چرا اهل سنت در مرزها زندگی می کنند؟

جنگ چالدران

جنگ چالدران

عثمانی‌ها در حال نبرد با مسیحی‌ها و گسترش امپراطوری خود بودند و تا حدودی از صفوی‌ها غافل بودند هر چند که اخبار جنایات آن‌ها را از ایرانیانی که از زیر ظلم و ستم صفوی گریخته بودند و به نزد آن‌ها رفته بودند می‌شنیدند، اما آن‌ها به فکر فتح اروپا بودند. تا اینکه این دولت نوپا را یعنی دولت صفوی را واقعاً خطری برای خود احساس کردند، بیشتر تاتارهای طرفدار شاه اسماعیل از فلات آناتولی یا همان ترکیه امروزی بودند و چندین نفر از اجداد شاه نیز در این مناطق پناهنده شده و زندگی کردند مانند شیخ جنید و شیخ حیدر، که آن‌ها در این مناطق تحت تاثیر افکار شیعه قرار گرفته و تغییر مذهب دادند، و جای تعجبی نیست که هنوز هوادارانی داشته باشند و برای آن‌ها تبلیغ کنند که خود شاه اسماعیل از این فرصت‌ها استفاده کرده و افرادی را برای دعوت مردم آن مناطق جهت پیوستن به حکومت صفوی‌ها فرستاده بود که این کار از آناتولی پا فراتر گذاشته و در عراق و شام نیز برای خود طرفدارنی سر هم کرده بودند. هنوز مرز مشخصی بین عثمانی و صفوی‌ها وجود نداشت و شاه اسماعیل به چندین منطقه در عراق حمله کرده بودند و همان مصیبتی که بر سر شهرهای ایران وارد می‌کردند آنجا نیز تکرار کردند و وقتی که خبر این حملات و اینکه بعضی از شهرها سر از فرمان عثمانی‌ها برتافته و از شاه صفوی اعلام حمایت می‌کنند به سلطان سلیم رسید، سلطان برای رسمیت دادن به حکومت خود و جمع کردن آراء علما و ایجاد یکپارچگی در بین مسلمان‌ها تصمیم گرفت یک هیأتی برای تصمیم گیری در مورد جنایات شاه اسماعیل تشکیل دهد. این هیأت که بسیاری از علماء نیز در بین‌شان بود به اتفاق آراء شاه اسماعیل را شخصی خارج از دین اعلام کردند که مسلمان‌ها را تار و مار می‌کند و حکم جهاد بر علیه او را صادر کردند. سلطان سلیم، متوکل علی الله را که به عنوان خلیفه عباسی هنوز محسوب می‌شد از مصر به ترکیه آورد و از او درخواست کرد مقام خلافت را به او تفویض کند و متوکل نیز از روی ناچاری این کار را انجام داد و از آن پس سلطان سلیم لقب «خلیفه» به خود گرفت، و سلاطین عثمانی از زمان او به بعد لقب خلیفه عثمانی بر خود داشتند. از این زمان به بعد دولت عثمانی نیز خلافت عثمانی نامیده شد. سلاطین عثمانی توانستند تمامی مناطق اسلامی را زیر یک پرچم در بیاوردند از مصر و مغرب اسلامی گرفته تا سرزمین حجاز، مکه و مدینه و یمن. جنگی که بین عثمانی‌ها و صفوی‌ها رخ داد جنگ چالدران نام دارد، در این جنگ صفوی‌ها شکست سختی خوردند و بسیاری از سران قزلباش کشته شدند و خود شاه اسماعیل به شدت زخمی شد و شهر تبریز توسط عثمانی‌ها تصرف شد.

شاه اسماعیل که به سبب پرورش غلط و کرنش‌های اطرافیان تاتارش، خود شیفته شده بود، به راستی باور داشت که برگزیده‌ی آسمان‌ها است، و از طرف الله هدایت و حمایت می‌شود و همواره در همه جا پیروزمند خواهد بود تا دین حق را بگستراند و همه سنی‌ها را از صحنه‌ی گیتی براندازد، و نام و نشان ابوبکر و عمر را که به گمان او دشمنان خدا و پیامبر و اهل بیت بودند محو کند، تا پیش از جنگ چالدران این عقیده قلبی او بود که سخت به آن پایبند بود، و در همه جا به آن تصریح می‌کرد.

وقتی در چالدران تیر خورد و نقش زمین شد و مرگ تحقیر آمیز را به چشم دید، چنان رعب و هراسی در دلش افتاد که ساختمان خودشیفتگی و نخوتش به یک‌باره فرو ریخت و خویش را موجودی ناتوان و درمانده یافت که نیاز به کمک یکی دو قزلباش از جان گذشته دارد، تا از میدان بگریزد و جانش را نجات دهد و به دست افراد سپاه عثمانی نیفتد. می‌توان تصور کرد که او در آن لحظات شکنجه‌های جانگذاری که خودش به بسیاری از بزرگان و نام آوران ایران وارد کرده بود را به خاطر آورد، وحشت داشت که اسیر سلطان سلیم شود، و مجبور گردد که آن شکنجه‌ها را تحمل کند، او به چشم خود دیده بود که وقتی به فرمان او یکی از بزرگان ایران را زنده زنده پوست بر می‌کندند، و این کار را ساعت‌ها با تأنی انجام می‌دادند تا آن شخص بیهوش نشود، و زجر شکنجه را بیشتر نوش کند، چه زوزه‌های جان خراشی از اعماق جان آن زجردیده بیرون می‌آید، او به چشم خود دیده بود که وقتی یک نفر از بزرگان ایران را به فرمان او روغن و شمع می‌مالیدند و دست و پا بسته در آفتاب رها می‌کردند، چگونه پوستش آهسته آهسته عفونت می‌کرد و کرم در پوستش پیدا می‌شد و آن کرم‌ها چگونه پوستش را می‌خوردند و آن بدبخت روزها و شب‌های متمادی در زیر شکنجه ضجه می‌کرد و لحظه‌ای ضجه‌هایش خاموش نمی‌شد!!.. شاه اسماعیل با اینگونه شکنجه کردنِ انسان‌ها لذت می‌برد، ولی در لحظاتی که به حالت زخم خورده در گودال میدان چالدران افتاده بود، همه این شکنجه‌ها را بر روی خودش احساس می‌کرد و شکنجه نشده درد می‌کشید، البته این حالت را تنها می‌توان زمانی در نظر گرفت که بگوییم هنوز اندکی احساس انسانیت در وجود شاه اسماعیل باقی مانده بوده، شاه اسماعیل شراب می‌نوشید و همه احکام دین را از طرف‌دارانش برداشته بود و شراب و لواط و زنا را برای سربازانش حلال اعلام کرده بود. بعد از شکست چالدران، شاه اسماعیل خود را در انزوا قرار داد و تنها مشغول عیش و نوش و شراب نوشی بود.