گفتگوی واعظ و عارف
واعظی گفتـا کـه ایمان تـو کـو؟
گفتمـش آنجا کـه حرف زور نیـست
گفت دوری از حقیقت، بـازگـرد
گفتمش راه حقیقت، دور نـیست
گفت تـوبـه کـن بیا دنبال مـن
گفتمش افسوس، چشمم کـور نیست
گفت در تکیه جایت خالی است
گفتمش تیـره است آنجـا، نـور نیست
گفت پای منبر من نکته هاسـت
گفـتـمـش افسوس، زیرا ســور نیست
گفت قرآن را کنم تفسیر، مــن
گفتمش جهل و حقیقـت جــور نیست
گفت دوره کن مفاتیح الجنــان
گفتمش مجنون نیم، مـاجـور نیـست
گفت شاد و خرمی ای دوزخی
گفتمش با غم کسی مسـرور نیست
گفت اجبـاراً بیـا سـوی بهشت
گفتمش در دین کسـی مجبـور نیست
گفت دلهـا مـوم افسـون مننـد
گفتمش نـیـشـت، کم از زنبورنیـست
گفت مستـی بـوسه بـر رویم نزن
گفتمش مستیـم از انگـور نیـست
گفت مستـی غـافلـی، هوشیار شو
گفتمش حرف خم و مخمور نیست
گفت بــایـد تـا مجـازاتـت کنم
گفتمش هنگام نفـخ صـور نیـست
گفت خلقـی را هـدایـت کـرده ام
گفتمش صیـدی تـو را در تور نیست
گفت دلشوره زدی در جـان مــن
گفتمش حق، تلـخ باشد شور نیست