتُمْ فَأَطْفِئُوهَا عَنْكُمْ». [متَّفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۶۲۹۴؛ و صحیح مسلم، ش:۲۰۱۶]
ترجمه: ابوموسیسمیگوید: شبی، خانهای در مدینه با ساکنانش آتش گرفت. وقتی این خبر به پیامبرجرسید، فرمود: «آتش، دشمن شماست؛ لذا وقتی خواستید بخوابید، آن را خاموش کنید».
شرح
مؤلف/، در باب پیروی از سنت و آداب آن به ماجرایی اشاره کرده که در دوران پیامبرجاتفاق افتاد. در این روایت آمده است که یکی از شبها، خانهای در مدینه با ساکنانش آتش گرفت. وقتی این خبر به پیامبرجرسید، فرمود: «آتش، دشمن شماست؛ لذا وقتی خواستید بخوابید، آن را خاموش کنید».
اللهﻷآتش را به عنوان نعمتی آفریده و بر ما منت نهاده و آن را در اختیار ما گذاشته است. چنانکه میفرماید:
﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱلنَّارَ ٱلَّتِي تُورُونَ ٧١ ءَأَنتُمۡ أَنشَأۡتُمۡ شَجَرَتَهَآ أَمۡ نَحۡنُ ٱلۡمُنشُِٔونَ ٧٢﴾[الواقعة: ٧١، ٧٢]
آیا به آتشی که روشن میکنید، توجه نمودهاید؟ آیا شما آن را پدید آوردهاید یا ما پدیدآورندهایم؟
پاسخ، روشن است؛ بیگمان پروردگارمان آن را پدید آورده است؛ همانطور که میفرماید:
﴿نَحۡنُ جَعَلۡنَٰهَا تَذۡكِرَةٗ وَمَتَٰعٗا لِّلۡمُقۡوِينَ ٧٣﴾[الواقعة: ٧٣]
ما، آن را پند و بهرهای برای مسافران قرار دادهایم.
یعنی اللهﻷآتش را در اختیار مسافران و دیگر کسانی قرار داده است که بدان نیاز دارند و میتوانند از آن بهره گیرند و خود را در زمستان گرم کنند، غذا بپزند و آب داغ تهیه نمایند و استفادههای گوناگونی از آن ببرند؛ اما آتش با همهی فوایدی که دارد، خطرناک است و اگر انسان نکات ایمنی را در استفاده از آن رعایت نکند، چه بسا زیانبار خواهد بود. چنانکه در این حدیث آمده است: «آتش، دشمن شماست». لذا عدم استفادهی درست از آتش یا روشن کردن آتش در نزدیکی مواد قابل اشتعال مانند بنزین و گاز، این نعمت را به دشمن انسان، تبدیل میکند.
از این حدیث به اهمیت رعایت نکات ایمنی بهویژه در رابطه با کارهای خطرساز، پی میبریم. یکی از نکات ایمنی، این است که پیش از خوابیدن، (یا هنگام خروج از منزل) هیچ آتشی را روشن نگذاریم و از یاد نبریم که هر لحظه امکان بروز خطر وجود دارد؛ لذا نسبت به رعایت چنین نکاتی سهلانگاری نکنیم و خود را از خطرهای احتمالی در امان ندانیم؛ زیرا گاه اتفاقاتی میافتد که انسان، فکرش را هم نمیکند.
یکی از مواردی که باید بدان توجه داشته باشیم، رعایت نکات ایمنی در رابطه با سیلندرهای گاز و نیز استفاده از گاز شهریست و باید دقت نماییم که سیلندر و لولههای گاز نقصی نداشته باشند تا از آتشسوزی، انفجار و خفگی و دیگر خطرهای احتمالی نشت گاز جلوگیری کنیم.
رعایت نکات ایمنی در استفاده از انرژی برق نیز حایز اهمیت است و انسان باید برای سیمکشی و نصب وسایل برقی از کارشناسان این رشته کمک بگیرد تا احتمال آتشسوزی به حداقل کاهش یابد.
به هر حال رعایت نکات ایمنی در هر کاری ضروریست. آتش دنیا و رعایت نکات ایمنی در رابطه با آن، اینهمه اهمیت دارد؛ لذا انسان باید توجه داشته باشد که خود را از آتش آخرت، نجات دهد و از اسباب و زمینهها یا کارهایی که او را سزاوار دوزخ و عذاب آتش میگرداند، بپرهیزد. علما رحمهمالله گفتهاند: زمینه یا انگیزهی هر کاری، حکم همان کار را دارد؛ لذا قاعدهی «سد ذرایع» از این جهت دارای اهمیت است که باید زمینهها یا راههایی را که به گناه منجر میشود، مسدود کرد.
***
۱۶۶- السَّابِع: عَنْهُ قال: قال رسول الله ج: «إِنَّ مَثَل مَا بعَثني الله بِهِ منَ الْهُدَى والْعلْمِ كَمَثَلَ غَيْثٍ أَصَاب أَرْضاً فكَانَتْ مِنهَا طَائِفَةٌ طَيِّبَةٌ، قبِلَتِ الْمَاءَ فأَنْبَتتِ الْكلأَ والْعُشْبَ الْكَثِير، وَكَانَ مِنْهَا أَجَادِبُ أَمسكَتِ الماء، فَنَفَعَ الله بها النَّاس فَشَربُوا مِنْهَا وسَقَوْا وَزَرَعَوا. وأَصَابَ طَائِفَةً أُخْرَى، إِنَّمَا هِيَ قِيعانٌ لا تُمْسِكُ ماءً وَلا تُنْبِتُ كَلأً فَذَلِكَ مَثَلُ مَنْ فَقُهَ فِي دِينَ الله، وَنَفَعَه ما بعَثَنِي الله به، فَعَلِمَ وعَلَّمَ، وَمثلُ مَنْ لَمْ يَرْفَعْ بِذلِكَ رَأْساً ولَمْ يَقْبَلْ هُدَى الله الذي أُرْسِلْتُ بِهِ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۷۹؛ و صحیح مسلم، ش:۲۲۸۲]
ترجمه: ابوموسیسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «مثال هدایت و دانشي كه الله مرا با آن مبعوث گردانيده، مانند بارانیست كه بر زمین ميبارد؛ زميني كه حاصلخیز باشد، آب باران را در خود جذب ميكند و در نتیجه در این زمین، علف و گیاهان فراوانی ميرويد. و زميني كه سخت است، آب را بر روي خود نگه ميدارد و الله، مردم را از این آب بهرهمند میسازد؛ لذا مردم از این آب مینوشند و با آن کشاورزی و آبیاری میکنند. اما شورهزار و زمین خشک، بارانی را که در آن میبارد، در خود نگه نمیدارد و هیچ گیاهی بهبار نمیآورد. زمین حاصلخیز، مثال کسیست که از دانش و یبنش دینی برخوردار میشود و الله، او را از هدایت و دانشی که مرا با آن برانگیخته، بهرهمند میسازد؛ لذا این شخص، خود دانش میآموزد و به دیگران نیز آموزش میدهد. اما زمين شورهزار، مثال كسیست كه به احكام و علوم دینی توجهي نمیکند و رهنمودهايي را كه از سوی الله آوردهام، نمیپذیرد».
شرح
مؤلف/، حدیثی از ابوموسی اشعریسنقل کرده که پیامبرجبا ذکر مثال فرموده است: «مثال علم و دانشي كه الله مرا با آن مبعوث گردانيده، مانند بارانیست كه بر زمین ميبارد». این باران به سه نوع زمین میرسد: نخست: زمین حاصلخیز که آب باران را جذب میکند و در آن علف و گیاهان فراوانی میروید؛ دوم: زمین سخت که آب را بر روی خود نگه میدارد و مردم از این آب برای آشامیدن و کشاورزی و آبیاری، استفاده میکنند؛ اما زمین سوم، شورهزاریست که نه آب را در خود نگه میدارد و نه گیاهی در آن میروید. مردم نیز در رابطه با هدایت و دانشی که اللهﻷپیامبرجرا با آن، برانگیخته است، سه دستهاند: برخی از آنها به فراگیری علوم دینی میپردازند و فقیه و عالم میشوند و این علم را به دیگران نیز آموزش میدهند. اینها، همانند زمین پاک و حاصلخیزی هستند که مردم و دامهایشان، از گیاهان و چراگاههای چنین زمینی بهرهمند میشوند.
