اوزاعی و منصور
امام اوزاعی میگوید: خلیفه وقت منصور کسی را نزد من فرستاد تا حاضر شوم وقتی وارد مجلس ایشان شدم سلام کردم. او جواب سلامم را داد. و مرا در کنار خود نشاند. و گفت؟ چرا دیر وقت است نزد ما نمیآئی؟ اوزاعی: مگر با من کار داشتید؟
منصور: میخواهم از شما چیزی بیاموزم.
اوزاعی: پس خوب متوجه باش تا آنچه را که من میگویم فراموش نکنی.
منصور: چگونه من چیزی را که خود از آن سوال خواهم کرد شما را برای همین مطلب خواستهام. که فراموش خواهم کرد.
اوزاعی: من میترسم که چیزی از ما بشنوی. آنگاه بر آن عمل ننمایی.
اوزاعی میگوید: اینجا بود که یکی از نگهبانان بنام ربیع بر من بانگ بر آورد و دست بر شمشیر برد. ولی منصور او را سرزنش نمود و گفت:
این مجلس ثواب است نه عقاب.
من از این برخورد خلیفه خوشم آمد و سخن را به درازا کشیدم و گفتم: حدیثی را برایم مکحول از عطیه بن بشر روایت کرده است که رسول خداص فرمود: «أيما عبد جاءته موعظة من الله في دينه فإنها نعمة من الله سيقت إليه، فإن قبلها بشكر وإلا كانت حجته من الله عليه ليزداد إثما ويزداد الله بها سخطاً».
ای امیر! هر کسیکه از حق روی بر تابد در واقع از خداوند روی بر تافته است زیرا حق نام خداوند است.
خداوند دلهای مردم را نرم ساخته و شما را بخاطر قرابتی که با رسول اللهص داشتید بر آن حاکم قرار داده آنحضرت بر این امت شفقت داشت. مهربان و دلسوز بود. از این رو هم مردم از او خشنود بودند و هم خداوند او را میستود. پس شایسته است که تو نیز مطابق با حق و عدالت برخورد نمائی و پرده آنان را بپوشی و دردهای خود را بر روی آنان باز بگذاری تا در میان شما و آنان مانع و نگهبانی نباشد.
و اگر نعمت به آنها دست داد، خرسند و اگر مصیبت و گرفتاری شدند ناراحت شوی.
ای امیر! هم اکنون خاصان اطراف شما را گرفتهاند و عموم رعیت چه مسلمان و چه کافر که شما بر همه چیز آنان حاکم هستید، در مجلس شما راه نمیبینند.
در حالی که تک تک افراد رعیت بر گردن تو حق دارند که باید یکسان با آنها برخورد کنی. وگر نه چه پاسخی خواهی داشت روزی که ملیونها انسان برخیزند و هر یک از مصیبت و ستمی که توسط شما بر او وارد شده است، شاکی باشد.
ای امیر! اگر قرار بود سلطنت برای همیشه دوام بیاورد، هیچگاه از گذشتگان منتقل نمیشد و به شما نمیرسید.
پس به همین صورت برای شما نیز دوام نخواهد یافت بلکه باید کسانی دیگر بعد از تو آن را بدست گیرند.
ای امیر! از عمر بن خطاب منقول است که فرمود: اگر بزغالهای در کنار رودخانه فرات بمیرد من میترسم که خدا مرا در مورد آن باز خواست کند، ولی در کنار شما انسانهائی بسر میبرند که از سایه عدل شما محروماند.
ای امیر! قبل از تو پدر بزرگت عباس بن عبدالمطلب از پیامبر، امارت مکه یا طائف و یا یمن را خواسته بود ولی رسول خدا به ایشان فرمود: «ای عمو! احیای یک انسان و رسیدگی به او بهتر است از اینکه بر ملک پهناوری حکومت کنی».
اینرا از روی دلسوزی و شفقت به ایشان گفت و در جایی دیگر بعد از نزول آیه: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾ [الشعراء: ۲۱۴] فرمود:
ای عباس! ای صفیه عمه پیامبر! و ای فاطمه دختر محمد! متوجه باشید من نمیتوانم جلوی عذاب خدا را از شما بگیرم.
عمل من برای خودم و عمل شما برای خودتان خواهد بود.
عمر بن خطاب فرمود: امیران چهار نوعاند:
یکی آنکه خویشتن و زیردستانش را از آلودگیها باز دارد.
و چنین امری مانند مجاهدی است که مشغول جهاد در راه خدا میباشد. و دست رحمت خدا همواره بر سر او است.
دوم- امیری که ضعیف است فقط خود را از آلودگیها دور داشته و نمیتواند زیر دستانش را کنترل نماید.
چنین امیری بر کناره پرتگاه نابودی قرار دارد مگر اینکه رحمت خدا شامل حال وی گردد.
سوم- امیری که زیر دستانش را کنترل میکند ولی مهار خود را رها ساخته است.
این همان امیری است که در دوزخ طعمه حطمه میشود. چنانکه رسول خدا فرمود: «بشر الرعاة الحطمة».
برخی از حکام را به حطمه مژده ده. حطمه آتش است شعله ور در دوزخ.
این امیر خود هلاک میشود ولی زیر دستانش نجات مییابند.
چهارم- امیری است که هم مهار خودش و هم مهار زیر دستانش را آزاد گذاشته که این با زیر دستان خود در هلاکت قطعی به سر میبرند.
ای امیرالمؤمنین! مهمترین مسئولیت، ادای حق الهی است و بزرگترین بزرگواری تقوای نفس است. و هر کس عزت و سر بلندی را سایه اطاعت خدا جستجو کند.
خداوند او را بلند مرتبه میسازد و هر کس عزت و سربلندی را در معصیت و نافرمانی خدا جستجو نماید، خداوند او را پست و ذلیل خواهد کرد. اینست نصیحت من به تو. و سلام
امام اوزاعی میگوید: اینرا گفتم و بلند شدم. خلیفه گفت: کجا؟ گفتم: به خواست خدا و اجازه شما به سوی فرزندان و وطنم. خلیفه گفت: اجازه دارید، و برای نصیحت که فرمودید از شما سپاسگذارم و آن را پذیرفتم.
محمد بن مصعب که شاهد ماجرا بود، میگوید: خلیفه دستور داد که به او مالی بدهند تا در مخارج خود از آن استفاده کند ولی ایشان نپذیرفت و گفت: من به این مال نیازی ندارم و نمیخواهم نصیحتم را در مقابل مال دنیا بفروشم.
منصور نیز با این خصلت امام، آشنائی داشت از این رو اصرار بخرج نداد [۱۵].
[۱۵] مواعظ خلفاء حافظ ابن ابی دنیا.