۲۷- باب: گرامیداشت حرمت مسلمانان و بیان حقوق آنان و مهرورزی به آنها
الله متعال، میفرماید:
﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ﴾[الحج : ٣٠]
(حُکم) این است و هر کس، نشانهها و شعایر الهی را بزرگ بدارد، بیگمان این عمل، برایش نزد پروردگارش نیک است.
و میفرماید:
﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢﴾[الحج : ٣٢]
(حکم) این است و هر کس، نشانهها و شعایر الهی را بزرگ و گرامی بدارد، بیگمان این امر از تقوای دلهاست.
همچنین میفرماید:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾[الحجر: ٨٨]
بالِ (مهرِ) خویش را برای مؤمنان فرود آور.
شرح
مؤلف/میگوید: «باب: گرامیداشت حرمت مسلمانان و بیان حقوق آنان و مهر و شفقت نسبت به آنها». هر مسلمانی بر برادرِ مسلمانش، حقوقی دارد که پیامبرجآنها را در مواردِ فراوانی برشمرده و بیان فرموده است؛ از جمله اینکه: وقتی برادر مسلمانش را میبیند، به او سلام کرده، بگوید: السلام علیک، یا السلام علیکم؛ و برای هیچ مسلمانی، جایز نیست که بیش از سه روز با برادرش قهر کند. بدینسان که وقتی یکدیگر را میبینند، از هم روی بگردانند. در این میان، کسی، بهتر است که ابتدا سلام نماید. البته ایرادی ندارد که اگر مصلحتی شرعی در کار باشد، سه روز با برادرِ مسلمان خویش قهر کنی و بیش از سه روز نیز در شرایطی که او بر گناهی پافشاری میکند، جایز است؛ بدین شرط که این امر، او را به خود وادارد و زمینهی توبه را در او فراهم سازد. بنابراین دیدگاه صحیح و راجح دربارهی قهر کردن، این است که تا سه روز جایز است و بیش از سه روز، به این بستگی دارد که آیا مصلحتی شرعی در آن هست یا نه؟ اگر مؤثر بود و باعث میشد که آن شخص به خود آید و دست از گناه و معصیت بردارد، با او هرچهقدر که مصلحت است، قهر کنید؛ ولی اگر مصلحتی در قهر کردن با او وجود نداشت، و لو اینکه به گناه و معصیتش ادامه دهد، نباید با او قهر یا بهکلی ترک ارتباط کنید. سپس مؤلف چند آیه، در این باب، ذکر کرده است؛ از جمله اینکه الله متعال، میفرماید:
﴿ذَٰلِكَۖ وَمَن يُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ﴾[الحج : ٣٠]
(حُکم) این است و هر کس، نشانهها و شعایر الهی را بزرگ بدارد، بیگمان این عمل، برایش نزد پروردگارش نیک است.
منظور از گرامیداشت شعایر الهی، حفظ حرمت مکانها، زمانها و افرادیست که الله متعال گرامیداشت آنها یا رعایت حرمتشان را واجب قرار داده است و هرکس چنین رویکردی داشته باشد، برای او نزد پروردگارش بهتر است و کسی که رعایت حرمت «حرمین» و مساجد یا رعایت حرمت ماههای حرام (ذوالقعده، ذوالحجه، محرم، و رجب) و امثال آن برای او دشوار است، باید خود را به رعایت حرمت اینها، ملزم سازد و شعایر الهی را گرامی بدارد.
یکی از شعایر یا حرمتهای الهی، این است که حرمتِ برادران مسلمان خود را حفظ کنیم و منزلت و جایگاه آنها را پاس بداریم؛ زیرا برای هیچ مسلمانی جایز نیست که برادر مسلمانش را تحقیر کند. پیامبرجفرموده است: «بِحَسْب امْرِئٍ مِنْ الشَّرِّ أَنْ يَحْقِرَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ»؛ [ صحیح مسلم، ش: ۲۵۶۴ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «همین قدر بدی برای بد بودن شخص، کافیست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد». فرقی نمیکند که او را در قلبش کوچک بشمارد یا به زبان و اشاره و کنایه، تحقیرش نماید. این، به جای خود؛ حتی معاهدات و پیمانهایی که میان مسلمانان و کفار بسته میشود، حرمت دارد و برای هیچکس جایز نیست که با کفار، پیمانشکنی کند. ناگفته نماند که همپیمانانِ اهل اسلام، بر سه دستهاند:
گروهی که به عهد و پیمان خویش وفادارند؛ ما نیز وظیفه داریم که به عهد و پیمان خود با اینها وفادار باشیم. الله متعال، میفرماید:
﴿فَمَا ٱسۡتَقَٰمُواْ لَكُمۡ فَٱسۡتَقِيمُواْ لَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِينَ ٧﴾[التوبة: ٧]
پس تا زمانی که برای شما بر پیمانشان استوار بمانند، شما نیز استوار بمانید.
گروهی دیگر، کسانی هستند که خیانت یا پیمانشکنی میکنند؛ مانند مشرکانِ قریش که پیمان صلحی را که میان آنها و پیامبرج در «حدیبیه» بسته شد، نقض کردند. مشرکان و مسلمانان، با توافق یکدیگر در حدیبیه به مدت ده سال، اعلامِ آتسبس نمودند؛ ولی مشرکانِ قریش، پیمانشکنی کردند. در هر حال وقتی همپیمانان مسلمانان، پیمانشکنی کنند، دیگر، هیچ عهدی و پیمانی میان ما و آنها نخواهد بود. اللهﻷدربارهی اینها میفرماید:
﴿أَلَا تُقَٰتِلُونَ قَوۡمٗا نَّكَثُوٓاْ أَيۡمَٰنَهُمۡ وَهَمُّواْ بِإِخۡرَاجِ ٱلرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٍۚ﴾[التوبة: ١٣]
آیا با کسانی که سوگندهایشان را شکستند و قصدِ اخراج پیامبر را نمودند و خود، آغازگر جنگ با شما بودند، پیکار نمی-کنید؟
دستهی سوم، کسانی هستند که گرچه پیمان خود را نقض نکردهاند، اما بیم آن میرود که هر لحظه پیمانشکنی کنند؛ لذا به اینها خبر میدهیم که هیچ پیمانی، میان ما و شما نیست. همانگونه که اللهأمیفرماید:
﴿ وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِيَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَيۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِينَ٥٨﴾[الأنفال: ٥٨]
و اگر از خیانت قومی نگران بودی، پس متقابلاً پیمانشان را به سویشان بیفکن تا در وضعیت برابر قرار بگیرید. همانا الله، خیانتکاران را دوست ندارد.
لذا اینها، مسایلیست که اللهﻷبه حفظ حرمت آنها دستور داده است؛ یعنی هر مکان، زمان، و هر چیزی که اللهﻷآن را محترم قرار داده است، جزو شعایر الهی محسوب میشود و بر مسلمان، واجب است که حرمت آن را حفظ کند. از اینرو الله متعال، میفرماید:
﴿وَمَن يُعَظِّمۡ حُرُمَٰتِ ٱللَّهِ فَهُوَ خَيۡرٞ لَّهُۥ عِندَ رَبِّهِۦۗ﴾[الحج : ٣٠]
و هر کس، نشانهها و شعایر الهی را بزرگ بدارد، بیگمان این عمل، برایش نزد پروردگارش نیک است.
و میفرماید:
﴿وَمَن يُعَظِّمۡ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقۡوَى ٱلۡقُلُوبِ ٣٢﴾[الحج : ٣٢]
و هر کس، نشانهها و شعایر الهی را بزرگ و گرامی بدارد، بیگمان این امر از تقوای دلهاست.
شعایر الهی، شامل همهی عبادتهای کوچک و بزرگ میشود؛ مانند طواف خانهی خدا، سعی میان صفا و مروه، اذان، اقامه و دیگر شعایر و اعمال عبادی اسلام. گرامی داشتن شعایر الهی، نشانهی تقواست؛ زیرا تقوا، همان انگیزهایست که مسلمان را به رعایت شعایر الهی وامیدارد.
و اما سومین آیهای که مؤلف/، ذکر کرده است: اللهﻷمیفرماید:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾[الحجر: ٨٨]
بالِ (مهرِ) خویش را برای مؤمنان فرود آور.
در آیهی دیگری میفرماید:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢١٥﴾[الشعراء : ٢١٥]
و بال (مهر و تواضع) خویش را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مىكنند، بگستران.
یعنی در گفتار و رفتارت با آنها، مهربان و فروتن باش؛ زیرا مؤمن با برادر مسلمان، مهربان است و نسبت به او مهر و شفقت دارد؛ همانطور که الله متعال در وصف پیامبرجو یارانش فرموده است:
﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾[الفتح: ٢٩]
در برابر کافران سرسختند و با یکدیگر مهربان.
همانطور که گفتم، اللهﻷدر آیهی ۲۱۵ سورهی «شعراء» میفرماید:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢١٥﴾[الشعراء : ٢١٥]
و بال (مهر و تواضع) خویش را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مىكنند، بگستران.
این آیه، بیانگر این است که انسان باید در برابر برادران مسلمانش، تواضع و فروتنی نماید؛ گرچه پست و مقام والایی داشته باشد؛ مانند پرنده که با بالهای خود اوج میگیرد؛ ولی باید بالِ مهر و تواضع خویش را برای برادرانش پایین بگیرد و بداند که هرکس بهخاطر الله، متواضع و فروتن باشد، الله متعال، او را گرامی و ارجمند میگرداند. گاه، انسان، تواضع و فروتنی در برابر فقیران یا خردسالان را برای خود، کسرِ شأن میپندارد. بدون شک، این، وسوسهی شیطان است. همانطور که اللهﻷمیفرماید:
﴿قَالَ فَبِمَآ أَغۡوَيۡتَنِي لَأَقۡعُدَنَّ لَهُمۡ صِرَٰطَكَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ١٦ ثُمَّ لَأٓتِيَنَّهُم مِّنۢ بَيۡنِ أَيۡدِيهِمۡ وَمِنۡ خَلۡفِهِمۡ وَعَنۡ أَيۡمَٰنِهِمۡ وَعَن شَمَآئِلِهِمۡۖ وَلَا تَجِدُ أَكۡثَرَهُمۡ شَٰكِرِينَ ١٧﴾
(ابلیس) گفت: بدان سبب که گمراهم نمودی، برای (فریفتن) آنان، در راه راست تو (به کمینشان) مینشینم و آنگاه از جلو و پشتسرشان و از راست و چپشان به سراغشان میروم و بیشترشان را سپاسگزار نخواهی یافت.
شیطان به سراغ انسان میآید و به او میگوید: چرا با این فقیر، اینهمه متواضعانه برخورد میکنی؟ چرا در برابر این شخص، متواضع و فروتن هستی؟ او که جایگاه و منزلت اجتماعی ندارد! چرا با فلانی حرف میزنی؟ چگونه با فلانی رفت و آمد داری یا با او راه میروی؟ این، در حالیست که اگر کسی، بهخاطر اللهﻷمتواضع و فروتن باشد، الله متعال، او را گرامی و ارجمند میگرداند؛ از اینرو زیبندهی هر عالم، ثروتمند و مسؤول و صاحبمقامیست که در برابر مسلمانان، فروتن باشد. البته برای مسلمان، جایز نیست که در برابر هیچ کافری، تواضع و فروتنی نماید؛ مگر اینکه به قصدِ دعوت دادن او به سوی اسلام، بالِ مهر و رحمتش را برایش بگستراند؛ یعنی او را با عزت و کرامت، به سوی اسلام فرا بخواند. این، معنای رهنمود الاهیاست که میفرماید:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٨٨﴾[الحجر: ٨٨]
بالِ (مهرِ) خویش را برای مؤمنان فرود آور.
یعنی اگر دعوت حق را پذیرفت، باید او را گرامی داشت؛ زیرا اللهﻷمیفرماید:
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَكَ لِمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٢١٥﴾[الشعراء : ٢١٥]
و بال (مهر و تواضع) خویش را براى مؤمنانى كه از تو پيروى مىكنند، بگستران.
بنابراین، هر مسلمانی باید با برادرانش خوشرفتار و نیکگفتار باشد؛ زیرا رفتار و گفتار نیکو، در میان مردم دوستی و محبت ایجاد میکند و بهگفتهی شاعر: «از محبت، خارها گل میشود». در مقابل، پیامبرجاز هر کاری که باعث کینه و دشمنی میگردد، منع فرموده است؛ مانند اینکه کسی، روی معاملهی برادر مسلمانش دست بگذارد یا بهنحوی در معاملهای که دو طرف توافق کردهاند، مشکل یا اختلالی ایجاد کند و آن معامله را به سود خود، رقم بزند. در هر حال، هر کاری که زمینهساز کینه و دشمنیست، ناجایز میباشد.
***
الله متعال، میفرماید:
﴿مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا وَمَنۡ أَحۡيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعٗاۚ﴾[المائدة: ٣٢]
هرکس، انسانی را جز به قصاص یا جز به کیفر فساد و تبهکاری در زمین بکشد، گویا همهی مردم را کشته و هر کس سبب زنده ماندن کسی گردد، گویا همهی مردم را نجات داده است.
۲۲۷- وعن أَبي موسىسقال: قال رسول اللهج: «الْمُؤْمنُ للْمُؤْمِن كَالْبُنْيَانِ يَشدُّ بعْضُهُ بَعْضاً». وَشَبَّكَ بَيْنَ أَصَابِعِه. [متفق عليه] [ صحیح بخاری در چندین مورد، از جمله: (۴۸۱، ۲۴۴۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۸۵)]
ترجمه: ابوموسیسمیگوید: رسولاللهجدر حالی که انگشتانش را در هم فرو برد، فرمود: «مؤمنان برای يكديگر مانند اجزای يك ساختمان هستند كه باعث تقويت و استحكام يكديگر میشوند».
شرح
پیشتر به شرح چند آیه دربارهی حفظ حرمت مسلمانان و مهرورزی و نیکی کردن به آنان، پرداختیم. یکی از آیاتی که در این باب ذکر شده، این است که اللهﻷمیفرماید:
﴿مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا وَمَنۡ أَحۡيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعٗاۚ﴾[المائدة: ٣٢]
هرکس، انسانی را جز به قصاص یا جز به کیفر فساد و تبهکاری در زمین بکشد، گویا همهی مردم را کشته و هر کس سبب زنده ماندن کسی گردد، گویا همهی مردم را نجات داده است.
آری! الله متعال در این آیه بیان نموده که اگر کسی یک نفر را بهناحق بکشد، و این قتل از روی قصاص یا بهخاطر مجازات تبهکاریهای مقتول نباشد، مثل این است که همهی مسلمانان را کشته است؛ زیرا همهی مسلمانان، حرمتِ یکسانی دارند و همه محترمند و هرکس، حرمت یک مسلمان را بشکند، گویا نسبت به همه حرمتشکنی کرده است؛ همانطور که تکذیب یک پیامبر، به معنای تکذیب همهی پیامبران الهیست؛ از اینرو اللهﻷدربارهی قوم نوح÷فرموده است:
﴿كَذَّبَتۡ قَوۡمُ نُوحٍ ٱلۡمُرۡسَلِينَ ١٠٥﴾[الشعراء : ١٠٥]
قوم نوح، فرستادگان (الهی) را تكذيب كردند.
در حالی که آنان فقط یک پیامبر، یعنی نوح÷را تکذیب کردند؛ زیرا هیچ پیامبرِ مرسَلی، پیش از نوح÷برانگیخته نشد و تنها پیامبری که این قوم دیده بودند، نوح÷بود. بنابراین، هرکس، یک پیامبر را تکذیب کند، گویا همهی پیامبران را تکذیب کرده است. همینطور هرکس، یک نفر را بهناحق بکشد، گویا همهی مسلمانان را کشته است. و هرکس یک نفر را نجات دهد، انگار همهی مسلمانان را از هلاکت و نابودی نجات داده است.
نجات دیگران، دو حالت دارد: یکی اینکه انسان در برابر حوادث پیشبینی نشده و خطرناک، همنوعش را از مرگ نجات دهد؛ مثلاً در جایی آتشسوزی میشود و سعی میکنید کسانی را که در حریق گرفتار شدهاند، نجات دهید. اما نوع دوم این است که انسان، اطلاعاتی از قبل دارد که مثلاً فلانشخص میخواهد فلانی را به قتل برساند. از اینرو مانع از این اتفاق میشود. این هم جزو احیای نفس یا نجات دیگران است. و کسی که جانِ برادرِ مسلمانش را نجات دهد، گویا همهی مردم را نجات داده است؛ زیرا امتِ مسلمان، همانند یک پیکرند. اللهﻷدر این آیه فرموده است: ﴿بِغَيۡرِ نَفۡسٍ﴾. لذا چنین برداشت میشود که اگر مسألهی قصاص در کار باشد، بر کسی که خواهان قصاص است، هیچ ایراد و گناهی وارد نیست. همانطور که الله متعال، میفرماید:
﴿وَكَتَبۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ﴾[المائدة: ٤٥]
و در تورات برای بنیاسرائیل چنین مقرر نمودیم که (حکم قصاص) بدین ترتیب است که جان در برابر جان، قصاص میشود.
یعنی اگر کسی، قاتلی را به قصاص قتلی که مرتکب شده است، به قتل برساند، معذور میباشد و گنهکار نمیشود؛ چون او را بهجا و بهحق کشته است؛ حتی اگر از وارثانش باشد، از او ارث میبرد. قاتل، زمانی از میراث مقتول، محروم میشود که او را بهناحق بکشد. به عنوان مثال سه برادر را ذکر میکنم که برادرِ بزرگتر، برادر کوچکش را بهقتل میرساند. حال، فقط برادر وسط، از برادر کوچک که بهقتل رسیده، ارث میبرد و چون برادرِ بزرگ، قاتل است، از ارث، محروم میشود. سپس اگر برادرِ وسط، خواهان قصاص برادرِ کوچکش شود و برادر بزرگش را به قصاص برادرِ کوچکش، بکشد، آیا از برادر بزرگ خود که او را در قصاص برادر کوچک کشته است، ارث میبرد؟ آری؛ زیرا او را بهحق و بهخاطر قصاص شرعی کشته شده است؛ ولی برادر بزرگ، از آن جهت از ارث برادر کوچک محروم شد که او را بهناحق به قتل رساند.
بنابراین نتیجه میگیریم که اگر قتل، بهحق باشد، جای هیچ سرزنشی در آن نیست؛ زیرا بهقصد قصاص انجام شده است و الله متعال میفرماید:
﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٧٩﴾[البقرة: ١٧٩]
ای خردمندان! برای شما در قصاص، حیات و زندگی وجود دارد؛ باشد که تقوا پیشه کنید.
اللهﻷهمچنین فرموده است: ﴿فَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ﴾یعنی: کشتن تبهکاران به کیفرِ فساد و تبهکاری آنها، قتل ناحق نیست. معنای فساد و تبهکاری در زمین، این نیست که شخصی، بولدوزری بیاورد و خانهی کسی را بهناحق خراب کند. این کار، گرچه خرابکاری و تبهکاریست، ولی کسی با انجام چنین کاری، مستحق قتل نیست. منظور از فساد و تبهکاری در زمین، نشر و پخش اندیشهها و باورهای پلید، راهزنی، قاچاق مواد مخدر و امثال آن است. اینها، مصادیق فساد و تبهکاری در زمین هستند و سزای کسانی که مرتکب چنین اعمالی میشوند، این است که اعدام شوند و اعدام چنین افرادی، جایز است. الله متعال در همین سوره فرموده است:
﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾[المائدة: ٣٣]
سزای کسانی که با الله و رسولش میجنگند و در زمین برای فساد و تبهکاری میکوشند، تنها این است که کشته شوند یا به دار کشیده شوند یا دستها و پاهایشان بر خلاف یکدیگر بریده گردد یا از سرزمینی (که در آن هستند) تبعیدشان کنند.
یعنی: باید مطابق جنایتی که مرتکب شدهاند، مجازات شوند. اگر جُرمشان سنگین باشد، اعدام میشوند و به همین نسبت اگر جرمشان سبکتر باشد، به حبس ابد یا تبعید، محکوم میشوند. بنابراین اگر کسی را بدین خاطر اعدام کنند که در زمین به فساد و تبهکاری پرداخته است، هیچ سرزنشی بر آنان نیست. ناگفته نماند که اعدام چنین کسانی، واجب است. بر خلاف قصاص قتل که مباح میباشد. البته بنا بر رأی امام مالک و ابوالعباس حرانی رحمهماالله، اگر کسی، شخصی را غافلگیر کند و سپس او را بهقتل برساند، واجب است که قصاص شود و اولیای دم نمیتوانند در این زمینه تصمیمگیری نمایند؛ زیرا این، یکی از مصادیق فساد و تبهکاری در زمین است. به عنوان مثال: شخصی، خوابیده است و قاتل، او را در حالی که خوابیده و از همه چیز بیخبر است، به قتل میرساند. چنین قاتلی باید قصاص شود؛ اگرچه اولیای دم بگویند: قاتل را بخشیدیم و هیچ نمیخواهیم. این، دیدگاه امام مالک و امام ابوالعباس حرانیست و قول راجح نیز همین است.
الله متعال در این آیه بیان فرموده که قتل ناحق، یعنی قتلی که بهخاطر قصاص یا مجازات تبهکاران نیست، به منزلهی کشتن همهی مردم میباشد و نجات یک نفر از مرگ، همانند نجات همهی مردم است. لذا درمییابیم که جرم قتل، بسیار سنگین است. با این حال، هیچکس تعدادِ انسانهایی را که بهناحق کشته شدهاند، نمیداند. ناگفته نماند که نخستین فرزندِ آدم÷، در گناهِ همهی این قتلها، شریک است؛ زیرا او، نخستین کسی بود که مرتکب قتلِ برادرش شد و این روش بد را پایهگذاری کرد. ماجرا از این قرار بود که وقتی این دو برادر به عنوان نخستین فرزندانِ آدم÷به دنیا آمدند و بزرگ شدند، برای تقرب به الله قربانی کردند. قربانیِ یکی از آنها پذیرفته شد و قربانی دیگری، قبول نشد. لذا به برادرش حسادت ورزید و به برادرش گفت: چرا خداوند، قربانی تو را قبول کرد، اما قربانی من قبول نشد؟ تو را میکشم. برادرش، پاسخ داد:
﴿إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِينَ ٢٧﴾[المائدة: ٢٧]
الله، تنها از پرهیزگاران، میپذیرد.
یعنی تو نیز تقوا پیشه کن تا الله، قربانیِ تو را بپذیرد؛ زیرا کسی که به قتل تهدید کند، متقی و پرهیزگار نیست. با این حال، وی، برادرِ خود را بهقتل رساند؛ اللهﻷدر اینباره میفرماید:
﴿فَطَوَّعَتۡ لَهُۥ نَفۡسُهُۥ قَتۡلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٣٠﴾[المائدة: ٣٠]
نفس سرکش وی، به تدریج او را به کشتن برادرش واداشت و بدینترتیب او را کشت و از زیانکاران گردید.
گفته میشود: او، پیکر برادرِ مقتولش را چهل روز بر پُشت خویش حمل میکرد و نمیدانست با جنازهی برادرش چه کند؟ زیرا تا آن زمان، قبرها شناخته نشده بودند. الله متعال، زاغی فرستاد که زمین را میکَند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان نماید. گفتهاند: دو زاغ، با هم جنگیدند و یکی از آنها کشته شد؛ زاغی که زنده مانده بود، با چنگالهایش زمین را حفر کرد و زاغِ مرده را زیر خاک دفن نمود. بدینسان آدمزادهی قاتل، از زاغ یاد گرفت که جنازهی برادرش را زیر خاک دفن کند.
آری! هر قتلی که در زمین انجام شود، نخستین قاتل، یعنی فرزند آدم، در گناهش شریک است. همچنین اگر در جامعهای امنیت برقرار شود و آنگاه کسی، این جرم و جنایت بزرگ را ایجاد کند و پایهگذار دوبارهی قتل و خونریزی در آن سرزمین باشد، در گناهِ هر قتلی که آنجا انجام شود، شریک میباشد؛ زیرا او، دوباره به مردم، جسارتِ قتل و خونریزی داده است و مسبّب پیدایش دوبارهی ناامنی و قتل و خونریزیست. روشن است که اگر کسی، پایهگذار روشِ بدی باشد، گناه آن عمل و گناه کسانی که تا قیامت، مرتکب آن عمل میشوند، به او میرسد. از الله متعال درخواست میکنم که همهی ما را جزو بانیان و دعوتگران خیر و نیکی بگرداند و به ما توفیق کارهای نیک عنایت بفرماید؛ بهیقین او، بخشندهی بزرگوار است.
***
۲۲۸- وعنه قال: قال رسولُالله ج: «مَن مَرَّ فِي شَيْءٍ مِنْ مَسَاجِدِنَا، أَوْ أَسْوَاقِنَا، ومَعَه نَبْلٌ فَلْيُمْسِكْ، أَوْ لِيَقْبِضْ عَلَى نِصالِهَا بِكفِّهِ أَنْ يُصِيب أَحَدًا مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِنْهَا بِشَيْءٍ». [متفق عليه] [ صحیح بخاری، در چندین مورد؛ از جمله: (۴۵۲، ۷۰۷۵)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۶۱۵]
ترجمه: ابوموسیسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس، با نیزه از مساجد یا بازارهای ما میگذرد، باید نوک آن را با دست خویش بگیرد تا مبادا به یکی از مسلمانان برخورد کند و آسیبی به او برساند».
