نووی و ظاهر بیبرس
وقتی ظاهر بیبرس برای جنگ با تاتار عازم شام گردید، رأی علمای آن زمان را برای جمعآوری مال از رعیت برای جنگ، جویا شد، فقهای شام رأی مثبت دادند. سپس پادشاه پرسید که آیا کسی دیگر باقیمانده است که رای او را نگرفته ایم؟
گفتند: شیخ محی الدین نووی باقی مانده است. شاه او را به حضور طلبید و گفت:
آنچه را که دیگر فقها نوشتهاند، امضاء کنید. شیخ امتناع ورزید. پادشاه پرسید: چرا شما امتناع میکنید؟
شیخ گفت: من میدانم که شما قبلا از بردگان امیر «بند قدار» بودهاید و هیچگونه مال و متاعی در اختیار نداشتهاید. سپس خداوند بر شما منت گذاشت و پادشاه شدید. و شنیده ام که شما یکهزار غلام در اختیار دارید که هر کدام خلخالی از طلا دارد و دویست کنیز دارید که هر کدام با خود زیور آلات گرانقیمت دارد اگر شما فقط همین طلاها و زیورآلات را جمعآوری کردید و کفایت نکرد آنگاه من فتوا میدهم که از رعیت مال جمعآوری نمایید.
پادشاه خشم گرفت و گفت: از شهر من -دمشق- بیرون شو.
شیخ گفت: بر روی چشم. و به سوی «نوی» به راه افتاد. فقهای دیگر به شاه گفتند: ایشان از علمای بزرگ و صالح و یکی از پیشوایان مردم است باید او را بر گردانید به دمشق.
پادشاه نزد او قاصدی فرستاد تابرگردد ولی شیخ نپذیرفت و گفت:
تا ظاهر در این شهر باشد من نمیآیم و بعد از یک ماه از این حادثه وفات یافت [۲۹].
[۲۹] من أخلاق العلماء جزء ۹.