پیرامون حوادث و واقعات و قصص و داستانها
(۱) وَ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْـخَطّابِسقالَ: بَیْنَما نَحْنُ عِنْدَ رَسُوْلِ اللهِ جذاتَ یَوْمٍ، اِذْ طَلَعَ عَلَیْنا رَجُلٌ شَدِیْدٌ بَیاضِ الثِّیابِ، شَدِیْدٌ سِوادِ الشَّعْرِ، لایُری عَلَیْهِ أَثَرُ السَّفَرِ، وَلایَعْرِفُهُ مِنّا أَحَدٌ حَتّی جَلَسَ اِلَی النَّبِیِّ جفَأَسْنَدَ رُكْبَتَیْهِ اِلی رُكْبَتَیْهِ، وَ وَضَعَ كَفَّیْهِ عَلی فَخِذَیْهِ، وَ قالَ: یا مُحَمَّدُ! أَخْبِرْنِیْ عَنِ الْاِسْلامِ، قالَ: «اَلْاِسْلامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لّا اِلهَ اِلَّا اللهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَّسُوْلُ اللهِ، وَ تُقِیْمَ الصَّلاةَ، وَ تُؤْتِیُ الزَّكاةَ، وَ تَصُوْمَ رَمَضانَ، وَ تَحُجَّ الْبیْتَ اِنِ اسْتَطَعْتَ اِلَیْهِ سَبِیْلاً». قالَ: صَدَقْتَ، فَعَجَبْنالَهُ یَسْأَلُهُ وَ یُصَدِّقُهُ، قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنِ الْاِیْمانِ. قالَ: «اَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ، وَ تُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ وَ شَرِّهِ». قالَ: صَدَقْتَ، قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنِ الْاِحْسانِ. قالَ: «أَنْ تَعْبُدَ اللهَ كَاَنَّكَ تَراهُ. فَاِنْ لَّمْ تَكُنْ تَراهُ، فَاِنَّهُ یَراكُ». قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنِ السّاعَةِ. قالَ: «مَا الْـمَسْؤُوْلُ عَنْها بِأَعْلَمَ مِنَ السّائِلِ».
قالَ: فَأَخْبِرْنِیْ عَنْ أَماراتِها قالَ: «أَنْ تَلِدَالْأَمَةُ رَبَّتَها، وَ أَنْ تَرَی الْـحُفاةَ الْعُراةَ الْعالَةَ رِعاءَ الشّاءِ یَتَطاوَلُوْنَ فِی الْبُنْیانِ». قالَ: ثُمَّ انْطَلَقَ فَلَبِثْتُ مَلِیًّا؛ ثُمَّ قالَ لِیْ: یا عُمَرُ! أَتَدْرِیْ مَنِ السّائِلُ؟ قُلْتُ: اَللهُ وَ رَسُوْلُهُ أَعْلَمُ. قالَ: «فَاِنَّهُ جِبْرِیْلُ أَتاكُمْ یُعَلِّمُكُمْ دِیْنَكُمْ».
۱- عمر بن خطابس گوید: ما روزی در محضر پیامبر خدا جنشسته بودیم که ناگهان، مردی با لباسهای بسیار سفید و موهای بسیار سیاه، به میان ما آمد که هیچ نشانهای از مسافر بودنش به چشم نمیخورد و هیچ یک از ما او را نمیشناخت. تا اینکه آمد و پیش روی پیامبر جنشست و دو زانویش را به دو زانوی پیامبر جچسباند و دستهایش را روی رانهای خویش نهاد. آنگاه گفت: ای محمد ج! از اسلام برایم بگو.
پیامبر جفرمود: «اسلام، آن است که شهادت دهی به اینکه جز خدا هیچ معبودی وجود ندارد و محمد جپیامبر خداست؛ نماز فرض را به نحو احسن به جای آوری؛ زکات واجب را بپردازی؛ ماه رمضان را روزه باشی و در صورت توانایی، حجّ خانهی خدا بکنی.»
[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی. ما از او در شگفت ماندیم که از پیامبر جسؤال میکرد و پاسخش را تصدیق مینمود. آنگاه گفت: از ایمان برایم بگو. پیامبر جفرمود: «ایمان، این است که به خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران الهی، ایمان داشته باشی و روز آخرت و تقدیرهای خیر و شر را باور کنی.»
[آن مرد ناشناس] گفت: درست گفتی؛ حالا از «اِحسان» برایم بگو. پیامبر جفرمود: «اِحسان، این است که طوری خدا را عبادت و پرستش کنی که گویی او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی، بدانی که او حتماً تو را میبیند.»
گفت: از روز قیامت برایم بگو (چه وقتی است؟) پیامبر جفرمود: «من در این مورد از تو عالمتر و داناتر نیستم». آن مرد گفت: پس، از نشانههای قیامت برایم بگو. پیامبرجفرمود: «وقتی که کنیز، سیّد و آقایش را بزاید؟ (یعنی وقتی که مادر، به صورت کنیزِ اولادش درآید و اولاد، نسبت به مادرشان بیادب و گستاخ شوند و مانند کنیز با او رفتار نمایند؛) و پابرهنگانِ بیجامه و بینوا و چوپان را خواهی دید که ساختمانهای بلند میسازند (و با پول و ثروت و مال و منالی که به دست میآورند بر دیگران فخر میفروشند.)»
عمرسگوید: پس از این سؤال و جواب، آن مرد از حضور پیامبر گرامی اسلام جخارج شد و رفت. من مدّت اندکی در نزد پیامبر جدرنگ کردم. پیامبر جپرسید: «ای عمر! میدانی آن سؤالکننده چه کسی بود؟» گفتم: خدا و رسول او داناترند. پیامبر جفرمود: «آن فرد، جبرئیل÷بود؛ آمده بود که دینتان را به شما بیاموزد.»
[این حدیث را مسلم در باب «بیان الایمان و الاسلام و الاحسان»، و بخاری در «کتاب التفسیر» روایت کردهاند.]
(۲) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ عَمْروٍسقالَ: رَجَعْنا مَعَ رَسُوْلِ اللهِ جمِنْ مَّكَّةَ اِلَی الْـمَدِیْنَةِ، حَتّی اِذا كُنّا بِماءٍ بِّالطِّرِیْقِ، تَعَجَّلَ قَوْمٌ عِنْدَ الْعَصْرِ فَتَوَضَّؤُوْا وَ هُمْ عُجْالٌ، فَانْتَهَیْنا اِلَیْهِمْ وَ أَعْقابُهُمْ تَلُوْحُ لَمْ یَمَسَّهَا الْماءُ. فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «وَیْلٌ لِّلْأَعْقابِ مِنَ النّارِ، أَسْبِغُوا الْوُضُوْءَ.»
۲- عبدالله بن عمروسگوید: «در سفری که با رسول خدا جبودیم و از مکّهی مکرمه به مدینهی منوره باز میگشتیم؛ چون در میانهی راه به آبی رسیدیم، برخی از همراهان و همرکابان، از عجله و شتاب کار گرفتند و با عجله و شتاب و بدون رعایت آداب و سُنن، و شرایط و اصول، وضو گرفتند؛ و هنگامی که ما بدانها رسیدیم، دیدیم که پاشنهی پاهایشان بر اثر خشکی، نمایان و هویدا است.
آنجا بود که رسول خدا جفرمود: «وای به حال کسانی که پاهایشان را در وضو خوب نمیشویند. چنین کسانی به عذاب شدید و سخت دوزخ، گرفتار خواهند شد. پس شما نیز وضوی خوب و کامل و با رعایت شرایط و اصول و آداب و سُنَن بگیرید و آب را به تمام اعضای واجب الغسل برسانید و فرض و واجب و سنّت و مستحب آن را رعایت کنید.»
[این حدیث را مسلم در باب «وجوب غسل الرجلین بکما لهما» روایت کرده است.]
(۳) وَ عَنْ أَبِیْ ذَرٍّس: أَنَّ النَّبِیَّ ج، خَرَجَ زَمَنَ الشِّتاءِ وَ الْوَرَقُ یَتَهافَتُ، فَأَخَذَ بِغُصْنَیْنِ مِنْ شَجَرَةٍ، قالَ: فَجَعَلَ ذلِكَ الْوَرَقُ یَتَهافَتُ؛ قالَ: فَقالَ: یا أَباذَرٍّ! قُلْتُ: لَبَّیْكَ یا رَسُوْلَ اللهِ! قالَ: «اِنَّ الْعَبْدَ الْـمُسْلِمَ لَیُصَلِّی الصَّلاةَ، یُرِیْدُبِها وَجْهَ اللهِ، فَتَهافَتَ عَنْهُ ذُنُوْبُهُ كَما تَهافَتَ هذَا الْوَرَقُ عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ».
۳- ابوذرسگوید: پیامبر جدر یکی از روزهای سرد پاییزی، که برگهای درختان (بر اثر تابش شعاع آفتاب و وزش بادهای موسمی، خشک شده و) بر زمین میریخت، خانه را به مقصد بیرون ترک کرد.
آن حضرت ج، دو شاخه از شاخههای درختی را گرفت و شروع به تکان دادن آن نمود و برگها نیز یکی پس از دیگری از درخت جدا میشد و بر زمین میافتاد؛ آنگاه فرمود: «ای ابوذر!» گفتم: لبّیک ای رسول خدا ج! در خدمتم و گوش به فرمان شما هستم. فرمود: «بیگمان هرگاه که بندهی مسلمان و حقگرا، از روی صداقت و اخلاص و بر مبنای اعتقاد و راستی، برای خداوند بلند مرتبه نماز میخواند، گناهان و معاصی (صغیرهی) او به سان برگهای این درخت خواهند ریخت. (و در حقیقت، همانطور که تابش اشعّه و پرتو زرّین آفتاب و وزش بادهای موسمی، برگ درختان را خشک میکنند و بر زمین میریزند؛ همانطور نمازی که با صداقت و اخلاص و بر مبنای اعتقاد و راستی، و با رعایت شرایط و آداب، برای خدا خوانده شده باشد، با پرتوافشانی شعاع انوار الهی و وزش رحمتها و احسانهای بیکران و بیحدّ و حصر خداوند بلندمرتبه، آلودگیها و آثار گناهان را از دل و جان بندهی مؤمن میشوید و زنگار گناه را از آیینهی دل او میزداید و قلب و روح او را پاک و تطهیر میکند.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]
(۴) وَ عَنْ رَبِیْعَةَ بْنِ كَعْبٍسقالَ: كُنْتُ أَبِیْتُ مَعَ رَسُوْلِ اللهِ ج، فَأَتَیْتُهُ بِوَضُوْءِهِ وَ حاجَتِهِ، فَقالَ لِیْ: «سَلْ». فَقُلْتُ: أَسْأَلُكَ مُرافَقَتَكَ فِی الْـجَنَّةِ، قالَ: «أَوَ غَیْرَ ذلِكَ»؟ قُلْتُ: هُوَ ذاكَ، قالَ: «فَأَعِنِّیْ عَلی نَفْسِكَ بِكَثْرَةِ السُّجُوْدِ».
۴- و ربیعة بن کعبسگوید: «با پیامبر جشب را میگذراندم (و برای تهجّد و نماز شب) آب وضو و دیگر ضروریّات ایشان را آماده مینمودم.
شبی، پیامبر ج(به خاطر اینکه از من تقدیر و تشکّری در برابر خدمات ناچیزم کرده باشد،) به من فرمود: «آنچه از خیر دنیا و آخرت میخواهی، از من بطلب (تا من در پیشگاه پروردگار، دعا کنم که او تعالی، مراد و مقصود تو را برآورده سازد!)» گفتم: دوستی، همراهی و همدمی شما را در بهشت خواهانم! پیامر جفرمود: «فقط همین را میخواهی؟ چیز دیگری بطلب!» گفتم: من فقط همین را میخواهم. پیامبر جفرمود: «پس در این آرزوی خویش، مرا با کثرت سجود (نماز خواندن زیاد)، یاری کن؛ (یعنی اگر طالب رفاقت و همراهی و دوستی و همدمی من در بهشت هستی، باید مرا با عمل خویش و با عبادت و نیایش زیاد و نماز و کرنش بسیار و راز و نیاز فراوان یاری کنی.)»