دستهی دوم، حاملان هدایت الهی هستند؛ یعنی راویان علم و حدیث که فقیه نیستند. اینها، مانند زمینی هستند که آب را در خود نگه میدارد و مردم از این آب برای آشامیدن و کشاورزی و آبیاری استفاده میکنند؛ اما گیاهی در این زمین نمیروید؛ این زمین، مثال آن دسته از راویانیست که به روایت حدیث بسنده میکنند.
و دستهی سوم، کسانی هستند که از هدایت و دانش دینی رویگردانند و از اینرو نه خود، از رهنمودها و دانشی که پیامبرجآورده است، بهره میبرند و نه به دیگران فایده میرسانند. اینها همانند زمین شورهزاری هستند که نه آب را در خود نگه میدارد و نه گیاهی میرویاند. [ اهل بدعت نیز در این دسته میگنجند]
این حدیث بیانگر این است که آن دسته از کسانی که در دین الله، فقیه شوند و سنت رسولاللهجرا فرا بگیرند، بهترین گروه بهشمار میروند؛ زیرا به کسب علم و دانش پرداختهاند تا به دیگران نفع برسانند. پس از اینها، کسانی قرار میگیرند که به کسب علم و دانش میپردازند، اما به تفقه و پژوهش در معانی و مفاهیم روایتها نمیپردازند؛ یعنی به روایت حدیث بسنده میکنند. اینها در رتبهی دوم قرار دارند و سومین دسته، کسانی هستند که هیچ خیری در آنها نیست؛ افرادی که دانش و هدایتی که پیامبرجآورده است، به آنها میرسد، اما هیچ اهمیتی به آن نمیدهند و از آن روی میگردانند و مانند زمین شورهزاری هستند که آب را در خود فرو میبرد و هیچ گیاهی برای مردم نمیرویاند و هیچ آبی هم روی خود نگه نمیدارد تا مردم از آن استفاده کنند.
این حدیث، بیانگر شیوهی آموزشی بسیار خوب پیامبرجاست که در آموزش مسایل، نمونهها و مثالهایی ذکر میکرد؛ زیرا ذکر مثالهای عینی، درک معانی و مفاهیم را برای انسان آسانتر میکند و تجربه نیز این را ثابت کرده است؛ زیرا بسیاری از مردم، زمانی یک مسأله یا موضوع را درک میکنند که مثالهایی عینی برای آنها بیان میشود. الله متعال میفرماید:
﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا يَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ ٤٣﴾[العنكبوت: ٤٣]
و این مثالها را برای مردم بیان میکنیم و تنها عالمان و دانشمندان، آن را درمییابند.
همچنین میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ ضَرَبۡنَا لِلنَّاسِ فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ مِن كُلِّ مَثَلٖۚ﴾[الروم: ٥٨]
و بهراستی در این قرآن، برای مردم هرگونه مثالی بیان کردهایم.
لذا ذکر مثال، یکی از شیوههای آموزشی بسیار خوب و مفید بهشمار میرود.
***
۱۶۷- الثَّامِن: عن جابرٍسقال: قال رسول الله ج: «مثَلِي ومثَلُكُمْ كَمَثَل رجُلٍ أَوْقَدَ نَاراً فَجَعَلَ الْجَنَادِبُ وَالْفَراشُ يَقَعْنَ فيهَا وهُوَ يذُبُّهُنَّ عَنهَا وأَنَا آخذٌ بحُجَزِكُمْ عَنِ النَّار، وأَنْتُمْ تَفَلَّتُونَ منْ يَدِي». [ صحیح مسلم، ش: ۲۲۸۵] [روایت مسلم]
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «مثال من و شما، مانند مردیست که آتشی برافروزد و ملخها و پروانهها خود را در آن بیندازند و او، مانع آنها شود؛ من نیز کمربند هریک از شما را میگیرم تا شما را از آتش (دوزخ) بازدارم؛ ولی شما از دست من فرار میکنید».
شرح
مؤلف/حدیثی بدین مضمون از جابرسنقل کرده که پیامبرجفرموده است: «مثال من و شما، مانند مردیست که آتشی، روشن کند...». پیامبرجبا ذکر این مثال، وضعیت امتش را بدینسان بیان نموده که شخصی در بیابان، آتشی روشن میکند و پروانهها و ملخها خود را به آتش میزنند؛ همانگونه که برخی از ملخها، پروانهها و حشرات کوچک، چنین عادتی دارند. وقتی انسان، در بیابان، آتشی روشن میکند، حشرات کوچک به سمت روشنایی آتش میآیند. رسولاللهجدر ادامه فرموده است: «من نیز کمربند هریک از شما را میگیرم تا شما را از آتش دوزخ بازدارم؛ اما شما از دست من فرار میکنید».
این حدیث، بیانگر حمایت و پشتیبانی فراوان پیامبرجاز امتش میباشد؛ زیرا سعی زیادی نمود تا امت را از آتش بازدارد؛ ولی ما به رهنمودهای او بیتوجهی میکنیم و مانند پروانگانی که به سوی آتش میروند، به سوی دوزخ حرکت میکنیم. از الله بخواهیم که ما را ببخشد. لذا انسان باید به سنت رسولاللهجعمل کند و مشتاق عمل کردن به سنت پیامبرجباشد؛ زیرا آن بزرگوار، راه نیک و بد را به ما نشان داده است؛ مانند شخصی که با تمام تاب و توانش، کمربند شخص دیگری را میگیرد و او را از ورود به آتش بازمیدارد. الله متعال در توصیف پیامبرش فرموده است:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢﴾[التوبة: ١٢٨]
بهراستی پیامبری از خودتان بهسویتان آمد که رنجهای شما بر او دشوار است و به (هدایت) شما اشتیاق وافری دارد و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.
درود و سلام الله، بر او باد.
یکی از نکاتی که از این حدیث برداشت میکنیم، این است که اتباع و پیروی از سنت رسولاللهجدر هر موردی که به انجام آن امر نموده و یا از آن، نهی کرده یا در هر موردی که خود انجام داده یا ترکش نموده است، واجب میباشد؛ او، پیشواییست که باید از او پیروی کنیم. ناگفته پیداست که انجام برخی از کارها، در شریعت، واجب است و انسان با ترک آنها گنهکار میشود؛ انجام برخی از کارها نیز حرام است و انسان با انجام آنها، گنهکار میگردد. پارهای از اعمال نیز مستحب میباشد و اگر انسان به انجام آن بپردازد، ثواب دارد؛ اما اگر ترکش کند، گنهکار نمیشود. برخی از کارها نیز مکروه تنزیهیست و بهتر است که انسان، ترکش کند؛ اما اگر انجامش دهد، گناهی بر او نیست. بههر حال، باید به سنت پیامبرجپایبند باشیم و از آن پیروی کنیم و بدانیم که پیشوا و امامی که پیروی از او بر ما واجب است، محمد مصطفیجمیباشد و هیچ راه نجاتی جز پیروی از رسولاللهجو تمسک به رهنمودهایش و نیز گام نهادن در مسیری که او، فراروی ما نهاده است، وجود ندارد.
این حدیث، نشان میدهد که پیامبرجحق بزرگی بر امتش دارد؛ زیرا از هیچ سعی و تلاشی برای جلوگیری از آسیبهای دینی و دنیوی به امتش، دریغ نمیکرد.
از اینرو اگر دیدیم که پیامبرجاز انجام فلانکار منع کرده، بدانیم که انجام آن عمل، بد است و هیچ خیری در آن نیست و به قیل و قال نپردازیم و نگوییم که آیا این عمل، مکروه است یا حرام؛ بلکه از آن دوری کنیم. چه آن عمل، مکروه باشد و چه حرام؛ زیرا اصل بر این است که نهی پیامبرجبرای تحریم است، مگر اینکه دلیلی بر کراهت تنزیهی آن، وجود داشته باشد.
همچنین اگر پیامبرجبه انجام کاری دستور داده، دیگر قیل و قال نکنیم که آیا این عمل، واجب است یا نه؟ بلکه فرمان پیامبرجرا انجام دهیم و این، به نفع ماست؛ زیرا اگر واجب باشد، به وظیفهی خود عمل کردهایم و به اجر و ثواب دست یافتهایم؛ و اگر مستحب باشد، باز هم اجر و پاداش مییابیم و در هر دو حالت، از پیامبرجپیروی کردهایم. از الله متعال درخواست میکنم که به همهی ما توفیق دهد که در ظاهر و باطن از پیامبرجپیروی کنیم.
