۳۲- باب: فضیلت و برتری مسلمانان مستضعف، فقیران و گُمنامان
الله متعال، میفرماید:
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ﴾[الكهف: ٢٨]
خودت را با کسانی شکیبا بدار که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند، در حالی که رضای او را میجویند؛ و دیدگانت را از آنان برنگردان.
شرح
مؤلف/، میگوید: «باب: برتری مسلمانان مستضعف، فقیران و گُمنامان». هدف این باب، اینست که تسلیت خاطری به کسانی باشد که به تقدیر الهی، کمتوان جسمی، ذهنی و مالی هستند یا از جایگاه و موقعیت والایی برخوردار نیستند و بهنحوی وضعیتی دارند که از دیدگاه مردم، ضعیف و کمتوان محسوب میشوند. اگرچه الله متعال، برخی از انسانها را در پارهای از ابعاد، ضیف و ناتوان یا کمتوان آفریده، ولی باید بهیاد داشت که این انسان، نزد اللهﻷگرامی و ارجمند است و الله متعال، درجات والایی به او خواهد داد. مهم اینست که انسان، نزد اللهﻷقوی و گرامی باشد. سپس مؤلف/این آیه را ذکر کرده که الله متعال به پیامبرشجفرموده است:
﴿ وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَكَ مَعَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِيِّ﴾[الكهف: ٢٨]
خودت را با کسانی شکیبا بدار که صبح و شام پروردگارشان را میخوانند.
﴿يَدۡعُونَ﴾در اینجا هر دو نوع دعا را شامل میشود: هم دعای مسألت یا درخواست را و هم دعای عبادت را. دعای درخواست، همان است که انسان به درگاه الهی عرض نیاز میکند و چیزی از او درخواست مینماید؛ چنانکه در حدیث قدسی آمده است: «مَنْ يَدْعُونِي فَأَسْتَجِيب لَهُ». [ صحیح بخاری، ش: (۱۱۴۵، ۶۳۲۱، ۷۴۹۴)؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۵۸ بهنقل از ابوهریرهس)] یعنی: «چه کسی مرا میخواند تا درخواستش را اجابت کنم؟» الله متعال، میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡ﴾[غافر: ٦٠]
و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا دعای شما را بپذیرم.
دعای عبادت، اینست که انسان با عبادتهایی که اللهﻷمشروع قرار داده است، پروردگارش را عبادت و پرستش کند؛ زیرا هر عابدی با زبان حال، و با زبان گفتار، دعا میکند. به عنوان مثال: نماز، عبادتیست که شامل قرائت قرآن، ذکر الله، تسبیح و دعاست. روزه نیز عبادتیست که گرچه دعاهای زبانی در آن نمایان نیست، ولی انسان تنها به امید اجر و پاداش الهی و ترس از مجازات او، روزه میگیرد و این، دعا به زبانِ حال است. یعنی انسان با روزه گرفتن، از اللهﻷمیخواهد که او را از عذاب خویش نگه دارد و به او بهشت برین را عنایت کند.
گاه، عبادت، فقط دعا و خواستن از الله متعال است؛ یعنی انسان، دعا میکند و پروردگارش را میخواند و بدینسان، به عبادتش میپردازد؛ زیرا دعا، اظهار نیازمندی به اللهﻷمیباشد که با گمانِ نیک به الله و امید به او و ترس از عذابش، همراه است. لذا ﴿يَدۡعُونَ رَبَّهُم﴾یعنی: «رفع نیازهایشان را از الله، درخواست میکنند و او را عبادت و پرستش مینمایند». زیرا عبادتگزار، با زبانِ حال، دعا میکند. در این آیه آمده است که اینها، صبح و شام، پروردگارشان را میخوانند. شاید منظور، این باشد که همواره به عبادت و دعا مشغولاند و صبح و شام، بهطور خاص، به دعا و راز و نیاز میپردازند. ﴿يُرِيدُونَ وَجۡهَهُۥ﴾یعنی: «رضایت الله را میجویند» و خواهان کالای فناپذیر دنیا نیستند؛ بلکه تنها خواهان رضایت اللهﻷهستند. ﴿وَلَا تَعۡدُ عَيۡنَاكَ عَنۡهُمۡ﴾یعنی: و دیدگانت را از آنان به سوی دیگران، برنگردان؛ بلکه همواره به آنها بنگر و در دعا و عبادتشان، با آنان باش. همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِۚ وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ ١٣١﴾[طه: ١٣١]
به زینت زندگی دنیا که برخی از کافران را از آن بهرهمند ساختهایم تا آنان را بیازماییم، چشم مدوز. و روزیِ پروردگارت، بهتر و ماندگارتر است.
لذا همواره به کسانی بنگر که به عبادت اللهﻷو راز و نیاز با او میپردازند؛ ﴿وَلَا تَمُدَّنَّ عَيۡنَيۡكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعۡنَا بِهِۦٓ أَزۡوَٰجٗا مِّنۡهُمۡ زَهۡرَةَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا﴾و نگاهت به سوی کسانی نباشد که از دنیا و نعمتهای دنیوی مانند خانههای مجلّل، بهترین مرکبها و سواریها و فاخرترین لباسها، برخوردارند. اینهما، همه زینت و زیور زندگانی دنیاست. در این آیه، اللهﻷاز نعمتهای دنیا، به عنوان ﴿زَهۡرَةَ﴾ یاد کرده است؛ و «زَهره»، یعنی گُل؛ گُل هرچقدر زیبا باشد، باز هم پژمرده میشود و میخشکد. در میان گیاهان، سرعت پژمردگی گل، از همه بیشتر است و اگر خوشبو باشد، بوی خوش آن، زیاد دوام ندارد. دعا کنید که اللهﻷهمه ی ما را از نعمتهای همیشگی آخرت بهرهمند بگرداند.
اللهﻷمیفرماید: ﴿لِنَفۡتِنَهُمۡ فِيهِۚ وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ﴾یعنی: نعمتهایی که به اینها میدهیم، برای اینست که آنان را بیازماییم. و روزی پروردگارت که نتیجهی اطاعت و بندگی اوست، بهتر و ماندگارتر میباشد. همانطور که میفرماید:
﴿وَأۡمُرۡ أَهۡلَكَ بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱصۡطَبِرۡ عَلَيۡهَاۖ لَا نَسَۡٔلُكَ رِزۡقٗاۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُكَۗ وَٱلۡعَٰقِبَةُ لِلتَّقۡوَىٰ ١٣٢﴾[طه: ١٣٢]
و خانوادهات را به نماز فرمان بده و بر انجامش شکیبا باش. از تو روزی نمیخواهیم؛ بلکه ما به تو روزی میدهیم. و تقوا، سرانجام نیکی دارد.
رسولاللهجهمینکه نعمتی دنیوی میدید که برایش جالب بود، میفرمود: «اللَّهُمَّ إِنَّ الْعَيْشَ عَيْش الآخِرَةِ». [ صحیح بخاری، ش: (۲۸۳۴، ۴۰۹۹)؛ و مسلم، ش: ۱۸۰۵ بهنقل از انس بن مالکس] یعنی: «یا الله! بهراستی که زندگی، زندگیِ آخرت است». جملهی پُرمحتواییست؛ گاه انسان به نعمتهای دنیا فریفته میشود و از یادِ اللهﻷغافل میگردد؛ چه خوب است که انسان در چنین مواردی، نعمتهای جاوید آخرت را بهیاد بیاورد و نعمتهای دنیا و آخرت را با هم مقایسه کند و به خویشتن یادآوری نماید که نعمتهای آخرت، از میان نمیرود و جاوید و همیشگیست. پیامبرجراست فرموده است؛ نعمتهای دنیا هرچه باشد، پایان مییابد و از میان میرود؛ هر چه باشد، با غم و اندوه و نقص و کاستی و دیگر آفتها، همراه است.
زندگی، هرطور که باشد، سرانجامش پیری و مرگ است. انسان، هرطور که زندگی کند، وقتی پا به سن میگذارد و پیر و فرتوت میگردد، مانند بچهها میشود؛ هم توان جسمیاش را از دست میدهد و هم قدرت فکری و حافظهاش را. بهگونهای که محتاج زن و بچهاش میگردد و آنها نیز از این وضعیت، خسته و رنجور میشوند.
انسان عاقل، همینکه به مرگ بیندیشد، دل به دنیا نمیبندد و اگر به آخرت و نعمتهای جاوید آن امیدوار نباشد، زندگیاش بیهوده است.
در هر حال، الله متعال به پیامبرشجدستور داده است که همنشین کسانی باشد که صبح و شام، پروردگارشان را میخوانند و او را عبادت میکنند و خواهانِ رضایت او هستند. این آیه، مخصوص ضعفا یا مسلمانان مستضعف نیست؛ اگرچه سبب نزولش، همین است، ولی شامل عموم مسلمانانیست که الله را عبادت میکنند و همواره به راز و نیاز با او میپردازند؛ چه ضعیف یا توانا باشند و چه ثروتمند یا فقیر؛ باید همواره با چنین کسانی همنشین باشیم.
البته معمولاً افراد ثروتمند، بیش از فقیران و مستضعفان، از دین و ارزشهای دینی، فاصله دارند. از اینرو، بیشترِ کسانی که پیامبران الهی را تکذیب کردند، طبقهی اشراف و ثروتمندان بودند. چنانکه اللهﻷدربارهی صالح÷و قومش میفرماید:
﴿قَالَ ٱلۡمَلَأُ ٱلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ لِلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِمَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُمۡ أَتَعۡلَمُونَ أَنَّ صَٰلِحٗا مُّرۡسَلٞ مِّن رَّبِّهِۦۚ﴾[الأعراف: ٧٥]
سران متکبر و گردنکش قومش به مستضعفانی که ایمان آورده بودند، گفتند: آیا واقعاً باور دارید که صالح، فرستادهای از سوی پروردگارش می-باشد؟
الله متعال، همهی ما را جزو اهل حق و و یاران و دعوتگران حق قرار دهد؛ بهیقین او، بخشندهی بزرگوار است.
***
۲۵۷- عن حَارِثَة بْنِ وهْبس قال: سمعتُ رسولَ اللهج يقول: «أَلا أُخْبِرُكُمْ بِأَهْلِ الجنَّة؟ كُلُّ ضَعيفٍ مُتَضَعِّفٍ لَوْ أَقْسَم عَلَى الله لأبرَّه، أَلاَ أُخْبِرُكُمْ بَأَهْلِ النَّارِ؟ كُلُّ عُتُلٍّ جَوَّاظٍ مُسْتَكْبِرٍ».[متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۴۹۱۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۸۵۳]
ترجمه: حارثه بن وهبسمیگوید: از رسولاللهجشنیدم که فرمود: «آیا بهتشیان را به شما معرفی نکنم؟ هر ضعیف و مستضعفی که اگر به الله سوگند یاد کند، الله سوگندش را تحقق میبخشد؛ آیا دوزخیان را به شما معرفی نکنم؟ هر انسان، تندخو و سنگدل و ثروتاندوزی که بذل و بخشش نمیکند و برتریطلب و متکبر است».
شرح
مؤلف/، حدیثی بدین مضمون دربارهی مستضعفان و افرادِ فرودست و ردهی پایین، نقل کرده که حارثه بن وهبسمیگوید: پیامبرجفرمود: «آیه بهشتیان را به شما معرفی نکنم؟ هر ضعیف و مستضعفی که وقتی به الله سوگند بخورد، الله، سوگندش را تحقق میبخشد». لذا یکی از نشانههای اهل بهشت، اینست که معمولاً انسانهای مستضعفی هستند که به پُست و مقام اهمیت نمیدهند و به دنبال کسب مقام و موقعیت والای دنیوی نیستند؛ بلکه هم بهظاهر و هم در باطن، علاقهای به شهرت ندارند و میخواهند گمنام و ناشناخته باشند. فقط برایشان مهم است که نزد اللهﻷگرامی و ارجمند باشند و در پیِ یافتن جایگاه و موقعیت در میان اطرافیان خود نیستند. همهی فکر و تلاش آنها، اینست که نزد الله، جایگاه و منزلت والایی بیابند. از اینرو میبینیم که نسبت به اموال و داراییهایی که از دست میدهند، بیخیالاند؛ اگر چیزی از دنیا به آنها برسد، آن را میپذیرند و اگر چیزی از دست بدهند، برایشان مهم نیست. زیرا میدانند که آنچه الله بخواهد، همان میشود و آنچه او نخواهد، نمیشود و همه چیز به دست خداست و وضعیتی که در آن بهسر میبرند، ماندگار نیست و امکان تغییر گذشته وجود ندارد و آنچه مقدّر شده، بهطور قطع به انجام میرسد؛ البته الله متعال اسباب و زمینههایی برای هر سرنوشتی قرار داده است که میتوان از اسباب شرعی، استفاده کرد.
