مبحث چهاردهم زندگی حضرت موسی ÷
حضرت موسی ÷پسر «عمران» پسر «فاهیت» پسر «لاو» پسر حضرت یعقوب پسر حضرت اسحاق پسر حضرت ابراهیم ÷است.
نام مادر حضرت موسی «یوکان» دختر «لاو» است. در بیشتر سورههای قرآن از سرگذشت حضرت موسی یاد شده است مثلاً در سوره «القصص» خداوند میفرماید:
﴿نَتۡلُواْ عَلَيۡكَ مِن نَّبَإِ مُوسَىٰ وَفِرۡعَوۡنَ بِٱلۡحَقِّ لِقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ٣ إِنَّ فِرۡعَوۡنَ عَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَجَعَلَ أَهۡلَهَا شِيَعٗا يَسۡتَضۡعِفُ طَآئِفَةٗ مِّنۡهُمۡ يُذَبِّحُ أَبۡنَآءَهُمۡ وَيَسۡتَحۡيِۦ نِسَآءَهُمۡۚ إِنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ٤﴾[القصص: ۳-۴].
«بخشی از سرگذشت [مهم] موسی و فرعون را برای [عبرت گرفتن] مردمی که ایمان میآورند به حق و راستی بر تو میخوانیم. (٣) همانا فرعون [در سرزمین مصر] برتری جویی و سرکشی کرد و مردمش را گروه گروه ساخت، در حالی که گروهی از آنان را ناتوان و زبون گرفت، پسرانشان را سر میبرید، و زنانشان را [برای بیگاری گرفتن] زنده میگذاشت؛ بیتردید او از مفسدان بود..».
نام فرعون مصر «ولید» پسر «مصعب» بود نام همسرش «آسیه» دختر «مزاحم» بود.
شبی فرعون در خواب دید که آتشی از طرف «بیتالمقدس» آمد و خانمان و گروه قطبیها را سوزاند ولی گروه سبطیها «بنیاسرائیلیها» از این آتش محفوظ ماندند. هنگامی که فرعون از خواب بیدار شد بسیار از این خواب ترسید. جادوگران و کاهنان و منجمان را جهت تفسیر و تعبیر این خواب به حضور خود فرا خواند. آنها چنین نتیجهگیری کردند که از طایفه بنیاسرائیل پسری به دنیا میآید و هنگامی که بزرگ شد مدعی نبوت میشود و با تو به مبارزه میایستد و ترا نابود میکند. بدین سبب فرعون دستور داد که هر زن حاملهای که حملش پسر باشد باید بعد از وضع حمل بچهاش کشته شود. مدتی این عمل زشت و حیوانی و درندهخوئی را انجام دادند. روزی همنشینان فرعون گفتند: اگر این کار ادامه یابد فقط افراد پیر و از کار افتاده باقی میمانند و کسی از پسران جوان برای کار کردن و خدمت به این پیران پیدا نمیشود. فرعون گفت: پس یک سال در میان این کار انجام شود. در همان سال اول که فرزند پسر کشته نمیشد هارون برادر موسی به دنیا آمد.
چنانکه روایت شده است در حدود دوازده هزار پسر بچه بنیاسرائیل کشته شد.
جا دارد که در اینجا داستانی را از گلستان سعدی در رابطه با پدیده زشت ستم و ظلم و عواقب هلاکتبار آن نقل کنیم:
ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگری را دادی بطرح صاحبدلی برو گذر کرد و گفت: ماری تو هر که را ببینی بزنی؛ یا بوم که هر کجا نشینی بکنی، زورت از پیش میرود با ما؛ با خداوند غیبدان نرود. زورمندی مکن بر اهل زمین تا دعائی بر آسمان نرود. حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت او درهم کشید و برو التفات نکرد، تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت و زبستر نرمش بخاکسر گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران همی گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟ گفت: از دل درویشان.
حذر کن ز دود درونهای ریش؛ که ریش درون عاقبت سر کند؛ بهم بر مکن تا توانی دلی؛ که آهی جهانی بهم برکند. بر تاج کیخسرو نبشته بود؛ چه سالهای فراوان و عمرهای دراز؛ که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت؛ چنانکه دست به دست آمده است ملک بما؛ به دستهای دگر همچنین بخواهد رفت.
اراده خداوند نطفه مبارک حضرت موسی در رحم مادرش قرار گرفت و بعد از گذشت مدت معمولی، مادرش وضع حمل کرد ولی میترسید که اگر فرعونیان آگاهی یابند نوزاد را سر ببرند. خداوند تعالی مادرش را با الهام قلبی راهنمایی میکند و میفرماید: الآیه:
﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِۖ فَإِذَا خِفۡتِ عَلَيۡهِ فَأَلۡقِيهِ فِي ٱلۡيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحۡزَنِيٓۖ إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَيۡكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِينَ٧﴾[القصص: ٧].
«و به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر بده، پس هنگامی که [از سوی فرعونیان] بر او بترسی به دریایش انداز، و مترس و غمگین مباش که ما حتماً او را به تو باز میگردانیم، و او را از پیامبران قرار میدهیم..».
﴿فَٱلۡتَقَطَهُۥٓ ءَالُ فِرۡعَوۡنَ لِيَكُونَ لَهُمۡ عَدُوّٗا وَحَزَنًا﴾[القصص: ۸].
«[مادرش به الهام خدا او را به دریا انداخت] پس خاندان فرعون او را [از آب] گرفتند تا سرانجام، دشمنشان و مایه اندوهشان شود».
کار به جائی رسید که مادر موسی ناچار شد او را به دریاگونه نیل بیندازد. خاندان فرعون موسی را از روی امواج نیل برگرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان گردد.
﴿وَقَالَتِ ٱمۡرَأَتُ فِرۡعَوۡنَ قُرَّتُ عَيۡنٖ لِّي وَلَكَۖ لَا تَقۡتُلُوهُ عَسَىٰٓ أَن يَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗا وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ٩﴾[القصص: ٩].
«و همسر فرعون گفت: [این نوزاد] برای من و تو مایه شادمانی و خوشحالی است، او را نکشید، امید است ما را سود دهد، یا وی را به فرزندی خود بگیریم. ولی آنان آگاه نبودند [که دشمنشان را به دست خود میپرورند.]».