***
۱۶۸- التَّاسع: عَنْهُ أَنَّ رسولَ الله جأَمَر بِلَعْقِ الأَصابِعِ وَالصحْفةِ وقال: «إِنَّكُم لا تَدْرُونَ في أَيِّهَا الْبَرَكَةَ». [ صحیح مسلم، ش:۲۰۳۳] [روایت مسلم]
وفي رواية لَه: «إِذَا وَقَعتْ لُقْمةُ أَحدِكُم، فَلْيَأْخُذْهَا فَلْيُمِطْ مَا كَانَ بِهَا مِنْ أَذًى وَلْيَأْكُلْهَا، وَلا يَدَعْهَا لَلشَّيْطان، وَلا يَمْسَحْ يَدَهُ بِالْمَندِيلِ حَتَّى يَلْعَقَ أَصَابِعه، فَإِنَّهُ لا يدْرِي في أَيِّ طَعَامِهِ الْبَركَة».
وفي رواية له: «إِنَّ الشَّيْطَانَ يَحْضُرُ أَحَدكُمْ عِنْدَ كُلِّ شَيءٍ مِنْ شَأْنِهِ حَتَّى يَحْضُرَهُ عِنْدَ طَعَامِه، فَإِذَا سَقَطَتْ مِنْ أَحَدِكُمْ اللُّقْمَةُ فَلْيُمِطْ مَا كَان بِهَا منْ أَذًى، فَلْيأْكُلْها، وَلا يَدَعْهَا لِلشَّيْطَان».
ترجمه: جابرسمیگوید: رسولاللهجبه لیسیدن انگشتان، (پس از صرف غذا و نیز) پاک کردن ظرف غذا با انگشتان دستور داد و فرمود: «شما نمیدانید که برکت در کدام قسمت غذایتان است».
در روایت دیگری از مسلم، آمده است: «هرگاه لقمهی یکی از شما افتاد، آن را بردارد و از خاک و خاشاک، پاکش نماید و سپس بخورد و آن را برای شیطان نگذارد؛ و پیش از لیسیدن انگشتانش، دست خود را با دستمال، پاک نکند؛ زیرا نمیداند که برکت در کدام قسمت غذای اوست».
و در روایت دیگری از مسلم آمده است: «شیطان در هر کاری که انجام میدهید، نزدتان حاضر میشود؛ حتی هنگام غذا خوردن. لذا هرگاه لقمهی یکی از شما به زمین افتاد، آن را از خاک و خاشاک، پاک کند و سپس بخورد و آن را برای شیطان نگذارد».
شرح
مؤلف/حدیثی از جابر بن عبداللهبدربارهی آداب غدا خوردن نقل کرده که پیامبرجبه لیسیدن انگشتان پس از صرف غذا و نیز پاک کردن ظرف با انگشتان دستور داده و فرموده است: «شما نمیدانید که برکت در کدام قسمت غذاست». لذا به دو نکته دربارهی آداب غذا خوردن اشاره فرمود:
اول: پاک کردن ظرف غذا با انگشتان؛ و دوم: لیسیدن انگشتان. در هر دستوری که پیامبرجبه امتش داده، برکت و حکمتی نهفته است. گفته میشود: لیسیدن انگشتان پس از صرف غذا، مفید است و به هضم غذا کمک میکند؛ البته ذکر این مسأله، برای شناختن حکمت دستورهای شرعیست؛ و گرنه، چه از حکمت احکام شرعی آگاه باشیم و چه نباشیم، اصل بر این است که به دستورها و رهنمودهای پیامبرجعمل کنیم. بسیاری از مردم، از این سنت غافلند و از اینرو پس از صرف غذا، اطرافشان پُر از غذاست و بدون اینکه به این سنت عمل نمایند، دستانشان را میشویند؛ حال آنکه پیامبرجاز پاک کردن دستها با دستمال، پیش از لیسیدن آنها منع نموده است. لذا پس از صرف غذا، ابتدا انگشتان خود را میلیسیم و سپس دستهایمان را با دستمال، پاک میکنیم و میشوییم.
همچنین اگر در اثنای صرف غذا، لقمهای به زمین افتاد، آن را برمیداریم و میخوریم؛ زیرا شیطان، در هر کاری که انجام میدهیم، نزدمان حاضر میشود؛ حتی هنگام خوردن و آشامیدن و نزدیکی با همسر. لذا اگر «بسمالله» نگوییم، در غذا خوردن با ما شریک میشود و از اینرو برکتی در غذا نخواهد بود. اگر هنگام غذا خوردن، «بسمالله» بگوییم، ولی در اثنای صرف غذا، لقمهای از دستمان بیفتد، شیطان آن را برمیدارد و میخورد؛ گرچه لقمهای که به زمین افتاده، از نگاه ما ناپدید نمیشود؛ زیرا این، امری غیبیست و پیامبرجما را از این مسأله، آگاه ساخته است. بهیاد داشته باشیم که ایمان به مسایل غیبی واجب است.
رسولاللهجراه درست را به ما نشان داده و فرموده است: «هرگاه لقمهی یکی از شما به زمین افتاد، آن را از خاک و خاشاک، پاک کند و سپس بخورد و آن را برای شیطان نگذارد». در عمل کردن به این رهنمود پیامبرج، سه فایده وجود دارد: فرمانبرداری از رسولاللهج، تواضع و فروتنی، و محروم شدن شیطان از خوردن آن لقمه؛ اما متأسفانه بسیاری از مردم نسبت به این سنت، بیتوجهند و وقتی لقمهای از دستشان روی سفره یا میزِ تمیز میافتد، آن را برنمیدارند و نمیخورند؛ این، بر خلاف سنت است.
از این حدیث، چنین برداشت میکنیم که انسان باید از خوردن خوراکیهای مضر بپرهیزد؛ زیرا نفس انسان، امانتی الهیست. لذا از خوردن خوراکی یا غذایی که در آن، خاک و خاشاک یا امثال آن دیده شده، باید خودداری کنیم. همچنین باید در خوردن غذاهایی مثل ماهی که استخوانهای ریزی دارد، دقت نماییم تا مشکلی پیش نیاید؛ چون علاوه بر خطر خفه شدن، این امکان وجود داردکه استخوانهای ریز، باعث زخمی شدن معده یا روده شود و در نتیجه بیماریها و مشکلات گوارشی ایجاد کند.
***
۱۶۹- الْعَاشِر: عن ابن عباسب قال: قَامَ فينَا رسولُ الله جبِمَوْعِظَةٍ فقال: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّكُمْ محشورونَ إِلَى الله تَعَالَى حُفَاةَ عُرَاةً غُرْلاً ﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ ١٠٤ ﴾[الأنبياء: ١٠٤] أَلا وَإِنَّ أَوَّلَ الْخَلائِقِ يُكْسى يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِبراهيمج، أَلا وإِنَّهُ سَيُجَاء بِرِجَالٍ مِنْ أُمَّتِى، فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمال فأَقُولُ: يارَبِّ أَصْحَابِي، فيُقال: إِنَّكَ لا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَك، فَأَقُول كَما قَالَ الْعَبْدُ الصَّالِح: ﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ﴾[المائدة: ١١٧] إِلَى قولِه: ﴿أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨﴾[المائدة: ١١٧، ١١٨] فَيُقَالُ لِي: إِنَّهُمْ لَمْ يَزَالُوا مرْتَدِّينَ عَلَى أَعقَابِهِمْ مُنذُ فارَقْتَهُمْ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۳۳۴۹ و چند جای دیگر؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۸۶۰]
ترجمه: ابنعباسبمیگوید: رسولاللهجبرای ما سخنرانی کرد و فرمود: «ای مردم! شما نزد الله، پابرهنه، لخت و ختنهنشده، برانگیخته میشوید. (همانگونه که اللهﻷمیفرماید): ﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ ١٠٤﴾[الأنبياء:١٠٤]یعنی: «همانطور که نخستین آفرینش را آغاز نمودیم، دوباره آن را تکرار میکنیم. وعدهی راستینی که بر عهدهی ماست. بهطور قطع ما این کار را انجام میدهیم». نخستین کسی که روز قیامت پوشیده میشود، ابراهیم÷است؛ مردانی از امتم را میآورند و آنها را به سوی دوزخ میبرند. میگویم: پروردگارا! اینها، یاران من هستند. گفته میشود: تو، نمیدانی که آنها پس از تو چه کردند؟ من، همان سخنی را میگویم که بندهی نیک خدا (عیسی÷) میگوید: ﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧ إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨﴾[المائدة: ١١٧، ١١٨]یعنی: «چیزی جز دستوری که به من دادی، به آنان نگفتم؛ اینکه الله را که پروردگار من و شماست، پرستش نمایید. و تا زمانی که در میانشان بودم، مراقب و گواهشان بودم و چون مرا (از میانشان) برداشتی، خودت مراقبشان بودی و تو بر همه چیز گواهی. اگر عذابشان کنی، بندگان تو هستند؛ و اگر آنها را ببخشی، بهیقین تو، توانای حکیمی».
