دموکراسی اسلامی حقیقت یا خیال؟

شبهه اول: عملکرد يوسف ÷نزد پادشاه مصر

شبهه اول: عملکرد يوسف ÷نزد پادشاه مصر

این استدلال کسانی است که همکاری با کفار و شرکت در نظام‌های کفری از جمله نظام‌های دموکراسی را جایز شمرده‌اند.

نخست به آن‌ها می‌گوییم این استدلال اساساً اشتباه است زیرا یوسف÷ در حکومت کفری وظیفه‌ای را قبول کرد نه اینکه در اشغال کشور اسلامی با کفار همکاری نموده باشد و یا در حکومت دست نشاندۀ کفار برای خدمت به اهداف آن‌ها وظیفه‌ای را قبول نموده باشد، یا از طریق دموکراسی به قدرت رسیده باشد، ثانیاً شرکت در مجالس شرکی که بر دینی غیر از دین خداوندأ مانند دموکراسی که در آن قانون گذاری، حلال گردانیدن وحرام گردانیدن حق ملت است نه حق خداوند یگانه،اصولاً حرام و ناجایز است:

﴿وَمَن يَبۡتَغِ غَيۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِينٗا فَلَن يُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٨٥[آل عمران: ۸۵] «و آنکه دینی را غیر از اسلام برگزید هرگز از او پذیرفته نمی‌شود و او در آخرت از زیانکاران است».

آیا گمان می‌کنید یوسف÷ این پیامبر بزرگ الهی دینی غیر از دین خداوند و ملتی غیر از ملت پدران موحدش را برگزید؟ در حالیکه او به صراحت در هنگام ضعف و ناتوانی اعلان می‌کند:

﴿إِنِّي تَرَكۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ كَٰفِرُونَ٣٧ وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ وَإِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۚ مَا كَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِكَ بِٱللَّهِ مِن[يوسف: ۳۷-۳۸].

«من ترک کردم دین قومم را که به پروردگار ایمان ندارند و آن‌ها به آخرت کافران‌اند‌ و پیروی کردم دین پدران خویش ابراهیم و اسحاق و یعقوب را، بر ما نسزد که چیزی را شریک پروردگار کنیم».

ای کسانی که به عمل یوسف÷ استدلال می‌کنید! آیا نمیدانید که وزارت سلطۀ اجرایی و تنفیذی است و پارلمان سلطه تشریعی و قانون گذاری؟ پس استدلال به قصه یوسف÷ جهت جایز شمردن همکاری با کفار و شرکت در پارلمان‌ها بی‌اساس است. زیرا یوسف÷ هرگز نظام موجود را بر حق نشمرد، هرگز برای حفظ آن سوگند وفاداری یاد نکرد. پس به کدام عملکرد یوسف صدیق÷ در جایز شمردن اخذ مناصب کفری و همکاری با کفار استدلال صورت می‌گیرد؟ کسیکه نبی الله ابن نبی الله ابن نبی الله ابن خلیل اللهرا به چیزی از این قبیل متهم می‌کند بدون شک در خارج شدنش از اسلام هیچ شکی نیست، زیرا خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ بَعَثۡنَا فِي كُلِّ أُمَّةٖ رَّسُولًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَۖ[النحل: ۳۶] «ما به میان هر امتی پیامبری را فرستاده‌ایم که الله را بپرستید و از طاغوت (شیطان، بتان، ستمگران، مشرکان وغیره...) دوری کنید».

این حال یوسف÷ و سایر پیامبران الهی است که هرگز به طاغوت سر تسلیم خم نکردند.

ثانیاً، یوسف÷ به تمکین پرودگارأ کرسی وزارت را اشغال می‌کند.

﴿وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ[يوسف: ۲۱].

«و بدین منوال ما یوسف را در سرزمین(مصر) مکانت و منزلت دادیم».

پس این تمکین و منزلت پروردگار است، نه پادشاه و انتخابات و نه دموکراسی، و نه غیر خداوند جل جلاله میتواند به او ضرری برساند یا او را از منصبش عزل و سبکدوش نماید و اگرچه فرمان، فیصله و قضاوتش مخالفت با نظام وقت هم باشد.

یوسف÷ ولایت و وزارت را از جانب پروردگار کسب نمود، شما ای کسانی که یوسف÷ را برای خود دلیل می‌آورید از کدام راه به این مناصب رسیده‌اید؟ ملل متحد؟ پیمان ناتو؟ کنفرانس بن؟ یا زور امریکا؟

به یوسف÷ آزادی تصرف به شکل کامل و بدون نقصان در وزارت خانه سپرده شده بود. ﴿وَكَذَٰلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ يَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَيۡثُ يَشَآءُۚ[يوسف: ۵۶].

«و بدین منوال ما یوسف را در سرزمین(مصر) مکانت و منزلت دادیم در آنجا هر کجا که می خواست منزل می‌گزید».

این امریست مجمل که آن را پروردگاردر جای دیگری از کتابش مفصل بیان کرده است:

﴿ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ٤١[الحج: ۴۱].

«آنان کسانی هستند که هرگاه در زمین ایشان را قدرت بخشیم، نماز را برپا می‌دارند و زکات را می‌پردازند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند و سر انجام همۀ کارها به الله بر می‌گردد».