﴿وَأَصۡبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَٰرِغًاۖ إِن كَادَتۡ لَتُبۡدِي بِهِۦ لَوۡلَآ أَن رَّبَطۡنَا عَلَىٰ قَلۡبِهَا لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٠﴾[القصص: ۱۰].
«قلب مادر موسی [از هر چیز جز یاد فرزندش] تهی شد [و در اضطراب و نگرانی فرو رفت]. اگر قلبش را [با لطف خود] محکم و استوار نکرده بودیم تا از باورکنندگان وعده ما باشد، به درستی که نزدیک بود آن [حادثه پنهانی] را فاش کند،.».
﴿وَقَالَتۡ لِأُخۡتِهِۦ قُصِّيهِۖ فَبَصُرَتۡ بِهِۦ عَن جُنُبٖ وَهُمۡ لَا يَشۡعُرُونَ١١﴾[القصص: ۱۱].
«به خواهر موسی گفت: [اوضاع و احوال] او را پی گیری کن. پس او موسی را از دور [در آغوش فرعونیان] دید در حالی که خاندان فرعون [پی گیری او را] درک نمیکردند».
خداوند میفرماید: و ما دایگان را از او بازداشتیم و نگذاشتیم نوزاد پستان زنی را بمکد، پیش از آنکه مادرش را پیدا و به دایگانی موسی ببرند مأموران در جستجوی دایگان میگشتند خواهر موسی خود را بدیشان رساند و گفت: آیا شما را به ساکنان خانوادهای رهنمود کنم که برایتان سرپرستی او را به عهده گیرند و وی را شیر دهند و پرورش کنند و خیرخواه و دلسوز او باشند و نیز خداوند میفرماید:
زمانی که موسی ÷به نهایت قدرت و رشد جسمانی خود رسید و خرد و اندیشهاش کامل گردید بدو فرزانگی و دانش دادیم و ما این گونه به نیکوکاران پاداش میدهیم. موسی از قصر فرعون رهسپار کوچه و بازار پایتخت مملکت شد و بدون اینکه اهالی شهر مطلع شوند وارد آنجا گردید، در شهر دید که دو مرد میجنگند که یکی از قبیله او یعنی از بنیاسرائیل و دیگری از دشمنان او یعنی از طائفه قبطیهای جانبدار فرعون است. فردی که از قبیله او بود علیه کسی که از دشمنانش بود، از موسی کمک خواست و موسی کمکش کرد و مشتی بدو زد و او و در نتیجه آن شخص مرد. موسی ÷گفت: این از عمل شیطان بود واقعاً شیطان دشمن گمراهکننده آشکاری است. موسی از کرده خود پشیمان شد و رو به درگاه خداوند کرد و گفت: پروردگارا من بر خوشتن با کشتن یک نفر ستم کردم پس به فریادم رس و مرا ببخش. خدا دعایش را اجابت کرد و او را بخشید، چرا که خدا بس آمرزنده و مهربان دباره بندگان پشیمان و توبهکار است. حضرت موسی گفت: پروردگارا به پاس نعمتهائی که به من عطا فرمودهای هرگز پشتیبان بدکاران و بزهکاران نخواهم شد.
حضرت موسی ÷در شهر پریشان و نگران، شب را به روز آورد و ناگهان کسی که دیروز از موسی یاری و مدد خواسته بود او را به فریاد خواند چرا که با قبطی دیگری گلاویز شده بود و از عهدهاش بر نمیآمد. موسی ÷بدو گفت: حقا تو گمراه آشکاری و همین که موسی خواست به سوی کسی که دشمن آن دو بود دست بگشاید و حمله نماید، مرد قبطی فریاد زد و گفت: آیا میخواهی مرا بکشی همان گونه که دیروز کسی را کشتی؟ در زمین جز این نمیخواهی که ستمگر روزگوئی باشی و نمیخواهی که از اصلاحگران باشی؟ وقتی که خبر کشته شدن قبطی پراکنده شد مردی که از خانواده فرعون بود و ایمان آورده بود از نقطه دور دست شهر شتابان آمد و گفت: ای موسی، درباریان و بزرگان قوم برای کشتن تو به رایزنی نشستهاند، پس هر چه زودتر از شهر بیرون برو. مسلماً من از خیرخواهان و دلسوزان تو هستم. موسی از شهر خارج شد در حالی که ترسان و چشم به راه بود که هر لحظه حادثهای رخ دهد و فرعونیان او را دستگیر کنند. خدا را به فریاد خواند و گفت: پروردگارا مرا از مردمان ستمگر رهائی بخش و هنگامی که رو به جانب مدین «شهر شعیب» کرد گفت: امید است که پروردگارم مرا به راستای راه رهنمود فرماید. هنگامی که به چاه آب مدین رسید مردمان زیادی را دید که بر آن گرد آمدهاند و چهار پایان خود را سیراب میکنند در یک طرف دو نفر زن را دید که گوسفندان بیامیزند. موسی گفت: شما دو نفر چه کار میکنید، گفتند: پدر ما پیرمرد کهنسالی است و ما گوسفندانمان را آب نمیدهیم تا چوپانان همگی گوسفندان خود را بر میگردانند و چاه آب خلوت میشود. موسی دلش به حال آنان سوخت و گوسفندان ایشان را سیراب کرد سپس از فرط خستگی به زیر سایه درختی رفت و عرضه داشت: پروردگارا من نیازمند هر آن چیزی هستم که برایم حواله و روانه فرمائی. یکی از آن دو دختر که با نهایت حیاء گام بر میداشت به پیش او آمد و گفت: پدرم از تو دعوت میکند تا پاداش این که لطف فرموده و آب را از چاه بیرون کشیدهای و بدان گوسفندان ما را آب دادهای به تو بدهد.
﴿فَلَمَّا جَآءَهُۥ وَقَصَّ عَلَيۡهِ ٱلۡقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفۡۖ نَجَوۡتَ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[القصص: ۲۵].
«چون نزد او آمد و داستانش را بیان کرد، گفت: دیگر نترس که از آن گروه ستمکار نجات یافتی».
یکی از آن دو دختر حضرت شعیب ÷گفت: ای پدر من او را استخدام کن چرا که بهترین کسی را که باید استخدام کنی شخصی است که نیرومند و درستکار باشد.