[این حدیث را مسلم در باب «فضل السجود و الحثّ علیه» روایت کرده است.]
(۵) وَ عَنِ النُّعْمانِ بْنِ بَشِیْرٍسقالَ: «كانَ رَسُوْلُ اللهِ جلَیُسَوِّیْ صُفُوْفَنا، حَتّی كَأَنَّما یُسَوِّیْ بِهَا الْقُداحَ، حَتّی رَأَیْ أَنّا قَدْ عَقَلْنا عَنْهُ. ثُمَّ خَرَجَ یَوْماً، فَقامَ حَتّی كادَ أَنْ یُّكِبَّرَ، فَرَأی رَجُلاً بادِیاً صَدْرَهُ مِنَ الصَّفِّ»، فَقالَ: «عِبادَ اللهِ! لَتُسَوُّنَّ صُفُوْفَكُمْ أَوْلَیُخالِفَنَّ اللهُ بَیْنَ وُجُوْهِكُمْ».
۵- نعمان بن بشیرسگوید: «پیامبر گرامی اسلام جدر نماز، صفهای ما را بهسان چوبهای تیر، راست و یکنواخت میکردند و بدین کار تا زمانی ادامه دادند که متوجّه شدند که ما آن را یاد گرفتهایم؛ سپس یک روز از خانه خارج شدند و با ما نماز را اقامه کردند؛ و به هنگام گفتن تکبیر شروع نماز، مردی را مشاهده کردند که سینهی خویش را از صف نماز، جلو انداخته بود. با مشاهدهی این صحنه فرمودند: «ای بندگان خدا! صفهای نمازتان را برابر و راست و یکنواخت و منظّم کنید و گرنه، خداوند در روز رستاخیز، چهرههای شما را به پشت گردنهایتان برمیگرداند؛ (یعنی خداوند چهرههایتان را مسخ میکند؛ یا این که، خداوند بین شما اختلاف میاندازد)».
[این حدیث را مسلم در باب «تسویة الصفوف و اقامتها» روایت کرده است.]
(۶) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ سَلامٍسقالَ: لَـمّا قَدِمَ النّبِیُّ جاَلْـمَدِیْنَةَ، جِئْتُ، فَلَمّا تَبَیَّنْتُ وَجْهَهُ، عَرِفْتُ أَنَّ وَجْهَهُ لَیْسَ بِوَجْهٍ كَذّابٍ، فَكانَ أَوَّلُ ما قالَ: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَفْشُوا السَّلامَ، وَ أَطْعِمُوا الطَّعامَ، وَ صِلُوا الْأَرْحامَ، وَ صَلُّوْا بِاللَّیْلِ وَ النّاسُ نِیامٌ، تَدْخُلُوا الْـجَنَّةَ بِسَلامٍ.»
۶- و عبد الله بن سلامسگوید: «چون پیامبر گرامی اسلام جبه مدینهی منوّره آمدند (و مکّهی مکرّمه را به مقصد آنجا ترک نمودند و بدانجا هجرت کردند،) دانستم که چهرهی پیامبر ج، چهرهی دروغگو نیست؛ و نخستین سخنشان این بود که: «ای مردم! سلام را آشکار سازید؛ (سلام را فاش گویید و آن را در میان خویش اشاعه دهید؛) و (به گرسنگان و مستمندان و فقیران و درماندگان و خاکنشینان و محرومان) غذا بدهید؛ و صلهی رحم انجام دهید و با نزدیکانتان پیوند و ارتباط برقرار کنید؛ و شب هنگام - که مردم در خواب هستند - نماز (شب) بخوانید تا به سلامت (و بدون حساب و عقاب) وارد بهشت گردید.»
[این حدیث را ترمذی، دارمی و ابن ماجه در باب «اطعام الطعام» روایت کردهاند.]
(۷) وَ عَنْ عائِشَةَل، إِنَّهُمْ ذَبَحُوْاشاةً، فَقالَ النَّبِیُّ ج: «ما بَقِیَ مِنْها؟» قالَتْ: ما بَقِیَ مِنْها اِلّاكَتِفَها قالَ: «بَقِیَ كُلُّها غَیْرَ كَتِفِها».
۷- عایشهلگوید: «ایشان (خانوادهی پیامبر گرامی اسلام ج) گوسفندی را سر بریدند؛ (و گوشت آن را میان مرم تقسیم نمودند.) پیامبر جفرمودند: «چقدر از گوشت آن گوسفند باقیمانده است؟» عایشهل در پاسخ گفت: جز شانهی گوسفند، چیزی دیگر باقی نمانده است. پیامبر جفرمودند: «همهی آن باقیمانده است، به جز شانهاش»؛ (یعنی در آخرت، همهی آن برای ما باقیمانده است، جز شانهاش که بخشیده و دَهش نشده است.)»
[این حدیث را ترمذی در ابواب «صفة یوم القیامة» روایت کرده است.]
(۸) وَ عَنْ أَبِیْ قَتادَةَسأَنَّهُ كانَ یُحَدِّثُ أَنَّ رَسُوْلَ اللهِ جمَرَّعَلَیْهِ بِجَنازَةٍ، فَقالَ: «مُسْتَرِیْحٌ أَوْ مُسْتَراحٌ مِّنْهُ» فَقالُوْا: یا رَسُوْلَ اللهِ! مَا الْـمُسْتَرِیْحُ وَ الْـمُسْتَراحُ مِنْهُ؟ فَقالَ: «اَلْعَبْدُ الْـمُؤْمِنُ یَسْتَرِیْحُ مِنْ نُصُبِ الدُّنْیا وَ أَذاها اِلی رَحْمَةِ اللهِ؛ وَ الْعَبْدُ الْفاجِرُ یَسْتَرِیْحُ مِنْهُ الْعِبادُ، وَ الْبِلادُ، وَالشَّجَرُ، وَ الدَّوابُّ».
۸- ابوقتادة [بن ربعی]سچنین خبر میدهد که: جنازهای از کنار پیامبر گرامی اسلام جبرده شد؛ آن حضرت جفرمودند: «راحت میشود یا دیگران از او راحت میشوند!»
صحابه عرض کردند: ای فرستادهی خدا! چه کسی راحت میشود و از چه کسی، دیگران راحت میگردند؟
پیامبر جدر پاسخ فرمودند: «بندهی مؤمن و حقگرا، از رنج و خستگی و چالش و دغدغهها و ناهمواریها و ناملایمات دنیا، به سوی رحمت و بخشش خداوند بلندمرتبه راحت میشود؛ و از دست بندهی فاسق و فاجر و هرزه و بیبند و بار و عیّاش و خوشگذران، بندگان، شهرها، درختان و حیوانات، راحت میشوند.»
[این حدیث را بخاری در باب «سکرات الموت»، و مسلم در باب «ماجاء فی مستریح و مستراح منه» روایت کردهاند.]
(۹) وَ عَنْ بُرَیْدَةَسقالَ: دَخَلَ بِلالٌ عَلی رَسُوْلِ اللهِ جوَ هُوَ یَتَغَدّی، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «اَلْغَداءُ یا بِلالُ». قالَ: اِنِّیْ صائِمٌ یا رَسُوْلَ اللهِ! فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «نَأْكُلُ رِزْقَنا، وَ فَضُلَ رِزْقُ بِلالٍ فِی الْـجَنَّةِ». أَشَعرِتَ یا بِلالُ: «اِنَّ الصّائِمَ لَتُسَبِّحُ عِظامُهُ، وَ یَسْتَغْفِرُلَهُ الْـمَلائِكَةُ ما أُكِلَ عِنْدَهُ».
۹- بریدهسگوید: بلالسدر حالی به نزد رسول خدا ج آمد که آن حضرت جمشغول خوردن ناهار بود. پیامبر جبدو فرمود: «ای بلال! بفرما ناهار.» بلالسدر پاسخ گفت: ای فرستادهی خدا! من روزهام.
پیامبر جفرمود: «ما رزق و روزی خویش را میخوریم و حال آنکه باقی ماندهی رزق و روزی بلالس، در بهشت زیبای خداوند است». (آنگاه در ادامه فرمودند:) «ای بلال! آیا میدانی که استخوانهای روزهدار، به تسبیح و تقدیس پروردگار جهان مشغولاند! و تا هنگامی که در پیش فرد روزهدار، چیزی خورده میشود، فرشتگان برای وی (از بارگاه خداوند بلندمرتبه،) درخواست آمرزش و مغفرت میکنند».
[این حدیث را ابن ماجه در باب «فی الصائم اذا اکل عنده» و بیهقی در «شعب الایمان» روایت کردهاند.]
(۱۰) وَ عَنْ جابِرٍسقالَ: أَتَیْتُ النَّبِیَّ جفِیْ دَیْنٍ كانَ عَلی أَبِیْ، فَدَقَّقْتُ الْبابَ، فَقالَ مَنْ ذا؟ فَقُلْتُ: أَنَا، فَقالَ: أَنَاأَنَا، كَأنَّهُ كَرِهَها.
۱۰- جابر بن عبداللهسگوید: به خاطر بدهیهای پدرم، نزد پیامبر گرامی اسلامجرفتم و در زدم، آن حضرت جپرسیدند: «کیستی؟» گفتم: منم. فرمودند: «من؛ من!» گویا اینگونه جواب دادن را ناپسند دانستند.»
[این حدیث را بخاری در باب «اذا قال من ذا؟ قال: انا» روایت کرده است.]
(۱۱) وَ عَنْ أَنَسٍسقَالَ: كانَ أَخَوانِ عَلی عَهْدِ رَسُوْلِ اللهِ ج؛ فَكانَ أَحَدُهُما یَأْتِیَ النَّبِیَّ ج، وَ الْآخَرُ یَحْتَرِفُ. فَشَكَی الْـمُحْتَرِفُ أَخاهُ النَّبِیَّ جفَقالَ: «لَعَلَّكَ تُرْزَقُ بِهِ».
۱۱- انس بن مالکس گوید: «در روزگار پیامبر ج، دو برادر بودند که یکی از آنها به نزد پیامبر جمیآمد (و به فراگیری اوامر و فرامین الهی، تعالیم و آموزههای نبوی، احکام و دستورات شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی میپرداخت؛) و دیگری پیشهور و صاحب حرفه و کار بود و برای خانواده، کسب معاش مینمود؛ برادری که پیشهور و به دنبال کسب معاش و کار و تلاش بود، از برادر دیگرش به پیامبر گرامی اسلام جشکایت برد. پیامبر جبدو فرمودند: «شاید تو به خاطر او رزق و روزی داده میشوی؛ (زیرا خداوند بلندمرتبه، این امّت را به وسیلهی دعاها، نمازها و اخلاص ضعیفان و بیچارگان و درماندگان و مستمندان آنان، نصرت و پیروزی میبخشد.)»
[این حدیث را ترمذی در باب «ما جاء فی الزهادة فی الدنیا» روایت کرده است.]
(۱۲) وَ عَنْ واثِلَةَ بْنِ الْـخَطّابِسقالَ: دَخَلَ رَجُلٌ اِلی رَسُوْلِ اللهِ جوَ هُوَ فِی الْـمَسْجِدِ قاعِدٌ، فَتَزَحْزَحَ لَهُ رَسُوْلُ اللهِ ج؛ فَقالَ الرَّجُلُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! اِنَّ فِی الْـمَكانِ سَعَةً، فَقالَ النَّبِیُّ ج: «اِنَّ لِلْمُسْلِمِ لَحَقًّا اِذا رَآ هُ أَخُوْهُ أَنْ یَّتَزَحْزَحَ لَهُ».
۱۲- واثلة بن خطابسگوید: در حالی که پیامبر گرامی اسلام جدر مسجد نشسته بودند، مردی به نزد ایشان آمد؛ از این رو، آن حضرت ججمع و جور نشستند و برای آن مرد تازه وارد، جای باز کردند؛ آن مرد عرض کرد: ای فرستادهی خدا! جای به حدّ کافی وجود دارد؛ (از این رو، نیازی نیست که جمع و جور بنشینید و برای من جای باز کنید!)