فرمود: «اگر به الله سوگند بخورد، الله سوگندش را تحقق میبخشد». یعنی اگر برای انجامِ کاری سوگند یاد کند، الله متعال، آن را برایش میسر میگرداند. چنین مسایلی زیاد روی میدهد که انسان با اطمینان به اللهﻷو به امید اجر و رحمتش، دربارهی کاری سوگند میخورد و الله متعال نیز او را موفق میگرداند که آن کار را به انجام برساند؛ بر عکس، کسی که با گردنکشی و تنگنظری نسبت به رحمت الهی، سوگند یاد میکند، شکست میخورد و موفق نمیشود. اینک دو مثال، ذکر میکنم:
مثال اول: رُبَیِّع بنت نضر که خواهرِ انس بن نضرشو یکی از زنانِ انصار بود، دندانِ پیشینِ یکی از دختران انصار را شکست. رسولاللهجحکمِ قصاص صادر فرمود؛ زیرا الله متعال فرموده است:
﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَيۡنَ بِٱلۡعَيۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ﴾[المائدة: ٤٥]
و در تورات برای بنیاسرائیل چنین مقرر نمودیم که (حکم قصاص) بدین ترتیب است که جان در برابر جان، چشم در برابر چشم، بینی در برابر بینی، گوش به جای گوش و دندان به جای دندان قصاص می-شود.
برادرش، انس بن نضرسگفت: ای رسولخدا! به الله سوگند که دندان پیشین خواهرم شکسته نخواهد شد. این را در برابر حکمِ الله و رسولش نگفت؛ بلکه منظورش، این بود که تا بتواند با اولیای آن دختر صحبت میکند تا به گرفتن دیه راضی شوند و یا بهجای قصاص، دیه بگیرند. گویا او به راضی شدن آنها، مطمئن بود. همینطور هم شد و به خواستِ الله متعال، اولیای آن دختر انصاری، به گرفتن دیه راضی شدند و از اجرای قصاص، صرف نظر کردند. پیامبرجفرمود: «إِنَّ مِنْ عِبَادِ اللَّهِ مَنْ لَوْ أَقْسَمَ عَلَى اللَّهِ لأَبَرَّهُ». [ صحیح بخاری، ش: (۲۷۰۳، ۲۸۰۶، ۴۵۰۰، ۴۶۱۱)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۷۵ بهنقل از انس بن مالکس] یعنی: «در میان بندگان الله، کسانی هستند که اگر به الله سوگند یاد کنند، الله، سوگندشان را تحقق میبخشد». بدون شک، چیزی که انس بن نضرسرا واداشت که چنین سوگندی یاد کند، امید و اطمینان بالایش به اللهﻷبود؛ زیرا او امیدوار بود که الله متعال، اسباب و زمینههایی میسر خواهد کرد که مانع از اجرای حکم قصاص و شکستن دندانی پیشینِ خواهرش، ربیع میگردد.
مثال دوم: شخصی دربارهی انسانِ گنهکاری، میگوید: «قسم به الله که او، فلانی را نمیآمرزد». و اللهﻷمیفرماید: «مَن ذَا الَّذِي يَتَأَلَّى عَلَيَّ أَلاَّ أَغْفِر لِفُلانٍ، غَفَرْت لَهُ، وَأَحبْطت عَمَلك». [ مسلم، ش: ۲۶۲۱ بهنقل از جندبس] یعنی: «چه کسی به نام من سوگند یاد میکند که من فلانی را نمیبخشم؟ حال آنکه من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». دقت کنید؛ این مرد، سخنی گفت که با آن، دنیا و آخرت را نابود کرد و همهی سعی و تلاش خود را از میان برد. زیرا به خود و عمل خویش فریفته شد و برادر مسلمانش را تحقیر کرد و او را از رحمت الهی دور دانست.
آنگاه رسولاللهجفرمود: «آیا دوزخیان را به شما معرفی نکنم؟» و سپس فرمود: «كُلُّ عُتُلٍّ جَوَّاظٍ مُسْتَكْبِرٍ». یعنی: «هر انسان، تندخو و سنگدل و ثروتاندوزی که بذل و بخشش نمیکند و برتریطلب و متکبر است». اینها، نشانههای دوزخیان است. «جَوَّاظ»، به هر دنیادوستِ ثروتاندوزی گفته میشود که حقوق و واجبات اموالش را ادا نمیکند و آدمِ بیصبر و کمتحملیست که در برابر هر مشکلی سر فرو میآورد و رشتهی صبر از دستش خارج میشود و همواره خود را در موقعیت و جایگاهی میبیند که گویا هیچگاه گرفتار نخواهد شد! مانند داستان آن مردی که با رسولاللهجدر یکی از جنگها شرکت کرده بود و هر مشرکی را که یکه و تنها میدید، دنبال میکرد و با شمشیر میزد. پیامبرجدربارهاش فرمود:«او، دوزخیست»! صحابهشتعجب کردند و گفتند: او با اینهمه شجاعت و جنگاوری، دوزخیست! شخصی، گفت: من، همواره در کنارِ او خواهم بود تا به رازِ فرمودهی پیامبرجپی ببرم. لذا در تمام صحنههای نبرد، در کنار آن مرد شجاع بود تا اینکه تیری از سوی دشمن به این مرد دلاور، اصابت کرد و چون درد را تحمل نکرد، دستهی شمشیرش را بر زمین نهاد و لبهی تیزش را وسط سینهاش قرار داد و به آن فشار آورد و بدینسان خودکشی کرد. آن شخص نزد پیامبرجرفت و گفت: ای رسولخدا! گواهی میدهم که بهراستی فرستاده الله هستی. رسولاللهجپرسید: چه اتفاقی افتاده است؟ و آن مرد، داستان را برای رسولاللهجبازگو کرد و گفت: مردی که گفته بودید، دوزخیست، خودکشی نمود. پیامبرجفرمود: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيَعْمَلُ بِعَمَلِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فِيمَا يَبْدُو لِلنَّاسِ، وَإِنَّهُ لَمِنْ أَهْلِ النَّارِ». [ صحیح بخاری، ش: (۲۸۹۸، ۴۲۰۲، ۴۲۰۷) و مسلم، ش: ۱۱۲ بهنقل از سهل بن سعد بن مالکس] یعنی: «گاه برای مردم چنین بهنظر میرسد که فلانشخص، عمل اهل بهشت را انجام میدهد؛ ولی در حقیقت، دوزخیست».
این مرد، نتوانست زخم تیر را تحمل کند؛ لذا خودکشی کرد. «جوّاظ»، هر آدمِ کمتحملیست که همواره نِق میزند و از زندگیاش مینالد و پیوسته در غم و اندوه، و حسرت و افسوس بهسر میبرد و هیچگاه از زندگیاش راضی نیست؛ بلکه همواره از سرنوشت خود و تقدیری که برای او رقم خورده است، شکایت دارد؛ گویا به اینکه الله، پروردگار اوست، راضی نیست!
و اما متکبر، دارای دو ویژگیست: مردم را تحقیر میکند و حق را نمیپذیرد. زیرا پیامبرجفرموده است: «الكِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ». [ صحیح مسلم، ش: ۹۱] یعنی: «کبر، سرکشی از حق و تحقیر مردم است». لذا آدمِ متکبر، در ذات خود، آدمِ سرکشیست؛ یعنی هم در برابر حق گردنکشی میکند و هم در برابر مردم. به عبارت دیگر، از حق، رویگردان است و حق را نمیپذیرد و به خلق خدا نیز رحم نمیکند. اینها، نشانههای دوزخیان است. الله متعال، همهی ما را از آتش دوزخ، در پناهِ خویش قرار دهد و ما را وارد بهشت بگرداند. بهیقین او، بخشندهی بزرگوار است.
***
۲۵۸- وعن أَبي العباسِ سهلِ بنِ سعدٍ الساعِدِيِّس قال: مرَّ رجُلٌ على النَّبيِّج فقالَ لرجُلٍ عِنْدهُ جالس: «مَا رَأَيُكَ فِي هَذَا؟» فقال: رَجُلٌ مِنْ أَشْرافِ النَّاسِ هذا وَاللَّهِ حَريٌّ إِنْ خَطَب أَنْ يُنْكَحَ وَإِنْ شَفَع أَنْ يُشَفَّع. فَسَكَتَ رسولُاللهج، ثُمَّ مَرَّ رَجُلٌ آخَر، فقال له رسولُاللهج: «مَا رأُيُكَ فِي هَذَا؟» فقال: يا رسولَ الله هذا رَجُلٌ مِنْ فُقَرَاءِ الْمُسْلِمِين، هذَا حريٌّ إِنْ خطَب أَنْ لا يُنْكَح، وَإِنْ شَفَع أَنْ لا يُشَفَّعَ، وَإِنْ قَالَ أَنْ لا يُسْمع لِقَوْلِه. فقال رسولُ اللهج: «هَذَا خَيْرٌ منْ مِلءِ الأَرْضِ مِثْلَ هذَا».[متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۶۴۴۷؛ البته این روایت در صحیح مسلم، با این الفاظ وجود ندارد]
ترجمه: ابوالعباس، سهل بن سعد ساعدیسمیگوید: مردی از کنار پیامبرجگذشت. پیامبرجبه شخصی که در کنارِ ایشان نشسته بود، فرمود: «نظرت دربارهی این مرد چیست؟» پاسخ داد: مردی از اشراف مردم است؛ به الله سوگند، واقعیت، اینست که اگر خواستگاری کند، میپذیرند و اگر سفارشی نماید، سفارش او قبول میشود. رسولاللهجسکوت فرمود. سپس مردی دیگر عبور کرد. پیامبرجدوباره پرسید: «نظرت دربارهی این مرد چیست؟» گفت: مسلمانِ فقیریست که اگر خواستگاری کند، به او زن نمیدهند و اگر سفارش کند، سفارش او قبول نمیشود و اگر سخنی بگوید، به سخنش گوش نمیدهند. آنگاه پیامبرجفرمود: «اگر تمام زمین، آکنده از مردانی مانند مرد نخست باشد، این مرد، از همهی آنان بهتر است».
شرح
مؤلف/، روایتی بدین مضمون نقل کرده که سهل بن سعد ساعدیسمیگوید: مردی از کنار پیامبرجگذشت. پیامبرجبه شخصی که در کنارِ ایشان نشسته بود، فرمود: «نظرت دربارهی این مرد چیست؟» پاسخ داد: مردی از اشراف مردم است؛ به الله سوگند، واقعیت، اینست که اگر خواستگاری کند، میپذیرند و اگر سفارش نماید، سفارش او قبول میشود. رسولاللهجسکوت فرمود. سپس مردی دیگر عبور کرد. پیامبرجدوباره پرسید: «نظرت دربارهی این مرد چیست؟» گفت: مسلمانِ فقیریست که اگر خواستگاری کند، نمیپذیرند و اگر سفارش کند، سفارش او قبول نمیشود و اگر سخنی بگوید، به سخنش ترتیب اثر نمیدهند. آنگاه پیامبرجفرمود: «اگر تمام زمین، آکنده از مردانی مانند مرد نخست باشد، این مرد، از همهی آنان بهتر است». یعنی چنین شخصی، به مراتب، نزد اللهﻷ، از جمعیتی که تمام زمین را پر کنند و دارای جاه و مقام باشند، بهتر است. زیرا اللهﻷبه پست و مقام افراد و به مال و نسب، و شکل و قیافهی آنها و یا به مرکب و مسکنِ آنان نگاه نمیکند؛ بلکه به اعمال و قلوب آنان مینگرد. اگر قلبِ نیک و سالمی داشته باشند که آکنده از محبت و انابت به سوی خداست و از یادِ او غافل نباشند و از او بترسند و همواره به سوی او روی بیاورند و مطابق دستورهای الهی عمل کنند، نزد اللهﻷگرامی و ارجمند خواهند بود؛ چنین کسانی، نزد الله، حرمت و آبرو دارند و اگر به نام الله سوگند بخورند، سوگندشان را تحقق میبخشد.
