اوزاعی و عبدالله بن علی
وقتی که عبد الله بن علی، بنی امیه را از دمشق تار و مار کرد وارد آنجا شد و دانشمندان آن دیار، اوزاعی را طلبید. اوزاعی به مدت سه روز درنگ کرد و پذیرفت.
پس از گذشت سه روز وارد مجلس ایشان شد دید که عبد الله بن علی بر تختی نشسته و در دستش چوبی گرفته است و اطرافش افرادی مسلح ایستادهاند که شمشیرهای برهنه بدستشان است.
من سلام کردم. ایشان جواب نداد و با سر چوبی که در دست داشت به زمین میزد.
آنگاه لب به سخن گشود وگفت: اوزاعی به نظر شما این کار ما که بندگان و شهرها را از دست این ستمگران بیرون آوردیم، جهاد است یا کشور گشائی؟
اوزاعی میگوید: گفتم: من از یحیی بن سعید انصاری شنیدم و ایشان از رسول خداج نقل میکند که فرمود: «إنما الأعمال بالنيات وإنما لكل امريء ما نوى، فمن كانت هجرته إلى الله ورسوله فهجرته إلى الله ورسوله، ومن كانت هجرته إلى الدنيا يصيبها أو امرأة ينكحها فهجرته إلى ما هاجر إليه».
با شنیدن این حدیث، چوب دستش را محکمتر به زمین زد و اطرافیان شمشیرها را آماده کردند.
سپس از من پرسید که در مورد خونهای بنی امیه چه میگویی؟
من گفتم: رسول خدا فرموده است! ریختن خون مسلمان جایز نییست مگر در سه مورد:
۱- در مقابل نفس.
۲- در صورت ارتداد.
۳- در صورتی که زنا کند.
چوب دستش را باز هم محکمتر به زمین زد و گفت: در مورد مالهایشان چه میگویی؟
گفتم: اگر مالها را از راه حرام بدست آوردهاند برای شما نیز حرام میباشند و اگر از راه حلال بدست آوردهاند برای شما حلال نخواهد بود مگر از راه شرعی.
و همچنان چوب دستی خود را با عصبانیت به زمین میکوبید.
سپس گفت: چطور است که شما را قاضی بگردانیم؟
من گفتم: پدران تو در این مورد بر من سخت نگرفتهاند اکنون نیز دوست دارم شما با من همان برخورد را داشته باشید؟
گفت: اکنون میخواهی بر گردی؟
گفتم: زنان خانوادهام منتظر هستند، آنها نیازهائی دارند که باید بر آورده شوند و اکنون دل وا پس من میباشند.
سپس در حالی که هر لحظه منتظر بودم، سرم جلوی رویم بیفتد، اجازه داد که بر گردم [۱۴].
[۱۴] مجله عربی شماره ۷۱ سال ۱۹۶۴.