پیامبر جفرمودند: «به راستی، حق مسلمان و حقگرا این است که هرگاه برادر خویش را مشاهده کرد (که برای ملاقات و زیارتش آمده،) جمع و جور بنشیند و برای او جای باز کند (و او را نزدیک خویش بنشاند. به هر حال، از این حدیث مشخّص میشود که اگر چنانچه به نزد شخص بزرگ و برجستهای، فرد مسلمانی بیاید؛ همین رفتار محترمانه را با وی در پیش گیرد. در این حدیث، برای بزرگان و علمایی که نسبت قُرب و جانشینی با پیامبر گرامی اسلام جدارند، درس ویژه و خاصّی وجود دارد که نباید از آن غفلت ورزید.)»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(۱۳) وَ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبِیْ سَلَمَةَبقالَ: كُنْتُ غُلاماً فِیْ حِجْرِ رَسُوْلِ اللهِ ج: وَ كانَتْ یَدِیْ تَطِیْشُ فِی الصَّحْفَةِ، فَقالَ لِیْ رَسُوْلُ اللهِ ج: «سَمِّ اللهَ وَ كُلْ بِیَمِیْنِكَ وَ كُلْ مِمّا یَلِیْكَ».
۱۳- عمر بن ابیسلمهبگوید: من پسر بچهای بودم که در آغوش پیامبر گرامی اسلام جقرار داشتم و تحت تربیّت و پرورش ایشان بودم؛ و هنگام خوردن غذا دستم داخل ظرف غذا دور میزد و در اطراف کاسه، میچرخید و از هر طرف لقمه بر میداشتم.
پیامبر جخطاب به من فرمودند: «ای پسر! نام خدا را ببر (و در ابتدای خوردن غذا، بسم الله الرحمن الرحیم، بگو؛) و با دست راست خویش بخور و از جلوی خودت، شروع کن.»
(عمر بن ابیسلمهبگوید: از آن به بعد، همیشه این رسم غذا خوردن من بوده است؛ ناگفته نماند که اگر در جلو انسان غذاها و خوراکیهای متنوّع و گوناگون و یا میوههای متنوع و مختلف باشد، در آن صورت بردن دست بدین سو و آن سو اشکالی ندارد.
ناگفته نماند که ابوسلمهس، پسر عموی رسول خدا جو از زمرهی سابقین اوّلین بود؛ و امّ سلمهل، همسر وی و بسیار باتقوا و پارسا بود. راوی حدیث نیز عمر بن ابی سلمهبفرزند وی است؛ در سال سوم یا چهارم هجری قمری، ابوسلمهسوفات کرد؛ آنگاه رسول خدا جبه منظور دلجویی از همسر وی، با امّ سلمهل ازدواج کرد؛ این فرزند، یعنی عمر بن ابیسلمهبکه در آن موقع، کودکی خردسال بود، در آغوش پیامبر گرامی اسلام جتربیت یافت و تحت تکفّل ایشان قرار داشت.)
[این حدیث را بخاری در باب «التسمیة علی الطعام و الاکل بالیمین»، و مسلم در باب «آداب الطعام و الشراب و احکامهما» روایت کردهاند.]
(۱۴) وَ عَنْ أُمَیَّةَ بْنِ مَخْشِیْسقالَ: كانَ رَجُلٌ یَأْكُلُ، فَلَمْ یُسَمِّ حَتّی لَمْ یَبْقَ مِنْ طَعامِهِ اِلْا لُقْمَةً، فَلَمّا رَفَعَها اِلی فِیْهِ، قالَ: بِسْمِ اللهِ أَوَّلَهُ وَ آخِرَهُ، فَضَحِكَ النَّبِیُّ ج، ثُمَّ قالَ: «مازَالَ الشَّیْطانُ یَأْكُلُ مَعَهُ فَلَمّا ذَكَرَ اسْمَ اللهِ، اِسْتَقاءَ ما فِیْ بَطْنِهِ».
۱۴- امیة بن مخشیسگوید: (پیامبر جنشسته بودند و) مردی مشغول خوردن غذا بود؛ و نام خدا را بر غذا نبرد (و در شروع غذا، «بسم الله الرحمن الرحیم»نگفت؛) تا آنکه یک لقمه از غذایش باقی ماند و چون آن لقمه را به سوی دهانش بلند کرد؛ چنین گفت: «بسم الله اَوَّله وآخره»؛ «این غذا را با نام خدا شروع میکنم و با نام او به پایان میرسانم».
آنگاه پیامبر گرامی اسلام جخندیدند و سپس فرمودند: «شیطان، پیوسته با او غذا میخورد؛ و چون او نام خدا را برد و «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت، شیطان آنچه را که در شکمش بود، استفراغ نمود.»
[این حدیث را ابوداود در باب «التسمیة علی الطعام» روایت کرده است.]
(۱۵) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ مَسْعُوْدٍسقالَ: كُنّا یَوْمَ بَدْرٍ كُلُّ ثَلاثَةٍ عَلی بَعِیْرٍ؛ فَكانَ أَبُوْ لُبابَةَسوَ عَلِیُّ بْنِ أَبِیْ طالِبٍسزَمِیْلَیْ رَسُوْلِ اللهِ ج: قالَ: فَكانَتْ اِذا جاءَتْ عُقْبَةُ رَسُوْلِ اللهِ ج: قالا: نَحْنُ نَمْشِیْ عَنْكَ؛ قالَ: «ما أَنْتُما بِأَقْوی مِنِّیْ، وَ ما أَنَا بِأَغْنی عَنِ الْأَجْرِ مِنْكُما».
۱۵- عبدالله بن مسعودسگوید: در روز جنگ بدر، هر سه نفر ما (صحابه و رزمندگان) بر یک شتر سوار بودیم؛ (یعنی برای هر سه نفر از صحابه، یک شتر بود که به نوبت بر آن سوار میشدند؛) ابولبابهسو علی بن ابیطالبسشریک و همراه رسول خدا جبر سوار شدن بر یک چهار پا و سواری بودند.
عبدالله بن مسعودس، در ادامه گوید: هرگاه نوبت رسول خدا جمیشد ( تا مدّتی را پیاده راه روند و دو رفیق دیگرشان به نوبت بر چهارپا سوار شوند،) ابولبابهسو علی بن ابیطالبسمیگفتند: ای فرستادهی خدا! ما به جای شما پیاده راه میرویم؛ (از این رو، نیازی نیست تا از چهارپا پایین شوید.)
پیامبر جفرمودند: «شما از من قویتر و نیرومندتر نیستید، و من نیز بینیازتر از شما از اجر و پاداش نیستم؛ (یعنی من نیز، نیاز به ثواب و پاداش و فراچنگ آوردن اجر و مزد الهی دارم.)»
[این حدیث را بغوی در «شرح السنة»؛ و ابویعلی در «مُسنَد» خویش روایت کردهاند.]
(۱۶) وَ عَنْ عُقْبَةِ بْنِ عامِرٍسقالَ: لَقِیْتُ رَسُوْلَ اللهِ جفَقُلْتُ: مَا النَّجاةُ؟ فَقالَ: «أَمْلِكْ عَلَیْكَ لِسانَكَ، وَ لْیَسَعْكَ بَیْتُكَ، وَ ابْكِ عَلی خَطِیْئَتِكَ».
۱۶- عقبة بن عامرسگوید: با رسول خدا جملاقات کردم و بدیشان گفتم: ای فرستادهی خدا! راه نجات چیست؟ ایشان در پاسخ فرمودند: «زبان خویش را (از گفتارهای بیهوده و یاوه، و لغو و پوچ، و گناه و بزه،) حفظ کن؛ و باید خانهات، گنجایش تو را داشته باشد؛ (یعنی: به خانه و زندگی خویش قانع باش و برای گناه از آن بیرون نرو. به تعبیری دیگر، در خانهی خویش به عبادت و پرستش خدا بپرداز و از مردم کناره گیر؛) و بر گناهان خویش گریه کن (و از آنها اظهار پشیمانی و ندامت کن.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ترمذی در باب «ما جاء فی حفظ اللسان» روایت کردهاند.]
(۱۷) وَ عَنْ عَلِیٍّسقالَ: بَیْنا رَسُوْلِ اللهِ جذاتَ لَیْلَةٍ یُّصَلِّیْ، فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَی الْأَرْضِ، فَلَدَغَتْهُ عَقْرَبٌ، فَناوَلَها رَسُوْلُ اللهِ جبِنَعْلِهِ، فَقَتَلَها. فَلَمَّا انْصَرَفَ، قالَ: «لَعَنَ اللهُ الْعَقْرَبَ، ما تَدَعُ مُصَلِّیاً وَّ لا غَیْرَهُ، أَوْ (قالَ) نَبِیًّا وَ غَیْرَهُ، ثُمَّ دَعا بِمِلْحٍ وَّ ماءٍ، فَجَعَلَهُ فِیْ اِناءٍ، ثُمَّ جَعَلَ یَصُبُّهُ عَلی اِصْبَعِهِ حَیْثُ لَدَغَتْهُ، وَ یَمْسَحُها، وَ یُعَوِّذُها بِالْـمُعَوَّذَتَیْنِ.
۱۷- علی بن ابیطالبسگوید: در همین اثنا که رسول خدا ج، شبی نماز (شب) میگزاردند و دست خویش را بر زمین نهادند؛ عقربی (انگشت) ایشان را نیش زد؛ آن حضرت جبا کفش و پای افزار خویش، عقرب را زدند و کشتند.
چون از نماز خویش فارغ شدند، فرمودند: «نفرین خدا بر عقرب باد! که نه نمازگزار را رها میکند و نه غیر نمازگزار را؛ (بلکه هر دو را آماج نیش خویش قرار میدهد و به هیچ کدام از آنها رحم نمیکند.) یا پیامبر جاین سخن را نیز فرمودند: («نفرین خدا بر عقرب باد! که نه نمازگزار و غیر نمازگزار را رها میکند)و نه پیامبر و غیر پیامبر را؛ (بلکه همه را نیش میزند.)»
سپس نمک و آب طلبیدند و آنها را در ظرفی قرار دادند؛ آنگاه شروع کردند که از آن آبِ نمکین، بر روی انگشتی که عقرب آن را نیش زده بود، میریختند و آن را میمالیدند و بر روی آن «مُعوّذتین» (سورهی «قل اعوذ برب الفلق»و سورهی «قل اعوذ برب الناس») را میخواندند و دَم مینمودند.
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» و ابن ابیشیبه در «مصنف» خویش روایت کردهاند.]
(۱۸) وَ عَنْ أُسامَةَ بْنِ زَیْدٍسقالَ: بَعَثَنا رَسُوْلُ اللهِ جاِلی أُناسٍ مِّنْ جُهَیْنَةَ، فَأَتَیْتُ عَلی رَجُلٍ مِّنْهُمْ، فَذَهَبْتُ أَطْعَنُهُ، فَقالَ: لا اِلهَ اِلَّا اللهُ، فَطَعَنْتُهُ، فَقَتَلْتُهُ، فَجِئْتُ اِلَی النَّبِیِّ جفَأَخْبَرْتُهُ، فَقالَ: «أَقَتَلْتَهُ وَ قَدْ شَهِدَ أَنْ لّا اِلهَ اِلَّا اللهُ»، قُلْتُ، یا رَسُوْلَ اللهِ! اِنَّما فَعَلَ ذلِكَ تَعَوُّذاً، قالَ: «فَهَلّا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ».
۱۸- اسامة بن زیدسگوید: رسول خدا جما را به سوی مردمانی از (تیرهی «حُرَقات» از) قبیلهی «جُهینة» گسیل داشتند. (بر مردم آنجا شبیخون زدیم و آنان را شکست دادیم؛ من و یک نفر انصاری) مردی از آنان را (تعقیب کردیم و همین که بدو رسیدم) و خواستم نیزهای بدو بزنم، گفت: «لا اله الا الله». (مرد انصاری از کشتن او دست کشید ولی من) او را با نیزه مورد حمله قرار دادم، تا اینکه او را به قتل رسانیدم.