۲۲۹- وعن النُّعْمَانِ بنِ بشِيرٍبقال: قال رسولُالله ج: «مثَلُ الْمُؤْمِنِينَ فِي تَوَادِّهِمْ وتَرَاحُمِهِمْ وتَعاطُفِهِم، مَثَلُ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَكَى مِنْهُ عُضْوٌ تَداعَى لهُ سائِرُ الْجسدِ بالسهَرِ والْحُمَّى». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۶۰۱۱؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۸۶]
ترجمه: نعمان بن بشیربمیگوید: رسولاللهجفرمود: «مؤمنان در دوستی، مهربانی و شفقت با یکدیگر، مانند یک پیکرند که اگر یک عضو آن بهدرد آید، سایر اعضا نیز دچار بیخوابی (بیقراری) و تب میشوند».
۲۳۰- وعن أَبي هُريْرَةَسقال: قبَّل النَّبِيُّج الْحسنَ ابن عَليٍّ رضي الله عنهما، وَعِنْدَهُ الأَقْرعُ بْنُ حَابِس، فقال الأَقْرَع: إِنَّ لِي عَشرةً مِنَ الْولَدِ ما قَبَّلتُ مِنْهُمْ أَحدًا فنَظَر إِلَيْهِ رسولُالله جفقال: «مَن لا يَرْحمْ لا يُرْحَمْ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۵۹۹۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۱۸]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجحسن بن علیبرا بوسید. اقرع بن حابس که نزد پیامبرجبود، گفت: من، ده فرزند دارم و هیچیک از آنها را نبوسیدهام. رسولاللهجبه او نگاه کرد و فرمود: «کسی که رحم نکند، مورد رحمت قرار نمیگیرد».
شرح
مؤلف/تعدادی حدیث دربارهی مدارا با مسلمانان ذکر کرده است؛ از جمله حدیث ابوموسی اشعریسکه پیامبرجفرموده است: «هرکس، با نیزه از مساجد یا بازارهای ما میگذرد، باید نوک آن را با دست خویش بگیرد تا مبادا به یکی از مسلمانان برخورد کند و آسیبی به او برساند». نوک نیزه یا پیکان، بُرنده است و اگر به بدنِ کسی اصابت کند، باعث خونریزی و جراحت میگردد؛ اما اگر انسان مراقب باشد، دیگر خطری ندارد و به رهگذران آسیبی نمیرسد. برخی از افراد، با خود نیزه داشتند و بیپروا در کوچه و بازار راه میرفتند و چهبسا باعث زخمی شدن رهگذران میشدند.
عصا نیز همین گونه است؛ اگر با خود عصا دارید، آن را عمودی بگیرید، نه افقی؛ زیرا ممکن است به کسانی که پشتِ سر یا جلویِ شما در حرکتند، برخورد کند و آسیبی به آنان برساند. یا کسانی که از چتر استفاده میکنند؛ باید دقت نمایند که باعث اذیت و آزار سایر رهگذران نشوند. رعایت این نکته در کوچه و بازار، بسیار ضروریست؛ زیرا اذیت و آزار دیگران، مسألهی کوچک و کماهمیتی نیست. اللهﻷمیفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَيۡرِ مَا ٱكۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِينٗا ٥٨﴾[الأحزاب: ٥٨]
و آنان که مردان و زنان مؤمن را بیآنکه مرتکب گناهی شده باشند، میآزارند، بدون تردید تهمت و گناه آشکاری بر دوش کشیدهاند.
یکی از احادیثی که مؤلف ذکر کرده، حدیث ابوهریرهساست که میگوید: پیامبرجحسن بن علیبرا بوسید و اقرع بن حابس نزد پیامبرجبود. حسن بن علیبنوهی دختری پیامبرج، یعنی فرزندِ فاطمهلبود. پیامبرجحسن و حسینبرا خیلی دوست داشت و چنین به نظر میرسد که حسن را بیش از حسین دوست داشته است؛ پیامبرجدربارهی حسنسفرمود: «إنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنْ الْمُسْلِمِينَ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۲۷۰۴، ۳۶۲۹، ۳۷۴۶، ۷۱۰۹) بهنقل از ابیبکرهس] یعنی: «این فرزندِ من، آقاست؛ امید است که الله، او را سببِ صلح و سازشِ دو گروه از مسلمانان، قرار دهد». همینطور هم شد و زمانی که حسنسپس از پدرش، علی بن ابیطالبسبه خلافت رسید، پس از آنکه مسایل و فتنههایی پدید آمد، بهخاطر جلوگیری از قتل و خونریزی در میانِ مسلمانان، از خلافت چشمپوشی کرد و آن را به معاویه بن ابیسفیانبواگذار نمود؛ زیرا خوب میدانست که در میان مردم، افرادِ شروری هستند که خیرخواه او و سایر مسلمانان نیستند و نزدش میآیند و او را میفریبند و به جنگ و قتال با سایر مسلمانان تشویق میکنند؛ همانگونه که چندی بعد، برادرش حسینسرا فریفتند و در نهایت، به او خیانت کردند که نتیجهاش حادثهی کربلا و کشته شدن حسین و تعدادی از یارانششبود؛ اما حسنسخلافت را به معاویه بن ابیسفیان واگذار کرد و بدینسان فرمودهی رسولاللهجبه حقیقت پیوست که: وَلَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يُصْلِحَ بِهِ بَيْنَ فِئَتَيْنِ مِنْ الْمُسْلِمِينَ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۲۷۰۴، ۳۶۲۹، ۳۷۴۶، ۷۱۰۹) بهنقل از ابیبکرهس] یعنی: «الله، حسن را سببِ صلح و سازشِ دو گروه از مسلمانان، قرار خواهد داد».
آنگاه که پیامبرجنوهاش، حسنسرا بوسید، اقرع بن حابس- یکی از سرداران قبیلهی «بنیتمیم»- آنجا بود؛ روشن است که صحرانشینان، مقداری سرسخت و سنگدل بودهاند. اقرع گفت: من، ده فرزند دارم و هیچیک از آنها را نبوسیدهام. رسولاللهجبه او نگاه کرد و فرمود: «کسی که رحم نکند، مورد رحمت قرار نمیگیرد»؛ یعنی کسی که نسبت به بندگان اللهﻷمهربان نیست، از رحمت الهی محروم میشود. پیامبرجهمچنین فرموده است: «الرَّاحِمُونَ يَرْحَمهُمْ الرَّحْمَن»؛ [ صحیحٌ لغیره؛ روایت: ترمذی در الجامع (۱۹۴۲)؛ ابوداود (۴۹۴۱)؛ احمد در مسندش (۲/۱۶۰)؛ ابنابیشیبه در المصنف (۴/۲۱۴)؛ و حمیدی در سندش (۵۹۱). بخاری نیز این روایت را در الکنی (۵۷۴) از حمیدی نقل کرده است. و نیز عثمان بن سعید دارمی در الرد علی الجهمیه (۶۹)، و حاکم در المستدرک (۴/۱۷۵). همگی از طریق سفیان ین عمرو بن دینار از ابوقابوس، غلام آزادشدهی عبادلله بن عمرو، از عیدالله بن عمرو به صورت مرفوع. میگویم: ابن ابیحاتم، در الجرح والتعدیل (۹/۴۲۹) از «ابوقابوس» نام برده و هیچ جرح یا تعدیلی برای وی ذکر نکرده است؛ و این، بدین معناست که او را ثقه دانسته است؛ زیرا در مقدمه (۱/۹) بدین نکته تصریح کرده که وقتی یکی از راویان طبقهی تابعیین بدون تجریح، ذکر شود و هیچیک از ائمه، او را جرح نکرده باشد، این بیانگر ثقه بودن اوست. ابن حبان، ابوقابوس را در الثقات (۶۴۲۸) نام برده است. و حافظ در اللسان (۵۶۲۷) میگوید: ترمذی، حدیثش را صحیح دانسته است. ذهب در المغنی فی الضعفاء، او را نام برده و گفته است: شناخته نمیشود. این، اشتباه است؛ زیرا ابن ابیحاتم و ترمذی، دربارهاش سخن گفتهاند. این حدیث، جزو احادیث «مسلسل» است و تسلسل آن در اول، میباشد. ر.ک: تدریب الراوی از سیوطی (۲/۱۸۹)، و المحدث الفاصل از رامهرمزی (۱/۵۶۶)] یعنی: «پروردگار رحمان به بندگان مهربانش، رحم میکند».
این، بیانگر آن است که انسان باید با کودکان، مهربان باشد؛ از این رو به اهمیت بوسیدن فرزندان و نوهها پی میبریم و درمییابیم که بوسیدن کودکان، نوعی محبت به آنها و پیروی از رسولاللهجاست؛ اما آدمهای سنگدل به جای محبت به کودکان، کودکآزاری میکنند و حتی به فرزندِ خردسال خود اجازه نمیدهند که در کنارشان بنشیند یا حتی به او اجازهی حرف زدن نمیدهند و نمیگذارند حرفش را بگوید؛ بلکه بر سرش فریاد میزنند! این، بر خلاف سنت نبوی و نیز بر خلاف رحمتیست که الله متعال در قلب بندگانِ مهربانش گذاشته است.
رسولاللهجیکی از روزها، با مردم نماز ظهر یا عصر را میخواند که نوهی دختریاش، امامه نزدش آمد؛ رسولاللهجدر حالتِ قیام، او را برمیداشت و چون به سجده میرفت، او را میگذاشت. اخلاق پیامبرجکجا و اخلاق ما، کجا؟! الآن اگر کسی، بچهای را در مسجد ببیند، او را از مسجد بیرون میکند، چه رسد به اینکه او را در حالتِ قیام در آغوش بگیرد!
پیامبرجدر حالِ سجده بود که حسن یا حسین رویِ پُشت ایشان رفت. پیامبرجسجدهاش را طولانی نمود و وقتی سلام داد، فرمود: «إنَّ ابْنِي ارْتَحَلَنِي فَكَرِهْتُ أَنْ أُعَجِّلَهُ حَتَّى يَقْضِيَ نَهْمَتَهُ»؛ [ صحیح است؛ روایت: احمد در مسندش (۳/۴۹۳)، و روایت نسائی، آنگونه که در المجتبی (۱۱۴۱) آمده است؛ ابن ابیشیبه (۶/۳۷۹) و از طریق او، ابن ابیعاصم در الآحاد والمثانی (۹۳۴) از یزید بن هارون از جریر بن حازم از محمد بن عبدالله بن ابییعقوب از عبدالله بن ابیشداد بهصورت مرفوع. و محمد بن عبدالله، ثقه است] یعنی: «فرزندم، روی پُشتم رفته بود و چون دوست نداشتم او را به تعجیل بیندازم، (سجده را طولانی کردم) تا کارش را انجام دهد». روزی رسولاللهجبالای منبر بود و سخنرانی میکرد. در این میان حسن و حسینبکه لباس نو پوشیده بودند، آمدند و به سر میافتادند و نمیتوانستند، راحت راه بروند. پیامبرجاز منبر پایین آمد و آن دو را در آغوش گرفت و فرمود: «الله متعال، راست فرموده است؛﴿إِنَّمَآ أَمۡوَٰلُكُمۡ وَأَوۡلَٰدُكُمۡ فِتۡنَةٞ﴾». یعنی: «اموال و فرزندانتان، فقط مایهی آزمایش شما هستند». و سپس افزود: «به این دو بچه نگاه کردم که نمیتوانستند خوب راه بروند و به سَر میافتادند؛ لذا نتوانستم صبر کنم». [ حَسَن است؛ روایت: ابن خزیمه (۱۴۵۶)، ابنحبان (۶۰۳۸، ۶۰۳۹)، ترمذی (۳۷۷۴)، احمد در مسندش (۵/۳۵۴) و... بهنقل از بریده] از اینرو پایین آمدم و آنها را با خود، بالای منبر آوردم.
همهی این روایتها، بیانگر این است که باید با کودکان، مهربان باشیم و با آنها مدارا کنیم. و این، سببِ برخورداری از رحمت اللهﻷخواهد بود. امید است که الله متعال، همهی ما را مشمول لطف و رحمت و احسان خویش قرار دهد.
***
۲۳۱- وعن عائشةَلقالت: قدِم ناسٌ مِن الأَعْرابِ عَلَى رسولِالله جفقالوا: أَتُقبِّلونَ صِبيْانَكُم؟ فقال: «نَعَمْ». قالوا: لَكِنَّا والله ما نُقَبِّل، فقال رسولُالله ج: «أَوَ أَمْلِكُ إِنْ كَانَ الله نَزعَ مِنْ قُلُوبِكُمْ الرَّحمَةَ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۵۹۹۸؛ صحیح مسلم، ش: ۲۳۱۷]
ترجمه: عایشهلمیگوید: عدهای بادیهنشین، نزد پیامبرجآمدند و گفتند: آیا شما، کودکان خود را میبوسید؟ فرمود: «بله». گفتند: ولی به الله سوگند که ما، کودکانمان را نمیبوسیم. پیامبرجفرمود: «وقتی الله، رحم و مهربانی را از دلهای شما برداشته است، من نمیتوانم برای شما کاری انجام دهم».
۲۳۲- وعن جرير بن عبد اللهسقال: قال رسولُالله ج: «مَنْ لا يَرْحَمِ النَّاس لا يرْحمْهُ الله». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، در چندین مورد، از جمله: (۶۰۱۳، ۷۳۷۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۳۱۹]
ترجمه: جریر بن عبداللهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس به مردم رحم نکند، الله به او رحم نخواهد کرد».
۲۳۳- وعن أَبي هُريرةَسأَنَّ رسولَالله جقال: «إِذا صلى أَحدُكُمْ للنَّاسِ فلْيُخَفِّف، فَإِنَّ فِيهِمْ الضَّعِيفَ وَالسقيمَ والْكَبِير. وإِذَا صَلَّى أَحَدُكُمْ لِنَفْسِهِ فَلْيطَوِّل ما شَاءَ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۷۰۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۶۷]
وفي روايةٍ: «وذَا الْحاجَةِ».
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرگاه یکی از شما برای مردم پیشنماز شد، نماز را کوتاه بخواند؛ زیرا در میان نمازگزاران، (افرادِ) ضعیف، بیمار و سالخورده هستند. و اگر برای خود (یعنی بهتنهایی) نماز خواند، هر اندازه که خواست، نمازش را طولانی بگرداند».
و در روایتی آمده است: «در میان نمازگزاران، افرادی هستند که کار دارند».
شرح
مؤلف/روایتی بدین مضمون از عایشهلنقل کرده است که: عدهای بادیهنشین، نزد پیامبرجآمدند و گفتند: آیا شما، کودکان خود را میبوسید؟ فرمود: «بله». صحرانشینان، مقداری سرسخت و سنگدل هستند؛ بهویژه آن دسته از آنها که به پرورش و نگهداریِ شتر، مشغولاند. آنها بهقدری تندرفتار و تندخو هستند که دلهایشان مانند سنگ، سخت میشود. گفتند: ولی ما، کودکانمان را نمیبوسیم. پیامبرجفرمود: «وقتی الله، رحم و مهربانی را از دلهای شما برداشته است، من نمیتوانم برای شما کاری انجام دهم».
این، بیانگر اهمیت بوسیدن کودکان از روی محبت و مهر و شفقت به آنهاست.
این حدیث، همچنین نشان میدهد که الله متعال در قلب انسان، مهر و رحمت قرار داده است و هر انسانی که قلبی مهربان داشته باشد، به دیگران رحم میکند و به آنها مهر میورزد و چون نسبت به دیگران مهربان باشد، اللهﻷرحمتش را شامل حالش میگرداند. همانطور که در حدیث عایشهلآمده است: «کسی که به مردم رحم نکند، الله به او رحم نخواهد کرد».
منظور از مردم در این حدیث، اهل رحمتند؛ یعنی کسانی چون مؤمنان، اهل ذمه و امثال آنان که سزاوار مهر و رحمت هستند؛ ولی کافران «حربی» یا کافران ستیزهجو، سزاوارِ مهر و رحمتِ مؤمنان نیستند؛ بلکه کشته میشوند؛ زیرا اللهﻷدر وصف پیامبرجو یارانششفرموده است:
﴿أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡۖ﴾[الفتح: ٢٩]
در برابر کافران سرسختند و با یکدیگر مهربان.
همچنین به پیامبرش دستور داده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡۚ وَمَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِيرُ ٩﴾[التحريم: ٩]
ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر. و جایگاهشان دوزخ است؛ و چه بد جایگاهیست!
الله متعال، در سورهی تحریم نیز دقیقاً با همین الفاظ به پیامبرش دستور داده است که با کافران و منافقان، جهاد کند و بر آنان سخت بگیرد. [ ر.ک: سورهی تحریم، آیهی۹]
الله متعال، همچنین فرموده است:
﴿وَلَا يَطَُٔونَ مَوۡطِئٗا يَغِيظُ ٱلۡكُفَّارَ وَلَا يَنَالُونَ مِنۡ عَدُوّٖ نَّيۡلًا إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِۦ عَمَلٞ صَٰلِحٌ﴾[التوبة: ١٢٠]
و در هیچ مکانی که مایهی خشم کفار میشود، قدم نمیگذارند و بر هیچ دشمنی پیروز نمیشوند مگر آنکه در برابرش برایشان عمل شایستهای ثبت میگردد.
مهربانی با حیوانات و چارپایان نیز یکی از نشانههای رحمت الهی نسبت به انسان است؛ زیرا کسی که قلب مهربانی دارد، به هر موجود جانداری رحم میکند و بدینسان از رحمت الله برخوردار میشود. صحابهشاز پیامبرجپرسیدند: آیا بهخاطر نیکی کردن به حیوانات نیز اجر و پاداش مییابیم؟ فرمود: «نَعَم، في كُلِّ ذات كَبِدٍ رَطْبةٍ أَجْرٌ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۲۳۶۳، ۲۴۶۶، ۶۰۰۹)؛ و مسلم، ش: ۲۲۴۴ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «بله؛ نیکی کردن به هر موجود زنده و جانداری ثواب دارد». لذا برای مهرورزی و شفقت به مؤمنان، باید هنگامی که پیشنماز میشویم، نماز را طولانی نکنیم؛ از اینرو پیامبرجفرموده است: «هرگاه یکی از شما برای مردم، پیشنماز شد، نماز را کوتاه بخواند؛ زیرا در میان نمازگزاران، (افرادِ) ضعیف، بیمار و سالخورده و کسانی هستند که کار دارند». منظور از کوتاه خواندن نماز، این است که مطابق سنت باشد، نه مطابق میلِ مردم. بدینسان که امام یا پیشنمازِ جماعت، با عجله و بهسرعت نماز بخواند، هرگز! زیرا انسسمیگوید: پُشتِ سرِ هیچ امام و پیشنمازی، نماز نخواندهام که نمازش مانندِ نماز رسولاللهج، کوتاه و کامل باشد. با این حال، رسولاللهجدر رکعت اول نماز صبح، تمام سورهی «سجده» را میخواند و در رکعت دوم، همهی سورهی «انسان» را. در نماز مغرب، گاه سورهی «دخان» و گاه سورهی «مرسلات» و برخی از اوقات، سورهی «طور» و حتی سورهی «اعراف» را میخواند؛ با این حال، نمازش کوتاه بود و انسسنماز رسولاللهجرا کوتاهترین و کاملترین نماز برشمرده است. این روایت، نمیتواند دستآویز آن دسته از ائمهی مساجد باشد که به نام کوتاه کردن نماز و رعایتِ حالِ مردم، بهقدری نماز را کوتاه میخوانند که بر خلافِ سنت است. ضمن اینکه این امر، امری عارضی بود؛ یعنی پیامبرجدوست داشت نماز را طولانی بخواند، اما مسألهای پیش میآمد که او را از طولانی کردنِ نماز بازمیداشت؛ مثلاً صدای گریهی بچهای را میشنید و چون دوست نداشت که مادرش در زحمت بیفتد، نماز را کوتاه میکرد. بنابراین نتیجه میگیریم که هرگاه مسألهای ناگهانی مثل همین موردی که ذکر شد، پیش آید، امامِ جماعت باید نماز را کوتاه بخواند؛ البته بهگونهای که در اصل نماز، خللی وارد نشود. کوتاه خواندن نماز، بر دو نوع است: دائمی یا همیشگی که مطابق سنت پیامبرجاست. و در شرایط اضطراری یا هنگامی که مسألهای پیش میآید؛ در چنین حالتی، نماز باید از سایر اوقات، کوتاهتر باشد. این هم سنت است؛ چنانکه پیامبرجصدای گریهی کودکی را شنید و برای اینکه مادرش در زحمت نیفتد، نماز را کوتاهتر از گذشته ادا کرد. نتیجه اینکه پیشنماز یا امام جماعت، باید در چارچوب رهنمودهای نبوی برای رعایتِ حالِ نمازگزاران، نماز جماعت را طولانی نکند.
***
۲۳۴- وعن عائشةلقَالَت: إِنْ كَان رسولُالله جلَيدعُ الْعَمَل، وهُوَ يُحِبُّ أَنَ يَعْملَ بِه، خَشْيةَ أَنْ يَعْمَلَ بِهِ النَّاسُ فيُفْرَضَ عَلَيْهِمْ. [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۱۱۲۸؛ و صحیح مسلم، ش: ۷۱۸]
ترجمه: عایشهلمیگوید: چهبسا رسولاللهجدوست داشت که عملی را انجام دهد، ولی از ترس اینکه مردم نیز به آن عمل کنند و بر آنان فرض شود، آن را ترک میکرد.
۲۳۵- وعنْهَالقالَت: نَهَاهُمْ النَّبِيُّج عَن الْوِصال رَحْمةً لهُم، فقالوا: إِنَّكَ تُواصل؟ قال: «إِنِّي لَسْتُ كَهَيئَتِكُمْ إِنِّي أَبِيتُ يُطْعِمُني رَبِّي ويَسْقِيني». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۱۹۶۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۱۰۵)]
مَعناه: يجعَلُ فيَّ قُوَّةَ مَنْ أَكَلَ وَشَرَب.
ترجمه: عایشهلمیگوید: پیامبرجبهخاطر مهر و شفقتی که به یارانش داشت، آنها را از روزهی «وصال» (یعنی روزه گرفتن دو روز پیاپی یا بیشتر، بدون افطار یا خوردن چیزی) منع فرمود. اصحابشعرض کردند: شما، خود روزهی «وصال» میگیرید؟ فرمود: «من با شما فرق دارم؛ من، شب را در حالی سپری میکنم که پروردگارم به من آب و غذا میدهد».
[نووی: معنایش این است که به من قدرتِ شخصی را میدهد که میخورد و میآشامد.]
شرح
مؤلف/روایتی از عایشهلنقل کرده که فرموده است: «إِنْ كَان رسولُاللهج لَيدعُ الْعَمَل، وهُوَ يُحِبُّ أَنَ يَعْملَ بِه، خَشْيةَ أَنْ يَعْمَلَ بِهِ النَّاسُ فيُفْرَضَ عَلَيْهِمْ».
حرفِ «إِنْ»که در ابتدای این روایت آمده است، مخفّفِ حرف «إِنَّ»میباشد. علمای علم نحو یا کارشناسان زبان عربی، میگویند: اسمِ این حرف محذوف است و آن را «ضمیر شأن» مینامند و جملهی «كَان لَيدعُ»، خبرِ آن است. پس، جمله، مثبت است، نه منفی و بدین معناست که: چهبسا رسولاللهجدوست داشت که عملی را انجام دهد، ولی از ترس اینکه مردم نیز به آن عمل کنند و بر آنان فرض شود، و بدینسان در رنج و زحمت بیفتند، آن را ترک میکرد. چنانکه در ماهِ رمضان، به نماز ایستاد. تعدادی از صحابه نیز جمع شدند و با او نماز خواندند. شب دوم تعدادیِ بیشتری از صحابه، در این جماعت شرکت کردند و شب سوم، جمعیت خیلی بیشتر شد. لذا رسولاللهجدر مسجد نماز نخواند و برای قیام شب به خانه رفت؛ دلیلش را برای یارانش چنین بیان فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ لَمْ يَخْفَ عَلَيَّ مَكَانُكُمْ وَلَكِنِّي خَشِيتُ أَنْ تُفْتَرَضَ عَلَيْكُمْ فَتَعْجِزُوا عَنْهَا»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۹۲۴، ۱۱۲۹)، و مسلم، ش: ۷۶۱ بهنقل از عایشهل] یعنی: «دیشب متوجه شدم که اجتماع کردهاید؛ ولی ترسیدم که نماز شب بر شما فرض گردد و شما از ادای آن، عاجز شوید». از اینرو رسولاللهجقیام رمضان را بهصورت جماعت، ترک کرد تا مبادا نماز شب بر امتش فرش شود. و این، از مهر و شفقت وی نسبت به امتش بود. پیامبرجبارها میفرمود: اگر امتم در رنج و زحمت نمیافتادند، چنین و چنان میکردم یا به این کار دستور میدادم. چنانکه فرموده است: «لَوْلا أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِي، لأَمَرْتُهُمْ بِالسِّوَاكِ عِندَ كُلِّ صَلاةٍ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۸۸۷، ۷۲۴۰)؛ و مسلم، ش: ۲۵۲ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «اگر بر امتم دشوار نمیشد، به آنها دستور میدادم که برای هر نماز، مسواک بزنند». این، از مهربانی رسولاللهجنسبت به امتش بود؛ چنانکه باری نماز عشاء را بهتأخیر انداخت و آن را در پایان وقت، ادا کرد و فرمود: «إنَّهُ لَوَقْتُهَا لَوْلاَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِي»؛ یعنی: «این، وقت نماز عشاست؛ اگر برای امتم دشوار نبود». ولی چهبسا رسولاللهجعملی را ترک میکرد یا به انجام آن دستور نمیداد تا امتش در رنج و زحمت نیفتند.