سپس به من گفته میشود: آنان، پس از تو مرتد شدند و از دین برگشتند».
شرح
مؤلف/، روایتی بدین مضمون نقل کرده است که ابن عباسبمیگوید: پیامبرجبرای ما سخنرانی کرد.
رسولاللهجهمواره برای یارانش سخنرانی میکرد؛ خطبهها یا سخنرانیهای رسولاللهجبر دو گونه بود؛ سخنرانیهای ثابت و مشخص، و سخنرانیهای اتفاقی و غیرثابتی که بنا بر ضرورت خاصی ایراد میکرد.
سخنرانیهای ثابت و مشخص، مانند: خطبهی جمعه، خطبهی عید، خطبهی استسقاء (طلب باران)، خطبهی کسوف (خورشیدگرفتگی). هر یک از این خطبهها در زمان و مناسبت خاص آن، ایراد میشد: دو خطبه در جمعه پیش از نماز، یک خطبه در عید پس از نماز، و همچنین خطبهی استسقاء، و خطبهای نیز پس از نماز کسوف.
خطبههای غیرثابت پیامبرج، به صورت اتفاقی و زمانی بود که مسألهای پیش میآمد و پیامبرجبه حسب ضرورت در میان یارانش برمیخاست و دربارهی آن موضوع یا پیشآمد، سخنرانی میکرد. به عنوان مثال: باری پیامبرجشخصی را برای جمعآوری زکات فرستاد و چون به مدینه بازگشت، شتری با خود داشت که حامل اموال زکات بود؛ گفت: اینها، اموال زکات است و این را هم به من هدیه دادهاند. پیامبرجسخنرانی کرد و فرمود: «مَا بَالُ أَحَدکم نَسْتَعْمِلُهُ فَيَرجِعُ وَيَقُولُ: هَذَا لَکُُمْ وَهَذَا أُهْدِيَ لِي فَهَلاَ جَلَسَ فِي بَيْتِ أَبِيهِ وَأُمِّهِ فَیَنظُرَ أَيُهْدَى لَهُ أَمْ لاَ؟»[ صحیح بخاری، ش: (۲۵۹۷، ۷۱۷۴، ۷۱۷۹) و صحیح مسلم، ش: ۷۱۷۴ بهنقل از ابوحمید ساعدیس] یعنی: «چرا وقتی یکی از شما را (به جمعآوری زکات) میگماریم، هنگامی که از مأموریتش بازمیگردد، میگوید: این، از آن شماست و این را به من هدیه دادهاند؟ پس چرا در خانهی پدر و مادرش نمینشیند تا ببیند که آیا به او هدیه میدهند یا نه؟»
پیامبرجراست فرموده است؛ به کارگزار یا کارمند دولت، فقط بدین سبب هدیه میدهند که کارمند دولت است و میخواهند از این طریق، کار خود را راه بیندازند؛ و گرنه، آیا واقعاً در خانهی پدر و مادرش نیز به او هدیه میدادند؟
لذا پی میبریم که رشوه دادن، بسیار زشت است؛ بهگونهای که پیامبرجدر میان مردم برخاست و در اینباره سخنرانی کرد و آنان را از این عمل بازداشت؛ زیرا اگر در میان ملتی، رشوه و رشوهخواری رواج یابد، آن ملت نابود میشوند و هیچکس به وظایف خود عمل نمیکند و حق و حقیقت را نمیگوید و عدالت، پایمال میگردد. رشوهدهنده و رشوهگیرنده، هر دو ملعون و نفرینشدهاند. البته اگر کسی که رشوه میگیرد، فقط در قبال رشوهخواری کار مردم را راه بیندازد و حقشان را ادا کند، در این صورت فقط کسی که رشوه میگیرد، ملعون است، نه رشوهدهنده؛ زیرا برای رسیدن به حق خود، چارهی دیگری ندارد و معذور است. متأسفانه اینک در بسیاری از کشورهای اسلامی، رشوهخواری رایج شده و برخی از مسؤولان بدون دریافت رشوه، کار مردم را انجام نمیدهند و بدینسان خود را در معرض هلاکت و عذاب الهی قرار میدهند. پناه بر الله؛ خودش، رحم کند.
هر مسؤولی وظیفه دارد در حد توانایی خود و بر پایهی عدالت، حقوق هر یک از شهروندان را ادا کند.
از خطبههای غیرثابت یا عارضی پیامبرجمیتوان به خطبهای اشاره کرد که دربارهی برای مالکان «بریره» ایراد نمود؛ بریره، کنیزی بود که عایشهلاو را خرید و در راه خدا آزاد کرد. ماجرا از این قرار بود که مالکان بریره، فقط در صورتی حاضر بودند بریره را به عایشهلبفروشند که «ولاء» [ ولاء، همان اموالی بود که پس از مرگِ بردهی آزادشده از او برجا میماند و عربها، پیش از فرمان رسولاللهج، عادت داشتند که آن را از آن خود یا وارثان خویش میدانستند. (مترجم))] او (یعنی اموالی که پس از مرگش میماند)، از آنِ آنها باشد. عایشهل، این شرط را قبول نکرد و موضوع را با رسولخداجدر میان گذاشت. رسولاللهجبه او فرمود: «خُذِیهَا وَاشْتَرِطِي لَهُمْ الْوَلاءَ»؛ یعنی: «او را خریداری و آزاد کن و شرطشان را دربارهی حق ولای او بپذیر». آنگاه رسولاللهجبرخاست و برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: «مَا بَالُ أقوامٍ يَشْتَرِطُونَ شُرُوطًا لَيْسَتْ فِي كِتَابِ اللَّهِ، ما کانَ مِن شرطٍ لَيْسَ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَهُوَ باطلٌ وَإِنْ کانَ مِائَةَ مَرَّةٍ، قَضاءُ اللَّهِ أَحَقُّ وَشرطُ اللَّهِ أَوْثَقُ وَإنَّمَا الْوَلاءُ لِمَنْ أَعْتَقَ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۲۱۶۸، ۲۵۶۳، ۲۷۲۹)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۵۰۴ بهنقل از امالمؤمنین عایشهل] یعنی: «چرا برخی از مردم، شرطهایی میگذارند که در کتاب خدا نیست؟ هر شرطی که در کتاب الله وجود ندارد، باطل است؛ هرچند صد بار شرط بگذارند. حکم الله، سزاوارتر؛ و شرط او، محکمتر است و حق ولاء، از آنِ کسیست که (برده را) آزاد میکند».
از دیگر خطبههای اتفاقی و غیرثابت پیامبرجمیتوان به خطبهای اشاره کرد که دربارهی اجرای حدود و مجازاتها، ایراد فرمود؛ زنی از بنیمخزوم، کالاهایی مانند دیگ و مَشک را بهعاریت میگرفت و سپس انکارش میکرد؛ یعنی مرتکب سرقت میشد. رسولاللهجدستور داد که دستش را قطع کنند. قریش از بابت آبروی خود، نگران شدند و از اسامه بن زیدبدرخواست کردند که نزد پیامبرجسفارش کند تا این حکم را لغو نماید. رسولاللهجبه اسامهسفرمود: «آیا دربارهی حکم و قانون خدا، سفارش میکنی؟» آنگاه برخاست و برای مردم سخنرانی نمود و فرمود: «امتهای پیش از شما (بنیاسرئیل)، از آن جهت به هلاکت رسیدند که وقتی فردِ مشهور و نامداری در میان آنها دزدی میکرد، او را رها میکردند و هرگاه فردِ ضعیفی، مرتکب سرقت میشد، دستش را قطع مینمودند». سپس سوگند یاد کرد و فرمود: «لَوْ أنَّ فَاطِمَة بنت محمد سَرَقَت لَقَطَعْتُ يَدَهَا»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۳۴۵۳، ۳۹۶۵، ۶۲۹۰)؛ و مسلم، ش: (۳۱۹۶، ۳۱۹۷)] یعنی: «اگر دخترم، فاطمه دزدی کند، دستش را حتماً قطع میکنم». مگر این زن مخزومی، از فاطمه دختر محمد، بهتر است که بهخاطر او، حکم الهی را اجرا نکنم؟
این هم یکی دیگر از خطبههای عارضی و اتفاقی رسولاللهجبود. پیشتر حدیثی بیان شد که عرباض بن ساریهسگفته است: روزی پیامبرجبرای ما سخنرانی شیوایی ایراد نمود که دلها از آن ترسید و از چشمها اشک سرازیر شد.
