گفتار سوم: روحانی
دین امروز ما میگوید فقیه در زمان غیبت، جانشین امام است. بر این سخن چندین اشکال فقهی و عملی وارد است که برای اختصار آنها را حذف و به همین اکتفا میکنیم که اگر این نیابت تنها برای بیان احکام است، که مسلّم بر خلاف مقصود شماست؛ و اگر برای ولایت و حکومت نیز هست، در این صورت ما در هر محله، و گاهی در یک خانه، چندین شاه خواهیم داشت؛ چنان که اکنون هم همۀ فقها تا جایی که دسترسی دارند، در این کار دخالت میکنند. گذشته از این که هر کسی را بهر کاری ساختند. فقیه و کشورداری، همچون پزشک و میکانیکی است که هیچ با هم ربطی ندارد و پس از همۀ اینها، تازه طبق همان مبانی فقهی هم این ادعا که «حکومت، حق فقیه است» هیچ دلیل ندارد. بعضی میگویند: «لازم نیست حکومت دست فقیه باشد؛ بلکه دست هر کسی که هست بماند، ولی از فقها اجازه بگیرند؛ چنان که بعضی از شاهان پیش همین کار را میکردند و در قانون اساسی ایران هم گفته شده».
میگویم: این اجازه اگر تنها از نظر تشریفات یا برای تبرک است، اینکه نتیجۀ عملی ندارد. با این حال، برای خالی نبودن عریضه، من به مجلس و دولت اجازه میدهم که هر کاری را برای کشور و مردم مفید میدانند انجام دهند و اگر برای این است که راستی همۀ کارهای کشور را به این دستور انجام دهند، این چیزی است نشدنی و به عبارت دیگر، دور لازم میآید؛ زیرا به این حساب، بودنِ قانون و مجلس، بسته به اجازۀ فقیه است و با بودن فقیه هم قانون و مجلس و دولت معنا ندارد (گفتار حکومت و قانون دیده شود).
دین امروز ما میگوید: باید تقلید از مجتهد زنده کرد و در نتیجه، همین که مجتهدی مُرد، گفتهها و رسالهها و وقتهایی را که مردم صرف آموختن آنها کردهاند باید کنار رود و باز مردم از نو کتاب بخرند و مدتها وقت صرف آموختن آن کنند؛ چرا؟ دلیل این کار چیست؟ خجالت میکشم عرض کنم؛ بلکه دلیل نقل و عقل، برخلاف آن است، زیرا نقل میگوید: «فارجعوا إلی رواة أحادیثنا» [۱۴]اگر حیات شرط باشد، پس باید این روایتها را هم کنار گذارید؛ و عقل هم میگوید اگر یک عالمی از پزشک یا مهندسی یا فقیه در فن خود کاری را انجام داد و مُرد، گفتۀ او به اعتبار خود باقی است؛ وگرنه هر دانشمندی [که] مُرد، باید آثار او را هم مانند رسالههای عملیه دور ریخت و باز از نو شروع به کار کرد.
شاید کسانی که برکنارند بگویند: «این کار برای رعایت اقتضای زمان است و خود کار نیکی است» ولی اهل اطلاع میدانند که مطلب غیر از این است و دلیلش هم این رسالههایی است که پی در پی عوض میشود ببینید در رسالههای بعد کدام رعایتی از زمان شده که در رسالههای پیش نبوده.
خواهید گفت بیهوده سخن به این درازی نشود؛ چگونه ممکن است چنین حکمی را بیهیچ دلیل از پیش خود درآورد؟ آری، در دنیا هر کس هرگونه ادعایی کند، میگوید: «دلیل دارم»، ولی در برابر هم خدا یک ترازویی به ما داده به نام عقل، که اگر از بند هوس و عادت و تقلید آزاد باشد، به آسانی درست را از نادرست میشناساند برای این حکم هم یک دلیل موهوم و کشداری درست کردهاند به نام اصل عدم جواز که بهتر است معنایش را هم از خود اهل فن بپرسید تا ببینید احکام دین شما بر روی چه پایههایی است. میدانم آنان که عمری با اینگونه سخنان بالا آمدهاند، نمیتوانند باور کنند که مدرک این احکامی که ما صدها سال حکم مسلم خدا میدانستیم تا این اندازه سست و بیپا باشد و شاید گمان کنند که اینها مدرک دیگری داشته که ما نیاوردهایم؛ ولی باید بدانند که من این سخنان را در پشت کوه قاف نمینویسم؛ ما در اینجا یک سلاح داریم و آن، حقیقت است؛ پس چگونه ممکن است آن را هم با دست خود بشکنیم؟ من قسم یاد نمیکنم، ولی به شما اطمینان میدهیم که درسرتاسر این کتاب کلمهای برخلاف حقیقت ننوشتم، تا جایی که از جملهها و کلمههای گزافۀ معمولی هم خودداری شده؛ و بلکه به عکس، چون میخواستم دلیلهای آن در همه جا روشن و استوار باشد و نیز میخواستم پا از حد ادب بیرون نگذارم، خیلی گفتنیها را هم نگفتم.
