مهر نبوت

فهرست کتاب

صبر و بردباری

صبر و بردباری

۱- هنگامی که اهل طایف پیامبرص را با سنگ زدند تا بی‏هوش گردید، فرشته‏ی (کوه‌ها) آمد و گفت: اگر اجازه بفرمائید این شهر را زیر و رو کنیم؟

فرمود: «خیر، اگر این‌ها مسلمان نشده‌اند، امید است که فرزندان آن‌ها مسلمان شوند». [۱۹]

۲- پیامبرص از یک نفر یهودی وام گرفته بود، هنوز میعاد مقرر باقی بود، آن فرد یهودی رسول خداص را در راه دید، آمد و گریبان رسول خداص را گرفت و گفت: وام مرا پس بده.

عمر فاروقس عرض کرد: باید گردن این گستاخ (بی‏ادب) را زد.

رسول خداص فرمود:«خیر، شما به من خوب ادا کردن را بگوئید و به او روش مطالبه حق را یاد دهید» [۲۰].

سپس با خنده به یهودی فرمود: «هنوز میعاد مقرر باقی است».

۳- یک نفر بادیه نشینی آمد و از پشت سر لباس رسول خداص را گرفت و کشید، طوری که گردن ایشان قرمز شد، رسول خداص روی خود را به طرف او برگرداند، او گفت: من فقیر هستم، به من کمک کنید؛ رسول خداص فرمود: «یک بار شتر جو، یک بار خرما، به او بدهید» [۲۱].

[۱۹] صحیح بخاری، کتاب بدء الخلق (۱/ ۴۵۸)، مسلم: باب ما لقی النبي ج من أذی المشرکین (۲/۱۰۹). (مُصحح) [۲۰] سنن البیهقی، باب ماجاء فی التقاضي، رقم حدیث (۱۱۶۱۵) با الفاظ متقارب. (مُصحح) [۲۱] اين حدیث را بخاری و مسلم با الفاظ و معانی دیگری روایت کرده‌اند که مطلب فوق را می‌رساند. صحيح بخاری (۶۰۸۸) صحيح مسلم: حدیث (۲۴۷۶). (مُصحح)