۱ـ زراره بن أعین
تمامی اهل تشیع بر مورد اعتماد بودن و صحت گفتههای او متفق القولند، و روایاتی که از زراره نقل شده، در کتابهای حدیثشان بسیار زیاد میباشد که احادیث او نیز در زمینهی احکام شرعی و اصول دین و فقه و آداب و مواعظ و امور دیگر دین میباشد، و در نزد راویان بزرگ و محدثین و فقها کاملاً مقبول میباشد. أبوالقاسم خوئی در معجم رجال الحدیث (ج ٧ ص ۲۴٩) گفته است که: «هنگام اسناد روایات برای ما معلوم میشود که تعداد روایاتی که توسط زراره نقل شدهاند، به هزار و هفتادو چهار مورد میرسد. شمار روایاتی که از أبو جعفر÷نقل نموده است، به هزار و دویست و سی و شش مورد میرسد . از أبو عبدالله÷و پسرش عبدالله÷، هشتاد و دو مورد را نقل نموده است و از صادق؛ نیز حدود چهارصدو چهل و نه مورد را نقل نموده است.
منظور از این مقدار از روایات، روایاتی است که تنها در کتب اربعهی حدیث آمده است و أبو جعفر طوسی در مورد زراره و برادران و فرزندان او گفته است: «آنها صاحب روایات فراوان و اصول و تألیفات زیادی هستند... و خود زراره صاحب تصنیفات و تألیفات مهمی است از جمله کتاب استطاعت و جبر و عهود».
و نجاشی نیز زراره را اینگونه میستاید که: «زراره بن أعین شیخ و بزرگ یاران ما در زمان خود بود و از همهی آنها بسیار جلوتر و پیشتر بود و یک قرآنشناس و فقیه و متکلم بود».
من میگویم که: «برقی، زراره را جزء یاران امام باقر و امام صادق و امام کاظم میشمارد، اما خوئی روایتهای او را از کاظم، ذکر نکرده است، و روایتهای او از امام باقر و امام صادق، تنها در کتب اربعه موجود میباشد، و ابن داود حلی او را جزو دروغگویان چهارگانه به حساب میآورد».
طبق اسناد اهل تشیع، جد این روای متهعد، یک راهب بوده که در سرزمین روم بوده است که أبو جعفر طوسی ملقب به شیخ طایفه در مورد او میگوید که: «اسمش عبدربه میباشد و کنیهاش أباالحسن و ملقب به زراره میباشد. أعین بن سنسن یک بردهی رومی بود که از آن یکی از مردان بنی شیبان بود، که پس از آنکه قرآن را آموخت، او آزادش نمود و از أعین خواست که در نسب خود را به او منتسب کند، اما أعین از انجام این کار خودداری نمود و گفت: بگذارید که بر همان نسبت جدم سنسن که راهبی در دیار روم بود، بمانم. زراره کنیهی دیگری دارد به نام أبا علی، فرزندانی دارد به نامهای حسن و حسین و...».
میگویم: لازم است آنچه را که الکشی در مورد زراره نقل میکند، فراموش نکنیم که میگوید امام صادق از یکی از پیروانش پرسید: چه موقع با زراره بودهای؟ آن شخص گفت: مدت زیادی است که ندیدمش. امام صادق گفت: مهم نیست و اگر مریض شد به عیادتش نرو و اگر مُرد، بر جنازهاش حاضر نشو و او را تشییع نکن، آن مرد با تعجب پرسید: منظورتان زراره است؟ امام صادق گفت: بله منظورم زراره است. زراره از یهود و نصاری شرّش بیشتر است، و نیز شر او از کسی که متعهد به تثلیث است، بیشتر است». و من میگویم: وقتی که در اعتقادات اهل تشیع، از طریق تقیه و کتمان، هر چیزی برای آنان مباح میشود، پس دیگر چه مشکلی وجود دارد؟ و من چنین امری را در گفتهی عبدالحسین شرف موسوی در کتاب مراجعات (المراجعه ۱۱۰ ص ۳۱۳ چاپ مؤسسهی الأعلمی) به وضوح میبینیم که میگوید: «از میان گذشتگان ما هیچ کدام به چیزی که دشمنانی همانند هشامبن حکم بدو نسبت میدهند، بر نخوردهاند، همانطور که من نیز چیزی نیافتهام از تهمتهایی که به زراره بن أعین، و محمدبن مسلم و مؤمن الطاق و امثال اینها نسبت میدهند با وجودی که خود من نیز تمام نیروی خود را بر سر جستجو یافتن این تهمتها نمودهام، به این نتیجه رسیدم که تمامی این تهمتهایی که به آنها نسبت میدهند، چیزی جز دشمنی و عداوت نیست». ببینید این شیعه چه جرأتی دارد در دروغ گفتن، در حالیکه او یکی از اصلیترین مردان آنان در زمینهی جرح و تعدیل و کشف انساب است . أبو عمر و الکشی با سند از زیادبن أبی حلال روایت میکند که زیاد گفته: به أبو عبدالله÷گفتم: زراره در مورد