بمباران سه سنگر اصلی
من هم مانند شما بسیار شنیده بودم که بهترین دستورهای علمی و عملی در این احادیث ماست و پیشرفتهایی که اروپاییان در علم و زندگی پیدا کردهاند از احادیث ما برداشتهاند. از این رو با شوق زیادی شروع کردم به خواندن کتابهای حدیث (و اتفاقاً کتابخانۀ ما هم از این جهت نقصی نداشت).
در سالهای اول اگر حدیثی میدیدم که پذیرفتنش بر من دشوار بود، به حکم عادت، نقص را از طرف عقل میدانستم و مانند دیگران میگفتم:
هر چه هست از قامت ناسازِ بیاندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
ولی در عین حال، اگر حدیثی میدیدم که یک گوشهاش با علم امروز جور در میآمد، آن را با نشاطی یادداشت میکردم (و بعدها کتابی هم بنام دین و دنیا در این زمینه نوشتهام) ولی این کشمکش میان عقل و عادت، همچنان برپا بود و چون دیدم بیش از این نمیتوانیم وجدان خود را خفه کنم، گفتم شاید این احادیث سندش ضعیف باشد. در این زمینه هم که وارد شدم، دیدم با اینکه حدیث صحیح اساساً کم است (در کتاب کافی نزدیک ۱۲ درصد) باز خیلی از این احادیث صحیح است.
چون از اینجا هم ناامید شدم، گفتم شاید این احادیث تأویل داشته باشد؛ ولی میدیدم تأویل هم کار بسیار بیجایی است، زیرا مسلّم است که اگر عاقلی سخنی بگوید، مقصودش همان چیزی است که عرف از آن میفهمد ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ﴾ [۲۵]و اگر غیر از این باشد، نظام زندگی به هم میخورد، زیرا ممکن است من خانهام را با سند رسمی به شما بفروشم و چون پشیمان شدم، بگویم مقصود من از خانه، درختهای خانه بود؛ چنان که همین کار را با قرآن کردند و در نتیجه، هفتاد و دو ملت همه به قرآن تمسک میکنند و حال آنکه این همه از هم دورند.
و نیز همین کار را با حدیث کردند و در نتیجه یک زمان با تأویلهای خنکی آن را با علوم قدیم تطبیق نمودند و چون آنها عوض شد، اینها هم طرز تأویل را عوض کردند (مانند الهیئة والإسلام) در صورتی که نه آن درست و نه این.
در ضمن این افکار، برخوردم به یکی از دوستان؛ گفت من با آقای کسروی بودم و ایشان برای کتاب دین و دنیایی که نوشتهای به تو بد میگفت. گرچه این سخن بر من خیلی گران آمد، ولی وقتی از او جدا شدم به این فکر افتادم که من در این باره از هر طرف رفتم، به جای بن بست رسیدم؛ حالا چه مانعی دارد که از اصل، دور این احادیث را قلم بگیریم؟ دیدم نه تنها مانعی ندارد، بلکه چاره هم جز این نیست.
حال برای اینکه کسان دیگری که در پی حقیقتند از اول در این کشمکشها نیفتند، این سه سنگر را که سه پناهگاه اصلی عادت است ویران میکنیم؛ یعنی برای نمونه حدیثهایی را میآوریم که نه تنها برخلاف علم، بلکه برخلاف حس است، تا خوانندگان بتوانند از روی این دیدهها پی [به] ندیدهها برند، مگر اینکه در اینجا هم بگویند خطا از طرف حس است؛ دوم آنکه: این احادیث گرچه از جلد ۱۴ بحار[الانوار] برداشته شده ولی آنها را که خودِ کتاب ضعیف شمرده و یا از کتاب غیر معتبری نقل کرده نیاوردهایم و روی هم اگر این احادیث از دیگران قویتر نباشد، ضعیفتر نیست؛ سِیُّم آنکه: آقای شهرستانی با اینکه «الهیئة والإسلام» را برای اصلاح این احادیث نوشته، نتوانسته اینها را تأویل کند و بعضی را هم که تأویل نموده، نیمی را آورده و نیم دیگر را که بر خلاف مقصودش بوده هیچ نام نبرده.
و پس از همۀ اینها باز چنین انتظاری نباید داشت که گرفتاران عادت، با خواندن یک کتاب، راه صد ساله را بپیمایند؛ چیزی که هست، در پیشرفت آنان البته کمک مهمی خواهد کرد. این را هم بگویم که احادیث این گفتار برای اختصار نقل به معنا شده؛ اگر کسانی بخواهند دقیقتر رسیدگی کنند، باید به مدرک آن (جلد ۱۴ بحار از باب یک تا ۳۲) رجوع کنند.