(هنگامی که برگشتیم،) به نزد پیامبر جآمدم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم و ایشان را از این موضوع با خبر گردانیدم. آن حضرت جفرمودند: «ای اسامه! آیا پس از آنکه «لا اله الا الله» گفت، او را کشتی؟»
گفتم: ای فرستادهی خدا! از ترس شمشیر و برای نجات خویش، این کار را انجام داد و کلمهی «لا اله الا الله» را گفت. پیامبر جفرمودند: «مگر تو قلبش را شکافتی!» (اسامهسگوید: پیامبر جآنقدر این جمله را تکرار فرمودند که من آرزو کردم که ای کاش! قبل از آن روز، مسلمان نشده بودم تا مرتکب این گناه بزرگ که باعث عصبانیّت شدید پیامبر گرامی اسلام جگردیده است، نمیشدم.
به هر حال، هر انسانی با اقرار به شهادتین، یعنی بر زبان آوردن کلمهی «لا اله الا الله و محمد رسول الله» مسلمان میگردد. اگر کسی با زبان، کلمات فوق را اقرار نمود، مسلمان میشود و احکام مسلمانی در خصوص او جاری میشود؛ حتی اگر در قلب نیز کافر باشد؛ زیرا به ما دستور داده شده است که به ظاهر حکم کنیم، و اسرار نهانی را به خداوند واگذار نماییم.)»
[این حدیث را بخاری در باب «بعث النبی جاسامة بن زید الی الحُرقات من جهینة» روایت کرده است.]
(۱۹) وَ عَنْ أَبِیْ هُرَیْرَةَس(قالَ): اِنَّ رَجُلاً تَقاضی رَسُوْلُ اللهِ ج؛ فَأَغْلَظَ لَهُ؛ فَهَمَّ أَصْحابُهُ، فَقالَ: «دَعُوْهُ؛ فَاِنَّ لِصاحِبِ الْـحَقِّ مَقالاً، وَّ اشْتَرُوالَهُ بَعِیْراً فَأَعْطُوْهُ اِیّاهُ» قالُوْا: لانَجِدُ اِلَّا أَفْضَلَ مِنْ سِنِّهِ، قالَ: «اِشْتَرُوْهُ فَأَعْطُوْهُ اِیّاهُ؛ فَاِنَّ خَیْرَكُمْ أَحْسَنُكُمْ قَضاءً».
۱۹- ابوهریرهسگوید: مردی (نزد رسول خدا جآمد و) با لحنی تند و با درشتی، دَین و بدهی خویش را از ایشان مطالبه کرد. یاران پیامبر جخواستند او را تنبیه کنند، ولی آن حضرت جفرمودند: «او را رها کنید و به حالش واگذارید؛ زیرا صاحب حق، حقّ سخن گفتن دارد.» (سپس فرمودند:) «شتری (مانند شترش) برای او خریداری نمایید و بدو بدهید.»
صحابه گفتند: ای فرستادهی خدا! چنان شتری را نمییابیم، به جز شتری که از آن بزرگسالتر است؛ (یعنی شتری مثل شتر او وجود ندارد؛ ولی شتر بهتر، وجود دارد!)
پیامبر گرامی اسلام جفرمودند: «همان را برایش خریداری نمایید و بدو بدهید؛ زیرا بهترین شما، کسی است که بدهیهایش را به نحو احسن بپردازد.» (به تعبیری دیگر، بهترین شما، نیکوترین شما در پرداخت قرض خویش است.)
[این حدیث را بخاری در باب «استقراض الابل»، و مسلم در باب «من استسلف شیئاً فقضی خیراً منها» روایت کردهاند.]
(۲۰) وَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَلأَنَّها كانَتْ عِنْدَ رَسُوْلِ اللهِ جوَ مَیْمُوْنَةَ، اِذْ أَقْبَلَ اِبْنُ أُمِّ مَكْتُوْمٍل؛ فَدَخَلَ عَلَیْهِ، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «اِحْتَجِبامِنْهُ»، فَقُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَلَیْسَ هُوَ أَعْمی؟ لایُبْصِرُنا، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «أَفَعَمْیاوانِ أَنْتُما؟ اَلَسْتُما تُبْصِرانِهِ؟»
۲۰- امّ سلمهلگوید: وی در حضور رسول خدا جو میمونهل(دختر حارث و همسر دیگر پیامبر گرامی اسلام ج) بود که ابن امّ مکتومل(به حضور پیامبر ج) شرفیاب شد و بر ایشان وارد شد. (و این واقعه زمانی اتفاق افتاد که به حجاب فرمان یافته بودیم.)
پیامبر جفرمودند: «از او حجاب بگیرید؛ (خویشتن را از او بپوشید.)» گفتم: ای فرستادهی خدا! آیا او نابینا نیست که ما را نمیبیند (و نمیشناسد؟)
پیامبر جفرمودند: «آیا شما هم نابینا هستید؟ آیا شما او را نمیبینید!»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش؛ ابوداود در باب «قوله عزّ وجل: و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن»؛ و ترمذی در باب «ماجاء فی احتجاب النساء من الرجال» روایت کردهاند.]
(۲۱) وَ عَنْ أَبِیْ هُرَیْرَةَس، عَنِ النَّبِیِّ جقالَ: «كانَتِ امْرَأَتانِ مَعَهُما اِبْناهُما، جاءَ الذِّئْبُ فَذَهَبَ بِاِبْنِ اِحْداهُما، فَقالَتْ صاحِبَتُها: اِنَّما ذَهَبَ بِاِبْنِكَ، وَ قالَتِ الْأُخْری: اِنَّما ذَهَبَ بِاِبْنِكَ، فَتَحاكَمَتا اِلی داوُدَ، فَقَضی بِهِ لِلْكُبْری، فَخَرَجَتا عَلی سُلَیْمانَ بْنُ داوُدَ، فَأَخَبَرَتاهُ، فَقالَ: اِئْتُوْنِیْ بِالسِّكِیْنِ أَشُقُّهُ بَیْنَكُما، فَقالَتِ الصُّغْری: لاتَفْعَلْ، یَرْحَمُكَ اللهُ هُوَ اِبْنُها، فَقَضی لِلصُّغْری».
۲۱- ابوهریرهسگوید: پیامبر جفرمودند: «دوزن، همراه دو فرزند خود بودند که گرگ آمد و فرزند یکی از آنها را برد. دیگری گفت: گرگ، فرزند تو را برده است؛ و آن یکی گفت: فرزند تو را برده است. سپس برای داوری نزد داوود÷رفتند؛ او به نفع زن بزرگتر قضاوت کرد، (در حالی که حق با دیگری بود.) آنگاه نزد سلیمان÷فرزند داوود÷رفتند و ماجرا را برایش بازگو نمودند.
سلیمان÷گفت: کاردی بیاورید تا این فرزند را دو نیم کنم و بین آنها تقسیم نمایم. زن کوچکتر گفت: خدا بر تو رحم کند؛ این کار را نکن؛ این، فرزند اوست. در نتیجه، سلیمان÷به نفع زن کوچکتر قضاوت کرد و کودک را بدو داد.»
[این حدیث را بخاری در باب «اذا ادّعت المرأة ابناً»، و مسلم در باب «بیان اختلاف المجتهدین» روایت کردهاند.]
(۲۲) وَ عَنْ بُرَیْدَةَسقالَ: بَیْنَما رَسُوْلُ اللهِ جیَمْشِیْ اِذْجاءَهُ رَجُلٌ مَّعَهُ حِمارٌ، فَقالَ: یا رَسُوْلَ اللهِ! اِرْكَبْ وَ تَأَخَّرَ الرَّجُلُ، فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «لا، أَنْتَ أَحَقُّ بِصَدْرِ دابَّتِكَ اِلّا أَنْ تَجْعَلَهُ لِیْ»، قالَ: جَعَلْتُهُ لَكَ؛ فَرَكِبَ.
۲۲- بریدهسگوید: در همین اثنا که رسول خدا جبا پای پیاده راه میرفت، ناگاه مردی به نزد آن حضرت جدر حالی حاضر شد که همراه با وی درازگوشی بود. آن مرد خطاب به پیامبر جگفت: ای فرستادهی خدا! سوار شوید؛ و خود آن مرد، خویشتن را عقب کشید (تا پیامبر جدر قسمت جلو چهارپا بنشیند.)
پیامبر جفرمودند: «خیر؛ (من در قسمت جلو چهارپا نمینشینم؛ زیرا) تو به نشستن در قسمت جلو حیوان، سزاوارتری؛ مگر آنکه خود، نشستن در جلو آن را برای من اختصاص دهی.»
آن مرد گفت: قسمت جلو حیوان را برای شما قرار دادم. آنگاه آن حضرت جدر قسمت جلو چهار پا نشست.
[این حدیث را ترمذی در باب «ماجاء انالرجل احق بصدر دابّته» روایت کرده است.]
(۲۳) وَ عَنْ أَنَسٍس، أِنَّ رَجُلاً اِسْتَحْمَلَ رَسُوْلَ اللهِ ج؛ فَقالَ: «اِنِّیْ حامِلُكَ عَلی وَ لَدِناقَةٍ»، فَقالَ: ما أَصْنَعُ بِوَلَدِ النّاقَةِ؟ فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «وَهَلْ تَلِدُ الْاِبِلَ اِلَّا النُّوْقُ».
۲۳- انس بن مالکسگوید: مردی از رسول خدا جخواست تا بدو مرکبی را ببخشد تا بر آن سوار شود. پیامبر جفرمودند: «من تو را بر بچه شتری سوار خواهم کرد.»
(در این هنگام، ذهن آن مرد، به شتر کوچک منحرف شد و) گفت: ای فرستادهی خدا! من با بچه شتر چه کنم؟ و چگونه میتوانم بر آن سوار شوم؟
آن حضرت جفرمودند: «مگر شتر، بچهی شتر نیست! و آیا شتران بزرگ را نیز ناقهها نمیزایند؛ (یعنی: هر شتری، بچهی شتر دیگر محسوب میشود؛ اگر چه بزرگ و تنومند باشد.)»
[این حدیث را ترمذی در «سُنَن» خویش، و ابوداود در باب «ماجاء فی المزاح» روایت کردهاند.]
(۲۴) وَ عَنْ أَبِیْ اَیُّوْبِ الْأَنْصارِیّسقالَ: جاءَ رَجُلٌ اِلَی النَّبِیِّ جفَقالَ: عِظْنِیْ وَ أَوْجِزْ، فَقالَ: «اِذا قُمْتَ فِیْ صَلاتِكَ، فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ، وَ لا تُكَلِّمْ بِكَلامٍ تَعْذُرُمِنْهُ غَدًا، وَ اَجْمِعِ الْاِیاسَ مِمّا فِیْ أَیْدِی النّاسِ».
۲۴- ابو ایوب انصاریسگوید: مردی به نزد رسول خدا جآمد و گفت: مرا به صورت موجز و مختصر، نصیحت و ارشاد کنید و پند و اندرز دهید.
پیامبر جدر پاسخ فرمودند: «هرگاه به نماز خویش ایستادی، پس اینگونه نماز بگزار که گویا این آخرین و واپسین نماز تو میباشد؛ و سخنان و کلماتی را به زبان نیاور که فردا (ی رستاخیز) از آن اظهار ندامت و پشیمانی کنی و از پروردگار جهانیان، از آن عذر و پوزش بخواهی و معذرت و پوزشخواهی نمایی و عذر تقصیر پیش نمایی؛ و از آنچه (از مال و دارایی دنیا) در اختیار مردمان است، قطع امید کن (و چشم داشتی بدان نداشته باشد و به دنبال دارایی و مال مردم نباش.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش روایت کرده است.]
