گفتار چهارم: حکومت
دین امروز ما میگوید: هر دولتی که پیش از قیام قائم بر پا شود باطل است «كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ» [۱۷]؛ میگوید: «کار سلطان و همراهی با آن عدیل کفر است». «سَأَلْتُهُ عَنْ عَمَلِ السُّلْطَانِ؟ فَقَالَ: الدُّخُولُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَالْعَوْنُ لَهُمْ وَالسَّعْيُ فِي حَوَائِجِهِمْ عَدِيلُ الْكُفْرِ»؛ [۱۸]میگوید: «قتال به همراهی غیر امام، مانند خوردن گوشت خوک و خون است» و بلکه در حدیث صحیح، آماده بودن برای جنگ با دشمن را هم نهی کرد.
شگفتا وحشیان آفریقا این را میدانند که باید مدیری داشته باشند که افراد پراکندۀ آنها را گرد آورد و پستترین حیوانها خود را برای ایستادگی در برابر دشمن آماده میکنند؛ ولی ما فرقۀ ناجیه در میان همۀ انسانها و حیوانها، یک سخن تازهای به نام دین درست کردهایم که در قوطی هیچ عطاری یافت نمیشود؛ و چون دیدند این سخن به قدری بیپاست که همان مردمان زودباوری که هر چیزی را با ساختن یک جملۀ عربی میپذیرند نخواهند پذیرفت، ناچار آن را به رنگهای دیگری درآوردند که ما یک یک آنها را هم مورد گفتگو قرار میدهیم و سپس زیانهای این عقیده را میآوریم.
میگویند: «حکومت باید به دست فقیه باشد، و حال آنکه دیدیم به این سخن دلیلی ندارند؛ و به علاوه، هرگاه چیزی را شرط برای چیزی دانستند، باید تناسبی میان آنها باشد؛ اگر گفتند مهندس باید ریاضی بداند یا قاضی باید فقیه باشد، سخنی است درست؛ ولی اگر گفتند مهندس باید فقیه باشد، شما خودتان به این شرط میخندید که چه بستگی میان فقه و هندسه است؟ یک پادشاه، اول باید استعداد ذاتی برای این کار داشته باشد و سپس اطلاعات نظامی و تاریخی و مانند آن را خوب بداند، برای کسی که یک ساعت وقتش باید میلیونها به کشور نفع دهد، چه نتیجه دارد که مدتها وقت خود را صرف کند تا ببیند که آیا مقدمۀ واجب، واجب است یا نه. وانگهی ما میگوییم کشور مانند کشتی است، ناخدایی میخواهد که آن را از گردابها برهاند و به منزل رساند، هر که میخواهد باشد؛ ولی اکنون که فقیه نخواسته و یا نتوانسته این کار را انجام دهد، تکلیف ما سرنشینان چیست؟ آیا باید خود را به امواج دریا بسپاریم؟
میگویند: «حکومت باید دینی باشد». اگر مقصود دینی است که با زندگی بسازد، چیست بهتر از این شما هرگاه چنین دینی را از دولت بخواهید، بیگمان خواهد پذیرفت؛ زیرا دین، بهترین پشتیبان برای دولت است و کیست که از چنین پشتیبانی بگذرد؟ و اگر مقصود همین دینی است که امروز در دست ماست، بیپرده باید گفت که این مانند آدم کاغذی است که تنها میتوان آن را در پشت شیشه گذاشت و تماشا کرد؛ و اگر روزی بخواهند آن را از میان اوراق کتاب بیرون آورند و صد در صد به موقع اجرا گذارند، همان روز هم باید فاتحۀ کشور و زندگی را خواند.
میگویند: «حکومت باید از روی عدالت باشد». البته این شرطی است که هیچکس منکر آن نیست، ولی همه میدانیم که اینها بهانه است و مقصود اصلی چیز دیگری است. جایی که تکلیف ارثِ آدم دو سر و احکام ازدواج «زن جنّیه» را تعیین کردهاند، جایی که احکام مردگان را از دم مرگ تا صور اسرافیل نوشتهاند، برای کاری مانند حکومت، که پایۀ اول زندگی است و همۀ مردم در هر زمانی با آن سر و کار دارند، هیچ تکلیفی معین نکردهاند.
