بازگشت دوبارهی مردم ایران به اهل سنّت و سرانجام آن
مردم تبریز که از اهل سنّت بودند و به اجبار اعلان شیعه گری کرده بودند، دوباره به مذهب خود بازگشتند و در شهر جشن و شادی برپا بود، بسیاری از دستههای تبرائیان و سودجویان را به قتل رساندند؛ اما این شادی زیاد ادامه نداشت. چون سلطان سلیم مجبور به ترک شهر شد و دوباره به آناتولی بازگشت، مردم بسیاری از شهرها دوباره به مذهب اهل سنّت بازگشته بودند و از قزلباش و تبرائیات انتقام میگرفتند، شاه اسماعیل در این حیرت و سر درگمی خود سرانجام مرد و بعد از او پسرش شاه تهماسب قدرت را به دست گرفت و دوباره توانست به صفوی سر و سامانی بدهد، او با دلجویی از سلطان عثمانی و اینکه چشم طمعی به مناطق عثمانی ندارد قصد داشت قدرت داخلی کشور را به دست بگیرد و در این کار موفق شد. بعد از روی کار آمدن صفویها، دوباره در ایران مهاجرت بزرگ رخ داد، بار اول: از همان شروع حملات صفویها و تصرف شهرها بود که اهل سنّت برای نجات جان و دین ناموس خود مجبور به ترک وطن اصلی و سکنی گزیدن در مناطق دور از سیطره و حمله صفویها شدند و مهاجرت دوم: در زمان شاه تهماسب یکم رخ داد، چون هنوز بسیاری از مردم شهرهای داخلی ایران از اهل سنّت بودند و تظاهر به شیعه بودن میکردند، بعد از شکست صفویها در جنگ چالدران دوباره سنی بودن خود را بروز داشتند و مساجد گشوده و پنج وقت نماز برپا میشد و صفویها نیز که تنها از راه غارت و کشتار بر ایران سیطره پیدا کرده بودند دوباره به همان روش بازگشتند و دست به کشتار در شهرها و بخصوص مناطقی که بار دیگر به مذهب اهل سنّت بازگشته بودند زدند. سردستههای تبرائی در شهرها برای پایان دادن به این مشکل از شاه تهماسب درخواست کمک و فریاد خواهی کردند.
یک نمونه از این فریاد خواهیها که توسط سردسته تبرائیهای قزوین – یکی از نزدیکترین شهرها به پایتخت – بلند شده بود را در اینجا میآورم، تا نمونهئی برای عموم شهرهای ایران بوده باشد؛ و با ذکر موارد دیگری که همه شبیه به قزوین بودند خواننده را خسته نمیکنم. یک ملای قُمی که مسئول شیعه کردن مردم قزوین شده بود، در نامهاش خطاب به شاه تهماسب نوشت که نه ماه است تا دندان بر جگر نهاده، و با مشاهده آن که همه مردم قزوین به مذهب سنی برگشتهاند و در وقت وضو گرفتن پاهایشان را میشویند، در وقت نماز خواندن دستهایشان را بر سینه میگذارند، خون جگر میخورد و هیچ کاری هم از دستش ساخته نیست، او از شاه تهماسب تقاضا کرد که یا فرمان قتل عام مردم قزوین را صادر کند، یا دست کم دستور دهد که فقها و قاضیان و شخصیتهای برجسته شهر قزوین، که بسیاری از افراد خاندانشان توسط شاه اسماعیل قتل عام شده بودند، به خاطر رضای خدا اعدام گردند: این درخواست بصورت شعر در آمده:
پادشاهـــا مدّت نُـه ماه شـد کیـن ناتــوان
مانده در قزوین خراب و خسته و مجروح و زار
یافتم وضـعِ تسنّن در وضیـع و در شریـف
دیـدم آثـار تَخَرُّج در صغــار و در کبــار
در مقابـر پـای شُستــه از فقیــر و از غنــی