حضرت شعیب ÷پدر آن دو دختر به حضرت موسی ÷گفت: من میخواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو درآوردم به این شرط که هشت سال برای من کار کنی سپس اگر هشت سال را به ده سال تمام برسانی، محبتی کردهای من نمیخواهم بر تو سختگیری کنم اگر خدا بخواهد مرا از زمره نیکوکاران خواهی یافت. حضرت موسی آن را پذیرفت و گفت:
﴿أَيَّمَا ٱلۡأَجَلَيۡنِ قَضَيۡتُ فَلَا عُدۡوَٰنَ عَلَيَّۖ وَٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَكِيلٞ﴾[القصص: ۲۸].
«هر یک از این دو مدت را به پایان برم هیچ تعدّی و ستمی بر من نیست، و خدا بر آنچه میگوییم، نگهبان و وکیل است».
هنگامی که موسی مدت را به پایان رسانید و همراه خانوادهاش از مدین به سوی مصر حرکت کرد در جانب کوه «طور» آتشی را دید. به خانوادهاش گفت: بایستید من آتشی میبینم. شاید از آنجا خبری از راه یا شعلهای از آتش برای شما بیاورم تا خویشتن را بدان گرم کنید. هنگامی که موسی به کنار آتش آمد، از ناحیه سرزمین راست خود در منطقه مبارکی چون کوه طور از میان یک درخت فریاد زده شد:
﴿أَن يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّيٓ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾[القصص: ۳۰].
«ای موسی! یقیناً منم خدا پروردگار جهانیان».
﴿إِنِّيٓ أَنَا۠ رَبُّكَ فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَيۡكَ إِنَّكَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوٗى١٢﴾[طه: ۱۲].
«بدون شک من پروردگار تو هستم، کفشهایت را از پا بیرون بیاور «در آن زمان بیرون آوردن کفش از نشانه تواضع و ادب بوده است» همانا تو در سرزمین پاک و مبارک «طوی» هستی. «طوی» نام سرزمین کنار کوه طور است».
﴿وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُكَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا يُوحَىٰٓ١٣﴾[طه: ۱۳].
«من ترا برای مقام رسالت برگزیدهام، پس گوش فرا ده بدان چه وحی میشود». تا آن را خوب بیاموزی و به قوم خود برسانی.
﴿إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ١٤﴾[طه: ۱۴].
«همانا من خدا هستم و معبودی جز من نیست پس تنها مرا عبادت کن «عبادتی خالص از هرگونه شرکی» و نماز را بخوان تا همیشه به یاد من باشی».
در نتیجه با اراده خدا و شایستگی که حضرت موسی داشت به رتبه پیامبری نائل گشت و یکی از پیامبران اولوالعظم گردید.
﴿إِنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ أَكَادُ أُخۡفِيهَا لِتُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا تَسۡعَىٰ١٥﴾[طه: ۱۵].
«بیتردید قیامت که میخواهم زمان وقوعش را پنهان بدارم، آمدنی است، تا هر کس را برابر تلاش و کوششی که میکند، پاداش دهند».
﴿فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنۡهَا مَن لَّا يُؤۡمِنُ بِهَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ فَتَرۡدَىٰ١٦﴾[طه: ۱۶].
«پس مبادا آنکه از هوای نفسش پیروی کرده و [به این سبب] به قیامت ایمان ندارد، تو را [از توجه به آن] باز دارد که هلاک میشوی».
﴿وَمَا تِلۡكَ بِيَمِينِكَ يَٰمُوسَىٰ١٧﴾[طه: ۱٧].
«و ای موسی! این [قطعه چوب] در دست راستت چیست؟».
حضرت موسی جواب داد که این عصای من است و بر آن تکیه میکنم و با آن گوسفندان را میرانم و برای آنها برگ میریزم و نیازهای دیگران را با آن برآورده میکنم، خداوند فرمود:
﴿أَلۡقِهَا يَٰمُوسَىٰ﴾[طه: ۱٩].
«ای موسی عصا را بینداز».
موسی فوراً عصا را انداخت و ناگهان مار بزرگی شد و به سرعت راه افتاد. خدا به موسی فرمود: آن را بگیر و مترس ما آن را به هیأت اول و حالت نخستین باز خواهیم گرداند و دست خود را به گریبان خویش فرو بر، تا سفید و درخشان بیرون آید بیآنکه دچار عیب و بیماری شده باشد و این معجزه دیگری برای توست. ما اینها را به تو نمودیم تا بعضی از معجزههای بزرگ خود را با تبدیل عصا به اژدها و سفید و درخشنده شدن دست به تو نشان دهیم و دلیل صدق رسالت تو باشد.
﴿ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٢٤﴾[طه: ۲۴].
«بهسوی فرعون برو؛ زیرا او [در برابر خدا] سرکشی کرده است».
حضرت موسی ÷خاشعانه به دعا پرداخت و گفت: پروردگارا سینهام را فراغ و گشاده دار تا در پرتو شرح و سعه صدر، خشم و کین از دل برخیزد و با آرامش تمام رسالت آسمانی را به جای آورم و کار رسالت مرا بر من آسان گردان و گره از زبانم بگشا، تا این که سخن مرا بفهمند و یاوری از خاندانم برای من قرار بده برادرم هارون را.
﴿قَالَ قَدۡ أُوتِيتَ سُؤۡلَكَ يَٰمُوسَىٰ٣٦﴾[طه: ۳۶].
خداوند موسی را ندا داد و فرمود: «ای موسی خواسته تو به تو داده میشود».
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلۡتُ مِنۡهُمۡ نَفۡسٗا فَأَخَافُ أَن يَقۡتُلُونِ٣٣﴾[القصص: ۳۳].
«گفت: پروردگارا! من یک نفر از آنان را کشته ام، میترسم مرا بکشند».