استطاعت و توانایی بر سفر حج از تو روایتی نموده که ما نیز روایت او را از تو، قبول نمودیم و تصدیقش نمودیم، و من دوست دارم که آن را بر تو بازگو کنم تا از آن مطلع شوی. و او گفت: بگو و من گفتم: ظاهراً او از تو در مورد این آیه: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا﴾[آل عمران: ٩٧]. «البيت مَن استطاع اليه سبيلاً»سوال نموده است و تو گفتهای: منظور هر کسی است که ثروت کافی و توشهی سفر داشته باشد . او پرسیده که: یعنی هر کسی توشهی سفر و ثروت کافی داشته باشد، برای سفر حج توانا باشد و هر چند که به حج نرفته باشد؟ و تو گفتهای: بله. أبو عبدالله با شنیدن این سخنان گفت: او اینگونه از من سوال نپرسیده و من نیز اینطور به او جواب ندادهام. به خدا او بر من دروغ گفته، به خدا او بر من دروغ گفته، به خدا او بر من دروغ گفته، خداوند زراره را لعنت کند، خداوند زراره را لعنت کند، خداوند زراره را لعنت کند، او از من پرسید هر کسی که صاحب مال و توشه باشد، برای سفر حج آماده است و توانایی دارد؟ و من گفتم: سفر حج بر چنین کسی واجب است و زراره پرسید: پس چنین کسی میتواند به حج برود؟ و من گفتم: نه، مگر زمانی که به او اجازه داده شود و من (زیاد) گفتم: این را به زراره بگویم؟ و أبو عبدالله گفت: بله. آنگاه زیاد میگوید: به کوفه رفتم و زراره را دیدم و آنچه را که أبو عبدالله در مورد او گفته بود، به غیر از لعنتهای او، به زراره گفتم، و زراره گفت: او از جایی که نمیداند به من این توانایی را داده است و این رفیق شما هیچ آگاهیای در زمینهی مفهوم سخنان مردم ندارد».
من میگویم که: زراره به جای اینکه معذرتخواهی کند، و حرف خود را توجیه کند، اصرار داشته بر اینکه این امام از جایی که نمیدانسته، به او فتوای استطاعت حج را داده است، در حالیکه در نظر زراره، این امام هیچ آگاهی ای در زمینهی مفهوم سخنان مردم ندارد. از طریق این روایت معلوم میشود که زراره جزء کسانی است که عمداً دروغ میگوید و در کنار اینها، با این روایت عبدالحسین شرف الموسوی غافلگیر میشویم که در مورد زراره دستهای از افراد شبیه او، در کتاب مراجعات (ص ۳۱۰) میگوید: «با این وجود میبینیم که دشمنان اهل بیت، این افراد متهم به دروغهای آشکاریاند.» و من میگویم: ای مؤلف گرامی، پس چه داری بگویی در مورد کسی که او را متهم به دروغ کرده و سه بار او را لعنت نموده است در این روایت، آیا آن کس که شما این دروغ را به او نسبت میدهید کسی نیست جز امام صادق؟!.
روایت شده که: الکشی با سندش از مسمعبن کروین روایت میکند که: از أبو عبدالله÷شنیدم که میگفت: خداوند برید و زراره را لعنت کند و من گفتم: برید همان أبوالقاسم بریدبن معاویه العجلی میباشد که عبدالحسین از او در کتاب مراجعاتش ص ۳۱۰ با همان چاپ، دفاع نموده است.
در مورد دروغ سازی زراره و اصرار او بر نسبت دادن آن به امام صادق، روایت شده که: الکشی با سند از محمدبن عمر روایت نموده که: نزد أبو عبدالله÷رفتم و او پرسید: هنگامی که از نزد زراره میآمدی، او چگونه بود؟ و من گفتم: تا زمانی که من با او بودم، نماز عصر را تا هنگام غروب نمیخواند و أبو عبدالله گفت که: از طرف من به او بگو که: نمازت را طبق زمانهای یاران من بخوان و همانا من از دست او عصبانی و خشمگین هستم. من نیز این را به زراره گفتم، و او گفت: به خداوند قسم من نمیدانم که تو بر او دروغ نبستهای، ولی او ترک چیزی را به من امر نموده که من دوست ندارم آن را ترک کنم.
به این گفتهاش نگاه کنید، «ولی او نهی چیزی را به من امر نموده که من دوست ندارم آن عمل را ترک کنم.» یعنی منظور او این است که آن کسی که به او امر نموده که نماز عصر را تا هنگام غروب نخواند، امام صادق بوده است، و در حالی که عبدالحسین شرف موسوی ادعا میکند که او کاملاً جستجو و کنکاوش نموده که روایتی بیابد و نیافته است. پس در برابر این روایتی که نقل شد و روایتهایی که بعداً خواهد آمد، چه می-گوید؟.
