سلطان صلاح الدین ایوبی فاتح قدس

اخلاق و محامد نورالدین

اخلاق و محامد نورالدین

تاریخ‌نویسان مسلمان در مدح و ستایش سلطان نورالدین محمود مطالب فراوانی گفته‌اند و وی را به صفاتی همچون پرهیزکاری، امانت، عدالت، حسن مدیریت، جوانمردی و بلندی روح، خوش اخلاقی و عشق جهاد در راه خداوند، ستوده‌اند، به راستی که سلطان همانگونه که از اسمش (محمود) برمی‌آید نزد همگان ممدوح و ستوده شده است.

علامه ابن الجوزی که یکی از معاصران سلطان است در کتاب تاریخ خویش «المنتظم» در باره‌ی وی چنین می‌نویسد:

«جاهد الثغور وانتزع من أيدي الكفار نيفاً وخمسين مدينة، وكانت سيرته أصلح من كثير من الولاة، والطرق في أيامه آمنة والمحامد له كثيرة، وكان يتدين بطاعته الخلافة وترك المكوس قبل موته وكان يميل إلى التواضع ومحبة العلماء وأهل الدين» [۱۲].

«در مرزها به جهاد و مبارزه پرداخت و پنجاه و اندی شهر از چنگال کفار (صلیبیان) بیرون کشید، سیره‌ی وی از سیره‌ی بسیاری دیگر از امراء بهتر و راه‌ها در درون او امن بود، او افتخارات بیشماری دارد، اطاعت از خلیفه را بر خود لازم می‌دانست، و قبل از وفات خویش مالیات‌ها را لغو نمود، فروتنی و محبت با علماء و اهل دین یکی از صفات باارزش به شمار می‌رفت».

ابن خلکان که به امانت تاریخی و دقت و محافظه‌کاری در انتخاب کلمات و میانه‌روی در وصف و ثناء شهرت دارد، در باره‌ی سلطان چنین می‌گوید:

«كان ملكاًَ عادلاً زاهداً عابداً ورعاً متمسكا بالشريعة مائلاً إلى الخير مجاهداً في سبيل الله تعالي، كثير الصدقات، بنى المدارس بجميع بلاد الشام الكبار... وله من المناقب والمآثر والمفاخر ما يستغرق الوصف» [۱۳].

«سلطان پادشاهی دادپاک، زاهد، عبادتکار، عامل به شریعت و متمایل به خیر و مجاهدی فی سبیل الله بود، و بسیار صدقه می‌داد، در تمامی شهرها بزرگ شام مدارسی تأسسی کرد... و آنقدر مناقب مآثر و افتخارات دارد که بیان همگی آن بس‌دشوار است».

مؤرخ کبیر و نویسنده‌ی تاریخ «الکامل» علامه ابن اثیر جزری/با سخنانش در باره سلطان نورالدین جایی برای سخنی دیگر باقی نگذاشته است، وی می‌گوید:

«وقد طالعت سير الملوك المتقدمين فلم أر فيها بعد الخلفاء الراشدين وعمر بن عبد العزيز أحسن من سيرته ولا أكثر تحرياً منه العدل» [۱۴].

«سیره‌ی پادشاهان پیشین را مطالعه نموده‌ام، اما در میان آنان پس از خلفای راشدین و عمر بن عبدالعزیز کسی را که در سیره و دادگستری از سلطان بهتر و برتر باشد سراغ ندارم» اثیر /هنگام درگذشت سلطان ۱۴ سال سن داشت، و بدین جهت قول او از دقت و صحت بیشتری برخوردار است و سخنان وی از اطلاع و شناختی کامل‌تر سرچشمه می‌گیرد.

ابن اثیر /در باره سیره و اخلاق سلطان چنین می‌گوید:

«مخارج شخصی خویش را از زمینی که با سهمیه‌اش از مال غنیمت خریده بود، تأمین می‌کرد، همسرش [۱۵]از سختی و فشار زندگی به او شکایت کرد، سلطان سه مغازه‌ای که در حمص داشت و درآمد سالیانه‌ی آن به ۲۰ دینار می‌رسید به وی سپرد، و هنگامی که همسرش این مقدار را ناکافی دانست به وی گفت: من بیش از این چیزی ندارم و آنچه در اختیار دارم از آن مسلمانان است، و من فقط انباردار و نگهبان آن‌ها هستم و هرگز به آنان خیانت نخواهم کرد و به خاطر تو خود را به جهنم نمی‌اندازم!! او شب‌ها زیاد نماز می‌خواند و به ذکر و اوراد خویش می‌پرداخت» [۱۶].