روایتی که عایشهلدربارهی روزهی «وصال» نقل کرده، بیانگرِ این موضوع است. عایشهلمیگوید: پیامبرجبهخاطر مهر و شفقتی که به یارانش داشت، آنها را از روزهی «وصال» منع فرمود. روزهی وصال، این است که انسان دو روز پیاپی یا بیشتر، بدون اینکه چیزی بخورد یا بیاشامد، روزه بگیرد؛ یعنی دو سه شبانهروز یا بیشتر، چیزی نخورد و روزه بگیرد! پیامبرجاز این کار منع فرموده است؛ اما صحابهشچنین برداشت کردند که پیامبرجبهخاطر مهر و شفقتی که به آنها دارد، آنان را از این عمل، منع فرموده است، نه بهخاطر کراهت این عمل. از اینرو دو سه شبانهروز پیاپی، بدون اینکه چیزی بخوردند و بیاشامند، روزه گرفتند تا اینکه هلال ماه شوال دیده شد. پیامبرجفرمود: «لَوْ تَأَخَّرَ الْهِلال لَزِدْتُكُمْ»؛ یعنی: «اگر هلال ماه دیده نمیشد، باز هم اجازه میدادم که روزهی وصال بگیرید» تا رنج گرسنگی و تشنگی را دریابید و بفهمید که چرا از روزهی وصال منع شدهاید. در هر حال، پیامبرجبهخاطر مهر و شفقتی که به یارانش داشت، آنها را از روزهی «وصال» منع فرمود. اصحابشعرض کردند: شما، خود روزهی «وصال» میگیرید؟ فرمود: «إِنِّي لَسْتُ كَهَيئَتِكُمْ إِنِّي أَبِيتُ يُطْعِمُني رَبِّي ويَسْقِيني»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۷۲۹۹؛ و مسلم، ش: ۱۱۰۳ بهنقل از ابوهریرهس؛ و نیز روایت: مسلم، ش: ۱۱۰۵ بهنقل از عایشهل، و ش: ۱۱۰۴ بهنقل از انسس] «من با شما فرق دارم؛ من، شب را در حالی سپری میکنم که پروردگارم به من آب و غذا میدهد». به عبارت دیگر، شب را در عبادت و یاد پروردگارم میگذرانم و این، مرا از خوردن و آشامیدن، بینیاز میگرداند و گرسنگی و تشنگی را احساس نمیکنم. تجربه نیز همین را ثابت کرده که وقتی شخصی به کار مهمی مشغول میشود، خوردن و آشامیدن را فراموش میکند. چنانکه شاعری دربارهی معشوقهی خویش میگوید:
لها أحاديث مِن ذکراک تشغلها عن الشراب وتلهيـها عـن الزاد
وقتی از تو سخن میگوید، آنقدر به یاد تو مشغول میشود که خوردن و آشامیدن را از یاد میبرد.
آری! گاه، انسان به کاری مشغول میشود و خوردن و آشامیدن را فراموش میکند؛ مانند برخی از طلاب علم و دانشجویان که وقتی به درس و مطالعه میپردازند، ممکن است از صبح تا شب در کتابخانه بمانند و بدون اینکه احساس گرسنگی یا تشنگی کنند، مشغول مطالعه شوند و خواب و خوراک نداشته باشند. طالب دنیا نیز همینگونه است؛ چه بسیار کسانی که در دفتر کار خویش میمانند و آنقدر مشغول حساب و کتاب میشوند که ساعتها میگذرد و هیچ نمیخورند.
گفته میشود: ثروتمندی، آنقدر به کار و حساب و کتاب خویش مشغول شده بود که زن و فرزند خویش را فراموش کرده بود؛ انگار زن و بچه نداشت. بر عکس، همسایهی فقیرش، به خانوادهی خود رسیدگی میکرد و چنین بهنظر میرسید که خانوادهی خوشبختی هستند. آخِرش همسرِ مردِ ثروتمند، ناراحت شد و به شوهرش گفت: از همسایه یاد بگیر که چهطور به خانوادهاش توجه دارد. ثروتمند، همینکه به این موضوع پی برد، همسایهی فقیرش را نزد خویش خواند و به او گفت: چون نیازمند هستی، سرمایهای در اختیارت میگذارم تا به کسب و کار و تجارت، بپردازی. مدتی نگذشت که این فقیر نیز از خانوادهاش غافل شد؛ بهگونهای که همانند گذشته با آنها نمینشست و به آنان، توجه نمیکرد. و بدین ترتیب همانندِ تاجرِ ثروتمند گردید.
نتیجه اینکه وقتی انسان، به کاری مشغول شود که به آن علاقه دارد، همه چیز را از یاد میبرد؛ از اینرو پیامبرجفرمود: «من با شما فرق دارم؛ من، شب را در حالی سپری میکنم که پروردگارم به من آب و غذا میدهد». برخی از علما، از این حدیث چنین برداشت کردهاند که پیامبرجشبها، از نعمتهای بهشتی استفاده میکرد؛ یعنی خوراکیها و آشامیدنیهایی از بهشت برایش میآوردند. این، برداشتِ نادرستیست؛ زیرا در این صورت، دیگر، روزهی پیامبرجروزهی وصال نبود. لذا مفهوم حدیث، این است که شب را در عبادت و یاد پروردگارم میگذرانم و این، مرا از خوردن و آشامیدن، بینیاز میگرداند و گرسنگی و تشنگی را احساس نمیکنم.
***
۲۳۶- وعن أَبي قَتادَةَ الْحارِثِ بنِ ربْعيسقال: قال رسولُالله ج: «إِنِّي لأَقُومُ إِلَى الصَّلاةِ، وَأُرِيدُ أَنْ أُطَوِّل فِيها، فَأَسْمعُ بُكَاءَ الصَّبِيِّ، فَأَتَجوَّزَ فِي صلاتِي كَرَاهِيَةَ أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمِّهِ». [روايت بخاري] [ صحیح بخاری، ش: ۷۰۷]
ترجمه: ابوقتاده، حارث بن ربعیسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «برخی از اوقات که به نماز میایستم، میخواهم آن را طولانی بخوانم؛ ولی در اثنای نماز، صدای گریهی کودکی به گوشم میرسد. لذا نماز را کوتاه میکنم تا مبادا مادرش، دچار زحمت شود».
۲۳۷- وعن جُنْدِبِ بن عبد اللهسقال: قال رسولُالله ج:«مَنْ صَلَّى صَلاةَ الصُّبحِ فَهُوَ فِي ذِمةِ الله فَلا يطْلُبنَّكُمُ اللَّهُ مِنْ ذِمَّتِهِ بِشَيْءٍ، فَإِنَّهُ منْ يَطْلُبْهُ مِنْ ذِمَّتِهِ بِشَيْءٍ يُدرِكْه، ثُمَّ يكُبُّهُ عَلَى وجْهِهِ في نَارِ جَهَنَّم». [روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۶۵۷]
matn">ترجمه: جندب بن عبداللهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «هرکس نماز صبح را بخواند، در پناه و حمایتِ الله است؛ پس مواظب باشید که الله، دربارهی عهد و پیمان خویش با چنین بندهای، چیزی از شما مطالبه نکند؛ زیرا هرکس در اینباره از سوی الله مؤاخذه شود، راه فرار ندارد و سپس الله متعال، او را بر چهرهاش در آتش دوزخ میاندازد».شرح
مؤلف/روایتی بدین مضمون از ابوقتاده، حارث بن ربعیسنقل کرده که میگوید: پیامبرجفرموده است: «برخی از اوقات که به نماز میایستم، میخواهم آن را طولانی بخوانم؛ ولی در اثنای نماز، صدای گریهی کودکی به گوشم میرسد. لذا نماز را کوتاه میکنم تا مبادا مادرش، دچار زحمت شود».
این حدیث، یکی از نمونههای بیشماریست که بیانگر مهر و شفقت پیامبرجبه امتش میباشد. چنانکه الله متعال، در وصف پیامبرجفرموده است:
﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١٢٨﴾[التوبة: ١٢٨]
بهراستی پیامبری از خودتان بهسویتان آمد که رنجهای شما بر او دشوار است و به (هدایت) شما اشتیاق وافری دارد و نسبت به مؤمنان، دلسوز و مهربان است.
گاه، پیامبرجنماز جماعت را در حالی آغاز میکرد که قصد داشت نماز را طولانی بخواند. منظور، این نیست که پیامبرجاز همان ابتدا قصد داشت که نماز را بیش از حد طولانی بخواند؛ بلکه با شنیدن صدای گریهی کودک، در مقایسه با تصمیمش، مقداری نماز را کوتاهتر میخواند تا مادرِ کودک، در رنج و زحمت نیفتد؛ زیرا وقتی مادری، صدای گریهی فرزندش را بشنود، آشفته و نگران میشود و از نمازش غافل میگردد. از اینرو پیامبرجدر چنین مواردی، نماز را کوتاه میکرد تا مادرِ کودک، بتواند به فرزندش رسیدگی کند.
چند نکته از این حدیث برداشت میکنیم؛ از جمله:
یکم: دلسوزی و مهر و شفقت رسولاللهجنسبت به امتش.
دوم: جایز بودن حضور زنان در مساجد برای شرکت در نماز جماعت؛ البته به شرطی که خانمها، موازین شرعی را هنگام خروج از خانه رعایت کنند؛ از اینرو اگر از عطر و ادکلن استفاده نمایند یا حجاب شرعی را رعایت نکنند، حضور در مسجد برای آنها جایز نیست؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «أَيُّمَا اِمْرَأَة أَصَابَتْ بَخُورًا فَلاَ تَشْهَد مَعَنَا صلاَةَ الْعِشَاء»؛ [ صحیح مسلم، ش: ۴۴۴ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «هر زنی، هنگامی که از خوشبوکننده استفاده میکند، با ما در نماز عشاء شرکت نکند».
سوم: بردن اطفال و کودکان با خود به مسجد، جایز است؛ یعنی هر خانمی میتواند کودک خردسالش را با خود به مسجد ببرد. ناگفته پیداست که منظور، ورود خردسالان به مسجد است و در این روایت، هیچ اشارهای بدین نکته نشده است که زنها به مسجد میرفتند و کودکانشان را در نزدیکی مسجد میگذاشتند و با خود به درون مسجد نمیبردند؛ گرچه اگر مادر در مسجد باشد و فرزندش در خانه یا در صحن مسجد و نزدیکی آن، باز هم شنیدن صدای گریهی بچه، باعث نگرانی و تشویش خاطر مادر میشود. در هر حال، از این روایت چنین بهنظر میرسد که مادران، فرزندان خردسال خویش را با خود به درون مسجد میبردند و همین، دلیلی بر جواز این عمل است؛ البته بهشرطی که کودکان خردسال، مسجد را آلوده نکنند یا با سر و صدا و امثال آن، باعث اذیت و آزار نمازگزاران نشوند. یعنی نباید کودکی را که کنترلی بر ادرار خود ندارد یا با داد و فریاد و دویدن، مردم را آشفته میکند و حواسشان را پرت میگرداند، با خود به مسجد ببریم. ضمناً ناگفته نماند که برخی به حدیثی استناد میکنند که ضعیف است. حال آنکه حدیث ضعیف در چنین مواردی، قابل استناد نیست؛ در این حدیث ضعیف آمده است: «جَنِّبُوا مَسَاجِدَكُمْ صِبْيَانَكُمْ وَمَجَانِينَكُمْ»؛ [ ضعیف است: ضعیف الجامع، ش: ۲۶۳۶] یعنی: «کودکان و دیوانگان را از مساجد، دور کنید».
شنیدن صدای اطراف برای نمازگزار، جایز است و لازم نیست که نمازگزار، گوشهایش را ببندد تا صدای اطراف خود را نشنود؛ ولی اگر این امر، حواسش را پرت میکند، دورتر از محلی که سر و صداست، نماز بخواند. مثلاً کسی که میخواهد در مسجد نماز بخواند و اطرافش حلقهی تلاوت قرآن یا تعلیم و تعلم، وجود دارد و میداند که حواسش پرت میشود، مقداری از این حلقهها فاصله بگیرد تا بتواند در آرامش و بدون حواسپرتی، نمازش را بخواند. اما اگر حواسش پرت نمیشود، اشکالی ندارد که در نزدیکی چنین جلسههایی، نماز بخواند و شنیدن صداها، هیچ ایرادی در نمازش وارد نمیکند. اینجاست که باید به تفاوت شنیدن و گوش دادن توجه کنیم. یعنی شنیدن صدای اطراف، برای نمازگزار، ایردای ندارد؛ ولی نمازگزار نباید به صدایی جز قرائت امام (پیشنماز) گوش دهد. لذا اگر به تنهایی نماز میخواندید و در مسجد سخنرانی بود، گوش خود را برای شنیدن سخنرانی، تیز نکنید و روی سخنانی که سخنران میگوید، متمرکز نشوید؛ البته شنیدنِ سخنانی که به گوش شما میرسد یا میشنوید و هیچ توجهی به آن نمیکنید، ایرادی ندارد.
پنجم: از این حدیث چنین برداشت میشود که نمازگزار میتواند به جسب ضرورت، نیتش را از طولانی کردن نماز به کوتاه نمودن آن، و یا بر عکس، تغییر دهد. چنانکه پیامبرجبهقصد طولانی کردن نماز، به نماز میایستاد؛ ولی به همان سبب که در این روایت آمده است، نمازش را کوتاه میخواند.
سپس مؤلف/، حدیث جندب بن عبداللهسرا نقل کرده که پیامبرجفرموده است: «هرکس، نماز صبح را بخواند، در پناه و ضمانت الله است». برخی از علما، نماز صبح را نخستین نماز در میان نمازهای پنجگانه دانستهاند و برخی نیز نماز ظهر را. دیدگاهِ صحیح، این است که نخستین نماز، نماز صبح میباشد و دومین نماز، نماز ظهر و به همین ترتیب، نماز عصر، مغرب و عشاء.
بسیاری از مردم، هنگام نماز صبح خوابیدهاند؛ یعنی وقت نماز صبح، زمانی فرا میرسد که بیشترِ مردم، در خواب بهسر میبرند و از اینرو منافقان برای خواندن این نماز، تنبلی میکنند. پیامبرجفرموده است: «أَثْقَلُ الصَّلاةِ عَلَى الْمُنَافِقِينَ صَلاةُ الْعِشَاءِ وَصَلاةُ الْفَجْرِ، وَلَوْ يَعْلَمُونَ مَا فِيهِمَا لَأَتَوْهُمَا وَلَوْ حَبْوًا»؛ [ صحیح است؛ صحیح الجامع، ش: ۶۳۴۴] یعنی: «دشوارترین نمازها برای منافقان، نماز عشاء و نماز صبح است؛ و اگر میدانستند که چه پاداش بزرگی در این دو نماز نهفته است، بر روی زمین میخزیدند و در این دو نماز شرکت میکردند». نماز صبح و نماز عصر، برترین و پرفضیلتترین نمازهای پنجگانه هسند؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «مَنْ صلَّى الْبَرْديْنِ دَخَلَ الْجنَّةَ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۵۷۴؛ و صحیح مسلم، ش: ۶۳۵ بهنقل از ابوموسی اشعریس. [ر.ک: حدیث شمارهی ۱۳۴ همین کتاب.])] یعنی: «هرکس نماز صبح و عصر را بخواند، وارد بهشت میشود». در حدیث، واژهی «بَرْديْنِ» آمده که به معنای دو نمازِ سرماست؛ یعنی دو نمازی که وقتشان، در سردترین زمان شبانهروز است؛ زیرا نماز صبح در سردترین وقت شب میباشد و نماز عصر نیز در سردترین زمان روز. لذا پایبندی به نماز صبح و عصر، سبب ورود به بهشت است.
رسولاللهجفرمود: «کسی که نماز صبح را بخواند». از این حدیث چنین بهنظر میرسد که نماز صبح را با جماعت یا بدون جماعت بخواند، «در پناه و حمایت الله متعال است»؛ یعنی در عهد و پیمان الله متعال قرار میگیرد و گویا با اللهﻷهمپیمان میباشد و الله، او را در پناه و حمایت خویش قرار داده است تا هیچکس، آسیبی به او نرساند. از اینرو پیامبرجدر ادامهی این حدیث، فرموده است: «پس مواظب باشید که الله، دربارهی عهد و پیمان خویش با چنین بندهای، چیزی از شما مطالبه نکند». لذا چنین برداشت میکنیم که الله متعال، حمایت خود را از بندهای که نماز صبح را بخواند، برنمیدارد. پس هوشیار باشید که کوچکترین تعرضی به همپیمان الله متعال نکنید؛ «زیرا هرکس در اینباره از سوی الله مؤاخذه شود، راه فرار ندارد و سپس الله متعال، او را بر چهرهاش در آتش دوزخ میاندازد».
این حدیث، بیانگر این است که رعایت احترام آن دسته از مسلمانان که با ادای نماز صبح، صداقت ایمان و اسلام خویش را به اثبات میرسانند، یکی از مهمترین واجبات است؛ زیرا تنها مؤمنان راستین، نماز صبح را میخوانند و منافقان، در جماعت صبح حاضر نمیشوند و اصلاً نماز صبح را نمیخوانند؛ زیرا قصدشان از نماز خواندن، ریا و خودنماییست و وقتی مردم، آنها را نبینند یا در دیدِ مردم نباشند، نماز نمیخوانند.
صبحها در زمان پیامبرجمانند صبحهای امروزی نبود؛ در آن زمان که برق و امکانات امروزی وجود نداشت، شبها، بسیار تاریک بود و مردم دیده نمیشدند؛ یعنی بهاندازهای تاریک بود که یکدیگر را در تاریکیِ شب نمیشناختند. بر خلافِ امروز که با برق و اینهمه امکانات، شبها، مثل روز روشن است. در هر حال، منافقان از تاریکی شب سوءاستفاده میکردند و در جماعت صبح و عشاء، حاضر نمیشدند. از حدیث جندب بن عبداللهسچنین برداشت میکنیم که رعایت احترام آن دسته از مسلمانان که صداقت ایمان و اسلام خویش را با نماز صبح، اثبات کردهاند، یکی از مهمترین واجبات است و برای هیچکس جایز نیست که به اینها بیحرمتی، توهین و یا تعرض کند.
***
۲۳۸- وعن ابن عمر بأَنَّ رسولَالله جقال: «المُسْلِمُ أَخُو المُسْلِم، لا يظْلِمُه ولا يُسْلِمه، مَنْ كَانَ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ كَانَ اللَّهُ فِي حاجتِه، ومَنْ فَرَّج عنْ مُسْلِمٍ كُرْبةً فَرَّجَ اللَّهُ عنْهُ بِهَا كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ يوْمَ الْقِيامَةِ، ومَنْ سَترَ مُسْلِمًا سَتَرهُ اللَّهُ يَوْم الْقِيَامَةِ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۲۴۴۲؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۸۰]
ترجمه: ابنعمربمیگوید: رسولاللهجفرمود: مسلمان، برادرِ مسلمان است؛ به او ظلم نمیکند و او را تسلیمِ (ظالم) نمیگرداند. کسی که در جهت برطرف کردن نیازِ برادرش بکوشد، الله نیاز او را برآورده میسازد؛ و هرکس مشکلی از مسلمانی را حل کند، الله در برابرِ آن، مشکلی از مشکلات قیامتِ او را رفع میکند. و هرکس، (عیبِ) مسلمانی را بپوشاند، الله در قیامت، (عیوب و گناهان) او را میپوشاند».
شرح
مؤلف/حدیثی از عبدالله بن عمربنقل کرده که در آن، آمده است: پیامبرجفرمود: «مسلمان، برادرِ مسلمان است»؛ یعنی برادر دینی اوست. همانطور که الله متعال میفرماید:
﴿فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا﴾[آل عمران: ١٠٣]
و به لطف الله، با هم برادر شدید.
همچنین میفرماید:
﴿فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِ﴾[الأحزاب: ٥]
و اگر پدرانشان را نمیشناختید، برادران دینی شما هستند.
برادریِ ایمانی و دینی، مستحکمترین پیوند برادریست و از برادری نسبی نیز استوارتر است؛ زیرا گاه دو برادر، از هم بدِشان میآید و حتی نسبت به یکدیگر کینه و دشمنی دارند. چنانکه تجربه، ثابت کرده است؛ و در آخرت نیز چنین حالتی پیش میآید. الله متعال میفرماید:
﴿ٱلۡأَخِلَّآءُ يَوۡمَئِذِۢ بَعۡضُهُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوٌّ إِلَّا ٱلۡمُتَّقِينَ ٦٧﴾[الزخرف: ٦٧]
دوستان، در آن روز دشمن یکدیگرند، جز پرهیزکاران.
ولی برادریِ دینی، در دنیا و آخرت، استوار است و برای زندگانی انسان و آخرتِ او، مفید میباشد. البته در این نوع از برادری، مسایلی چون ارث بردن از یکدیگر و وجوب نفقه و امثال آن، وجود ندارد.
سپس فرمود: «به او ظلم نمیکند و او را تسلیمِ (ظالم و دشمن) نمیگرداند»؛ یعنی هیچ ظلمی به برادر مسلمانش در جان و مال و آبرو و ناموس و خانوادهی او روا نمیدارد و او را تسلیم ظالم نمیگرداند؛ بلکه از او دفاع میکند. لذا نسبت به برادرش، دو نکتهی مهم را رعایت مینماید:
اول اینکه خودش به او ستم نمیکند.
و دوم اینکه در برابر ظلم و ستمِ دیگران، از او دفاع مینماید و او را تسلیم ظالم نمیگرداند.
از اینرو علما رحمهمالله گفتهاند: بر هر مسلمانی واجب است که از آبرو، جان و مالِ برادر مسلمانش دفاع کند؛ یعنی وقتی شنید که کسی به او دشنام میگوید یا غیبتش را میکند، واجب است که در برابر این ناسزاگویی و غیبت، از او دفاع نماید. همچنین اگر کسی میخواست به برادر مسلمان شما تعدی کند و توانایی دفاع از او را داشتید، بر شما واجب است که از او دفاع کنید. یا اگر کسی، قصد داشت که مال او را تصاحب نماید، واجب است که به دفاع و پشتیبانی از برادر مسلمان خویش برخیزید.
سپس رسولاللهجفرمود: «وَاللَّهُ فِي حَاجَةِ الْعَبْدِ مَا كَانَ الْعَبْدُ فِي حَاجَةِ أَخِيهِ»؛ [ روایت مسلم (۲۶۹۹) و دیگران بهنقل از ابوهریرهسبا این الفاظ: «اللَّه فِي عَوْنِ الْعَبْدِ مَا كَانَ الْعَبْدُ فِي عَوْنِ أَخِيهِ». و نیز با لفظ: «حاجة»به روايت: نسائی در الكبري (۴/۳۰۹) و ابن ابیشيبه (۷/۱۶۴)] یعنی: وقتی برای رفع نیازِ برادر مسلمان خود تلاش کنید و به او کمک نمایید، الله متعال نیز به شما در رفع نیازهایتان کمک خواهد کرد و به پاس این عمل نیک، به شما در مشکلات و رفع نیازهایتان یاری میرساند.
از این حدیث، چنین برداشت میکنیم که اگر انسان به برادر مسلمان خود ستم کند یا او را تسلیم ظالم بگرداند و در برابر ستمگر به دفاع از او برنخیزد یا به فکرِ رفعِ نیازهای وی نباشد، پیوند برادریِ او، ضعیف و ناقص است و از خیر و نیکی فراوانی که همان نصرت و یاری اللهﻷمیباشد، محروم میگردد.
سپس فرمود: «ومَنْ فَرَّج عنْ مُسْلِمٍ كُرْبةً فَرَّجَ اللَّهُ عنْهُ بِهَا كُرْبَةً مِنْ كُرَبِ يوْمَ الْقِيامَةِ، ومَنْ سَترَ مُسْلِمًا سَتَرهُ اللَّهُ يَوْم الْقِيَامَةِ»؛ یعنی: «هرکس، مشکلی از مسلمانی را حل کند، الله، در برابرِ آن، مشکلی از مشکلات قیامتِ او را رفع مینماید». «كُرْبة»، به هر مشکل و تنگنایی گفته میشود که بر انسان دشوار است و او را نگران و غمگین میگرداند. لذا اگر مشکلی از برادر مسلمان خویش را حل کنید، الله متعال نیز مشکلی از مشکلات قیامت شما را رفع میکند. دامنهی رفع مشکلات، گسترده است که نمونههایی از آن را ذکر میکنم: اگر کسی مشکل مالی داشته باشد، میتوانید با کمک مالی به او مشکلش را رفع کنید. یا کسی مشکل روحی دارد و با تلاش و کوشش فراوان، اعتماد به نفس را به او برمیگردانید و بدینسان مشکل او را حل مینمایید. شخصی، نگران و غمگین است؛ میتوانید با مهر و محبت، به او روحیهی دوباره بدهید تا باور کند و دریابد که هیچ غم و اندوهی، ماندگار نیست و امکان ندارد که وضعیت انسان، همیشه یکگونه باشد و تغییری در آن ایجاد نشود. ضمن اینکه میتوانید برایش توضیح دهید که در چنین شرایطی میتواند به اجر و پاداش فراوانی دست یابد.