ما اگر میگفتیم چون دولت به وظیفهاش رفتار نمیکند ظالمش میخوانیم و یا چون مالیات را بیهوده خرج میکند حرام میشماریم، این ولخرجیها و این وظیفه نشناسیها از اول پیدا نمیشد. ما میگوییم اگر در زمان غیبت، انوشیروان عادل به تخت نشیند ظالم است؛ میگوییم هر کس که کار دولت را کند، چه وظیفه نشناس باشد و چه وظیفه شناس، اعانت [=یاری] ظلم و یا عدیل [=مانند] کفر است؛ ما میگوییم مالیات را هر کس بگیرد ـچه کم و چه زیادـ حرام است و باید آن را به همان طرزی که همه میدانیم، حلال کند؛ ما میگوییم تا میشود نباید مالیات داد و چون از دست ما رفت، مرغی است که به هوا پریده، هر جا میخواهد برود. چون چنین میگوییم، وضع ما هم چنان میشود. قرآن میگوید و تجربه هم نشان داده که «هر گرفتاری به آدمی رسد از خود اوست» [۱۹].
اما زیانهای این عقیده [یعنی عدم همکاری با حکومت]:
مردم را دربارۀ حکومت گیج و سرگردان کرده؛
استقلال و آرامش کشور را سست نموده؛
به خزانۀ دولت زیانهای بزرگ رسانیده؛
کارکنان دولت را به کار سست و بدبین کرده؛
فشار همۀ این خرابیها بر دوش تودۀ بینوا افتاده.
کار دولت در ایران به صورت مبهم و بغرنجی درآمده: از یک طرف میگویند مال و کار دولت محترم است و برای آن قانونها و آیین نامهها درست میکنند، و از طرف دیگر میگویند مال دولت مجهولالمالک و یا بیصاحب است و این مقررات هم همه بیخود و مندرآوری است؛ از یک طرف میگویند خدمتِ نظام، لازم است، زیرا اسلام جهاد را واجب کرده، و از طرف دیگر میگویند جهاد اسلام چیز دیگر است و اینها چیز دیگر. در این میان، مردم بیچاره ماندهاند دودل و سرگردان؛ اگر از آن راه بروند، با دینشان نمیسازد، و اگر از این راه بروند، با دنیاشان؛ اگر مالیات و سرباز بدهند، به خلاف گفتۀ دستهای عمل کردهاند، و اگر ندهند، برخلاف دستور کسان دیگر. این است که نه به گفتۀ اینان کار میکنند و نه به دستور آنان؛ بلکه هر طرف سود خود را ببیند، رو به آن میروند، زیرا تنها آن کسی حاضر است که یک راه را به همۀ سختیها و پستی و بلندیها بپیماید که یک مقصد ثابت و روشنی در پیش داشته باشد؛ ولی آنکه خود نمیداند چه میخواهد، و از همه بدتر، این ندانستنِ خود را هم نمیداند، ناچار هر طرف را آسودهتر دید، رو به آن میرود.
سربازی که پایۀ استقلال کشور روی شانۀ اوست یا پاسبانی که آرامش شهر بر عهدۀ اوست، با داشتن این عقیده چگونه فداکاری و جانبازی کند؟ او در سربازخانه و روزنامهها سخن از میهنپرستی زیاد شنیده و سرودهای میهنی را هم خوب آموخته؛ ولی همۀ آنها در برابر آن یک کلمهای که به نام دین شنیده هیچ است. او نام انجام وظیفه را در روزنامهها بسیار خوانده؛ ولی در گفتگوهای خصوصی دیده هر کسی در این باره سخنی بگوید، به او لبخند میزنند و آدم صاف و صادقش میخوانند. او شنیده کار دولت بد است؛ ولی چون «اجباری» آمده، گناه ندارد؛ دیگر علاقهمندی چرا؟ او شنیده یک زیارت ثواب «هزار هزار شهید» دارد؛ پس جانفشانی برای چه؟
فداکاری و جانبازی باری است بس سنگین؛ و تنها کسی میتواند آن را به دوش کشد که دارای یک دل و یک اراده و یک راه باشد. برای کسی که فرسخها راه را با سربالایی زیاد پیموده، چه اندازه دلچسب است اگر کسی بگوید بیهوده خود را خسته نکنید و در کنار همین آب و سبزه بنشینید و خوش باشید. آیا کی است که در برابر چنین سخنی پایش سست نشود؟
شما از قرآن آیه میآورید که تنزل پول حرام است، کسی گوش نمیدهد؛ ولی اگر پیرزنی بگوید من در خواب دیدهام که دادن مالیات یا خدمت سربازی حرام است، بر خودِ من، که نویسندۀ این نامه هستم، اثر خواهد کرد.