(۲۵) وَ عَنْ أَنَسٍسقالَ: بَیْنَما نَحْنُ فِی الْـمَسْجِدِ مَعَ رَسُوْلِ اللهِ جاِذْجاءَ أَعْرابِیٌّ، فَقامَ یَبُوْلُ فِی الْـمَسْجِدِ؛ فَقالَ أَصْحابُ رَسُوْلِ اللهِ ج: مَهْ؛ مَهْ، فَقالَ رَسُوْلِ اللهِ ج: «لاتَزْرَمُوْهُ، دَعُوْهُ». فَتَرَكُوْهُ حَتّی بالَ، ثُمَّ اِنَّ رَسُوْلَ اللهِ جدَعاهُ، فَقالَ لَهُ: «اِنَّ هذِهِ الْـمَساجِدَ لاتُصْلِحُ لِشَیْءٍ مِّنْ هذَا الْبَوْلِ وَ الْقَذِرِ، وَ اِنّما هِیَ لِذِكْرِ اللهِ وَ الصَّلاةِ وَ قِراءَةِ الْقُرْآنِ (أَوْ كَما قالَ رَسُوْلُ اللهِ ج،) قالَ: وَ أَمَرَ رَجُلاً مِّنَ الْقَوْمِ، فَجاءَ بِدَلْوٍ مِّنْ ماءٍ، فَشَنَّهُ عَلَیْهِ.
۲۵- انس بن مالکسگوید: در همین اثنا که همراه با پیامبر جدر مسجد بودیم، ناگهان مردی روستایی و بادیهنشین آمد و در جلو مردم ایستاد و شروع به ادرار کردن در مسجد نمود.
یاران پیامبر ج(که بر تربیت اسلامی پرورش یافته بودند، از این منظره و پیامد آن بسیار به تنگ آمدند و کنترل خویش را از دست دادند و بدو گفتند: مَه، مَه [باز ایست؛ باز ایست.]
پیامبر جفرمودند: «او را به حال خود واگذارید و اجازه دهید تا ادرارش را تمام کند.»
صحابهشنیز براساس فرمان رسول خدا جرهایش کردند تا ادرارش را تمام کرد؛ آنگاه پیامبر جاو را به سوی خویش فراخواندند و بدو فرمودند: «این مسجدها، شایستهی چیزهای کثیف و پلید، مانند: ادرار و نجاسات نیست؛ بلکه مساجد برای ذکر و یاد خدا و تلاوت قرآن ساخته شدهاند -یا چنانکه پیامبر جفرمودند - »
سپس پیامبر جمردی را دستور دادند تا سطلی آب بیاورد؛ آن مرد نیز یک سطل آب آورد و آن را بر جای ادرار آن مرد ریخت.
[این حدیث را مسلم و بخاری روایت کردهاند.]
(۲۶) وَ عَنْ طَلْقِ بْنِ عَلِیٍّسقالَ: خَرَجْنا وَ فْداً اِلی رَسُوْلِ اللهِ جفَبایَعْناهُ، وَ صَلَّیْنا مَعَهُ، وَ أَخْبَرْناهُ أَنَّ بِأَرْضِنابِیْعَةً لَّنا، فَاسْتَوْهَبْناهُ مِنْ فَضْلِ طُهُوْرِهِ، فَدَعا بِماءٍ، فَتَوَضَّأَ وَ تَمَضْمَضَ ثُمَّ صَبَّهُ لَنا فِیْ اِداوَةٍ وَ أَمَرَنا، فَقالَ: «اُخْرُجُوْا فَاِذا أَتَیْتُم أَرْضَكُمْ، فَاكْسِرُوْا بِیْعَتَكُمْ، وَ اَنْضِحُوْا مَكانَها بِهذَا الْماءِ، وَ اتَّخِذُوْها مَسْجِداً قُلْنا: اِنَّ الْبَلَدَ بَعِیْدٌ، وَّالْـحَرُّ شَدِیْدٌ، وَّالْماءُ یَنْشِفُ، فَقالَ: «مُدُّوْهُ فَاِنَّهُ لایَزِیْدُهُ اِلّاطَیِّباً».
۲۶- طلق بن علیسگوید: عدّهای از ما، برای بیعت به نزد پیامبر جآمدیم و با ایشان (بر اعتراف به توحید و یگانگی خدا و رسالت و نبوّت او و اجرای کامل اوامر و فرامین الهی و تعالیم و آموزههای نبوی و احکام و دستورات تعالیبخش و سعادتآفرین شرعی و حقایق و مفاهیم والای قرآنی،) بیعت نمودیم؛ و با آن حضرتجنماز نیز گزاردیم و ایشان را خبر دادیم که ما را در دیارمان، کلیسایی است (؛ چرا که پیش از آن مسلمان شویم، مسیحی بودیم و در کلیسا مشغول عبادت و نیایش پروردگارر میشدیم؛ حال میخواهیم آن را تبدیل به مسجد نماییم!)
آنگاه برای تبرّک، خواستار باقیماندهی آب وضوی پیامبر جشدیم. آن حضرت جنیز برای وضو، آبی را خواستند؛ آنگاه وضو گرفتند و آب را در دهان جنبانیدند و مضمضمه کردند و آن را برای ما در ظرفی ریختند و به ما چنین فرمان دادند و فرمودند: «به سوی دیارتان بروید و چون به سرزمین خویش رسیدید، کلیسایتان را ویران کنید و برای تبرّک و پاک شدن آن مکان، از آلودگیهای کفر و زندقه و شرک و چندگانهپرستی، از این آب (باقیماندهی آب وضوی من،) در محل آن کلیسای تخریب شده بپاشید و آن کلیسا را به صورت مسجد درآورید؛ (یعنی به جای آن کلیسا، مسجدی را برای آگاهی و بیداری مردم و پاکسازی محیط، از هر گونه کفر و زندقه، شرک و چندگانه پرستی و اِلحاد و بیبندو باری، وکانونی برای آماده ساختن مسلمانان، برای دفاع از کِیان اسلام و میراثهای مسلمانان، و مرکزی برای جوانان با ایمان، و کانونی برای زمینهسازی هر گونه حرکت و جنبش سازندهی اسلامی بسازید.)»
گفتیم: ای فرستادهی خدا! سرزمین و دیار (ما از مدینهی منوّره) دور است، و گرما سخت و طاقت فرسا است و در این هوای گرم و مسافت دور، آب (وضوی شما) نیز خشک خواهد شد و تا دیار ما چیزی از آن باقی نمیماند!
پیامبر جفرمودند: «آبی دیگر بر این باقیماندهی آب وضو بریزید و زیاد کنید (تا در هوای گرم و مسافت دور، خشک نشود؛) زیرا به راستی هیچ آبی با آب باقیماندهی وضو، قاطی نمیشود، مگر آنکه بر پاکی آن میافزاید.»
[این حدیث را نسایی در باب «اتخاذ البیع مساجد» روایت کرده است.]
(۲۷) وَ عَنْ جُوَیْرِیَةَل، اَنَّ النَّبِیَّ جخَرَجَ مِنْ عِنْدِها بُكْرَةً حِیْنَ صَلَّی الصُّبْحَ وَ هِیَ فِیْ مَسْجِدِها، ثُمَّ رَجَعَ بَعْدَ أَنْ أَضْحی وَهِیَ جالِسَةٌ، قالَ: مازِلْتَ عَلَی الْحالِ الَّتِیْ فارَقْتُكِ عَلَیْها؟ قالَتْ: نَعَمْ. قالَ النَّبِیُّ ج: «لَقَدْ قُلْتُ بَعْدَكِ أَرْبَعَ كَلِماتٍ ثَلاثً مِرارٍ، لَوْوُزِنَتْ بِما قُلْتِ الْیَوْمَ، لَوَزَنَتْهُنَّ؛ «سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ عَدَدَ خَلْقِهِ وَ رِضا نَفْسِهِ وَزِنَةَ عَرْشِهِ وَ مِدادَ كَلِماتِهِ».
۲۷- جویریةل(دختر حارث) گوید: پیامبر گرامی اسلام جیک روز صبح زود، زمانی که نماز صبح را به جای آورده بودند، از نزد او بیرون رفتند و جویریهلدر جای نماز خویش، (به ذکر و نیایش و تلاوت و دعا، مشغول شده بود و در همانجا نشسته) بود؛ و پس از آنکه چاشت شد (وقت چاشتگاه فرا رسید،) بازگشتند در حالی که جویریهلهمچنان در جای نماز خویش نشسته بود؛ پیامبر جخطاب بدو فرمودند:
«(من بازگشتم و) تو همچنان بر حالت پیشین خویش هستی!» جویریهلدر پاسخ گفت: آری؛ آن حضرت جفرمودند: «من پس از (رفتن از پیش) تو، چهار کلمه را گفتم که اگر چنانچه با آنچه امروز از صبح گفتهای، وزن شوند، سنگینتر خواهند بود. و آن چهار کلمه عبارتند از: «سُبْحانَ اللهِ وَ بِحَمْدِهِ، عَدَدَ خَلْقِهِ وَ رِضَی نَفْسِهِ وَ زِنَةَ عَرْشَهِ وَ مِدادَ کَلِماتِهِ»؛ «خدای را به تعداد مخلوقاتش و به اندازهی رضایت او و به وزن عرش او و به اندازهی مرکب و جوهر او برای نگارش شمارهی صفحات و ویژگیهای موجودات جهان هستی، به پاکی و تنزیه یاد میکنم.»
(ناگفته نماند که مراد از «کلمات پروردگار»: موجودات و مخلوقات جهان هستی است.)
[این حدیث را مسلم در باب «التسبیح اول النهار و عند النوم» روایت کرده است.]
(۲۸) وَ عَنْ أَبِیْ قَتادَةَسقالَ: قالَ رَجُلٌ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَرَأَیْتَ اِنْ قُتِلْتُ فِیْ سَبِیْلِ اللهِ صابِراً مُّحْتَسِبًا مُّقْبِلاً غَیْرَ مُدْبِرٍ یُّكَفِّرُاللهُ عَنِّیْ خَطایایَ؟ فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «نَعَمْ» فَلَمّا أَدْبَرَ، ناداهُ فَقالَ: «نَعَمْ اِلَّا الدَّیْنُ؛ كَذلِكَ قالَ جِبْرِیْلُ».
۲۸- ابوقتادهسگوید: مردی خطاب به پیامبر جگفت: ای فرستادهی خدا! دیدگاه شما چیست اگر چنانچه من در راه خدا کشته شوم، در حالی که شکیبا و منتظر اجر و پاداش باشم (و خالصانه برای رضای خدا) به جهاد و پیکار با دشمنان و بدخواهان اسلام رو کنم و از جنگ فرار نکنم؛ آیا خداوند، گناهانم را پاک میکند (و آنها را میبخشد؟)
پیامبر جدر پاسخ فرمودند: «آری». چون آن مرد پشت کرد (و رفت،) پیامبر جاو را فراخواندند و بدو فرمودند: «آری؛ همهی گناهانت جز قرض (و حقوق مردم،) بخشیده خواهد شد؛ به راستی جبرئیل÷به من چنین گفت.»
[این حدیث را مسلم در باب «من قتل فی سبیل الله کفرت خطایاه الا الدین» روایت کرده است.]
(۲۹) وَ عَنْ أَبِیْ ذَرٍّسقالَ: دَخَلْتُ عَلی رَسُوْلِ اللهِ ج. فَذَكَرَ الْـحَدِیْثَ بِطُوْلِهِ، اِلی أَنْ قالَ: قُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَوْصِنِیْ، قالَ: «أُوْصِیْكَ بِتَقْوَی اللهِ، فَاِنَّهُ أَزْیَنُ لِأَمْرِكَ كُلِّهِ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ. قالَ: «عَلَیْكَ بِتَلاوَةِ الْقُرْآنِ وَ ذِكْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ، فَاِنَّهُ ذِكْرٌ لَّكَ فِی السَّماءِ وَ نُوْرٌلَّكَ فِی الْأَرْضِ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «عَلَیْكَ بِطُوْلِ الصَّمْتِ، فَاِنَّهُ مُطْرِدَةٌ لِلشَّیْطانِ، وَ عَوْنٌ لَّكَ عَلی أَمْرِ دِیْنِكَ»، قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «اِیّاكَ وَ كَثْرَةَ الضِّحْكِ، فَاِنَّهُ یُمِیْتُ الْقَلْبَ، وَ یَذْهَبُ بِنُوْرِالْوَجْهِ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «قُلِ الْـحَقَّ وَ اِنْ كانَ مُرًّا»، قُلْتُ: زِدْنِیْ؛ قالَ: «لا تَخَفْ فِی اللهِ لَوْمَةَ لائِمٍ»؛ قُلْتُ: زِدْنِیْ، قالَ: «لِیُحْجِزْكَ عَنِ النّاسِ ماتَعْلَمُ عَنْ نَفْسِكَ».