رسولاللهجفرموده است: «وَمَنْ سَتَرَ مُسْلِمًا سَتَرَهُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ»؛ یعنی: «و هرکس، (عیبِ) مسلمانی را بپوشاند، الله در دنیا و آخرت، (عیوب و گناهان) او را میپوشاند». البته این، مطلق و بدون قید نیست؛ زیرا اگرچه پوشاندن عیوب و گناهان دیگران، کار پسندیده و نیکیست، اما گاه، حرام و ناجایز است؛ لذا اگر آدمِ شرور و بدکاری را دیدیم که مرتکب گناه و معصیت میشود و پوشاندن این عیب او، باعث میشود که نسبت به گناه کردن جسورتر و گستاختر گردد، نباید از گناه او چشمپوشی نماییم؛ بلکه برای جلوگیری از افزایش جرم و جنایت او، مطابق رهنمودهای دینی عمل میکنیم و او را تحویل مجریان احکام و قوانین شریعت میدهیم؛ اما اگر این شخص، آدمیست که به شرارت و بدکاری شهرت ندارد و اتفاقی یا به صورت موردی، چنین خطایی از او سر زده است، از گناهش چشمپوشی نموده، آن را برای مسؤولان و مجریان و سایر مردم بازگو نمیکنیم. اگر عیبش را بپوشانیم، الله متعال در دنیا و آخرت، عیوب و گناهانِ ما را میپوشاند.
پوشاندن عیوب طبیعی و خدادادی افراد نیز، در این مفهوم میگنجد؛ به عنوان مثال: اگر کسی به بیماریهای پوستی مانند «پیسی»، «زردزخم» و امثال آن، مبتلاست و خود، این را از دیگران پنهان میکند، نباید بر او خرده بگیریم یا رازش را پیشِ این و آن، برملا کنیم تا الله متعال نیز در دنیا و آخرت، عیوب ما را بپوشاند. همچنین اگر کسی، خوشاخلاق نیست و شما از بدخویی او آگاهید، ولی خودش سعی میکند در برابر مردم خود را خود را خوشخلق نشان دهد، عیبش را بپوشانید تا الله متعال در دنیا و آخرت، عیوب شما را بپوشاند. همانطور که چشمپوشی از گناهان دیگران و پوشاندن گناهانی که مرتکب میشوند، بر دو گونه است: اگر شخصی که مرتکب بدی میشود، آدم شروریست که چشمپوشی از گناهانش، جسارت و گستاخی او را بیشتر میگرداند، نباید گناهانش را بپوشانیم؛ اما اگر کسی، در مجموع آدمِ بد و شروری نیست، ولی لغزشی از او سر میزند، گناهش را میپوشانیم. ناگفته نماند که پوشاندن عیوب دیگران، بهمراتب از پوشاندن گناهانشان، برتر و بهتر است.
***
۲۳۹- وعن أَبي هريرةس قال: قال رسولُاللهج: «المُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِم لا يخُونُه ولا يكْذِبُهُ ولا يخْذُلُه، كُلُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ حرامٌ عِرْضُهُ ومالُه ودمُهُ. التَّقْوَى هَاهُنا، بِحسْبِ امْرِىءٍ مِنَ الشَّرِّ أَنْ يَحْقِرَ أَخاهُ المسلم».[ترمذی، این حدیث را روایت کرده و آن را حسن دانسته است.] [ صحیح الجامع، ش: ۲۷۰۶؛ إرواء الغلیل، ش: ۲۴۵۰؛ و صحیح الترمذی از آلبانی/، ش: ۱۵۷۲]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «مسلمان، برادرِ مسلمان است؛ به او خیانت نمیکند، به او دروغ نمیگوید، و او را خوار نمیگرداند. آبرو، مال و خون (جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است. تقوا، اینجا (در دل) است. همین قدر بدی برای بد بودن شخص، کافیست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد».
شرح
مؤلف/حدیثی بدین مضمون نقل کرده که ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «مسلمان، برادرِ مسلمان است». پیشتر در اینباره سخن گفتیم و این نکته را بیان کردیم که منظور از این این اخوت، اخوت ایمانیست که از برادریِ نسبی یا پُشتی، قویتر و استوارتر میباشد. در این حدیث، این نکته نیز بیان شده است که: «مسلمان به برادر مسلمان خود، ظلم و خیانت نمیکند و به او دروغ نمیگوید». منظور از عدم خیانت، این است که امانتدارِ برادرِ مسلمان خویش است و اگر برادر مسلمانش، امانتی به او بسپارد، یا رازی را با او در میان بگذارد، به وی خیانت نمیکند؛ یعنی از امانتش بهخوبی نگهداری مینماید و رازش را فاش نمیگرداند. برای هیچکس جایز نیست که به برادر مسلمانش خیانت کند؛ اگرچه او، خیانت کرده باشد. به عبارت دیگر، اگر برادر مسلمانت به تو خیانت کرد، تو خیانت مکن؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «أَدِّ الأَمَانَةَ إِلَى مَنْ ائْتَمَنَك وَلاَ تَخُنْ مَنْ خَانَك»؛ [ این حدیث، طرق و شواهد زیادی دارد؛ از جمله: ۱- طریق ابوهریره: روایت ترمذی (۱۲۶۴) حدثنا ابوکریب حدثنا طلق بن غنام عن شریک و قیس عن ابیحفص عن ابیصالح عن ابیهریرهسعن النّبیِّج. دارمی (۲۵۹۷)، حاکم (۲/۵۳)، ابوداود (۳۵۳۵)، مسند الشهاب (۷۴۲)، بیهقی (۱۰/۲۷۱)، و بخاری در الأدب المفرد (۴/۳۶۰) شمارهی: ۳۱۴۲، همگی از طریق طلق بن غنام که به ابوهریرهسمیرسد؛ جز بخاری در التاریخ الکبیر که گفته است: عن شریک و قیس و عن رجل آخر. ذهبی در میزان العتدال در شرح حالِ طلق (۴۰۳۱) گفته است: ابوحاتم گوید: حدیث منکری از شریک و قیس از ابوحصین... روایت کرده و آن را ذکر نموده است. در التلخیص الحبیر (۳/۹۷) آمده است: «ابنالجوزی گوید: هیچیک از طرق این روایت، صحیح نیست. و از امام احمد حنبل نقل شده که گفته است: این، حدیث باطلیست که هیچ وجه صحیحی برای آن سراغ ندارم». و در نصب الرایه (۴/۱۱۹) آمده است: «ابنالقطان گوید: آنچه مانع از تصحیح این روایت میباشد، این است که دربارهی شریک و قیس بن ربیع، اختلاف است». نام ابوحصین، عثمان بن عاصم است که ثقه میباشد. قیس بن ربیع نیز صدوق است و چون پا به سن گذاشت، تغییر کرد و پسرش، احادیثی در روایاتش گنجاند که از او نبود و آن را روایت کرد. شریک هم پس از اینکه متولی قضاوت شد، حفظش تغییر کرد؛ البته سماع کوفیهای متقدم از او، نیکوست. • از ابوامامه: بیهقی (۱۰/۲۷۱) آن را به صورت معلّق ذکر کرده و گفته است: روی عن ابیحفص الدمشقی عن مکحول عن ابیامامه عن النبیج. این هم، ضعیف است؛ زیرا مکحول، چیزی از ابوامامه نشنیده است. ابوحفص دمشقی نیز مجهول میباشد. طبرانی در الکبیر (۸/۱۲۷) آن را به صورت متصل ذکر کرده است. بیهقی (۲۱۰۹۴) با سندش از شافعی نقل کرده است که: این حدیث، نزد اهل حدیث، ثابت نیست. • از انسس: روایت دارقطنی (۳/۳۵) از طریق ایوب بن سوید: أخبرنا ابن شوذب عن ابیالتیاح عن انس قال رسولاللهج. و بیهقی (۱۰/۲۷۱)، و مسند الشامیین (۱۲۸۴)، و طبرانی در الصغیر (۱۴۷۵) و در الکبیر (۱/۲۶۱)، ابنالجوزی در العلل المتناهیه (۹۷۴) میگوید: ابن مبارک دربارهی ایوب بن سوید گفته است: او را رها کن؛ و یحیی گفته است: چیزی نیست. و نسائی هم گفته است: ثقه نمیباشد». ابنعدی (۱/۳۶۲) نیز او را با این اسناد، منکر دانسته است. از طریق راوی مجهول: روایت احمد (۳/۴۱۴)؛ ابن الجوزی در العلل المتناهیه (۹۷۵) گوید: یوسف بن یعقوب، مجهول است و در این سند، محمد بن میمون وجود دارد که ابن حبان، گفته است: احادیث بهشدت منکری دارد و استناد به او درست نیست»] یعنی: «امانت را به کسی که آن را به تو میسپارد، بازگردان و به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت مکن». فرض کنید شخصی از شما، وام گرفته و سپس انکارش کرده و گفته است: تو هیچ قرضی به من ندادهای. حال برای شما جایز نیست که از او قرض بگیرید و سپس انکارش نمایید؛ بلکه امانتش را به او برگردانید و از اللهﻷبخواهید که شما را به حقتان برساند؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «به کسی که به تو خیانت کرده است، خیانت نکن».
مسلمان، به برادرِ مسلمانش دروغ نمی گوید. دروغ، حرام است و هرچه پیآمدهایش بدتر باشد، گناهش بیشتر است. هیچ دروغی، حلال یا جایز نیست و اینکه برخی از تودهی مردم، دروغ را بر دو نوع سیاه و سفید یا حرام و حلال، تقسیمبندی کردهاند، نادرست است. ناگفته پیداست که هر حرامی، سیاه و ظلمتبار است و هیچ سفیدی و نوری در حرام نیست. البته گناهش متناسب با پیآمدهای آن، افزایش مییابد؛ اگر دروغ گفتن بهخاطر خوردن مالِ دیگران یا فریفتن آنها باشد، گناهش بهمراتب بیشتر است و اگر دروغ گفتن، زیانی به دیگران نرساند، گناهش کمتر خواهد بود. البته این روایت از پیامبرجنقل شده که «آن بزرگوار، در سه مورد دروغ گفتن را درست دانسته است: برای برقراری صلح و آشتی در میان مردم، در جنگ، و نیز در رابطه با سخنانی که زن و شوهر به یکدیگر میگویند». [ صحیح است؛ ر.ک: صحیح الجامع، ش: ۷۱۷۰ از آلبانی/]
ناگفته نماند که بسیاری از علما گفتهاند: منظور از کذب و دروغ در این روایت، «توریه» است. چنانکه گاه، توریه را دروغ مینامند. همانند ابراهیم÷که روز قیامت، مردم برای درخواست شفاعت نزدش میروند؛ ولی او عذر میآورد که سه دروغ گفته است. البته ابراهیم÷دروغ نگفته، بلکه توریه کرده است؛ توریه، بدین معناست که انسان، سخنی بگوید که منظور یا نیتش، چیزی غیر از مفهوم قابل برداشت از ظاهرِ سخنش میباشد. به عبارت دیگر، چیزی که ابتدا به ذهن مخاطب (شنونده) میرسد، غیر از نیت یا منظور گویندهی آن است. بنابراین علما، منظور از جواز دروغ را در سه مورد مذکور، توریه دانسته و گفتهاند: هیچ دروغی، جایز نیست. دروغ، دروغ میآورد و انسان را بهگونهای عاجز و درمانده میکند که نمیتواند دروغش را جبران نماید؛ بهگفتهی شاعر:
لي حيلةً فـي مَن ينــــــــمُّ ولـيس في الكذاب حيلة
مَن كان يخــــلق ما يـقـــول فحيـلـتي فيــــه قليـلة
من، میتوانم برای رهایی از کسی که سخنچینی میکند، چارهای بیندیشم؛ ولی در برابر دروغگو، هیچ تدبیری وجود ندارد؛ زیرا تدبیر من در برابر کسی که دروغ میگوید، اندک و ناکارآمد است.
واقعاً رهایی از شرِّ دروغگو بسیار مشکل است؛ زیرا ادعا میکند که چنین و چنان کردهام، ولی دروغ میگوید و هر دروغی که بخواهد، سرِ هم مینماید. از اینرو رسولاللهجفرموده است: (مسلمان، به برادر مسلمانش) دروغ نمیگوید». و در روایتی آمده است: «و او را تحقیر نمیکند». اگرچه سن و سالش از او بیشتر باشد یا ثروتمند و یا دارای علم و دانش فراوانی باشد؛ با این حال، برادرِ مسلمانش را کوچک نمیشمارد. تحقیر مردم یا کوچک شمردن آنها، یکی از نشانههای کبر و خودبزرگبینیست؛ پیامبرجفرموده است: «الكِبْرُ بَطَرُ الحَقِّ وغَمْطُ النَّاسِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۹۱] یعنی: «کبر، سرکشی از حق و تحقیر مردم است». لذا مسلمان، با دیدهی تکریم و احترام به برادرِ مسلمانش نگاه میکند. اگر میخواهی که مردم به تو احترام بگذارند، به آنها احترام بگذار؛ ولی اگر مردم را تحقیر کنی، تو را کوچک میشمارند. تجربه نیز این را ثابت کرده است. از اینرو میبنیم که مردم، آدمهای متواضع و فروتن را دوست دارند و کمتر کسی، پیدا میشود که از آدمِ متواضع و فروتن، بدش بیاید یا به او دشنام بگوید. کسی که بینیاش را بالا میگیرد و به دیگران فخر و تکبر میفروشد، همه از او بیزارند و هیچکس حاضر نیست که با او صحبت کند، مگر اینکه نیازی به او داشته باشد.
سپس رسولاللهجفرمود: «تقوا، اینجاست» و سه بار به سینهاش اشاره کرد؛ یعنی تقوا، در دل است. وقتی دل باتقوا و پرهیزگار باشد، همهی اندام و جوارح انسان، تقوا پیشه میکنند و اگر دل خداترس نباشد، سایر اندام و جوارح نیز بیتقوا خواهند بود. همانطور که رسولاللهجفرموده است: «أَلاَ وإِنَّ في الجسَدِ مُضغَةً إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ كُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسدَ الجَسَدُ كُلُّه: أَلاَ وَهِي القَلْبُ»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۵۲؛ و مسلم، ش: ۱۵۹۹ بهنقل از نعمان بن بشیرب] یعنی: «بدانید که در بدن، پارهگوشتیاست که صلاح و فساد همهی بدن وابسته به آن است. بدانید که آن عضو، قلب است». بنابراین اگر در دلِ انسان، تقوا و خوف و خشیت الهی باشد، همهی اعمال انسان نیک و شایسته خواهد بود؛ زیرا اعمال انسان، تابع قلب اوست. برخی از علما از جمله ابوهریرهسقلب را همچون فرمانروایی دانستهاند که سربازانش از او اطاعت میکنند. از سوی دیگر، برخی از علما، این مثال را در مقایسه با فرمودهی رسولاللهج، ناقص دانستهاند؛ زیرا پیامبرجدر کلامی جامع فرموده است: «إذا صلَحَت صَلَحَ الجسَدُ كُلُّه، وَإِذا فَسَدَتْ فَسدَ الجَسَدُ كُلُّه»؛ یعنی: «صلاح و فساد همهی بدن وابسته به قلب است». ولی اگر پادشاه یا فرمانروایی، نیک و شایسته باشد، لازمهاش این نیست که حتماً سربازانش نیز نیک و شایستهاند.
برخی از مردم، این حدیث را دستآویز قرار دادهاند و همینکه آنها را به انجام کار نیکی فرامیخوانیم، میگویند: اصل، نیت است؛ قلب انسان باید پاک باشد؛ یا میگویند: تقوا در دل است. وقتی به شخصی تذکر میدهید که تراشیدن ریش، حرام و تقلید از مشرکان و مجوسیان است یا همینکه میگویید: گذاشتن ریش، روش پیامبران و بندگان نیک خداست، در پاسخ میگوید: تقوا در دل است. در پاسخ چنین شخصی باید بگوییم: آری؛ تقوا در دل است؛ اما تو، دروغ میگویی؛ زیرا اگر راست میگفتی و باتقوا بودی، از خدا میترسیدی و این عمل حرام را ترک میکردی؛ چون محال است که در قلب کسی تقوا باشد، ولی اندام و جوارح او، از الله متعال نافرمانی کنند.
این سخن پیامبرج، اشارهایست به این که محل خردورزی و تعقل در قلب میباشد؛ یعنی همان پارهگوشتی که در سینهی انسان قرار دارد. چنانکه از آیات قرآن نیز همین نکته برداشت میشود. الله متعال، میفرماید:
﴿أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَتَكُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ يَعۡقِلُونَ بِهَآ أَوۡ ءَاذَانٞ يَسۡمَعُونَ بِهَاۖ فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰكِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِي فِي ٱلصُّدُورِ ٤٦﴾[الحج : ٤٦]
آیا در زمین به گردش نمیپردازند تا دلهایی داشته باشند که با آن دریابند یا گوشهایی که با آن بشنوند؛ بهراستی چشمها، نابینا نمیشود؛ بلکه دلهای درون سینههاست که کور میگردد.
بر خلاف پندار کسانی که مغز را جایگاه عقل دانستهاند، قلبی که در سینه است، محل عقل میباشد. مغز، جایِ تصورها و خیالهاییست که به ذهن ما میرسد و مغز، آنها را به سوی قلب میفرستد و آنگاه، قلب، امر و نهی میکند. مغز، حکم منشی را برای قلب دارد و دل، جای عقل و تدبیر است و با مغز یا ذهن نیز بیارتباط نیست؛ زیرا اگر مغز، مختل شود، عقل و قدرت تفکر نیز تباه میگردد. با این حال، توجه داشته باشیم که عقل یا قدرت تدبیر، در دل میباشد؛ یعنی همان قلبی که در سینه است.
سپس فرمود: «بِحسْبِ امْرِىءٍ مِنَ الشَّرِّ أَنْ يَحْقِرَ أَخاهُ المسلمَ»؛ یعنی: «همین قدر بدی برای بد بودن شخص، کافیست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد». به عبارت دیگر، اگر تنها همین یک بدی برای مسلمان وجود داشت که برادر مسلمانش را تحقیر کند، برای گنهکار شدنش کافی بود. لذا بدین نکته پی میبریم که تحقیر دیگران، گناهِ بزرگیست و هر مسلمانی وظیفه دارد، بلکه بر او واجب است که سایر مسلمانان را بهخاطر دین و ایمانشان گرامی بدارد و احترام آنها را حفظ کند.
آنگاه فرمود: «آبرو، مال و خون (جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است». لذا هیچ مسلمانی نباید برادرِ مسلمانش را بهقتل برساند یا او را زخمی و مجروح بگرداند یا مالش را غصب کند و از طریق سرقت و دزدی یا خیانت در اموال، دخل و تصرف نماید و یا با ادعای دروغین، اموال او را تصاحب کند. آبروی مسلمان نیز حرمت دارد؛ از اینرو باید از ریختن آبروی برادر خود بپرهیزیم و در میان مردم، چه بهراست و چه بهدروغ، دربارهاش حرف نزنیم؛ زیرا از پیامبرجپرسیدند که غیبت چیست؟ فرمود: «ذِكرُكَ أَخَاكَ بما يكْرَهُ»؛ یعنی: «دربارهی برادرت سخنانی بگویی که خوشَش نمیآید». سؤالکننده، پرسید: اگر آنچه میگویم، در او وجود داشته باشد، چه؟ فرمود: «إنْ كانَ فِيهِ ما تقُولُ فَقَدِ اغْتَبْته، وإنْ لَمْ يكُن فِيهِ ما تَقُولُ فَقَدْ بهتَّهُ»؛ یعنی: «اگر آنچه میگویی در او وجود دارد، غیبتش را کردهای؛ و اگر آن صفت در او نباشد، بر او بهتان بستهای». لذا برهر مسلمانی واجب است که حرمتِ جان، مال و آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند.
***
۲۴۰- وعنه قال: قال رسولُالله ج: «لا تَحاسدُوا وَلا تناجشُوا ولا تَباغَضُوا ولا تَدابرُوا ولا يبِعْ بعْضُكُمْ عَلَى بيْعِ بعْضٍ، وكُونُوا عِبادَ الله إِخْوانًا. المُسْلِمُ أَخُو الْمُسْلِم لا يَظلِمُه ولا يَحْقِرُهُ ولا يَخْذُلُه. التَّقْوَى هَاهُنا ويُشِيرُ إِلَى صَدْرِهِ ثَلاَثَ مرَّاتٍ بِحسْبِ امْرِيءٍ مِنَ الشَّرِّ أَنْ يَحْقِر أَخاهُ المسلم. كُلَّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ حرامٌ دمُهُ ومالُهُ وعِرْضُهُ». [روایت مسلم] [ صحیح مسلم، ش: ۲۵۶۴]
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «به یکدیگر حسادت نورزید؛ قیمت کالاها را بدون اینکه قصد خرید داشته باشید، بالا نبرید؛ با يکدیگر دشمنی و قهر (و قطع رابطه) نکنید؛ و هیچکس، بهخاطر خود معاملهی شخص دیگری را بههم نزند و برادروار، بندگانِ (نیک و عبادتگزار) الله باشید. مسلمان، برادرِ مسلمان است؛ به او ستم نمیکند، او را خوار و زبون نمیگرداند و دست از یاریاش نمیکشد. تقوا اینجاست».- و سه بار به سینهاش اشاره کرد.- «همین قدر برای بد بودن شخص، کافیست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد. آبرو، مال و خون (جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است».
شرح
مؤلف/، حدیثی بدین مضمون نقل کرده است که ابوهریرهسمیگوید: پیامبرجفرمود: «به یکدیگر حسد نورزید». حسادت، این است که انسان، از بابت نعمتی که الله به کسی بخشیده است، ناراحت باشد. مثلاً الله متعال، به کسی مال و ثروت یا همسر و فرزندان نیکی عنایت کرده یا او را از علم و دانش، برخوردار نموده است؛ حال، اگر کسی ناراحت باشد که خداوندﻷبه این بنده، چنین نعمتهایی را ارزانی داشته، در حقیقت به او حسد ورزیده است؛ فرقی نمیکند که آرزوی زوال نعمت از این شخص را داشته باشد یا خیر. گرچه برخی از علما، حسادت را به معنای آرزوی زوال نعمت از دیگران دانستهاند؛ البته این، بدترین و زشت ترین نوع حسادت است و گرنه، حسادت همین است که انسان، از بابت نعمتهایی که دیگران از آن برخوردار شدهاند، ناراحت باشد. حسد، یکی از ویژگیهای یهودیان است؛ از اینرو آدمهای حسود به یهودیان، شباهت دارند. الله متعال میفرماید:
﴿وَدَّ كَثِيرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ لَوۡ يَرُدُّونَكُم مِّنۢ بَعۡدِ إِيمَٰنِكُمۡ كُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم﴾[البقرة: ١٠٩]
بسیاری از اهل کتاب، به سبب حسادتی که در وجودشان ریشه کرده، دوست دارند شما را که ایمان آوردهاید، به کفر بازگردانند.
الله متعال دربارهی یهودیان میفرماید:
﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا ٥٤﴾[النساء : ٥٤]
یا به آنان که الله از فضل و کَرَمش به آنان بخشیده، حسد میورزند؟! بهراستی ما، به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت عطا کردیم و به آنان حکومت بزرگی دادیم.
در هر حال، حسادت همین است که انسان، از بابت نعمتهایی که دیگران از آن برخوردار شدهاند، ناراحت باشد؛ فرقی نمیکند که آرزو کند این نعمتها به او برسد یا نه، فقط آرزو نماید که برادرش از این نعمتها محروم شود؛ گرچه به خودش نرسد!
حسد، ویژگیِ بسیار بدیست که به پارهای از بدیهای آن اشاره میکنم:
یکی از بدیهای حسادت، این است که نوعی شباهت و همانندی به بدترین و پلیدترین انسانها، یعنی یهودیان است؛ همان کسانی که الله متعال، تعدادی از آنها را به صورت بوزینگانی خوار و مطرود درآورد و برخی از آنان نیز، عبادت معبودان باطل را در پیش گرفتند.
حسادت، بیانگرِ بدذاتی و خباثت درونی فردِ حسود است و نشان میدهد که او، آنچه را برای خود میپسندد، برای برادرانش نمیپسندد؛ زیرا کسی که خیرخواه برادران خود میباشد و هرچه برای خود میپسندد، برای آنها نیز میپسندد، هرگز به آنان حسادت نمیورزد؛ بلکه اگر نعمتی به آنها برسد، خوشحال میشود و میگوید: یا الله! مرا نیز از این نعمت برخوردار بگردان. همانطور که الله متعال، میفرماید:
﴿وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَكُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ لِّلرِّجَالِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِيبٞ مِّمَّا ٱكۡتَسَبۡنَۚ وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓ﴾[النساء : ٣٢]
چیزی را آرزو نکنید که الله با آن، برخی از شما را بر برخی دیگر برتری داده است. مردان از آنچه به دست آوردهاند، بهرهای دارند و زنان نیز از آنچه به دست آوردهاند، بهرهای دارند. و از الله بخشش و فضلش را درخواست کنید.
حسد، نوعی اعتراض بر تقدیر الهیست؛ زیرا مگر چه کسی، این نعمت را به این بنده ارزانی داشته است؟ آری؛ اللهﻷ. لذا کسی که از خوشیِ برادرِ مسلمانش ناراحت است، در حقیقت از تقدیر الله متعال، ناراحت میباشد. ناگفته پیداست که هرکس بر تقدیر الهی اعتراض کند، در خطرِ بزرگی قرار دارد و هر لحظه، ممکن است دین و ایمانش را از دست بدهد.- پناه بر الله- گویا به مقابله و رقابت با تدبیر و تقدیر ربالاربابأبرخاسته است!