عنوان دیگری که برای روحانی درست کردهاند، این است که: «هر کس به کفش عالم بگوید کفشک، کافر میشود»؛ در نتیجه، برای روحانی پایهای بس بلند درست شد که هیچ کس نتوانست به قصد اصلاح دستی به سوی این دستگاه دراز کند. گرچه این مطلب در ظاهر به نفع روحانی است، ولی در واقع، لطمۀ بزرگی شد برای دین و دنیای ما، بلکه برای خود روحانی؛ زیرا مسلم است که راه خردهگیری و چون و چرا بر روی هرچه بسته شود، راه فساد بر روی آن باز میشود.
آری، تنها در کار خدا چون از روی نظام کامل است و از دائرۀ فکر و اختیار ما نیز بیرون است، چون و چرا معنا ندارد؛ ولی در جای دیگر ما خود میبینیم که نتیجۀ آن به عکس است. در کار حکومت، زبان مردم را بستند راه فساد باز شد؛ در کار امام حسین گفتند هر که چون و چرا کند پشت پا میخورد، آن همه کارهای بیخردانه به نام او درست شد؛ در زمینۀ دین راه خردهگیری را بستند، چه دروغهای شاخداری پیدا شد و چه بارهای سنگینی به نام دین بر دوش مردم گذاشتند؛ و دربارۀ ملا هم گفتند: «هر کس به کفش او بگوید کفشک کافر میشود» در نتیجه به این صورت در آمد.
آب که از سرچشمه بیرون آمد، باید برای آن راه خردمندانهای باز کرد و از آن نتیجه گرفت؛ ولی اگر کسی بخواهد با زور جلو آن را بگیرد که بیرون نیاید، خواهی نخواهی از یک گوشه سر درمیآورد و در نتیجه، هم به هدر میرود و هم خرابیاش بیشتر خواهد شد. کسی هم که بخواهد با زور جلوی دلیل و منطق را بگیرد، چند گاهی میتواند، ولی با خرابی بیشتر از طرف دیگر سر در میآورد.
رضاشاه جلو قلم و زبان مردم را گرفت؛ ولی همین که رفت و نام آزادی به میان آمد، مردم یک درجه هم از دموکراسی گذشتند و «سهمُکراسی» شدند و نیکیهایش را هم فراموش کردند. ملا هم وقتی میان خود و توده، آن سد آهنین را گذاشت، همین احساسات از کلکته و مصر و قفقاز و جاهای دیگر به صورت بدتری سر در آورد، تا کار به جایی رسید که همان وقتها یک ملا که از خیابان میگذشت، چه متلکها میشنید و یقین چند برابر آن را در دل داشتند تا یکی را به زبان میآوردند. همه به یاد داریم آن روزها میگفتند ملا را سوار اتوموبیل نمیکنیم و اگر در راه پنچر میشد از قدم او میدانستند؛ ولی در چند سال اخیر در اثر اصلاحات رضاشاه آن بدبینیها رفت و این احترام امروزی هم دنبالۀ همان است؛ و اکنون هم اگر وقت را غنیمت ندانند و به جای فکر اصلاح، در فکر بستن زبان مردم باشند، بیگفتگوست که این بار به صورتی بدتر از پیش در خواهد آمد. باور ندارید؟ این مطلب را به خاطر سپارید تا درستی این سخن را با چشم خود ببینیم.