«او به فقه مذهب حنفی عالم و آگاه بود و در این زمینه هیچگونه تعصبی نداشت، حدیث را فرا گرفته و برای ثواب به دیگران می‌آموخت».

«و از عدالتش این بس که سرتاسر مملکت پهناورش هیچگونه باج و مالیاتی گرفته نمی‌شد، و در مصر، شام، جزیره و موصل تمامی مالیات‌ها را لغو نمود، به شریعت ارج می‌نهاد و احکامش را به جان و دل می‌پذیرفت، شخصی (از سلطان شاکی بود و) از وی خواست تا با او به دادگاه برود، سلطان با وی براه افتاد و قاصدی نزد قاضی کمال الدین بن شهرزوری (قاضی دادگاه) فرستاد، و به وی پیام داد که من برای محاکمه به اینجا آمده‌ام، همانگونه که با دیگران رفتار می‌کنی با من رفتار کن، در آن قضیه حق با سلطان بود. بنابراین، دادگاه به نفع وی رأی صادر کرد، سلطان پس از اعلام حکم دادگاه آن مال را به شاکی که او را به دادگاه کشانیده بود بخشید و گفت: قبل از حضور در دادگاه می‌خواستم این مال را به او ببخشم، اما بیم آن را داشتم که مبادا انگیزه‌ام از این کار تکبر و عارداشتن و سرپیچی از حضور در دادگاه باشد، بدین جهت با مدعی و در دادگاه حاضر شدم و سپس آنچه ادعا می‌کرد به او بخشیدم، او در مملکت خویش عدالت‌خانه ساخت و خود به همراه قاضی آنجا حضور می‌یافت و حق افراد ستمدیده و مظلوم را گرچه یهودی هم می‌بود از ظالم گرچه پسرش و یا بزرگترین فرمانده‌اش می‌بود، می‌گرفت و به وی باز می‌گرداند».

«در شجاعت کسی به پای او نمی‌رسید در جنگ همیشه دو کمان و دو ترکش برمی‌داشت و با آن می‌جنگید، روزی فقیه معروف «قطب الشاوی» به وی گفت: تو را به خدا! خود و اسلام و مسلمین را به خطر نیانداز، زیرا اگر تو در معرکه‌ای شهید شوی، دیگر مسلمانان را (به راحتی) از دم تیغ خواهند گذراند! سلطان نورالدین محمود در جواب گفت:

«ومن محمود حتى يقال له هذا؟! من قبلي من حفظ البلاد والإسلام؟ ذلك الله الذي لا إله إلا هو»!.

«من کیستم که لیاقت این را داشته باشم؟! پیش از من چه کسی مملکت و اسلام را پاسداری کرده بود؟ آن خدایی که غیر از او خدایی دیگر نیست».

«... به علما و اهل دین احترام و تعظیم و به آنان بخشش می‌نمود، به استقبال‌شان برمی‌خاست و آنان را کنار خود می‌نشاند و با آنان بی‌تکلف سخن می‌گفت، و کاملاً از آنان اطاعت می‌کرد و با خط خود به آنان نامه می‌نوشت، با وجود فروتنی‌اش وقار، شکوه و هیبت، خاصی داشت.

کوتاه سخن این که حسنات سلطان زیاد و مناقب و افتخاراتش بی‌شمار است، و در این کتاب نمی‌گنجد» [۱٧].

[۱۲] المنتظم، ابن الجوزی. [۱۳] وفیات الاعیان، بیوگرافی محمود نورالدین زنگی. [۱۴] الکامل ۱۱ / ۱۶۴. [۱۵] عصمت الدین خاتون دختر معین الدین أنر، پس از درگذشت سلطان نورالدین، سلطان صلاح الدین ایوبی با وی ازدواج نمود، مترجم. [۱۶] الکامل، ۱۱ / ۱۶۳. [۱٧] الکامل ۱۱ / ۱۱٩.