اسرار هزار ساله [دعوت از پیشوایان دین کنونی ایران و سخنرانان و نویسندگان و جمعیت‌های طرفدار آن]

چرا قانون در ایران فلج می‌شود؟

چرا قانون در ایران فلج می‌شود؟

دین امروز ما می‌گوید: «تنها قانونی رسمی و اطاعتش لازم است که از شرع رسیده باشد، و قانون‌های دیگر همه من‌درآوری، و بلکه بدعت است». شما اگر در همین جا کمی دقیق شوید یکی از سرچشمه‌های بزرگ بدبختی این کشور را خواهید یافت، زیرا این مسلّم است که قوانین شرع، هر اندازه هم جامع و کامل باشد، باز محال است که بتواند همۀ احتیاجات بشر را در هر جا و هر زمان تأمین کند؛ چنان که ما امروز احتیاج به قانون‌های زیادی داریم مانند قانون ثبت و بانک و مرور زمان و آیین دادرسی و محاسبات بودجه و گمرک و صدها مانند آن، که از شرع نرسیده. حال ما اگر بخواهیم از یک طرف برای اینها قانون وضع کنیم و از طرف دیگر بگویند اینها غیر رسمی و یا بدعت است، درست مانند همان خواهد شد که شما از بالا به حوض آب ببندی و دیگری از پایین زیرابش را بزند. این است که می‌بینید در این کشور، با این همه سازمان، قانون، ارزشی ندارد، زیرا قانون تا هنگامی زنده [و] برپاست که ریشه‌اش در دل‌های مردم جا گرفته باشد، وگرنه مانند آن درخت کاغذی است که ظاهرش درخت است ولی از یک باد سرنگون می‌شود.

من نمی‌دانم در کشورهای دیگر رفتارشان با قانون چگونه است، ولی گویا هیچ جای دنیا این طور نباشد که مخالفت با قانون و بلکه مسخره کردن آنرا جزء وظیفه و زرنگی خود بدانند.

جوانی دو سال خدمت سربازی خود را با تنبلی و بی‌عاری بسر آورده و اکنون بجای اینکه باری این کار زشت خود را پنهان کند، با پیشانی باز، رفتارِ زشتِ خود را برای این و آن می‌گوید، و شنوندگان هم با خنده‌ای آمیخته به تشویق می‌گویند: «بله آقا، سربازی یعنی زیرش در روی». دیگری [که] بر سرِ کاری کودکانه به پاسبانی جسارت کرده، به جای اینکه به او بگویند: «آسایش و حفظ مال و جان شما بسته به احترام پاسبان است»، می‌گویند: «ای آقا، حوضی که آب ندارد، قورباغه می‌خواهد چه کند؟» (یعنی: مملکتی که صاحب ندارد پاسبان برای چه می‌خواهد؟) دیگری مبلغی رشوه داده و تذکرۀ [ویزا یا روادید] کربلا گرفته به جای اینکه به او بگویند: «چرا با این عمل خود کارمندان دولت را که عضو حساس کشورند فاسد می‌کنید»، می‌گویند: «اینها پیش سیدالشهدا جایی نمی‌رود؛ خوب است همۀ خرج‌ها در این‌ راه باشد». آن یکی [که] کالای خود را قاچاقی از مرز گذرانیده، چنان سرفرازانه این کار خود را بیان می‌کند که تو گویی مال خود را از چنگ دزدان و راهزنان به در برده است. اینهاست نمونه از طرز رفتار این توده با مقررات. حال شما از چنین درختی، جز همین میوه‌ای که داده، چه انتظاری دارید؟

جهت چیست که سرباز دیگران خود را از زیر تانک و دهان توپ می‌اندازد، ولی ما در پشت میز و کنار بادزن و بخاری، حاضر به انجام وظیفه نیستیم؟ چرا در کشورهای دیگر به یک جبهه با آن همه پهنا و درازا مرتب خواربار و لوازم می‌رسانند، ولی دولت ما روی هر چه دست گذارد، مانند قوطیِ لوطی غلامحسین همه چیز از زیرش فرار می‌کند؟ چرا در جاهای دیگر میلیون‌ها زن برای سربازی ثبت اسم می‌کنند، ولی ما برای فرار از کار رشوه می‌دهیم؟ چرا در جاهای دیگر کارهایی که صد در صد با کشته شدن همراه است، آن همه داوطلب دارد، ولی اینجا می‌گویند سربازی یعنی زیرش در روی؟