نمونۀ حدیث: خدا را دو شهری است یکی در مشرق (جابُلقا) و دیگری در مغرب (جابُلسا) که هر یک از آنها دارای دیواری است از آهن، و هر دیواری دارای هزار هزار در است، و در آنها هفتاد هزار هزار زبان است که امام همۀ آنها را میداند و بر همه حجت است؛ و در جای دیگر میگوید که آنها نه کاری دارند و نه حرفی جز ولایت ما و نفرین بر آن دو نفر [یعنی ابوبکر و عمر]. آقای شهرستانی اول این حدیث را آورده و آن را تطبیق نموده با آمریکا و استرالیا ولی از آخرش نامی نبرده.
آسمان اول نامش رفیع و از آب و دود است، و دومی از نقرۀ سفید و نامش قیدوم است، و به همین طور میشمارد تا آسمان هفتم که میگویند نامش عجما و از دفر سفید است. این سقف، آسمان ماست و بالای آن، آسمان دیگری است، و همچنان شمرد تا هفت آسمان. و این زمین، زمین ماست و در زیر آن، زمین دیگری است، تا شمرد هفت زمین که میان هر دو زمین پانصد سال راه است. چون خورشید غروب کند، میرود به آسمانها و از آسمانی به آسمانی بالا میرود تا برسد به زیر عرش و در آنجا به سجده میافتد و میگوید: پروردگارا، از کجا امر میکنی طلوع کنم، از مغرب یا از مشرق؟ پس جبرئیل برای او حلّهای از نور عرش میآورد به اندازۀ ساعتهای روز در بلندی و کوتاهی و آن را خورشید میپوشد، چنان که شما جامۀ خود را میپوشید و بر میگردد از آسمانها تا طلوع کند.
چون گناه بندگان زیاد شود و خدا بخواهد آنها را عقاب کند، امر میکند به ملکِ موکّل بر فلک، که فلک خورشید یا ماه را فرو برد به دریایی که فلک در آن میگردد و ملک میبرد آنرا به دریا، به اندازهای که خدا میخواهد بندگانش را بترساند، و هر وقت بخواهد باز امر میکند که آن فلک را به مجرای خود برگرداند و نمیترسد از این (گرفتن خورشید و ماه) مگر کسی که از شیعیان ما باشد.
چون خدا خلق کرد ماه را بر آن نوشت: «لاإله إلا الله محمد رسول الله علي أمیرالمؤمنین» و این همان سیاهی است که شما در ماه میبینید.
روز جمعه کوتاهتر است از روزهای دیگر، زیرا در روزهای دیگر خدا ارواح مشرکین را زیر چشمۀ خورشید نگه میدارد و عذاب میکند آنها را به ایستادن [در مقابل گرما و نور] خورشید [برای] ساعتی، ولی در روز جمعه خدا عذاب را از مشرکین بر میدارد و توقفی برای خورشید نیست (از این جهت، روز جمعه کوتاهتر میشود).
علت سردی و گرمی هوا از ستارۀ مریخ و زحل است؛ هر وقت مریخ بالا رود و زحل پایین آید هوا گرم میشود و چون مریخ پایین آید و زحل بالا رود هوا سرد میشود.
ستارۀ مشتری به صورت مردی به زمین آمد و علم نجوم را به مردی از اهل هند یاد داد. در جای دیگر است که ستارۀ زهره زن بدکاری بوده که هاروت و ماروت را فریب داد و دعایی از آنها آموخت و خواند و به آسمان رفت؛ و باز در جای دیگر است که ستارۀ سهیل مردی بوده عشار از اهل بلخ؛ همان دعا را از عابدی یاد گرفت و خواند و به آسمان رفت.
رعد صدای ملکی است بزرگتر از مگس و کوچکتر از زنبور و برق هم تازیانۀ ملک است.
باران از زیر عرش میبارد و از آسمانی به آسمانی میآید تا میرسد به آسمان دنیا و از آنجا میآید بر روی ابر و ابر هم آن را میبارد در جایی که خدا بگوید.
باد در زیر رکن شامی کعبه حبس است و نشانش هم این است که تو میبینی این رکن در شب و روز و زمستان و تابستان در حرکت است (و حال آنکه هیچ حرکت ندارد).