خداوند فرمود: ای موسی مترس چند بار شما را از ترس و ناراحتی نجات دادیم مثلاً شما از یادت نیست که به منظور حفظ شما از فرعونیان به مادرت گفتیم ترا در تابوت و صندوقی اندازد و آن را به دریا بسپارد و به دریا نیز فرمان دادیم او را به کنار منزل فرعون ببر و محبت ترا نیز در دل فرعون و همسرش انداختیم، تا ترا به منزل خود ببرند و مادر خودت را برای تو به عنوان پرستار و شیرده انتخاب کنند و موقعی که یک نفر قبطی کشتی باز ترا نجات دادیم و به تو الهام کردیم که به طرف مدین حرکت کنی و چند سال در آنجا ماندی، در حالی که مجرد بودی و در آنجا متأهل شدی و ثروت و مال زیادی را در آنجا به دست آوردی و از همه مهمتر به رتبه پیامبری رسیدی و در نتیجه به زادگاه خود مصر برگشتی الآن هنگام انجام مأموریت است تو و برادرت همراه با آیات من که در اختیارتان گذاردهام بروید و در ذکر و یاد و اجرای فرمان من سستی نکنید به سوی فرعون بروید که سرکشی کرده است و در کفر و طغیان از حد گذشته است سپس به نرمی با او سخن بگوئید شاید غفلت خود و عظمت خدا را یاد کند.
هنگامی که حضرت موسی و هارون سبرای هدایت و ارشاد به نزد فرعون رفتند و مطالب خود را بیان داشتند و او را به خداشناسی و پرستش خداوند دعوت کردند و گفتند از این طغیان و ضلالت و جور و ستم دست بردار، فرعون گفت: ﴿قَالَ أَلَمۡ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيدٗا وَلَبِثۡتَ فِينَا مِنۡ عُمُرِكَ سِنِينَ١٨﴾[الشعراء: ۱۸].
ای موسی آیا ما ترا در کودکی میان خود و در دامان مهر و در آغوش لطف خویش نپروراندیم؟ و آیا سالهای متمادی از عمرت در بین ما ماندگار نبودهای؟ و از رعایت و حفاظت و نان و نمک ما برخوردار نگشتهای؟ و آن کاری را کردهای که کردهای و مرتکب قتل یکی از طرفداران ما شدهای و از اینها گذشته تو اینک کفران نعمتهای ما میکنی و حق نان و نمک ما را فراموش میکنی و با ادعای پیغمبری پروردگار جهان، الوهیت ما را نادیده میگیری. فرعون از حضرت موسی سؤال کرد و گفت: پروردگار جهانیان کیست؟ که این همه از او صحبت میکنی و خویشتن را فرستاده او میدانی؟ «موسی ÷گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است اگر شما راه یقین میپوئید و حقیقت را میجوئید، حق این است که گفتیم. «فرعون» رو به اطرافیان خود کرد و مسخرهکنان گفت: آیا نمیشنوید این مرد چه میگوید؟ میشنوید که جز یاوه نمیگوید؟ موسی پس از اشاره به جهان کبیر، اشاره به جهان صغیر کرد و گفت: او پروردگار نیاکان پیشین شما است که مردند و چون جاودانه نیستند نمیتوانند خدا باشند. فرعون به خیرهسری همچنان ادامه داد و گفت: پیغمبری که به سوی شما فرستاده شده است قطعاً دیوانه است چرا که سخنان پریشان میگوید و جز مرا خدا میداند.
حضرت موسی باز هم به نشانههای خداشناسی گسترده در پهنه آفرینش اشاره کرد و گفت: آن خدائی که من شما را به پرستش او دعوت میکنم پروردگار طلوع و غروب کواکب و سیارات جهان و همه چیزهایی است که در میان آن دو قرار دارد اگر شما عاقل میبودید چنین چیزی را در پرتو خرد، از روی نظام طلوع و غروب ستارهگان و برنامه دقیق و اسرارآمیز آنها میفهمیدید.
فرعون سخت برآشفت و گفت: اگر جز مرا به پروردگاری برگزینی ترا از زمره زندانیان خواهم کرد. حضرت موسی ÷گفت: آیا اگر من چیزی روشنی را به تو نشان دهم باز هم مرا زندانی میکنی؟ فرعون گفت: اگر از زمره راستگویانی آن را بنمای. در این هنگام موسی عصای خود را انداخت ناگاه اژدهای حقیقی و نمایانی گردید و دست خود را به گریبان فرو برد و سپس آن را بیرون آورد ناگهان بینندگان آن را سفید و روشن همچون ماه تابان دیدند و پرتو آن همه جا را نور باران و درخشان کرد. فرعون به اشراف و بزرگان دوروبر خود گفت: این مرد جادوگر بس آگاه و ماهری است. میخواهد با جادوی خود عامه مردم را پیرامون خویش جمع آورد و شما را از سرزمین خودتان مصر بیرون کند. پس شما چه میاندیشید و چه فرمان میدهید. گفتند: موسی و برادرش را مهلت بده و در کار شکنجه آنان عجله مکن و به تمام شهرهای مصر مأمورانی برای بسیج اعزام کن تا همه جادوگران ماهر و زبردست را پیش تو بیاورند. سرانجام جادوگران در روز موعد که روز جشن مصریها بود، در مکان معینی گردآورده شدند و به میدان مبارزه گسیل گشتند
﴿فَأَوۡجَسَ فِي نَفۡسِهِۦ خِيفَةٗ مُّوسَىٰ٦٧﴾[طه: ۶٧].
«حضرت موسی در این هنگام در درون خود احساس اندکی هراس و بیم نمود».
خداوند میفرماید:
﴿قُلۡنَا لَا تَخَفۡ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡأَعۡلَىٰ٦٨﴾[طه: ۶۸].
«مترس حتماً تو برتری و بر آنان چیره میشوی و کارهای باطلشان را شکست خواهی داد».
موسی ÷مهلت نداد و عصای خود را افکند، ناگهان اژدهای بزرگی گردید و با سرعت شروع به بلعیدن ابزارهای دروغین ایشان کرد و آنها را یکی بعد از دیگری در کام خود فرو برد جادوگران سجدهکنان بر زمین فرو افتادند و گفتند: به پروردگار عالمیان ایمان داریم، به پروردگار موسی و هارون.
فرعون جادوگران را تهدید کرد و گفت: آیا به او ایمان آوردید پیش از آن که من به شما اجازه دهم؟ او «موسی» بیگمان بزرگ و استاد شما است و به شما جادوگری آموخته است. پس خواهی دانست که با چه زجر و شکنجهای شما را خواهم کشت. حتماً دستها و پاهای شما را عکس یکدیگر قطع میگردانم و همگی شما را به دار میآویزم. ساحران گفتند: هیچ زیانی نیست از این کاری که تو خواهی کرد. هر کاری که میخواهی بکن، باکی نیست، چرا که ما به سوی پروردگارمان باز میگردیم و به لقای معشوق و معبود حقیقی خود میرسیم و پاداش خویش را از او دریافت میداریم. ما امیدواریم که پروردگارمان گناهانمان را ببخشاید چرا که ما در میان قوم نخستین ایمان آورندگان بودهایم.