و بدون شک که عمل یوسف÷ و هدف از تمکین بخشیدن به ایشان نشر و پخش دین اسلام و دعوت به توحید است که از اصولِ دعوت یوسف و پدرانشمی‌باشد، و یوسف÷ برای یک لحظه هم از آن غافل نبوده است حتی در زندان آنگاه که به دو رفیقش فرمود:

﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ٣٩ مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٤٠[يوسف: ۳۹-۴۰] «ای دوستان زندان من آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانۀ قهار؟ این معبودانی را که غیر از الله می پرستید، چیزی جز اسم‌هایی نیست که شما و پدرانتان آن‌ها را الله نامیده‌اید، خداوند حجت و برهانی برای آن‌ها نازل نکرده است، فرمانروایی از آن الله است و بس، الله دستور داده است که جز او را نپرستید این است دین راست و ثابتی، ولی بیشتر مردم نمی‌دانند».

بدون شک مهمترین مسئله نزد یوسف÷ دین اللهأ و حکم به آن بود، در هر حال نه اعتراض کننده، نه محاسب و نه رقابت کننده‌ای به تصرفاتش وجود داشت. پس آیا امروز این حالت در وزارت خانه‌های طاغوتیان تصور می‌شود یا اینکه همۀ صلاحیات دروغین است، و یا اینکه اگر وزیری به دمش بازی کرد و یا مخالفتی یا خروج از خط رئیس و نظام از او پدیدار گشت به همان حال باقی می‌ماند؟

از ردهای درهم کوبندۀ این شبهه اینست که عده‌ای ازمفسران ذکر نموده‌اند که پادشاه مصر اسلام آورده بود، و این روایت از مجاهد/شاگرد عبد الله بن عباسباست و این قول استناد به این قصه را از اساس برهم می‌زند.

هنگامیکه این را درک کردیم که اشغال کرسی وزارت از طرف یوسف÷ نه مخالف با توحید بود و نه مخالف با ملت ابراهیم÷ چنانکه حال اشغال کنندگان وزارات در این زمان است. اگر فرض کنیم که پادشاه مصر بر کفرش باقی ماند پس مسئلۀ متولی شدن یوسف÷ مسئله فرعی است که در اصل دین در آن اشکالی نیست، و چنانکه قبلاً ثابت شد که از یوسف÷ نه کفری سر زد و نه شرکی، و نه کافران را به دوستی گرفت، و نه قانون گذاری کرد، بلکه به توحید امر کرد و از شرک نهی فرمود، و پروردگار دربارۀ احکامِ فرعی می‌فرماید:

﴿لِكُلّٖ جَعَلۡنَا مِنكُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ[المائدة: ۴۸].

«برای هر گروهی از شما شریعتی و راهی را مقرر ساخته‌ایم».

پس شریعت انبیاء در احکامِ فرعی متنوع بوده اما در باب توحید یکی است، پیامبر ج فرمودند: «ما گروه پیامبران برادران از مادران مختلف‌ایم، دین ما یکی است».

به این معنا که برادرانی از مادران مختلف و یک پدر هستیم. و این اشاره ایست به اتفاق در اصل توحید و تنوع در فروع شریعت و احکام آن. شاید چیزی در باب احکام در شریعت قبل از ما حرام باشد سپس برای ما مانند غنیمت حلال گردد و شاید هم عکسِ این مسئله رخ دهد. یا امر دشواری باشد و بر ما تخفیف یابد. فلهذا هر شرعی در شریعت قبل از ما شرعی برای ما نیست، خصوصاً هنگامیکه دلیلی از شریعت ما با آن در تعارض باشد.

و آنچه برای یوسف÷ مشروع بود در شریعت ما دلیل مخالف و تحریم آن وارد و منسوخ گردیده است.

برای کسیکه در جستجوی هدایت باشد این دلایل کافیست اما کسیکه تکبر وغرور و مصلحت‌ها و گفتار مردم را بر دلایل و براهینِ آشکار مقدم می‌شمارد اگر کوه‌ها درجلو چشمش از هم بپاشد به هدایت نمیرسد مانند کسی که می‌گفت: (اگر ما از داستان یوسف÷ همکاری با کفار و شرکت در حکومت‌های کفری و نظام دموکراسی را دلیل نگیریم پس ذکر داستان یوسف÷ در قرآن چه معنی دارد؟ آیا این اساطیر الاولین نمی‌شود؟)

به او و امثالش می‌گوییم:

﴿وَمَن يُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِكَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَيۡ‍ًٔاۚ[المائدة: ۴۱].

«و هرکه خداوند گمراهی او را اراده کرده است پس هرگز نتوانی برای هدایت او کاری بکنی».

آری این همه پند و اندرزهای داستان یوسف÷ را رها کرده و به دنبال یک شبهۀ خود سرگردانند. و در آخر این بحث به آنانیکه به داستان یوسف÷ استدلال می‌کنند می‌گوییم شما هم می‌توانید فکر کنید که در دوران فرعون زندگی می‌کنید و هنوز قرآن کریم و سنت رسول الله ج به شما نرسیده است!!!!