صلح و پایان کار
سرانجام دو طرف که جنگهای خونین پنجساله آنها را از پای درآورده بود، سال ۱۱٩۲ م در «رمله» پیمان صلح را امضاء کردند و بیت المقدس و شهرها و دژهایی که مسلمانان فتح کرده بودند جز «عکه» که صلیبیان بر آن نفوذ و حکومت داشتند، همه در تصرف و تحت سیطرهی مسلمانان بود و صلاح الدین سلطان بلامنازع و بیرقیب و صاحب امر و نهی تمامی شهرا بود، و کار بزرگی را که به عهده گرفته و به عبارتی دقیقتر کاری را که خداوند به او سپرده بود به انجام رسانید.
تاریخنگار نصرانی در باره پیروزی سلطان صلاح الدین و پایانیافتن جنگهای شوم صلیبی میگوید:
«جنگ مقدس پایان یافت و شعلههای جنگهایی که ۵ سال متمادی به طول انجامید، فروکش کرد، مسلمانان قبل از فتح حطین در ژوئیهی ۱۱۸٧ م در غرب رود روان اردن حتی یک وجب زمین نداشتند، اما در سپتامبر ۱۱٩۲ که در رمله پیمان صلح امضاء شد از «صور» گرفته تا «یافا» به استثنای قطعهای کوچک کنار ساحل همه در دست مسلمانان بود، در پیمان صلح هرگز چیزی که موجب سرافکندگی سلطان باشد وجود نداشت، تردیدی نیست که بیشتر مناطقی که صلیبیان تصرف کرده بودند، در تصرف فرنگیان باقی ماند، اما با توجه به خسارات مالی و جانی فراوانی که آنان متحمل شده بودند، این نتیجه بسیار اندک و ناچیز بود.
با تحریکات بطریک روم سراسر عالم مسیحی سلاح برگرفت و به میدان آمد، «قیصر» و نفریدریک» و شاهان انگلیسی، فرانسه، و صقلیه و «لیوپولد» حاکم نسما، «یوک» حاکم بوغندی، «کاونت» حاکم فلاندرز و شاه بیت المقدس و دیگر صلیبیان و جنگجویان زبده داویه و اسبتار در این زمینه از هیچ کوششی دریغ نورزیدند و بسیار از شاهان، فرماندهان و امرای نصرانی جان باختند، آنها امید داشتند که بیت المقدس را به چنگ آورند و دولت صلیبی قدس را که در آستانهی فروپاشی بود از نابودی برهانند، آنها آرزو داشتند که شجرهی رؤیاهایشان دوباره به ثمر بنشیند، اما نتیجه چه شد؟
قیصر «فریدریک» در این میان درگذشت شاهان فرنگ و فرانسه به کشورهای خود بازگشتند و عزیزترین دوستان و افراد و اشراف خود را در بیت المقدس به خاک سپردند، اما بازهم برای رسوایی آنان بیت المقدس به دست صلاح الدین ماند و تنها منطقهای کوچک در ساحل «عکه» تحت تصرف و حکم صلیبیان بود».
«در جنگ سوم صلیبی عالم مسیحیت تمامی نیروهای خود را فرا خواند و علیه صلاح الدین بسیج نمود و بر او حمله کرد، اما صلاح الدین در برابر آنها همچون سنگ سختی که کسی توان شکافتن آن را نداشت، مقاومت نمود، لشکریان سلطان گرچه در اثر تلاشهای طاقتفرسا و خستگیهای پی در پی و جنگهای متوالی که ماهها و سالها به طول انجامیده بود، خسته و ناتوان بودند، اما هرگز لب به شکایت نگشودند و هیچ یک از آنان از دستور سلطان مبنی بر حضور در نبرد و تقدیم جان در این راه هرگز سرپیچی نکردند، امکان دارد که والیانی که در وادیهای دور دست نهر دجله به سر میبردند و تحت فرمان سلطان بودند، از درخواستهای مکرر وی مبنی بر ارسال نیرو اندکی خسته و ملول شده باشند، اما به هرحال آنان نیز با اخلاص و حماس کامل با سپاهیان خویش به سلطان پیوستند، سپاه موصل در جنگ اخیر که در «ارسوف» اتفاق افتاد با شجاعتی نادر جنگیدند و حماسهای بینظیر آفریدند و سلطان در تمامی جنگها به سپاه مصر و عراق اطمینان داشت، و هرگاه سلطان نیاز پیدا میکرد به کمک و یاری وی میشتافتند، همچنین لشکرهای شمال و مرکزی شام دایماً از وی پشتیبانی میکردند، اعراب، مصریها، کردها و ترکها همه خادمان گوش به فرمان سلطان بودند، و عملاً نیز همانند خادمان هرگاه سلطان آنان را فرا میخواند بیدرنگ حاضر میشدند، سطان توانسته بود که با توجه به اختلافات رنگ و نژاد و خصومات و درگیریهای قومی که میان آنان وجود داشت، آنان را یکجا گردهم آورد، و اکنون گویا همه جسد واحدی بودند و همگی به یک سپاه نسبت داشتند».