فرعون فرمان داد که دست و پای ساحرانی که ایمان آورده بودند قطع کنند. دستور فرعون را انجام دادند و این افراد به شهادت رسیدند. روزی طرفداران فرعون گفتند: آنهایی که به موسی ایمان آوردهاند و از پرستش تو و بتها رویگردان هستند هر روز افزایش مییابند و مملکت ما را به فساد و تباهی میکشند. فرعون گفت: شما در این باره غمگین نباشید پسرانشان را میکشم و دخترانشان را خادم خود قرار میدهم. در نتیجه فرعون و فرعونیان تعداد زیادی را از مؤمنین که به عنوان بنیاسرائیل شهرت یافته بودند به شهادت رساندند. بر اثر فشار و شکنجه فرعونیان بنیاسرائیل شکایت را پیش حضرت موسی گفتند: ما از طرف فرعونیان بینهایت در آزار و اذیت قرار گرفتهایم حضرت موسی فرمود: صبر گیرید و تحمل داشته باشید. زیرا به شما امید میدهم که فرعونیان مورد هلاکت و نابودی قرار خواهند گرفت و شما رستگار خواهید شد و در حالت امن و آسایش به سر خواهید برد.
روایت شده است که آسیه دختر مزاحم همسر فرعون پنهانی ایمان آورد و از بتپرستی دست کشید. روزی آسیه در برابر آینه ایستاد تا موی سر خود را شانه زند، شانه از دستش افتاد و شکست و گفت: خدایا سلطنت فرعون را مانند این شانه از بین ببر. فرعون این سخن را شنید و در حالت خشم و غضب گفت: آیا شما هم به موسی ایمان آوردید؟ آسیه گفت: بلی. فرعون گفت: اگر از این کار دست نکشی ترا مورد شکنجه و آزار قرار میدهم. آسیه گفت: هر چه میخواهی انجام بده. فرعون دستور داد که دست و پای او را میخ بزنند. در این هنگام حضرت جبرئیل آمد و گفت: ای آسیه خداوند میفرماید: چه میخواهد برایش انجام میدهم. آسیه گفت:
﴿رَبِّ ٱبۡنِ لِي عِندَكَ بَيۡتٗا فِي ٱلۡجَنَّةِ وَنَجِّنِي مِن فِرۡعَوۡنَ وَعَمَلِهِۦ وَنَجِّنِي مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[التحریم: ۱۱].
«خداوند از میان مؤمنان زن فرعون را مثل زده است، وقتی که گفت: پروردگارا برای من در بهشت نزد خودت خانهای بنا کن و مرا از فرعون و کارهایش رهایی بخش و از این مردمان ستمکاره نجات ده».
خداوند دعای آسیه همسر فرعون را قبول کرد و وفات فرمود. از آنجا که این همه پند و اندرز و تبلیغ و موعظه حضرت موسی ÷برای اصلاح فرعونیان و دست کشیدن آنان از بتپرستی و اذیت و آزاد مؤمنین هیچ فایدهای نداشت، حضرت موسی ÷و هارون برادرش به مناجات ایستادند و از خداوند خواستند که آن قوم مشرک و بدکار را نابود گرداند. حضرت موسی ÷گفت: پروردگارا تو به فرعون و فرعونیان در دنیا زینت و بهجت جهان، یعنی فرزندان و قدرت فراوان و نعمت و دارایی سرشار دادهای و عاقبت آن این شده است که بندگانت را از راه تو به در میبرند و گمراهشان میکنند.
﴿رَبَّنَآ إِنَّكَ ءَاتَيۡتَ فِرۡعَوۡنَ وَمَلَأَهُۥ زِينَةٗ وَأَمۡوَٰلٗا فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّواْ عَن سَبِيلِكَۖ رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ﴾[یونس: ۸۸].
و موسی گفت: «پروردگارا! فرعون و اشراف و سرانش را در زندگی دنیا زیور و زینت [بسیار] و اموال [فراوان] دادهای که [نهایتاً مردم را] از راه تو گمراه کنند، پروردگارا! اموالشان را نابود کن و دلهایشان را سخت گردان که ایمان نیاورند تا آنکه عذاب دردناک را ببینند».
﴿قَالَ قَدۡ أُجِيبَت دَّعۡوَتُكُمَا فَٱسۡتَقِيمَا﴾[یونس: ۸٩].
خداوند فرمود: «دعای شما «موسی و هارون» پذیرفته شد پس بر راستای راه پا برجا باشید».
(و استقامت به خرج دهید و از انبوه مشکلات نهراسید و از راه و برنامه کسانی پیروی نکنید که ناآگاهند).
﴿فَأَرۡسَلۡنَا عَلَيۡهِمُ ٱلطُّوفَانَ وَٱلۡجَرَادَ وَٱلۡقُمَّلَ وَٱلضَّفَادِعَ وَٱلدَّمَ ءَايَٰتٖ مُّفَصَّلَٰتٖ فَٱسۡتَكۡبَرُواْ وَكَانُواْ قَوۡمٗا مُّجۡرِمِينَ١٣٣﴾[الأعراف: ۱۳۳].
«پس هر زمان به مصیبت و نکبتی دچارشان کردیم و از جمله: سیل، ملخ، شپش، قورباغه و خونیکه بر اثر بیماریهای گوناگون از آنان ریخته میشود بر آنان فرستادیم که هر یک معجزه جداگانه و روشنی بود. اما آنان تکبر ورزیدند چرا که انسانهای گناهکاری بودند».
﴿وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيۡهِمُ ٱلرِّجۡزُ قَالُواْ يَٰمُوسَى ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَۖ لَئِن كَشَفۡتَ عَنَّا ٱلرِّجۡزَ لَنُؤۡمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرۡسِلَنَّ مَعَكَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ١٣٤﴾[الأعراف: ۱۳۴].
«و هرگاه عذاب بر آنان فرود آمد، گفتند: ای موسی! پروردگارت را به پیمانی که با تو دارد [و آن مستجاب کردن دعای توست] برای ما بخوان که اگر این عذاب را از مابرطرف کنی یقیناً به تو ایمان میآوریم و بنی اسرائیل را با تو روانه میکنیم..».