یک ارابه که رو به پایین، یعنی مطابق میل طبیعت میرود، نیروی مخالف کمتر میتواند در آن اثر کند؛ ولی هنگامی که رو به بالا میرود، نیروی کم اثر زیادی خواهد کرد.
وقتی فلان سوداگر و بازرگان میخواهند مالیات بدهند، میبینند پول است، نه جان است که آسان بتوان داد. اینجاست که تا بشنوند دادن مالیات، اعانت ظلم است، اگر هم هیچ عقیده نداشته باشند، به فکر دین میافتند [و] میگویند باید مأمور وصول را فریب داد، یا به وسیلۀ رشوهای قانعش کرد که این مالیات را نگیرد، یا هر چه میشود کمتر بگیرد؛ و چه بسا قسمتی از آن پول و یا همهاش را هم به مأمور میدهد تا به جیب دولت نرود؛ و دولت هم که گنجِ آبآورده ندارد، ناچار است آن را وصول کند. این است از یک طرف دولت به سازمان میافزاید و از طرف دیگر، مردم به زیرکی خود. تازه چون پایه گره است، اگر دولت همۀ مردم کشور را هم مأمور و بازرس قرار دهد، باز آن نتیجه که باید به دست نخواهد آمد.
کارمند دولت یا به دین علاقه دارد یا نه. اگر ندارد که حسابی نداریم و اگر دارد، این را هم به همراهش تزریق کردهاند که کارِ دولت بد است و پولش حرام؛ پس در این صورت او اول خود را بدکار و جهنمی دانسته سپس به کار وارد شده. حال شما از چنین کسی چه انتظار دارید جز همان که میگوید آب که از سر گذشت، چه یک نی چه صد نی؟
دیگر آنکه چیزی که آدمی را از روی دلسوزی به کار وا میدارد و از خیانت جلو میگیرد، اول دین است، دوم عقل و وجدان؛ چنان که این هر دو با هم باشند، البته اثرش خیلی زیاد است، و اگر تنها شوند، اثرش کمتر، و هرگاه این دو برخلاف هم شوند، اثر هر دو خنثی میشود. حال در اینجا میبینیم عقل میگوید فرقی میان کار و مال دولت با دیگران نیست، بلکه چون مال دولت مال همه است، حفظش لازمتر است؛ ولی دین ما میگوید مال دولت مجهول المالک و به تفسیر مردم، بیصاحب است؛ پس تنها باقی میماند ترس، که آن هم در همه جا نیست.
از این رو میبینیم که کار دولت در نظر کارمند، برای نفع شخصی شده و در نظر مردم گل بود و به سنبل نیز آراسته گردیده. ما میشناسیم کسانی را که برای گرفتن تذکره و رفتن زیارت، که به گفتۀ خودشان مستحب است، رشوه میدهند، که مسلّم حرام است. میبینیم رسواترین دروغها را همین که نام دین به رویش آمد، بیچون و چرا میپذیرند، و به عکس، تمام هوش و جُربُزه و فکر خود را به کار میاندازند تا ببینند به کجای قانون و مقررات میتوان دست انداخت یا مسخره کرد. بسیار میشناسیم کسانی را که از مال دولت میدزدند یا خیانت میکنند و از همان پول، صرف زیارت و روضه و نذر میکنند. از این رو باید دانست که این مردم چنان که میگویند فاسد نیستند، بلکه میخواهند خوب باشند ولی راه را گم کردهاند.
