اسرار هزار ساله [دعوت از پیشوایان دین کنونی ایران و سخنرانان و نویسندگان و جمعیت‌های طرفدار آن]

بهانه‌ها

بهانه‌ها

هرگاه گفتگو از کنار نهادن یکی از خرافات به میان آید، کسانی که نمی‌توانند دل از آنها بردارند و در برابر هم جواب درستی ندارند، ناچار از درهای دیگری وارد می‌شوند که باید آنها را هم روشن گردانیم تا در هر قدمی با این گونه ایرادها روبرو نشویم:

۱- می‌گویند بهتر است به جای این حرف‌ها برای مردم فکر خواروبار کنید؛

۲- این حرف‌ها باعث نفاق و اختلاف می‌شود و صلاح امروز نیست؛

۳- این حرف‌ها برای شهرت پیدا کردن است؛

۴- اینها تحریک اجانب [= بیگانگان] است؛

۵- چطور این همه علما و بزرگان نفهمیدند و شما فهمیدید؟

۶- می‌گویند: حالا گرفتیم اینها غلط و ما کنار گذاشتیم جای اینها چه بگذاریم؟ ما اگر بخواهیم یکی یکی اینها را مورد گفتگو قرار دهیم زیاد می‌شود؛ ولی همۀ اینها یک جواب مشترک دارند که به همان اکتفا می‌کنیم: راهی که این توده در پیش دارد اگر چنان که این کتاب می‌گوید غلط است، که مسلّم راه غلط را نباید رفت و این گفتگوها همه زیادی است؛ و اگر درست است، شما اول همین را با دلیل روشن بیان کنید و احتیاجی به این همه از این شاخ به آن شاخ پریدن نیست؛

۷- می‌گویند: عقل بشر ناقص است به این دلیل که می‌بینیم این همه دین‌های بی‌شمار که در دنیا بوده و هست، همه می‌گویند دلیل عقل داریم و حال آنکه واقع یکی بیش نیست.

می‌گویم: شما از کجا دانستید که این دلیل‌ها راستی دلیل عقل است و حکم عادت و تقلید نیست؛ اگر دیوی را فرشته نام دهند، آیا حقیقتِ آن هم عوض خواهد شد؟ شما به این عقل، خدا را شناختید و بر روی همین عقل، پایۀ زندگی خود را نهادید. اگر حکم عقل ناقص است، پس باید دین و زندگی را به یک بار کنار گذارید. چرا برای اینکه شاخه‌ای را رها نکنید، ریشه را می‌زنید؟

حقیقت آن است که آنها هم که می‌گویند عقل ناقص است، به گفتۀ خود باور ندارند؛ ولی چون اینان می‌خواسته‌اند مردم را به طرف نادانی ببرند و عقل به جلوگیری برمی‌خاسته، ناچار این سخن را پیش آورده‌اند که عقلِ شما ناقص است و باید به عقل کل، یعنی هر دروغی که آنها می‌سازند، تسلیم شوید و حال آنکه عقل، فرستادۀ نزدیک خدا و برای آدمی همچون چشم است که بی ‌دستور او حق ندارد قدمی بردارد. آری، عقل هم مانند چشم، گاهی محتاج به راهنماست، ولی به هر حال، ما از خرد بی‌نیاز نیستیم. و به عبارت دیگر، مانند قوانین ریاضی است که برای یافتنش محتاج به آموزگار هستیم، ولی درس همین آموزگار را وقتی می‌توانیم بپذیریم که با عقل درست درآید، زیرا اگر عقل در کار نباشد، آموزگار حق خواهد داشت بگوید یکی از قوانین ریاضی این است که شما نیمی از مال خود را بدهید به من تا حلال شود.

راست است که فکر آدمی کوتاه‌تر است از اینکه از کارهای خدا سر درآورد، ولی کار خدا غیر از راه خداست؛ کار خدا برای خود است و ربطی به ما ندارد، ولی راه خدا برای ماست و باید آنرا ببینیم و پیش رویم، نه اینکه چشم خود را بر هم گذاریم و مانند کوری دنبال دیگران بیفتیم و هرچه به ما گفتند بگوییم «جاهل را بر عالم بحثی نیست».

دربارۀ نقص عقل این را می‌توان گفت که گاهی به چیزهای دیگری جامۀ خرد می‌پوشانند و آن را عقل می‌نامند، ولی با کمی دقت آنها را هم می‌توان شناخت و چنان که خواهیم دید، همین کار را با دین و بلکه با حس نیز می‌کنند.

اینها عبارتند از عادت و تقلید و وهم و سودجویی و عکس العمل اینها، ولی از همه مهم‌تر، همان عادت است؛ چنان که بسیاری از همین عقیده‌های ما را عادت برپا نگاه داشته و نام آنرا عقل نهاده‌اند.