خواهید گفت برای این است که بزرگان ما بد هستند و زیردستان هم از آنها یاد می‌گیرند. این سخن راست است، ولی آنها چرا بد شدند؟ اگر فکر کنید که این باد از روی درخت‌ها و خانه‌های بسیاری گذشته، پس چرا تنها این درخت یا این خانه را سرنگون کرد؟ ناچار به این نتیجه می‌رسید که عیب اصلی در ریشه بوده؛ حال باید دید آن عیب چیست. شاید بگویید: علت این است که ایرانی جنسش بد است، یا تقدیر و سرنوشتش این طور بوده است. می‌گویم: تجربه، خلاف این را نشان داده و قرآن هم می‌گوید هر گرفتاری به آدمی رسد از خود اوست. آری ایرانی بد است، ولی این بدی در تربیت اوست نه در جنسش. من گمان می‌کنم اگر این تربیت و این عقیده‌ها در هر تودۀ دیگری بود، یکباره نابود شده بود و باز هم ایرانی است که خود را با این عقیده‌های فاسد سر پا نگه داشته.

می‌گویید: این عقیده‌ها مال دینداران است، و حال آنکه امروز بسیاری از مردم به خدا و پیغمبرش هم عقیده ندارند، چه رسد به این حرف‌ها که در درجۀ دهم و بیستم است؛ پس آنها چرا بدانند؟ می‌گویم: اول آنکه: فرار از قانون موافق میل آدمی است و ـچنان که دیدیم‌ـ برای این گونه چیزها کوچکترین محرک، و بلکه همان نبودن مانع کافی است؛ دوم آنکه: در میان ما تازگی ندارد که کسانی به خدا و پیغمبر بی‌علاقه باشند، ولی به چیزهایی که نسبت به آنها می‌دهند، پابند باشند؛ چنان که می‌بینیم کسانی به خدا عقیده ندارند، ولی برای امامزاده نذر می‌کنند؛ به معاد عقیده ندارند، ولی برای مردگان، ماه و سال می‌گیرند؛ مال از راه حرام به دست می‌آورند و به زیارت می‌روند؛ عرق را می‌خورند، ولی اگر به جامه‌شان بریزد، می‌شویند. آری، یک توده که راه روشنی در پیش ندارند، به هر طرف می‌روند و در هیچ طرف هم ایستادگی ندارند؛ سِیُّم آنکه: در این کشور، بی‌دین و با دین کم است و اینها که می‌بینید، مردمان سرگردانی هستند که خودشان هم نمی‌دانند چه می‌خواهند؛ اینها بوجار لنجابند که هر طرف باید بیاید، بادش می‌دهند؛ در پای نفع، مادّی صرفند و در خرافات، دیندار تمام.

آنانکه دین ندارند باری صفحۀ دلشان از این خرافات پاک است و آنانکه دین دارند گرچه عقل را زیر پا گذاشته‌اند، ولی به اصل‌های نیک دیگری پابندند. اما زینهار از این شترمرغ‌ها که بدی‌های هر دو دسته را دارند و نیکی‌های هر دو دسته را رها کرده‌اند. شما فرض کنید امروز جنگی پیش آمده و می‌خواهید اینها را به دلیری و پافشاری وادارید؛ اگر به نام میهن بخوانید، می‌بینید مانند دینداران، کشور و میهن را دروغ می‌خوانند؛ و اگر به نام دین بخوانید، می‌بینید به آن هم دلبستگی ندارند و باید هم این طور باشند، زیرا نمی‌توانند دین امروز را صد در صد بپذیرند و نمی‌توانند صد در صد آنرا کنار گذارند و نمی‌توانند راست و دروغ را از هم جدا کنند؛ ناچار نتیجه همین می‌شود که شده است.