۲۹- ابوذرسگوید: بر پیامبر گرامی اسلام جوارد شدم و به خدمت ایشان رسیدم... ابوذرسحدیث را به طول کامل نقل کرده؛ تا اینکه گفته است:
خطاب به پیامبر گرامی اسلام جگفتم: ای فرستادهی خدا! مرا سفارش کنید!
آن حضرت جفرمودند: «تو را به تقوای الهی و پروای خدا (در نهان و آشکار) سفارش میکنم؛ چون که تقوا و پرهیزگاری از خدای، زیباترین و آراستهترین و شایستهترین و بایستهترینِ همهی امور تو است.»
عرض کردم: ای فرستادهی خدا! افزون بر این وصیتم کنید!
فرمودند: «پیوسته به تلاوت قرآن و ذکر و یاد خدا مشغول باش (تلاوت قرآن و یاد خدا را بر خود لازم بگیر؛) زیرا تلاوت قرآن و ذکر خدا، سبب یاد تو در آسمان و نور تو در زمین خواهد شد؛ (یعنی: تلاوت قرآن و یاد خدا، در زمین، برایت نوری و در آسمان، برایت ذخیرهای و یادی خواهد بود؛ یاد او در آسمان، با اعطای ثواب و گشایش ابواب سعادت و خیرات و ادامهی پیروزی و قدرت و نعمت خواهد بود.)»
گفتم: افزون بر این سفارشم کنید!
آن حضرت جفرمودند: «بر تو باد لازم گرفتن خاموشی زیاد و سکوت طولانی؛ زیرا خاموشی و سکوت، سبب راندن شیطان و یاریکننده و مددکاری برای کار دینت خواهد بود.»
گفتم: افزون بر این وصیّتم کنید!
فرمودند: «از بسیار خندیدن بر حذر باش؛ زیرا آن، دل را میمیراند و درخشش و نور صورت را از میان میبرد.»
عرض کردم: افزون بر این سفارشم نمایید!
آن حضرت جفرمودند: «حق را بگوی، اگر چه تلخ و ناگوار باشد.»
گفتم: افزون بر این وصیّتم کنید!
فرمودند: «از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای در راه اطاعت از فرمان یزدان، هراسی به خود راه نده».
عرض کردم: افزون بر این سفارشم کنید!
آن حضرت جفرمودند: «آنچه از (عیب) خود میدانی باید تو را از (پرداختن به عیب) مردم، منصرف کند (و آنچه خود مرتکب آن میشوی، در آنان به جستجویش مباش. و همین عیب، تو را بس که آنچه در خود نسبت بدان ناآگاهی، در دیگران بشناسیاش و آنچه را که خود مرتکب میشوی، در آنان به جستجویش باشی.)»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(۳۰) وَ عَنْ أَبِیْ هُرَیْرَةَس، اَنَّ رَسُوْلَ اللهِ جقالَ: «أَتَدْرُوْنَ مَا الْغِیْبَةُ؟» قالُوْا: اَللهُ وَ رَسُوْلُهُ أَعْلَمُ، قالَ: «ذِكْرُكَ أَخاكَ بِما یَكْرَهُ، قِیْلَ: أَفَرَأَیْتَ اِنْ كانَ فِیْ أَخِیْ ما أَقُوْلُ؟ قالَ: «اِنْ كانَ فِیْهِ ماتَقُوْلُ، فَقَدِ اغْتَبْتَهُ، وَ اِنْ لَّمْ یَكُنْ فِیْهِ ماتَقُوْلُ، فَقَدْ بَهَتَّهُ».
۳۰- ابوهریرهسگوید: پیامبر گرامی اسلام ج فرمودند: «آیا میدانید غیبت چیست؟» صحابه گفتند: خدا و فرستادهی او داناترند!
پیامبر جفرمودند: «غیبت، آن است که از برادرت آنچه را که ناخوش و ناپسند دارد، یاد کنی.»
گفته شد: ای فرستادهی خدا! اگر چه آنچه را که در مورد برادر مسلمانم یاد میکنم، در خود داشته باشد (باز هم غیبت به شمار میآید؟)
آن حضرت جفرمودند: «اگر او را چنان یاد کنی که از آن برخودار است، غیبت او را کردهای؛ و اگر از او چنان یاد کنی که در او نیست، به او بهتان و افترا بستهای».
[این حدیث را مسلم در باب «تحریم الغیبة» روایت کرده است.]
(۳۱) وَ عَنْ جابِرٍسقالَ: قالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «أَوْحَی اللهُ عَزَّوَجَلَّ اِلی جِبْرِیْلَ÷: أَنْ أَقْلِبْ مَدِیْنَةَ كَذا وَ كَذا بِأَهْلِها، فَقالَ: یارَبِّ! اِنَّ فِیْهِمْ عَبْدَكَ فُلانًا لَمْ یَعْصِكَ طَرْفَةَ عَیْنٍ، قالَ: أَقْلِبْها عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ؛ فَاِنَّ وَجْهَهُ لَمْ یَتَمَعَّرْ فِیَّ ساعَةً قَطُّ».
۳۱- جابرسگوید: پیامبر جفرمودند: «خداوند بلندمرتبه به جبرئیل÷وحی فرستاد که فلان و فلان شهر و دیار را با اهالی و ساکنان آن، زیر و رو و واژگون کن.
جبرئیل÷عرض کرد: پروردگارا! به راستی در میان آنها فلان بندهی تو است که به اندازهی یک چشم بر هم زدن هم نافرمانی تو را نکرده است؟!
خداوند بلندمرتبه فرمود: شهر را هم بر او و هم بر آنان (همهی آنها) زیر و رو کن؛ زیرا که رنگ صورتش هرگز به خاطر من، (از گناهان و نافرمانیهای اهالی و ساکنان آن شهر) متغیّر و دگرگون نشد (و وی از زشتکاریها و گناهان و بزهکاریها و نافرمانیهایی که اهالی آن شهر انجام میدادند، نهی نمیکرد و آنان را پند و اندرز و وعظ و ارشاد و راهنمایی و نصیحت نمینمود، و در برابر کارهای زشت و نازیبای آنان، سکوت میکرد؛ از این رو، او نیز شریک جرم آنان به شمار میآید و مستحق کیفر و عذاب است.)»
[این حدیث را بیهقی در «شعب الایمان» روایت کرده است.]
(۳۲) وَ عَنْ اِبْنِ مَسْعُوْدٍس: أَنَّ رَسُوْلَ اللهِ جنامَ عَلی حَصِیْرٍ، فَقامَ وَقَدْ أَثَّرَ فِیْ جَسَدِهِ، فَقالَ اِبْنُ مَسْعُوْدٍ: یارَسُوْلَ اللهِ! لَوْ أَمَرْتَنا أَنْ نَبْسُطَ لَكَ وَ نَعْمَلَ، فَقالَ: «مالِیْ وَ لِلدُّنْیا، وَ ما أَنَا وَالدُّنْیا اِلّا كَراكِبٍ اِسْتَظَلَّ تَحْتَ شَجَرَةٍ ثُمَّ راحَ وَ تَرَكَها».
۳۲- عبدالله بن مسعودسگوید: رسول خدا جبر روی حصیر و بوریایی خوابید و از روی آن در حالی برخاست که در پهلوی مبارک آن حضرت جاثر گذاشته بود.
ابن مسعودسخطاب به پیامبر جگفت: ای فرستادهی خدا! ای کاش میشد که ما را فرمان میدادید تا بستری نرم، برای شما بگسترانیم و (برای رفاه و آسایش شما و فراهم آوردن امکانات و وسایل رفاه) کار نمائیم!
رسول خدا جفرمودند: «مرا به دنیا چه کار! من در دنیا، فقط مانند رهگذری هستم که در زیر سایهی درختی قرار گیرد؛ آنگاه پس از استراحت، آنجا را ترک گوید.»
[این حدیث را ترمذی در «سُنَن» خویش و ابن ماجه در باب «مثل الدنیا» روایت کردهاند.]
(۳۳) وَ عَنْ أَبِیْ مَسْعُوْدٍسقالَ: كُنْتُ أَضْرِبُ غَلاماً لِّیْ، فَسَمِعْتُ مِنْ خَلْفِیْ صَوْتاً: «اِعْلَمْ أَبا مَسْعُوْدٍ! لَلّهُ أَقْدَرُ عَلَیْكَ مِنْكَ عَلَیْهِ»، فَالْتَفَتُّ فَاِذا هُوَ رَسُوْلُ اللهِ ج، فُقُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! هُوَ حُرٌّ لِّوَجْهِ اللهِ، فَقالَ: «اَما اِنَّكَ لَوْلَمْ تَفْعَلْ لَلَفَحَتْكَ النّارُ أَوْ (قالَ:) لَمَسَّتْكَ النّارُ».
۳۳- ابومسعود (انصاری)سگوید: مشغول کتک زدن بردهام بودم که صدایی از پشت سرم شنیدم که میگفت: «ای ابو مسعود! بدان که قدرت و توانایی خداوند بر تو، بیشتر از توانایی تو بر آن برده میباشد.»
نگاه کردم و دیدم که آن فرد گوینده، رسول خدا جاست؛ بدیشان گفتم: ای فرستادهی خدا! او را به خاطر خدا، آزاد کردم. پیامبر جفرمودند: «اگر چنانچه تو این کار را نمیکردی، آتش سوزان دوزخ، تو را میسوزاند»؛ یا «آتش سوزان دوزخ تو را فرا میگرفت و لمس مینمود.»
[این حدیث را مسلم در باب «صحبة الممالیك و کفارة من لطم عبده» روایت کرده است.]
(۳۴) وَ عَنْ اِبْنِ عَبّاسٍبقالَ: كُنْتُ خَلْفَ رَسُوْلِ اللهِ جیَوْماً؛ فَقالَ: «یا غُلامُ! اِحْفِظِ اللهَ یَحْفَظِكَ، اِحْفِظِ اللهَ تَجِدْهُ تُجاهَكَ، وَ اِذا سَأَلْتَ فَاسْأَلِ اللهَ، وَ اِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللهِ، وَ اعْلَمْ أَنَّ الْأُمَّةَ لَوِ اجْتَمَعَتْ عَلی أَنْ یَّنْفَعُوْكَ بِشَیْءٍ، لَمْ یَنْفَعُوْكَ اِلّا بِشَیْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللهُ لَكَ؛ وَلَوِ اجْتَمَعُوْا عَلی أَنْ یَّضُرُّوْكَ بِشَیْءٍ، لَمْ یَضُرُّوْكَ اِلّا بِشَیْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللهُ عَلَیْكَ، رُفِعَتِ الْأَقْلامُ وَ جَفَّتِ الصُّحُفُ.»
