۹- مراقبت از اندام و جوارح
علماء سلف (رحمهم الله) ایمان را اینگونه تعریف میکنند: تصدیق به جنان (قلب)، اعتراف به زبان، و عمل به ارکان (اعضاء و جوارح). ایمان بدون عمل کامل نیست و این وظیفۀ مهم به عهدۀ جوارح به ویژه زبان و چشم و گوش است، و صلاح قلب بستگی به حفظ جوارح دارد، و اهمال جوارح موجب فساد قلب میشود. در این باره واعظ زاهد، احمد بن عاصم انطاکی میگوید: «هرگاه صلاح قلب را خواستید، اعضای خود را از منهیات حفظ کنید تا به صلاح آن کمک کرده باشید و چون ایشان این حقیقت را درک کرده بودند، به شدت از اموری که موجب فساد جوارح میشد دوری میجستند. اگر در مجلس یکی از آنان، احدی زبان به غیبت و بدگویی دیگران میگشود، وی را از مجلس بیرون میکردند. اگر یکی از آنان از کنار زنی نامحرم عبور میکرد، چشمان خود را میبست؛ بعضی از ایشان به خاطر کلمهای که بر زبان جاری کرده و آن را خطا میپنداشت، به شدت به گریه میافتاد.
تابعی بزرگوار احنف بن قیس که دوست و محبوب امیرالمؤمنین عمر بن خطابسبود، میگفت: «در مجالس ما از طعام و زن بحث نکنید، چون من از کسی که از عورت و شکم خود تعریف کند، خوشم نمیآید» [۵۱]. شکی نیست که هر کلمه و هر نگاهی بر قلب شما تاثیر میگذارد، آنان در اثنای موعظه و سخنرانی و درس این حساسیت را داشتند و هرگاه به هنگام سخن دچار لغزش میشدند آن را نتیجۀ خشمی میدانستند که خدا بر آنان روا داشته است. و نیز آن را نتیجۀ عجب و تکبرشان به هنگام سخن گفتن یا نظر حرامی میدانستند که خدای متعال به سبب ارتکاب این منهیات آنها را از گفتن کلام صواب و بصیرت قلبی محروم میکند، و از ترس چنین انتقامی به شدت جوارح خود را از منهیات منع میکردند.
امام تابعی، ابراهیم نخعی که در امر تزکیه الگویی عملی بود، میگوید: «من هرگاه چیزی را ببینم که مایۀ ننگ باشد، از ترس این که مبادا بدان گرفتار شوم و جزء طینت من شود، از آن پرهیز میکنم». گمان نکنیم این نوعی تنگنظری است، بلکه بازگشت به آداب نبوی است. رسول الله جفرموده است:
«لاَ تُظْهِرَنَّ الشَّمَاتَةَ لأَخِيكَ فَيَرْحَمُهُ اللَّهُ وَيَبْتَلِيكَ»۱
«در برابر غم و مصیبتی که برای برادر دینیات پیش آمده است اظهار شادی مکن تا مبادا خداوند او را مورد رحمت قرار داده و تو را به آن مبتلا سازد».
أحنف بن قیس نیز زبان را حفظ میکرد و از لغزش آن در هراس بود. وی ادب را بسیار مراعات میکرد تا مبادا از شاهراه شریعت منحرف شود. وی میگفت: هرکس با من منازعه کند، من در برابر او یکی از این سه راه را برمیگزینم: «اگر از من بزرگتر باشد، ادب و وقار را رعایت میکنم، و اگر از من کوچکتر باشد، احترام خود را نگه میدارم، و اگر با من در یک سطح قرار داشته باشد، ایثار و تواضع را پیشه میکنم» [۵۲].
به همین جهت سلف صالح (رحمهم الله) به هنگام نیایش از خداوند طلب میکردند که تمام وجود و اعضای آنان را نور فرا گیرد، و هیچ چیزی مانع آن نشود. آنان میگفتند:
«اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِى قَلْبِى نُورًا، وَفِى بَصَرِى نُورًا، وَفِى سَمْعِى نُورًا، وَعَنْ يَمِينِى نُورًا، وَعَنْ يَسَارِى نُورًا، وَفَوْقِى نُورًا، وَتَحْتِى نُورًا، وَأَمَامِى نُورًا، وَخَلْفِى نُورًا، وَاجْعَلْ لِى نُورًا» [۵۳].
«پروردگارا! نور خود را در قلب و چشم و گوش و راست و چپ و بالا و پایین و پیش و پس و تمام وجودم قرار ده».
نفس بیشتر راه تمرد را در پیش میگیرد و صاحبش را از ساحل تزکیه دور میکند و برای وی دام میگستراند. کسانی از شر آن در امان خواهند ماند که با هوشیاری از سرانجام شوم تسلط نفس آگاه باشند، و کسانی به این موفقیت دست مییابند که تمام وجود آنان را نور فرا گرفته باشد.
تابعین عقوبت را ناشی از اهمال جوارح، و برخورداری از لذت معنوی را در حفظ آن میدانستند. و اتباع و پیروان خود را نیز به همین شیوه تربیت میکردند. حذیفه بن قتادۀ مرعشی میگفت: جوارح چهارند: چشم، زبان، هوای نفس و قلب. پس نگهبان چشمانت باش تا جز بر حلال نظر نکنند. مواظب زبانت باش تا خلاف قلبت نگوید، چون خدا برآن آگاه است. و مواظب قلبت باش که هیچگونه بغض و کینهای نسبت به مسلمانان در آن نباشد. نفس خود را از تبعیت خواستههایش بازدار، وای برتو اگر چنین نکنی». و از صمیم قلب برای موفقیت علما و دعوتگران آن روزگار دعا میکند و دلش حتی به حال کسانی که مرتکب لغزش اندک میشوند، میسوزد. او نسبت به تابعین که از نظر زمانی بسیار از ما جلوتر بوده و از نظر فضایل و کمالات به مراتب بر ما برتر بودند، این احساس را داشت. اگر وی در این عصر میزیست و میدید که دعوتگران امروز نسبت به یکدیگر کینه به دل دارند، و ادب را در حق یکدیگر رعایت نمیکنند و از مفهوم اخوت و برادری راستین اسلامی فاصله گرفتهاند، بدون شک بیشتر دعا میکرد. شکی در این نیست که یکی از علل اساسی عدم موفقیت و ثبات ما و تسلط ستمگران جبار، فقدان ویژگیهایی است که امام مرعشی در رابطه با تربیت نسل آن روزگار ذکر کرده است.
[۵۱] سیر أعلام النبلاء: ۴ / ۹۴. [۵۲] سیر أعلام النبلاء: ۴ / ۹۲. [۵۳] الفتح: ۶۳۱۶.