چون غرض از برپا شدن حکومت و دولت، آسایش توده است و نگهداری هر حکومتی هم با خود توده است، از این رو هر خرابی در این دستگاه وارد شود، فشارش بر دوش خود مردم خواهد افتاد.
پس از همۀ اینها به خود ملایان نیز از این عقیده آسیب بزرگی رسیده؛ زیرا کسانی که به آنان عقیده دارند، چون کار دولت را بد میدانند، کمتر پیرامون آن میروند؛ به عکس، بیشتر کسانی وارد کار اداری میشوند، که به گفتۀ آنان ارزشی نمیدهند یا مخالفند، در نتیجه، آن شد که دیدیم.
دین امروز ما میگوید پول مالیات حرام است و گرفتنش ظلم است و دادنش اعانت بر ظلم، و باید به جای آن، زکات و خمس گرفت؛ اما زکات باید از نُه چیز گرفته شود که عبارت است از طلا و نقره (سکه دار) و گندم و جو و خرما و مویز و شتر و گاو و گوسفند؛ و اما خمس را از صاحبان تجارت و صناعت میتوان گرفت، ولی مصرفش نصف سهم امام است که باید داد به مجتهد، و او هم یا باید بدهد به سادات یا به ملایان دیگر و یا به شخص امینی بسپارد و یا به زیر خاک امانت گذارد، تا امام زمان بیاید و بردارد و نصف دیگرش هم که یکباره مال سادات است.
اینکه گفتیم دستورهای دین امروز ما اگر از میان اوراق کتاب بیرون آید و وارد عمل شود، همان روز باید فاتحۀ زندگی و کشور را خواند، نسنجیده نگفتیم. شرط اول برای نگهداری هر توده، داشتن قانون مالی درستی است. اکنون ببینیم کسانی که میگویند همه روی زمین باید زیر فرمان ما باشند، آیا با این دستور مندرآوری خود، چگونه میتوانند یک تودۀ کوچک را اداره کنند.
اما زکات ـچنان که دیدیمـ باید از چیزهایی گرفته شود که بعضی از آنها امروز هیچ نیست؛ مانند طلا و نقرۀ سکهدار (اشتباه نشود، اسکناس و شمش زکات ندارد) و بعضی از آنها کم است، مانند شتر و خرما و مویز؛ و بعضی همه جا نیست، مانند گاو و گوسفند و گندم و جو. بنابراین مردم مازندران، که زراعت آنها برنج است، یا مردم تهران و شهرهای دیگر یا کشورهای صنعتی از چه چیز مالیات بدهند؟
اما خمس هم به آن طوری که گفته شد با زندگی امروز نمیسازد؛ چنان که یکی از درآمدهای مهم امروز، که وجودش هم لازم است، گمرک است که با این دستور نمیسازد و با این حال، از زکات عملیتر است؛ ولی در برابر، دو اشکال بزرگ دیگر دارد:
اول آنکه حدیثهای زیادی از صحیح و غیر صحیح رسیده که امام خمس را بخشیده؛ چیزی را که شاه میبخشد شیخعلیخان چرا نمیبخشد؟ در یک کتاب وافی من شمردم شانزده حدیث در این باره رسیده. چه شده است که برای یک حدیث که میگوید: «من زار فاطمة بقم فله الجنة» [۲۰]یک چنان بتخانۀ بزرگی با آن همه تشریفات برپا کردهاید، ولی شانزده حدیث صحیح و غیر صحیح هیچجا به حساب نیامد؟ آفرین بر این دینداری!
دوم آنکه: مقصود از گرفتن این پولها، تنها پول گرفتن نیست، بلکه مقصود اصلی تأمین خرجهای ضروری کشور است، و حال آنکه طبق این دستور ـچنان که دیدیمـ مصرف خمس نه تنها به حال کشور سودی ندارد، بلکه خود یک کارخانۀ گداسازی بزرگی است.
