اسرار هزار ساله [دعوت از پیشوایان دین کنونی ایران و سخنرانان و نویسندگان و جمعیت‌های طرفدار آن]

گفتار دوم: امامت

گفتار دوم: امامت

دین امروز ما امامت را پس از نبوت می‌شمارد، ولی در عمل آن را خیلی بالاتر می‌شمارد، زیرا ما و شما هیچ نشنیده‌ایم که پیغمبر کوری را شفا یا بیماری را خوب کرده باشد و ندیده‌ایم که کسی به نام پیغمبر نذری کند؛ ولی اینها و مانند اینها را دربارۀ امام و امامزاده بسیار شنیده و دیده‌ایم پیغمبر می‌گوید من مالک سود و زیان خود نیستم ولی اینها می‌گویند: «جهان اگر فنا شود علی فناش می‌کند».

این مسلّم است که امام هرچه باشد، از پیغمبر پایین‌تر است؛ پس چه شده است که برای فضائل ائمه و سادات این همه مجلس‌ها برپا و کتا‌ب‌ها نوشته شده، ولی دربارۀ پیغمبر معمول نیست؟ آیا علت اینها را جز هم‌چشمی و لجبازی چیز دیگری می‌توان دانست؟ ما خود بیماری داشتیم [که] نوبه‌ای وقتی تب می‌کرد پرستارش می‌گفت: «چه کنیم؟ خدا خواسته» و چون خوب می‌شد می‌گفت: «از برکت ائمۀ اطهار راحت شد». بعدها دیدم این طرز فکر عمومی است که پیشامدهای بد را از خدا و پیشامدهای خوب را از ائمه می‌دانند و پیغمبر را هم از هیچ طرف به حساب نمی‌آورند.

می‌دانم که خواهید گفت این حرف‌ها مال عوام است و ربطی به دانشمندان ندارد. آری این شیوۀ ماست که تا کسی در جلو نیست و میدان باز است تا هرجا بتوانیم می‌تازیم ولی همین که یک کسی پیدا شد و گفت چرا زیاده‌روی می‌کنید فوری ده سنگر عقب می‌رویم و می‌گوییم آن زیاده روی کار عوام بوده؛ این است که چند حدیث صحیح از کتاب کافی در اینجا می‌آوریم و با آنچه قرآن دربارۀ پیغمبر گفته می‌سنجیم، تا ببینیم عقیدۀ عوام از کجا آب می‌خورد:

ابی حمزه گفت: وارد شدم بر او و دیدم از زمین چیزی جمع می‌کنند؛ گفتم: اینها چیست؟ گفت: خُرده‌های پر ملائکه است؛ جمع می‌کنیم و از آن بُردی [۸]برای فرزندان خود می‌سازم. در جای دیگر است که پس از رحلت پیغمبر، جبرئیل برای دلداری فاطمه می‌آمد و او را خبر می‌داد به پیشامدهای آینده و امیرالمؤمنین آنها را می‌نوشت و در جای دیگر دربارۀ این مصحف می‌گوید سه برابر قرآن شما است و قسم به خدا نیست در آن از قرآن شما حرفی، ولی در قرآن می‌گوید وحی را روح الامین بر قلب تو می‌فرستد و هیچ نامی از وحی آوردن جبرئیل و یا پر و پشم آن درمیان نبوده؛ و به علاوه، اگر این احادیث صحیح راستی صحیح باشد پس اسلام بجای یک پیغمبر، چهارده پیغمبر خواهد داشت.

و نیز در کافی است که زُراره گفت: از امام چیزی پرسیدم جوابی داد و دیگری آمد و همان را پرسید جواب دیگری داد و باز دیگری آمد و همان را پرسید جواب دیگری داد؛ بعد گفتم سه نفر از شیعیان شما یک چیز از شما پرسیدند و شما سه جواب دادید؟ گفت: برای این است که اختلاف میان آنها افتد و شناخته نشوند. و در چند حدیث دیگر جوابی به این مضمون داده شده که این اختیاری است به ما واگذار شده: ﴿هَٰذَا عَطَآؤُنَا فَٱمۡنُنۡ أَوۡ أَمۡسِكۡ بِغَيۡرِ حِسَابٖ ٣٩ [۹] اگر این احادیث هم صحیح باشد، دیگر چه عرض کنم؟