«بدون تردید سلطان در جمعنمودن این لشکرها تحت لواء و فرماندهی واحدی یک یا دو بار با مشکلاتی مواجه بوده است، و در برخی موارد در طبایع آنان اختلافات عمیقی نیز مشاهده کرده است، تمرد لشکر در «یافا» یکی از این موارد حساس میباشد، اما با این وجود تمامی آن لشکرها که به عناصر و نژادهای گوناگونی نسبت داشتند تا پاییز ۱۱٩۲ م تحت فرمان سلطان باقی ماندند، و از همان ابتداء که سلطان برای اولین بار در سال ۱۱۸٧ م آنان را به مبارزه فرا خواند تا پایان کار تحت فرماندهی سلطان به جهاد و مبارزه پرداختند و با وجود این که در میان آنان فرماندهان مقتدری بود که با توجه به اخلاص و توان رزمی و استقامت و پایداری میتوانستند که قدرتهای بیگانه را هرچند از فرماندهی نیرومند و توان رزمی بالا و تاکتیکهای دفاعی پیشرفتهای برخوردار باشند، شکست دهند، اما بازهم در تمامی این مدت نه ولایتی علیه سطان قیام و کودتا کرد و نه فرمانده و عاملی از حکم او سر پیچید، مگر موردی جزئی که یکی از نزدیکان سلطان از او کناره گرفت و البته این مسأله نیز بعداً حل و فصل شد، و این امر قبل از هرچیزی گویای نفوذ و بیم عجیب سلطان میباشد که توأم با محبت و احترام وی در قلوب رعیت جای گرفته بود، سلطان حتی پس از پایان یافتن مشکلات و سختیهایی که جنگهای متوالی در پی داشت، یگانه فرمانروایی بود که از کوههای کردستان گرفته تا صحرای نوبه تحت حکم و فرمان او قرار داشت، و فرمانروایان بسیاری از قبیل شاه کردستان و «کانلین» حاکم ارمنیه و سلطان قونیه و قیصر قسطنطنیه همگی از پشت مرزها آرزو میکردند که سلطان صلاح الدین آنها را از همپیمانان و متحدان خود بداند، اما سلطان هرگز طوق منت آنان را به گردن نیانداخت و به تنهایی و بدون کمک آنان دشمنان خود را تار و مار کرد و آنان تنها برای تبریکگفتن به سلطان به مناسب پیروزیهای که او به تنهایی به دست آورده بود نزد وی آمدند».
در بارهی هیچ یک از فرماندهانی که سلطان از آنها مشورت میگرفت نمیتوان گفت که او بر سلطان و روند تصمیمگیری وی تأثیر مستقیم داشته است، مگر موردی که اواخر عمر در مجلسی که برای مشورت و تصمیمگیری در باره امور جنگ تشکیل داده بود، پیش آمد که رأی نادرست برادرش عادل بر رأی صائب و درست او غاصب شد، آنگونه که در «صور» و «عکه» اتفاق افتاد، اما هیچکس نمیتواند ثابت کند که رأی یکی از اعضای مجلس بر سلطان از آراء دیگران تأثیر بیشتری داشته است، برادران، فرزندان، برادرزادگان، همکاران قدیمی و عمال جدید سلطان، قاضیان باهوش، وزرای دلسوز، معتمدین وفادار، واعظان و علمای بزرگ همگی بر امر جهاد موافق و متفق القول بودند، و عملاً نیز در جهاد و مبارزه علیه دشمنان شرکت نموده و در خیرخواهی و پشتیبانی مولا و رهبر خویش حسب توان خود از هیچ کوششی دریغ نکردند، آیا مگر میان آنان کسی یافت میشد که امیر و مولای خود (صلاح الدین) را فراموش کند؟!.
«در آن موقعیت خطرناک و وضعیت نابسامان و بحرانی که فکر و خیال انسان را آشفته و روح و روان را آزرده میکرد تنها یک قلب تپنده وجود داشت که بر قلبهای دیگر غالب بود، و تنها یک ارادهی قوی وجود داشت که ارادههای دیگر را تحت الشعاع خود قرار داده بود. آری، آن یگانه قلب بیدار و ارادهی آهنین، قلب و ارادهی سلطان صلاح الدین بود» [۴۱].
[۴۱] السلطان صلاح الدین، ص ۳۱۱ – ۳۱۲.