شما خود اگر فرزندی داشته باشید سالم و بیکار، حاضر نیستید خرج او را از جیب خودتان بدهید، چه رسد به دیگران؛ پس محمد و علی، که خود سرچشمۀ غیرتند، چگونه حاضر خواهند شد که کسانی به فرزندان آنها یا به کسانی دیگر به نام آنها مال بیعوض دهند و از این راه دستۀ زیادی را به نام دین تنبل و بیکار بارآورند؟
همراهی مالی با مردمان جوان و تندرست این است که آنها را به کار گمارند تا در برابر کار پول بگیرند. پول بیعوض دادن به این گونه مردم، دشمنی بزرگی است هم با خود آنها و هم با توده و کشور؛ زیرا به این وسیله، آنها را تنبل و بیکار خواهند کرد، و اگر خوب دقیق شویم، میبینیم که علت پیدا شدن این همه گدا و مفتخور در این کشور همین خیرات و احسانهای بیجاست.
خندهآور است که کسانی پیش خود یا کسانی مانند خود مینشینند و میگویند: «اروپاییان قانونهای ما را برداشتند و مورد عمل قرار دادند تا به اینجا رسیدند»، یا میگویند: «دنیا اگر این دستورها را عملی میکرد، چنین و چنان میشد». آری، من میتوانم در اتاق خود بنشینم و در عالم فرض یا خیال، بر روی اقیانوس اطلس، یک کشور پهناوری بسازم و برای آن بناهایی با هزار طبقه و در نهایت زیبایی درست کنم؛ ولی تمام این کشور خیالی من را دو کلمه حرف حساب، نقش بر آب خواهد کرد. این دستورهای شما هم اگر عملی بود اول باید در کانون خود عملی شده باشد. در ایران زیاد بودند پادشاهانی که با اجازۀ علما کار میکردند؛ چرا آنها این گوهرهای گرانبها را برنداشتند تا به چنگ دیگران افتاد و در نتیجه آنها رفتند و ما ماندیم؟ امروز هم که زمامداران و پیشوایان و نویسندگان ما طرفدار اینند. نگویید این اصل مهم دین را عملی کنند تا هم وصولش آسانتر باشد و هم مردم از پول حرام دولت آسوده شوند.
میگویند: «مردم اگر راستی دیدند یک حکومت ملی و دلسوزی دارند، خود پشتیبان آن خواهند شد و این پولهایی را که به نام وقف و نذر و وصیت و غیر از اینها در راه دیگر خرج میکنند، به این راه میدهند؛ چنان که این کار در تاریخ نظیر هم دارد». میگویم: اگر یک تودهای تربیت درستی داشته باشند، و یا اگر هم تربیت ندارند، باری اخلاق نیک فطری خود را از دست نداده باشند، ممکن است چنین کارهایی کنند؛ ولی از چنین مردمی که دستورهای دینیشان چیزهایی است که در این کتاب نمونۀ آن میبینید، چنین انتظاری نتوان داشت از کسانی که خویش و همسایۀ خود را گرسنه میگذارند و در چنین روزگار سیاهی دستهدسته به زیارت میروند، شما انتظار فداکاری برای کشور هم دارید؟ عجب خیال خامی!
آری، خدا حس نیکیخواهی را در آدمی نهاده؛ اگر آن را در راه بیهوده به کار برند، به همان قانع خواهند شد؛ چنان که اگر کسی شهوت جنسی خود را در راه نامشروع به کار بَرَد، به همان قانع و از راه مشروع منصرف میشود. این است که میبینید در ایران این همه پولهای گزاف به نام نذر و وقف و وصیت داده شده، ولی درمیان آنها خیلی کم است چیزی که راستی دردی را از مردم دوا کند.