لذا درمییابیم که هر عالم و دعوتگری، باید مطابق شرایط و پیشآمدها، برای بیان حقیقت و طرح مسایلی که مردم بدان نیازمندند، سخنرانی کند و در مناسبتهایی مانند جمعه، اعیاد شرعی، استسقاء، و خورشیدگرفتگی به بیان حقایق و مسایل گوناگون بپردازد؛ زیرا رسولاللهجبه همین شکل عمل میکرد و آنگاه که سخنرانی، به مناسبت یا بهجا و در وقتش باشد، اثرگذاری آن بیشتر خواهد بود.
مؤلف/، از ابنعباسبنقل کرده که باری پیامبرجبرای ما سخنرانی کرد؛ این هم یکی دیگر از سخنرانیهای عارضی و اتفاقی پیامبرجبوده است. رسولاللهجدر این سخنرانی فرمود: «ای مردم! شما نزد الله، پابرهنه، لخت و ختنهنشده، برانگیخته میشوید»؛ یعنی همگی در میدانی هموار که هیچ پستی و بلندی و هیچ درخت و ساختمانی در آن نیست، گرد هم میآیید؛ میدان حشر، هموار است و اگر کسی جار بزند، همه میشنوند و میبینند.
در روایتی آمده است که تک و تنها و بدون مال و ثروت برانگیخته میشوید. سپس رسولالله این آیه را تلاوت نمود که اللهﻷفرموده است:
﴿كَمَا بَدَأۡنَآ أَوَّلَ خَلۡقٖ نُّعِيدُهُۥۚ وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ ١٠٤﴾[الأنبياء: ١٠٤]
همانطور که نخستین آفرینش را آغاز نمودیم، دوباره آن را تکرار میکنیم. وعدهی راستینی که بر عهدهی ماست. بهطور قطع ما این کار را انجام میدهیم.
اللهﻷدر این آیه، با تأکید فرموده است: ﴿وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ﴾یعنی: «وعدهی راستینی که بر عهدهی ماست». اینجا، جای تأکید است؛ زیرا برخی از مردم، حشر را انکار میکنند؛ همانگونه که اللهﻷسخنشان را بدینسان بیان کرده که میگویند:
﴿إِنۡ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا نَحۡنُ بِمَبۡعُوثِينَ ٣٧﴾[المؤمنون : ٣٧]
تنها همین زندگی دنیاست که (برخی از ما) میمیریم و (برخی نیز) زندگی میکنیم و پس از مرگ برانگیخته نخواهیم شد.
لذا اللهﻷمیفرماید:
﴿وَعۡدًا عَلَيۡنَآۚ إِنَّا كُنَّا فَٰعِلِينَ ١٠٤﴾[الأنبياء: ١٠٤]
وعدهی راستینی که بر عهدهی ماست. بهطور قطع ما این کار را انجام میدهیم.
وقتی رسولاللهجخبر داد که مردم در روز قیامت لخت و برهنه حشر میشوند، عایشهلگفت: چقدر بد! زیرا زنان و مردان به یکدیگر نگاه خواهند کرد. پیامبرجفرمود: «الأَمْرُ أَشَدُّ مِنْ أَنْ يُهِمَّهُمْ ذَلكَ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۶۵۲۷ و مسلم، ش: ۲۸۹۵ به نقل از امالمؤمنین عایشهل] یعنی: «مسأله، سختتر از آن است که کسی در این فکر باشد و به یکدیگر نگاه کنند». همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣ يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِيهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِيهِ ٣٦ لِكُلِّ ٱمۡرِيٕٖ مِّنۡهُمۡ يَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ يُغۡنِيهِ ٣٧﴾[عبس : ٣٣، ٣٧]
پس هنگامی که آن بانگ مهیب و هولناک سر رسد؛ روزی که آدمی از برادرش فرار میکند، و از مادر و پدر میگریزد. و نیز از همسر و فرزندانش. در آن روز هر کسی گرفتاری و کاری دارد که او را به خود مشغول میکند.
حتی پیامبران نیز هنگام عبور از پل «صراط» دعا میکنند و میگویند: پروردگارا! ما را بهسلامت از اینجا عبور بده. مسألهی بسیار سخت و بزرگیست! از اینرو پیامبرجفرمود: «الأَمْرُ أَشَدُّ مِنْ أَنْ يُهِمَّهُمْ ذَلكَ»؛ یعنی: «مسأله، سختتر از آن است که کسی در این فکر باشد و به یکدیگر نگاه کنند».
در ادامهی این حدیث آمده است: «نخستین کسی که پوشانده میشود، ابراهیم÷است». این ویژگی، به معنای برتری مطلق ابراهیم خلیل÷نیست؛ بلکه پیامبرمان محمد مصطفیجبرترین و برگزیدهترین فرستادهی الله متعال است و روز قیامت، سرور و آقای همهی انسانها خواهد بود و تنها اوست که روز قیامت، از والاترین مقام شفاعت برخوردار میشود. همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿عَسَىٰٓ أَن يَبۡعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامٗا مَّحۡمُودٗا ٧٩﴾[الاسراء: ٧٩]
...باشد که پروردگارت تو را به جایگاهی ویژه و شایسته برساند.
البته الله متعال به برخی از پیامبران، ویژگیها و امتیازهایی داده که به سایر پیامبران نداده است؛ به عنوان مثال در قرآن میخوانیم که اللهﻷبه موسی÷فرمود:
﴿قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّي ٱصۡطَفَيۡتُكَ عَلَى ٱلنَّاسِ بِرِسَٰلَٰتِي وَبِكَلَٰمِي﴾[الأعراف: ١٤٤]
ای موسی! من، تو را با پیامها و کلام خویش بر سایر مردم برگزیدم.
روشن است که بسیاری از انسانها به عنوان فرستادگان الاهی مأموریت یافتند که پیامهای الله را ابلاغ کنند؛ اما موسی÷در دوران خود، پیامبر بنیاسرائیل بود. و همانطور که پیشتر بیان شد، الله متعال به برخی از پیامبران، ویژگیها و امتیازهایی داده که به سایر پیامبران نداده است؛ اما این به معنای برتری مطلق آنها نیست. چنانکه ابراهیم خلیل÷نخستین کسیست که روز قیامت، پوشانیده میشود. و این، فضل الاهیست؛ لذا بیمعناست که کسی، دربارهی اختصاصِ لطف و فضل پروردگار به یکی از بندگانش، سؤال کند. همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِيمِ ٢١﴾[الحديد: ٢١]
این، فضل و لطف الله است که آن را به هرکه بخواهد، میبخشد. و الله، دارای فضل بزرگ و بیکران است.
سؤال کردن دربارهی فضل و لطف الله، بیمعناست؛ زیرا انسان، گاه در اینباره به نتیجه میرسد و گاه نمیرسد. همانگونه که الله متعال برخی از انسانها را در برخورداری از رزق و روزی یا اخلاق نیک و شایسته یا علم و دانش و یا قدرت فکری و بدنی و امثال آن، بر دیگران برتری داده است و انسانها، ویژگیهای متفاوتی دارند.
در این حدیث بدین نکته اشاره شده که مردم پس از اینکه پابرهنه و لخت و ختنهنشده حشر میشوند، پوشانیده میگردند؛ ولی ما از نحوهی پوشاندن آنها بیاطلاعیم؛ زیرا آنجا هیچ خیاط و هیچ لباسی وجود ندارد و تنها الله متعال از نحوهی پوشاندن انسانها در روز قیامت، آگاه است.
در این حدیث به مسألهی ختنه نیز اشاره شده است. علما دربارهی حکم ختنه، دیدگاههای متفاوتی دارند؛ برخی از آنها، ختنه را هم برای مردان و هم برای زنان واجب دانستهاند و گفتهاند: همانطور که ختنه کردن پسرها، واجب است، ختنه کردن دخترها نیز واجب میباشد.
