ابن تیمیه و غازان
در اواخر قرن هفتم هجری غازان تاتار با لشکری از ایران به حلب یورش برد و در وادی سلیمه در سال ۶۹۸هـ با ناصر بن قداوون و لشکرش مواجه شدند و بعد از جنگی خانمانسوز ناصر شکست خورد و با اطرافیان و امرای خویش پا به فرار گذاشت و در پی آن اکثر بزرگان شهر و ریش سفیدان دمشق نیز شهر را به قصد مصر ترک گفتند.
ولی در این میان شیخ الاسلام ابن تیمیه با گروهی از عوام الناس ثابت قدم ماند و با تعدادی از ریش سفیدان زمام شهر را بدست گرفت. و خود به سر کردگی وفدی به ملاقات غازان رفت.
و در شهر نیک با او روبرو شد. و در میان آنها سخنان تندی رد و بدل شد. راوی میگوید: شیخ در حالی که مترجم سخنانش را ترجمه میکرد به غازان گفت:
تو خود را مسلمان مینامی و شنیده ام که با خود قاضی و مؤذن و امام جمعه همراه داری، پس چرا به جنگ ما آمدهای؟
اما پدران تو با اینکه کافر بودند ولی علیه بلد اسلام بعد از اینکه با هم پیمان بستیم قیام نکردند ولی تو پیمان را شکستی و به وعده هایت وفا ننمودی.
سخنان زیادی در میان آنها رد و بدل شد. سرانجام غازان دستور داد تا برای وفد غذا بیاورند.
وقتی غذا آوردند همه خوردند بجز ابن تیمیه. به او گفتند: چرا غذا نمیخوری؟
گفت: چگونه غذایی را که از گوشت گوسفندان غصب شده مردم تهیه شده و با آتش درختان غصب شده مردم پخته شده است بخورم.
غازان نشسته بود و به سخنان شیخ گوش میداد ولی اعتراض ننمود. گویا تحت تاثیر هیبت و محبت شیخ قرار گرفته بود و پرسید:
این شیخ کیست؟ من تاکنون کسی را به جرأت و صراحت بیان ایشان ندیدهام. و من در مقابل سخنان هیچ کس اینگونه بیجواب نماندهام.
حاضران شیخ را معرفی کردند و از علم و ویژگیهای او سخن به میان آوردند.
سپس غازان از شیخ درخواست دعا نمود. شیخ اینگونه دعا را شروع کرد:
بار خدایا! اگر این بنده ات (غازان) بخاطر سربلندی پرچم دین تو قیام نموده و میجنگد، او را مدد و نصرت و بر شهرها و بندگانت حاکم قرار ده.
و اگر از روی قلدری و بخاطر شهرت و کشورگشائی قیام کرده است تا او عزت یابد و اسلام و مسلمانان ذلیل شوند، پس دست او را کوتاه کن، رسوایش گردان و او را با اطرافیانش نابود کن.
غازان دستهایش را بلند کرد و آمین میگفت. راوی میگوید:
ما خود را جمع و جور کردیم تا با خون ابن تیمیه لباسهایمان خون آلود نشود.
پس از اینکه از آنجا بیرون شدیم، قاضی القضاة نجم الدین و دیگران به شیخ گفتند:
نزدیک بود خودت و ما را به کشتن دهی، بخدا سوگند! از این پس ما با تو نخواهیم آمد. شیخ نیز سوگند خورد که من با شما نخواهم آمد.
راوی میگوید: آنها راهشان را گرفتند و رفتند و شیخ با گروه اندکی از شاگردانش ماند. و آوازهاش در میان زنان، امرا و اطرافیان غازان پیچید.
همه نزد او آمدند و از او دعا میطلبیدند.
شیخ به سوی دمشق به راه افتاد. در مسیر راه مردم به او ملحق میشوند و بدین ترتیب با ۳۰۰ اسب سوار وارد دمشق گردید.
اما آنها که از شیخ جدا شده بودند در مسیر راه توسط گروهی از تاتار مورد اذیت قرار گرفتند و مالها و لباسهای خود را از دست داده بودند [۳۰].
این بود گزیده ای از مبارزات تاریخی علمای اسلام. باشد که خداوند آن را برای برادران مسلمان مفید واقع بگرداند.
سبحانك اللهم وبحمدك أشهد أن لا إله إلا أنت أستغفرك وأتوب إليك.
وحید عبدالسلام بالی
[۳۰] مختصر منهاج السنة (ذهبی).