﴿فَلَمَّا كَشَفۡنَا عَنۡهُمُ ٱلرِّجۡزَ إِلَىٰٓ أَجَلٍ هُم بَٰلِغُوهُ إِذَا هُمۡ يَنكُثُونَ١٣٥﴾[الأعراف: ۱۳۵].
«پس هنگامی که عذاب را تا مدتی که [می باید همه] آنان به پایان مهلتان میرسیدند از ایشان برطرف کردیم، به دور از انتظار پیمانشان را میشکستند».
با وجود نزول این همه آیات و مصیبتهای پنجگانه باز گروه فرعونیان «قبطیها» از بتپرستی و آزار و اذیت قوم بنیاسرائیل که تبعه و پیرو موسی بودند دست نکشیدند و مدتها به این منوال گذشت و حوادث تلخ و شیرین میان موسی و فرعون روی داد. سرانجام ما به موسی پیام دادیم که شبانه بندگانم را از مصر به سوی فلسطین کوچ بده و آنگاه که به کرانه نیل رسیدید، با عصا به رودخانه دریاگون نیل بزن و راهی خشک برای آنان در این دریا بگشا راهی که چون در آن گام بگذاری نه از فرعونیان میترسی که به تو برسند و نه از غرق شدن در آب هراسی داری.
حضرت موسی سبا فرمان خداوند بنیاسرائیل را به دوازده گروه تقسیم کرد و شب به راه افتادند و صبح آن به دریای سرخ رسیدند. موقعی که فرعون این خبر را شنید با لشکریان خودش بنیاسرائیلیها را تعقیب کرد، هنگامی که بنیاسرائیلیها فرعون و لشکریانش را دیدند، بسیار ترسیدند. حضرت موسی ÷فرمود: نترسید خداوند با ماست.
﴿فَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱضۡرِب بِّعَصَاكَ ٱلۡبَحۡرَۖ فَٱنفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرۡقٖ كَٱلطَّوۡدِ ٱلۡعَظِيمِ٦٣﴾[الشعراء: ۶۳].
«به دنبال آن به موسی پیام دادیم که عصای خود را به دریا بزن. وقتی عصا را به دریا زد، دریا از هم شکافت و هر بخشی همچون کوه بزرگی گردید».
و دوازده راه خشک در آن پدیدار شد و هر گروهی از اسباط دوازدهگانه بنیاسرائیل در جادهای حرکت کرد. هنگامی که فرعون و فرعونیان شکافته شدن دریا را دیدند، فرصت را غنیمت شمردند و برای تعقیب بنیاسرائیلیها وارد دریا شدند. هنگامی که در وسط دریا قرار گرفتند با اراده خداوند دریا به هم پیوست و همه آنها غرق شدند.
بعد از آنکه فرعون و فرعونیان غرق شدند بنیاسرائیلیها به طرف فلسطین حرکت کردند. هنگامی که وارد فلسطین شدند، حضرت موسی از خداوند درخواست کرد که کتاب آسمانی را برایش بفرستد و به قلب او القاء کند.
﴿وَوَٰعَدۡنَا مُوسَىٰ ثَلَٰثِينَ لَيۡلَةٗ وَأَتۡمَمۡنَٰهَا بِعَشۡرٖ فَتَمَّ مِيقَٰتُ رَبِّهِۦٓ أَرۡبَعِينَ لَيۡلَةٗۚ وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَٰرُونَ ٱخۡلُفۡنِي فِي قَوۡمِي وَأَصۡلِحۡ وَلَا تَتَّبِعۡ سَبِيلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ١٤٢﴾[الأعراف: ۱۴۲].
«و با موسی [برای عبادتی ویژه و دریافت تورات] سی شب وعده گذاشتیم و آن را با [افزودن] ده شب کامل کردیم، پس میعادگاه پروردگارش به چهل شب پایان گرفت، و موسی [هنگامی که به میعادگاه میرفت] به برادرش هارون گفت: در میان قومم جانشین من باش و به اصلاح برخیز و از راه و روش مفسدان پیروی مکن».
﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِيٓ أَنظُرۡ إِلَيۡكَۚ قَالَ لَن تَرَىٰنِي وَلَٰكِنِ ٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡجَبَلِ فَإِنِ ٱسۡتَقَرَّ مَكَانَهُۥ فَسَوۡفَ تَرَىٰنِيۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُۥ لِلۡجَبَلِ جَعَلَهُۥ دَكّٗا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقٗاۚ فَلَمَّآ أَفَاقَ قَالَ سُبۡحَٰنَكَ تُبۡتُ إِلَيۡكَ وَأَنَا۠ أَوَّلُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٤٣﴾[الأعراف: ۱۴۳].
«هنگامی که موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت: و کلامی شنید که به کلام کسی نمیماند، خواست ذاتی را هم ببیند که چیزی مثل او نیست. لذا عرض کرد پروردگارا خویشتن را به من بنمای تا تو را ببینم. خدایش بدو گفت(تو با این بنیه آدمی و در این جهان مادی) تاب دیدار مرا نداری و مرا نمیبینی ولیکن برای اطمینان خاطر از اینکه تاب دیدن مرا نداری به کوه بنگر، اگر در برابر تجلی ذات من بر جای استوار ماند، تو هم مرا خواهی دید. اما هنگامی که پروردگارش خویشتن را به کوه نمود آن را درهم کوبید و موسی بیهوش و نقش زمین گردید. وقتی که به هوش آمد گفت: پروردگارا تو منزهی از آن که با چشمان سر قابل رؤیت باشی من از این پرسش پشیمانم و به سوی تو بر میگردم و من نخستین مؤمنان هستم».
خداوند گفت: ای موسی من ترا با رسالتهای خویش و با سخن گفتنم با تو از فراسوی حجاب و بدون واسطه بر مردمان هم عصری که مأموریت تبلیغ احکام آسمانی به آنان داری برگزیدم، پس آنچه به تو دادهام یعنی تورانی را که به دست تو سپردهام محکم برگیر و از زمره شکرگزاران نعمت باش. هنگام بازگشت موسی ÷از میعادگاه کوه طور با تبلیغ و سفسطه «سامری» که بسیار عیار و گمراه بود قوم موسی بتپرست شدند.
