دعوت اسلام در دربار پادشاهان
در سال ششم هجری رسول خداص بهسوی پادشاهان مشهور زمان خود سفیر فرستاد و آنان را بهسوی اسلام دعوت فرمود.
اکنون آنان را ذکر مینماییم:
۱- اصحمه نجاشی پادشاه حبشه بود، او به وسیله نامهی رسول خداص مسلمان شد.
۲- منذر پادشاه بحرین بود که مسلمان شد و بسیاری از رعیتش نیز مسلمان گردید.
۳- جیفر پادشاه عمان بود، او و برادرش مسلمان شدند.
۴- خسرو پرویز پادشاه ایران که نامه رسول خداص را پاره کرد و به حاکم یمن نامه نوشت که آن حضرتص را دستگیر نموده، نزد او بفرستد، نام حاکم یمن باذان بود، او در باره رسول خداص خوب تحقیق و بررسی نمود، سپس مسلمان شد و همهی مردم کشور نیز مسلمان شدند.
۵- مقوقس پادشاه اسکندریه بود، او مسلمان نشد ولی هدایای گران قیمت برای رسول خداص فرستاد.
۶- حارث غسانی، حاکم سرزمین شام بود، او مسلمان نشد.
۷- هوذه بن علی حاکم سرزمین یمامه بود، او اسلام نیاورد.
۸- هرقل (قیصر) پادشاه روم بود، او نخست درباره رسول خداص سوال کرد و تحقیق نمود آنگاه درباریان را جمع نمود و گفت: چه خوب است مسلمان شویم، بعد هنگامی که بزرگان و درباریان نپذیرفتند، آنگاه او از ترس اینکه مبادا تخت و سلطنتش از بین برود مسلمان نشد.
قیصر آن روزهایی که درباره رسول خداص تحقیق و بررسی میکرد، دستور داد که هر شخصی که از مکه به شام میآید، او را به دربار احضار کنید. ماموران او با ابوسفیان اموی بر خورد کردند، تعدادی نیز همراه او بودند، ابو سفیان در چندین جنگ با رسول خدا ص جنگیده بود؛ و آن ایام از سر سختترین دشمنان پیامبرص بود.
ابوسفیان میگوید: مرا به شهر ایلیا بردند، دربار پادشاه مملو و پر بود، هرقل تاج بر سر کرده نشسته بود.
هرقل به ترجمان خود گفت: بپرس کدامیک از شما با کسیکه ادعای پیامبری دارد خویشاوندی دارد؟
ابوسفیان: من با او خویشی دارد.
قیصر: چه نسبت و خویشی داری؟
ابوسفیان: او پسر عموی من است و این را بدین خاطر گفتم که در قافله غیر من کسی دیگر از نسل عبدمناف نبود.
قیصر: او را پیش آورید و همراهانش را در برابر شانههایش قرار دهید، من چیزهایی میپرسم به دوستان و همراهانش بفهمانید که اگر این دروغ گفت شما بر ملا سازید.
ابوسفیان میگوید: من خجالت کشیدم که دوستانم مرا تکذیب کنند و إلا من سخنان بسیاری میخواستم ببافم.
قیصر: نسب او چگونه است؟
ابوسفیان: او عالی نسب (و از اشراف قوم ما) است.
قیصر: غیر از او کسی دیگر ادعای نبوت کرده است؟
ابوسفیان: خیر.
قیصر: آیا گاهی او را به دروغگویی متهم نمودهاید؟
ابوسفیان: خیر.
قیصر: از پدران او کسی پادشاه بوده است؟
ابو سفیان: خیر.
قیصر: اشراف (ثروتمندان) از دین او پیروی میکنند یا فقرا؟
ابوسفیان: فقرا.
قیصر: آنها روز به روز زیاد میشوند یا کم میگردند؟
ابوسفیان: زیاد میشوند.
قیصر: آیا کسیکه دین او را پذیرفته از آن بر گشته است؟
ابوسفیان: خیر.
قیصر: آیا او عهد شکنی میکند؟
ابوسفیان: خیر، جز اینکه اکنون ما با او عهد و پیمان صلحی بستهایم که اندیشه داریم شاید او عهد شکنی کند.
ابوسفیان میگوید: غیر از این کلمات نتوانستم چیز دیگری بگویم که از پیامبرص تنقص کرده باشم و یارانم نیز مرا تکذیب نکنند.
قیصر: آیا میان او و شما گاهی جنگ هم شده است؟
ابوسفیان: بله.
قیصر: پس نتیجه چگونه بود؟
ابوسفیان: گاهی او پیروز شده و گاهی ما پیروز شدیم.
