مردانگی و سوارکاری
آنچه قاضی بهاءالدین از سلطان /نقل میکند از صبر و استقامت وی در برابر سختیها و مشکلات حکایت دارد، او میگوید:
«در «عکه» بسیار بیمار بود و بدنش از کمر گرفته تا زانو یکدست و به گونهای دانه و آبله شده بود که نمیتوانست راست بنشیند و در خیمه به یک پهلو تکیه زده بود، و بدین جهت نمیگذاشت که سفره غذا را جلویش پهن کنند و دستور میداد که آن را میان مردم تقسیم کنند، اما با این وصف بازهم در جنگ بود و نزدیک دشمن خیمه زده بود و خود دستههای میمنه و میسره و میانی سپاه را برای جنگ ترتیب میداد و از سپیدهی صبح تا غروب بر پشت اسب سوار میشد و میان صفها میگشت و بر شدت درد و سوزش آبلهها استقامت و صبر مینمود و من از او بسیار شگفتزده بودم و چون اظهار تعجب میکردم، میگفت: هرگاه بر اسب سوار میشوم دیگر درد احساس نمیکنم تا این که دوباره از اسب پایین بیایم، و این عنایتی است از جانب پروردگار» [۵۳].
در معرکهای دیگر با وجود بیماری تا غروب آفتاب بر دشمن تاخت و چون شب شد برای او خیمهای برپا شد، قاضی ابن شداد میگوید:
«آن شب باهم بودیم، من و پزشک سلطان به تیمارداری و پرستاری وی پرداختم و او را سرگرم میکردیم، سلطان اندکی به خواب میرفت و دوباره از خواب میپرید، تا این که صبح دمید و بوق نواخته شد، سلطان و در پی ایشان تمامی لشکر بر اسبها سوار شدند و به مصاف دشمن رفتند، دشمن به خیمههای خود در کناره غربی نهر عقبنشینی کرد، مسلمانان آنان را به تنگنای سختی گرفتار کردند و سلطان /در آن روز تمامی فرزندانش را که حضور داشتند به خط مقدم فرستاد، و تمامی کسانی را که نزدش بودند میفرستاد تا این که کسی جز من و پزشک باقی نماند، سلطان /با بیماری خود و تمامی لشکر تا غروب در برابر دشمن ایستادگی کردند و شب نیز به آنها دستور داد در حالت آمدهباش شب بگذرانند و ما نیز به جای دیشبی خود بازگشتیم» [۵۴].
سلطان /رادمردی شجاع بود که در شجاعت و دلیری و شهامت ضرب المثل و زبانزد خاص و عام بود، قاضی ابن شداد در این باره میگوید:
«سلطان /حتماً روزی یک یا دو بار نزدیکی اردوگاه دشمن گشت میزد و هرگاه جنگ شدت مییافت میان صفها میگشت و از میمنه تا میسره میرفت و دستههای سپاهیان را ترتیب میداد، و به آنها دستور پیشروی میداد و آنان را در مواضع حساس و استراتژیک مستقر میساخت و خود به دشمن نزدیک میشد و با آنان سخن میگفت، روزی به وی گفتم که شما در هر موقعیتی به استماع احادیث پرداختهاید، مگر هنگام جنگ، و اگر سرورم اینجا نیز چنین اجازهای بدهند بسیار خوب است سلطان /اجازه دادند و کتاب حدیثی آورده شد و دو جزء از آن هنگام جنگ و میان صفها قراءت و استماع گردید و ما بر پشت اسبها سوار بودیم، اندکی میرفتیم و لحظهای میایستادیم [۵۵]. و «هیچگاه ندیدهام که سلطان /از کثرت نیروهای دشمنان هراسی به دل راه دهد [۵۶]«و در بسیاری از جنگها با دشمنی که آمارش بالغ بر ۵۰۰ یا ۶۰۰ هزار نفر بوده به جنگ پرداخته و خداوند او را بر آنان پیروز گردانیده، و توانسته است که بسیاری از آن را هلاک کند و بسیاری دیگر را به اسارت بگیرد».
«در شبی ٧۰ و اندکی کشتی از دشمن در بندر عکه لنگر انداخت و من آنها را از عصر تا مغرب شمردم، و این امر از قوت نفس سلطان چیزی نکاست، بلکه باری مبارزه و مقابله با آن مصممتر گردید» [۵٧].
«مسلمانان در جنگ شدید و سرنوشتساز «عکه» شکست خوردند و پرچمها به زمین افتاد، اما سلطان با افرادی اندک استوار ماندند و آخر کار به تپهای پناه بردند، و سربازانی را که متفرق شده بودند جمع نموده و آنان را توبیخ و سرزنش نمود و برای حملهای مجدد آماده ساخت، و سرانجام مسلمانان پیروز گشتند و ٧۰۰۰ نفر از دشمن را به هلاکت رسانید و سلطان/با وجود سپاه انبوه و مجهز دشمن تا آخر در برابر آنان استقامت نمود» [۵۸].
قاضی ابن شداد از سلطان /گفتاری نقل میکند که بر علو همت و اراده قوی و عزم آهنین و غیرت دینی سلطان دلالت دارد، او میگوید: روزی سلطان به من گفت: نمیخواهی که آرزوی قلبیام را برایت بیان کنم؟ هرگاه خداوند فتح باقیمانده ساحل را برایم میسر کند، قصد دارم که شهرها را تقسیم نموده و توصیههای لازم را بکنم و خداحافظی کنم و بر پشت دریا سوار شوم و برای جهاد به جزیرهها و سرزمینها دور دست بروم تا این که کافری بر روی زمین باقی نماند یا این که در این راه بمیرم» [۵٩].
[۵۳] مرجع سابق، ص ۱۸. [۵۴] نوادر، ص ۱٩ – ۲۰. [۵۵] النوادر، ص ۱۶۵. [۵۶] مرجع سابق، ص ۱۵. [۵٧] مرجع سابق. [۵۸] مرجع سابق. [۵٩] مرجع سابق.