ملکی است موکل به دریاها به نام رومان؛ چون پایش را به دریا گذراند بالا میآید (مد) و چون بیرون آورد پایین میرود (جزر).
خدا از بهشت پنج نهر سیحون و جیحون و دجله و فرات و نیل را فرستاد و همه از یک چشمهاند؛ و در حدیث دیگر میگوید نهر اینها را جبرئیل با انگشتش کَند.
زمین بر [روی کمر یک] ماهی است و ماهی بر آب است و آب بر سنگ است و سنگ بر شاخ گاو قوی است و گاو بر خاک است و در اینجا دیگر علم علماء تمام شده است. آقای شهرستانی میگوید: مراد از اینکه گفته زمین بر ماهی است و یا بر گاو است این است که زمین به شکل ماهی یا شاخ گاو است. حالا بر فرض زمین به شکل ماهی یا شاخ باشد، نمیدانم باقی حدیث را چه میکند (نگفته نماند که حدیث هم صحیح است).
آن ماهی که زمین را نگه داشته، خوشحال شد از قوت خود؛ پس خدا ماهی دیگری فرستاد از وجب کوچکتر و از بند انگشت بزرگتر و رفت در دماغ او و پس از چهل روز بیرون آمد. حال هرگاه این ماهی آن ماهی را ببیند مضطرب میشود و زمین هم با او به لرزه در میآید (این حدیث با روشنترین بیان میگوید که زمین بر روی ماهی است چه خوب است آقای شهرستانی بفرمایند که با این حدیث و یا نیمۀ دیگر همان حدیث چه میکنند).
خدا کوهی آفریده محیط به دنیا (کوه قاف) از زِبَرجَد سبز، و سبزی آسمان از اوست؛ و آفریده خلقی را که واجب نکرده بر آنها چیزی از آنها که بر بندگانش واجب کرده از نماز و زکات و تمام آنها لعن میکنند آن دو نفر را.
شاید شما بگویید که ما در برابر، احادیث خوب هم داریم ولی این سخن بر فرض هم درست باشد، بدان میماند که کسی بخواهد از کاسهای که نصفش شکسته کار بکشد به نام اینکه نصف دیگرش سالم است؛ چنان که خود شما اگر یک سخن نادرست از کسی بشنوید دیگر به گفتههایش بیاعتنا میشوید.
بعضی هم میگویند دلیل درست بودن این احادیث، پیشگوییهایی است که مطابق واقع درآمده و بیشتر نظر آنها به حدیثی است که خیلی هم معروف شده و میگویند زندیقی از قزوین برمیخیزد که سور آنجا را خراب میکند و پردۀ آنجا (یعنی قزوین) را میدرد و بهجت آنجا را میبرد. این حدیث را با شاخ و برگهای زیادی به رضاشاه تطبیق میکنند، و حال آنکه چند جملۀ کشداری است که با خیلی چیزها میتوان تطبیقش کرد؛ چنان که ما تا جایی که خبر داریم یک بار آن را با سپهسالار تطبیق کردهاند و یک بار هم با سپهدار، برای اینکه یکی قزوینی بوده، و دیگری از قزوین برخاسته و تازه این حدیث نسبت به آنهای دیگر خیلی روشن است که این همه به دست و دهنها افتاده. اما پیش گویی های دیگر، یا چیزهایی است که در هر زمانی بوده، مانند آنها که میگویند زمانی بیاید که مردم ربا خورند و رشوه گیرند و شهادت دروغ دهند و زنا و لواط کنند و زنان سوار بر زین شوند و مانند اینها، و یا چیزهایی است که خلاف بودنش مسلّم شده، مانند احادیث سفیانی و خراسانی و یمانی، که میگوید اینها همه در یک روز است و آن هم وصل است به دولت بنیعباس؛ و یا چیزهایی است که وقوعش محال است، مانند طلوع خورشید از مغرب و سرخ شدن آسمان از اشک چشم حاملان عرش و پیدا شدن سر و سینه بر قرص خورشید و صیحه زدن جبرئیل به اینکه حق با علی است و صیحه زدن ابلیس به اینکه حق با عثمان است و یا چیزهایی است که تا امروز واقع نشده.
و اگر بخواهید بهتر از چگونگی اینها آگاه شوید جلد ۱۳ بحار فصل علایم ظهور را که به فارسی هم چاپ شده، با نظر حقیقتجویی بخوانید تا ببینید پایۀ عقیده و کار و زندگی شما بر روی چه چیزهایی است.
[۲۵] «و ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم» [ابراهیم: ۴].