یکی دیگر از بدیهای حسادت، این است که وقتی الله متعال نعمتی به بندگانش ارزانی میدارد، آتشِ حسد در قلبِ حسود، شعلهور میشود و او را در آه و افسوس، و غم و اندوه فرو میبرد و او را ناآرام و بیقرار میگرداند؛ زیرا نعمتهایی که الله به بندگانش میبخشد، بیشمار است و از آنجا که آدمِ حسود، چشمِ دیدنِ اینهمه نعمت را ندارد، حسادت در قلبش بهجوش میآید و تمام وجودش را میسوزاند.
حسادت، نیکیهای انسان را از میان میبرد؛ همانطور که آتش، هیزم را نابود میکند. پیامبرجفرموده است: «إيَّاكُمْ وَالْحَسَدَ، فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْكُلُ الْحَسَنَاتِ كَمَا تَأْكُلُ النَّارُ الْحَطَبَ»؛ [ ضعیف است؛ ضعیف الجامع (۲۱۹۷، ۲۷۸۱، ۳۹۳۵) از آلبانی/] یعنی: «از حسد بپرهیزید؛ زیرا حسد، نیکیها را از میان میبرد؛ همانگونه که آتش، هیزم را نابود میکند».
حسد، انسان را از سعی و تلاش و پرداختن به کارهای مفید بازمیدارد؛ زیرا آدمِ حسود، همواره در این فکر و خیال است که فلانی، چگونه پولدار شد و اینهمه ثروت را از کجا آورد؟ یا فلانشخص، چگونه علم و دانش کسب کرد؟ فلانی هم صاحب زن و فرزند شد؛ چطور؟! آدمِ حسود، همواره در غم و اندوه بهسر میبرد و به خود میپیچد و کاری جز این ندارد که با خود، نعمتهای اللهﻷبر بندگانش را حساب و کتاب کند و در غم و حسرتِ این نعمتها باشد!
حسادت، نشانی از بدذاتیِ حسود است و از این خبر میدهد که او، نهادی شرور و تنگنظر دارد که به خیر و نیکی علاقهمند نیست؛ بلکه نفسِ خودخواهی دارد که همه چیز را برای خود میخواهد.
حسد، هیچ تغییری در تقدیر الهی ایجاد نمیکند؛ آدمِ حسود، هرچه کند و به هر اندازه که ناراحت و ناخوش باشد، و هر چه برای زوال نعمت از دوستان و اطرافیانش سعی و تلاش نماید، هیچ کاری از پیش نمیبرد.
گاه حسادت، انسان را به آنجا میکشاند که دیگران را چشم بزند. چنین آدمی بدذات، حسود و کینهتوز است و همینکه نعمتی ببیند یا چیز شگفتآوری مشاهده کند، تیرِ حسادت از او جدا میشود و به دیگران اصابت میکند. لذا جزو افرادی میگردد که با چشم زخم، به مردم اذیت و آزار میرسانند. بیشک آدمِ چشمشور متناسب با آسیب یا زیانِ مالی، جسمی و اجتماعی که به دیگران میرساند، گنهکار، و در نتیجه مجازات میشود؛ از اینرو بسیاری از علما، چنین افرادی را ضامن و مسؤولِ آسیبها یا زیانهایی دانستهاند که اینها به دیگران میرسانند. یعنی اگر فردی، شخصی را چشم بزند و بدینسان به مال و فرزندان وی آسیبی برساند، ضامن است. همچنین گفتهاند: کسی که به چشمشوری یا چشم زخم شهرت دارد، واجب است که او را زندانی کنند تا توبه نماید. او را زندانی میکنند تا دیگران از شرّ او در امان باشند.
حسادت، باعث تفرقه میشود؛ زیرا هیچکس، آدمِ حسود را دوست ندارد. برعکس، همه، آدمِ پاکطینت و خیرخواه را دوست دارند.
آنچه برشمردیم، بدیهای حسد بود؛ لذا به حکمت پیامبرجپی میبریم که فرموده است: «به یکدیگر حسد نورزید». حال، این پرسش میشود که گاه، انسان دوست دارد که در خیر و نیکی، جلوتر از دیگران باشد؛ آیا این، حسد است؟ پاسخ: خیر؛ این، حسادت نیست؛ بلکه رقابتی سالم یا شتافتن به سوی نیکیهاست. الله متعال، میفرماید:
﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡيَعۡمَلِ ٱلۡعَٰمِلُونَ ٦١﴾[الصافات : ٦١]
پس عملکنندگان باید برای چنین پاداشی عمل کنند.
همچنین میفرماید:
﴿وَفِي ذَٰلِكَ فَلۡيَتَنَافَسِ ٱلۡمُتَنَٰفِسُونَ ٢٦﴾[المطففين: ٢٦]
مشتاقانِ چنین نعمتهایی باید در طلبش بر یکدیگر پیشی بگیرند.
لذا اگر کسی دوست داشته باشد که در خیر و نیکی، بر دیگران پیشی بگیرد، حسد نورزیده است؛ بلکه حسد، این است که برخورداری دیگران از خیر و نیکی، برای انسان، ناگوار باشد.
حسد، نشانههای فراوانی دارد؛ از جمله اینکه آدمِ حسود، همواره سعی میکند فضایل دیگران را مخفی و پوشیده نگه دارد. ثروتمندی، مال و ثروتش را در راههای نیکی مانند ساختن مساجد، بهسازی جادهها، خرید کتاب برای دانشجویان و امثال آن، خرج میکند؛ وقتی مردم، دربارهی نیکوکاریِ این ثروتمند سخن میگویند، آدمِ حسود را میبینیم که خودش را به کوچهی بیخبری میزند؛ انگار چیزی نشنیده است. در حسادتِ این شخص، شکی نیست؛ زیرا هر آدمِ خیرخواهی که به خیر و نیکی علاقهمند است، نشر و گسترش خیر و نیکی برای دیگران را دوست دارد. شخصی که از دیگران به نیکی و انصاف یاد میکند و آنها را بهخاطر خوبیها و نیکیهایشان میستاید، این، بیانگر سلامت او از حسد و پاک بودن دلِ اوست. مثلاً میگوید: فلانی، آدمِ خوبیست، فلانکس، نیکوکار است، فلانی هم آدمِ بخشندهایست.
الله متعال، همهی ما را از حسادت و سایر رذایل اخلاقی و کارهای ناپسند، در پناهِ خویش قرار دهد.
در ادامهی این حدیث، آمده است: «وَلا تناجشُوا»؛ یعنی: «قیمت کالاها را بدون اینکه قصد خرید داشته باشید، بالا نبرید». «لاتناجشُوا»، یعنی «نَجَش»نکنید. نَجَش، بدین معناست که شخصی، بیآنکه قصد خریدِ کالایی را داشته باشد، برای فریب دادن خریدار یا بهقصد بالا بردن سودِ فروشنده یا به هر دو نیت، چنین وانمود میکند که میخواهد این کالا را به فلانقیمت خریداری نماید. به عنوان مثال: کالایی را در بازار در معرضِ فروش میگذارید و هرکس، قیمتی میگوید و بدینسان کالای شما، عملاً به مزایده گذاشته میشود. آخرین قیمتی که برای این کالا گفتهاند، صدهزار تومان است؛ در این میان شخصی برمیخیزد و قصد خرید ندارد؛ ولی میگوید: صد و دههزار تومان. قصدش، فقط این است که مشتری را به خریدِ آن جنس، تحریک نماید و بهاصطلاح بازارگرمی کند و قیمت کالا را بهنفع فروشنده بالا ببرد. این، حرام است. اما اگر کسی، واقعاً از ابتدا قصد خرید داشته باشد، ولی در جریان قیمتهای پیشنهادی، قیمت آن جنس بهاندازهای بالا برود که از خریدِ آن منصرف شود، اشکالی ندارد؛ زیرا بسیاری از مردم، هنگام مزایده، قیمتِ پیشنهادیِ خود را مناسب میدانند، ولی وقتی قیمت، بالا میرود، از خریدِ آن جنس منصرف میشوند. هیچ ایرادی بر این کار وارد نیست و اشکالی ندارد.
مزایده، سه حالت دارد: نوع اول، «نَجَش»یا برای بازارگرمیست که حرام میباشد. نوع دوم را نیز در سطور گذشته توضیح دادیم. و نوع سوم، این است که بهقصد خریدِ کالا، قیمتی پیشنهاد میدهد و آن را بالا میبرد و سرانجام، خود، آن را خریداری میکند؛ یعنی با قیمتی که پیشنهاد داده است، به آن کالا دست مییابد. این هم اشکالی ندارد.
پیامبرجفرمود: «ولا تَباغَضُوا». یعنی: «با یکدیگر دشمنی نکنید». به عبارتی، نسبت به هم بغض و کینه نداشته باشید. لذا برای هیچ مسلمانی جایز نیست که نسبت به برادرِ مسلمانش، بغض و کینه داشته باشد؛ یعنی در قلب خویش از او بدش بیاید. اگرچه آن شخص، جزو فاسقان و بدکاران باشد؛ البته جایز است که متناسب با نوع گناهی که مرتکب میشود، از او بدتان بیاید. ناگفته نماند که این بغض و کینه، نباید مطلق باشد؛ بلکه از آنجا که مسلمان و اهل ایمان است، او را دوست بدارید؛ از اینرو ناراحتی ما از مسلمانِ شرابخوار یا سیگاری و یا مسلمانی که اسبال ازار میکند، با بغض و کینهای که از کافران در دل داریم، متفاوت است. کسی که مسلمانانِ فاسق و کافران را یکسان میداند، در حقیقت، سبکسر و بیخرد است. این، اشتباه بزرگیست که ناراحتی ما از مسلمانانِ بدکار بیش از بغض و کینه نسبت به کافران باشد؛ زیرا مؤمن هرطور که باشد، باز هم از کافر بهتر است. شاید بپرسید: چگونه محبت به یک شخص و ناراحتی از او، در یک دل، جمع میشود؟ برای پاسخ مثالی ذکر میکنم. هیچ دقت کردهاید که وقتی یک پزشک، داروی تلخ و بدبویی برای شما تجویز میکند و میگوید: این دارو را بخور؛ به خواست خداوندﻷبهبود مییابی، آیا شما این داروی تلخ و بدبو را دوست دارید؛ خیر؛ اما از جهتی دیگر، دوستش دارید. چون به سلامتی خویش، علاقهمندید. مؤمنِ معصیتکار نیز همینگونه است. اگرچه به سبب معصیتی که مرتکب میشود، از او ناراحت هستید، اما بهکلی و بهیکباره، از او بد نبرید؛ بلکه متناسب با ایمانش، او را دوست بدارید و از آنجا که اهل گناه و معصیت است، از او ناراحت باشید. ولی فراموش نکنید که ناراحتی شما از او، نباید باعث شود که او را نصیحت نکنید یا بگویید: من، نمیتوانم این مرد را ببینم؛ بلکه خویشتندار باشید و با او رابطه برقرار کنید و نصحیتش نمایید. امید است که الله به وسیلهی شما، به او نفعی برساند و نصحیت شما در او اثر بگذارد. پس، ناامید نباشید. چه بسیار انسانهایی که ما، هدایت آنها را بعید میدانستیم، ولی اللهﻷآنان را هدایت نمود. نمونههای زیادی از این دست دیدهایم؛ هم در گذشته و هم در حالِ حاضر. الله متعال برای برخی از فاسقان و بدکاران، دعوتگرانی فراهم فرمود که آنان را به سوی حقیقت و راه درست فراخواندند و حتی از دعوتگران نیز بهتر شدند. مثالی از گذشتهی این امت ذکر میکنم؛ خالد بن ولیدسپیش از آنکه مسلمان شود، حکمِ شمشیری آخته و برهنه در برابرِ مسلمانان را داشت. همه، از عملکرد او در جنگ احد به عنوان فرماندهی سواره نظامِ قریش، آگاهیم. او بود که از قسمت بالای کوه، به مسلمانان، حملهور شد و مسلمانان را تا آستانهی شکست پیش برد؛ اما الله متعال، او را هدایت بخشید و [«سیفالله» نامیده شد.] همچنین عمر بن خطابسکه از سرسختترین کسانی بود که در برابر پیامبرججبهه گرفتند؛ ولی اللهﻷاو را هدایت نمود و بدینسان از دوستان و بندگان خاصّ اللهﻷگردید؛ چنانکه دومین فرد این امت شد.
لذا ناامید نباشید و نگویید: من، توانایی دیدنِ فلانی را ندارم و نمیتوانم پای صحبتهایش بنشینم و امکان ندارد که نزدش بروم. بلکه نزدش بروید و ناامید نباشید؛ دلها به دست خداست. شاید کسی بگوید: بغض و کینه، یک امر انفعالیست که در درون انسان شکل میگیرد و از ارادهی انسان، خارج است؛ درست، مانند محبت. یعنی انسان نمیتواند به ارادهی خود، کسی را دوست بدارد یا محبتش را نسبت به کسی، کم یا زیاد کند؛ بلکه پارهای از اسباب در پیدایش محبت و کم یا زیاد شدن آن، مؤثر است. از اینرو پیامبرجدربارهی تقسیمبندی نوبتِ همسرانش، چنین دعا کرد: «اللَّهُمَّ هَذَا قَسْمِي فِيمَا أَمْلِك، فَلا تَلُمْنِي فِيمَا لاَ أَمْلِك»؛ یعنی: «یا الله! این، تقسیمبندی من در نوبتیست که میتوانم؛ ولی مرا به خاطر محبتی که از اراده و توانِ من خارج است، سرزنش و مؤاخذه نفرما». ناگفته پیداست که پیامبرجهمسرش عایشهلرا از سایر همسرانش بیشتر دوست داشت و این، از ارادهی او، خارج بود.
در پاسخِ کسی که خشم و غضب را انفعالی و غیرارادی میداند، باید بگوییم: هر واکنشی، نتیجهی یک کُنش است. به عنوان مثال: محبتی که به یک شخص دارید، برآمده از اسباب و زمینههایی مانند تدیّن و ایمان او، خوشاخلاقی و نیز خدمتها و خوبیهاییست که در حق شما انجام داده است و شما با یادآوریِ این ویژگیها و خوبیها، او را دوست میدارید. اگر از کسی خوشتان نمیآید، این هم اسباب و خاستگاههای خودش را دارد؛ ولی انسان باید از اسباب و انگیزههایی که بغض و کینه را در پی دارد، دوری نماید؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «نسبت به هم بغض و کینه نداشته باشید».
در هر حال محبت و دوستی، و نیز کینه و دشمنی، برخاسته از اسباب و انگیزههای خاصّ خود میباشد. اگر از اسباب کینه و دشمنی، دوری کنید و آنها را فراموش نمایید، انشاءالله کینه و دشمنی از میان میرود. این، همان چیزیست که رسولاللهجبه ما دستور داده و فرموده است: «نسبت به هم بغض و کینه نداشته باشید». شخصی، به پیامبرجگفت: مرا نصیحت کن. فرمود: «خشمگین مشو». او چندین بار درخواست نصیحت کرد و پیامبرجفرمود: «خشمگین مشو». در حدیثی، از خشم و غضب به عنوان پارهای از آتش یاد شده که شیطان در قلبِ انسان میاندازد؛ از اینرو گاه انسان میگوید: راهی برای خاموش کردن این آتش وجود ندارد. میگوییم: آتش خشم نیز خاموش میشود. باید همان کارهایی را انجام دهیم که خشمِ انسان را کاهش میدهد تا سرانجام، خشم و غضب برطرف شود.
در ادامهی این حدیث آمده است: «ولا تَدابرُوا»؛ یعنی: «به یکدیگر پُشت نکنید»؛ اما آیا منظور از پشت کردن به یکدیگر، این است که وقتی در مجلسی حاضر میشویم، پُشت به یکدیگر بنشینیم؟ آری؛ این، یکی از نمونههای پشت کردن به یکدیگر است. قطع کردن حرفِ دیگران، یکی دیگر از نمونههای پشت کردن به یکدیگر است؛ بدینسان که دوستمان با ما سخن میگوید، ولی ما، او را رها کنیم و با بیتوجهی آن محل را ترک نماییم! پشت کردن به یکدیگر، مفاهیم و مصادیق معنوی نیز دارد؛ از جمله: اختلاف رأی. بدین شکل که هر یک از ما، دیدگاهی مخالف با دیدگاه دیگری داشته باشد. پیامبرجاز این نوع اختلاف نیز منع فرموده است.
به گمان بنده، آن دسته از برادرانی که پس از پایان نماز جماعت، یکی دو وجب جلوتر میروند، در حقیقت، به سایر نمازگزاران، پشت میکنند و این، نوعی بیاحترامی به آنهاست. چنانکه برخی از مردم در اینباره گلایه کرده و گفتهاند: همینکه سلام میدهیم، برخی از دوستان، کمی جلوتر میروند و وقتی جلسهی درس یا تعلیم برپاست، میان ما و مدرّس قرار میگیرند و مانع از این میشوند که مدرس را ببینیم. روشن است که دیدن مدرس، تأثیر بهسزایی در یادگیری مطالب دارد. لذا اگر میخواهید، راحتتر بنشینید، کاملاً برخیزید و آنقدر جلو بروید که مزاحمتی برای کسی، ایجاد نکنید و اگر در صفهای آخرِ هستید، عقبتر بروید تا هم خودتان راحت باشید و هم اسباب زحمت دیگران نشوید. ولی اگر یکی دو وجب جلو بروید و به دیگران، پشت کنید، نوعی بیادبیست. بنابراین هم خودمان این نکته را رعایت نماییم و هم به دیگران تذکر دهیم که این مسأله را رعایت کنند.
و اما پنجمین عبارتی که در این حدیث آمده است: «ولا يبِعْ بعْضُكُمْ عَلَى بيْعِ بعْضٍ»؛ یعنی: «هیچکس، بهخاطر خود معاملهی شخص دیگری را بههم نزند»؛ زیرا این مسأله، به کینه و دشمنی میانجامد. به عنوان مثال: شخصی، کالایی را به صدهزار تومان خریده است؛ حال شخص سومی نزدِ خریدار میرود و به او میگوید: من، عین این کالا را به هشتاد هزار تومان به تو میدهم؛ یا میگوید: من، جنسی بهتر از این را به صدهزار تومان به تو میفروشم. بنابراین، مشتری، نزد فروشنده میرود و معاملهاش را با او فسخ میکند و با این شخص، واردِ معامله میشود. پایمال کردن حق فروشندهی اول در این کار، کاملاً نمایان است و باعث پیدایش کینه و دشمنی در میان مسلمانان میگردد.
در رابطه با خرید یک کالا نیز همینگونه است؛ به عنوان مثال: شخصی نزد فروشندهای میرود که کالایی را به صدهزار تومان فروخته است و به او میگوید: من، این کالا را به صد و بیستهزار تومان از تو میخَرَم. لذا فروشنده نزد خریدارِ اول میرود و کالایش را پس میگیرد و آن را به این شخص میفروشد. این هم حرام است؛ زیرا دست گذاشتن روی معاملهی دیگران یا به هم زدن معاملهی آنها بهشمار میرود.
این پرسش وجود دارد که آیا این حکم، مخصوص دوران اختیار در فسخ معامله [ موضوع دوران اختیار در فسخ معامله، در شرح حدیث شمارهی ۶۰، بهتفصیل آمده است. [مترجم])] میباشد یا عام است؟
برخی از علما، آن را مخصوص دوران اختیار دانستهاند؛ زیرا پس از پایان زمان فسخ، هیچیک از طرفین نمیتواند معامله را فسخ کند. به عنوان مثال: شخصی خودرویی را به سه میلیون تومان میفروشد و برای فسخ معامله، سه روز به او فرصت یا اختیار میدهد. شخصِ سومی نزد خریدار میرود و به او میگوید: من، ماشینی بهتر از این را به دو میلیون و پانصد هزار تومان به تو میدهم؛ و بدینسان خریدار را بر آن میدارد که نزد فروشنده بازگردد و معامله را فسخ کند. یا شخصی، نزد فروشنده میرود و میگوید: شنیدهام ماشینت را به سه میلیون تومان فروختهای؛ من، آن را به سه میلیون و پانصد هزار تومان میخرم. لذا فروشنده، معاملهی او را فسخ میکند و ماشینش را به این شخص میفروشد. این، بهاتفاق حرام است.
ولی برخی از علما گفتهاند: پس از پایان دوران اختیار، اشکالی ندارد؛ یعنی پس از اینکه سه روز مورد توافق طرفین پایان یافت، اشکالی ندارد که شخصی، نزد خریدار برود و بگوید: من، ماشینی بهتر از این را با قیمتی کمتر به تو میدهم. دلیل این دسته از علما، این است که دیگر، امکان فسخ معامله وجود ندارد؛ زیرا مهلت فسخ، تمام شده است.
ولی از ظاهرِ حدیث چنین برداشت میشود که این حکم، عام است؛ یعنی ربطی به مهلت فسخ ندارد؛ زیرا ممکن است که با وجودِ پایان یافتن اختیار یا مهلت فسخ، خریدار در پیِ بهانهتراشی برآید تا هرطور که شده، معامله را فسخ کند؛ یا حداقل از معاملهاش پشیمان میشود و گمان میکند که فروشنده، او را فریب داده و سَرَش، کلاه گذاشته است و این، به کینه و دشمنی نسبت به یکدیگر، منجر میگردد. این، در صورتیست که زمانِ زیادی از معامله نگذشته باشد. ولی اگر مدت زیادی سپری شود، ایرادی نخواهد داشت؛ زیرا گذشت زمان، فسخ معامله را بعید میگرداند. لذا این مسأله، سه حالت دارد:
حالت اول: دست گذاشتن روی معاملهی دیگران، در زمان اختیار یا در مهلت فسخ معامله باشد؛ این حالت، بهاتفاق علما، حرام است.
حالت دوم: این است که مهلت فسخ، پایان یابد؛ ولی زمان زیادی از آن، نگذشته باشد. علما در اینباره، اختلاف نظر دارند. البته بنا بر قول صحیح، این حالت نیز حرام است.
حالت سوم: این است که زمان زیادی از معامله و مهلت فسخ آن، سپری شود؛ مثلاً یک یا دو ماه و یا بیشتر، بگذرد. این حالت، اشکالی ندارد.
این اصل، شامل همهی معاملات، از جمله اجاره نیز میشود. به عنوان مثال: فردی، خانهای به صدهزار تومان در ماه، با قرارِ یکساله، اجاره میکند؛ شخصی، نزد وی میرود و به او میگوید: من، حاضرم خانهای بهتر از این، با کرایهی هشتاد هزار تومان در ماه به تو بدهم. این کار، حرام است؛ زیرا حکمِ به هم زدن معاملهی دو نفر را دارد. مانندِ اینکه دو نفر بر سر قیمت کالایی به توافق میرسند، اما هنوز معاملهی آنها تمام نشده است که شخصِ سومی، مبلغی بیش از قرارِ آن دو نفر، برای خرید آن کالا پیشنهاد میکند و بدینسان این معامله را بهخاطر خود بههم میزند. این، جایز نیست. زیرا رسولاللهجبهصراحت از این کار، منع فرموده است.
خواستگاری و ازدواج نیز همینگونه است؛ یعنی برای کسی جایز نیست که به خواستگاری کسی برود که خواستگار دارد؛ باید صبر کند تا تکلیف خواستگار اول، روشن شود؛ زیرا رسولاللهجفرموده است: «لاَ يَخْطُب عَلَى خِطْبَةِ أَخِيهِ».
همهی اینها بهخاطر حرمتِ حقوقیست که مسلمانان نسبت به یکدیگر دارند و برای هیچکس جایز نیست که حق برادرِ مسلمانش را پایمال کند و معاملهی آنها اعم از خرید و فروش، اجاره، ازدواج و یا معاملهای را که بر آن توافق کردهاند، به هم بزند.
حال به شرح این نکته میپردازیم که رسولاللهجفرمود: «تقوا این جاست». و سه بار به سینهاش اشاره کرد. پیشتر دراینباره سخن گفتیم و به بیان این نکته پرداختیم که اگر در دل انسان، تقوا باشد، همهی اندام و جوارح انسان، در جهت اطاعت از الله عمل می کنند و اگر قلب انسان دچار انحراف شود، انسان، با تمام وجود و اعضای خویش، منحرف میگردد. الله متعال، میفرماید:
﴿ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يَأۡتُواْ بِٱلشَّهَٰدَةِ عَلَىٰ وَجۡهِهَآ أَوۡ يَخَافُوٓاْ أَن تُرَدَّ أَيۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡمَعُواْۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ ١٠٨﴾[المائدة: ١٠٨]
این روش، به اینکه (گواهان) گواهی را به صورت حقیقی آن بیان کنند، نزدیکتر است یا برای اینکه از رد سوگندهایشان و ارجاع آن به دیگران بترسند. و تقوای الله پیشه نمایید و گوش به فرمان الله باشید. الله، فاسقان را هدایت نمیکند.
انسان، خود باعث انحراف قلبِ خویش میشود و این، زمانی اتفاق میافتد که انسان، خواهان خیر و نیکی نیست و به بدی متمایل و علاقهمند میگردد. بدین دلیل که الله متعال، فرموده است:
﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡۚ﴾[الصف: ٥]
و چون منحرف شدند، الله، دلهایشان را منحرف کرد.