لذا از این حدیث چنین برداشت می کنیم که گاه، انسان در دنیا مقامی والا دارد، ولی نزد الله، قدر و منزلتی ندارد؛ و برخی از انسانها اگرچه در دنیا دارای مقام و موقعیت نیستند، ولی نزد پروردگارشان، قدر و منزلت دارند. از الله متعال بخواهیم که ما را جزو آن دسته از بندگانش قرار دهد که نزدش قدر و منزلتی دارند و دعا کنید که اللهﻷبه ما جایگاهی والا در کنار پیامبران، صدیقان، شهدا و صالحان، عطا بفرماید.
***
۲۵۹- وعن أَبي سعيدٍ الخدريس عَنِ النَّبيِّج قال: «احْتجَّتِ الجنَّةُ والنَّارُ فقالت النَّار: فيَّ الجبَّارُونَ والمُتَكَبِّرُون، وقَالتِ الجَنَّةُ: فيَّ ضُعفَاءُ النَّاسِ ومسَاكِينُهُم، فَقَضَى اللَّهُ بَيْنَهُما: إِنَّك الجنَّةُ رحْمتِي أَرْحَمُ بِكِ مَنْ أَشَاء، وَإِنَّكِ النَّارُ عَذابِي أُعذِّب بِكِ مَنْ أَشَاء، ولِكِلَيكُمَا عَلَيَّ مِلؤُها».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۸۴۷. آلبانی/میگوید: مسلم/همهی حدیث را نیاورده؛ بلکه تنها بخش اول و بخش پایانی حدیث یادشده را نقل کرده و در مورد سایر بخشهای حدیث به روایت ابوهریرهسکه قبل از این حدیث قرار دارد و به همان معناست، حواله داده و الفاظ و عباراتش، با الفاظ و عباراتی که در حدیث ۲۵۹ «ریاض الصالحین» آمده، متفاوت است. برای تفصیل بیشتر، ر.ک: مقدمهی همین کتاب، ج:اول]
ترجمه: ابوسعید خدریسمیگوید: پیامبرجفرمود: «بهشت و دوزخ با هم بگومگو کردند؛ دوزخ گفت: ستمگران و مستکبران در من جای دارند. و بهشت گفت: مردم مستضعف و مستمند در من جای دارند. الله در میان بهشت و دوزخ، داوری کرد و فرمود: تو، بهشت، رحمت من هستی و با تو به هرکس که بخواهم، رحم میکنم. و تو، دوزخ، عذاب من هستی؛ و به وسیلهی تو هرکه را بخواهم، عذاب میدهم. و پُر کردن هر دوی شما، با من است».
شرح
مؤلف/، از ابوسعید خدریسنقل کرده است که میگوید: پیامبرجفرمود: «بهشت و دوزخ با هم بگومگو کردند». و هر یک از آنها، در فضل خود دلایلی مطرح کرد. این، جزو امورِ غیبیست و بر ما واجب است که به آن ایمان داشته باشیم؛ اگرچه درک آن برای عقل و اندیشهی ما، دشوار باشد و نتوانیم این نکته را درک یا هضم نماییم که چگونه دو موجود بیجان، بگومگو میکنند؟! در هرحال، ما بر این باوریم که الله متعال، بر هر کاری تواناست. الله متعال، در قرآن کریم خبر داده است که روز قیامت، زمین، خبرهایش را بهحکم پروردگار، بازگو میکند. وقتی الله، به چیزی دستوری دهد، آن چیز بیدرنگ و در هر حالتی که باشد، حکم الله را اجابت میکند. چنانکه روز قیامت، دستها، پاها، زبانها و پوست و دیگر اندام انسانها، در برابر الله به سخن میآیند و گواهی میدهند که چه کارهایی انجام دادهاند؛ هرچند که زبانی برای سخن گفتن ندارند! زیرا الله متعال، آنها را به سخن میآورد و او، بر هر کاری تواناست. بهشت و دوزخ نیز با هم بگومگو کردند؛ بهشت گفت: ستمگران سنگدل و مستکبران، در من جای دارند. همان کسانی که سنگدل هستند و با کبر و غرور خود، بر دیگران، برتری میجویند. همانطور که پیامبرجفرموده است: «الكِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ». [ صحیح مسلم، ش: ۹۱] یعنی: «کبر، سرکشی از حق و تحقیر مردم است».
پناه بر خدا؛ افراد سرکش و متکبری که از حق روی میگردانند و خود را از دیگران برتر میپندارند، دوزخیاند. گاه، افراد خوشرفتار و خوشاخلاق، از حق روی میگردانند و بدینسان دوزخی میشوند. یعنی اگرچه در برابر مردم، سرکش و متکبر نیستند، اما در برابر حق و حقیقت، تکبر میورزند؛ از اینرو مهر و عطوفتی که نسبت به مردم دارند، سودی به حالشان نخواهد داشت. زیرا از حق و حقیقت، روی میگردانند.
بهشت، خود را جایگاه مستضعفان و مستمندان دانست. زیرا معمولاً آدمهای مستضعف و مستمند، در برابر حق و حقیقت، تسلیم میشوند؛ یعنی آدمهای حقپذیری هستند. اللهﻷدر میان بهشت و دوزخ، داوری کرد و فرمود: «تو، بهشت، رحمتِ من هستی و بهوسیلهی تو، به هرکس که بخواهم، رحم میکنم». یعنی، بهشت از رحمت الهی نشأت گرفته است. از اینرو بهشت، صفتِ رحمت او نیست؛ و از آن جهت از بهشت به عنوان رحمت الهی یاد میشود که از رحمت بیکران او، نشأت گرفته است. صفت رحمت، صفتی حقیقی برای اللهﻷمیباشد که جدا از ذات او نیست؛ ولی بهشت، گرچه از رحمت او پدید آمده، ولی مخلوق و آفریدهی اوست. لذا اینکه اللهﻷاز بهشت به عنوان رحمت خود یاد میکند، بدین معناست که آن را بهرحمت خویش، آفریده است.
در این حدیث آمده است: الله به دوزخ فرمود: «تو، دوزخ، عذاب من هستی و با تو هرکه را بخواهم، عذاب میدهم». همانطور که الله متعال در قرآن کریم میفرماید:
﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ وَيَرۡحَمُ مَن يَشَآءُ﴾[العنكبوت: ٢١]
هرکه را بخواهد، عذاب میدهد و به هرکس که بخواهد، رحم میکند.
لذا بهشتیان، مشمول رحمت الله میشوند و دوزخیان، گرفتار عذاب الهی. سپس اللهﻷفرمود: «پُر کردن هر دوی شما، با من است». یعنی اللهﻷخود، عهدهدار پر کردن بهشت و دوزخ شده است. ناگفته نماند که فضل و رحمت الهی، از خشم و غضبش، گستردهتر میباشد. روز قیامت، اللهﻷهرکه رابخواهد، در دوزخ میاندازد و دوزخ میگوید: آیا افزون بر این هم هست؟ یعنی باز هم به من بدهید؛ بیشتر بدهید. باز هم بیشتر! آنگاه الله، پایش را در دوزخ مینهد و بدینسان بخشی از دوزخ به بخشی دیگر از آن، میچسبد و دوزخ، مچاله میشود و میگوید: بس است، بس است. این، مفهوم پر کردن دوزخ می باشد. اما بهشت الهی، بسیار گسترده و به پهنای آسمانها و زمین است و بهشتیان، وارد آن میشوند و بخش فراوانی از آن، برای اهل بهشت، خالی میماند. از اینرو الله متعال کسانی را پدید میآورد تا به بهشت بروند و از فضل و رحمت الله برخوردار شوند. زیرا الله متعال، پر کردن بهشت را بر خود لازم قرار داده است.
از این حدیث، چنین برداشت میشود که فقیران و مستضعفان، بهشتی هستند. زیرا معمولاً بیشتر آنها، حق و حقیقت را میپذیرند و مردمان سرکشی نیستند؛ ولی مستکبران ستمگر و حقگریز، دوزخی هستند. زیرا از قبول حق، سرکشی میکنند و دلهایشان با یاد الله، نرم نمیشود. پناه بر الله.
***
۲۶۰- وعن أَبي هريرةس عَن رسولِ اللهج قال: «إِنَّهُ لَيأتِي الرَّجُلُ السَّمِينُ العْظِيمُ يَوْمَ الْقِيامةِ لا يزنُ عِنْد الله جنَاحَ بعُوضَةٍ».[متفق عَلَيه] [ صحیح بخاری، ش: ۴۷۲۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۸۵]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «روز قیامت، مردی بزرگ و فربه میآید که نزد الله بهاندازهی بال پشه نیز وزن و ارزش ندارد».
شرح
مؤلف/حدیثی بدین مضمون از ابوهریرهسذکر کرده که پیامبرجفرموده است: «روز قیامت، مردی بزرگ و فربه میآید که نزد الله بهاندازهی بال پشه نیز وزن و ارزش ندارد».
مؤلف/از آن جهت این حدیث را در باب «برتری مسلمانان مستضعف و فقیر» ذکر کرده که معمولاً چاقی، نتیجهی پُرخوریست و پرخوری، نتیجهی مال و ثروت فراوان میباشد. از اینرو غالباً ثروتمندان بیش از سایر انسانها، حقگریز و ناسپاس هستند؛ از اینرو روز قیامت، چنین وضعیتی خواهند داشت؛ یعنی با آنکه چاق و فربهاند و جسم بزرگی دارند، نزد الله، بهاندازهی بال پشهای هم وزن نخواهند داشت. ناگفته پیداست که پشه، یکی از ضعیفترین و ناتوانترین حشرات میباشد، وضعیت بال پشه که روشن است!
از این حدیث، مسأله وزن کردن در روز قیامت، ثابت میشود. چنانکه قرآن کریم نیز بیانگر همین موضوع است؛ اللهﻷمیفرماید:
﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗاۖ وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧﴾[الأنبياء: ٤٧]
و روز قیامت ترازوهای عدالت را (در میان) مینهیم و به هیچکس هیچ ستمی نمیشود و اگر عملی همسنگِ دانهی خردلی هم باشد، باز هم آن را (به حساب) میآوریم. و همین بس که ما حسابرسیم.
همچنین میفرماید:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾[الزلزلة: ٧، ٨]
پس هرکس هموزن ذرهای نیکی کند، آن را میبیند. و هر کس هموزن ذرهای بدی نماید، آنرا میبیند.
پیامبرجنیز فرموده است: «اتَّقُوا النَّارَ وَلوْ بِشقِّ تَمْرةٍ». [ صحیح بخاری، ش: (۱۴۱۷، ۳۵۹۵، ۶۰۲۳، ۶۵۳۹، ۶۵۶۳)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۰۱۶ بهنقل از عدی بن حاتمس] یعنی: «از آتش دوزخ پروا کنید؛ اگرچه با صدقه دادن نصف یک خرما باشد».
سنجش اعمال در روز قیامت، کاملاً عادلانه است و هیچ ظلم و ستمی در کار نیست. هرکس، مطابق بدیها و نیکیهایش محاسبه میشود. علما گفتهاند: هرکس، کفهی نیکیهایش از کفهی بدیهایش سنگینتر باشد، بهشتی خواهد بود و هرکس، کفهی بدیهایش سنگینتر باشد، سزاوار عذاب الهی در دوزخ میگردد. و کسانی که کفهی نیکیها و بدیهایشان، برابر میشود، برای مدتی، متناسب با کردارشان، در محلی به نام «اعراف» در میان بهشت و دوزخ میمانند و سرانجام، به بهشت میروند.