یکی از افراد مورد اعتماد آنها به نام محمدبن یعقوب کلینی از زراره با سند نقل میکند که: از ابو جعفر در مورد جد، پرسیدم و او گفت که: به جز امیرالمومنین÷کسی را نمییابم که در مورد آن سخن گفته باشد. گفتم: خدا خیرت دهد، امیرالمومنین÷در مورد او چه گفته است؟ گفت: فردا پیش از آنکه از پیش من بروی، نوشتهاش را برایت میخوانم. گفتم: خدا خیرت دهد، آن را برایم بگو چرا که سخن گفتنت، برای من خوشتر است از اینکه آن را به صورت نوشته برایم بخوانی. دوباره به من گفت که: گوش کن چه میگویم، فردا پیش از آنکه از پیش من بروی، آن را به صورت نوشته برایت میخوانم. من نیز از فردا بعد از ظهر پیش او رفتم و زمان آن، ساعتی بود بین ظهر و عصر که با هم خلوت میکردیم، و من دوست نداشتم از او چیزی بپرسم مگر زمانی که تنها بودیم، چرا که میترسیدم به خاطر تقیه نسبت به کسانی که در آنجا هستند، فتوایش را بر اساس تقیه از آنان بدهد. وقتی که نزد او رفتم، رو به پسرش جعفر÷نمود و به او گفت:
«صحیفهی فرائض را برای زراره بخوان، و سپس خودش بلند شد که بخوابد. پس فقط من و جعفر در خانه ماندیم، و جعفر صحیفهی مثل ران شتر را آورد که بخواند. گفت: این را برایت نمیخوانم مگر اینکه به من قول بدهی که در مورد آنچه که برای تو میخوانم تا زمانی که خودم به تو اجازه ندادهام، به کسی چیزی نگویی، و او نگفت که تا زمانی که پدرم به تو اجازه نداده است و من گفتم: خدا خیرت دهد، چرا بر من سخت میگیری در حالی که پدرت چنین دستوری به تو نداده است؟ و او به من گفت: تو به آن نگاه نمیکنی مگر بر آن قسمت-هایی که خودم به تو میگویم, و من گفتم: باشد، و در حقیقت تو مردی آگاه و دانا نسبت به فرایض و وصیتها هستی و آنها را خوب میفهمی و بررسی میکنی، من مدتی منتظر میمانم به دنبال چیزی از این فرضیهها و وصیتها میگردم که بر من عرضه میشود تا آن را بدانم، پس از عهدهی آن بر نمیآیم. هنگامی که گوشهای از صحیفه را به من نشان داد، دیدم که کتابی قطور است که از آن پیداست که از کتابهای قدیمی و اولین نوشتههاست من آن را نگاه کردم و دیدم پر است از اختلاف در روابط و امر به امور نیکو و پسندیدهای که هیچ اختلافی در میان مردم بر سر آن نیست. من همهی آن را خواندم تا اینکه در آخر آن متوجه خباثت درون و کمی نیرویم در حفظ و بیماری نظرم شدم و گفتم من این بخش را تا آخر آن خواندم سپس کتاب را بستم و نزد او بردم، و هنگامی که أبو جعفر÷را دیدم، به من گفت: صحیفهی فرائض را خواندی؟ گفتم: بله، گفت: نظرت در مورد آن چه بود؟ گفتم: آنچه که مردم در آن اختلاف دارند، چیز زیادی نیست و او گفت: ای زراره! آنچه را که دیدی، در حقیقت تمام آن، گفتههای پیامبرصاست که با خط علی؛ نوشته شده است. در این هنگام شیطان در درون من وسوسه افکند که: چه کسی مطمئن است که این نوشتهها واقعاً گفتههای پیامبرصاست که آن را به علی÷املا نموده و با خط او نوشته شده است...».
از این روایت برای ما سه امر مهم معلوم میشود:
اول: دشمنی زراره با امامانش و عدم پیروی از دستورات آنها، از طریق توجه به این گفتهی او به امام صادق که: «چرا بر من سخت میگیری در حالی که پدرت چنین دستوری به تو نداده است؟».
دوم: اعتراف زراره به خباثت درونش و کم توانیش در حفظ و بیماری نظرش، که این امر ما را به یاد این گفتهی امام علی÷میاندازد که در مورد گذشتگان زراره و پیشینیان او فرمود: «شما همگی از طریق دین خداوند با هم برادر شدهاید، و هیچ چیزی شما را پراکنده نساخت مگر خباثت درونی و بدی وجودتان».
این صفت در میان اولین گروه از پیروان این آدم موجود میباشد و شیعه نیز نسل اندر نسل چنین صفتی را به ارث بردهاند، مگر کسی که خداوند به او رحم نموده باشد.