عنوان دیگری که برای روحانی درست شده و باعث فساد این دستگاه گردیده، این است که «امروز روحانی خرج خود را بیواسطه از دست توده میگیرد؛ در نتیجه، ناچار است که همیشه به میل توده سخن بگوید یا دست کم برخلاف میل او سخنی نگوید» و این دو عیب بزرگ دارد:
اول آنکه: در میان توده فکرهای غلط زیاد پیدا میشود ولی چون بنام «عوام» است ماندنی نیست؛ اما پس از قبول یا سکوت ملا، این فکر غلط تسجیل خواهد شد و هر کس مجبور است آن را بپذیرد و به ارث برای فرزندان خود گذارد؛ چنان که همین مطلب خود باعث پیدایی خرافات بسیاری گردیده؛
دوم: به جای آنکه توده تقلید ملا را کند، ملا مقلدِ توده خواهد شد؛ و حال آنکه اگر توده راه را میدانست، دیگر روحانی برای چه میخواست؟
روحانی یعنی پزشک روح، و پزشک هم کارش در بدن است و سوختن و دادن دواهای تلخ و تند و اگر بخواهد به میل بیماران خود دوا و غذا دهد، کافهچی خواهد بود نه پزشک. روحانی هم کارش نبرد با پندارها و بیرون کردن خرافات از مغزها و پاک کردن دین از دروغهاست و اینها همه برخلاف میل توده است. اکنون کی است که خود را برای چنین سختیها آماده کند و تازه جواب گرسنگی زن و فرزند را هم بدهد؟
روحانی هم بندۀ خداست و از قانون طبیعت بیرون نیست؛ وقتی دید شتر در خانۀ آن کس زانو به زمین میزند که محافظهکارتر است، وقتی دید لیرهها و بارها و احترامها پیش آن کس میرود که خرافیتر است، وقتی دید در روضه و منبر، آن کس جلوتر است که دروغ بهتر ببافد و در برابر، ملای دیگری که هم از تراز همانهاست چون به میل توده سخن نگفته برای نان خالی هم درمانده است، از همین جا درسِ کارِ خود را برای همۀ عمر میخواند.
یک مثال روشن: امروز همه میدانند که قمه زدن خلاف شرع است؛ همه میدانند که این روضههای امروز بیشتر دروغ است و دروغ بر خدا و پیغمبر هم بدترین دروغهاست؛ با این حال چرا یک ملا جرأت ندارد مردم را از این کار باز دارد؟ برای آنکه میداند اگر چنین حرفی از دهانش بیرون آید، نانش سنگ خواهد شد.
روحانی اگر آنچه را میدانست میتوانست بگوید، کار دین و زندگی ما خیلی بهتر از اینها بود. ملا اگر از قطع نان خود نمیترسید، این اسرار در پشت پرده نمیماند و به مثل معروف، کسی میتواند شتر را از بام پایین آورد که خودش بالا برده. اصلاح این کار هم بیشتر به دست خود ملا است، نه رضاشاه و نادر و مانند آنها. آری، نیروی مادی هم برای پیشرفت اینکار لازم است، ولی به شرط آنکه نیروی معنوی جلوتر رفته باشد و دلهای مردم را برای پذیرفتن آماده کرده باشد.
در دفعۀ پیش که این گفتار را مینوشتم، روز عاشورا بود؛ ناگهان دیدم از بیرون صدای هیاهو بلند شد بیرون آمدم دیدم گفتگو از داستان دستۀ [عزاداری] امروز در جلوی شهربانی اهواز است. در اینجا کار به شرح داستان ندارم که به کجا کشید، مقصود شرح حال این مردم بود که از پراکنده شدن این دسته، چنان افسوسها میخوردند که تو گویی سپاه مدافعی از جلو لشکر مهاجمی فرار کرده. آسیبی را که به آنها رسیده بود، از معجز امروز و شقاوت آنها میدانستند؛ و آسیبی را که به اینها رسیده بود، اجرش را از امالبنین میخواستند؛ و چون شب پای رادیو نشستم، دیدم رادیو تهران به جای پشتیبانی از دستوری که خود دولت داده، شروع کرد به همان روضهها و گزافههایی که میدانیم.
مزد گرفتن برای بیان احکام دین، گذشته از آنکه باعث فساد دین است، به گفتۀ خود فقها هم حرام است؛ و این گونه کسان تنها میتوانند از بیت المال حقوق بگیرند نه از مردم؛ چنان که امروز هم میدانید کارکنان دولت باید کار مردم را انجام دهند ولی مزد خود را باید از خزانه بگیرند؛ زیرا اگر مردم بگیرند، گرچه پیشرفت کارها بیشتر است، ولی چنان که دربارۀ دین و روحانی دیدیم، گردش کارها یکسر روی غرضهای شخصی خواهد افتاد و زیان این کار خیلی بیشتر است.
اشتباه نشود؛ این معنا غلط است که دولت در کار روحانی دخالت کند، زیرا در این صورت، باز پیراهن عثمان به دست خواهد افتاد؛ و به علاوه، آنان هم زیر بار دولت نخواهند رفت؛ چنان که دولت از درست کردن «دانشکدۀ معقول و منقول» [۱۵]شاید همین نظر را داشت، ولی دیدیم این دانشکده هم یکی از کارخانههای پشت میزنشینسازی شد.