خواهید گفت: همۀ این حرف‌ها درست ولی ما دلیلی نداریم بر وجوب اطاعت این قوانین و برخلاف ما انزل الله هم نمی‌توانیم حکم بدهیم. می‌گویم: چه دلیلی می‌خواهید بهتر از عقل که فرستادۀ نزدیک خدا و راهنمای ما به خود دین است؟ ما گمان می‌کنیم که در کار دین و زندگی کوریم و باید برای همه چیز به ما دستور دهند؛ چنان که در حدیث هم آمده که وقتی آدم گندم خورد، در فشار افتاد و نمی‌دانست چه کار باید کند تا خلاص شود؛ به مشرق و مغرب رفت چاره به نظرش نرسید، تا جبرئیل آمد و جلو او نشست و یادش داد و آدم همان کار را کرد و آسوده شد.

راست است که آدمی در راه، محتاج به راهنماست؛ ولی خدا چشم و عقلی هم به ما داده. شما اگر بخواهید رو به مقصودی روید یک چیز از راهنما می‌پرسید و صد برابر آن از چشم خود و چگونگی راه استفاده می‌کنید؛ همچنین ما راه خدا را هم با سه وسیله می‌توانیم بشناسیم: اول: گفته‌های مسلّم برانگیختگان خداست، که شما آنرا نیک می‌شناسید؛ دوم: عقل است که شما آن را یکی از دلیل‌های چهارگانه می‌شمارید ولی در عمل هیچ به حساب نمی‌آورید. آری، عقل آلوده به فرض‌های شخصی می‌شود، ولی چارۀ آن را هم کرده به اینکه کسان دیگری که در آن کار نفع ندارند، دربارۀ آن داوری کنند و یا قانون بگذارند و به علاوه، آلودگی خود دین هم به این غرض‌ها کم‌تر از عقل نیست؛ سِیُّم: آیین طبیعت است که هیچ آن را نمی‌شناسید، و حال آنکه بهتر و روشن‌تر از همه، ارادۀ الهی را بیان می‌کند.

شما اگر وارد خانه‌ای شُدید و دیدید یک جا گِلکاری است و یک جا آجر فرش، یک اتاق درش باز است و دیگری قفل، و یک غذا روی میز آماده است و دیگری در گوشه پنهان، البته خواهید فهمید که از چه راه باید بروید و کجا باید بنشینید و از چه غذا باید بخورید. همچنین ما وقتی نگاه کنیم به دستگاه طبیعت و قوانین آن، که آفریدۀ خداست، به خوبی می‌توانیم بفهمیم که خدا از ما چه می‌خواهد.

ما چون نگاه می‌کنیم به تن خود می‌بینیم که همۀ عضوهای گوناگون مدیری دارند به نام مغز که همه را برای انجام یک مقصود، که نگهداری تن است، به کار وامی‌دارد و می‌بینیم که این اعضا با تغییر محیط، طرز کار خود را تغییر می‌دهند؛ می‌بینیم هر عضوی اول برای اجتماع است، بعد برای خود؛ می‌بینیم هر عضوی وظیفۀ خود را انجام نداد بیمار می‌شود و این بیماری گاهی هم همۀ تن را فرو می‌گیرد؛ [پس] می‌فهمیم توده هم که در حُکمِ تن است، حاکم و سرباز و مالیات و قانون می‌خواهد و این قانون هم باید در صورت تغییرِ محیط، مناسب آن شود.

ما چون دیدیم گردش این جهان همه از روی آیین طبیعت است و دیدیم آنان که بیرون از این آیین ادعایی دارند جز حرف چیزی به دستشان نیست، می‌فهمیم که امام حاجت نمی‌دهد و امامزاده کور را بینا نمی‌کند، و نذر و روضه و ختم کسی را به حاجتش نمی‌رساند، و از روی استخاره و رَمل کسی نمی‌تواند از آینده خبر دهد، و تربت و آبِ دعا بیماری را شفا نمی‌دهد. اگر باور ندارید، بگویید هر کس چنین ادعاهایی دارد بیاورد در برابر چند نفر آدم دقیق و کنجکاو نشان دهد تا ببیند که خدا قانون‌هایی را که با دست خود وضع کرده، به دست این مردمان کلاهبردار عوض نخواهد کرد.