ناگفته نماند که وزن کردن یا سنجش اعمال در آن روز، کاملاً محسوس و با ترازوییست که دو کفه دارد؛ در یک کفه، نیکیها را میگذارند و در کفهی دیگر، بدیها را. اما چه چیزی را میسنجند؟ آنگونه که از ظاهر این حدیث بهنظر میرسد، خودِ انسان را میسنجند و وزن او به اعمالش بستگی دارد. برخی از علما گفتهاند: نامهی اعمال هر کسی را میسنجند؛ کارنامههای نیکی را در یک کفه و کارنامههای بدی را در کفهی دیگر میگذارند و وزن میکنند؛ مطابق کفه ای که سنگینتر است، دربارهاش حکم میشود.
همچنین گفته شده که آنچه در آن روز، وزن میشود، اعمال انسان است؛ زیرا الله متعال، میفرماید:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧﴾[الزلزلة: ٧]
پس هرکس هموزن ذرهای نیکی کند، آن را میبیند.
در این آیه، به سنجش عمل تصریح شده است. همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ ٤٧﴾[الأنبياء: ٤٧]
و اگر عملی همسنگِ دانهی خردلی هم باشد، باز هم آن را (به حساب) میآوریم. و همین بس که ما حسابرسیم.
رسولاللهجنیز فرموده است: «كَلِمَتَانِ خَفِيفَتَانِ عَلَى اللِّسَانِ، ثَقِيلَتَانِ فِي الْمِيزَانِ، حَبِيبَتَانِ إِلَى الرَّحْمَنِ: سُبْحَانَ اللَّهِ وَبِحَمْدِهِ، سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ». [ صحیح بخاری، ش: (۶۴۰۶، ۶۶۸۲)؛ و مسلم، ش: ۲۶۹۴ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «دو کلمه وجود دارد که بر زبان سبک است؛ ولی در ترازوی اعمال سنگین میباشد و محبوب پروردگار رحمان است: سبحانالله وبحمده، سبحانالله العظیم». از این حدیث نیز چنین برداشت میشود که روز قیامت، اعمال انسان را میسنجند؛ یعنی آنچه روز قیامت در ترازو وزن میشود، اعمال انسان است. و از ظاهرِ قرآن و سنت نیز، همین برداشت میشود؛ و امکان دارد که هم اعمال و هم نامههای اعمال یا کارنامهها، وزن شوند.
حدیث ابوهریرهسهشداری جدی به همهی ماست که از تنپروری بپرهیزیم. لذا انسان خردمند، به پرورش قلب خود میاندیشد و پرورش قلب انسان، اینست که آن را بر فطرت خداپرستی و پایبندی به دین اللهﻷعادت دهد. وقتی قلب انسان، در این زمینه، سالم باشد، تمام اندام و جوارح انسان نیز صالح و سالم خواهند بود؛ ولی بر عکس، اگر انسان به تنپروری عادت کند و از پرورش قلب خود غافل شود، روز قیامت، با جسم و پیکری نازپرورده برانگیخته میگردد، ولی با قلب خراب و فاسدش، سرانجامی جز دوزخ نخواهد داشت. برای اینکه این مفاهیم ارزشمند، روشنتر شود، چه خوب است این فرمودهی الهی را بخوانید که میفرماید:
﴿مَنۡ عَمِلَ صَٰلِحٗا مِّن ذَكَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗۖ وَلَنَجۡزِيَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ ٩٧﴾[النحل: ٩٧]
به هر مؤمن نیکوکاری اعم از مرد و زن زندگی نیک و پاکیزهای میبخشیم و به آنان مطابق بهترین کردارشان پاداش میدهیم.
الله متعال، در این آیه نوید داده است که زنان و مردان مؤمن را از زندگی پاک و پاکیزهای بهرهمند میسازد، نه اینکه جسمهای آنها را در ناز و نعمت قرار میدهد؛ زیرا در دلهایشان، انس و الفت مینهد و به آنها سینهای باز و قلبی آرام عطا میکند و بدینسان آنان را از آرامش خاطر، برخوردار میسازد. حتی یکی از گذشتگان نیکسیرت گفته است: «اگر شاهان و شاهزادگان از آرامشی که ما داریم، باخبر بودند، برای تصاحب آن با شمشیرهایشان به ستیز با ما برمیخاستند». از الله متعال درخواست میکنم که قلوب همهی ما را برای اسلام، بگشاید و دلهایمان را با نور علم و ایمان، نورانی بگرداند. بهیقین او، بخشندهی بزرگوار است.
***
۲۶۱- وعنه أَنَّ امْرأَةً سوْداءَ كَانَتَ تَقُمُّ المسْجِد، أَوْ شَابّا، فَفقَدَهَا، أو فقده رسولُ اللهج، فَسَأَلَ عَنْهَا أَوْ عنْه، فقالوا: مات. قال: «أَفَلا كُنْتُمْ آذَنْتُمُونِي؟» فَكَأَنَّهُمْ صغَّرُوا أَمْرَهَا، أَوْ أَمْره، فقال: «دُلُّونِي عَلَى قَبْرِهِ». فدلُّوهُ فَصلَّى عَلَيه، ثُمَّ قال : «إِنَّ هَذِهِ الْقُبُور مملُوءَةٌ ظُلْمةً عَلَى أَهْلِهَا، وإِنَّ الله تعالى يُنَوِّرهَا لَهُمْ بصَلاتِي عَلَيْهِمْ».[متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: (۴۵۸، ۱۳۳۷)؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۵۶]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: زنی سیاه یا مردی جوان، مسجد را جارو میزد؛ (روزی) رسولاللهجاو را نیافت و جویای حال او شد. گفتند: مرده است. فرمود: «پس چرا مرا خبر نکردید؟» گویا به این مسأله اهمیت نداده بودند. آنگاه فرمود: «قبرش را من نشان دهید». قبرش را به پیامبرجنشان دادند. رسولاللهجبر او نماز خواند و فرمود: «این قبرها، بر کسانی که درون آنها هستند، پُر از تاریکی و ظلمت است و الله متعال، بهوسیلهی نماز من، قبرهایشان را نورانی میگرداند».
شرح
مؤلف/روایتی ذکر کرده است که ابوهریرهسمیگوید: زن یا مردی سیاه، مسجد را نظافت میکرد. بیشتر روایتها، بیانگر اینست که زنی سیاه، مسجد پیامبرجرا جارو میزده است. این بانو، شبی فوت کرد و صحابهشبه مرگش اهمیت ندادند و گفتند: شب است و نیازی نیست به پیامبرجاطلاع دهیم. لذا خود، او را به خاک سپردند. وقتی پیامبرجاو را ندید، سراغش را گرفت. گفتند: مرده است. فرمود: «پس چرا مرا خبر نکردید؟ قبرش را به من نشان دهید». قبرش را به پیامبرجنشان دادند. پیامبرجبر او نماز خواند و فرمود: «این قبرها، بر کسانی که درون آنها هستند، پُر از تاریکی و ظلمت است و الله متعال، بهوسیلهی نماز من، قبرهایشان را نورانی میگرداند».
این حدیث، بیانگر اینست که اهمیت و جایگاه هرکسی به اعمالش بستگی دارد و هرچه طاعت و عبادتِ انسان، بیشتر باشد، نزد الله گرامیتر است.
همچنین درمییابیم که زن، میتواند مسؤولیت نظافت مسجد را بر عهده بگیرد و این کار، مخصوص مردان نیست. یعنی هرکس، با امید اجر و ثواب، مسجد را نظافت کند، پاداش مییابد؛ فرقی نمیکند که زن، خود مسجد را نظافت کند یا به حساب خود، برای نظافت مسجد، کارگری استخدام نماید.
یکی دیگر از نکاتی که از این حدیث برداشت میشود، مشروعیت نظافت مساجد میباشد. پیامبرجفرموده است: «عُرِضَتْ عَلَيَّ أُجُورُ أُمَّتِي حَتَّى الْقَذَاةُ يُخْرِجُهَا الرَّجُلُ مِنْ الْمَسْجِدِ». [ ضعیف است؛ روایت: ترمذی (۲۹۱۶)، ابوداود (۴۶۱)، ابویعلی در مسندش (۴۲۶۵)، و فاکهی در أخبار مکۀ (۱۲۸۹) از طریق عبدالمجید بن ابیراود از ابن جریج از مطلب بن حنطب از انس بن مالک بهصورت مرفوع. آنگونه که در العلل المتناهیۀ (۱/۱۱۷) از ابنالجوزی آمده، دارقطنی گفته است: «ابنجریج، چیزی از مطلب نشنیده است. گفته میشود: از ابنمیسره و دیگر راویان ضعیف، تدلیس میکرد». بخاری نیز سماع مطلب از صحابه را رد کرده و گفته است: مطلب از هیچیک از صحابه چیزی نشنیده است. ابوزرعه میگوید: مطلب، ثقه میباشد و امیدوارم از عایشه شنیده باشد؛ چنانکه در الترغیب منذری (۱/۱۲۲، ۱۲۳) آمده است. عبدالمجید نیز ضعیف است و در ثقه بودنش، اختلاف نظر وجود دارد. ر.ک: ضعیف الجامع (۳۷۰۰)] یعنی: «پاداشِ اعمال امتم را به من نشان دادند؛ حتی پاداش کوچکترین چیزی (مانند مو و پَر) که شخصی برای نظافت مسجد، بیرون میبرد».
در حدیث عایشهلآمده است: پیامبرجبه ساختن مسجد در محلههای مختلف و نظافت و تمیز کردن مساجد دستور داد. مسجد، خانهی خداست و باید به نظافت آن، اهمیت داد. البته نقشنگاری و آراستن مساجد با الگوبرداری از روش یهود و نصارا در آراستن معبدهایشان، درست نیست؛ یعنی نباید مساجد را بهگونهای تزیین کنیم که حواس نمازگزاران، پَرت شود. زیرا از پیامبرجروایت شده است: «لَتُزَخْرِفُنَّهَا كَمَا زَخْرَفَت الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى». [ روایت: ابوداود (۴۴۸)، عبدالرزاق (۳/۱۵۲)، و ابن ابیشیبه (۱/۲۷۴) از طریق سفیان ثوری از ابیفزاره از یزید بن اصم از ابنعباسس؛ البته دربارهی این روایت اختلاف است که موقوف میباشد یا مرفوع. ابنعیینه و وکیع و دیگران، این روایت را از ثوری نقل کرده و آن را به ابن عباس موقوف دانستهاند. عبدالرزاق آن را از طریق ثوری به صورت مرفوع، نقل کرده است. حافظ در تغلیق التعلیق (۲/۲۳۹، ۲۴۰) این روایت را هم به صورت مرفوع و هم به صورت موقوف آورده و گفته است: «ابن معین و دارقطنی، ابوفزاره را ثقه دانستهاند و ابوحاتم از او بهشایستگی یاد کرده و گفته است: مسلم، از طریق یزید از او روایت نموده است؛ پس، این روایت بنا بر شرط مسلم میباشد، ولی معلول است». بخاری نیز آن را با صیغهی جزم، در صحیح خود (کتاب الصلاۀ، باب: بنیان المسجد) بهصورت معلّق ذکر کرده است] «مساجد را با نقش و نگار، خواهید آراست؛ مانند یهود و نصارا که معبدهای خود را آراستند».
از حدیث ابوهریرهسچنین برداشت میشود که پیامبرجغیب نمیدانست؛ از اینرو فرمود: «قبرش را به من نشان دهید». وقتی یک چیزِ محسوس را نمیدانست، یعنی از محل قبر آن شخص، بیاطلاع بود، پس از باب اولی، غیب نیز نمیدانست. الله متعال به او فرموده است:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌۖ﴾[الأنعام: ٥٠]
بگو: نمیگویم گنجها و خزانههای الله نزد من است. و من، غیب نمیدانم و به شما نمیگویم که من فرشته-ام.
همچنین فرموده است:
﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ١٨٨﴾[الأعراف: ١٨٨]
بگو: من برای خودم مالکِ هیچ نفع و ضرری نیستم، مگر آنچه الله بخواهد. و اگر غیب میدانستم، سود بسیاری برای خودم فراهم میساختم و هیچ زیانی به من نمیرسید. من برای مؤمنان تنها هشداردهنده و مژدهرسانم.