برخی هم گفتهاند: ختنه، نه بر مردان واجب است و نه بر زنان؛ بلکه جزو کارهای پسندیدهی فطریست و نه واجب.
عدهای هم ختنه را برای مردان، واجب و برای زنان، سنت دانستهاند. و همین دیدگاه، بهتر است. زیرا عدم ختنه، ممکن است باعث پیدایش التهابات و عفونتهایی در پسربچهها شود. لذا ختنه کردن پسرها، واجب است.
پیامبرجدر ادامهی این حدیث فرموده است: «مردانی از امتم را میآورند و آنها را به سوی دوزخ میبرند. میگویم: پروردگارا! اینها، یاران من هستند. گفته میشود: تو، نمیدانی که آنها پس از تو چه کردند؟» در آن هنگام پیامبرجهمان سخنی را میگوید که بندهی صالح پروردگار، یعنی عیسی بن مریم÷میگوید؛ الله متعال، از عیسی÷میپرسد:
﴿ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾[المائدة: ١١٦]
ای عیسی پسر مریم! آیا تو به مردم گفتی که جز الله، من و مادرم را معبود قرار دهید؟
نصرانیها که مدعی پیروی از عیسی÷هستند، عیسی و مادرش را معبود قرار دادهاند! الله متعال، پاسخ عیسی÷را چنین بیان فرموده است:
﴿قَالَ سُبۡحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَيۡسَ لِي بِحَقٍّ﴾[المائدة: ١١٦]
عیسی میگوید: تو پاک و منزهی؛ من حق ندارم چیزی بگویم که شایستهام نیست.
زیرا الوهیت، تنها شایستهی الله، پروردگار جهانیان است. سپس میگوید:
﴿إِن كُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِي وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِكَۚ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ ١١٦ مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧﴾[المائدة: ١١٦، ١١٧]
اگر چنین سخنی گفته باشم، تو خود از آن آگاهی. تو از آنچه در درون من است، آگاهی و من از اسراری که نزد توست، آگاهی ندارم. بهراستی تو، تمام اسرار و امور غیب را میدانی. چیزی جز دستوری که به من دادی، به آنان نگفتم؛ اینکه الله را که پروردگار من و شماست، پرستش نمایید. و تا زمانی که در میانشان بودم، مراقب و گواهشان بودم و چون مرا (از میانشان) برداشتی، خودت مراقبشان بودی و تو بر همه چیز گواهی.
روز قیامت به پیامبرجگفته میشود: «تو نمیدانی که آنها پس از تو چه کردند؟» آنجاست که پیامبرجهمانند عیسی بن مریم÷میگوید:
﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ ١١٧﴾[المائدة: ١١٧]
و تا زمانی که در میانشان بودم، مراقب و گواهشان بودم و چون مرا (از میانشان) برداشتی، خودت مراقبشان بودی و تو بر همه چیز گواهی.
سپس به پیامبرجگفته میشود: «آنها پس از تو مرتد شدند و از دین برگشتند». لذا پیامبرجمیفرماید: «(از حوض من) دور شوید! دور شوید».
اهل بدعت، از این حدیث چنین استدلال کردهاند که همهی صحابه از جمله ابوبکر و عمر و عثمانشپس از رسولاللهجمرتد شدند و از دین برگشتند؛ اما علی و اهل بیتشمرتد نشدند!
ناگفته پیداست که اینها، دروغ میگویند و به اجماع مسلمانان، خلفای چهارگانه و عموم یاران رسولاللهجمرتد نشدند و تنها عدهای از صحرانشینان، پس از وفات رسولاللهجاز دین برگشتند و از پرداختن زکات امتناع ورزیدند؛ چنانکه خلیفهی راشد، ابوبکر صدیقسبا آنان پیکار نمود و بسیاری از آنها، دوباره مسلمان شدند. اما اهل بدعت به سبب کینهای که نسبت به یاران پیامبرجدارند، ظاهر این حدیث را دستآویزی برای اندیشهی باطل خویش قرار دادهاند؛ ولی اهل سنت و جماعت میگویند: این حدیث، عام است و مفهومی خاص و محدود دارد؛ و بسیاری از متون دینی، با آنکه عام است، مفهومی خاص و محدود را میرساند. چنانکه پیامبرجدر این حدیث فرموده است: «میگویم: اینها یاران من هستند». یعنی همهی یاران پیامبرجنیستند؛ بلکه کسانی هستند که از دین برگشتند؛ زیرا به پیامبرجگفته میشود: «آنها، پس از تو مرتد شدند». هر منصفی میداند که بهاجماع مسلمانان، خلفای راشدین و عموم یاران پیامبرجمرتد نشدند؛ وگرنه، بر چه اساسی میتوانیم به این دین، اعتماد کنیم؟ زیرا بدگویی از صحابه و خردهگیری بر آنها به معنای خردهگیری بر دین و سرزنش و نکوهش رسولاللهجاست و این، یعنی خردهگیری و اعتراض بر الله، پروردگار جهانیان. کسانی که بر اصحابشخرده میگیرند، در حقیقت، دین و شریعت و رسولاللهجرا زیر سؤال میبرند و بر اللهﻷاعتراض میکنند؛ اما هیچ نمیفهمند و درک نمیکنند.
﴿صُمُّۢ بُكۡمٌ عُمۡيٞ فَهُمۡ لَا يَرۡجِعُونَ ١٨﴾[البقرة: ١٨]
(در حقیقت) کَرها، گنگها و کورهایی (هستند که به راه حق) باز نمیگردند.
حال چرا بدگویی از صحابهشبه معنای خردهگیری بر دین و بیاعتمادی به شریعت است؟
پاسخ: صحابهشهمان کسانی هستند که دین و شریعت را به ما منتقل کردهاند و اگر به فرض محال، از دین برگشته و کافر شده باشند، بر چه اساسی میتوان به دینی که از طریق آنها به ما رسیده است، اعتماد کرد؟! زیرا سخن کافر و فاسق، قابل قبول نیست. همانطور که اللهأمیفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾[الحجرات: ٦]
ای مؤمنان! اگر فاسقی برای شما خبری آورد، بهخوبی بررسی کنید.
چنین پنداری، همچنین به معنای بدگویی از رسولاللهجاست؛ لذا اگر صحابه، اینهمه فاسق و کفرپیشه بودهاند، پس در این میان نقش پیامبرجچه بوده است؟ آیا این، بدگویی از رسولاللهجنیست؟ زیرا در روابط اجتماعی و ارزیابیهای شخصی و فردی، نگاه میکنند که انسان با چه کسی همنشین است. وقتی همنشین انسان بد باشد، لابد خود او نیز بد است. لذا بدگویی از صحابهشبه معنای بدگویی از رسولاللهجو حتی به معنای بدگویی از الله، پروردگار جهانیان است؛ چون مهمترین رسالت و مأموریت را به مردی واگذار کرده که یارانش، اینگونه بودهاند! مگر امکان دارد یاران پیامبری که گفته میشود برترین پیامبر است، چنین انسانهایی باشند و بدینسادگی از دین برگردند؟! از اینرو به اعتقاد ما، چنین پنداری، تاخت و تازی بزرگ و شدید بر اصحابشاست که در حقیقت، دشمنی با الله و رسول و شریعت اوست. لذا ما، همهی یاران و خاندان مؤمن پیامبرجرا دوست داریم و معتقدیم که آن دسته از خاندان و خویشانش که ایمان آوردند، دو حق دارند: یکی، حق ایمان و دیگری حق خویشاوندی با رسولاللهج. الله متعال به پیامبرش فرموده است:
﴿قُل لَّآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ أَجۡرًا إِلَّا ٱلۡمَوَدَّةَ فِي ٱلۡقُرۡبَىٰۗ﴾[الشورى: ٢٣]
بگو: در برابر تبلیغ قرآن، هیچ پاداشی از شما نمیخواهم؛ فقط خویشاوندی (میان من و خودتان) را رعایت کنید.
این آیه، مفهوم دیگری هم دارد؛ یعنی: تنها چیزی که از شما میخواهم، این است که نزدیکان من را دوست بدارید. در هر حال، این حدیث طمع اهل بدعت را برای بدگویی از صحابهشبرآورده نمیسازد؛ زیرا فقط دربارهی کسانیست که از دین برگشتند و کسانی که به اجماع مسلمانان بر اسلام پایداری کردند، در این حدیث نمیگنجند و این حدیث، دربارهی آنها نیست؛ لذا اجماع مسلمانان بر عدم مرتد شدن صحابهش، این حدیث را خاص و محدود میگرداند؛ زیرا مسلمانان، اتفاق نظر دارند که صحابهشمرتد نشدند و فقط عدهای از قبایل و طوایف عرب از دین برگشتند و ابوبکر صدیقسبا آنان جنگید و در نتیجه، بیشترِ آنها دوباره به اسلام بازگشتند.