همچنین فرموده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّمَن فِيٓ أَيۡدِيكُم مِّنَ ٱلۡأَسۡرَىٰٓ إِن يَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِي قُلُوبِكُمۡ خَيۡرٗا يُؤۡتِكُمۡ خَيۡرٗا مِّمَّآ أُخِذَ مِنكُمۡ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٧٠﴾[الأنفال: ٧٠]
ای پیامبر! به اسیرانی که در دستان شما هستند، بگو: اگر الله در دلهایتان خیری بیابد، بهتر از مالی که از شما گرفته شده است، به شما میدهد و شما را میآمرزد. و الله آمرزندهی مهرورز است.
وقتی بندهای قصد نیکی داشته باشد، الله متعال، او را به انجام آن نیکی توفیق میدهد و همهی شرایط را برای وی فراهم میسازد تا بتواند اراده و قصد خویش را به انجام برساند؛ چنانکه میفرماید:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ ٧﴾[الليل: ٥، ٧]
اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعدهی) نیک الاهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد.
پیامبرجفرموده است: «بِحسْبِ امْرِىءٍ مِنَ الشَّرِّ أَنْ يَحْقِرَ أَخاهُ المسلم»؛ یعنی: «همین قدر بدی برای بد بودن شخص، کافیست که برادر مسلمانش را کوچک بشمارد». به عبارت دیگر، اگر تنها همین یک بدی برای مسلمان وجود داشت که برادر مسلمانش را تحقیر کند، برای گنهکار شدنش کافی بود. لذا بدین نکته پی میبریم که تحقیر دیگران، گناهِ بزرگیست و هر مسلمانی وظیفه دارد، بلکه بر او واجب است که سایر مسلمانان را بهخاطر دین و ایمانشان گرامی بدارد و احترام آنها را حفظ کند.
و فرموده است: «آبرو، مال و خون (جانِ) هر مسلمانی بر سایر مسلمانان، حرام است». آبرو، خون و مال مسلمان، شامل همه چیز میشود؛ لذا هیچ مسلمانی نباید برادرِ مسلمانش را بهقتل برساند یا او را زخمی و مجروح بگرداند و یا مالش را غصب کند و از طریق سرقت و دزدی یا خیانت در اموال، دخل و تصرف نماید و یا با ادعای دروغین، اموال او را تصاحب کند. آبروی مسلمان نیز حرمت دارد. از اینرو باید از ریختن آبروی برادر خود بپرهیزیم و در میان مردم، چه بهراست و چه بهدروغ، دربارهاش حرف نزنیم و به عبارت دیگر، غیبتش را نکنیم. نتیجه اینکه بر هر مسلمانی واجب است که حرمتِ جان، مال و آبروی برادر مسلمانش را حفظ کند.
***
۲۴۱- وعن أَنسٍسعَنِ النبيجقال: «لا يُؤْمِنُ أَحدُكُمْ حتَّى يُحِبَّ لأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِهِ». [متفقٌ عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۱۳؛ و صحیح مسلم، ش: ۴۵. پیشتر بهشمارهی ۱۸۸ در همین کتاب، ذکر شد]
ترجمه: انسسمیگوید: پیامبرجفرمود: «ایمان هیچیک از شما کامل نیست تا آنکه هرچه برای خود میپسندد، برای برادر مسلمان خود نیز بپسندد».
۲۴۲- وعنه قال: قال رسولُالله ج: «انْصُرْ أَخَاكَ ظَالِمًا أَوْ مَظْلُومًا». فقَالَ رَجُلٌ: يَا رسول الله أَنْصرهُ إِذَا كَانَ مَظلُومًا أَرَأَيْتَ إِنْ كَانَ ظَالِماً كَيْفَ أَنْصُرُه؟ قال: «تَحْجُزُهُ أَوْ تَمْنعُهُ مِنَ الظُّلْمِ فَإِنَّ ذلِك نَصْرُهُ». [روایت بخاري] [ صحیح بخاری، ش: ۶۹۵۲]
ترجمه: انسسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «برادرت را یاری کن؛ چه ظالم باشد و چه مظلوم». شخصی، پرسید: ای رسولخدا! اگر مظلوم باشد، او را یاری میکنم؛ ولی اگر ظالم باشد، چگونه یاریاش نمایم؟ فرمود: «بدینسان که او را از ظلم و ستم باز داری؛ این، یاری دادن به اوست».
شرح
مؤلف/حدیثی بدین مضمون نقل کرده که انس بن مالکسمیگوید: پیامبرجفرمود: «ایمان هیچیک از شما کامل نیست تا آنکه هرچه برای خود میپسندد، برای برادر مسلمان خود نیز بپسندد»؛ یعنی با وجود این شرط و با داشتن چنینی صفتی، مؤمنی راستین خواهد بود که ایمانش کامل است. آری؛ بدین شرط که هر امر پسندیدهای را که برای خود میپسندد، برای برادر خویش هم بپسندد و هرچه برای خود نمیپسندد، برای برادر خویش هم نپسندد. چنین شخصی، بهراستی مؤمن است و دیگر، امکان ندارد که به برادران خود خیانت کند یا به آنان دروغ بگوید و یا حقوقشان را پایمال نماید؛ زیرا هیچیک از اینها را برای خود نمیپسندد.
از این حدیث چنین برداشت می کنیم که هرکس آنچه را برای خود میپسندد، برای برادرش نپسندد و یا آنچه را برای خود نمیپسندد، برای برادر خویش بپسندد، مؤمن نیست؛ یعنی ایمانِ کاملی ندارد. این حدیث، همچنین بیانگرِ این است که چنین منشی، جزو گناهان کبیره است.
بنابراین بر هر یک از ما واجب است که نفس خود را بر این ویژگیِ نیکو، پرورش دهیم و هرچه برای خود میپسندیم، برای برادران خویش هم بپسندیم تا ایمانی کامل و راستین داشته باشیم. در حدیثی صحیح آمده که پیامبرجفرموده است: «مَنْ أحبَّ أن يُزَحْزحَ عن النَّار، ويُدْخَل الجنَّة، فلتَأتِهِ منِيَّتُهُ وهُوَ يُؤمِنُ باللهِ واليَوْمِ الآخِر، وَلْيَأتِ إلى النَّاسِ الّذي يُحِبُّ أنْ يُؤْتَى إليْهِ»؛ [ صحیح مسلم، ش: ۱۸۴۴ بهنقل از عبدالله بن عمرو بن عاصب] یعنی: «هرکس دوست دارد که از دوزخ دور، و وارد بهشت شود، باید در زمانی که مرگش فرا میرسد، به الله و آخرت ایمان داشته باشد و باید با مردم بهگونهای رفتار کند که دوست دارد با خودش همانطور رفتار شود». این حدیث، دو بخش دارد: بخش اول، به حقوق الله تصریح میکند و بخش دوم، به حقوق مردم.
اما دومین حدیثی که مؤلف از انسسذکر کرده، این است که پیامبرجفرمود: «برادرت را یاری کن؛ چه ظالم باشد و چه مظلوم». نصرت و یاری، به معنای دفاع از شخصی، در برابر دیگران است؛ به عبارت دیگر آنچه را که برایش ضرر دارد، از او دور کن؛ فرقی نمیکند که ظالم باشد یا مظلوم. شخصی، پرسید: ای رسولخدا! اگر مظلوم باشد، او را یاری میکنم؛ ولی اگر ظالم باشد، چگونه یاریاش نمایم؟ نگفت: به ظالم کمک نمیکنم؛ بلکه پرسید: چگونه به او کمک نمایم؟ پیامبرجفرمود: «بدینسان که او را از ظلم و ستم، باز داری؛ این، یاری دادن به اوست».
این حدیث، بیانگر وجوب کمک کردن به مظلوم، و نیز وجوب کمک کردن به ظالم، به همان صورتیست که پیامبرجبیان فرموده است.
***
۲۴۳- وعن أَبي هريرةسأَنَّ رسولَالله جقال: «حقُّ الْمُسْلمِِ عَلَى الْمُسْلِمِ خمسٌ: رَدُّ السَّلام، وَعِيَادَةُ الْمرِيض، واتِّبَاعُ الْجنَائِز، وإِجابة الدَّعوةِ، وتَشمِيتُ العْاطِسِ». [متفق عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۱۲۴۰؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۱۶۲]
وفي روايةٍ لمسلمٍ: «حق الْمُسْلمِ سِت: إِذا لقِيتَهُ فسلِّم عليْه، وإِذَا دَعاكَ فَأَجبْه، وَإِذَا اسْتَنْصَحَكَ فَانْصحْ له، وإِذا عطَس فحمِد الله فَشَمِّتْه. وَإِذَا مرِضَ فَعُدْه، وَإِذَا ماتَ فاتْبعهُ».
ترجمه: ابوهریرهسمیگوید: رسولاللهجفرمود: «حق مسلمان بر مسلمان، پنج مورد است: جواب سلام، عیادت بیمار، تشییع جنازه، قبول کردن دعوت، و دعای خیر (مانند گفتن یرحمکالله) برای کسی که عطسه میزند».
در روایتی از مسلم آمده است: حق مسلمان، شش مورد است: وقتی او را دیدی، سلام کن؛ و چون تو را دعوت کرد، دعوتش را بپذیر؛ و آنگاه که از تو نصیحت خواست، نصیحتش نما؛ و هنگامی که پس از عطسه زدن، «الحمدلله»گفت، (با گفتنِ «یَرحَمُكَاللهُ») برای او دعای خیر کن؛ و هرگاه بیمار شد، به عیادتش برو؛ و هنگامی که فوت کرد، جنازهاش را تشییع کن».
شرح
مؤلف/، حدیثی از ابوهریرهسدربارهی حقوق مسلمان بر سایر مسلمانان، نقل کرده است. حقوق مسلمان، فراوان است؛ ولی گاه پیامبرجدر چنین مواردی، چند مورد را بهطور مشخص ذکر میکرد تا اهمیت موارد ذکرشده، بیش از پیش نمایان شود. چنانکه در این حدیث از میان انبوهی از حقوق مسلمانان، پنج مورد را ذکر نموده و فرموده است: «حق مسلمان بر مسلمان، پنج مورد است: جواب سلام»؛ یعنی: وقتی به تو سلام کرد، جواب سلامش را بده. در حدیث دوم، آمده است: «حق مسلمان، شش مورد است: وقتی او را دیدی، سلام کن». لذا دو مسأله شد: اول اینکه انسان در سلام کردن، پیشدستی نماید. و این، برگرفته از این حدیث است که فرمود: «وقتی او را دیدی، سلام کن». و مسألهی دوم، جواب سلام است که برگرفته از حدیث اول میباشد. پیشدستی در سلام، سنت مؤکد است. ناگفته نماند که قهر کردن با برادر مسلمان، بیش از سه روز حرام میباشد؛ ولی اشکالی ندارد که بنا بر دلیلی، سه روز یا کمتر از آن، با برادر مسلمان خود قطع رابطه کنید؛ زیرا انسان، بهحکمِ بشر بودن خود، گاه از برادر خویش ناراحت میشود و به او سلام نمیکند یا جوابِ سلامش را نمیدهد.
یکی از آداب سلام، این است که کوچکتر به بزرگتر، سواره به پیاده و کسی که راه میرود یا در حالِ حرکت است به کسی که نشسته، سلام کند. روش شرعیِ سلام کردن، این است که بگوید: «السلام علیك»یا «السلام علیکم». و هر دو روش، درست است. در جواب سلام باید گفت: «علیك السلام»، یا «و علیکمالسلام».
لذا برای ما روشن شد که یکی از حقوق مسلمان بر برادرِ مسلمانش، سلام کردن است؛ چه اول، به او سلام کند و چه جوابِ سلامش را بدهد.
سلام کردن، سنت است و جوابِ سلام، فرض؛ یعنی بر کسی که به او سلام کردهاند، فرض عین است که جواب سلام را بدهد. و اگر کسی، به یک گروه یا چند نفر که با هم هستند، سلام کند، در این صورت جواب سلام، فرض کفایه است؛ یعنی اگر یکی از آنها، جواب سلام آن شخص را بدهد، از طرفِ همهی آنها کافیست. هر سلامی، یک نیکیست و هرکس، کارِ نیکی انجام دهد، ده برابرش پاداش مییابد؛ یعنی وقتی به برادر مسلمان خود، سلام کنید و بگویید: «السلام علیک»، زمانی که بهشدت به اعمال نیک نیاز پیدا میکنید، این پاداش مضاعف را میبینید و آنجاست که به ارزش این کارِ نیک و پسندیده پی میبرید.
اگر به شخصی پیشنهاد دهیم که در ازای هر سلامی به دیگران، پانصد تومان به تو میدهیم، خواهیم دید که خود، به سراغ دیگران میرود تا به آنها سلام کند و چنین مُزدی دریافت نماید! این، در حالیست که این مُزد، سرانجام پایان مییابد، اما اجر آخرت، ماندگار است؛ ولی متأسفانه ما، در اینباره کوتاهی و سهلانگاری میکنیم. الله متعال، به عفو و رحمت خویش، بر ما ببخشاید.
لذا شایسته است که هرگاه برادرِ مسلمان خود را ملاقات می کنید، به او سلام بگویید. اما به غیرمسلمانان، سلام نکنید؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «لا تَبْدَءُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى بِالسَّلامِ، وَإِذَا لَقِيتُمُوهُمْ فِي طَرِيقٍ فَاضْطَرُّوهُمْ إلَى أَضْيَقِه»؛ [ صحیح مسلم، ش:۲۱۶۷ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «شما، ابتدا به یهود و نصارا سلام نکنید و اگر در راهی با آنها روبهرو شدید، آنان را ناگزیر کنید که به تنگترین قسمتِ راه بروند». پیشدستی در سلام کردن به یهودی، نصرانی، مشرک، ملحد، و مرتدی چون بینماز، و نیز بدعتگذاری که مرتکب بدعتهای کفرآمیز میشود، جایز نیست؛ اگرچه پیوندِ خویشاوندی نزدیکی با انسان داشته باشند؛ ولی وقتی سلام کردند، به همان شکل که سلام میکنند، جوابِ سلام آنها را بدهید؛ یعنی اگر گفتند: «السلام علیکم»، شما هم بگویید: «و علیکم السلام». و اگر شک کردید که «السلام علیکم»گفتند یا «السام علیکم»، در پاسخ بگویید: «وعلیکم»؛ زیرا یهودیان هنگامی که پیامبرجو یارانش را میدیدند، میگفتند: «السام علیکم». و بدینسان حرف «لام»را در واژهی «السلام»حذف میکردند و بهجای واژهی «سلام»، کلمهی «سام»را بر زبان میآوردند که به معنای مرگ است؛ یعنی مرگ بر شما. پیامبرجفرمود: «یهودیان، وقتی شما را میبینند، میگویند: «السام علیکم»؛ شما بگویید: وعلیکم». [ روایت صحیحیست که به الفاظ مختلف در کتابهای حدیث از جمله صحیحین آمده است] و این، عینِ عدل و عدالت است که اگر به ما سلام گفتند، جواب سلامشان را بدهیم؛ و اگر دعای مرگ و نابودی نمودند، ما نیز مقابله به مثل کنیم و مطابق رهنمود نبوی، پاسخشان را بدهیم. اللهأمیفرماید:
﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآ﴾[النساء : ٨٦]
و هنگامی که به شما سلام میگویند، بهتر یا همانند آن پاسخ دهید.
ابنالقیم/در کتابش «أحكام أهل الذمة»گفته است: وقتی بهطور واضح و روشن «السلام علیکم»گفتند، به همین شکل جواب سلامشان را بده و بگو: «علیکم السلام».
در رابطه با افراد معصیتکار؛ اگر ترک ارتباط با آنها مفید است و باعث میشود که دست از گناه و معصیت بردارند، با آنها قطع رابطه کنید؛ ولی اگر مطمئنید که قطع رابطه با آنها، مؤثر نیست، قهر کردن با آنان، جایز نمیباشد؛ زیرا اگرچه گنهکارند، ولی باز هم مسلمان بهشمار میروند و پیامبرجفرموده است: «لايَحِلُّ لِمؤمنٍ أَنْ يَهْجُرَ أَخَاهُ فَوْقَ ثَلاثٍ، يَلْتَقِيَانِ فَيُعْرِضُ هَذَا، وَيُعْرِضُ هَذَا، وَخَيْرُهُمَا الَّذِي يَبْدَأُ بِالسَّلامِ»؛[صحیح بخاری، ش۶۰۷۷؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۵۶۰] «برای هيچ مؤمنی، جايز نيست كه بيش از سه شبانهروز، با برادر مسلمانش، قهر باشد؛ بهطوري كه وقتی یکدیگر را میبینند، از هم روي میگردانند. و بهترينشان، كسیست كه سلام را آغاز میکند».
ولی اگر ترک ارتباط با چنین کسانی باعث میشود که دست از گناه و معصیت بردارند، واجب و یا مستحب است که با آنان بهخاطر این مصلحت، قطع رابطه کنید.
مانند قطع رابطهی صحابهشبا کعب بن مالکسو دو دوستش که از غزوهی «تبوک» تخلف کردند و در این غزوه حاضر نشدند. ابتدا قبول توبهی آنها، بهتأخیر افتاد؛ و چون صبر و شکیبایی پیشه نمودند و قوت ایمانی بالایی داشتند و به گشایشی از سوی اللهﻷامیدوار بودند، از این فضیلت و امتیاز بزرگ برخوردار شدند که الله متعال، در قرآن کریم دربارهی آنها سخن گفت و آیاتی دربارهی آنها نازل فرمود که شب و روز، و حتی در نمازِ مسلمانان، تلاوت میشود. چه کسی از این امتیاز و فضیلت والا برخوردار شده است که در نمازهای فرض و نفل، از او تعریف و تمجید کنند؟!
﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ١١٨﴾[التوبة: ١١٨]
و به آن سه نفری که پذیرش توبهی آنان بهتأخیر افتاد، لطف و احسان نمود؛ آنگاه که زمین با همهی گستردگیاش بر آنان تنگ شد و از خود به تنگ آمدند و دریافتند که در برابر الله هیچ پناهگاهی جز او نیست. سپس رحمتش را شامل حالشان کرد تا توبه نمایند. همانا الله توبهپذیر مهربان است.
این آیه، نص و گفتاری صریح دربارهی کعب بن مالکسو دو دوست اوست؛ گرچه نام این سه نفر، ذکر نشده، اما وصفی که در این آیه آمده است، تنها بر این سه نفر مطابقت مییابد.
الله متعال، میفرماید:
﴿ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١ ﴾[الليل: ١٩، ٢١]
و هیچکس نزد او نعمتی ندارد که (به پاس این حق) به وی پاداش دهد. و تنها به رضای پروردگار بلندمرتبهاش (انفاق میکند). و به زودی (با کسب رضایت پروردگار و ورود به بهشت) راضی خواهد شد.
برخی از مفسران، این آیات را دربارهی ابوبکر صدیقسدانستهاند؛ ولی باز هم، هیچیک از صحابهشرا سراغ نداریم که مانندِ این سه نفر، در قرآن کریم بهطور خاص ستوده شده باشند. [ عموم صحابهشبهویژه مهاجران و انصار، و نیز اصحاب بیعت رضوان در قرآن کریم ستوده شدهاند. در آیات سورهی توبه، اوصافِ خاصی برای این سه نفر بیان شده که برای کسی دیگر، ذکر نشده است؛ البته نباید آیات سورهی «نور» را که دربارهی پاکی امالمؤمنین عایشهی صدیقهلنازل شده است، از یاد برد. [مترجم])]
پیامبرج، چهل شبانهروز با این سه نفر قطع رابطه کرد و به مردم دستور داد که با اینها سخن نگویند. پس از گذشتِ چهل روز، به کعب بن مالکسو دو دوستش دستور داد که از زنانشان کنارهگیری کنند. وقتی پیکِ پیامبرجبرای ابلاغ این دستور، نزد ابی بن کعبسآمد، ابی بن کعب ساز او پرسید: آیا باید طلاقش دهم؟ یعنی اگر دستور پیامبرجباشد، طلاقش میدهم. فرستادهی پیامبرجگفت: نمیدانم. این، بیانگر کمالِ فرمانبرداری آنان از رسولاللهجاست که در آن شرایط دشوار، باز هم به اطاعت از پیامبرجاندیشید. کمتر کسی در چنین شرایطی، از بارِ امتحان، سربلند بیرون میآید، مگر کسی که اللهﻷبه او توفیق دهد.
نتیجه اینکه اگر قطع رابطه با آدمِ گنهکار، به ترک معصیت یا کاهش آن بینجامد، گاه، واجب و گاه، مستحب است؛ ولی اگر مفید نباشد و باعث شود که آن شخص، از آدمهای نیکوکار متنفر و بیزار شود، نباید با او قطع رابطه نمایید؛ زیرا مسلمان، هرچهقدر گنهکار باشد، باز هم مسلمان است؛ اگرچه ایمانش، ناقص میباشد.
دومین حق مسلمان، عیادتِ بیمار است؛ یعنی وقتی مسلمانی، بیمار و خانهنشین یا بستری شود، سایرِ مسلمانان وظیفه دارند به عیادتش بروند و نکاتی چون توبه، وصیت، ذکر، استغفار و تلاوت قرآن و امثال آن را به او یادآوری کنند و برایش دعای شفا و بهبودی نمایند. به عنوان مثال: به او بگویند: «لا بأس طهورٌ إن شاءالله». و سخنانی بدین مضمون به او بگویند که انشاءالله بیماریاش، کفارهی گناهانش باشد.
عیادتِ بیمار، فرض کفایه است و اگر یک نفر، این فریضه را انجام دهد، از عهدهی دیگران ساقط میشود. گاه عیادت بیمار، فرض عین است؛ یعنی هنگامی که بیمار، از خویشاوندان انسان است.
علما رحمهمالله آدابی برای عیادت بیمار ذکر کردهاند که به پارهای از آنها اشاره میکنم:
عیادتکننده نباید زیاد دربارهی حال و احوال بیمار یا دربارهی خواب و خوراکش، پرس و جو کند؛ مگر اینکه مطمئن باشد که این سؤالها، باعث خوشحالی بیمار میشود؛ ولی معمولاً آدمِ بیمار، زیاد، حال و حوصلهی حرف زدن و شنیدن ندارد؛ از اینرو عیادتکننده باید مراعات حالش را بکند و مدت زیادی نزدش نماند؛ زیرا بیمار خسته میشود و به زحمت میافتد و شاید بخواهد با خانوادهاش باشد. لذا عیادتکننده به عیادتی کوتاه در حد احوالپرسی بسنده کند؛ مگر اینکه بیمار، خود دوست داشته باشد که عیادتکننده، مدت زیادی نزدش بماند.
عیادتکننده، باید در ساعاتی به عیادت بیمار برود که وقت خواب و استراحت نیست؛ مانند نیمروز یا هنگام شب. زیرا اگر ساعت ملاقات را رعایت نکند، بیمار را در رنج و زحمت میاندازد. بنابراین، رعایت وقتِ ملاقات، با توجه به وضعیتی که بیمار دارد، بسیار ضروریست. اینطور هم نباشد که هر دم و ساعت به عیادتش برود و هر صبح و شام، مزاحمش شود؛ مگر اینکه ضرورت یا خواستهی خودِ بیمار باشد.
در هر حال، عیادتکننده باید رعایت حال بیمار را بکند و بداند که هنگام عیادتش، چه کاری انجام دهد و چه کاری انجام ندهد. همچنین اگر پزشک خوبی میشناسد و یا اطلاعاتی دربارهی دارو و درمان آن بیماری دارد، او را راهنمایی کند؛ زیرا استفاده از دارو، در شرایطی که امیدی به تأثیر آن هست، مباح و بلکه سنت میباشد؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «تَدَاوَوْا، وَلاَ تَدَاوَوْا بِحَرَامٍ»؛[صحیح است؛ صحیح الجامع، ش: ۱۷۶۲ از آلبانی/] یعنی: «برای درمان، از دارو استفاده کنید؛ ولی نه از داروهای حرام».
عیادتکننده همچنین از بیمار بپرسد که نمازش را چگونه میخواند؟ زیرا بسیاری از بیماران نمیدانند که باید وضو بگیرند یا تیمم؟ و آیا هر نمازی را باید در وقت آن بخوانند، یا میتوانند جمع کنند؟ چراکه بسیاری از بیماران، از این مسألهی مهم، بیخبرند. حتی برخی از آنها گمان میکنند که چون برای آنها جمع کردن نمازها، جایز است، پس باید نمازهایشان را کوتاه بخوانند؛ حال آنکه مسافر نیستند که قصر نماز برایشان جایز باشد. لذا یادآوری این نکته، بسیار ضروریست. البته اگر برای بیمار مشکل بود که هر نمازی را در وقت آن بخواند، ایرادی ندارد که نماز ظهر و عصر، و نیز نماز مغرب و عشاء را با هم بخواند؛ ولی قصر نماز، برای او جایز نیست؛ زیرا لازم نیست که قصر و جمع نماز، با هم باشد؛ گاه، قصر، جایز است و جمع، جایز نیست؛ و گاه، جمع نمازها، مشروع است و قصر نماز، مشروعیت ندارد. و گاهی از اوقات نیز قصر و جمع، هر دو مشروعاند. مسافری که نمیتواند هر نمازی را در وقت آن بخواند، میتواند قصر و جمع کند؛ ولی مسافری که در جایی اتراق کرده است، میتواند نمازش را بدون جمع، قصر کند؛ گرچه جمع نماز نیز برای او مشروع است.