از این حدیث چنین برداشت میشود که اگر کسی، نتوانست پیش از دفن جنازهای بر آن نماز بخواند، برایش جایز است که بر قبر وی، نماز بخواند. زیرا پیامبرجبر جنازهی این مرد یا زنِ سیاه، نماز نخوانده بود و زمانی از وفات وی، اطلاع یافت که او را به خاک سپرده بودند؛ لذا سرِ قبرش رفت و بر قبرِ او نماز خواند. ناگفته نماند که نماز خواندن بر قبر کسی، جایز است که همدوران یا همعصرِ ما بوده است و به هر دلیلی از نماز خواندن بر جنازهی او بازمانده باشیم؛ ولی نماز خواندن بر قبرِ پیشینیان یا کسانی که قبل از ما به دنیا آمده و از دنیا رفتهاند، جایز نیست. از اینرو نماز خواندن بر قبر پیامبرجو نیز بر قبر ابوبکر یا عمر یا عثمان و دیگر صحابهشو امامان و پیشوایان دینی جایز نمیباشد. یعنی اگر سی ساله هستید و شخصی، سی سالِ قبل فوت کرده است، جایز نیست که بر قبر او نماز بخوانید. زیرا او، پیش از اینکه شما به دنیا بیایید و اهل نماز باشید، از دنیا رفته است. ولی اگر بهفرض اینکه شخصی، یک یا دو سال قبل مرده است و شما بر جنازهاش نماز نخواندهاید و حال دوست دارید بر قبرش نماز بخوانید، ایرادی ندارد.
این حدیث، بیانگر توجه پیامبرجبه امتش میباشد و نشان میدهد که آن بزرگوار همواره جویای حال آنها بود و به کوچک و بزرگِ مسلمانان اهمیت میداد؛ و اهمیت دادن به افراد نامدار یا مسایل بزرگ، باعث نمیشد که از دیگران یا سایر کارها، غافل شود.
از این حدیث چنین برداشت میشود که سؤال بیمنت، ایرادی ندارد؛ چنانکه پیامبرجاز اصحابش خواست که قبر این مرد یا زن سیاه را به او نشان دهند. ولی درخواست مال، جز به ضرورت، جایز نیست؛ زیرا با منت همراه است. یعنی جایز نیست که کسی جز به ضرورت، از دیگران بخواهد که به او هزار یا دو هزار تومانی کمک کنند. به عبارت دیگر، سؤال به معنای گدایی، جایز نیست.
این حدیث، همچنین بیانگر اینست که اعادهی نماز جنازه، جایز میباشد؛ یعنی اگر کسی، پیشتر بر جنازهای نماز خوانده باشد و دوباره گروهی دیگر، بر این جنازه نماز بخوانند، برای این شخص جایز است که با آنها در این نماز شریک شود. زیرا چنین بهنظر میرسد که آن دسته از صحابهشکه با پیامبرجسرِ قبر آن شخص رفتند، با ایشان نماز جنازه خواندند و این، بیانگر جایز بودن اعادهی نماز جنازه در زمانیست که گروهی دیگر بر آن جنازه نماز میخوانند.
کسی که نماز فرض خود را بخواند و سپس جماعت دیگری برای ادای نماز برپا شود، میتواند در این جماعت شرکت کند و دوباره نماز بخواند؛ علما، نماز جنازه را نیز همینگونه قلمداد کردهاند. بنابراین، اگر کسی، در مسجد بر جنازهای نماز بخواند و سپس آن جنازه را به قبرستان منتقل کنند و آنجا نیز عدهای بخواهند بر او نماز بخوانند، نه مکروه است و نه ایرادی دارد که این شخص، دوباره به همراه این گروه بر جنازهی مذکور نماز بخواند. زیرا اعادهی نماز در چنین مواردی، مبتنی بر سببی مانند وجودی جماعتِ دیگریست و این، ایرادی ندارد. حال این پرسش مطرح میشود که اگر کسی، خواسته باشد با رعایت شرایط یادشده بر قبری نماز بخواند، کجا باید بایستد؟ پاسخ: باید بهگونهای بایستد که قبرش را در میان خود و قبله قرار دهد؛ درست به همان شکلی که بر جنازه نماز میخوانند.
***
۲۶۲- وعنه قال: قال رسولُ اللهج: «رُبَّ أَشْعثَ أغبرَ مدْفُوعٍ بالأَبْوَابِ لَوْ أَقْسمَ عَلَى اللَّهِ لأَبرَّهُ».[روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۶۲۲]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «چهبسا شخصِ ژولیدهموی و غبارآلودی که از هر دری رانده شده است، به الله سوگند یاد میکند و الله، سوگندش را تحقق میبخشد».
۲۶۳- وعن أُسامَةس عَنِ النَّبيِّج قال: «قُمْتُ عَلَى بابِ الْجنَّةِ، فَإِذَا عامَّةُ مَنْ دخَلَهَا الْمَسَاكِين، وأَصْحابُ الجَدِّ محْبُوسُونَ غيْر أَنَّ أَصْحاب النَّارِ قَدْ أُمِر بِهِمْ إِلَى النَّار. وقُمْتُ عَلَى بابِ النَّارِ فَإِذَا عامَّةُ منْ دَخَلَهَا النِّسَاءُ».[متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۵۱۹۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۷۳۶]
ترجمه: اسامهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «بر دروازهی بهشت ایستادم؛ بیشترِ کسانی که واردِ بهشت میشدند، فقیران و مستمندان بودند و ثروتمندانِ بهشتی را نگه داشته و هنوز اجازهی ورود نداده بودند؛ جز دوزخیانی که دستور رسیده بود آنها را به دوزخ ببرند. و بر دروازهی دوزخ ایستادم؛ بیشتر کسانی که وارد دوزخ میشدند، زنان بودند».
شرح
مؤلف/در حدیثی که از ابوهریرهسنقل کرده، یادآوری نموده که پیامبرجفرموده است: «چه بسا شخصِ ژولیدهموی و غبارآلودی که از هر دری رانده شده است، به الله سوگند یاد میکند و الله، سوگندش را تحقق میبخشد».
منظور از ژولیدهموی، اینست که چیزی ندارد تا به خود و ظاهرِ خویش برسد و از شدت فقر، رنگپریده است و لباسهای کهنهای دارد و از هر دری رانده شده است؛ یعنی کسی از او تحویل نمیگیرد و هر دری را که میزند، او را میرانند و به او اجازهی ورود نمیدهند و اگر کسی، درب خانهاش را به رویش بگشاید، همین که او را ببیند، درب را به رویش میبندد. زیرا ارزشی برای او قایل نیست. ولی این شخص، نزد اللهﻷبسیار گرامی و ارجمند است؛ اگر به الله سوگند بخورد، الله، سوگندش را تحقق میبخشد و حرفش را نادیده نمیگیرد. یعنی اگر بگوید: به الله سوگند که چنین میشود، آنچه بر آن سوگند خورده است، اتفاق میافتد. ولی برخی از افرادِ ژولیدهموی و غبارآلود، با اینکه سوگند میخورند، سوگندشان تحقق نمییابد! پس چگونه میتوان به این مقام دست یافت؟ میزان، چیست؟ آری؛ میزان، تقواست. همانگونه که اللهﻷمیفرماید:
﴿إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ ﴾[الحجرات: ١٣]
بیگمان گرامیترین شما نزد الله، باتقواترین شماست.
لذا هرکس، باتقواتر باشد، نزد الله، گرامیتر است و الله متعال، امورش را سر و سامان میبخشد، دعایش را میپذیرد، مشکلاتش را حل میکند و سوگندهایش را محقق میسازد. الله متعال، سوگند کسی را تحقق میبخشد که برای ظلم و ستم به کسی، سوگند نخورد یا از روی سرکشی و تکبر در برابر قدرت و فرمانروایی الله، سوگند یاد نکند؛ بلکه سوگندش مبتنی بر تقوا و خداترسی از روی اطمینان به اللهﻷو در جهت کسب رضایت او باشد. یا حداقل از روی اطمینان به الله در موردِ امری مباح سوگند یاد کند.
پیشتر داستان رُبَیِّع دخت نضر و برادرش انس بن نضرشرا یادآوری کردیم؛ چنانکه ربیع، دندان پیشین یکی از دختران انصار را شکست و چون رسولاللهجحکم قصاص صادر کرد، انسساز روی اطمیانی که به اللهﻷداشت، گفت: به الله سوگند که دندان ربیع نخواهد شکست. زیرا امیدوار بود که الله، گشایشی دهد و اولیای آن دختر با قبول دیه یا بدون آن، راضی شوند؛ لذا سوگندِ انسسبه هیچ عنوان در ردّ حکم پیامبرجنبود. همینطور هم شد؛ یعنی خانوادهی آن دختر حاضر به قبول دیه شدند و از قصاص کردنِ ربیع، صرف نظر کردند. آنجا بود که پیامبرجفرمود: «در میان بندگان الله، کسانی هستند که اگر به الله سوگند بخورند، الله، سوگندشان را تحقق میبخشد». [ پیشتر، تخریج شد؛ چنانکه در صحیح بخاری آمده است] ولی اگر کسی، از روی خودبزرگبینی یا از روی سرکشی و تکبر در برابرِ اللهﻷو بندگانش، سوگند بخورد، ظالم و ستمکار محسوب میشود و سوگندش تحقق نمییابد. مانند آن عابدِ مغروری که دربارهی یک انسانِ گنهکار سوگند میخورد و میگوید: قسم میخورم که الله، فلانی را نمیبخشد. عجب! مگر آمرزش گناهان، به دست اوست؟ آیا رحمت در دست او قرار دارد؟ لذا اللهﻷمیفرماید: «مَن ذَا الَّذِي يَتَأَلَّى عَلَيَّ أَلاَّ أَغْفِر لِفُلانٍ، غَفَرْت لَهُ، وَأَحبْطت عَمَلك». [ مسلم، ش: ۲۶۲۱ بهنقل از جندبس] یعنی: «چه کسی به نام من سوگند یاد میکند که من فلانی را نمیبخشم؟ حال آنکه من او را بخشیدم و عمل تو را باطل و تباه گردانیدم». چه نتیجهی بدی! نه تنها الله متعال، سوگند این عابد مغرور را تحقق نبخشید، بلکه آن شخصِ گنهکار را آمرزید و اعمال این عابد را باطل و تباه گردانید. زیرا این عابد، به خود و عمل خویش فریفته شد و برادر مسلمانش را تحقیر کرد و او را از رحمت الهی دور دانست.
در حدیث اسامه بن زیدسآمده است: پیامبرجفرمود: «بر دروازهی بهشت ایستادم؛ بیشترِ کسانی که واردِ بهشت میشدند، فقیران و مستمندان بودند و ثروتمندانِ بهشتی را نگه داشته و هنوز اجازهی ورود نداده بودند». یعنی فقرا قبل از ثروتمندان، وارد بهشت میشوند. زیرا معمولاً فقرا توجه بیشتری به اطاعت و بندگی اللهﻷدارند؛ همانطور که الله متعال، میفرماید:
﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾[العلق: ٦، ٧]
حقا که انسان (عجیب است و) سر به طغیان مینهد، هنگامی که خود را بینیاز میبیند.
ثروتمند، خود را با مال و ثروتی که دارد، بینیاز میبیند و از اینرو کمتر از آدمِ فقیر و نیازمند، عبادت میکند؛ البته برخی از ثروتمندان، بیش از فقرا عبادت میکنند؛ ولی غالباً عبادتِ فقرا بیش از عبادت ثروتمندان است. از اینرو فقرا قبل از ثروتمندان وارد بهشت میشوند. «جز دوزخیانِ ثروتمندی که دستور رسیده بود آنها را به دوزخ ببرند». رسولاللهجمردم را در این حدیث به سه دسته تقسیم کرده است: دوزخیان، فقیرانی که وارد بهشت میشوند، و مؤمنان ثروتمندی که منتظرِ ورود به بهشت هستند و آنها را نگه میدارند تا هر وقت که خدا بخواهد، وارد بهشت شوند.