۳۴- عبدالله بن عباسبگوید: روزی پشت سر رسول خدا ج[بر چهار پا و مرکبی] سوار بودم؛ [خطاب به من] فرمودند: «ای جوان! کلماتی به تو میآموزم [پس با دقّت به سخنانم گوش فرا بده و بدانها جامهی عمل بپوشان و آنها را در تمام مراحل زندگی، نصب العین و آویزهی گوش خویش قرار بده: حقّ] خداوند بلند مرتبه را [با اجرای اوامر و فرامین و تعالیم و آموزهها و احکام و دستوراتش و اجتناب از نواهی و مُحرّماتش] رعایت کن، خداوند نیز تو را حفظ میکند و پاس میدارد؛ [حق، حدود، فرائض و …] خدا را پاس دار و رعایت کن، که او را فراروی خویش [و به همراه خود] مییابی. هرگاه خواستهای داشتی، از خدا بخواه، و هرگاه کمک و یاری جستی، از خداوند یاری و کمک جوی؛
بدان که اگر همهی مردمان گرد آیند تا بهره و سودی به تو برسانند، نخواهند توانست نفعی به تو برسانند، مگر آنچه خداوند بلندمرتبه برای تو مقرّر نموده و نوشته است؛ و اگر چنانچه گرد آیند تا زیانی به تو برسانند، نخواهند توانست زیانی به تو برسانند، مگر آنچه خداوند به زیان تو مقرّر نموده و نوشته است؛ قلمها[ی سرنوشت] برداشته و صحیفهها و نامهها، خشک شدهاند.»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ترمذی در «سُنَن» خود روایت کردهاند.]
(۳۵) وَ عَنْ عَبْدُ الرَّحْمنِ بْنِ عَبْدُاللهِ عَنْ أَبِیْهِ قالَ: كُنّا مَعَ رَسُوْلِ اللهِ جفِیْ سَفَرٍ، فَانْطَلَقَ لِحاجَتِهِ، فَرَأَیْنا حُمُّرَةً مَعَها فَرْخانِ، فَأَخَذْنا فَرْخَیْها، فَجاءَتِ الْـحُمُّرَةُ، فَجَعَلَتْ تَفْرَشُ، فَجاءَ النَّبِیُّ ج، فَقالَ: «مَنَ فَجَعَ هذِهِ بِوَلَدِها؟ رُدُّوْا وَلَدَها اِلَیْها»؛ وَ رَأی قَرْیَةَ نَمْلٍ قَدْ حَرَّقْناها. قالَ: «مَنْ حَرَّقَ هذِهِ»؟ فَقُلْنا: نَحْنُ. قالَ: «اِنَّهُ لایَنْبَغِیْ أَنْ یُّعَذِّبَ بِالنّارِ اِلّارَبُّ النّارِ».
۳۵- عبدالرحمن بن عبداللهب، از پدرش (عبدالله بن مسعودس) روایت میکند که وی گفت: همراه با پیامبر گرامی اسلام جدر سفری بودیم؛ پیامبر جبه دنبال قضای حاجت و اجابت مزاج رفتند و ما «حُمُّره»ای (پرندهای سرخ رنگ همانند گنجشک) را دیدیم که دو جوجه به همراه داشت؛ ما جوجههای او را گرفتیم؛ پرنده آمد و شروع به بال زدن نمود؛ (یعنی بلند میشد و بالهای خویش را میگستراند که شاید جوجهها را زیر سایهی بالهایش قرار دهد.)
پیامبر جتشریف آوردند و فرمودند: «چه کسی این پرنده را با ربودن جوجههایش، آزرده و به درد آورده است؟ جوجههایش را بدو باز پس دهید.»
و لانهی موری را دیدند که آن را سوزانده بودیم. فرمودند: «چه کسی این را سوزانده است؟» گفتیم: ما. آن حضرت جفرمودند: «جز خدای آتش، کسی را نشاید که با آتش، عذاب و کیفر دهد.»
[این حدیث را ابوداود در باب «فی کراهیة حرق العدو بالنار» روایت کرده است.]
(۳۶) وَ عَنْ عَبْدُاللهِ بْنِ عَمْروٍس: أَنَّ رَسُوْلَ اللهِ جمَرَّبِمَجْلِسَیْنِ فِیْ مَسْجِدِهِ، فَقالَ: «كِلاهُما عَلی خَیْرٍ، وَ أَحَدُهُما أَفْضَلُ مِنْ صاحِبِهِ، أَمّا هؤُلاءِ فَیَدْعُوْنَ اللهَ وَ یَرْغَبُوْنَ اِلَیْهِ، فَاِنْ شاءَ أَعْطاهُمْ، وَ اِنْ شاءَ مَنَعَهُمْ، وَ أَمّا هؤُلاءِ فَیَتَعَلَّمُوْنَ الْفِقْهَ أَوْ (قالَ:) اَلْعِلْمَ، وَ یُعَلِّمُوْنَ الْجاهِلَ، فَهُمْ أَفْضَلُ، وَ اِنَّما بُعِثْتُ مُعَلِّمًا»؛ ثُمَّ جَلَسَ فِیْهِمْ.
۳۶- عبدالله بن عمروسگوید: پیامبر جبه مسجد تشریف آوردند و گذرشان به دو حلقه (یکی حلقهی ذکر و دیگری، حلقهی تعلیم و تعلّم که صحابه برای خویشتن دائر کرده بودند) افتاد.
پیامبر جاز فرصت استفاده کرده و فرمودند: «هر دو گروه بر خیرند، ولی ارزش و جایگاه یکی از آن دو حلقه، برتر از حلقهی دیگری است.
امّا این گروه که به ذکر و عبادت و دعا و نیایش پرداختهاند، مشغول به عبادت و پرستش خدایند، و با زبان حال و قال، خدا را میخوانند و متوجه او هستند؛ از این رو، اگر خداوند بلندمرتبه بخواهد و صلاح ببیند، بدانها ثواب و پاداش میدهد، و اگر بخواهد بدانها چیزی نمیدهد.
امّا گروه دیگر، به فراگیری فقه و فرزانگی و علم و دانش و آموزش آن به جاهلان و بیخردان، مشغولاند؛ پس مرتبه و مقام و ارزش و جایگاه آنان، برتر از مقام و مرتبهی عابدان و پرستشگران است؛ زیرا جز این نیست که من معلّم و آموزگار، برانگیخته شدم.»
راوی میگوید: آنگاه خود پیامبر جدر جمع گروهی نشستند که مشغول به تعلیم و تعلّم علوم و فنون اسلامی و دینی بودند.
[این حدیث را دارمی در باب «فی فضل العلم و العالم» روایت کرده است.]
(۳۷) وَ عَنْ عائِشَةَلقالَتْ: جاءَ رَجُلٌ فَقَعَدَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُوْلِ اللهِ جفَقالَ: یا رَسُوْل اللهِ! اِنَّ لِیْ مَمْلُوْكِیْنِ یَكْذِبُوْنَنِیْ وَ یَخُوْنُوْنَنِیْ وَ یَعْصُوْنَنِیْ، وَ أَشْتِمُهُمْ وَ أَضْرِبُهُمْ، فَكَیْفَ أَنَا مِنْهُمْ؟ فَقالَ رَسُوْلُ اللهِ ج: «اِذا كانَ یَوْمُ الْقِیامَةِ، یُحْسَبُ ماخانُوْكَ وَ عَصَوْكَ وَ كَذَبُوْكَ، وَ عِقابُكَ اِیّاهُمْ؛ فَاِنْ كانَ عِقابُكَ اِیّاهُمْ بِقَدْرِ ذُنُوْبِهِمْ، كانَ كِفافًا، لالَكَ وَ لاعَلَیْكَ، وَ اِنْ كانَ عِقابُكَ اِیّاهُمْ دُوْنَ ذُنُوْبِهِمْ، كانَ فَضْلاً لَّكَ، وَ اِنْ كانَ عِقابُكَ اِیّاهُمْ فَوْقَ ذُنُوْبِهِمْ، اُقْتُصَّ لَهُمْ مِنْكَ الْفَضْلُ» فَتَنَحَّی الرَّجُلُ، وَ جَعَلَ یَهْتَفُ وَ یَبْكِیْ، فَقالَ لَهُ رَسُوْلُ اللهِ ج: «أَما تَقْرَأُ قَوْلَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ»: (وَ نَضَعُ الْـمَوازِیْنَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَّ اِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنابِها وَ كَفی بِنا حاسِبِیْنَ) فَقالَ الرَّجُلُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! ما أَجِدُ لِیْ وَ لِهؤُلاءِ شَیْئًا خَیْراً مِنْ مُفارَقَتِهِمْ، أُشْهِدُكَ أَنَّهُمْ كُلُّهُمْ أَحْرارٌ.
۳۷- عایشهلگوید: مردی آمد و رو به روی پیامبر جنشست و گفت: ای فرستادهی خدا! به راستی من، دارای بردگانی میباشم که به من دروغ میگویند و نسبت به من خیانت میورزند و مرا نافرمانی میکنند؛ و من نیز آنها را دشنام میدهم و کتکشان میزنم؛ حال میخواهم بدانم که از ناحیهی آنها، چه وضع و حالتی [در روز رستاخیز] خواهم داشت؟
آن حضرت جدر پاسخ فرمودند: «هرگاه روز رستاخیز فرا رسد، همهی آنچه که نسبت به تو خیانت ورزیدهاند، و تمامی نافرمانیهایی که از تو کردهاند، و جملگی دروغهایی که به تو گفتهاند؛ و همهی عقاب و کیفرهایی که تو در حق آنها اِعمال نمودهای، محاسبه خواهد شد؛ پس اگر چنانچه عقاب و کیفرهایی که تو در حق آنها اعمال نمودهای، به اندازهی گناهان و بزهکاریهای آنها باشد، در آن صورت کیفرهای تو همانند گناهان آنها است؛ اینطور که برای تو، نه در آنها سود و نفعی وجود دارد و نه زیان و ضروری؛ (یعنی:گناه تو در مقابل گناه آنان.)
و اگر چنانچه عقاب و کیفرهایی که تو در حق آنها اعمال نمودهای، کمتر از گناهان و بزهکاریهای آنها باشد، در آن صورت گناهان و بزهکاریهای افزون آنان، به سود تو خواهد بود (و به خاطر آنها، بردگانت مؤاخذه خواهند شد؛) ولی اگر عقاب و کیفرهای تو، بیشتر از گناهان و تقصیرهای آنان باشد، در آن صورت، قصاص کیفرهای افزون تو، به نفع بردگان، از تو گرفته میشود و باید در برابر آنها جوابگو باشی.»
پس از این [فرمودهی رسول خدا ج]، آن مرد به گوشهای یکسو شد و به فریاد و گریه و عجز و لابه پرداخت؛
پیامبر جخطاب بدو فرمودند: «آیا این فرمودهی خدای را نخواندهای:
﴿وَنَضَعُ ٱلۡمَوَٰزِينَ ٱلۡقِسۡطَ لِيَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ فَلَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَيۡٔٗاۖ وَإِن كَانَ مِثۡقَالَ حَبَّةٖ مِّنۡ خَرۡدَلٍ أَتَيۡنَا بِهَاۗ وَكَفَىٰ بِنَا حَٰسِبِينَ٤٧﴾[الأنبياء: ۴۷]
«و ما ترازوی عدل و داد را در روز رستاخیز خواهیم نهاد، و اصلاً به هیچ کسی کمترین ستمی نمیشود. واگر به اندازهی دانهی خردلی (کار نیک یا بدی انجام گرفته) باشد، آن را حاضر و آماده میسازیم (و سزا و جزای آن را میدهیم) و بسنده خواهد بود که ما حسابرس و حسابگر (اعمال و اقوال شما انسانها) باشیم.»
آنگاه آن مرد گفت: ای فرستادهی خدا! من برای خویش و آنها، چیزی را بهتر از این نمیبینم که آنان را از خود جدا کنم؛ پس شما را گواه میگیرم که تمامی آنها آزاداند.»
[این حدیث را ترمذی در «تفسیر سورة الانبیاء» روایت کرده است.]