﴿فَرَجَعَ مُوسَىٰٓ إِلَىٰ قَوۡمِهِۦ غَضۡبَٰنَ أَسِفٗا﴾[طه: ۸۶].
«موسی پس از دریافت تورات، خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود برگشت».
﴿وَلَقَدۡ قَالَ لَهُمۡ هَٰرُونُ مِن قَبۡلُ يَٰقَوۡمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِۦۖ وَإِنَّ رَبَّكُمُ ٱلرَّحۡمَٰنُ فَٱتَّبِعُونِي وَأَطِيعُوٓاْ أَمۡرِي٩٠﴾[طه: ٩۰].
«و به راستی هارون پیش از این به آنان گفته بود: ای قوم من! شما به وسیله این گوساله مورد امتحان قرار گرفتهاید، و بیتردید پروردگارتان [خدای] رحمان است، بنابراین از من [که پیامبر او هستم] پیروی کنید و فرمانم را اطاعت نمایید».
آن قوم در جواب هارون گفتند: ما پیوسته به پرستش این گوساله ادامه میدهیم تا موسی ÷به پیش ما بر میگردد. علت این امر این بود، چون حضرت موسی ÷وعده داده بود که بعد از سی روز از مسافرت بر گردد و خداوند ده روز دیگر را بر آن اضافه کرد و حضرت موسی ÷نتوانست برگردد و از طرفی هم آن قوم خیلی ساده و زودباور بودند، سامری فرصت را غنیمت شمرد و گفت: موسی ÷بر نمیگردد و در نتیجه گوسالهای از طلا ساخت و آنان را به پرستش آن دعوت کرد. هنگامی که موسی از مناجات به پیش قوم خود خشمگین و اندوهناک بازگشت، گفت: پس از رفتن من به مناجات چه بد جانشینی مرا انجام دادید، آیا بر فرمان پروردگارتان مبنی بر انتظارات رجوع من از میعادگاه طور و مراعات پیمان خود با من شتاب ورزیدید؟ موسی الواح را بینداخت و موی سر و ریش برادرش هارون را گرفت و آن را به سوی خود کشید، چرا که او را مقصر میدید. هارون گفت: ای پسر مادرم این مردمان مرا درمانده و ناتوان کردهاند، پس دشمنان را به من شاد مکن و مرا از زمره قوم ستم پیشه مدان.
حضرت موسی ÷«سامری» را به پیش خود خواند و او را مورد خشم و سرزنش قرار داد و گفت:
﴿قَالَ فَمَا خَطۡبُكَ يَٰسَٰمِرِيُّ٩٥﴾[طه: ٩۵].
موسی گفت: «اما تو ای سامری این کار خطرناک چیست که از تو سر زده است؟».
سامری گفت: من از چیزهایی در صنعت و هنر مجسمهسازی آگاهم که بنیاسرائیل از آنها آگاه نیستند و از جای پای اسب جبرئیل مشتی خاک برگرفتم و آن را به درون گوساله ریختم و به صدا در آمده و نفس من این چنین کار را در نظرم آراست.
حضرت موسی ÷فرمود: برو ای سامری از میان ما، در زندگی دنیا بهرهات بیزاری و گریز مردم از تو باد و در آخرت برای تو موعدی است که دربارهات تخلفناپذیر است و خداوند آن را فراموش نخواهد کرد گویا بر اثر این دعا به یک نوع مرض مسری مبتلا شد که هر کس به او دست میزد به او سرایت میکرد و هر کس به نفر دوم دست میزد او هم به چنین مرضی مبتلا میشد و به همین ترتیب...، هم اینک گوساله معبودت را که پیوسته به عبادتش میپرداختی بنگر و ببین که چگونه آن را میسوزانیم و سپس خاکستری را به دریا میریزیم و میپراکنیم.
سپس خداوند به موسی ÷دستور داد برای معذرت خواهی و توبه از کردار گوساله پرستان قوم همراه گروهی از بنیاسرائیل به میعادگاه او بیایند و موسی ÷هفتاد مرد را از میان قوم خود به نمایندگی از سوی آنان برای میعادگاه ما برگزید و ایشان را به کوه طور برد. در آنجا زمینلرزهای در گرفت، هنگامی که زمین لرزه آنان را فرا گرفت، موسی ÷گفت: پروردگارا اگر میخواستی میتوانستی آنان و مرا پیش از این نیز هلاک کنی تا بنیاسرائیل هلاک آنان را خود میدیدند ولی اینک مرا به قتل ایشان متهم میسازند، آیا مرا به سبب کاری که بیخردان ما کردهاند هلاک میسازی؟ خداوندا ما را به گناه آنان مگیر، این درخواست نا به جای دیدن تو، یا وقوع زلزله، یا گوسالهپرستی جز آزمایش تو چیزی دیگری نیست که به سبب آن برابر قوانین و سنن الهیت هر کس را بخواهی و مستحق بدانی گمراه میسازی و هر کس را بخواهی و شایسته بدانی هدایت میکنی، تو سرپرست ما هستی پس بر ما ببخشای و به ما رحم فرمای چرا که تو بهترین آمرزندگانی.
حضرت موسی ÷در میعادگاه به مناجات ایستاد و برای آنها دعا کرد و در حالی که بر اثر درخواست آنان از موسی که خدا را ببینند، کوه طور به لرزه درآمد و همه بیهوش شده بودند، خداوند دعای موسی ÷را قبول کرد و همه به هوش آمدند و خداوند این بار آنها را مورد عفو خود قرار داد.
روزی هنگامی که حضرت موسی ÷برای قوم خود موعظه میکرد، بعد از آن که موعظه را به پایان رساند، شخصی از حضرت موسی ÷سؤال کرد که کسی از تو عالمتر وجود دارد؟ حضرت موسی ÷جواب داد خیر. از این جهت خداوند موسی را مورد عتاب قرار داد و فرمود: از تو عالمتر هم هست. حضرت موسی ÷از خداوند خواست که چنین شخصی را به او معرفی کند تا از او بهرهمند گردد. خداوند فرمود: ای موسی اگر شما به مکانی که ملتقای دریای سرخ و سفید است بروی، آن شخص را خواهی دید.