سوم: این صحیفه شامل اختلافاتی است در مورد روابط انسانها و نیز امر به امور نیکو... بلکه اختلافاتی که هیچ شکی در آن نیست و اینها همه موجب خرابتر شدن کار میشود و من نمیدانم چرا امام صادق اصرار داشته که این امر پوشیده بماند و برای مردم بازگو نشود آن هم در زمانی که میبینیم این امور جزء امور آشکاری است که خداوند بر کتمان آن تهدید نموده که هر کس که آن را پوشیده بدارد، او را به عذابی شدید تهدید نموده است در این آیه:
﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ١٥٩﴾[البقرة: ۱۵٩].
«کسانى که نشانههاى روشن و هدایتى را که نازل کردهایم، پس از آنکه آن را براى مردم در کتاب [آسمانى] روشن ساختهایم، پوشیده مىدارند، اینانند که خداوند آنان را لعنت مىکند و لعنت کنندگان [از مردم و فرشتگان نیز] آنان را لعنت مىکنند».
و امام صادق نیز در نظر اهل سنت بسیار با تقواتر و درستکارتر و پرهیزگارتر از آن میباشد که امکان کتمان این امور روشنگرانه را که پیامبر بر علی؛ املا نموده است از او انتظار برود، پس معلوم میشود که تمام این سخنان چیزی نیست جز سخنان دروغی از زراره که امام صادق بیشتر آن را برایش اثبات نموده بود.
روایت شده که الکشی از عبدالرحمن القصیر روایت میکند که: أبو عبدالله÷به من گفته است که: نزد زراره و برید بیا و به آنها بگو که این چه بدعتی است که به وجود آوردهاید، مگر نمیدانید که رسول خداصفرموده است: هر بدعتی گمراهی است. و من گفتم: من از آن دو نفر میترسم، لیث مرادی را با من بفرست و آنگاه ما دو نفر نزد زراره رفتیم و آنچه را که أبو عبدالله گفته بود، به او گفتیم، و زراره گفت: به خدا قسم که او ندانسته به من نیرو و توانایی داده است و برید نیز در برابر این پیام ما گفت که: به خدا قسم هیچگاه از نظر و دیدگاه خود منصرف نخواهم شد».
سید بحرالعلوم میگوید: «آل أعین بزرگترین طایفهی اهل بیت÷در کوفه است».
من میگویم که: امام صادق از آل أعین تبرّی جسته است، و این أبو عمر و الکشی، مورد اعتمادترین آنها در علم جرح و تعدیل، است که از حنانبن سریر با سند نقل میکند که گفته است: «یک بار من با مردی بودم که خواستیم از أبو عبدالله÷در مورد آنچه که یهود و نصاری و مجوس که مشرک هستند سوال کنیم که گفتهاند آنچه که اینان میگویند، همان چیزی است که خدا می-خواهد که حنان گفت، أبو عبدالله به من گفت: همانا مسائل و گفتههای آل أعین در دین من نیست و در دین پدران من نیز نیست. و حنان میگوید که من نیز گفتم: من هیچ سوالی غیر از این نداشتم».
یعنی کسی که بخواهد در زمینهی دین یهود و نصاری و مشرکین سوال بپرسد، باید از آل أعین بپرسد، اما بعد از تبرّی جستن امام صادق از آنها، چگونه میتوان آنان را شیعهی اهل بیتشبه حساب آورد؟.
و با سند از اسماعیل بن عبدالخالق و او نیز از أبو عبدالله روایت نموده که: نزد او در مورد بنو أعین سخن گفتند، و او (أبو عبدالله) گفت: «به خدا قسم بنو أعین میخواهند که همیشه برنده و پیروز باشند».
و با سند از حریز نقل میکند: «به سوی سرزمین فارس میرفتیم و محمد الحلبی نیز همراه ما به سوی مکه حرکت کرد، هنگامی که همه با هم در حال حرکت بودیم، از الحلبی خواستم که چیزی بگوید، و به او گفتم: چیز جالبی را برای ما بگو. گفت: باشد چیزی را که برایت نا خوشایند است برایت میگویم. به أبو عبدالله÷گفتم: نظرت در مورد استطاعت و توانایی چیست؟ و او گفت که: چنین چیزی در دین من و پدرانم وجود ندارد و من گفتم: هماکنون دلم خنک شد. به خدا قسم نه به عیادت مریضشان میروم و نه جنازهی مردهیشان را تشیع میکنم، و نه زکات مالم را به آنها میدهم و أبو عبدالله÷در حالی که نشسته بود، خود را راست نمود و به من گفت: چه گفتی؟ و من سخنم را برای او تکرار نمودم و أبو عبدالله÷گفت: آنها قومی هستند که خداوند آتش را بر چهرهی آنان حرام نموده است و من گفتم: فدایت شوم، پس چطور تو به من گفتی آنچه آنان میگویند اصلاً جزء دین من و پدرانم نیست؟ و او گفت که منظور من از این حرف، سخنان زراره و امثال او بوده است».