عادت با عقل نسبت معکوس دارد؛ یعنی در مردمان کم‌فهم و زنان نیرومندتر است و باید هم این طور باشد؛ چون این گونه کسان نمی‌توانند هرچه را می‌شنوند و در ترازوی خرد بسنجند، ناچار باید عادت در آنها قوی باشد تا هر ساعت به رنگی در نیایند.

عادت گاهی با هم یکی می‌شود و در حس نیز تصرف می‌کند. من خود بیش از ده سال و در هر روزی چند بار ناظر چنین موضوعی بوده‌ام تا آنکه صاحب کار خود به اشتباهش پی برد و آنرا ترک کرد. بسیاری از خوانندگان این را شنیده‌اند که پیش از دورۀ رضاشاه در مشهد، سنگ‌های متوسط به زیارت می‌آمد و کسانی می‌گفتند ما این را به چشم خود دیده‌ایم، و حال آنکه در جلو چشم مردم آن را با دست می‌آوردند و در عین حال فریاد می‌زدند: پس روید، به کوریِ چشم دشمنان، سنگ به زیارت می‌رود و به گفتۀ یکی از دوستان، در دورۀ دیکتاتوری سنگ‌ها هم از زندان مختاری ترسیدند و دیگر به زیارت نیامدند. در همین شب نوزده رمضان، که می‌گفتند دو نفر به هم چسبیده‌اند، مدرکش را که می‌پرسیدند، یا می‌گفتند: «خودمان دیده‌ایم» یا می‌گفتند: «از آدم معتبر شنیده‌ایم». حال شما از همین جا می‌توانید به دست آورید که این همه معجزه‌ها که نقل می‌شود، علت حقیقتش چیست.

۸- می‌گویند: این خرافات در همه جای دنیا هست و به جایی هم ضرر ندارد؛ پس این چه کاری است که بیهوده مردم را از خود برنجانیم؟ می‌گویم: اگر این اشکال درست باشد، اول به پیغمبر وارد است که برای بت‌پرستی آن همه خونریزی کرد. مردم عربستان چند پاره چوب و سنگ به نام بت در خانۀ کعبه گذاشته بودند و آنها را خدا هم نمی‌دانستند، بلکه وسیله و شفیع نزد خدا می‌شمارند. این به کجای دنیا ضروری داشت که پیغمبر بیست و سه سال وقت گرانبهای خود را صرف آن نمود؟

برای این بود که می‌دانست توجه بشر یک نیروی گرانبهایی است که همۀ پیشرفت‌های زندگی از اثر آن است اگر به کوه رسد از هم می‌پاشد، و اگر به دریا رسد از هم می‌شکافد؛ پس چه ضرری است از این بالاتر که چنین نیرویی بیهوده صرف بت یا نخل علم و قبر شود؟ برای چیست که امروز شرق زیر دست غرب افتاده؟ هندوستان چه چیزش کم از انگلستان است و یا فنلاند چه چیزش بیش از ایران است؟ چرا او چنان است و این چنین؟ برای این است که آن توجهش بیشتر به کار و کوشش است و این به خرافات. شاید بگویید: خرافات چه منافاتی با کار و کوشش دارد؟ می‌گویم این قانونی است مسلّم که هر نیرویی ـ مانند آب نهرـ هر اندازه متوجه یک سمت شود، به همان نسبت از سمت دیگر کم می‌شود تا قطع گردد: ﴿مَّا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَيۡنِ فِي جَوۡفِهِۦ[الأحزاب: ۴] [۷].

باید این موضوع را با چند مثالی روشن کنم:

در ایران کم و بیش هزار هزار کتاب در مصیبت و زیارت و مانند آن چاپ شده تا جایی که شما در هر دهی بروید می‌بینید آن روستایی که کوره سوادی پیدا کرده یکی یا بیشتر از این کتاب‌ها را در تاقچه دارد، ولی در همین کشور فلاحتی [= کشاورزی] اگر کتابی در کشاورزی چاپ شود، خریدار آن انگشت شمار است.

اگر زنی در خواب بیند و یا به خاطر بگذرد که بالای قلۀ کوهی، جای سُمِ دلدل را دیده است، یکبار می‌بینید شهری از جا تکان می‌خورَد و با سیلِ نذر رو به آن می‌رود؛ ولی اگر یک دسته سرباز برای نگاهداری جان شما در برابر دشمن ایستاد تا کشته شد، آخرین قدردانی که از آنها شود، یک مجلس یادبود است، آن هم از طرف وزارت جنگ نه از طرف توده.