ولی رسولاللهجخبر داده که بیشترِ دوزخیان، زنان هستند؛ زیرا بیش از مردان، فتنهگرند و گرفتار فتنه میشوند. از اینرو رسولاللهجدر یکی از اعیاد به زنان فرمود: «يَا مَعْشَرَ النِّسَاءِ تَصَدَّقْنَ، وَلَوْ مِنْ حُلِيِّكُنَّ فَإِنَّكُنَّ أَكْثَرُ أَهْلِ النَّارِ». یعنی: «ای زنان! صدقه دهید؛ حتی از زیورآلات خود. زیرا بیشترِ دوزخیان، از شما زنان هستند». عرض کردند: چرا ای رسولخدا؟! فرمود: «تُكْثِرْنَ اللَّعْنَ، وَتَكْفُرْنَ الْعَشِيرَ». [ صحیح بخاری، ش: (۳۰۴، ۲۴۶۲) بهنقل از ابوسعید خدری؛ و مسلم، ش: ۸۰ بهنقل از عبدالله بن عمرسو نیز روایت: مسلم، ش: ۸۸۵ بهنقل از جابر بن عبداللهب] یعنی: «زیرا شما، بهکثرت نفرین و ناسزا میگویید و شوهرانتان را نافرمانی و ناسپاسی میکنید». آری؛ زن، معمولاً زباندراز، فتنهگر و ناسپاسِ شوهرش میباشد؛ اگر شوهرش، تمام عمر به او خوبی کند، فقط کافیست که یک بار از او یک بدی ببیند؛ میگوید: هیچگاه از تو خوبی ندیدهام! و بدینسان هرگز ممنونِ شوهرش نیست و خوبیهایش را قبول ندارد.
این حدیث، نشان میدهد که انسان، همواره باید نسبت به فتنهی مال و ثروت هوشیار باشد؛ زیرا مال و ثروت، انسان را به سرکشی وامیدارد و صاحبش را به رویگردانی از حق و تحصیر مردم، سوق میدهد. لذا باید نسبت به دو نعمت، هوشیار و آگاه باشیم: نعمتِ سلامتی، و نعمتِ ثروت یا بینیازی از دیگران. فراغت نیز زمینهساز مشکلات زیادیست. پیامبرجفرموده است: «نِعْمتانِ مغبونٌ فيهما كثيرٌ مِنَ النَّاس: الصِّحَةُ وَالفَرَاغُ». [ صحیح بخاری، ش: ۶۴۱۲ بهنقل از ابنعباسس. [ر.ک: حدیث شمارهی ۹۸ همین کتاب. (مترجم)])] یعنی: «بسیاری از مردم، دربارهی دو نعمت، زیان میبینند (و آنگونه که باید از آنها استفاده نمیکنند): تندرستی و فراغت». و فراغت، معمولاً نتیجهی ثروت است؛ زیرا کسی که مال و ثروت دارد، کمتر مشغولِ کسب و کار میشود.
الله متعال، همهی ما را از فتنهی زندگی و مرگ و از فتنهی دجال، در پناهِ خویش قرار دهد.
***
۲۶۴- وعن أَبي هريرةس عَنِ النَّبيِّج قال: «لَمْ يَتَكَلَّمْ فِي المَهْدِ إِلاَّ ثَلاثَةٌ: عِيسى ابْنُ مرْيَم، وصَاحِبُ جُرَيْج، وكَانَ جُرَيْجٌ رَجُلاً عَابِدًا، فَاتَّخَذَ صَوْمعةً فكانَ فِيهَا، فَأَتَتْهُ أُمُّهُ وَهَو يُصَلِّي. فَقَالَت: يا جُرَيْج، فقال: يَارَبِّ أُمِّي وَصَلاتِي فَأَقْبلَ عَلَى صلاتِهِ فَانْصرفَتْ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ أَتَتْهُ وهُو يُصَلِّي، فقَالَت: يَا جُرَيْج، فقال: أَيْ رَبِّ أُمِّي وَصَلاتِي. فَأَقْبَلَ عَلَى صَلاتِه، فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَد أَتَتْهُ وَهُو يُصَلِّي فَقَالَت: يَا جُرَيْجُ فقال: أَيْ رَبِّ أُمِّي وَصَلاتِي، فَأَقْبَلَ عَلَى صَلاتِه، فَقَالَت: اللَّهُمَّ لا تُمِتْه حَتَّى ينْظُرَ إِلَى وُجُوه المومِسَات. فَتَذَاكَّرَ بَنُو إِسْرائِيلَ جُريْجاً وَعِبَادَته، وَكَانَتِ امْرَأَةٌ بغِيٌّ يُتَمَثَّلُ بِحُسْنِهَا، فَقَالَت: إِنْ شِئْتُمْ لأَفْتِنَنَّه، فتعرَّضَتْ لَه، فَلَمْ يلْتَفِتْ إِلَيْهَا، فَأَتتْ رَاعِيًا كَانَ يَأَوي إِلَى صوْمعَتِه، فَأَمْكنَتْهُ مِنْ نَفسِهَا فَوقَع علَيْهَا. فَحملَت، فَلَمَّا وَلدتْ قَالَت: هُوَ مِن جُرَيْج، فَأَتَوْهُ فَاسْتَـنْزلُوه وهدَمُوا صوْمعَتَه، وَجَعَلُوا يَضْرِبُونه، فقال: مَا شَأْنُكُم؟ قالوا: زَنَيْتَ بِهذِهِ الْبغِيِّ فَولَدتْ مِنْك. قال: أَيْنَ الصَّبِي؟ فَجاءَوا بِهِ فقال: دَعُونِي حَتَّى أُصَلِّي فَصلىَّ، فَلَمَّا انْصَرَفَ أَتَى الصَّبِيَّ فَطَعنَ فِي بطْنِهِ وقال: يا غُلامُ مَنْ أَبُوك؟ قال: فُلانٌ الرَّاعِي، فَأَقْبلُوا علَى جُرَيْجُ يُقَبِّلُونَهُ وَيَتَمَسَّحُونَ بِهِ وقَالُوا: نَبْنِي لَكَ صوْمَعَتَكَ مِنْ ذَهَبٍ قال: لا، أَعيدُوهَا مِنْ طِينٍ كَمَا كَانَت، فَفَعَلُوا. بيْنَا صَبِيٌّ يرْضعُ مِنْ أُمِّه، فَمَرَّ رَجُلٌ رَاكِبٌ عَلَى دابَّةٍ فَارِهَةٍ وَشَارةٍ حَسَنَةٍ فَقالت أُمُّه: اللَّهُمَّ اجْعَل ابْنِي مثْلَ هَذَا، فَتَرَكَ الثَّدْيَ وَأَقْبَلَ إِلَيْهِ فَنَظَرَ إِلَيْهِ فقال: اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْنِي مِثْله، ثُمَّ أَقَبَلَ عَلَى ثَدْيِهِ فَجَعْلَ يَرْتَضِعُ». فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى رسولِ اللهج وَهُوَ يحْكِي ارْتِضَاعَهُ بِأُصْبُعِه السَّبَّابةِ فِي فِيه، فَجَعلَ يَمُصُّهَا، قال: «وَمَرُّوا بِجَارِيَةٍ وَهُمْ يَضْرِبُونَهَا، وَيَقُولُون: زَنَيْتِ سَرَقْتِ، وَهِي تَقُول: حَسْبِيَ اللَّهُ وَنِعْمَ الْوكِيل. فقالت أُمُّه: اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ ابْنِي مِثْلَهَا، فَتَركَ الرِّضَاعَ وَنَظَرَ إِلَيْهَا فقال: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِثْلَهَا، فَهُنالِكَ تَرَاجَعَا الحَدِيثَ فقالَت: مَرَّ رَجُلٌ حَسَنُ الهَيْئَةِ فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ اجْعَلْ ابْنِي مِثْلَهُ فَقُلْتَ: اللَّهُمَّ لا تَجْعَلنِي مِثْلَه، وَمَرُّوا بِهَذِهِ الأَمَةِ وَهُم يَضْربُونَهُا وَيَقُولُون: زَنَيْتِ سَرَقْتِ، فَقُلْتُ: اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ ابْنِي مِثْلَهَا فَقُلْتَ: اللَّهُمَّ اجعَلْنِي مِثْلَهَا؟! قال: إِنَّ ذلِكَ الرَّجُلَ كَانَ جَبَّاراً فَقُلتُ: اللَّهُمَّ لا تجْعَلْنِي مِثْلَه، وإِنَّ هَذِهِ يَقُولُونَ لها زَنَيْتِ، وَلَمْ تَزْن، وَسَرقْتِ، وَلَمْ تَسْرِق، فَقُلْت: اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِثْلَهَا».[متفق عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۳۴۳۶؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۵۰]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «فقط سه نفر در گهواره سخن گفتند: عیسی بن مریم، و پسربچهی داستانِ جریج؛ جریج، مردی عابد بود که برای عبادت در صومعهای گوشهنشین شد. یک بار در حالی که نماز میخواند، مادرش، نزدش آمد و صدا زد: ای جریج! (جریج) گفت: پروردگارا! جواب مادرم را بدهم یا نمازم را بخوانم؟ و به نمازش ادامه داد. لذا مادرش برگشت و فردای آن روز، دوباره به دیدن جریج رفت و جریج مشغول نماز بود. صدا زد: ای جریج! جریج گفت: پروردگارا! جواب مادرم را بدهم یا نمازم را بخوانم؟ و باز به نمازش ادامه داد. مادرش روز بعد نیز به صومعه آمد و او را صدا زد. وی، مشغول نماز بود و به جای اینکه جوابِ مادرش را بدهد، به نمازش ادامه داد. اینبار مادرش، دعا کرد: خدایا! تا زمانی که نگاهش به چهرهی زنان بدکار نیفتد، او را نمیران. بنیاسرائیل همواره از جریج و عبادتش سخن میگفتند. زنی بدکار در آن زمان وجود داشت که در جمال و زیبایی، زبانزد بود؛ این زن گفت: اگر بخواهید من، او را فریب میدهم. لذا نزد جریج رفت و خود را در اختیار او گذاشت؛ ولی جریج، توجهی به او نکرد. آنگاه آن زن، نزد چوپانی رفت که در صومعهی جریج بود و خود را در اختیارش گذاشت. در نتیجه، باردار شد و پسری به دنیا آورد و گفت: این نوزاد، فرزند جریج است. بنیاسرائیل، نزد جریج رفتند و او را از صومعه پایین آوردند و صومعهاش را خراب کردند و شروع به زدن او نمودند. جریج پرسید: چه شده است؟ گفتند: با این زن، زنا کردهای و از تو، بچهدار شده است. گفت: به من اجازه دهید تا نماز بخوانم و وقتی نمازش تمام شد، نزد نوزاد رفت و بر شکم او زد و گفت: ای پسر! پدرت، کیست؟ پاسخ داد: فلانچوپان. بنیاسرائیل به سوی جریج آمدند و او را میبوسیدند و بر او دست میکشیدند؛ گفتند: صومعهات را از طلا بازسازی میکنیم. گفت: خیر؛ بلکه مانند گذشته آن را از گل و خاک بسازید. و آنها نیز همین کار را کردند. (و اما سومین کودکی که سخن گفت،) کودکی بود که از مادرش شیر میخورد؛ در این میان، مردی سوار بر اسبی زیبا و گرانبها از آنجا عبور کرد. مادر این نوزاد، دعا کرد: پروردگارا! فرزندم را مثلِ این مرد بگردان. پسربچه، پستان مادرش را رها کرد و به سوی آن مرد نگریست و گفت: پروردگارا! مرا مثل او مگردان! و دوباره پستان را گرفت و به شیرخوردن مشغول شد». ابوهریرهسمیگوید: گویا اینک به پیامبرجنگاه میکنم که با قرار دادن انگشت اشارهاش در دهان و مکیدن آن، شیرخوردن آن کودک را برای ما حکایت میکند. فرمود: «کنیزی از آنجا میبردند و او را میزدند و میگفتند: زنا و دزدی کردهای. و او، میگفت: الله، برای من کافیست و او، بهترین کارساز است. مادرِ پسربچه دعا کرد و گفت: یا الله! پسرم را مثلِ این کنیز نگردان. کودک، پستان مادرش را رها کرد و به سوی کنیز نگریست و گفت: پروردگارا! مرا مثلِ این بگردان. در آن هنگام مادر و فرزند، دربارهی این ماجرا با هم به گفتگو پرداختند. مادر پرسید: مردی خوشقیافه عبور کرد؛ گفتم: پروردگارا! فرزندم را مثلِ این مرد بگردان و تو، دعا کردی: پروردگارا! مرا مثلِ این مرد مگردان؟! کنیزی از اینجا میبردند و او را میزدند و به او میگفتند: زنا و دزدی کردهای. دعا کردم که خداوند، تو را مثل او نگرداند؛ ولی تو گفتی: پروردگارا! مرا مثلِ او بگردان؟ کودک پاسخ داد: آن مرد، ظالم و ستمگر بود؛ لذا دعا کردم: خدایا! مرا مثلِ او نگردان. و این زن که او را به زنا و دزدی متهم میکردند، نه زنا کرده بود و نه دزدی؛ لذا گفتم: پروردگارا! مرا مثل او بگردان».
