(۴) مسئولیت چهارم: تبلیغ سنت
مسؤولیت عمده دیگر ما بعد از درک و فهم سنت و تعمیل احکام آن همانا تبلیغ و نشر سنت است.
پیامبر اکرم جطوریکه امتش را به پیروی از سنتش دعوت نموده و از مخالفت از آن برحذر داشته است، هم چنان در عین وقت به تبلیغ و نشر آن به شیوههای مختلف تاکید فرموده است. طوریکه در یک حدیث فرمودند:
«بلغوا عني ولو آية» [۵۹]. «از من اگر یک آیت را هم میشنوید به دیگران ابلاغ نمایید».
ودر روز حجة الوداع با این فرموده شان: «فليبلغ الشاهد منکم الغائب» [۶۰]. مام حاضرین را امر فرمودند تا خطبۀ روز عرفات را که یک خطبۀ بسیار جامع و پر محتوی بود به، سمع کسانیکه حضور نداشتند برسانند.
و در یک حدیث مشهور دیگری در مورد مبلغین سنت دعای خیر نموده، فرمودند: «نضر الله امرءا سمع مقالتی فحفظها وعاها ثم أداها کما سمعها فرب مبلغ أوعی من سامع» [۶۱]. «خداوند خوش و تازه نگهدارد شخصی که حرف و سخن مرا شنید و سپس آن را حفظ نمود سپس طوریکه شنیده بود به دیگران ابلاغ نمود؛ چون هستند کسانیکه نسبت به مبلغین فقیه و یا داناتراند».
به تاسی از این ارشادات و توصیههای مکرر پیامبر جصحابه و تابعین و تبع تابعین در جهت حفظ و تبلیغ حدیث پیامبر جاز تمام امکانات در دستهشان نه تنها استفاده نمودند، بلکه فرصتهای بیشتر عمر خودرا در این راه وقف نمودند.
بعد از عصر صحابه و تابعین سایر اسلاف و گذشتگان ما که در راس آنها محدثین و ائمه دین قرار دارند با تالیف و جمعآوری احادیث، درس و تدریس آن، و هم چنان با تاسیس و ایجاد حلقات علمی که بعدها به نام (دار الحدیث) و یا مراکز حدیث شهرت یافته بود، توانستند طبق این وعده الهی:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾ [الحجر: ۹].
«بىتردید ما این قرآن را به تدریج نازل كردهایم و قطعا نگهبان آن خواهیم بود».
واین سلسه و پروسه مبارک نشر و تبلیغ حدیث -لله الحمد- قرنها ادامه داشت و در تمام کشورهای اسلامی افرادی بنام شیوخ حدیث عرض اندام، و مراکزی بنام دار الحدیث و یاکلیه الحدیث که یکی از پوهنځیها مشهور پوهنتون اسلامی مدینه منوره را تشكیل میدهد، ایجاد و تاسیس گردید.
اما جای تاسف این است که در کشور ما افغانستان در پهلوی سایر خلاها این خلا نیز وجود دارد که بخاطر درس و تدریس حدیث و علوم آن نه شخصیت مطرح و باکفایت وجود دارد و نه کدام نهاد و یا مرکز تخصصی و علمی.
[۵۹] صحیح البخاری، ص: ۷۱۲. [۶۰] صحیح البخاری، س: ۲۸. [۶۱] سنن ابوداود، ص: ۴۰۴.