وجود این روایتهای متواتر بوده که سید محمود حسین مظفر را مجبور کرده که بگوید: «... پس امام از طریق این سخنان میخواهد که خطری را از خود دفع کند، و از همین جاست که احادیثی به وجود میآیند که پر از تهمت میباشند...».
و از حلبی با سند نقل نموده که: «به أبو عبدالله÷گفتم: پس چگونه تو به من گفتی که آنچه آنان میگویند اصلاً جزء دین من و پدرانم نیست؟ و او گفت: منظور من از این حرف، سخنان زراره و امثال او بوده است».
و با سند از هشام بن ابراهیم ختلی روایت نموده که: أبو الحسن خراسانی÷به من گفت که: دربارهی استطاعت و توانایی چه میگوئید و چطور می-توانید بعد از یونس چیزی بگویید، در حالی که او بر اساس روش و مذهب زراره عمل نمود در حالی که مذهب زراره خطاست؟ و من گفتم: نه، اینطور نیست، ولی پدرم و مادرم به فدایت، من در مورد استطاعت و توانایی چیزی نگفتهام و گفتهی زراره تنها در مورد چیزی است که مقدر شده و ما از چنین چیزی بری و دور هستیم و این جزو دین پدران شما نیست و برخی گفتهاند که این به صورت جبر است و ما از این نیز بری هستیم و جزو دین پدران شما نیست.
و من میگویم: حاصل این روایت این است که امام معصوم آنها را بر چیزی که گفتهاند وادار به اقرار و اعتراف کرده است. و ما از خدا طلب عافیت میکنیم.
الکشی با سند از میسر روایت کرده که: «ما نزد أبو عبدالله÷بودیم که جاریهای از کنار خانهای که ما در آن بودیم، عبور کرد و آن جاریه قمقمه ای در گردن داشت که آن را شکسته بود و آنگاه میگوید که أبو عبدالله÷گفت: گناه من چیست، خداوند قلب زراره را شکسته است، همانطور که این جاریه این قمقمه را شکسته است».
و من میگویم: گناه اهل سنت چیست اگر خداوند قلب عبدالحسین موسوی و فرزندانش را شکسته است و اصرار دارند که آن کسی را که خداوند قلبش را شکسته است، بگیرند.
و الکشی با سند از عمار ساباطی روایت میکند که: شبی در منزلگاهی در مسیر مکه اطراق نمودم، که ناگهان مردی را در حال نماز خواندن دیدم که پیشتر کسی را مانند او در نماز خواندن ندیده بودم، و به گونهای دعا نمود که قبلاً ندیده بودم هیچ کسی مانند او دعا کند، وقتی که او را نگاه کردم، نشناختمش، هنگامی که نزد أبو عبدالله نشسته بودیم، مردی وارد شد، و وقتی که أبو عبدالله به این مرد نگاه کرد، گفت: چه زشت است برای مردی که به خاطر حرمت او به او پناه دادهاند و او در این پناه دادن خیانت بکند و او گفته که: آن مرد رو به ما نمود و أبو عبدالله÷گفت: ای عمار! آیا این مرد را میشناسی؟ گفتم: نه به خدا، به جز اینکه من یک بار شبی در منزلگاهی اطراق نمودم، و این مرد را دیدم که به گونهای نماز میخواند که تا کنون کسی مانند او نماز نخوانده بود و به صورتی دعا میکرد که هیچ کس مثل او دعا نکرده بود، و أبو عبدالله به من گفت: این مرد، زراره بن أعین است، به خدا قسم او از کسانی است که خداوند بزرگ در کتابش در مورد آنان گفته که:
﴿وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا٢٣﴾[الفرقان: ٢٣].
«و به هر گونه کارى که کردهاند، مىپردازیم. سپس آن را [چون] غبار بر باد رفته گرداندیم».
این روایت دال بر عدم امانت زراره و خیانت او و ریا ورزیدنش در نمازش که خداوند آن را گرد وخاک پراکنده قرار داده میباشد، و نیز روایات این مرد و سایر دروغگویان جعل کننده مثل جابر جعفی و هشام بن حکم، همگی تشکیل دهندهی مذهب اهل بیت است که شیعه از ما میخواهد از آن پیروی کنیم. بله، از طریق همین مرد (زراره) به تنهایی ۲۰٩۴ روایت در کتابهای اربعهی آنان وجود دارد، سپس داعیان مذهب تشیع شبانهروز به سرزمینهای ما میآیند و ما را به سوی مذهب اهل بیتی فرا میخوانند که این افراد ساحر و جادوگر و ساحر، صاحب آن هستند و هر گاه به آنها میگویی که: شما دینتان را از روایانی که مشهور به دروغ جعل و فریب هستند، گرفتهاید، و عقاید فاسدی را در دین وارد نمودهاید، مثل معصومیت امامان دوازدهگانه، و اینکه منکرات و گناهان کبیره را مثل تجویز نزدیکی با زن از عقب و دبر او مباح شمردهاید، آنان در جواب تنها دلیلشان ذکر فضایل اهل بیت است در حالی که کاملاً به این قضیه جاهلند که مودت و دوستی اهل بیت و عشق به فضایل آنان از ضروریات مذهب اهل سنت است، پس آنان در احتجاج خود از دلیلی سود میجویند که جای هیچ نزاعی و اختلافی در آن نیست.
