شكوه علی از مدعیان حب او
چیزیست در دلم که نه تغییر می کند
من را به سوی مرگ، سرازیر می کند
فریاد می شود که بجوشد ز دل ولی
چون عقده در فضای گلو گیر می کند
تنهاییم بزرگترین، پادشاهیست
دل را برای حادثه ها شیر می کند
من را هزار جهل، گریبان گرفته اند
من را هزار فاجعه تقدیر می کند
چیزیست در نهاد من ای کوه سربلند
چون غده تیر می کشد و پیر می کند
توحید ناب می شوم و آب می شوم
انگار، زهر دارد تاثیر می کند
انگار، عشق دارد تفسیر می شود
هر چند دیو دارد تزویر می کند
افسوس از حماقت آنکس که بعد من
راه مرا تعصب و تعبیر می کند
فکریست در سرم که نمی آیدم به لب
چیزیست در دلم که نه تغییر می کند