با جهالت برو تا جهنم
عاشق قصه هایی خیالی
داستانهای بس ایده آلی
دشمنی های پوسیده و پوچ
دوستی های بی جا و خالی
ذهن تو خالی از عقل و تحقیق
فکر تو خالی از هر سئوالی
عاشق رنگ مکروه تیره
هر چه که هست در آن ملالی
دوست داری همیشه بگریی
دوست داری همیشه بنالی
مثل زنها گرفتار کینه
آنکه او هست شبه رجالی
پایه اعتقادات تو شد
قصه هایی ز راوی غالی
زیر فرهنگ نادانی و مرگ
می شوی دفن، آرام و کم کم
با جهالت برو تا جهنم
تا کجا بند تقلید هستی؟
می وزد باد و تو بید هستی
غرق دریای شرکی چه حاصل
فکر کردی که توحید هستی
از اباطیل علامه مستی
در پی رد و تایید هستی
مثل اجداد، مقبول شیطان
آخر سال، تجدید هستی
مست یک مشت، افسانه گشتی
خام یک مشت، امید هستی
حرف حق را شنیدی ولی حیف
مثل آنکس که نشنید هستی
در تعصب شده قلب تو سنگ
فارغ از شک و تردید هستی
خوردی از میوه جهل و ناچار
نیستی در خور نام آدم
با جهالت برو تا جهنم
نا امیدم از این مردم غم
خسته از اشک و زاری و ماتم
شبه مردان نادان و احمق
شبه زنهای بیچاره و کم
شبه اسلامهای خوارج
شبه علامه های مؤمم
مثل انعام یا کمتر از آن
دیو جهلند چون شبه آدم
عاشق وردهای مفاتیح
در بهشت است گویی مسلم
ظاهر حرفها آب زمزم
باطن کارها آتش و سم
جای الله در پیشگاهِ
قبه و قبر، شد گردنت خم
راه تو کج ترین راه باشد
رو به دوزخ به صف مقدم
با جهالت برو تا جهنم