اینهمه تکیهها برای عزاداری و مدرسهها برای طلاب و گنبد و بارگاهها با آن همه اوقاف در هر جا میبینید، ولی هیچ نشنیدهایم ـو اگر هم باشد خیلی کم استـ که کسی یک پل یا راهی را ساخته باشد یا یک بیمارستان یا دارالعَجَزه [=آسایشگاه معلولین] یا دارالأیتام یا مکتبخانه درست کرده باشد، یا برای آموختن پزشکی یا دواسازی یا فنون دیگر، مدرسه یا بنگاهی درست کرده باشد. در کشوری که دانشگاهی داشته مانند جُندیشاپور [۲۱]، که درسخواندگانش، پزشک دربار پادشاهان بودند، کار به جایی رسید که پزشکانش یا از یهودیان شدند و یا از کسانی که پیش خود تحفۀ حکیم مؤمنی را خوانده بودند.
در شهرها آن همه مدرسه برای طلاب، با آن همه اوقاف درست شد؛ ولی در سرتاسر کشور هیچ بنایی یا وقفی برای پزشکی سراغ نداشتیم.
آری، در میان همۀ کارهای خیر، سقاخانه و آبانبار خیلی زیاد ساخته شده، و آن هم برای این بوده که یاد لب تشنۀ امام حسین کنند، وگرنه از این هم در ایران اثری نمیدیدند. اما کارهای خیر دیگر آن زمان عبارت است از اطعام در لیالی متبرکه و ازدواج سادات و عُزّابِ [= مجردها] اعراب و نگهداری مَشاهد مُشَرّفه و نیابت زیارت و صوم و صلات و رد مظالم به علمای اعلام برای حفظ «بیضۀ اسلام»؛ و بیش از همۀ اینها که گفته شد، عزاداری خامس آل عباست. اینهاست آن خیرات و مبراتی که همواره آن را به رخ مردم میکشند و میگویند پیش از اینها چنین و چنان بودند. ممکن است کسانی که در کنارند، این سخنان را گزافه پندارند، ولی آثار باقی مانده و همچنین دفتر ادارۀ اوقاف گواه این گفتههاست.
یکی از کارهای نیک رضاشاه، گذرانیدن قانون فروش اوقاف و صرف آن در راه فرهنگ و بهداری بود؛ زیرا خود نام وقف به صورت کنونی، روی هر ملکی بیاید، داغ باطلی است که بر آن خورده و مصرفش را هم که دیدیم برای چه کارهایی است؛ ولی نویسندگان و نمایندگان و زمامداران ما چون در دورۀ دموکراسی طرفدار دین شدهاند، آنها را لغو نمودند و از این راه خدمت بزرگی به دین کردند. نتیجه آنکه برای آدمی مسلّم مدیری لازم است و این کار هم حق هیچ شخص و یا دستۀ بخصوصی نیست، بلکه چون حکومت تنها برای ادارۀ توده است، پس تنها کسی میتواند حاکم باشد که بهتر از عهدۀ این کار برآید. حال اگر توانست وظیفۀ خود را به خوبی انجام دهد، «أولوالأمر» اوست و اطاعتش واجب، وگرنه باید او را برداشت و لایقی را به جایش گذاشت؛ چنان که در صدر اسلام، همام مردمی که آن همه اطاعت از خلیفه داشتند، عثمان را کشتند [۲۲].
و نیز مسلّم است که حاکم هر که باشد، پول از بهشت نخواهد آورد بلکه باید از خود مردم بگیرد. چیزی که هست، یک زمانی دارایی مردم از نوع خرما و شتر بود، مالیات از آن میگرفتند و امروز هم که از نوع کارخانه و موتور است، باید از این بگیرند؛ و قرآن هم با اینکه بارها امر به زکات کرده، در هیچجا نگفته زکات را از چه بگیرند.
آن بازرگانی که برای فرار از مالیات صد حیله به کار میبرد، آن کارمندی که خود را دیندار میخواند و با این حال در مال دولت خیانت میکند، آن سرباز یا پاسبانی که عقیده دارد کارش پیش خدا ارزش ندارد، پس باید هر چه میتواند از زیرش در رود، بداند که به حکمِ مسلّمِ عقل، که حکم بیواسطۀ خداست، گناهکار است و در پیش خدا مسئول.