کتاب‌های تفسیر بسیاری از آیات قرآن را به امامت تاویل کرده‌اند تا جایی که بعضی از آنها کلمه‌های «صلاة» و «زکات» و «ابل» و «بعوضۀ» قرآن را هم تفسیر به علی کرده‌اند. اگر امامت راستی تا این اندازه مورد توجه قرآن بود، چرا برای یک بار هم شده این موضوع را آشکار نگفت که این همه جنگ بر سر این کار نشود؟

می‌گویند پیغمبر می‌ترسید از اینکه بگوید و مردم نپذیرند و حال آنکه خود قرآن و تاریخ پیغمبر گواه است که هیچ محافظه کاری یا تقیه در کار خود او نبوده. وآنگهی شما که صدها حدیث از پیغمبر نقل می‌کنید که این موضوع را صریح گفته، پس دیگر این سخن چه معنا دارد؟ و نیز می‌گویند: «امامت در قرآن بسیار تصریح شده ولی آنها را انداخته‌اند یا تغییر داده‌اند و امام زمان که آمد قرآن درست را می‌آورد». ببینید برای اینکه شاخه را از دست ندهند، چگونه ریشه را می‌زنند. خوب اگر اینطور باشد پس دیگر قرآن با تورات چه فرق خواهد داشت؟ یک دلیل بزرگ بر راستگویی پیغمبر قرآن است؛ و دلیل دیگر، اثرِ گفته‌های اوست در همراهانش؛ آن را می‌گویند که تغییر کرده و این را هم می‌گویند: «ارتد الناس بعد رسول الله إلا ثلاثة» [۱۰].

ما اگر با نظر حقیقت‌جویی قرآن و تاریخ صدر اسلام را نگاه کنیم می‌بینیم که امامت در اول یک امر خیلی ساده یا سیاسی بوده که قرآن و مسلمین دربارۀ آن ساکت بوده‌اند؛ ولی بعدها که زمامداران ایران دیدند نمی‌توانند زیر بار خلفای عرب یا ترک بروند و باید از نیروی توده برای ایستادگی در برابر آنها استفاده کنند، امامت را به این رنگ‌ها در آوردند؛ و ما هم که این عادت را همیشه داشته‌ایم که رو به هر طرف بیفتیم می‌رویم تا جایی که توانایی داریم: اگر بخواهیم از علی ستایش کنیم او را می‌بریم تا جایی که «کتاب فضل او را آب بحر کافی نیست که تر کنی سرِ انگشت و صفحه بشماری» و اگر بخواهیم از عُمَر چیزی بگوییم می‌رویم تا آنجا که خودتان بهتر می‌دانید.

آب یک جو اگر از یک سرچشمه باشد، هر چه پایین‌تر آید، اگر کمتر نشود، زیادتر نخواهد شد؛ حال شما کتاب‌هایی را که دربارۀ امامت نوشته شده به ترتیب تاریخ با هم بسنجید و یا یک کتاب از پیش از دورۀ صفویه و یک کتاب هم از بعد از آن پهلوی هم بگذارید؛ آنگاه می‌بینید که هر چه پایین‌تر می‌آید، غُلوّ آنها بیشتر و حجمشان بزرگ‌تر می‌شود. شما کتاب «مقتل [نوشتۀ] سید ابن طاوس» را با جلد دهم «بحار» و آن را با «اسرار الشهادۀ» دربندی بسنجید؛ آنگاه از خود بپرسید علت این همه اختلاف چیست؛ اینها را که دربندی نوشته از کجا به دست آورده که سید ابن‌طاوس یا مجلسی به آن دسترسی نداشته؟