***
۱۷۰- الْحَادِي عَشَر: عَنْ أَبِي سعيدٍ عبدِ الله بنِ مُغَفَّلسقال: نَهَى رسولُ الله جعَن الخَذْفِ وقال: «إِنَّهُ لا يقْتُلُ الصَّيْد، ولا يَنْكَأُ الْعَدُو، وَإِنَّهُ يَفْقَأُ الْعَيْن، ويَكْسِرُ السِّنَّ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۶۲۲۰؛ و صحیح مسم، ش: ۱۹۵۴]
وفي رواية : أَنَّ قريباً لابْنِ مُغَفَّلٍ خَذَف، فَنَهَاهُ وقال: إِنَّ رسولَ الله جنَهَى عن الخَذْفِ وقال: «إِنَّهَا لا تَصِيدُ صَيْداً» ثُمَّ عادَ فقال: أُحَدِّثُكَ أَنَّ رسولَ الله جنَهَى عَنْه، ثُمَّ عُدْتَ تَخْذِف؟ لا أُكَلِّمُكَ أَبدا.
ترجمه: ابوسعید، عبدالله بن مُغَفَّلسمیگوید: رسولاللهجاز پرت کردن سنگریزه با انگشت نهی کرد و فرمود: «این کار، صید (= شکار) را نمیکشد و دشمن را از پا درنمیآورد؛ ولی چشم را کور میکند و دندان را میشکند».
در روایتی آمده است: یکی از نزدیکان ابن مغفّلس، سنگریزهای پرتاب کرد. ابنمغفلساو را از این کار بازداشت و گفت: پیامبرجاز پرتاب سنگریزه منع کرده و فرمود: «با این کار نمیتوان شکار کرد»؛ اما آن شخص، دوباره این کار را انجام داد. عبدالله بن مغفلسبه او گفت: من به تو گفتم که رسولاللهجاز این کار منع کرد، ولی تو باز هم سنگریزه پرتاب میکنی! هرگز با تو صحبت نمیکنم.
شرح
مؤلف/، حدیثی از عبدالله بن مغفلسنقل کرده که پیامبرجاز پرتاب سنگریزه با انگشت منع کرد و فرمود: «این کار، صید (=شکار) را نمیکُشد». و در روایتی آمده است: «این کار، جانوری را شکار نمیکند و دشمن را از پا درنمیآورد؛ بلکه چشم را کور مینماید و دندان را میشکند».
منظور از «خذف» یا پرتاب سنگریزه، این است که انسان، سنگریزهای را در میان انگشت «اشاره» و «شست» قرار دهد و آن را پرتاب کند. پیامبرجاز این کار منع کرده و دلیلش را چنین بیان فرموده است که این کار، چشم را کور میکند و دندان را میشکند؛ اما شکار را نمیکُشد و دشمن را از پا درنمیآورد.
عبدالله بن مغفلسیکی از نزدیکانش را دید که سنگریزه پرتاب میکند؛ او را از این کار بازداشت و به او خبر داد که پیامبرجاز پرتاب سنگریزه، منع نموده است؛ ولی پس از مدتی دوباره او را دید که سنگریزه پرتاب میکند. به او گفت: من به تو خبر دادم که پیامبرجاز این کار، منع نموده است؛ ولی تو باز هم سنگریزه پرتاب میکنی. هرگز با تو صحبت نخواهم کرد. لذا با او قهر کرد؛ زیرا از کاری که پیامبرجمنع کرده بود، سرپیچی نمود.
عبدالله بن عمربنیز با یکی از فرزندانش، قهر کرد؛ ماجرا از این قرار بود که عبدالله بن عمربحدیثی نقل نمود که رسولاللهجفرموده است: «لاَ تَمْنَعُوا إِمَاءَکم المَسَاجِدَ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۹۰۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۲۲ بهنقل از ابنعمرس] یعنی: «زنانتان را از رفتن به مسجد منع نکنید». یکی از فرزندان عبدالله بن عمر به نام بلال، گفت: «بهخدا سوگند که آنها را از رفتن به مسجد منع میکنیم»؛ زیرا زنها، عوض شده بودند و مانند زنان دوران پیامبرجشرایط خروج از منزل را آنگونه که باید، رعایت نمیکردند. پدرش، یعنی عبدالله بن عمرببا شنیدن این سخن پسرش، بلال که مخالفت با حدیث پیامبرجبود، سخت برآشفت و به او دشنام گفت و فرمود: من برای تو حدیث پیامبرجرا بیان میکنم و تو سوگند یاد میکنی که زنان را از رفتن به مسجد، بازمیداری؟ سپس تا پایان عمرش با او صحبت نکرد. لذا درمییابیم که سلف صالح، سنت را گرامی میداشتند و سخت از آن پیروی میکردند.
شاید این پرسش مطرح شود که آیا قهر کردن در چنین مواردی، واجب و یا جایز است؟ مگر رسولاللهجنفرموده است: «برای هيچ مؤمنی، جايز نيست كه بيش از سه شبانهروز، با برادر مسلمانش، قهر باشد»؟
پاسخ: قهر کردن این دو صحابه و امثال آنها با نزدیکانشان، تعزیری و برای تنبیه آنها بوده است؛ و گرنه، در اصل، مؤمنی که گناهی انجام میدهد و سپس توبه میکند، بخشیده میشود. حتی کفار، اگر توبه کنند و ایمان بیاورند، الله متعال، گذشتهی آنان را میبخشد. چنانکه میفرماید:
﴿قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ إِن يَنتَهُواْ يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ﴾[الأنفال: ٣٨]
به کافران بگو: اگر (از کفر) باز آیند، گذشته-هایشان بخشیده میشود.
اما چنین بهنظر میرسد که این دو صحابی (عبدالله بن مغفل و عبدالله بن عمرب) بهقصد تنبیه آن دو نفر که با فرمان پیامبرجمخالفت کردند، قهر نمودند؛ گرچه این اشتباه، از روی اجتهاد بود؛ زیرا بلال بن عبدالله بن عمر از روی اجتهاد چنین سخنی گفته بود؛ اما در هر حال، انسان نباید بدین روشنی و با چنین الفاظی با گفتار پیامبرجمخالفت کند. بهتر بود بگوید: شاید پیامبرجبدان سبب چنین اجازهای به زنان داد که در آن زمان نیتها، خوب و سالم بود و مردم، عملکرد خوبی داشتند؛ ولی پس از پیامبرجاوضاع عوض شده است. اگر چنین سخنی میگفت، بهتر بود. چنانکه امالمؤمنین عایشهلفرموده است: اگر پیامبرجمیدید که زنها پس از او چه میکنند، آنها را (از رفتن به مسجد) منع میکرد؛ [ صحیح بخاری، ش: ۸۶۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۴۵ بهنقل از امالمؤمنین عایشهل] همانطور که بنیاسرائیل، زنانشان را از رفتن به عبادتگاه بازداشتند. در هر حال، عمل کرد عبدالله بن مغفل و عبدالله بن عمر# نشان میدهد که باید سنت را گرامی بداریم و بیچون و چرا از حکم الله و رسولش اطاعت کنیم.
***
۱۷۱- وعنْ عابسِ بن ربيعةَ قال: رَأَيْتُ عُمَرَ بنَ الخطابسيُقَبِّلُ الْحَجَرَ يَعْنِي الأَسْوَدَ ويَقُول: إِني أَعْلَمُ أَنَّكَ حَجَرٌ مَا تَنْفَعُ ولا تَضُر، ولَوْلا أنِّي رأَيْتُ رسولَ الله جيُقَبِّلُكَ ما قَبَّلْتُك. [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۱۵۹۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۲۷۰]
ترجمه: عابس بن ربیعه میگوید: عمر بن خطابسرا دیدم که «حجرالاسود» را بوسید و گفت: «خوب میدانم که تو، سنگی بیش نیستی و نفع و ضرر نمیرسانی؛ و اگر رسولاللهجرا نمیدیدم که تو را میبوسید، هرگز تو را نمیبوسیدم».