الکشی با سند از أبو مسکان روایت کرده که: «شنیدم که زراره میگفت: خداوند به أبو جعفر رحم کند و اما جعفر در مورد او باید بگویم که در دلم نسبت به او توجه داشتم. و من به او گفتم: چه چیزی باعث شد که زراره چنین چیزی بگوید؟ گفت: آنچه که زراره را بر آن داشت تا چنین سخنی بگوید این بود که أبو عبدالله خواری وذلت را به او وارد نموده است.
و از عیسی بن أبی منصور و أبو أسامة الحشام و یعقوب أحمر با سند روایت شده که گفتند: ما نزد أبو عبدالله÷نشسته بودیم که زراره وارد شد و گفت: حکم بن أبی عیینه از پدرت نقل کرده که گفت: نماز مغرب را در هر جایی به غیر مزدلفه بخوان. پس أبو عبدالله÷به او گفت: من در آن خوب دقت نمودهام، اما پدرم اصلاً چنین چیزی نگفته است. حکم بر پدر من دروغ بسته است. سپس میگویند که زراره در حالی که داشت بیرون میرفت، میگفت که: فکر نمیکنم حکم بر پدرش دروغ بسته باشد.
و با سند از هشامبن سالم روایت نموده است که گفت: زراره بن أعین به من گفت: «تو بر شاخههای آن به غیر از جعفر، کسی را نمیبینی. هشام گفت: هنگامی که أبو عبدالله وفات نمود، نزد زراره آمدم و به او گفتم: آن حرفی را که به من زدی به یاد بیاور، و خودم سخنش را به یادش آوردم در حالی که میترسیدم که آن را نفی کند. او گفت: به خدا قسم که من آن سخن را جز بر اساس نظر خودم نگفتهام».
عبدالحسین شرف به گمان خود سستی ننموده و جستجو را کامل انجام داده و هیچ چیزی که زراره را متهم کند نیافته است، و به حقیقت علمای جرح و تعدیل راست گفتهاند که میگویند دروغ و کذب در میان مذهب اهل تشیع پراکنده گشته و به حقیقت آنان دروغگویند. امام شافعی/گفته است: «در میان کسانی که پیرو هوی و هوس خود هستند هیچ قومی و دستهای را نیافتهام که از رافضیها دروغگوتر باشند».
و سلیمان بن مهران أعمش گفته که: «مردمی را دیدم که به غیر از دروغگویان، چیزی به آنها نمیگفتند.» (مقصودش شیعیان است)
و امام مالک/گفته است: «با آنها سخن مگو و از آنها روایت مکن، چرا که آنها دروغگویند».
و یزیدبن هارون گفته است: «هر کسی که چیز نو و جدیدی بیاورد، نوشته میشود به غیر از رافضیها، چرا که آنان دروغگویند».
میبینیم که کتمان و پوشانیدن دینشان از ضروریات مذهبشان است، به همین خاطر کار و امر آنان بر بسیاری از مردم پوشیده است. این محمدبن یعقوب کلینی ـ یکی از مورد اعتمادترین افراد آنان در زمینهی دین میباشد که در کتابش اصول کافی (ج ۲ ص ۲۲۲) با سند از عبدالأعلی روایت نموده که: «شنیدم أبو عبدالله÷میگوید: «هر گاه در مورد امری بخواهیم نظر بدهیم، در احتمال آن تنها تصدیق و قبول آن نیست، بلکه در احتمال امر ما، پوشانیدن و کتمان آن از غیر اهل آن است، پس با آنها تسامح داشته باش و به آنها بگو: «خداوند به بندهای رحم نماید که محبت مردم را جلب میکند و تنها در مورد چیزهایی که میدانند با آنها سخن میگویند و آنچه را که انکار میکنند، از آنها میپوشانند.» این روایت را یکی از افراد مورد اعتماد آنان به نام کاتب نعمانی در کتاب الغیبه ص ۳۳ چاپ تهران نیز نقل نموده است.
و در اصول کافی (ج ۲ ص ۲۲۲) با سند از سلیمان بن خالد نقل شده که گفته: أبو عبدالله÷گفته که: ای سلیمان! شما دارای دینی هستید که هر کس آن را کتمان بکند، عزیز گشته است و خداوند او را عزیز گردانیده است، و هر کس که آن را فاش کند، خداوند ذلیلش می-گرداند».
