صحنهای دیگر بین سفیان و مهدی
قعقاع بن حکیم میگوید: من در مجلس مهدی نشسته بودم که سفیان ثوری بزرگترین عالم زمان تشریف آورد. و سلام کرد ولی نگفت: سلام بر امیرالمؤمنین.
ربیع نیز با شمشیرش در کنار خلیفه ایستاده، منتظر دستور بود.
خلیفه با چهره ای باز رو به سفیان کرد و گفت: ای سفیان! ببین اطراف من همه آماده ایستادهاند، فکر نکن که ما بر تو قدرت نداریم.
تو در چنگ ما قرار داری. بترس از اینکه ما مطابق هوای خویش علیه تو حکمی صادر کنیم.
سفیان گفت: اگر تو علیه من حکم صادر کنی، آنگاه پادشاه توانایی وجود دارد که علیه تو حکم صادر خواهد کرد او کسی است که حق و باطل را از یکدیگر جدا میکند.
ربیع گفت: ای امیرالمؤمنین! این نادان با تو اینگونه برخورد میکند، اجازه بفرمایید تا گردنش را از تنش جدا کنیم.
مهدی به ربیع گفت: ساکت باش. اینها آرزویشان همین است که بدست ما کشته شوند تا به شهادت و سعادت برسند و ما شقی و بدبخت بشویم.
برای او حکمی بنویسیدکه پست اقضای کوفه را به او واگذار کنند و هیچ کس حق مخالفت با او را در آنچه فیصله میکند ندارد.
حکم را صادر کردند و بدست سفیان دادند. آن را برداشت و بیرون رفت. کاغذ را مچاله کرد و در رودخانه دجله انداخت و مدتی از انظار مردم ناپدید شد.
همه جا را گشتند ولی او را نیافتند. ناچار به جای او شریک نخعی را به آن پست گماردند [۱۸].
[۱۸] تذکرة الحفاظ (۱/۱۶۰). وفیات الأعیان ۲/۳۲۰ و احیاء علوم الدین ۵/۱۲۰