فضیل بن عیاض و هارون الرشید
فضیل بن ربیع که از اطرافیان خلیفه بود میگوید: شبی لباسهایم را بیرون آورده و آماده خواب بودم که کسی درب منزلم را با شدت به صدا در آورد.
من با اضطراب پرسیدم: کیست؟ کسیکه درب را میکوبید؟ گفت: امیرالمؤمنین با شما کار دارد. من با شتاب بیرون شدم، دیدم، هارون الرشید بر دروازه خانه ام ایستاده و نگران است. گفتم ای امیر! اگر کسی را میفرستادی من به خدمت حاضر میشدم.
گفت: وای بر تو چیزی بر ذهنم خطور کرده که خواب را از چشمانم ربوده و خاطرم را آشفته ساخته است و نیاز شدید احساس میکنم به عالم پرهیزکاری که مرا مداوا کند.
ابن ربیع میگوید: من از فضل بن عیاض نام بردم. رشید گفت:
کجاست؟ برویم پیش او. چنانکه به راه افتادیم و نزد فضیل آمدیم. دیدیم ایشان در حجره خویش به نماز ایستاده و این آیه را با صدای بلند قرائت میکند: ﴿أَمۡ حَسِبَ ٱلَّذِينَ ٱجۡتَرَحُواْ ٱلسَّئَِّاتِ أَن نَّجۡعَلَهُمۡ كَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَوَآءٗ مَّحۡيَاهُمۡ وَمَمَاتُهُمۡۚ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ٢١﴾ [الجاثیة: ۲۱]. (آیا کسانی که مرتکب گناه شدهاند، گمان میبرند که ما زندگی و مرگ آنان را با کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام میدهند، یکسان بنمایم، بد قضاوت میکنند).
خلیفه با شنیدن این آیه گفت: همین آیه برای دوای درد ما کافی است. سپس در را به صدا در آوردیم. فضیل گفت! کیست؟
گفتم: امیرالمؤمنین با شما کار دارد.
فضیل: امیرالمؤمنین با من چه کاری دارد؟
ابن ربیع گفت: «سبحان الله! مگر بر تو اطاعتش واجب نیست» آنگاه آمد و در را باز کرد،
سپس وارد حجرهاش گردید و چراغ را خاموش نمود.
ما به دنبالش وارد حجره شدیم و به او رسیدیم و خلیفه دست او را گرفت.
فضیل گفت: چه دست نرم و نازکی است اگر فردا از عذاب خدا نجات پیدا کند.
ربیع میگوید: من با خود گفتم! امشب خلیفه با سخنان نیکی که از قلبی پرهیزکاری بر میخیزند روبرو خواهد شد.
خلیفه گفت: ای فضیل! سخن را آغاز کن. ما را مشکلی به سوی تو آورده است.
فضیل در مورد کدام مشکل سخن بگویم. در حالی که گناهان رعیتی را که به ذلت کشانده ای بر دوش گرفته ای و اضافه بر آن باید روز قیامت پاسخگوی جرایم والیان و اطرافیانت نیز باشی.
اینها از یک طرف باغبان تو و از طرف دیگر پناهندگانت هستند. و با این همه روز حساب بیش از همه از شما نفرت خواهند داشت و از پیش روی شما فرار خواهند کرد، حتی اگر شما در آن روزی که رازها فاش میشود، به یکی از این دغل دوستانی که اطراف شما را دارند، پیشنهاد کنید،که پاره ای از گناهان را به دوش بگیرد، به همان مقداری که دوست شما بوده دشمن شما خواهد شد و راه فرار را در پیش خواهد گرفت.
