عشق به جهاد و نیروی ایمانی سلطان
سلطان نورالدین بیشترین توجه خویش را به جهاد و مبارزه با صلیبیان معطوف نمود، و جهاد تنها مشغلهاش بود که به آن عشق میورزید و در این راه ایمان و یقینی راسخ عزم و اخلاص، توکل و همتبلند و اعتماد به نفس عجیبی داشت.
سلطان در سال ۵۵۸ هـ در معرکه «حصن الاکراد» (البقیعة) که دشمن صلیبی او را غافلگیر کرده بود شکست خورد، او چند فرسخ آن طرفتر از میدان معرکه اطراق کرد، یکی از افراد دلسوز به وی گفت: با توجه به این که دشمن پیروز از اینجا بسیار نزدیک است، صلاح نیست که این جا منزل بگیرند، سلطان او را ساکت نمود و گفت:
«إذا كان معي ألف فارس لقيتهم ولا أبالي بهم، ووالله لا أستظل بسقف حتى آخذ بثأري وثأر الإسلام».
«اگر ۱۰۰۰ نفر سوار در رکاب من میبود بیباکانه با آنها وارد نبرد میشدم و به خدا سوگند تا هنگامی که انتقام خود و اسلام را از آنها نگیرم آرام نخواهم نشست».
سلطان عطایا و اموال زیادی میان سپاهیانش تقسیم نمود، شخصی به او گفت: تو سرمایهی هنگفتی را به عنوان بخشش و صدقات به فقها، فقرا، صوفیان، قاریان و غیره صرف میکنی و اگر آن سرمایه را در تجهیز و آمادهسازی لشکر به کارگیری بهتر است، سلطان با شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت:
«والله من امیدی به پیروزی ندارم، مگر به برکت همین افراد، بلکه در حدیث نبوی آمده است که به میمنت ضعفاء و افراد ناتوان به شما رزق و نصرت داده میشود [۱۸]، آنان افرادی هستند که هنگامی که من در بستر خوابیدهام از من با تیرهایی دفاع میکنند که هرگز به خطا نمیرود، پس چگونه این اموال و کمکها را از آنان دریغ بدارم و به کسانی بدهم که تنها هنگامی که مرا میبینند میجنگند و آن هم با تیرهایی که گاه به هدف اصابت میکند و گاه به خطا میرود، آنها از بیت المال سهم دارند، پس چگونه برایم جایز است که حقوق آنان را به دیگران بدهم» [۱٩].
سلطان نورالدین برای جهاد و انتقام از صلیبیانی که او را شکست داده بود، آمادگی میگرفت و به این منظور اموال عطایا و تجهیزات زیادی میان لشکر تقسیم نمود و برای نیروهای مرزی و امرای اسلامی پیام فرستاد و آنان را برای جهاد در راه خدا و پیوستن به لشکر خود فرا خواند و به زهاد، عابدان، صلحا و علما نامه نوشت، و در آن نامهها جنایاتی را که فرنگیان علیه مسلمانان مرتکب شده بودند، یادآور شد و از آنان طلب دعا نمود و خواست که مسلمانان را برای مبارزه با جنگجویان صلیبی ترغیب و تحریک کنند، با رسیدن نامههای سلطان به این افراد، آنها در جمع اصحاب و پیروان خود نامههای سلطان را با سوز و حرارت خواندند و با گریه و زاری برای پیروزی وی خالصانه دعا کردند [۲۰]و در پی آن مردم برای جهاد در راه خدا بپا خاستند و به صف مجاهدان و مبارزان اسلام پیوستند، و از آن طرف نیز دشمن با تمامی امکانات و تجهیزات و به همراهی پادشاهان، دلاوران، کشیشان و راهبان خویش به میدان آمد، آتش جنگ شعلهور شد و نبرد سخت و جانکاهی درگرفت و سلطان نورالدین به نذر خویش ایفا نمود و بر نیروهای یکپارچه دشمن شکست سختی وارد آورد و دژ «حارم» را از صلیبیان باز گرفت و برآن سیطره یافت.
داستان زیر نیز بیانگر نیروی ایمان و یقین کامل سلطان نورالدین است، آنگاه که هنگام محاصره قلعهی «بانیاس» تیری به چشم برادرش «نصرة الدین» (امیر امیران) اصابت نمود و چشمش را کور کرد، و چون سلطان او را دید، به وی گفت: «اگر میدانستی که چه پاداش بزرگی به تو میرسد، آرزو میکردی که چشم دیگرت نیز کور میشد» [۲۱].
[۱۸] إنما ترزقون وتنصرون بضعفائکم. [۱٩] الکامل ۱۱ / ۱۱٩. [۲۰] الکامل ۱۱ / ۱۲۲ – ۱۲۳. [۲۱] الکامل ۱۱ / ۱۲۳.