یک زمانی سیاست این طور اقتضا می‌کرد که برای استقلال ایران و یا نگهداری آن در برابر دو دشمن نیرومندی مانند عثمانی و ازبک، مردم را به وسیلۀ گریه و زیارت و دسته و گنبد و قبر، به تکان بیاورند؛ ولی چه کنیم که آن سیاستداران با سیاستشان رفتند و نابود شدند و دنیا هم قرن‌ها پیش رفت، ولی این بدعت‌ها همچنان برای ما ماند و معلوم نیست تا کی باید گرفتار اینها باشیم. اینکه قرآن می‌گوید ستمکارترین مردم کسانی‌اند که به خدا دروغ ببندند، برای همین است که هر چه رنگ دین به خود گرفت، پایدار می‌ماند. این است که می‌توان گفت که اگر شهری را به نام سیاست ویران کنند، بهتر است از اینکه بدعتی بنام دین بسازد. آن همه خرابی‌ها، غارت‌ها، جنگ‌ها، قحطی‌ها که در گذشته واقع شده، امروز جز در تاریخ از آنها اثری نمی‌بینیم؛ ولی آن بدعت‌هایی که برای پیشرفت سیاست به نام دین ساخته شده، همچنان برپاست و به همین نسبت هم آنان که با بدعتی نبرد می‌کنند، کارشان سودمندتر و پاداششان در پیش خدا بیشتر خواهد بود. من خوب می‌دانم که خواندن این مطالب برای آنان که امامزاده را در دستگاه خدا همه‌کاره یا وزیرِ دربار می‌دانند، چه اندازه دشوار است؛ ولی چه باید کرد؟ آیا می‌توان این گرفتاری‌ها را همچنان دید و خاموش نشست؟ راست است که ما گرفتاری‌های بزرگ‌تر از اینها هم داریم، ولی چیزی که هست مردم چون می‌دانند آنها گرفتاری است، ناچار در فکر اصلاح هستند؛ اما اینها را گذشته از اینکه نشناختند، بزرگ‌ترین وسیلۀ سعادت دنیا و آخرت می‌دانند. این گرفتاری است که هر اندازه هم کوچک باشد، باز خیلی بزرگ است.

ایرانیان ـچنان که دیدیم‌ـ خدا و پیغمبر را فدای امامت کرده‌اند و ـچنان که خواهیم دید‌ـ زندگی و کشور و مال و وقت خود را هم روی این کار گذاشته‌اند؛ و حال آنکه امام هر که باشد، تنها برای زمان خود امام است، نه زمان‌های دیگر؛ چنان که در کتاب کافی رسیده «کل إمام هاد للقرن الذي هو فیه» [۱۱]. و اگر کتاب نهج البلاغه را هم مدرک قرار دهیم، خود امام علی ابن ابی‌طالب در نامه‌ای که به معاویه می‌نویسد می‌گوید: شورای مهاجر و انصار اگر کسی را امام گردانید، همان رضای خداست (رجوع شود به نامۀ ششم از قسمت کتاب‌ها) ولی ما در صدد بیان این موضوع نیستیم، زیرا نه به حال ما سودی دارد، نه با این همه غرض‌هایی که دو طرف به کار برده‌اند می‌توانیم درست از چگونگی کار آگاه شویم؛ ولی آنچه مسلم است، این است که امام خیلی پایین‌تر است از پیغمبر؛ و خود پیغمبر هم به حکم قرآن، بشری است مانند دیگران که نه غیب می‌داند و نه باب‌الحوائج است و نه کور شفا می‌دهد و تنها فرقش با دیگران همان وحی است؛ و این گفتگوها هم که پیدا شده، زاییدۀ سیاست و بزرگ شدۀ تقلید و بر پاماندۀ عادت است.

دین امروز ما عزاداری را یکی از بهترین کارها دانسته تا جایی که در حدیث، ثواب آن را برابر شمرده با هزار حج و هزار عمره و هزار جهاد با پیغمبر خدا و ثواب هر نبی و رسول و صدیق و شهیدی که مرده یا کشته شده از روز خلق دنیا تا قیامت. خواهش دارم یک بار دیگر این حدیث را بخوانید و ببینید دروغ و گزافه از این بالاتر هم می‌شود بر خدا بست. راستی اگر اختیار بهشت و جهنم به دست یک کودک بیخردی باشد، چنین کاری خواهد کرد؟

شاید برای کسانی که گوش‌هاشان از شنیدن این گونه گزافه‌ها پر شده، این سخن هم هیچ تازگی نداشته باشد و بگویند: «از قدرت خدا چه بعید است؟» ولی دیگر فکر نمی‌کنند که خدا غیر از قدرت، عدالتی هم دارد. شما می‌توانید لیره را به جای ریال خرج کنید؛ ولی آیا این کار را خواهید کرد؟ اگر ان‌شاءالله روز قیامت شما آقای عزادار رفتید به بهشت و آن بالا بالاهای بهشت را به شما دادند (آرزو بجوانان عیب نیست) و به موجب این حدیث هم شهدای بدر و احد و همۀ پیغمبران را زیر دست شما قرار دادند، بالاغیرتاً شما خودتان آنجا خجالت نمی‌کشید اگر شهدای بدر به خدا اعتراض کردند که: «ما در موقع ضعفِ اسلام، به یاری آن برخاستیم و بنای آن را با خون خود بالا بردیم؛ پس چطور ما را هزار درجه پایینتر از آن آقای عزادار جا دادی؟» آیا شما خودتان باز روی نشستن آنجا خواهید داشت؟