ای سرباز، بدان تو اگر یک قطره خون دشمن را بریزی، به حکم عقل بهتر است از آنکه استخرها را از اشک چشم خود پر کنی. ای پاسبان، تو اگر یک شب برای نگهبانی دیگران بیدار باشی، بالاتر است از آنکه شبها را با لب جنبانیدن احیا بگیری. تنها به پشتگرمی غیرت و مردانگی شماست که هر کسی در گوشهای آسوده سر به زمین میگذارد. تنها از ترس برق سرنیزه و غرش توپ و تفنگ شماست که آشوبطلبان در جای خود مینشینند. هان! دغدغه به خود راه مده. بدران آن شکمی را که از مال غارت پر شده. خورد کن آن دستی را که به کودکان شیرخوار رحم نکرده. قطع کن آن پایی را که به زور در خانۀ برادران و خواهرانت درآمده. تو اگر خوشنودی و پاداش خدایی را میخواهی، این است راه آن، نه آن کارهای کودکانه که خود را بیهوده به آن دلخوش ساختهای.
[۱۷] هر پرچمی که قبل از قیام قائم برافراشته شود، صاحب آن طاغوتی است که غیر خدا را میپرستد (کافی، جلد ۸، صفحه ۲۹۵، وسائل الشیعه ج ۱۵، ص: ۵۲ و مستدرک الوسائل ج ۱۱، ص: ۳۴). ویراستار [۱۸] «عَنْ سُلَيْمَانَ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (ع): مَا تَقُولُ فِي أَعْمَالِ السُّلْطَانِ؟ فَقَالَ: يَا سُلَيْمَانُ، الدُّخُولُ فِي أَعْمَالِهِمْ وَالْعَوْنُ لَهُمْ وَالسَّعْيُ فِي حَوَائِجِهِمْ عَدِيلُ الْكُفْرِ، وَالنَّظَرُ إِلَيْهِمْ عَلَى الْعَمْدِ مِنَ الْكَبَائِرِ الَّذِي يُسْتَحَقُّ بِهِ النَّارُ»، سلیمان جعفری میگوید: «از امام موسی کاظم پرسیدم نظرت درباره کار حاکمان [و همکاری با آنها] چیست؟» او گفت: «ای سلیمان، داخل شدن در کارهاى سلاطینِ جور و یارى کردن آنها و سعى کردن در انجام مقاصدشان، همپایۀ کفر است و نگاه کردن به آنها از روى عمد، از گناهان کبیرهاى است که سزاوار آتش مىشود» (وسائل الشیعه، ج ١٢، کتاب تجارت، باب ۴۵ ، ص ١٣٨). ویراستار [۱۹] ﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ﴾«و هر [گونه] مصیبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست» [الشورى: ٣٠]. [۲۰. - «هر کس فاطمه [معصومه] را در قم زیارت کند، بهشت بر او واجب میگردد». (کامل الزیارات، ص ۵۳۶، حدیث ۸۲۶؛ بحارالانوار، ج ۱۰۲، ص ۲۶۵؛ ثواب الاعمال، ص ۱۲۴ و عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۶۷). ویراستار [۲۱] دانشگاه باستانی جندی شاپور (گندیشاپور) یکی از آثار به جای مانده از سلسله ساسانیان است که بیش از ۱۷ قرن قدمت دارد. گندیشاپور شهری باستانی است در شمال استان خوزستان و در ۱۷ کیلومتری جنوب شرقی شهرستان دزفول که امروزه ویرانههای آن باقی است و به دلیل بیمارستان و دانشگاهی که در آن بوده شهرت بسیار داشته است. ویراستار [۲۲] منظور نویسنده در اینجا، اشاره به مشروع بودن حق اعتراض و برکناری حاکم توسط آحاد جامعه است؛ وگرنه همه میدانیم که اعتراض و آشوبی که در دوران خلافت حضرت عثمانادرگرفت و منجر به شهادت آن بزرگوار شد، نتیجه غوغاسالاری و فتنهانگیزی عدهای مغرضِ بیخبر بود. نگاهی کوتاه به تاریخ اسلام، حاکی از رفاه و آسایش بینظیر جامعه اسلامی در آن دوران، و نشاندهندۀ کفایت و تدبیر خلیفه سوم است. ویراستار