شرح
مؤلف/، حدیثی بدین مضمون نقل کرده که پیامبرجفرموده است: «فقط سه نفر در گهواره سخن گفتند...».
اول: عیسی بن مریم÷. عیسی بن مریم، آخرین پیامبر بنیاسرائیل بود؛ بلکه آخرین پیامبر، قبل از پیامبر اسلام، محمد مصطفیج؛ زیرا در میان او و رسولاللهج، پیامبر دیگری نبوده است. همانطور که الله متعال، میفرماید:
﴿وَإِذۡ قَالَ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ يَٰبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُم مُّصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَمُبَشِّرَۢا بِرَسُولٖ يَأۡتِي مِنۢ بَعۡدِي ٱسۡمُهُۥٓ أَحۡمَدُۖ﴾[الصف: ٦]
و زمانی (را به یاد آورید) که عیسی پسر مریم گفت: ای بنیاسرائیل! بهراستی من، فرستادهی الله به سوی شما هستم، در حالی که آنچه را که از تورات فراروی من است، تصدیق میکنم و به پیامبری مژده میدهم که پس از من میآید و نامش احمد است.
لذا هیچ پیامبری در میان محمدجو عیسی بن مریم÷نبوده است و اینکه برخی از تاریخنگاران، گفتهاند: پیامبرانی مانند خالد بن سنان در میان عربها در این فاصله وجود داشتهاند، دروغ و بیاساس است و صحت ندارد.
عیسی پسر مریم÷یکی از نشانههای اللهﻷبود؛ همانگونه که الله متعال، میفرماید:
﴿وَجَعَلۡنَا ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَأُمَّهُۥٓ ءَايَةٗ وَءَاوَيۡنَٰهُمَآ إِلَىٰ رَبۡوَةٖ ذَاتِ قَرَارٖ وَمَعِينٖ ٥٠﴾[المؤمنون : ٥٠]
و (عیسی) پسر مریم و مادرش را نشانهای قرار دادیم و آنها را در سرزمین بلندی که امنیت و آب روان داشت، جای دادیم.
هم نحوهی آفرینش عیسی÷، یک نشانه بود و هم نحوهی به دنیا آمدنش؛ زیرا مادرش مریمل، او را بدونِ پدر، یعنی بدون ارتباط با هیچ مردی باردار شد و اللهﻷجبرئیل÷را به صورتِ انسانی خوشاندام نزد مریم فرستاد و جبرئیل÷به فرمان پروردگار در مریم دمید و مریم، باردار شد. بهیقین الله، بر هر کاری تواناست و همانطور که تواناییِ آفرینش انسان را از نطفهی مرد دارد، میتواند با دمیدن نیز، انسانی بیافریند؛ چنانکه میفرماید:
﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٥٩﴾[آل عمران: ٥٩]
همانا آفرینش عیسی برای الله همانند آفرینش آدم بود که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: به وجود بیا؛ پس به وجود آمد.
هیچ کاری از قدرت الله، خارج نیست و هرگاه الله، ارادهی پدید آمدن چیزی را بکند، فقط کافیست بگوید: به وجود بیا؛ پس به وجود میآید. بدینسان عیسی بن مریم÷باردار شد و عیسی را به دنیا آورد. گفته میشود: عیسی، بهاندازهی سایر جنینها در شکم مادرش نماند؛ بلکه از زمانی که مریم باردار شد تا هنگامی که وضع حمل کرد، مدت زیادی طول نکشید. نحوهی به دنیا آمدن عیسی÷نیز یک نشانه بود؛ به عبارت دیگر، نحوهی وضع حمل مریملیکی از نشانههای الهی بهشمار میرود. درد زایمان، مریم را به سوی تنهی خرمایی کشاند. الله متعال میفرماید:
﴿قَالَتۡ يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا ٢٣﴾[مريم: ٢٣]
(مریم) گفت: ای کاش قبل از این مرده و از یادها رفته بودم.
مریم، آرزوی مرگ نکرد؛ بلکه آرزو نمود که ای کاش مرگش پیش از اینکه به چنین آزمونی مبتلا شود، از دنیا رفته بود. یعنی آرزو کرد که ای کاش چنین اتفاقی تا زمان مرگش، برای او پیش نمیآمد.
﴿فَنَادَىٰهَا مِن تَحۡتِهَآ أَلَّا تَحۡزَنِي قَدۡ جَعَلَ رَبُّكِ تَحۡتَكِ سَرِيّٗا ٢٤﴾[مريم: ٢٤]
آنگاه از فرودستش ندایش داد که اندوهگین مباش. پروردگارت زیر پایت چشمهی آبی پدید آورده است.
چشمهای که زیر درخت خرما جاری شد.
﴿وَهُزِّيٓ إِلَيۡكِ بِجِذۡعِ ٱلنَّخۡلَةِ تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا ٢٥﴾[مريم: ٢٥]
و تنهی خرما را به سوی خودت تکان بده تا برایت خرمای تازه بریزد.
زنی که درد زایمان دارد، تنهی خرما را تکان میدهد تا برایش خرمای تازه بریزد؛ خرمایی که وقتی روی زمین میافتد، خراب نمیشود! حال آنکه معمولاً اینگونه نیست؛ زیرا زن در چنین وضعیتی ضعیف میشود و درخت خرما نیز از پایین تنه تکان نمیخورد؛ بلکه از قسمتِ بالا تکان میخورد. همچنین اگر خرما، از بالا روی زمین بیفتد، خراب میشود؛ ولی الله متعال میفرماید:
﴿تُسَٰقِطۡ عَلَيۡكِ رُطَبٗا جَنِيّٗا ٢٥ فَكُلِي وَٱشۡرَبِي وَقَرِّي عَيۡنٗاۖ ﴾[مريم: ٢٥، ٢٦]
...تا برایت خرمای تازه بریزد؛ و بخور و بنوش و چشمانت روشن باد.
الله اکبر! این، از نشانههای اللهﻷبود و الله، بر هر کاری تواناست.
مریم، پس از زایمان، کودک را برداشت و نزد قومش برد. او، ازدواج نکرده بود و حال، کودکی در آغوش داشت که او را به دنیا آورده بود. قومش، او را به بدکاری متهم کردند و گفتند:
﴿يَٰٓأُخۡتَ هَٰرُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ ٱمۡرَأَ سَوۡءٖ وَمَا كَانَتۡ أُمُّكِ بَغِيّٗا ٢٨﴾[مريم: ٢٨]
ای خواهر هارون! نه پدرت آدم بدی بود و نه مادرت بدکاره.
گویا به او گفتند: چطور به خود اجازه دادی که مرتکب زنا شوی! پدر و مادرت، اینکاره نبودند. این آیه، اشارهای به اینست که اگر کسی، مرتکب زنا شود، دور از انتظار نخواهد بود که نسلش نیز به چنین عملی گرفتار شوند! پناه بر الله. همانطور که گفتهاند: «هرکس، زنا کند، با نزدیکان خودش زنا خواهند کرد».
قوم مریم، به او گفتند: نه پدرت، آدمِ بدی بود و نه مادرت، زنی بدکاره. اللهﻷدر دل مریم انداخت که به سوی نوزاد اشاره کند. وقتی به سوی نوزاد، اشاره کرد، او را مسخره نمودند و گفتند: با نوزادی که در گهواره است، چگونه سخن بگوییم؟ معقول نیست! ولی آن نوزاد، لب به سخن گشود و این سخن عجیب را بر زبان آورد:
﴿قَالَ إِنِّي عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَىٰنِيَ ٱلۡكِتَٰبَ وَجَعَلَنِي نَبِيّٗا ٣٠ وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيۡنَ مَا كُنتُ وَأَوۡصَٰنِي بِٱلصَّلَوٰةِ وَٱلزَّكَوٰةِ مَا دُمۡتُ حَيّٗا ٣١ وَبَرَّۢا بِوَٰلِدَتِي وَلَمۡ يَجۡعَلۡنِي جَبَّارٗا شَقِيّٗا ٣٢ وَٱلسَّلَٰمُ عَلَيَّ يَوۡمَ وُلِدتُّ وَيَوۡمَ أَمُوتُ وَيَوۡمَ أُبۡعَثُ حَيّٗا ٣٣﴾[مريم: ٣٠، ٣٣]
من، بندهی الله هستم که به من کتاب عطا کرده و مرا پیامبر قرار داده است. و هر جا که باشم مرا پُرخیر و برکت نهاده و مرا تا زندهام، به نماز و زکات سفارش نموده است. و مرا نسبت به پدر و مادرم نیکوکار نموده و مرا سرکش و تیرهروز نگردانیده است. و (به فضل پروردگار) روزی که متولد شدم و روزی که میمیرم و روزی که زنده برانگیخته میشوم، از سلامتی برخوردارم.
تعجب نکنید که چگونه یک نوزاد سخن گفت؛ زیرا قدرت الله، فراتر از همه چیز است. آیا غیر از اینست که روز قیامت، دستها، پاها، زبان و پوستمان به سخن میآیند و بر ضد ما گواهی میدهند؟ آیا مگر زمین به فرمان پروردگارش، خبرهایی را که در خود دارد، بازگو نمیکند؟ زمین، روز قیامت، تمام اعمال و سخنانی را که بر روی آن گذشته است، بازگو مینماید. همانطور که الله متعال، میفرماید:
﴿يَوۡمَئِذٖ تُحَدِّثُ أَخۡبَارَهَا ٤ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوۡحَىٰ لَهَا ٥﴾[الزلزلة: ٤، ٥]
زمین، خبرهایش را در آن روز بازگو میکند. زیرا پروردگارت به آن حکم کرده است.
آری؛ عیسی÷این سخنان بزرگ و پرمحتوا را در حالی بر زبان آورد که نوزاد و در گهواره بود؛ هفت جملهی زیبا. اما دومین کسی که در گهواره سخن گفت، پسربچهی داستان «جریج» بود. جریج، مردی عابد بود که گوشهنشینی در صومعهای را برگزید و دور از مردم زندگی میکرد. عزلت و گوشهنشینی، زمانی خوب است که اختلاط و همنشینی با دیگران، زیانبار باشد؛ و گرنه، همنشینی با دیگران و زندگیِ جمعی، بهمراتب بهتر است. چنانکه پیامبرجفرموده است: «الْمُؤْمِن الَّذِي يُخَالِط النَّاس وَيَصْبِر عَلَى أَذَاهُمْ خَيْر مِنْ الَّذِي لاَ يُخَالِط النَّاس وَلاَ يَصْبِر عَلَى أَذَاهُمْ». [ صحیح است؛ روایت: ابن ماجه (۴۰۳۲)، احمد در مسندش (۲/۴۳) و (۵/۳۶۵)، بغوی در مسند ابنالجعد (۷۴۵)، و بخاری در الأدب المفرد (۳۸۸) از طریق اعمش از یحیی بن وثاب از ابنعمر به صورت مرفوع؛ و در الزهد (۱۲۴۶) نیز از همین طریق روایت شده است؛ با این تفاوت که ابوصالح، جایگزین یحیی میباشد. علامه آلبانی/این روایت را در صحیح الجامع (۶۶۵۱) صحیح دانسته است] یعنی: «مؤمنی که با مردم و در میان آنها زندگی میکند و بر اذیت و آزارشان، شکیباست، بهتر از مؤمنیست که از مردم، کنارهگیری میکند و در برابر اذیت آزارشان شکیبایی نمیورزد».