شرح
حدیثی که مؤلف/از عمر بن خطابسنقل نموده، در باب اهمیت پیروی از سنت و آداب آن است. عمرسخانهی کعبه را طواف میکرد و «حجرالاسود» را میبوسید؛ همانطور که میدانید، حجرالاسود، سنگیست که در یکی از پایههای خانههای کعبه قرار گرفته و الله متعال، بوسیدن آن را برای بندگانش مشروع قرار داده است تا بدینسان در برابر او، اظهار بندگی و فروتنی کنند؛ از اینرو عمرسهنگام بوسیدن آن فرمود: «من خوب میدانم که تو، سنگی بیش نیستی و نفع و ضرر نمیرسانی». عمرسراست فرمود؛ زیرا سنگها، هیچ نفع و ضرری نمیرسانند و نفع و ضرر فقط به دست اللهﻷمیباشد؛ همانطور که فرموده است:
﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾[المؤمنون : ٨٨، ٨٩]
بگو: اگر میدانید، پادشاهی و فرمانروایی بر همه چیز، به دست کیست و کیست که امان میدهد و هیچکس در برابرش امان نمییابد؟ خواهند گفت: از آنِ الله است.
عمرسبیان کرد که تنها بهقصد پیروی از رسولاللهجحجرالاسود را میبوسد؛ چنانکه فرمود: «اگر رسولاللهجرا نمیدیدم که تو را میبوسید، هرگز تو را نمیبوسیدم»؛ یعنی تو را فقط برای پیروی از سنت میبوسم؛ نه بدینخاطر که به نفع و فایدهای از سوی تو امیدوار باشم یا از تو بترسم. این کار را فقط بدین دلیل انجام میدهم که پیامبرجانجام داده است. تنها بخش کعبه که بوسیدن آن جایز است، حجر الاسود میباشد؛ البته دست کشیدن بر «رکن یمانی» جایز است؛ بدون اینکه آن را ببوسیم. در رابطه با حجرالاسود، بهتر است که با دست راست برآن دست بکشیم و آنگاه آن را ببوسیم و اگر بوسیدن سنگ ممکن نبود، بر آن دست میکشیم و دست خود را میبوسیم؛ و گرنه، با دست خود به سوی آن اشاره میکنیم و در این حالت، دست خود را نمیبوسیم؛ اما آنچه دربارهی «رکن یمانی» مشروعیت دارد، این است که با دست راست خود، بر آن دست میکشیم و آن را نمیبوسیم. گاه دیده میشود که برخی از افراد ناآگاه با دست چپ خود بر رکن یمانی دست میکشند؛ حال آنکه از دست چپ فقط برای کارهایی مانند پاک کردن نجاست و امثال آن استفاده میشود و دست کشیدن بر رکن یمانی، تعظیم شعایر الهیست؛ لذا نباید با دست چپ خود آن را استلام کنیم.
دو رکن دیگر کعبه، یعنی رکن شامی و رکن عراقی یا رکن شمال شرقی و شمال غربی را نباید بوسید و نباید دست کشید؛ زیرا این دو رکن، همان ارکان و پایههایی نیستند که ابراهیم خلیل÷کعبه را بر آنها بنا نهاد؛ زیرا قریشیان، تصمیم گرفتند خانهی کعبه را با اموال حلال خود بازسازی نمایند و بدین منظور، از اموال «ربا» استفاده نکنند. عظمت خانهی الله را ببینید که حتی کافران نیز حرمتش را حفظ نمودند و برای بازسازی آن، اموال حلال و پاکیزهای جمعآوری کردند. و چون از اموال حلال و پاکیزهی خود برای بازسازی کعبه کسر آوردند و نتوانستند آن را بر روی پایههایی بنا کنند که ابراهیم÷پایهگذاری کرده بود، [شش ذراع] از قسمت شمالی کعبه را کم کردند؛ زیرا حجرالاسود در رکن جنوبی قرار دارد و از اینرو نمیتوانستند از ضلع جنوبی خانه، کم کنند. لذا رکن شمال شرقی و شمال غربی، بر روی پایههایی که ابراهیم÷بنا کرده بود، قرار نگرفت و به همین سبب نیز هیچگاه رسولاللهجرکن شمال شرقی و شمال غربی را نبوسید و بر آنها دست نکشید.
در یکی از سالها، معاویهسبا ابنعباسسمشغول طواف کعبه بود و ار کان چهارگانه یعنی حجرالاسود، رکن یمانی، شمالی و غربی را دست کشید. ابنعباسببه او فرمود: چرا دو رکن شمالی (رکن شمال غربی و شمال شرقی) را دست میکشی، حال آنکه پیامبرجفقط رکن یمانی و حجرالاسود را دست کشید؟ معاویهسپاسخ داد: همه جای کعبه، محترم است و باید آن را گرامی داشت. ابنعباسبکه از معاویهسفقیهتر بود، این آیه را تلاوت کرد:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾[الأحزاب: ٢١]
بهراستی برای شما، در رسولالله، الگو و سرمشقی نیکوست.
و سپس افزود: پیامبرجرا ندیدم که جز دو رکن یمانی، یعنی رکن حجر و رکن یمانی، بر دیگر ارکان خانه دست بکشد. معاویهسسخن ابنعباسبرا تأیید کرد و از دیدگاه خود برگشت و بدینسان کار درست را پذیرفت و دیگر، هیچ گاه رکن شمال شرقی و شمال غربی را مسح نکرد.
این حدیث، ردی بر کسانیست که کنار رکن یمانی میایستند و بچهای را که در آغوش دارند، مجبور میکنند برای تبرک، رکن یمانی را مسح کند و اگر بتوانند بر حجرالاسود نیز برای تبرک دست میکشند. بدون شک، این کار، بدعت است و نوعی شرک بهشمار میرود؛ [ وقتی دست کشیدن بر رکن یمانی بهقصد تبرک، بدعت است، پس حکم دست کشیدن بر مزارها و قبرها چگونه میباشد؟ شکی نیست که به مراتب خیلی بدتر است] زیرا مشروعیت دست کشیدن بر حجر و رکن یمانی، به سبب یا انگیزهی این کار، بستگی دارد و دخیل کردن هر انگیزهی دیگری، نامشروع و باطل است. تنها دلیل جواز دست کشیدن بر حجر و رکن یمانی، عمل رسولاللهجاست و باید بدین اصل یا قاعدهی مهم توجه کنیم که هرکس، بدون دلیل شرعی یا اذن شارع، برای یک کار، دلیلتراشی کند، یا به عبارت دیگر، سببی وضع نماید که شارع اجازه نداده است، بدعتگذار بهشمار میرود؛ از اینرو باید کسانی را که مرتکب چنین اعمالی میشوند، نصیحت کنیم و به آنها تذکر دهیم که چنین کاری، غیرمشروع و نادرست و بدعت است تا هیچکس گمان نکند که سنگ، نفع و ضرر میرساند؛ و گرنه، ممکن است نسبت به سنگ اعتقاد پیدا کند و به بلای شرک، دچار شود.
خلاصه اینکه عمر فاروقسدلیل بوسیدن حجرالاسود را بیان کرد و فرمود: تنها برای پیروی از سنت پیامبرج، این کار را انجام میدهم و گرنه، خوب میدانم که سنگ، هیچ نفع و ضرری نمیرساند.
لذا درمییابیم که کمال بندگی در این است که انسان، بیچون و چرا فرمانبردار اللهﻷباشد؛ چه سبب یا حکمت مشروعیت آن عمل را بداند و چه نداند. لذا مؤمن همینکه فرمان الاهی را میشنود، میگوید: شنیدم و اطاعت کردم. حال اگر حکمتش را بداند، پس نورٌ علی نور؛ و اگر حکمتش را نداند، به فرمان الله و رسولش عمل کرده است. الله متعال میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ﴾[الأحزاب: ٣٦]
سزاوار هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که چون الله و فرستادهاش به کاری حکم دهند، برای آنها در کارشان اختیاری باشد.
از عایشهی صدیقهلپرسیدند: چرا زن، باید روزههایی را که در عادت ماهیانهاش از دست داده، قضا یا جبران نماید، اما جبران نمازهای این دوران، بر او واجب نیست؟ عایشهلفرمود: ما دستور یافتیم که روزههای دوران قاعدگی را جبران کنیم، اما دستور جبران نمازهای این دوران، برای ما صادر نشد. گویا امالمؤمنینلبدین نکته تصریح میکند که مؤمن وظیفه دارد به حکم شریعت، عمل نماید؛ چه حکمت دستور شرعی را بداند و چه نداند.
***