شما بسیار دیده‌اید کسانی را که در نهرها رخت می‌شویند و خاکروبه می‌ریزند و یا خزینه‌های عمومی را آلوده می‌کنند؛ شاید گمان کنید که اینها مردمی هستند بی‌تربیت؛ ولی این طور نیست؛ بیشتر اینها تربیتشان کامل است، ولی در راه دیگر چنان که می‌بینید همین‌ها به آبِ کمتر از کُر دست نمی‌زنند و از دیگران هم جلوگیری می‌کنند. شما بسیار دیده‌اید کسانی را که زراعت را زیر پا می‌مالند و یا نهال‌ها را برای بازی یا چوب‌دستی می‌شکنند و در نتیجۀ همین کار زشت، چه بسیار نهال‌هایی که استعداد درختکاری دارد و بیکار افتاده است.

شاید شما اینگونه مردم را بی‌قید و بی‌پروا بدانید، ولی اینطور نیست؛ زیرا اینها وقتی از یک زیارتگاهی بیرون می‌آیند، پس‌ پس [= رو به عقب] برمی‌گردند که مبادا به قبر بی‌احترامی شود؛ همینها اگر خورده نانی را زیر پا ببینند برمی‌دارند و چه بسا آن نانِ آلوده را می‌خورند که با برکت خدا بی‌احترامی نشود؛ چرا؟ بر[ای] اینکه اینها را به احترام قبر یا خورده نان متوجه کرده‌اند، ولی در آن موضوع چیزی نگفته‌اند.

اما اینکه می‌گویند این خرافات در همه جای دنیا هست، این سخن بدان می‌ماند که بگویید بیماری در همه جا هست پس باید آن را به حال خود گذاشت. خرافات هم مرضی است روحی؛ در هر توده که زیادتر باشد، به همان نسبت در زندگی عقب‌تر است. [اگر] باور ندارید، به وضع کشورهای ایران و ترکیه، یا چین و ژاپن، یا هندوستان و روسیه نگاه کنید.

۹- می‌گویند: خرافات بهتر از لجام‌گسیختگی است، زیرا می‌بینیم مردمان خرافی از دیگران هم درست‌ترند و هم خیرات و مَبَرّاتشان بیشتر است. می‌گویم: از این عبارت این طور به دست می‌آید که ما دو راه بیشتر نداریم: یا باید خرافی باشیم یا لجام گسیخته؛ و حال آنکه دو راه دیگر هم داریم: یکی آنکه نه خرافی باشیم نه لجام گسیخته، بلکه پیرو حقیقت باشیم. نمونه‌اش همان راهی است که مردم در صدر اسلام می‌رفتند که هم پاک بودند و هم خرافات نداشتند؛ دوم آنکه هم خرافی باشیم و هم لجام گسیخته، و آن راهی است که ما امروز می‌رویم؛ چنان که می‌بینید، مردم امروز، از اداری و تاجر و کاسب، رفتار و اخلاقشان چگونه است؛ با این حال، با هر یک که گفتگو کنید می‌بینید همه دیندارند؛ از یک طرف از راه خیانت و احتکار و اختلاس پول بدست می‌آورند و از طرف دیگر، همین پول را صرف روضه و زیارت می‌کنند و اگر هم قدری مقدس‌تر باشند، اول آن را دست‌گردان و حلال می‌کنند و بعد زیارت می‌روند.

یک زمانی بود که مردان هفتاد ساله مانند دختران چهارده ساله با چشم [و] گوش بسته بودند؛ جز جلاءالعیون وجودی کتابی نداشتند؛ و جز «ملا» دانشمندی نمی‌شناختند. از این رو اگر به مردم می‌گفتند: ماست سیاه است، می‌گفتند: از قدرت خدا چه بعید است؟ به خصوص اگر یک جملۀ عربی هم به دنبالش می‌آوردند (نمونۀ حدیث دیده شود). در آن زمان آسان بود خرافات را با درستی نگاه داشت، ولی اکنون در فکر مردم یکی تکانی پیدا شده؛ در نتیجه، نه مانند پیش در عقیدۀ خود پابرجایند، نه آن اندازه فکرشان نیرومند شده که بتوانند درست را از نادرست جدا کنند. ناچار این تزلزل بر نقطه ضعف وارد می‌شود که عبارت است از همان جایی که پای نفع مادی در کار است، ولی این خرافات چون به نفع آنی آنها کاری ندارد، بلکه خود سرپوشی روی آنها می‌گذارد، این است که بر جا مانده و این بی‌قیدی و لجام‌گسیختگی هم بر آنها علاوه شده است.

و اما خیرات و مَبَرّات اینان هم گرچه زیاد است، ولی خواهیم دید که برای چگونه کارهایی است و نتیجه‌اش چیست.

[۷] خداوند براى هیچ مردى در درونش دو دل ننهاده است.