سومین حق مسلمان بر مسلمان که در این حدیث بدان تصریح شده، این است که وقتی فوت کرد، جنازهاش را از خانه تا محلی که بر او نماز میخوانند و از آنجا تا قبرستان، تشییع کند. پیامبرجفرموده است: «مَنْ شَهِدَ الْجِنَازَةَ حَتَّى يُصَلَّي عَلَيهَا فَلَهُ قِيرَاطٌ وَمَنْ شَهِدَ حَتَّى تُدْفَنَ كَانَ لَهُ قِيرَاطَانِ». قِيلَ: وَمَا الْقِيرَاطانِ؟ قَالَ: «مِثْلُ الْجَبَلَيْنِ الْعَظِيمَيْنِ»؛[صحیح بخاری، ش: ۱۳۲۵؛ و صحیح مسلم، ش: ۹۴۵ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «هرکس تا هنگامِ نماز خواندن بر جنازه، حضور داشته باشد، بهاندازهی یک قیراط پاداش مییابد. و اگر تا پایان خاکسپاری حضور داشته باشد، بهاندازهی دو قیراط پاداش مییابد». پرسیدند: دو قیراط چهقدر است؟ فرمود: «بهاندازهی دو کوه بزرگ». در روایتی آمده است: «کوچکترین کوه، بهاندازهی اُحُد است». این، فضلِ عظیم و پاداش بزرگیست؛ وقتی عبدالله بن عمرباز این حدیث اطلاع یافت، فرمود: «قیراطهای زیادی از دست دادهایم» و از آن پس، در هر تشییع جنازهای شرکت میکرد و آن را غنیمت میدانست؛ زیرا انسان میتواند بدون هیچ مشکلی به اینهمه اجر و ثواب دست یابد؛ ولی چه زمانی به این همه اجر و پاداش دست مییابد؟ آری؛ زمانی که بیش از همیشه به آن نیاز دارد؛ آن روز که هیچ درهم و دیناری وجود ندارد و زن و فرزند و نزدیکان انسان، سودی به او نمیبخشند؛ بله، روز قیامت که تنها اعمال نیک انسان، به دردش میخورد.
کسی که در تشییع جنازه حضور مییابد، باید خشوع داشته باشد و به خود و فرجامِ خویش بیندیشد که چنین روزی را در پیش دارد و به خود بگوید: دیر یا زود، تو را بر شانههایشان حمل میکنند و باید از این دنیا کوچ کنی؛ بهیاد داشته باش که عزیزترین و نزدیکترین افراد خانوادهات، تو را در این گورِ تنگ و تاریک دفن میکنند و رویِ تو خاک میریزند و تو را تک و تنها میگذارند. آنگاه با اعمال خویش، تنها میشوی؛ اگر اعمال نیکی داشته باشی، وضعیت خوبی خواهی داشت و اگر کردارت بد باشد، توقع خوبی نداشته باش؛ از اینرو علما گفتهاند: خندیدن و صحبتهای دنیوی در هنگام تشییع جنازه، مکروه است.
وقتی به قبرستان میرسیم و منتظرِ خاکسپاریِ میّت هستیم، باید به سرانجامِ خویش بیندیشیم و بدانیم که روزی به انتظار دفنِ ما خواهند نشست و اگر عدهای، پیرامونِ شما نشستهاند، همان مطالبی را به آنها یادآوری کنید که پیامبرجدر تشییع جنازهی یکی از انصار، به یاران خویش یادآوری فرمود؛ در آن هنگام رسولاللهجچوبی در دست داشت و دربارهی سختیهای مرگ و قبر، سخن میگفت تا در کنارِ تشییعِ جنازه، یاران خویش را پند و اندرز دهد.
البته اینکه برخی از آقایان در برخی از مناطق، مراسم بهاصطلاح «ترحیم» برگزار میکنند و شخصی برمیخیزد و سخنرانی میکند، هیچ ثبوتی ندارد و ثابت نشده که پیامبرجو اصحابش چنین عملی را انجام داده باشند. آنچه ثابت شده، این است که وقتی پیامبرجو اصحابش نشستند تا قبرِ این میت آماده شود، پیامبرجدر آن مجلس، با همنشینان خود دربارهی مسایلی که ذکر شد، سخن گفت. همچنین رسولاللهج در خاکسپاری یکی از دخترانش در حالی که کنارِ قبر ایستاده بود و از چشمانش اشک میریخت، فرمود: «مَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَد إِلاَّ وَقَد كُتِبَ مَقْعَده مِنْ الْجَنَّة وَمَقْعَده مِنْ النَّار»؛ یعنی: «هیچیک از شما (و هیچ انسانی) وجود ندارد، مگر اینکه جایگاهش در بهشت یا دوزخ، مشخص شده است». عرض کردند: ای رسولخدا! پس چرا عمل را کنار نگذاریم و به سرنوشت خود، راضی نشویم؟ فرمود: «لاَ، اعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ أَمَّا أَهْلُ السَّعَادَةِ فَيُيَسَّرُونَ لِعَمَلِ أَهْلِ السَّعَادَةِ وَأَمَّا أَهْلُ الشَّقَاوَةِ فَيُيَسَّرُونَ لِعَمَلِ أَهْلِ الشَّقَاوَةِ»؛[صحیح بخاری، ش: (۱۳۶۲، ۴۹۴۸، ۴۹۴۹)؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۶۴۷ بهنقل از علیس] یعنی: «خیر، عمل کنید؛ زیرا هرکس در مسیری قرار میگیرد که برای آن خلق شده است؛ اگر از اهل سعادت و رستگاری باشد، عملِ اهل سعادت را در پیش میگیرد. و اگر اهل شقاوت باشد، به سوی عمل اهل شقاوت میرود». سپس این آیات را قرائت نمود که الله متعال فرموده است:
﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡيُسۡرَىٰ ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ ٨ وَكَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٩ فَسَنُيَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ ١٠﴾[الليل: ٥، ١٠]
اما کسی که (مالش را در راه الله) بخشید و تقوا پیشه کرد و (آیین و وعدهی) نیک الهی را تصدیق نمود، پس او را در مسیری آسان (که انجام اعمالِ نیک و در نتیجه بهشت است) قرار خواهیم داد. ولی کسی که بخل ورزید و خود را (از پاداشِ الهی) بینیاز دانست و آیین و وعدهی نیک الهی را تکذیب کرد، پس او را در مسیر دشواری (که همان گمراهی و در نتیجه دوزخ است،) قرار خواهیم داد.
و چون دفن میّت را شروع کردند، خوبست که انسان در این کار، سهیم شود و با دست خود سه بار بر روی قبر، خاک بریزد و اگر دوست داشته باشد، تا پایانِ خاکسپاری مشارکت کند. و آنگاه که دفن میّت تمام شد، بالای قبر بایستد و اگر جزو کسانیست که مردم به سخنانش اهمیت میدهند، از آنها بخواهد که برای برادر خود درخواست آمرزش کنند و به آنان یادآوری نماید که اینک برادرشان در قبر، بازخواست میشود. چنانکه پیامبرجپس از دفن میّت، میایستاد و میفرمود: «اسْتَغْفِرُوا لأَخِيكُمْ وَاسْأَلُوا لَهُ التَّثْبِيتَ، فَإِنَّهُ الآنَ يُسْأَلُ»؛[صحیح است؛ صحیح الجامع، ش: ۹۴۵] یعنی: «برای برادرِ خویش، درخواست آمرزش و پایداری کنید که اینک (در قبر) از او سؤال میشود».
حال که او را دفن کردند و او را به جهانِ دیگری سپردند، عالَمی دیگر بر او آغاز میشود و دو فرشته نزدش میآیند و از او دربارهی پروردگار، دین و پیامبرش میپرسند. مؤمن پاسخ میدهد: پروردگار من، الله؛ دینم، اسلام و پیامبرم، محمدجاست. الله متعال، ما را جزو کسانی قرار دهد که آزمون قبر را با موفقیت پشت سر میگذارند.
ولی کسی که ایمان نداشته یا در شک و تردید بوده است، میگوید: نمیدانم؛ در دنیا میشنیدم که مردم چیزی میگفتند و من نیز گفتم؛ یعنی ایمان، به قلب او نرسیده است.
پس از خاکسپاری، بایستید و برای برادر خویش دعا کنید و بگویید: یا الله! او را بیامرز؛ یا الله! او را استوار و پایدار بگردان و این دعا را سه بار تکرار کنید؛ زیرا پیامبرجهنگامی که دعا میکرد، سه بار تکرار میفرمود. البته ناگفته نماند که نیازی به توقف طولانیمدت بر سرِ قبر نیست. وقتی مردم باز میگردند، میّت صدای کفشهایشان را میشنود که در حال بازگشت هستند. دو فرشته نزدش میآیند و او را در قبر مینشانند و از او دربارهی پروردگار، دین و پیامبرش میپرسند. اگرچه قبر تنگ است، اما میت مینشیند؛ همانطور که انسان، در خواب میبیند که ایستاده یا نشسته است و یا راه میرود؛ ولی در رختخواب خود بهسر میبرد و هیچ حرکتی از او مشاهده نمیکنیم. زیرا وضعیت عالمَ برزخ، بهمراتب با دنیا متفاوت است. قبر مؤمن، تا آنجا که چشم میبیند، گشاد و فراخ میگردد؛ حال آنکه تمام قبر، چندان بزرگ نیست؛ زیرا جهان آخرت و وضعیت آن، با دنیایی که در آن زندگی میکنیم، قابل مقایسه نیست و ما باید به آنچه که دربارهی آخرت، در قرآن کریم یا احادیث صحیح پیامبرجآمده است، ایمان داشته باشیم و بگوییم: شنیدیم و ایمان آوردیم، و تصدیقش میکنیم؛ همه، از سوی پروردگار ماست و او، بر هر کاری تواناست.
چهارمین حقی که مسلمان بر برادرِ خود دارد، این است که وقتی برادرش را دعوت کرد، دعوتش را بپذیرد. همهی علما دربارهی مشروعیت اجابت دعوت، اتفاق نظر دارند؛ البته در صورتی که میزبان یا دعوتکننده، مسلمان بوده، و به فساد و گناه و معصیت، شهرت نداشته باشد. و در مهمانیاش معصیتی یافت نشود که قابل رفع نباشد. البته جمهور علما، قبول کردن دعوت را واجب نمیدانند، جز دعوتِ عروسی را که اگر داماد، کسی را برای نخستین بار به مهمانی روز اول دعوت کند، پذیرش دعوتش با رعایت شرایط مذکور، واجب است.
ولی اگر دعوتکننده (میزبان) غیرمسلمان باشد، قبول کردن دعوتش، نه واجب است و نه جایز؛ مگر به مصلحتی مانندِ اینکه امیدی به مسلمان شدنش وجود داشته باشد که در این صورت، برای دلجویی از او، میتوان دعوتش را پذیرفت؛ زیرا پیامبرجدعوت یک یهودی را در مدینه قبول کرد. همچنین اگر میزبان (دعوتکننده) مسلمانی باشد که آشکارا گناه و معصیت مینماید، مثلاً ریش خود را میتراشد یا آشکارا در کوچه و بازار و در انظار عمومی سیگار میکشد، قبول کردن دعوتش واجب نیست. در عین حال نگاه میگنیم که مصلحت چیست؟ اگر دعوتش را قبول نکنیم و این، باعث تنبیه او شود یا او را به تفکر وادارد که چرا دعوتم را قبول نمیکنند و این امر، به توبهی او بینجامد، دعوتش را نمیپذیریم؛ اما اگر امیدی به توبهی او نیست، اختیار با مهمان است که دعوتش را قبول یا رد کند.
همچنین اگر در ضیافت و مهمانی، عمل منکری انجام میشود که انسان میتواند با حضور خود، از این عمل بازدارد، بر او واجب است که چنین دعوتی را بپذیرد؛ به دو دلیل: اول اینکه از منکر بازدارد و دوم اینکه دعوت برادرِ مسلمانش را اجابت کند؛ البته اگر دعوت عروسی در نخستین روزِ آن باشد. ولی اگر در این مهمانی با سیگار، قلیان و موسیقی و امثال آن، پذیرایی میکنند و شما نمیتوانید از این کارهای حرام منع کنید، در این صورت قبول کردن دعوت جایز نیست.
علما گفتهاند: اگر عمل منکر در محل دیگری انجام شود و شما به محلی میروید که در آنجا عمل منکری انجام نمیگردد و میزبان نیز از خویشاوندانِ نزدیک شماست و بیم آن میرود که اگر دعوتش را قبول نکنید، ارتباط شما با یکدیگر بهکلی قطع شود، در این صورت ایرادی ندارد که دعوتش را بپذیرید؛ ولی اگر عدم حضور شما در این مهمانی، میزبان را به ترک معصیت وامیدارد، دعوتش را قبول نکنید یا با صراحت به او بگویید: تنها در صورتی دعوت تو را قبول میکنم که در این مهمانی، این عمل حرام را انجام ندهید؛ اگر قبول کرد، دعوتش را بپذیرید؛ ولی اگر نپذیرفت، دعوتش را قبول نکنید؛ زیرا حضور در محل معصیت، هرچند با کراهت و عدمِ میلِ قلبی انسان باشد، باز هم حکم مشارکت در آن معصیت را دارد. چراکه الله متعال، میفرماید:
﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ يُكۡفَرُ بِهَا وَيُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ يَخُوضُواْ فِي حَدِيثٍ غَيۡرِهِۦٓ إِنَّكُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡۗ﴾[النساء : ١٤٠]
و الله (این حکم را) در قرآن بر شما نازل کرده است که چون شنیدید گروهی، آیات الله را انکار و استهزا میکنند، با آنان ننشینید تا آنکه به گفتار دیگری بپردازند؛ زیرا در این صورت شما نیز همانند آنان هستید.
این، حکم قبول کردن دعوت است. رعایت حقوقی که در این حدیث آمده است، در میان مسلمان دوستی و محبت ایجاد میکند و دلها و وجود همگان را از کینه، بغض و حسد و امثال آن پاک میسازد.
و پنجمین حق مسلمان بر مسلمان، این است که وقتی عطسه زد، (با گفتن یرحمکالله) برای او دعای خیر کند. همانطور که در روایت نخست، یعنی روایت بخاری و مسلم آمده است؛ اما در روایت دوم که روایت مسلم میباشد، این قید نیز ذکر شده که: اگر پس از عطسه زدن، «الحمد لله»گفت، (با گفتنِ یَرحَمُكَاللهُ) برای او دعای خیر کن. بنابراین اگر کسی عطسه زد و «الحمد لله»گفت، واجب است که در جوابش، «یرحمکالله»بگویید و بدینسان بر او واجب میشود که در پاسخ شما، بگوید: «يَهْدِيكُمْ اللَّهُ وَيُصْلِحُ بَالَكُمْ».[صحیح بخاری، ش: ۶۲۲۴ بهنقل از ابوهریرهس]
اما علما اختلاف نظر دارند که گفتن «يرحمك الله»به کسی که پس از عطسه، «الحمدلله»میگوید، واجب عینیست یا کفایی؟ یعنی اگر در جمعی نشسته باشیم و کسی عطسه زد و «الحمد لله»گفت، آیا کافیست که یک نفر پاسخش را بدهد یا همه باید به او «يرحمك الله»بگویند؟ پاسخ، این است که پاسخش، واجب کفاییست و اگر یک نفر، از میان جمع به او «يرحمک الله»گفت، کافیست؛ ولی برخی از علما، آن را واجب عینی دانستهاند؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «كان حقًّا على كلِّ مَن سمَِعَهُ أَن يقولَ: يرحَمُكَ اللَّهُ»؛ یعنی: «بر هر کسی که الحمدلله گفتنِ عطسهزننده را بشنود، واجب است که بگوید: يَرحَمُكَ الله». از این حدیث چنین بهنظر میرسد که پاسخش، واجب عینیست؛ ولی کسی که عطسه میزند، به نیت همه در پاسخ میگوید: «يَهْدِيكُمْ اللَّهُ وَيُصْلِحُ بَالَكُمْ». و همین یک بار، کافیست.
ناگفته نماند که اگر کسی، عسطه زد و «الحمد لله»نگفت، در جوابش «یرحمكالله»نگو تا تنبیهی باشد بر اینکه «الحمد لله»نگفته است و بدینسان او را از این دعای خیر، محروم بگردان؛ ولی ایرادی ندارد که گفتنِ «الحمد لله»را به او یادآوری کنید. البته در صورتی که احتمال میدهید از روی فراموشی، «الحمد لله»نگفته است؛ اما اگر گمان شما، این بود که سهلانگاری کرده و به این مسأله اهمیت نداده است، نیازی به تذکر نیست. اما از کجا تشخیص دهیم که از روی سهلانگاری بوده یا به سبب فراموشی؟ از ظاهرِ حدیث، چنین بهنظر میرسد که اگر «الحمد لله»نگفت، بهطور مطلق برایش دعای خیر نکنید. از اینرو ابتدا به او «یرحمك الله»نمیگوییم و پس از اینکه مدتی گذشت، به او میگوییم: کسی که عطسه میزند، باید «الحمد لله»بگوید؛ زیرا عطسه، از سوی خداست و خمیازه، از سوی شیطان. عطسه، نشانهی سلامتی و نشاط جسمانیست؛ از اینرو انسان، پس از عطسه زدن، احساس میکند که سبک شده است.
دعای خیر برای کسی که عطسه میزند، تا سه بار تکرار میشود؛ یعنی اگر کسی، عطسه زد و «الحمد لله»گفت، به او «یرحمُكَالله»بگویید؛ اگر دوباره عطسه زد و «الحمد لله»گفت، باز هم به او «یرحمكالله»بگویید و چون برای سومین بار عطسه زد و «الحمد لله»گفت، در جوابش «یرحمكالله»بگویید؛ ولی برای چهارمین به او بگویید: خداوند، به تو سلامتی بدهد که سرما خوردهای. [ روایات مختلفی دربارهی تعداد جواب عطسه، وجود دارد که همان روایات سلمه بن اکوعسمیباشد که مسلم (۲۹۹۳) و دیگران، روایت کردهاند. در این روایت آمده است: شخصی، نزد پیامبرجعطسه زد؛ پیامبرجبه او فرمود: «یرحمکالله». و چون دوباره عطسه زد، پیامبرجفرمود: «این مرد، سرما خورده است». در روایتِ دیگری آمده که این سخن را در سومین مرتبه، فرمود؛ و بنا بر روایتی در دومین بار. حافظ در فتحالباری (۱۰/۶۰۵) میگوید: «ترمذی روایتِ مرتبهی سوم را ترجیح داده است». وی، سپس میگوید: «در الفاظ حدیث در این باره، اختلاف شدیدی وجود دارد؛ ولی بیشتر، حاکی از آن است که جواب عطسه پس از نخستین عطسه میباشد». آنگاه در همین کتاب (۱۰/۶۰۶) میافزاید: «نووی، از ابنالعربی نقل کرده است که علما، اختلاف نظر دارند که اگر شخصی، چند بار عطسه بزند، مرتبهی دوم به او میگوییم که سرما خوردهای یا بارِ سوم و یا دفعهی چهارم. دیدگاه صحیح، این است که بارِ سوم به او میگوییم: سرماخوردهای؛ یعنی دیگر، جوابِ عطسهی تو را نمیدهیم و این عطسهها، نشانهی سلامتی و نشاط جسمانی نیست که باعث سبک شدن انسان میشود»] از آن جهت به او میگویید سرما خوردهای که سؤال نکند: چرا «یرحمكالله»نگفتی؟ و بدینسان علتش را برای او بیان میکنید.
فایدهی دیگرش، این است به سلامتی خود، اهمیت بیشتری میدهد و از آنچه که بیماریاش را شدیدتر میکند، دوری مینماید. بهترین درمان برای سرماخوردگی، استراحت است؛ البته اگر انسان، در معرض هوای سرد قرار نگیرد یا آب سرد نیاشامد، سرماخوردگیاش، زودتر برطرف میشود. هرکسی، خود میتواند با رعایت نکات بهداشتی و پیشگیری از بیماریها، پزشک خود باشد.
برخی از مردم، در جوابِ «یرحمكالله»میگویند: «یهدینا و یهدیکمالله». یعنی: الله، ما و شما را هدایت کند. گفتن این عبارت، درست نیست؛ زیرا آن شخص، با گفتن «یرحمکالله»برای شما دعای خیر کرده است؛ حال چرا ابتدا برای خود دعای هدایت میکنید و سپس برای او. آری؛ اگر بگوید: «یرحمنا و یرحمکالله»، در جواب بگویید: «يَهْدِيكُمْ اللَّهُ وَيُصْلِحُ بَالَكُمْ». ولی از آنجا که به شما «یرحمكالله»گفته است، شما نیز مطابق رهنمود نبوی، عمل کنید و به او بگویید: «يَهْدِيكُمْ اللَّهُ وَيُصْلِحُ بَالَكُمْ».
گفته میشود: یهودیان نزد پیامبرجوانمود میکردند که عطسه میزنند؛ یعنی با تکلف، عطسه میزدند تا پیامبرجبه آنان بگوید: «یرحمکمالله». زیرا شکی در رسالت پیامبرجنداشتند و بر این باور بودند که اگر این بزرگوار، برای ایشان دعای رحمت کند، حتماً دعایش سودی به آنها میرساند؛ ولی دعای رحمت، هیچ سودی برای کافران ندارد و اصلاً جایز نیست که برای کافران، دعای رحمت کنیم. زیرا الله متعال، فرموده است:
﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ ١١٣﴾[التوبة: ١١٣]
برای پیامبر و مؤمنان روا نیست که برای مشرکان، پس از آنکه برایشان روشن شد که آنان دوزخیاند، آمرزش بخواهند؛ هرچند خویشاوند باشند.
شاید این پرسش مطرح شود که چرا ابراهیم÷که موحد و یکتاپرست بود، برای پدرِ مشرکِ خویش، درخواست آمرزش کرد؟ الله متعال، جوابش را بهروشنی داده و فرموده است:
﴿وَمَا كَانَ ٱسۡتِغۡفَارُ إِبۡرَٰهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَن مَّوۡعِدَةٖ وَعَدَهَآ إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُۥٓ أَنَّهُۥ عَدُوّٞ لِّلَّهِ تَبَرَّأَ مِنۡهُۚ إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ لَأَوَّٰهٌ حَلِيمٞ ١١٤﴾[التوبة: ١١٤]
و درخواست آمرزش ابراهیم برای پدرش فقط بهموجب وعدهای بود که به او داده بود و چون برایش روشن شد که او دشمن الله است، از او بیزاری جست. بهراستی ابراهیم خداترس و بردبار بود.
***
۲۴۴- وعن أَبي عُمارة الْبراءِ بنِ عازبٍبقال: أَمرنا رسولُالله جبِسبْع: أَمرنَا بِعِيادة الْمرِيض، وَاتِّبَاعِ الْجنازةِ، وتَشْمِيتِ الْعاطِس، وَإِبْرارِ الْمُقْسِم، ونَصْرِ المظْلُوم، وَإِجابَةِ الدَّاعِي، وإِفْشاءِ السَّلام. وَنَهانَا عَنْ خواتِيمَ أَوْ تَختُّمٍ بالذَّهب، وَعنْ شُرْبٍ بالفَضَّةِ ، وعَنِ المياثِرِ الحُمْر، وَعَنِ الْقَسِّيِّ، وَعَنْ لُبْسِ الحَرِيرِ وَالإِسْتَبْرَقِ وَالدِّيبَاج. [متفق عليه] [ صحیح بخاری، ش: ۱۲۳۹؛ و صحیح مسلم، ش: ۲۰۶۶]
وفي روايةٍ : وإِنْشَادِ الضَّالةِ فِي السَّبْعِ الأُول.
ترجمه: ابوعُماره، بَراء بن عازببمیگوید: رسولاللهجما را به انجامِ هفت کار، امر فرمود و از انجامِ هفت کار منع نمود: آنچه بدان امر کرد، عبارتند از: عیادتِ بیمار، تشییع جنازه، جوابِ کسی که عطسه میزند (با گفتن یرحمکالله)، عملی ساختنِ سوگندِ کسی که سوگند یاد میکند؛ یاری رساندن به مظلوم، قبول کردنِ دعوت، و انتشارِ سلام. و کارهایی که منع کرد، عبارتند از: استفاده از انگشترِ طلا، (خوردن و) آشامیدن در ظروف نقرهای، استفاده از زین و هر زیراندازی که از ابریشم ساخته شده باشد، و استفاده از لباسی که در بافتِ آن ابریشم بهکار رفته است؛ و پوشیدنِ حریر (ابريشمِ نازک) و ابریشم ضخیم، و دیبا.
در روایت دیگری، اعلام پیدا کردن دام (یا کالای) گمشده، جزو هفت کار اول، شمرده شده است.