در مساجـد دسـتبستـه از یمین و از یسار
در زمان چون تو شاهی دست بستن درنماز
هست کاری دست بستهای شـهِ عالی تبـار
قاضـیِ این مُلـک نسـلِ خالِـدِ ابن الولیـد
مُفتــیِ ایـن شهـــر فرزنــد سعیـدِ نابکــار
کُشتــه گردیده ز تیغِ شـاه غازی هردو را
هم برادر هم پدر هم یار و هم خویش و تبار
قتل عامی گر نباشد، قتلِ خاصّی میتوان
خاصّه از بهرِ رضـای حضرت پروردگـار
وضعیت برگشت به مذهب چندان دیری نپائید، و دوباره کشتارها و قتل عامها و تخریب و تاراجها از سر گرفته شد، و مردم نیز مجبور شدند که خودشان را شیعه صفوی نشان دهند، تا بتوانند زندگی کنند. چنین بود که با آمدن قزلباشان به درون ایران کشور ما، از مردان سازنده تهی گردید؛ نفاق و دوروئی و تظاهر به داشتن مذهب باب طبع قرلباشها همه گیر شد؛ و ملت ایران که تا پیش از آن دوروئی و نفاق نمیدانست، اکنون در آنها دورویی عمومیت یافت، تا در آینده بخش اصلی شخصیتشان را تشکیل دهد، جان و مال و ملک و ناموس مردم کشور ما در زمان شاه اسماعیل بازیچه دست قزلباشان تاتار و دسته جات بزهکار موسوم به تبرائی بود، و مردم کشورمان هیچ فریادرسی نداشتند. جنایتهای وسیعی که همهروزه در همه جا در برابر دیدگان مردم انجام میگرفت، کشور ما را به افرادی اندوهناک، عصبی مزاج، درخود فرو رفته و بیعلاقه به کار و زندگی تبدیل کرده بود. فقط کسانی که مال و امکاناتی داشتند توانستند زن و فرزندانشان را براداشته و حتی راهی دیارهای دوردستی چون هندوستان و عثمانی شوند، شمار بسیاری از شیعیان ایران نیز که نتواستند قزلباشان را تحمل کنند، به هندوستان گریختند.
تا اینجا مقدمهای بود برای پاسخ دادن به این سوال که چرا اهل سنّت در مرزهای ایران زندگی میکنند، هرچند که مقدمه از خود موضوع بسیار طولانیتر شد. مهمترین مسأله دربارهی سکنی گزیدن اهل سنّت در مرزها این است که صفویها تنها بر بخشی از ایران بزرگ حکومت میکردند که شاید نسبت به کل حد و مرز سرزمین فارس، بخش کوچکی بیش نبود و بخش بزرگ آن زیر سلطه حکومت صفوی قرار نگرفته بود، چون تمدن ایران و فارس، مناطق ماوراءالنهر و سمرقند و بخارا و افغانستان و ترکمستان و داخل خود فلات ایران و شرق کشور ترکیه تا دیاربکر و آذربایجان و قسمت اعظم عراق را دربر میگرفت. علاوه بر این، منطقهی ایران جزوی از خلافت اسلامی بود که توسط مغولها سرنگون شد و خود صفویها توانسته بودند تنها بر قسمتی از این سرزمین سیطره پیدا کنند. تا قبل از ظهور صفویها مردم ایران اهل سنّت بودند و توسط قزلباش صفویها مجبور به تغییر مذهب شدند، وقتی که حکومتها برای پایان دادن به جنگ، مجبور به ترسیم حدود و مرز شدند بسیاری از مناطق ترجیح دادند خود را زیر سلطه صفوی قرار ندهند و بخش بزرگی از ایران قدیم از دولت صفوی جدا شد، و بخشی دیگری نیز زیر سلطه صفویها قرار گرفت هر چند که از نظر فرهنگ و قبیله و مذهب هر دو سوی مرزها با هم یکی بودند اما در بین چندین کشور تقسیم شدند و ساکنین مرزها بر مذهب اهل سنّت باقی ماندند.