اما اگر همنشینی با مردم، برای دین انسان، زیانبار باشد، باید از آنها کنارهگیری کند و دینش را حفظ کند. همانطور که پیامبرجفرموده است: «يُوشِكُ أَنْ يَكُونَ خَيْرَ مَالِ الرَّجُلِ غَنَمٌ يَتْبَعُ بِهَا شَعَفَ الْجِبَالِ وَمَوَاقِعَ الْقَطْرِ يَفِرُّ بِدِينِهِ مِنَ الْفِتَنِ»[ صحیح بخاری، ش: (۱۸، ۳۰۵۵، ۶۰۱۴، ۶۵۶۱) بهنقل از ابوسعید خدریس)] یعنی: «زمانی فرا میرسد که بهترین مال و داراییِ مسلمان، گوسفندان اوست که به دنبال آنها، به کوهها و مناطق پرُباران میرود تا دینش را از فتنهها، حفظ کند».
جریج نیز برای عبادت الله، در صومعهای، خلوت گزیده بود. روزی مادرش به دیدنش آمد و او، مشغول نماز بود. مادر، صدایش زد؛ جریج با خود گفت: خدایا! چهکار کنم؟ آیا نمازم را بشکنم و جواب مادرم را بدهم یا نمازم را تمام کنم؟ و به نمازش ادامه داد.
مادر جریج، روزی دیگر، برای دیدن فرزندش به صومعه آمد. این بار نیز جریج، مشغول نماز بود و وقتی مادرش، او را صدا زد، جواب نداد و نمازش را قطع نکرد. مادر از آنجا رفت و روزِ سوم به دیدن فرزندش آمد و باز هم همین اتفاق افتاد. مادر جریج که از این وضعیت، ناراحت شد، دعا کرد و گفت: پروردگارا! تا زمانی که نگاهش به چهرهی زنان بدکار نیفتد، او را نمیران.
نگاه کردن به چهرهی زنان بدکار، سرآغاز فتنه است؛ زیرا نگاه کردن به چهرهی زنان، فتنهانگیز است و چهبسا انسان را دلباخته و فریفتهی زن میگرداند. بنابراین، اگر زنی، بدکاره باشد، هر آن احتمال دارد انسان به گناه و معصیتِ بزرگتر دچار شود.
در هر حال، مادر جریج که ناراحت شده بود، برای فرزندش بددعایی کرد. از این بخش حدیث، چنین برداشت میشود که وقتی انسان، مشغول نماز باشد و پدر یا مادرش، او را صدا بزنند، باید نمازش را قطع کند و جواب آنها را بدهد؛ البته بهشرطی که مشغول نمازِ فرض نباشد. اما اگر نمازِ فرض باشد، جایز نیست که انسان، نمازش را بشکند تا جواب پدر و مادرش را بدهد. و اگر نمازِ نفل باشد، باید جواب والدینش را بدهد؛ مگر اینکه پدر و مادر، آدمهای توانایی باشند که خود از عهدهی کارهایشان برآیند. اگر پدر و مادر، بدانند که فرزندشان، در نماز است، او را معذور میدانند؛ لذا نمازگزاری که پدر یا مادرش او را صدا میزنند، باید با آوازِ گَلو یا گفتنِ «سبحانالله»یا بالابردن صدای آیهای که تلاوت میکند یا دعایی که میخواند، به آنها اعلام نماید که مشغول نماز است. البته همانطور که گفتم، این در صورتیست که پدر و مادر، زمینگیر و درمانده نباشند و درک کنند که فرزندشان بهخاطر نماز، جوابشان را نمیدهد. به عنوان مثال: اگر سنت صبح را میخواندید و پدرتان شما را صدا زد، در صورتی که آدمِ نرمخوییست، با آواز گلو یا گفتن «سبحانالله»و یا به هر یک از روشهای مذکور، به او خبر دهید که مشغول نماز هستید. اما اگر پدرتان جزو کسانیست که دوست دارند، حرفی بالای حرفشان نباشد، نمازتان را قطع کنید و جوابش را بدهید.
البته شکستن یا قطع کردن نماز فرض، فقط در زمانِ ضرورت، جایز است؛ مثلاً مشغول نماز فرض هستید و شخصی را میبینید که نزدیک است در چاه بیفتد یا در دریا غرق شود و یا در آتش بسوزد؛ در چنین مواردی، نماز خود را قطع کنید و بهیاد داشته باشید که قطع کردن نماز فرض، فقط در شرایط اضطراری جایز است.
نکتهی دیگری که از این بخش حدیث، برداشت میکنیم، اینست که دعای پدر و مادر، خیلی زود اجابت میشود و اگر پدر یا مادری برای فرزندِ خود، بددعایی کنند، دعایشان میگیرد و الله متعال، دعایشان را میپذیرد. لذا باید خیلی دقت کنیم که پدر و مادر، ما را بددعایی نکنند.
این حدیث، بیانگرِ اینست که گاه دلسوزی و محبتی که اللهﻷدر سینهی پدر و مادر، گذاشته، تحت تأثیر پارهای از مسایل مانند خشم و غضب، کمرنگ میشود و حتی از میان میرود. زیرا بددعایی این مادر، بسیار سنگین و بزرگ بود و با وجود تمام محبتی که به فرزندش داشت، دعا کرد تا زمانی که نگاهِ پسرش به زنان بدکار نیفتد، از دنیا نرود. زیرا سهبار به ملاقات فرزندش رفت؛ ولی از آنجا که فرزندش، مشغول نماز بود و جوابش را نداد، مادر، خشمگین شد و برای پسرش بددعایی کرد.
مردم، از جریج و عبادتش سخن میگفتند تا اینکه زنی بدکاره، تصمیم گرفت جریج را از راه بهدَر کند.
از داستان جریج، چنین برداشت میکنیم که اگر انسان، در خوشیهای زندگی، پروردگارش را بشناسد و از یادِ او غافل نشود، الله متعال نیز در سختیها، بندهاش را یاری میکند. این مردِ عابد، همواره به یاد خدا بود و آنگاه که گرفتار این آزمایش بزرگ شد، الله متعال، نجاتش داد؛ چنانکه از فتنهگری و فریبکاری این زن، محفوظ ماند و هیچ توجهی به آن زن نکرد. چوپانی در آن اطراف بود که برای استراحت به صومعهی جریج میآمد. این زن بدکاره که از جریج ناامید شده بود، به سراغ چوپان رفت؛ با هم خلوت کردند. در نتیجه آن زن، باردار شد. متهم ردیف اول، جریج بود؛ گفتند: جریج با این زن زنا کرده و این، بچهی اوست و بدینسان به جریج، تهمتِ زنا زدند، بر سرش ریختند و صومعهی او را ویران کردند. جریج، از آنها خواست که بچه را نزدش بیاورند. وقتی بچه را نزدش آوردند، بهآرامی به شکم بچه زد و گفت: پدرت کیست؟ به امر الله، نوزاد به سخن درآمد و گفت: فلانچوپان. بنیاسرائیل با دیدنِ این صحنه، شرمنده شدند و به سوی جریج آمدند و او را میبوسیدند و بر او دست میکشیدند؛ گفتند: اگر بخواهی صومعهات را از طلا بازسازی میکنیم. گفت: خیر؛ بلکه مانند گذشته آن را از گل و خاک بسازید. و آنها نیز همین کار را کردند.
بدینسان نوزادی که در گهواره بود، به سخن درآمد و گفت: پدرم، فلانچوپان است. برخی از علما، از این حدیث، چنین برداشت کردهاند که زنازاده، به پدرش نسبت داده میشود؛ زیرا جریج از این نوزاد سؤال کرد، پدرت کیست؟ و او، جواب داد: فلانچوپان. و پیامبرجاین داستان را از آن جهت برای ما بازگو کرده است که از آن استفاده ببریم و پند بگیریم. لذا اگر زناکار، منکرِ بچه نشود و زنازاده، خواهان پیوند نسبی با او باشد، حرفش پذیرفته میشود. البته این دیدگاهِ عدهی اندکی از علماست و بیشتر علما بر این باورند که زنازاده به زناکار نسبت داده نمیشود. زیرا پیامبرجفرموده است: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ». [ بخاری، ش: (۲۰۵۳، ۲۲۱۸، ۲۴۲۱، ۲۷۴۵، ۴۳۰۳، ۶۷۴۹، ۶۷۶۵، ۶۸۱۷، ۷۱۸۲)، و مسلم، ش: ۱۴۵۷ بهنقل از امالمؤمنین عایشهل. نیز روایت بخاری، ش: ۶۸۱۸، و مسلم، ش: ۱۴۵۸ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «بچه متعلق به صاحبِ رختخواب است و به زناکار، سنگ تعلق میگیرد».[ ] کسانی که قایل به نسبت دادن بچه به زناکار هستند، گفتهاند: این، مربوط به زمانیست که کسی مانند صاحب رختخواب، مدعی باشد. در این حالت، بچه به صاحب رختخواب تعلق میگیرد؛ ولی اگر کسی، مدعی نباشد و زناکار، خود، زنازاده را به خود نسبت دهد، بچه، از آنِ او میشود؛ زیرا جبراً بچهی اوست و از نطفهی او، درست شده است و چون پدری شرعی ندارد، به زناکار، تعلق میگیرد. طرفداران این دیدگاه، گفتهاند: بدینسان نَسَب این بچه نیز ضایع نمیشود؛ زیرا اگر پدرش مشخص نباشد، به مادرش نسبت مییابد و بدینسان نسبش از میان میرود.
این حدیث، نشان میدهد که جریج، مردی صبور و شکیبا بوده است؛ زیرا وقتی تبرئه شد، از آنان انتقام نگرفت و با آنکه راضی بودند صومعهاش را از طلا بازسازی کنند، قناعت ورزید و از آنها خواست که صومعهاش را مثلِ گذشته از خاک و گل بسازند.
و اما سومین نوزادی که سخن گفت، کودکی بود که در آغوش مادرش شیر میخورد. اشرافزادهای زیبا و خوشقیافه سوار بر اسبی گرانبها و قیمتی از آنجا گذشت. مادر، آرزو نمود که خداوندﻷپسرش را مثل این مرد بگرداند. کودک، پستان مادرش را رها کرد و گفت: پروردگارا! مرا مثل این مرد نگردان. پیامبرجبا قرار دادن انگشت اشاره اش در دهان و مکیدن آن، نحوهی شیر خوردن کودک را به تصویر کشید. و فرمود: «سپس زنی را دیدند که گروهی، او را کتک میزدند و به او دزد و زناکار میگفتند و او، میگفت: الله، برای من کافیست و او، بهترین کارساز است. مادرِ کودک، با دیدن این صحنه دعا کرد و گفت: خدایا! فرزندم را مثل این زن نگردان. نوزاد، پستان مادرش را رها نمود و گفت: پروردگارا! مرا مثلِ او بگردان. بدین ترتیب مادر و فرزند، با هم سخن گفتند؛ مادر که تعجب کرده بود، پرسید: مردی خوشقیافه دیدم؛ دعا کردم که خداوندﻷتو را مثلِ او بگرداند. ولی تو گفتی: خدایا! مرا مثل او مگردان. چرا؟ کودک جواب داد: زیرا او، مردی ستمکار بود؛ لذا از الله خواستم که مرا مثل او نگرداند. ولی آن زن که او را به زنا و دزدی متهم میکردند، نه دزدی کرده بود و نه زنا؛ و چون زنِ باایمانی بود، از خدا خواستم که مرا مثلِ او بگرداند. یعنی همانند آن زن که می گفت: «الله، برای من کافیست و او، بهترین کارساز است»، کارم را به الله سپردم و دعا نمودم که هیچگاه مرتکب زنا و دزدی نشوم.
این، یکی از نشانههای الهیست که این کودک، درک میکند، دوراندیش است، میاندیشد و با علم و آگاهی، میگوید: آن مرد، ستمگر بود؛ از اینرو دعا کردم که خداوندﻷمرا مثل او نگرداند. و نیز دریافت که آن زنِ مظلوم، کارش را به اللهﻷسپرد. لذا این درک و شعور، و علم و آگاهی کودک، یکی از نشانههای الهی بهشمار میرود. بنابراین، نتیجه میگیریم که الله متعال، بر هر کاری توانست و هر امر خارقالعادهای که پیش میآید، نشانهای از نشانههای الهیست که گاه در قالب معجزات پیامبران نمایان شده و گاه برای تأیید دوستان خدا.
***