زندگی نامه پیامبر صلی الله علیه وسلم برای کودکان و نوجوانان - جلد اول

کفار قریش نزد ابو لهب می‌روند

کفار قریش نزد ابو لهب می‌روند

کفار قریش وقتی مشاهده نمودند که دعوت پیامبر جروز به روز گسترش پیدا می‌نماید و ابو طالب نیز یکی از افرادی است که با تمام جان و مال از پیامبر جدفاع می‌نماید و دارای اصل و نسبی بزرگ است و در میان قریش دارای احترام و منزلتی خاص و ویژه است، برای آنان بسیار مشکل بود که حرمت و حمایت او را بشکنند؛ بنابراین این امر آنان را بسیار نگران کرده بود و به فکر فتادند که به بهترین وجه از این تنگنا بیرون بیایند. آنان پس از بحث و مذاکرات طولانی بهترین و مناسب‌ترین شیوه و روش را در این دیدند که با فرد بزرگ قریش «ابو طالب» وارد گفتگو شوند تا بلکه بتوانند پیامبر جرا وادار نمایند تا از دعوت خویش دست بردارد.

عده‌ای نزد ابو طالب رفتند و گفتند: ای ابو طالب! پسرِ برادر شما خدایان ما را دشنام می‌دهد، از دین ما عیب جویی می‌کند و پدران و نیاکان ما را گمراه می‌خواند! دست از حمایت او بردار تا ما خود جزای او را بدهیم ویا اینکه جلو او را بگیر تا به خدایانِ ما ناسزا نگوید.

ابو طالب آنان‌ را قانع نمود و آنان باز گشتند. دعوت پیامبر جهمچنان روز به روز گسترش می‌یافت و آنان زمانی که وضعیت را چنین دیدند، دو مرتبه نزد ابو طالب آمدند و گفتند: از شما درخواست کردیم که دست برادرزاده‌ی خودتان را از سرما بردارید، اما شما هیچ‌گونه اعتنای به درخواست ما ننمودید. اکنون ما دیگر تاب و تحمل نداریم که به خدایان‌مان اهانت گردد. یا باید دستش را از سر ما کوتاه کنید یا ما بر علیه تو و برادرزاده‌ات به جنگ خواهیم پرداخت. این امر بر ابو طالب گران آمد و نزد پیامبر جرفت و پیشنها قریش را به او مطرح کرد.

پیامبرجفرمود: «عمو جان! به خدا سوگند اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند تا از دعوتم دست بکشم، نخواهم پذیرفت تا این که خدای متعال دعوتم را بپذیرد و یا اینکه در راه دعوتم بمیرم»

پیامبر جاز آن مجلس برخاست اما ابوطالب ایشان را صدا زذ و گفت: ای برادرزاده‌ام! هر چه می‌خواهی بگوی که من به خاطر هیچکس و هیچ چیز دست از حمایت تو بر نمی‌دارم.

وقتی که قریش دیدند که پیامبر جپیوسته و با حالتی خستگی ناپذیر به کارش ادامه می‌دهد و ابو طالب نیز دست از حمایت او بر نمی‌دارد، تصمیم گرفتند که «عماة بن ولید بن مغیره» را که رشید‌ترین و زیبا اندام‌ترین جوان قریش بود، نزد او ببرند تا در عوض، ابو طالب نیز پیامبر را در اختیار آنان قرار دهد تا او را بکشد. ابوطالب گفت: می‌خواهید پسرتان را به من دهید تا به نمایندگی از شما او را بزرگ کنم و در عوض، فرزندم را به شما بدهم تا او را بکشد؟ نه! هرگز چنین کاری نمی‌کنم.