(۳۸) وَ عَنْ أَنَسٍسقالَ: جاءَ ثَلاثَةُ رَهْطٍ اِلی أَزْواجِ النَّبِیِّ جیَسْأَلُوْنَ عَنْ عِبادَةِ النَّبِیِّ ج، فَلَمّا أُخْبِرُوا بِها كَأَنَّهُمْ تَقالُّوْها، فَقالُوْا: أَیْنَ نَحْنُ مِنَ النَّبِیِّ جوَ قَدْ غَفَرَاللهُ ماتَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ ما تَأَخَّرَ؛ فَقالَ أَحَدُهُمْ: أَمّا أَنَا فَأُصَلِّی اللَّیْلَ أَبَداً، وَ قالَ الآخَرُ: أَمّا أَنَا فَأَصُوْمُ النَّهارَ أَبَداً وَّ لا أُفْطِرُ؛ وَ قالَ الْآخَرُ: أَنَا أَعْتَزِلُ النِّساءَ فَلا أَتَزَوَّجُ أَبَداً. فَجاءَ النَّبِیُّ جاِلَیْهِمْ فَقالَ: «أَنْتُمُ الَّذِیْنَ قُلْتُمْ كَذا وَ كَذا؟ أَما وَاللهِ! اِنِّیْ لَأَخْشاكُمْ لِـلّهِ وَ أَتْقاكُمْ لَهُ؛ لكِنِّیْ أَصُوْمُ وَ أُفْطِرُ، وَ أُصَلِّیْ وَ أَرْقُدُ، وَ أَتَزَوَّجُ النِّساءَ، فَمَنْ رَّغِبَ عَنْ سُنَّتِیْ فَلَیْسَ مِنِّیْ».
۳۸- انسسگوید: سه نفر نزد همسران پیامبر جآمدند و از کمّیّت و کیفیّت و شیوه و روش عبادت پیامبر جسؤال نمودند.
چون آنان را از شیوهی عبادت آن حضرت جباخبر ساختند، گویا آنان عبادت پیامبر جرا کم شمردند و با خود گفتند: ما کجا و پیامبر کجا! بیگمان خداوند، گناهان گذشته و آیندهاش را آمرزیده و بخشیده است.
پس از آن، یکی از آن سه نفر گفت: امّا من، همیشه نماز شب به پا میدارم. دیگری گفت: من تمام عمر را روزه میگیرم و یک روز آن را نخواهم خورد. سوّمی گفت: (پارهای از لذائذ و راحتیها را بر خود حرام میکنم و) از زنان کنارهگیری مینمایم و هرگز ازدواج نمیکنم (و راه درویشی و رهبانیّت و دوری از لذائذ و آمیزش جنسی با زنان را در پیش میگیرم. سخنانشان را به گوش پیامبر جرسانیدند؛ از این رو،) پیامبرجبه نزد آنان رفت و فرمود: «شما کسانی هستید که چنین و چنان گفتهاید؟ (و پارهای از چیزهای پاکیزه و لذائذ و راحتیها را بر خود تحریم کرده و سوگند یاد کردهاید که شبها مشغول عبادت و روزها مشغول روزه باشید و همانند کشیشان مسیحی و رهبانها و مُرتاضان، دنیا را ترک گویید و رهبانیّت و ترک آمیزش جنسی با همسر و امتناع از ازدواج را در پیش گیرید؟)
به خدا سوگند! که من بیشتر از همهی شما از خدا میترسم و از شما پرهیزگارتر و باتقواترم؛ با این وجود، هم روزه میگیرم و هم میخورم و قسمتی از شب را به اقامه و برپایی نماز میپردازم و قسمتی از آن را میخوابم و با زنان نیز ازدواج میکنم و با همسرانم آمیزش دارم.
(سنّت و روش من، این است؛) پس هر کس از سنّت و منش من روی گرداند، از من نیست.»
[این حدیث را بخاری در باب «الترغیب فی النکاح»، و مسلم در «صحیح» خویش روایت کردهاند.]
(۳۹) وَ عَنِ الْعِرْباضِ بْنِ سارِیَةَس، قالَ: صَلّی بِنا رَسُوْلُ اللهِ جذاتَ یَوْمٍ؛ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَیْنا بِوَجْهِهِ، فَوَعَظَنا مَوْعِظَةً بَّلِیْغَةً ذَرَفَتْ مِنْهَا الْعُیُوْنُ، وَ وَجِلَتْ مِنْهَا الْقُلُوْبُ؛ فَقالَ رَجُلٌ: یا رَسُوْلَ اللهِ!
كَأَنَّ هذِهِ مَوْعِظَةُ مُوَدِّعٍ فَأَوْصِنا؛ فَقالَ: «أُوْصِیْكُمْ بِتَقْوَی اللهِ وَالسَّمْعِ وَالطّاعَةِ وَ اِنْ كانَ عَبْداً حَبَشِیّاً، فَاِنَّهُ مَنْ یَّعِشُ مِنْكُمْ بَعْدِیْ فَسَیَری اِخْتِلافاً كَثِیْراً، فَعَلَیْكُمْ بِسُنَّتِیْ وَ سُنَّةِ الْخـُلَفاءِ الرّاشِدِیْنَ الْـمَهْدِیِّیْنَ، تَمَسَّكُوْا بِها وَ عَضُّوْا عَلَیْها بِالنَّواجِذِ، وَ اِیّاكُمْ وَ مُحْدَثاتِ الْأُمُوْرِ، فَاِنَّ كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ، وَ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلالَةٌ».
۳۹- عرباض بن ساریهسگوید: روزی پیامبر خدا جبا ما نماز خواند و پس از اقامهی نماز، متوجه ما شد و ما را موعظهای کرد که دلها، از آن به هراس و دهشت افتادند و چشمها به گریه درآمدند.
گفتیم: ای فرستادهی خدا! گویی این موعظهی خداحافظی است؛ پس ما را توصیه و سفارشی کنید.
آنگاه فرمود: «شما را به تقوا و ترس از خدا، و شنیدن و فرمان بردن (از اوامر و فرامین الهی، و تعالیم و آموزههای نبوی، و احکام و دستورات شرعی، و حقایق و مفاهیم والای قرآنی) توصیه میکنم، هر چند که بردهای حَبشی بر شما امارت و فرمانروایی براند.
بیتردید از شما هر کس که عمری دراز بکند و زنده بماند، به زودی ناظر اختلافات زیادی (در میان مسلمانان) خواهد گشت. بنابراین، در چنین وقتی به راه و روش من و سبک و منش خلفای راشدین، (ابوبکر، عمر، عثمان و علیش)، آن بزرگمردان هدایت یافته و هدایتگر، تمسّک جویید؛ و با چنگ و دندان، آن را بگیرید و حفظ کنید و از ایجاد امور نوشناخته و نوپیدا در دین، به شدّت برحذر باشید.
چون ایجاد هر امر نوساختهای در دین، بدعت و هر بدعتی، ضلالت و گمراهی است، (و هر ضلالتی، به آتش سوزان دوزخ منتهی میگردد.)»
[این حدیث را احمد بن حنبل در «مُسنَد» خویش، و ابوداود در باب «لزوم السنة» روایت کردهاند.]
(۴۰) وَ عَنْ مُعاذٍسقالَ: كُنْتُ رَدِفَ النَّبِیَّ جعَلی حِمارٍ، لَیْسَ بَیْنِیْ وَ بَیْنَهُ اِلّا مُؤَخَّرَةُ الرَّحْلِ، فَقالَ: یا مُعاذُ! «هَلْ تَدْرِیْ ما حَقُّ اللهِ عَلی عِبادِهِ وَ ما حَقُّ الْعِبادِ عَلَی اللهِ؟» قُلْتُ: اَللهُ وَ رَسُوْلُهُ أَعْلَمُ، قالَ: «فَاِنَّ حَقَّ اللهِ عَلَی الْعِبادِ أَنْ یَّعْبُدُوْهُ، وَ لا یُشْرِكُوْْا بِهِ شَیْئاً، وَ حَقُّ الْعِبادِ عَلَی اللهِ أَنْ لّا یُعَذِّبَ مَنْ لّا یُشْرِكُ بِهِ شَیْئاً» قُلْتُ: یا رَسُوْلَ اللهِ! أَفَلا أُبَشِّرُ بِهِ النّاسَ؟ قالَ: «لا تُبَشِّرْ هُمْ فَیَتَّكِلُوْا».
۴۰- معاذبن جبل جگوید: در حالی که پشت سر پیامبر ج، با هم بر یک الاغ سوار شده بودیم و فاصلهای جز قسمت آخر رَحل (پالان)، میان من و ایشان حایل نبود؛ پیامبر جفرمود: «ای معاذ! آیا میدانی حقّ خداوند بر بندگانش و حقّ بندگان (پاداش آنها) بر خدا چیست؟» گفتم: خدا و رسولش بهتر میدانند!
پیامبر جفرمود: «حق خدا بر بندگانش، آن است که او را پرستش کنند و چیزی را همتا و شریک او قرار ندهند.
و حق بندگان (پاداش بندگان) بر خداوند آن است که: کسانی را که برای او شریک و انبازی قرار نمیدهند، عذاب و کیفر ندهد.»
گفتم: ای فرستادهی خدا! آیا مرا اجازه میدهید تا این مژده را به مردم بدهم (تا شاد و خرسند گردند؟) فرمود: «خیر؛ این مژده را به آنان مده؛ زیرا که با اِتّکا و اعتماد بر این مژده، سست و ضعیف میشوند و از انجام کارهای خیر و مفید، کوتاهی میکنند (و بر همین سخن اعتماد کرده و بر جای خود مینشینند.
شاید کسی سؤال کند: وقتی که پیامبر گرامی اسلام ج، معاذسرا از بشارت دادن به این حدیث منع کرد؛ پس چگونه او به خود اجازه داد که این نوید و مژده را به مردم بدهد؟
در پاسخ باید گفت: مقصود نهی پیامبر ج، این بوده که برای هر کس و به طور عموم، این حدیث را بیان نکند؛ چرا که برخی از مردم، توان درک و فهم چنین سخنانی را ندارند و از بیان کردن چنین مژدههایی، دچار چالش و دغدغه و سوء تفاهم میشوند؛ اما اگر اینگونه مژدههایی، برای فرزانگان و فرهیختگان و افراد فهمیده و مورد اعتماد بیان شود، اشکالی در آن نیست.
و نیز ممکن است که معاذس، این حدیث را پس از اینکه پیامبر جاحادیثی دیگر بدین مضمون، مانند «مَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا الله، دَخَلَ الْجَنَّةَ»، برای مردم بیان کرده است، ذکر نموده باشد.)»
[این حدیث را بخاری، در باب «اسم الفرس والحمار»، مسلم، ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند.]
«وَ هذا آخِرُ الْأَحادِیْثِ مِنْ هذَا الْبابِ، وَ بِتَمامِهِ تَمَّ الْكِتابُ، وَالْـحَمْدُ لِـلّهِ رَبِّ الْعلَمِیْنَ، وَ الصَّلاةُ عَلی سَیِّدِ رُسُلِهِ مُحَمَّدٍ وَّ آلِهِ وَ صَحْبِهِ أَجْمَعِیْنَ.
قالَ الْـمُؤَلِّفُ: (عَفَا اللهُ عَنْهُ وَ شَكَرَ سَعْیَهُ) فَرَغْتُ مِنْ تَسْوِیْدِ هذَا الْكِتابِ بِحَمْدِاللهِ وَ حُسْنِ تَوْفِیْقِهِ فِیْ شَهْرِ رَمَضانَ الْـمُبارَكِ سِنَةَ أَرْبَعٍ وَّ سَبْعِیْنَ بَعْدَ أَلْفٍ وَّ ثَلاثَمِائَةٍ مِّنَ الْـهِجْرَةِ النَّبَوِیَّةِ عَلی صاحِبِهَا الصَّلاةُ وَ التَّحِیَّةُ»
و این آخرین و واپسین حدیث از احادیث این باب میباشد که با پایان یافتن آن، این کتاب نیز به پایان میرسد. و حمد و ستایش از آنِ پروردگاری است که پرورگار جهانیان است؛ و درود و سلام بر طلایهدار و پیشقراول پیامبران خدا، حضرت محمد جو خاندان و جملگی یاران او باد.
نویسنده - خدایش او را بیامرزد و تلاشش را بپذیرد - گوید: به حمد و ستایش خدا و حُسن توفیقش، از نگارش این کتاب، در ماه مبارک رمضان، به سال یکهزار و سیصد و هفتاد و چهارِ پس از هجرت نبوی - که بر صاحب آن، درود و سلام باد - فارغ شدم و آن را به پایان رساندم.