حضرت موسی ÷فرمود: خداوندا برای این که درست آنجایی که آن شخص در آنجا است بیابم علامتی را برای من قرار بده خداوند فرمود: ای موسی یک ماهی سرخ کرده را با خودت ببر، در هر جائی که ماهی را گم کردی و از یادت رفت که آن را برداری، آن شخص در آنجا است. حضرت موسی «یوشع» پسر نون را همراه خودش گرداند. چنان که خداوند بزرگ در سوره کهف میفرماید:
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ أَوۡ أَمۡضِيَ حُقُبٗا٦٠﴾[الکهف: ۶۰].
«یاد کن] هنگامی را که موسی به جوان [خدمت گزار] خود گفت: همواره میروم تا به محل برخورد آن دو دریا برسم [چه اینکه زود برسم] یا روزگاری طولانی به سفرم ادامه دهم، [در هر حال میروم تا برای تحصیل دانش بیشتر، عبد صالح حق را بیابم]».
موسی ÷برای پیدا کردن این دانشمند بزرگ نشانههایی در دست داشت، همچون محل تلاقی دو دریا و زنده شدن ماهی بریان شده، موسی ÷عزم خود را جزم کرد و به جوان خدمتگزار خود گفت: من هرگز از پای نمینشینم تا این که به محل برخورد دو دریا میرسم و یا این که روزگاران زیادی راه میسپرم.
هنگامی که به محل تلاقی دو دریا رسیدند، ماهی خویش را از یاد بردند و ماهی در دریا راه خود را پیش گرفت و به درون آن خزید، هنگامی که از آنجا دور شدند و راه زیادی را طی کردند موسی ÷به خدمتکارش گفت: غذای ما را بیاور واقعاً در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شدهایم. خدمتکارش گفت: به یاد داری وقتی را که به آن صخره رفتیم و استراحت کردیم من بازگو کردن جریان عجیب زنده شدن و به درون آب شیرجه رفتن ماهی را از یاد بردم که در آنجا جلو چشمانم روی داد. جز شیطان بازگو کردن آن را از خاطرم نبرده است. بلی ماهی پس از زنده شدن به طرز شگفتانگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت.
موسی ÷گفت: این چیزی است که ما میخواستیم چرا که یکی از نشانههای پیدا کردن گمشده ما است، پی پیچویانه از راه طی شده خود برگشتند، پس بندهای از بندگان صالح ما را به نام خضر یافتند که ما او را مشمول رحمت خود ساخته و از جانب خود بدو علم فراوانی داده بودیم. موسی بدو گفت: آیا میپذیری که من همراه تو شوم و از تو پیروی کنم بدان شرط که از آن چه مایه رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است، به من بیاموزی؟ حضرت خضر گفت: تو هرگز توان شکیبایی با من را نداری و چگونه میتوانی از راز و رمز چیزی که در برابر آن آگاه نیستی، شکیبایی کنی؟ موسی گفت: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری با فرمان تو مخالفت نخواهم کرد. حضرت خضر گفت: اگر تو همسفر من شدی سکوت محض داشته باش و درباره چیزی که انجام میدهم و در نظرت ناپسند است از من مپرس تا خودم راجع بدان برایت سخن بگویم.
پس موسی و خضر با یکدیگر به راه افتادند و در ساحل دریا به سفر پرداختند تا اینکه سوار کشتی شدند خضر در اثنای سفر آن را سوراخ کرد، موسی گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینان آن را غرق کنی؟ واقعاً کار بسیار بدی کردی. حضرت حضر گفت: مگر نگفتم که تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی؟. حضرت موسی گفت: مرا به خاطر فراموش کردن توصیهات بازخواست مکن و در کارم که یادگیری و پیروی از تو است بر من سخت مگیر. موسی و خضر به راه خود ادامه دادند تا آنگاه که از کشتی پیاده شدند و در مسیر خود به کودکی رسیدند، خضر او را کشت. موسی گفت: آیا انسان بیگناه و پاکی را کشتی، بدون آن که او کسی را کشته باشد؟ واقعاً کار زشت و ناپسندی کردی.
﴿قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَيۡنِي وَبَيۡنِكَۚ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأۡوِيلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَيۡهِ صَبۡرًا٧٨﴾[الکهف: ٧۸].
«گفت: [ای موسی!] اکنون زمان جدایی میان من و توست؛ به زودی تو را به تفسیر و علت آنچه نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی، آگاه میکنم..».
«باز موسی و خضرسبه راه خود ادامه دادند تا به روستایی رسیدند. از اهالی آنجا غذا خواستند ولی آنان از مهمان کردن آن دو خودداری نمودند، ایشان در میان روستا به دیواری رسیدند که داشت فرو میریخت، خضر آن را تعمیر و بازسازی کرد. موسی گفت: اگر میخواستی میتوانستی در مقابل این کار مزدی بگیری و شکممان را بدان سیر کنیم. خضر گفت: اینک وقت جدایی من و تو است. من ترا از حکمت و راز کارهایی که در برابر آنها نتوانستی شکیبایی کنی آگاه میسازم».
و اما آن کشتی متعلق به گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار میکردند و من خواستم آن را معیوب کنم و موقتاً از کار بیفتد چرا که سر راه آنان پادشاه ستمگری بود که همه کشتیهای سالم را غصب میکرد و میبرد و اما آن کودک که او را کشتم پدر و مادرش با ایمان بودند و اگر او زنده میماند میترسیدم که سرکشی و کفر را بدانان تحمیل کند و ایشان را از راه ببرد. ما خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزند پاکتر و پر محبتتری بدیشان عطا فرماید و اما آن دیوار که آن را بدون دستمزد تعمیر کردم متعلق به دو کودک یتیم در شهر بود و زیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود و پدرشان مرد صالح و پارسائی بود و آن را برایشان پنهان کرده بود پس پروردگار تو خواست که آن دو کودک به حد بلوغ برسند و گنج خود را به مرحمت پروردگارت بیرون بیاورند و مردمان بدانند که صلاح پدران و مادران برای پسران و دختران و خوبی اصول برای فروع سودمند است. من به دستور خود این کارها را نکردهام و خودسرانه دست به چیزی نبردهام، بلکه فرمان خدا را اجراء نمودهام و برابر رهنمود خداوند این کارها را کردهام این بود راز و رمز کارهایی که توانایی شکیبایی در برابر آنها را نداشتی.