قیصر: شما را به چه دعوت میدهد؟
ابوسفیان: او میگوید خدای یکتا را پرستش کنید، هیچ کسی با او شریک قرار ندهید، عادات و رسوم نیاکانتان را رها کنید، بتها را پرستش نکنید، نماز بخوانید، صدقه دهید، پرهیزگاری پیشه کنید، به عهد و پیمان وفا کنید و امانتها را ادا نمائید.
قیصر به ترجمان گفت: به او چنین بگو:
تو میگویی: او عالی نسب است، بیگمان پیامبران نیز این گونه بودند.
تو میگویی: پیش از او کسی چنین ادعایی نکرده است، اگر چنین بود من میگفتم او سخنان پیش از خود را تقلید میکند.
تو میگویی: پیش از ادعای نبوت کسی او را به دروغ متهم نساخته است، پس چگونه ممکن است کسیکه بر انسانها دروغ نمیبندد، بر خدا دروغ ببندد؟
تو میگویی: هیچ یک از پدران او پادشاه نبودند که اگر چنین میبود، میگفتم او با این روش ملک پدرانش را میخواهد.
تو میگویی: فقرا و مستمندان به دین او داخل میشوند، در حقیقت اینگونه افراد پیروان پیامبران هستند.
تو میگویی: مسلمانان روز به روز زیاد میشوند؛ بدون شک تأثیر ایمان این چنین است که روز به روز افزون میگردد تا اینکه به کمال برسد.
تو میگویی: کسی از دین دست بردار نمیشود، یقیناً ایمان چنین است که چون در دل نشست، بعد از آن جدا نمیشود.
تو میگویی: او هرگز عهد شکنی نمیکند بیشک پیامبران نیز چنین بودند.
تو میگویی: میان ما و او جنگ شده است، گاهی او پیروز شده و گاهی ما پیروز شدهایم، بله پیامبران مورد آزمایش قرار میگیرند، ولی سرانجام فتح و پیروزی نصیب آنان میگردد.
تو میگویی: او ما را به عبادت خدای یکتا دعوت میدهد و میگوید شرک نورزید و ما را از عبادت معبودان خودساختهی آبا و اجداد باز میدارد، به نماز، راستگویی، پرهیزکاری، وفا به عهد، ادای امانت دستور میدهد، بیگمان این راه و روش پیامبران میباشد.
قیصر افزود: من میدانستم که پیامبری ظهور خواهد کرد، مگر گمان نمیکردم که او در سرزمین عرب خواهد بود.
نگاه کن اگر پاسخهای تو راست باشد، او اینجا را که من نشستهام نیز مالک میشود.
ای کاش! میتوانستم خدمتش حاضر شوم.
ای کاش! من پاهایش را میشستم [۴].
بعد از سال ششم هجری، بسیاری از روساء و بزرگان مسلمان شدند، آنها نخست دربارهی اسلام چیزهایی شنیده بودند، سپس خودشان تحقیق و بررسی کردند، چون به صدق و راستی آن پی بردند، مسلمان شدند، از جملهی مشهورترین آن افراد اینها هستند:
۱- ثمامه؛ حاکم نجد، سال ۷ هجری مسلمان شد.
۲- جبله؛ پادشاه غسان، سال ۷ هجری مسلمان شد.
۳- فروه بن عمرو جذامی که از طرف قیصر استاندار شام بود، سال ۷ هجری مسلمان گردید.
هنگامی که به قیصر خبر رسید او مسلمان شده است. فروه را طلبید و به او دستور داد که اسلام را رها کند، ولی او نپذیرفت، قیصر او را زندانی کرد، باز او ثابت ماند، در نهایت او را اعدام کرد، هنگامی که او را به جوخهی اعدام میبردند، خدا را شکر میکرد که بر اسلام میمیرد.
۱- خالد بن ولیدس.
۲- عثمان بن ابو طلحهس.
۳- عمرو بن عاصس یکی از سرداران مشهور مکه بود، خود به مدینه رفت و در سال هشتم هجری مسلمان شد.
۴- عکرمهس پسر ابو جهل دشمن مشهور اسلام، او سرداری شجاع بود، در سال هشتم هجری مسلمان شد.
۵- عدی، رئیس منطقه خود بود، او فرزند سخاوتمند، مشهور حاتم طایی و بسیار شجاع بود، در سال نهم هجری مسلمان شد.
۶- اکیدر، حاکم دومة الجندل بود، در سال نهم هجری مسلمان شد.
۷- ذی الکلاع، او پادشاه طایف، پارهای از یمن و قبایل حمیر بود که خدا خوانده میشد و او را سجده میکردند. در سال نهم هجری مسلمان شد، هنگامی که مسلمان شد پادشاه و سلطنت را رها نمود و فقیرانه زندگی کرد.
[۴] صحیح بخاری، باب دعاء النبي ج حدیث: (۲۸۷۲).