شرح
مؤلف/در بیان حقوق مسلمان، روایتی از براء بن عازببنقل کرده که پیامبرجاصحابش را به انجام هفت کار دستور داد و آنها را از انجام هفت عمل، منع فرمود. پیشتر دربارهی پنج مورد از کارهایی که رسولاللهجدر این حدیث، به انجام آن دستور داده است، سخن گفتیم. در این حدیث، علاوه بر پنج موردِ قبلی، «به کمک کردن به مظلوم» نیز تصریح شده است؛ یعنی ششمین حقی که هر مسلمانی بر سایر مسلمانان دارد، این است که ظلم و ستم را از او دور کنند یا در برابر ظالم، به دفاع از او برخیزند. فرقی نمیکند که نسبت به مال و ثروتش، ظلمی انجام شود یا نسبت به جان و آبروی او. در هر صورت، بر مسلمان واجب است که به برادر مسلمان خویش، کمک و یاری نماید. پیامبرجفرمود: «به برادرت، کمک کن؛ چه ظالم باشد و چه مظلوم». گفتند: ای رسولخدا! کمک کردن به مظلوم که روشن است؛ اما به ظالم چگونه کمک کنیم؟ فرمود: «بدینسان که او را از ظلم و ستم، باز دارید»؛ زیرا کسی، ظلم میکند که مغلوبِ نفس خویش میگردد؛ از اینرو به او کمک میکنیم تا بر نفس خویش چیره شود و دست از ظلم و ستم بردارد.
بنابراین، اگر شخصی را دیدیم که نسبت به حقوق همسایهاش بیپرواست و به او بدی میکند، بر ما واجب است که به هر دو کمک کنیم؛ نزدِ ظالم برویم، یعنی نزد همان همسایهای که حقوق همسایگی را رعایت نمیکند و او را نصیحت نماییم و به او تذکر دهیم که پایمال کردن حقوق همسایگان، گناه و معصیت است و مجازات دارد؛ بر عکس به او یادآوری کنیم که حسن معاشرت با همسایگان، کار نیک و پسندیدهایست که اجر اخروی دارد. به همسایهی مظلوم خود بدینسان کمک میکنیم که به او میگوییم: من، با همسایه حرف میزنم و نصیحتش میکنم؛ اگر الله هدایتش کرد، چه بهتر؛ و گرنه، حاضرم تا بهاتفاق یکدیگر، نزد قاضی برویم و با کمکِ هم، این مسأله را حل کنیم.
همچنین اگر شخصی را دیدید که حق یا طلبِ برادرِ مسلمانش را انکار میکند و شما میدانستید که واقعاً حق او را انکار و پایمال مینماید، نزد آن شخص بروید و نصیحتش کنید و برایش توضیح دهید که خوردن مال دیگران بهناحق، گناه و معصیت است و مجازات الهی را در پی خواهد داشت و هیچ خیر و برکتی در دنیا و آخرت ندارد؛ بلکه سراسر شر است. بدینسان او را نصیحت کنید تا حق برادرِ مسلمانش را ادا نماید. و نیز نزد صاحبِ حق یا بستانکار بروید و به او بگویید: صبر کن؛ من با تو هستم. مطمئن باشم که او را نصیحت و توبیخ میکنم. خلاصه اینکه در هر ظلمی، به ظالم و مظلوم کمک میکنیم؛ کمک کردن به ظالم، این است که او را از ظلمش بازداریم.
و اما هفتمین حقی که در این حدیث آمده، این است که وقتی برادر مسلمانتان شما را سوگند داد و یا نزدتان دربارهی کاری سوگند یاد کرد، سوگندش را عملی سازید و در این جهت، با او موافقت و همراهی نمایید. مثلاً اگر گفت: «به الله سوگند که باید این کار را انجام دهی»، حقّ اوست که برای عملی شدن سوگندش، آن را به انجام برسانید؛ مگر اینکه با انجامِ آن کار، ضرر و زیانی متوجهِ شما گردد. به عنوان مثال: اگر کسی، شما را سوگند داد که او را از اثاث و وسایل منزل خود، باخبر سازید و شما دوست نداشتید که کسی، از دار و ندارِ شما باخبر شود، نیازی نیست که خواستهاش را بپذیرید؛ زیرا او در کار و زندگیِ شما، فضولی نموده و چون میخواهد از اسرارِ شما آگاه شود، در حقیقت پا از گلیم خود درازتر کرده است و این، تجاوز به حقوق دیگران است و نباید به خواستههای متجاوز، ترتیب اثر داد.
ولی اگر شما را سوگندی داد که در آن، حقی ضایع و پایمال نمیشد، باید سوگندش را عملی سازید؛ البته بهشرطی که گناه و معصیتی در کار نباشد. مثلاً به کسی که با قسم و سوگند از ما میخواهد تا برایش سیگار بخَریم، هیچ کمکی نمیکنیم؛ و اصلاً عملی ساختنِ چنین سوگندهایی، جایز نیست؛ زیرا تعاون و همکاری در زمینهی گناه و معصیت، محسوب میشود.
همانطور که گفتم، اگر با عملی ساختن سوگند دیگران، ضرر و زیانی متوجه شما شود، نباید به سوگندشان ترتیب اثر دهید. به عنوان مثال: اگر حج بر شما واجب است و پدرتان به شما بگوید: «به الله سوگند که به حج نمیروی یا نباید به حج بروی»، جایز نیست که از او اطاعت کنید یا به سوگندش اهمیت دهید؛ زیرا این امر، به ترک واجبی شرعی میانجامد و اطاعت از مخلوق در جهتِ نافرمانی از خالق، جایز نیست. اگر به فرضِ اینکه پدرتان، مادرتان را طلاق داده است یا مشکلاتی در میان آنها وجود دارد، سوگند یاد کند و بگوید: «والله، حق نداری به ملاقات مادرت بروی»، در این مورد نیز نباید از او اطاعت کنید؛ زیرا او، بدان سبب که مانع از ملاقات شما و مادرتان میشود، گنهکار میگردد. و صلهی رحم، بهویژه نیکی کردن به پدر و مادر، واجب است.
بنابراین اگر پدرتان با قسم و سوگند، از شما خواست که با برادر، عمو و یا یکی دیگر از نزدیکان خود قطع رابطه کنید، هیچ اهمیتی به سوگندش ندهید؛ اگرچه پدرِ شماست. زیرا صلهی رحم واجب میباشد و برای هیچکس جایز نیست که سوگند معصیت یاد کند. اگر کسی حقوق خویشاوندی و صلهی رحم را رعایت کند، الله متعال او را به رحمت خویش پیوند میدهد؛ یعنی او را از رحمتِ خویش، برخوردار میسازد و این، وعدهی الهیست. و بر عکس، اگر کسی با خویشاوندان خویش قطع رابطه کند، الله متعال او را از رحمت خود محروم میگرداند.
حال اگر هر دو طرف، سوگند یاد کنند، حق با کیست و سوگند کدامیک از آنها برای عملی شدن در اولویت قرار دارد؟ به عنوان مثال: دوستِ عزیزی مهمان شماست. سوگند یاد میکند و میگوید: «به الله سوگند که نباید گوسفندی ذبح کنی»؛ زیرا راضی به زحمتِ شما نیست. ولی شما بر پذیرایی از او اصرار دارید و شما نیز سوگند یاد میکنید که «به الله سوگند، حتماً این گوسفند را ذبح میکنم». حال که هر دو سوگند یاد کردهاید، سوگندِ کدامیک از شما عملی شود؟ آری؛ سوگندِ مهمان. زیرا ابتدا سوگند یاد کرده و حق او، ثابت است. بنابراین به شما که میزبان هستید، میگوییم: سوگندِ مهمانتان را اجرا نمایید؛ یعنی گوسفند را ذبح نکنید. ولی باید کفارهی سوگند خود را ادا نمایید.
اینجا یک نکتهی بسیار مهم را یادآوری میکنم؛ و آن، اینکه برخی از افراد ناآگاه، به زنطلاق قسم میخورند. به عنوان مثال: شخصی، به مهمانی میرود و به میزبانش میگوید: زنطلاق باشم اگر بگذارم خودت را بهخاطر من در زحمت بیندازی و گوسفندی ذبح کنی. میزبان هم سوگند یاد میکند و میگوید: «زنطلاق باشم اگر این گوسفند را برای تو ذبح نکنم»! این، اشتباه است. پیامبرجمیفرماید: «مَنْ كَانَ حَالِفًا فَلْيَحْلِفْ بِاللَّهِ أَوْ لِيَصْمُتْ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۲۶۷۹، ۶۶۴۶)؛ و صحیح مسلم، ش: ۱۶۴۶ بهنقل از عبدالله بن عمرب] یعنی: «کسی که میخواهد سوگند بخورد، به نام الله سوگند یاد کند، یا سکوت نماید». اما قسمِ زنطلاق، هرگز! گناهِ زن چیست که برخی از مردم به زنطلاق قسم میخورند و بدینسادگی طلاقش میدهند! این، اشتباه بسیار بزرگیست.
امروزه فتوای مفتیان، از جمله خودم، بر این است که اگر قصد انسان از چنین سخنی، تأکید یا تهدید باشد، طلاق واقع نمیشود؛ بلکه بر گویندهاش کفارهی سوگند واجب میگردد. به عبارت دیگر، چنین سخنانی، حکم سوگند را دارد. البته ناگفته نماند که بیشترِ علما، از جمله ائمهی اربعه رحمهمالله این را طلاق دانسته و گفتهاند: اگر کسی که به شرطی که میگذارد، عمل نکند، زنش مطلقه میشود. لذا مسألهی بسیار مهمیست. گمان نکنید که چون برخی از مفتیان، فتوای سادهای دادهاند، اصل مسأله نیز ساده است. بلکه مسألهی بسیار مهمیست؛ زیرا مفتیان و اصحاب مذاهب اربعهی مالکی، شافعی، حنبلی و حنفی، بهاتفاق، این را طلاق دانستهاند و اگر کسی قسمِ زنطلاق بخورد و بهفرض مثال بگوید: «زنطلاق باشم که این کار را انجام ندهم»، و سپس آن کار را انجام ندهد، همسرش مطلقه میگردد. شوخی که نیست؛ این، فتوای مذاهب چهارگانه است که هیچ اختلافی در آن وجود ندارد. پس سهلانگاری نکنید و این مسأله را ناچیز و بیاهمیت ندانید. کسی که به زنطلاق قسم میخورد و شرطِ قسمش را بهانجام نمیرساند، بنا بر فتوای مذاهب اربعه، نزدیکی با همسرش بر او حرام میشود؛ و بنا بر دیدگاهِ فقهی برخی دیگر از فقها، باید کفارهی سوگندش را ادا کند تا همسرش بر او حلال باشد. لذا به این مسأله اهمیت دهید و نگویید: مشکلی نیست؛ به فتوای علمایی عمل میکنم که این را قسم دانستهاند، نه طلاق. فراموش نکنید که علما و مفتیانِ بزرگتر، به واقع شدن طلاق در چنین مواردی فتوا دادهاند. بهویژه اگر این طلاق، آخرین طلاق باشد، آن زن، بر شوهرش حرام میشود؛ مگر اینکه با شخصِ دیگری ازدواج نماید و این ازدواج نیز به شکست بینجامد. در هر حال، اگر کسی میخواهد سوگند یاد کند، فقط به نام الله سوگند بخورد.
اینک نکتهی مهمّ دیگری را نیز برای شما یادآوری میکنم؛ هرگاه قسم میخورید، «انشاءالله»بگویید؛ اگرچه طرفِ مقابل نشنود؛ زیرا اگر «انشاءالله»بگویید، امید است که سوگند خود را به توفیق الله، عملی سازید و اگر نتوانستید به سوگند خود عمل کنید، کفارهای بر شما واجب نمیشود. بهفرضِ مثال: اگر به میزبان بگویید: «سوگند به الله، نمیگذارم گوسفندی ذبح کنی»، و آن گاه در دل «انشاءالله»بگویید، و میزبان، گوسفندش را ذبح کند، هیچ کفارهای بر شما واجب نمیشود. همینطور برعکس، اگر سوگند یاد کنید و به مهمان خود بگویید: به الله سوگند که حتماً برای تو گوسفندی ذبح میکنم»، و در عین حال، بهآرامی یا در دلِ خود «انشاءالله»بگویید، در صورتی که گوسفندی ذبح نکنید، کفارهی سوگند بر شما واجب نمیگردد؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِين فَقَالَ: إِنْ شَاءَ اللهُ لَم يَحْنَثْ»؛ یعنی: «کسی که سوگند بخورد و انشاءاللهبگوید، سوگندش نمیشکند». به عبارت دیگر، وقتی سوگندش را بشکند یا به آن عمل نکند، کفارهی سوگند بر او واجب نمیشود. بنابراین خود را به گفتن «انشاءالله»عادت دهیم تا از یکسو اللهﻷبه ما توفیق دهد که قصد و ارادهی خود را عملی بسازیم و از سوی دیگر، در صورتی که سوگند خود را بشکنیم، کفارهی قسم بر ما واجب نشود.
و اینک به شرح و توضیح هفت عملی میپردازیم که بنا بر حدیث براءس، پیامبرجاز انجامِ آنها منع فرمود؛ از جمله: استفاده از طلا. استفاده از طلا، برای مردان حرام است؛ چه انگشتر طلا باشد، و چه دستبند یا گردنبند و یا گوشواره و حلقهی طلا یا تاجِ طلا و امثال آن. هر نوع طلایی برای مردان، حرام میباشد؛ زیرا پیامبرجدر دستِ مردی، انگشتری از جنسِ طلا دید؛ آن را از انگشتش بیرون کشید و دور انداخت و فرمود: «یکی از شما، قصد اخگری از آتش میکند و آن را در دست خود قرار میدهد». پس از اینکه رسولاللهجرفت، به آن مرد گفتند: انگشتر خویش را بردار و (به نحوی دیگر و به صورتی شرعی) از آن استفاده کن. گفت: خیر؛ به الله سوگند، انگشتری را که رسولاللهجدور انداخته است، برنمیدارم. [ صحیح مسلم، ش: ۲۰۹۰ بهنقل از ابنعباسب] همچنین در حدیثی که علی بن ابیطالبسروایت کرده، آمده است که پیامبرجفرمود: «أُحِلَّ الذَّهَبُ وَالْحَرِيرُ لإنَاثِ أُمَّتِي، وَحُرِّمَ عَلَى ذُكُورِهَا»؛ [ صحیح است؛ صحیح الجامع، ش: ۳۴۴۹] یعنی: «طلا و ابریشم برای زنان امتم حلال است و بر مردان امتم، حرام».
ولی استفاده از طلا برای زنان، جایز است و ایرادی ندارد؛ از اینرو زنها میتوانند از انگشتر طلا، دستبند طلا و دیگر زیورآلات زرین استفاده کنند؛ بهشرطی که به حد اسراف نرسد؛ زیرا الله متعال میفرماید:
﴿وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ﴾
و اسراف نکنید. همانا الله، اسرافکنندگان را دوست ندارد.
برخی از علما گفتهاند: اهل علم دربارهی جواز استفاده از طلا برای زنان اجماع کردهاند؛ ولی احادیثِ نهی، یعنی احادیثی که استفاده از طلا را برای زنان، ناجایز قرار داده است، یا ضعیف میباشد و یا «شاذ»، و به این احادیث عمل نمیشود؛ زیرا احادیث زیادی، دربارهی جواز استفاده از طلا برای زنان وجود دارد.
ناگفته نماند که اگر طلای زیوریِ زن نیز به حد نصاب برسد، زکاتش را باید بپردازد؛ بدینسان که قیمت آنها را سالیانه بسنجد و «ربععشر»آن را به عنوان زکات بدهد؛ زیرا پیامبرجزنی دید که در دست دخترش، دو دستبند بزرگ و ضخیم بود. پرسید: «آیا زکاتشان را میدهی؟» آن زن پاسخ داد: خیر. رسولاللهجفرمود: «أَيَسُرُّك أَنْ يُسَوِّرَك اللَّهُ بِهِمَا سِوَارَيْنِ مِنْ نَارٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؟»[ حسن است؛ روایت: ابوادود در سنن خود (۱۳۹۶)؛ و مشکاة المصابیح (۱۰۸۹)؛ الإرواء (۳/۲۹۶). و نیز با الفاظ دیگری در ضعیفالترمذی، ش: ۶۵] یعنی: «آیا دوست داری که الله، روز قیامت به جای این دو دستبند، دو دستبندِ آتشین در دستِ تو قرار دهد؟» لذا آن زن، این دستبندها را درآورد و گفت: اینها از آنِ الله و رسولش باشند.
در حدیث براءساز آشامیدن در ظروف نقرهای نیز منع شده است. فرقی نمیکند که نوشیدنی، آب باشد یا شیر یا هر نوع آشامیدنی دیگری. آشامیدن در ظروف نقرهای، هم برای مردان حرام است و هم برای زنان؛ زیرا حرام بودن ظروف نقره و طلا، هم شامل مردان میشود و هم شامل زنان. ناگفته نماند که این ظروف، چه از جنسِ طلا و نقرهی خالص باشند و چه آنها را آبِ طلا و نقره داده باشند، حرامند. البته حرمت ظروف طلا، بیشتر و شدیدتر میباشد؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «لا تَشْرَبُوا فِي آنِيَةِ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَلا تَأْكُلُوا فِي صِحَافِهِمَا فَإِنَّهَا لَهُمْ فِي الدُّنْيَا وَلَكُمْ فِي الْآخِرَةِ»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۵۴۲۶، ۵۶۳۳)؛ و مسلم، ش: ۲۰۶۷ بهنقل از حذیفه بن یمانس] یعنی: «در ظروف طلا و نقره، نخورید و نیاشامید؛ زیرا اینها، در دنیا از آنِ کفار است و در آخرت، مخصوص شما».
در این حدیث آمده است: «وعَنِ المياثِرِ الحُمْر»؛ یعنی: «و از استفاده از زین و هر زیراندازی که از ابریشم ساخته شده باشد، ما را منع فرمود». «میاثر حمر»، زینهایی به شکل بالِش بود که از پنبه درست میکردند و روکشهایی ابریشمی داشت و سوارکار، بر روی آن مینشست تا راحت باشد.
پیامبرجهمچنین از پوشیدن لباسهایی که در بافتِ آن، ابریشم بهکار رفته است و نیز از پوشیدنِ حریر (ابربشمِ نازک) و ابریشم ضخیم، و دیبا منع فرمود. انواع حریر و ابریشم، با کاربردهای مختلف مانند لباس، زیرانداز و روانداز، برای مردان، حرام است. البته برای زن ایرادی ندارد که لباس ابریشمین بپوشد؛ زیرا فقط زنان میتوانند خود را با پوشیدن لباس ابریشمین، برای همسران خویش بیارایند. اللهﻷمیفرماید:
﴿أَوَ مَن يُنَشَّؤُاْ فِي ٱلۡحِلۡيَةِ وَهُوَ فِي ٱلۡخِصَامِ غَيۡرُ مُبِينٖ ١٨﴾[الزخرف: ١٨]
آیا کسی (را فرزند پروردگار میخوانند) که در ناز و نعمت پرورش مییابد و بَیانش در بحث و مجادله، روشن و رسا نیست؟
مردان با توجه به ویژگیهایی که دارند، از پوشیدن لباس ابریشمین، بینیازند و ضرورتی ندارد که خود را با چنین چیزهایی بیارایند.
علما، دربارهی اینکه آیا زن میتواند از حریر و ابریشم به عنوان زیرانداز استفاده کند، اختلاف نظر دارند؛ برخی از علما، این را حرام دانستهاند و به همین حدیث استناد کردهاند که رسولاللهجبهطور عمومی، استفاده از زینها و زیراندازهای ابریشمین را ممنوع نموده است و جواز پوشیدن حریر یا ابریشم برای زنان، فقط بدینخاطر است که خود را برای شوهرانشان بیارایند. و همین دیدگاه، صحیحتر از دیدگاه کسانیست که استفاده از حریر و ابریشم را با هر نوع کاربردی بهطور مطلق برای زنان، جایز شمردهاند؛ زیرا هر حکمی، به علت آن بستگی دارد.
اینک به شرح این روایت میپردازیم که در آن، آمده است: «وإِنْشَادِ الضَّالةِ». یعنی اگر انسان، کالایی پیدا کرد، باید اعلام کند که من، چنین چيزی یافتهام؛ مالِ کیست؟ یعنی اعلامِ یافتهها، یکی از مواردیست که پیامبرجبه آن دستور داده است. «ضَّالة»به چارپایان یا دامهایی میگویند که گُم میشوند. علما، «ضَّالة»را بر دو دسته دانستهاند:
اول: حیواناتی مانند شتر که خطرِ گرگ و دیگر درندگان کوچک، آنها را تهدید نمیکند؛ گرفتن چنین چارپایانی، با این عذر و بهانه که ممکن است شکار گرگ شوند، ناجایز است؛ یعنی کسی نمیتواند ادعا کند که این شتر را در بیابان دیدم؛ لذا برای نجاتش از چنگال گرگ، او را با خود به خانه بردم. حکم پرندگانی مانند شاهین و کبوتر نیز همینگونه است؛ زیرا میتوانند پرواز کنند تا شکارِ حیوانات شکارچی نشوند؛ و نیز حیواناتی مانند آهو که سرعت و شتاب زیادی در دویدن دارند. بنابراین جایز نیست که کسی، شتر بیابان را به گلهی خود ببرد یا کبوتر تیزپرواز را به سوی کبوترهای خویش بکشاند؛ بلکه باید آنها را از گلهی شتر یا دستهی کبوترانش دور کند. چنانکه شخصی، از پیامبرجسؤال کرد: اگر شترِ گمشدهای پیدا شود، چه باید کرد؟ فرمود: «وَمَا لَكَ وَلَهَا مَعَهَا سِقَاؤُهَا وَحِذَاؤُهَا، تَرِدُ الْمَاءَ وَتَرْعَى الشَّجَرَ، فَذَرْهَا حَتَّى يجِدَهَا رَبُّهَا»؛ [ صحیح بخاری، ش: (۹۱، ۲۳۷۲، ۲۴۳۰، ۲۴۳۸)؛ و مسلم، ش: ۱۷۲۲ بهنقل از زید بن خالد جهنیس] یعنی: «تو را با شتر، چهکار؟ (شتر که گم نمیشود.) زیرا حیوان مقاومیست و آب و غذایش با اوست؛ هرگاه تشنه و گرسنه شود، آب و درختی پیدا میکند (یا از ذخیرهی آب و عذایش استفاده مینماید) تا اینکه صاحبش آن را بیابد».
تنها زمانی گرفتن شترِ بیابان، جایز است که یابنده، نگران این باشد که دزدها این شتر را بگیرند و او را بکشند و بدینسان، دست صاحبش به آن نرسد. لذا ایرادی ندارد که انسان در چنین حالتی شتر را بگیرد تا صاحبش را بیابد یا اگر صاحبش را میشناسد، آن را به او بدهد.
دوم: حیوانات گمشدهای مانند بز و گوسفند که از خطر گرگ و درندگان کوچک، در امان نیستند؛ چنین حیواناتی را باید بگیریم و صاحبانشان را پیدا کنیم؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «هِيَ لَكَ أَوْ لأَخِيكَ أَوْ لِلذِّئْبِ»؛ یعنی: «گوسفندِ گمشده، یا از آنِ تو و یا از آنِ برادرت خواهد بود یا (اگر کسی، آن را نیابد) شکارِ گرگ میشود». البته بر یابنده، واجب است که صاحبش را پیدا کند. یابنده، باید یک سال برای یافتن صاحبش اعلام و صبر نماید و اگر صاحبش، پیدا نشد، به یابنده تعلق میگیرد.
«إِنْشَادِ الضَّالةِ»، دو معنا دارد:
یکی، همینکه ذکر کردیم، و واجب است.
و دوم، ممنوع و ناجایز میباشد؛ بدینسان که کسی در مسجد اعلام کند که من، چنین چیزی گم کردهام؛ چه کسی، آن را یافته است؟ اعلام کردن اشیاء مفقودی و گمشده در مسجد، جایز نیست؛ زیرا پیامبرجفرموده است: «إذَا سَمِعَ إَحَدًا يَنْشُد ضَالَّة فِي الْمَسْجِد فَقُولُوا: لا رَدَّهَا اللَّهُ عَلَيْك، فَإِنَّ الْمَسَاجِدَ لَمْ تُبْنَ لِهَذَا»؛ [ صحیح بخاری، ش: ۵۶۸ بهنقل از ابوهریرهس] یعنی: «هرگاه شنیدید که شخصی، در مسجد برای یافتن گمشدهاش اعلام میکند، به او بگویید: الله، آن را به تو برنگرداند؛ زیرا مساجد برای این، بنا نشده است».
شخصی در مسجد برمیخیزد و میگوید: ای مردم، چه کسی گوسفند مرا دیده است؟ چه کسی، کیفِ مرا دیده است؟ اعلام اشیاء مفقودی یا گمشده در مسجد، حرام است و مساجد برای اعلام اشیاء گمشده، بنا نشده است؛ از اینرو باید برای چنین شخصی بددعایی کنیم و بگوییم که الله، گمشدهات را به تو برنگردانَد. همانطور که اگر کسی را دیدیم که در مسجد خرید و فروش میکند، باید بگوییم: الله، تجارتِ تو را بیفایده بگرداند.
اینها، رهنمودها و دستورهای پیامبرجاست؛ هر دستوری که پیامبرجداده، خیر است و هر کاری که از آن منع فرموده، شر میباشد و هیچ خیری در کارهای ممنوع نیست؛ از اینرو قاعده و ضابطهای شرعیست که باید از میان بد و بدتر، بد را انتخاب کرد و اگر کاری یا چیزی، هم سودمند بود و هم مضر و زیانبار، نگاه میکنیم که آیا سودش بیشتر است یا ضررش؟ روشن است که اگر زیانش بیشتر بود، از آن دوری مینماییم و اگر سودش بیشتر بود، آن را انجام میدهیم؛ و چنانچه سود و زیانش یکسان بود، باز هم از آن دوری میکنیم؛ زیرا دفع ضرر بر جلب منفعت، مقدّم است.