پس میبینید که شیعه هیچ ابایی از دروغگویی ندارند، همچنان که عبدالحسین که او را یکی از خادمان مذهب امامیه به شمار میآورند و با او دشمنی دارند، چنین بوده است، و چیزی را بر زبان میآورند که بر خلاف آن چیزی است که در دلشان میباشد، به همین دلیل آنان دچار کذب و نفاق شدهاند و درونی سرشار از فساد عقیده دارند.
تمامی این کسانی که دروغ میگویند، همه عالم و افرادی بزرگوار هستند، از جمله «تقی» که ریشهی آن از «تقیه» است نه از «تقوی» و معنای آن این است که خلاف آنچه که در درون وجود دارد، بروز دهیم.
در کتاب الکافی، یک باب کامل به آن اختصاص داده شده که تمامی آن شامل تهدید و ترهیب برای کسی که آن را ترک نماید و ترغیب و تشویق برای کسی که همیشه تقیه بورزد و همواره بر آن ثبات داشته باشد.
و بهترین کسی که این عقیدهی فاسد و خبیث را توصیف نموده و به مسلمانان در مورد آن هشدا داده، است محب الدین الخطیب میباشد که در خطوط عریضه (ص ٩ چاپ الدار السلفیه) گفته است: «اولین مانعی که در راه یک گفتگوی صادقانه میان ما و اهل تشیع وجود دارد، همان چیزیست که آن را تقیه مینامند، و تقیه در میان آنان شامل یک عقیدهی دینی میباشد که موجب تظاهر نمودن به چیزی کاملاً خلاف آنچه که در درونشان وجود دارد میشود، به همین خاطر هر انسان سلیم القلبی از ما به خاطر چنین تظاهری که از سر اشتیاق آنان جهت تفاهم و نزدیکی با ما بوده است، به راحتی فریب خورده و آن را باور میکنند و البته آنها چنین چیزی را تنها به خاطر این میخواهند و بدان راضی میشوند تا طرف مقابل آنها در عزلت و تنهایی خود بماند و هیچ شکافی در آن پدید نیاید و آب از آب تکان نخورد...» و البته مثالهای فراوانی در این زمینه وجود دارد. به طور مثال میبینیم که شیخ محمد جواد الشری الشیعی در کتاب «امیرالمومنین» صریحاً میگوید که تمامی پیروان مذاهب چهارگانهی اهل سنت و مذهب اهل تشیع و تمامی افراد صالحی که عبادت میکنند، همهی اینها هم نمازشان و هم روزه و تمامی عبادتشان کاملاً صحیح میباشد، البته همهی این گفتهها به خاطر منحرف نمودن و فریب اذهان علمای اهل سنت میباشد، در حالی که میبینیم که در آن دسته از کتابهایشان که اجازهی انتشار آن نیست و تنها نزد علما و افراد خبیثشان باقی میماند، میبینیم که صریحاً اشاره شده به اینکه قرار دادن دست راست بر دست چپ در نماز و یا گفتن آمین، نماز را باطل میکند، با وجود اینکه انجام این دو امر از پیامبرصبه اثبات رسیده است، پس ببین و تعجب کن. و از ضروریات مذهب آنها این میباشد که هر کسی منکر وجود یکی از امامان دوازدهگانه شود، یک انسان کافر و گمراه میباشد که نه توحید او و نه ایمان او به خدا و ملائکه و پیامبران خدا و روز آخرت و نه نماز و روزه و حج و زکات او، هیچ کدام از اینها نمیتواند او را شفاعت کند و تمامی این امور باد هواست و حتی سرنوشت کسی نیز که اعتقادی به عصمت این امامان نداشته باشد، دوباره به همین گونه است و اهل تشیع هیچ اختلافی بر سر این قضیه ندارند، اما هنگامی که به میان اهل سنت میآیند، اهل سنت را دچار این توهم و گمان میکنند که اختلاف ما با اهل سنت نه در اصول بلکه تنها در جزئیاتی است که چندان به حساب نمی-آیند، و تمامی این چرندیات را تنها از بابت این بر زبان میآورند تا افراد صاحب غیرت و تعصب اهل سنت، از سخنان آنان به خشم نیایند و هرگاه احساس امنیت کردند، از اینکه کسی به درهم کوبیدن و خنثی نمودن نقشههایشان میپردازد, و آنها شروع میکنند به پاشیدن سموم و نشر چرندیاتشان، و از طریق احادیث ضعیف جعلی موجود در منابع اهل سنت به ترویج سخنان باطل خود میپردازند و گمان میکنند که این احادیث کاملاً مورد قبول میباشند، اما سخنان منکر و غیر واقعیتشان که تمامی منابعشان را با آن پر نمودهاند، از طریق مکر و حیله و خدعههایشان سعی در ابعاد و پوشانیدن و پنهان نمودن گفتههای