مگر با حرف می‌توان آیین خدا را عوض کرد؟ این همه گفتند مالیات حرام است و کار دولت ظلم است، هیچ نتوانستند جلو آنرا بگیرند (ولی آن را آلوده کردند).

آری، رودخانۀ بزرگی که با فشار رو به پایین می‌آید، با خاک نمی‌توان جلوی آن را گرفت؛ و اگر کسی جلو آن ایستاده، بیهوده خود را خسته کرده، ولی در این میان، آب را هم گل‌آلود نموده است.

اینکه می‌گویند همۀ قوانین در کتاب و سنت هست و به این بهانۀ بی‌احساس می‌خواهند در جلو ناموس مطابقه (که یکی از قوانین مهم طبیعت است) بایستند، البته نخواهند توانست، ولی می‌توانند قانون را از نیرو بیاندازند. آنکه می‌گوید: «اگر ز کوه فرو غلطد آسیاسنگی، نه عارف است که از جای خویش برخیزد» این را بهانه برای تنبلی و مفت‌خوری خود گردانیده، وگرنه هرگاه شما سنگ کوچکی سوی او پرتاب کنید بی‌اختیار فرار خواهد کرد. آنکه می‌گوید آب دعا و تربت من شفای هر دردی است، دروغ می‌گوید یا نادان است، زیرا می‌بینیم خود او هنگامی که بیمار می‌شود، با داشتن چنین دارالشفایی، دنبال پزشک و دارو می‌رود. آن حاجی آقا صدها شعر و جمله‌های فارسی و عربی در نکوهش دنیا می‌خواند، با این‌ حال تنزیل [= نزول] پول می‌خورد و احتکار می‌کند و کالایش را هم ده برابر می‌‌فروشد؛ ولی اگر به او بگویید این کارهایی که شما به نام دین می‌کنید، دردی را از زندگی دوا نمی‌کند، می‌گوید: «ما دنیا را به چشم مادی شما نمی‌بینیم؛ دنیا خانۀ گذر است و باید آخرت را آباد کرد»؛ آن وقت او می‌شود اهل آخرت و روحانی، و من می‌شوم اهل دنیا و مادی. این است نتیجۀ خرافات یا ایستادگی در برابر آیین خدا و قانون طبیعت، که از راه کج خود مانده و از راه خدا رانده خواهد شد.

نتیجه آنکه: دین و عقل و طبیعت سه پیک راستگویی هستند که هر سه از جانب خدای راستگویی آمده‌اند. اگر اینها همیشه با هم نباشند هیچ گاه برخلاف هم نخواهند بود. قرآن یک کتاب خداست، ولی گیتی کتاب بزرگ‌تر اوست. شما گفته‌های عقل و طبیعت را بی‌واسطه از خود آنها می‌شنوید، ولی گفته‌های دین ممکن است با صد فاصله به شما رسد که در هر فاصله هم یک جور غرض یا خطایی آن را تغییری داده باشد.

خدا دین را برای آدمی فرستاد تا گره‌هایی که در اثر نادانی در زندگی‌شان پیدا شده بگشاید، نه آنکه خود گره دیگری بر آنها بیافزاید و قوز بالا قوز شود و یا غرض‌ها و هوس‌های هزار و سیصد سالۀ زمامداران و پیشوایان را هم به نام دین بر شما تحمیل کند. شما اگر دستوری دیدید به نام دین که با عقل و زندگی نمی‌سازد، چاره ندارید جز آنکه بگویید این دستور از دین نیست، و یا بگویید خود آن دین، خدایی نیست؛ چنان که اگر جامه برای شما آوردند که به اندام شما راست نمی‌آید، یا می‌گویید این جامه برای من نیست و یا می‌گویید دوزندۀ آن بی‌اطلاع بوده و شِقِّ سِیُّم [= حالت سوم] ندارد. به عبارت دیگر، باید همیشه کلاه را به اندازۀ سر گرفت، ولی شما می‌خواهید سر را باندازۀ کلاه کنید؛ ناچار وضع دین و زندگی ما این گونه پریشان و در هم‌ بر هم از کار درآمده است.