برای این کار، تنها راهی که به خاطر میرسد و با هیچ قانون و عقیده هم مخالف نیست، این است که امروز در کشور ما موقوفات زیادی است که مصرفش روزه و مانند آن است؛ اگر درآمد آنها با نظارت یک رئیس روحانی و سازمانی درست ولی غیردولتی در این راه صرف شود، هم مال وقف به مصرف خود رسیده و هم بزرگترین خدمتی از این راه به دین و زندگی شده؛ ولی اگر توده همین است و روحانی هم همین، نه بر مرده، [بلکه] بر زنده باید گریست.
شاید بگویید تو یا مجتهدی یا مقلد؛ اگر مجتهدی حرفهایت برای خودت حجت است و به درد دیگران نمیخورد؛ و اگر مقلدی جاهل را بر عالم بحثی نیست و به عبارت دیگر، این فضولیها به تو نمیرسد. آری، این سخن درست است، ولی برای راه نه برای نتیجه. یعنی شما اگر جامۀ خود را به خیاط دادید بدوزد، نباید بگویید آن را چگونه ببرد و بدوزد؛ ولی جامه را که به شما داد، باید به اندام شما راست باشد، وگرنه بر شما است که بگویید چرا وقت و پول و جامۀ من را خراب کردی. شما هم با قانونگزار نگویید که حکم را چگونه و از چه راه بیرون آورد، ولی حکمی را که به شما داد، باید با حکم عقل و آیین طبیعت، که حکم مسلم خدا است، راست بیاید، وگرنه مانند امروز میشود که برای یک آیه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ﴾ [۱۶]که دستوری است خیلی ساده و حدودش را هم هر کسی میتواند با فطرت خدادادی خود بفهمد، چند برابر قرآن کتاب نوشته میشود. تازه نتیجهاش هم این میشود که آب خزینۀ حمام و آب حوض مسجد جمعه با همۀ آلودگیهایش پاک است، ولی پاکیزهترین آبها اگر سر سوزنی از کُر کمتر باشد، همین که انگشت مُتِنَجِّس [= نجس و ناپاک] به آن رسید، نجس میشود؛ و یا آبی که به اندازۀ یک کُر است اگر سگ در آن بشاشد پاک است، زیرا زیاد میشود ولی اگر از آن بیاشامد، نجس میشود، چون کم میشود.
افسوس که عمری با چشم و گوشِ بسته به سر میآوریم و همچون حیوانی که به سنگِ گچکوبی بسته باشند، هشتاد سال راه میرویم به گمان اینکه عالَمی را پیمودهایم و اکنون به پشت در بهشت عنبر سرشت رسیدهایم؛ ولی چون چشم باز میکنیم میبینم در همان جا که بودهایم هستیم. آری، این است سزای آنکه چشم خرد را میبندد و هر جا او را ببرند، ندانسته میرود.
نتیجه آنکه: هر چیزی در این جهان هر اندازه ارزشش بیشتر باشد، وقتی از حد خود گذشت، به همان اندازه زیانش بیشتر خواهد شد. پزشک چون جان مردم را نگه میدارد از دیگران ارجمندتر است؛ ولی اگر در کار خود بیپروایی کند، از بدترین مردم است؛ روحانی هم اگر راستی به وظیفۀ خود رفتار کند، از پزشک هم بالاتر است، زیرا پزشک جان را نگه میدارد، ولی این روان را که ارزشِ جان هم به اوست. حال اگر همین کس پا را از گلیم خود درازتر کند یا وظیفۀ خود را به عکس انجام دهد، میشود گفت از همۀ مردم پستتر است. روشنتر بگویم: ضرر چنین کسی برای یک کشور، بیشتر است از نایب حسین کاشی برای یک شهر؛ زیرا او مال را میبرد و این خرد را؛ او در خانه مردم به ناحق پا میگذارد و این در دل مردم؛ آثار او پس از رفتن از میان میرود، ولی بدعتهایی که این نهاده، قرنها میماند.
[۱۴] بخشی از روایتی است که منسوب به امام زمان شیعه است: «وأما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنهم حجتي عليكم وأنا حجة الله عليهم»«و اما در پیشامدها و مسایل جدید، به راویان حدیث ما مراجعه کنید، زیرا که آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان هستم». (بحار الأنوار، ج ۵۳، ص ۱۸۱). ویراستار [۱۵] نام پیشین «دانشکده الهیات و معارف اسلامی». [۱۶] «خداوند توبهکاران و پاکیزگان را دوست مىدارد» [البقرة: ٢٢٢].