و افزود: وقتی که عمر بن عبدالعزیز زمام خلافت را بدست گرفت، سالم بن عبدالله، محمد بن کعب و رجاء بن حیوه که هر سه از علمای بنام و صالح آن زمان بودند، به حضور طلبید و گفت: «من به این بلا گرفتار شدم، چه کار کنم»؟
ایشان خلافت را بلا میدانست، در حالی که شما و اطرافیانت آن را نعمتی بزرگ میدانید. سالم بن عبدالله گفت:
ای امیرالمومنین! اگر میخواهی فردا از عذاب الهی نجات پیدا کنی باید افراد مسن جامعه را پدر و افراد متوسط را برادر و کوچکترهارا فرزندان خویش تصور کنی آنگاه، برای پدر احترام قایل باش و برادر را گرامی بدار و بر فرزندان خویش شفقت داشته باش.
بعد از او رجاء به سخن گشود و گفت: ای امیر، اگر بخواهی فردا از عذاب خداوند، نجات پیدا کنی، پس برای افراد جامعه همان چیزی را بپسند که برای خود میپسندی و هر آنچه که برای خود نمیپسندی برای آنها نیز پسند نکن و بعد از آن با خیال راحت به ملاقات پروردگار برو.
و من (فضیل) سخت برای شما ای هارون نگرانم از روزی که در آن قدمهای ثابت نمیایستد.
هارون الرشید با شنیدن این سخن به گریه افتاد. ابن ربیع میگوید: من گفتم: با امیر مهربان باش. در جوابم گفت: تو و دوستانت او را به این روز انداخته اید و به من میگویی با امیر مهربان باش.
سپس خطاب به خلیفه گفت: ای زیبا رو! از روز قیامت خداوند در مورد این انسانها خواهد پرسید. تا میتوانی این چهره زیبایت را از آتش دوزخ دور بدار و مبادا هیچ لحظهای از شب و روز را چنان سپری کنی که در دل کینهی یکی از رعیت را داشته باشی. زیرا رسول خدا میفرماید: هر کس در حالی صبح بکند که در دلش چیزی علیه مسلمانی وجود داشته باشد، بوی بهشت به مشامش نخواهد رسید [۲۲].
در اینجا هارون الرشید به گریه افتاد. سپس به فضیل گفت: از تو کسی دینی طلبکار است؟
فضیل گفت: بلی، پروردگارم از من دین طلبگار است ولی هنوز از من حساب نگرفته است. وای بر من اگر او دینش را از من طلب کند. وای بر من اگر او با من به حساب بنشیند. وای بر من اگر نتوانم برای او حجت بیاورم.
هارون الرشیدگفت: هدفم دین بندگان بود.
فضیل: خداوند به من امر نکرده است که از بندگانش قرض بگیرم بلکه فرموده است: ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦ مَآ أُرِيدُ مِنۡهُم مِّن رِّزۡقٖ وَمَآ أُرِيدُ أَن يُطۡعِمُونِ ٥٧ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ ٥٨﴾ [الذاریات: ۵۶ - ۵۸]. هارون الرشید گفت: این هزار دینار را برای خرج بچهها و برای نیروی بیشتر در عبادات، از من بپذیر.
فضیل گفت: سبحان الله! من شما را به راههای نجات راهنمائی کردم، آنگاه شما مرا اینگونه پاداش میدهید.
ربیع میگوید: ما بر خواستیم و براه افتادیم. در مسیر راه هارون الرشید به من گفت: مرا همیشه به اینگونه افراد راهنمائی کن.
این امروز، سید و آقای مسلمانان است.
همچنین حکایت است که روزی هارون الرشید به فضیل گفت: چگونه زاهد (بیرغبت) شدی؟ فضیل در جواب گفت: تو از من بیشتر زاهد و بیرغبت شدهای.
خلیفه گفت: چطور؟
فضیل گفت: من زاهد دنیا هستم و تو زاهد آخرت هستی، دنیا فناپذیر و آخرت جاودان است، پس شما که از آخرت بیرغبت شدهاید از من زاهدتر هستید [۲۳].
هارون الرشید دستور داد که مرا بیرون کنند [۲۴].
[۲۲] بخاری در کتاب الأعیان. [۲۳] وفیات الأعیان. [۲۴] وفیات الأعیان (۲/۴۷۰).