علماء و حکام

فهرست کتاب

طاووس و هشام بن عبدالملک

طاووس و هشام بن عبدالملک

باری هشام بن عبدالملک به قصد ادای حج وارد مکه شد و گفت: مردی از صحابه را نزد من بیاورید. گفتند: همه وفات یافته‌اند.

هشام گفت: پس از تابعین کسی را بیاورید. چنانکه دانشمند بزرگوار، طاووس را آوردند.

هنگامی که طاووس وارد مجلس شد. در گوشه‌ای کفش‌هایش را بیرون آورد.

و پابرهنه آمد و بدون رعایت آداب شاهی و ذکر کلمه «امیرالمومنین» سلام کرد و گفت: «السلام عليك يا هشام» و در مقابل او نشست. سپس گفت: چطوری آقای هشام؟

خلیفه خشمگین شد و نزدیک بود تصمیم بدی بگیرد ولی اطرافیان متوجهش کردند که در حرم امن الهی قرار دارند.

هشام گفت: ای طاووس! چه چیزی تو را وادار ساخت که با من چنین برخورد نمائی؟

طاووس: برخورد من چه اشکالی داشت؟

هشام: کفش‌هایت را بیرون کرده و بر خلاف آداب شاهی پا برهنه آمدی. بر دست‌هایم بوسه نزدی و مرا امیرالمومنین نخواندی و بدون اجازه در مقابل من نشستی و با تحقیر به من گفتی: چطوری هشام!

طاووس: اما اینکه کفش‌هایم را بیرون کردم، بخاطر اینکه من روزانه پنج بار در پیشگاه پروردگارم، کفش‌هایم را بیرون می‌کنم و او هیچگاه بر من خشم نگرفته و مرا سرزنش نکرده است.

و اینک می‌گویی دست‌هایت را بوسه نزده‌ام، بخاطر اینکه از امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب رضی الله عنه شنیدم که فرمود: جایز نیست انسان دست کسی را ببوسد مگر دست زن را از روی شهوت و دست کودکش را از روی شفقت و رحمت.

و اما اینکه در سلام به شما کلمه «امیر المؤمنین» را نیاوردم بخاطر این بود که همه به امارت شما راضی نبوده و نیستند، بنابراین نخواستم با زبان چیزی بگویم که در دل به آن خشنود نیستم. واینکه شما را با نام و بدون ذکر کنیه خطاب کردم، بخاطر اینکه خداوند در قرآن پیامبرانش را با نام خطاب کرده و دشمنانش را با کنیه ذکر کرده است.

مثلا گفته است یا داوود، یا یحیی، یا عیسی، علیهم السلام در مورد ابو لهب آمده است: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١ [المسد: ۱].

واما نشستن من بخاطر اینکه از امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه شنیدم که فرمود: اگر خواستی شخصی از اهل دوزخ را ببینی به سوی مردی بنگر که خود نشسته است و اطرافیانش ایستاده‌اند.

هشام: مرا نصیحت کن.

طاووس: من از علی رضی الله عنه شنیدم که فرمود:

در دوزخ مارهائی به بزرگی قله‌ها و کوه‌ها و عقرب‌هائی به بزرگی قاطر وجود دارد که فقط مأموریت دارند به حکامی که در برخورد با رعیت خویش انصاف را رعایت نمی‌کنند، نیش بزنند.

این را گفت و بلند شد و رفت [۶].

[۶] وفیات الأعیان ۲/ ۵۱