خواهید گفت که: «یادبود و احترام بزرگان گذشته که کاری است خوب؛ حالا بر فرض هم این احادیث دروغ باشد، اصل این کار که بد نیست». می‌گویم: بعضی از سوداگران برای هر کالای خود یک نمونۀ خوبی دم دست می‌گذارند [که] در هنگام گفتگو آن را نشان می‌دهند؛ ولی در هنگام عمل، یعنی تحویل کالا، چیز دیگری می‌دهند. دین امروز ما هم به همین حال درآمده؛ چنان که در همین موضوع می‌بینیم، هنگام گفتگو ‌ـ بخصوص با مردمان کنجکاو‌ـ می‌گویند: «این زیارت و عزاها برای یادبود و احترام است و دیگران هم دارند»، ولی پای عمل که به میان آید، می‌بینیم بساط دیگری است.

از یک طرف، در هر شهر و دهی آن همه عزاخانه با اسباب کودکانه ساخته‌اند و در هر سال، چندین بار با حرکات کودکانه‌تری به راه می‌افتند؛ از طرف دیگر، چند ماه از سال را برای عزاداری قرار داده‌اند و سپس به همین هم قانع نشده‌اند و برای اینکه همیشه این یاسین را به گوش مردم بخوانند گفتند: «کلُ یَومٍ عاشوراء» [۱۲]باری اگر از این همه وقت و خرجی که در این راه صرف شده و می‌شود یک نتیجه‌های خردمندانه می‌گرفتند بد نبود؛ ولی شما می‌بینید که به جای بیدار کردن مردم، این دروغ‌های شاخدار را در مغز مردم جا می‌دهند و در نتیجه، نیروی خردِ این توده را راستی از کار انداخته‌اند. این است که رسواترین دروغ‌ها را به نام دین می‌پذیرند، ولی به حقایق علم و زندگی طعنه‌ها می‌زنند.

نتیجه آنکه بر فرض آنچه دربارۀ امامت می‌گویند، درست باشد، این زیاده‌روی‌ها غلط است، زیرا در هر راهی و به خصوص در راه خدا، نام شخص باید گم باشد؛ امامت که به جای خود، خود نبوت را هم نباید جزء دین شمرد، زیرا آنان راهنمای دینند نه جزء دین؛ چنان که اگر کسی راهی را به شما نشان داد، او راهنمای مقصود شما است نه جزء مقصود؛ این است که شما از او تشکری می‌کنید و پی کار خود می‌روید. حال اگر بخواهید به جای پیمودن راه، خود را سرگرم راهنما کنید، ناچار از مقصود باز می‌مانید، چنان که ما امروز باز مانده‌ایم.

و این هم که می‌گویند باید اول شخص را بشناسیم تا گفته‌هایش را باور کنیم، درست نیست؛ زیرا معرّف هر کسی از راهنما و مهندس و پزشک و نجار و آهنگر، همان کار اوست، نه شخص او.

اگر این گفتگوهای بیهوده که بر سر نام‌ها و شخص‌ها می‌شود، بر سر منظور اصلی که توحید است و تقوا می‌شد، هم زودتر این اختلاف‌ها برداشته می‌شد و هم بهتر پیشرفت داشت. ﴿تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ كَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَيۡنَنَا وَبَيۡنَكُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ [۱۳].

[۸] بُرد: نوعی پارچه گرانبها که پیشتر در یمن بافته می‌شد. ویراستار [۹] این بخشش ماست [آن را] بى‏شمار ببخش یا نگاه دار [ص : ٣٩]. [۱۰] «بعد از پیامبر اکرمصهمۀ مردم مرتد شدند، مگر سه نفر: مقداد و ابوذر فارسی و سلمان فارسی». ویراستار [۱۱] «هر امامی، هدایتگر همان عصر و دوره‌ای است که در آن زندگی می‌کند». ویراستار [۱۲] بخشی از یک روایت معروف شیعه است که می‌گوید: «همۀ روزها عاشوراست و همۀ سرزمین‌ها کربلاست». ویراستار [۱۳] «بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم، که جز خدا را نپرستیم» [آل‌عمران: ۶۴]