خود البته بر حسب نوع ناقد و محقق در مذهب آنها میکنند، چرا که اگر این دسته از اعتقاداتشان نزد عوام و مردم عادی قرار گیرد، همین امر جهت ویران ساختن مذهبشان کافی است، به طور نمونه میبینیم که یکی از علمای مشهور آنان و مرجع و رکن الإسلام نزد آنان یعنی محمدبن محمدبن نعمان ملقب به المفید ـ وفات سال ۴۱۳ هـ ـ که اهل تشیع در مورد او میگویند: «بزرگترین عالم اهل تشیع و رئیس و استاد آنان میباشد و تمامی کسانی که بعد از او آمده-اند، از او سود جستهاند و فضل و بزرگی او بسیار بیشتر از آن است که در فقه و کلام و روایت به وصف آید، و موثقترین و عالمترین فرد زمان خود بوده است و در عصر او ریاست فرقهی امامیه با او بوده است.»، چنین شخصی میگوید که: «تمامی روایتها از طریق امامان آل محمدصبه ما رسیده است در مورد اختلاف در قرآن و حذف و نقصانهایی که برخی از ظالمین در آن پدید آورده-اند...»، پس چنین سخنان باطل و آشکاری را حتماً باید پنهان نمود، و خداوند به اهل تشیع رحم نماید که این سخنان را از کسانی که به انکار آن میپردازند، پنهان میکنند و تنها آن را برای کسانی میگویند که بدان سخنان شناخت دارند، و این دقیقاً معنی همان روایت سابق است که آن را مورد اشاره قرار دادیم که از خداوند میخواهیم ما را در اتمام و نشر آن یاری دهد.
و البته میبینیم که افراد سادهدل و زود باور در میان اهل سنت به راحتی فریب خوردهاند و اهل تشیع این افراد را اینگونه فریب دادهاند که این روایتها، یک سری روایتهای شاذ و نادر میباشند و اهل تشیع حسابی برای این دسته روایات باز نمیکنند و اهل سنت با حسن نیت با این روایات مواجه میشوند و تصور میکنند که تنها همین مقدار کم از این نوع روایات وجود دارد و دیگر زحمت بحث و بررسی در میان آثار به جا مانده از این موضوع مهم را در میان منابع آنان که دور از دسترس ناقدان میباشد را به خود نمیدهند.
من به عالمان بزرگوار اهل سنت که عضو دارالتقریب میباشند و نیز به محققین و دانش پژوهان میگویم: لازم است که هنگام جستجو و بررسی این مذهب، بازماندههای این مذهب را در میان منابع و مصادر آنان به دقت مورد توجه و بررسی قرار دهید، و نسبت به رسالههایی که در میان مردم وجود دارد، فریب نخورید و تنها از طریق اصل این رسالهها در مورد این مذهب قضاوت کنید و شما باید به وسیلهی تحقیق و بحث و بررسیهای خود، این مذهب را مورد قضاوت قرار دهید، چرا که اینان روش تقیه و کتمان را برای اعتقادات خود برگزیدهاند، و همانا خداوند اهل سنت را از دروغ و نفاق و بد طینتی مصون و معصوم داشته است.
دوباره به مسألهی آن رافضی کذاب باز میگردیم که تعصب چشمانش را کور نموده و کینه و حسد قلبش را به تمامی فرا گرفته بود، و میگوییم:
در کتاب الرجال از الکشی (ص ۱۴٩ چاپ مشهد)، و کتاب تنقیح المقال (ج ۱ ص ۴۴۳ چاپ نجف) با سند از لیث راوی گفته است که: از أبو عبدالله÷شنیدم که میگفت: «زراره نمیمیرد مگر در حالت سرگردانی».
الکشی در کتاب الرجال ص ۱۵٩ و مامقانی در تنقیح المقال از قول زراره میگوید که: «از أبو عبدالله÷در مورد تشهد پرسیدم، و او گفت: أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمداً عبده ورسولهاست. و گفتم: تحیات و صلوات چیست؟ گفت: تحیات و صلوات است. هنگامی که بیرون آمدم، گفتم: اگر فردا او را ببینم دوباره این را از او خواهم پرسید. پس فردای آن روز دوباره در مورد تشهد از او سوال نمودم، و او دوباره به همان صورت به من جواب داد و گفتم: تحیات و صلوات چیست؟ گفت: تحیات و صلوات است. هنگامی که بیرون آمدم، در ریشش تف انداختم و گفتم: هیچگاه رستگار نخواهد شد».
حال به گفتهی این رافضی کذاب در کتاب مراجعاتش (ص ۳۱۰) نگاه کنید و تعجب کنید که میگوید: «در آنجا جوانان قهرمانی بودند که در زمان امام زینالعابدین نبودند، اما افتخار هم عصری با باقرین صادقین را داشتند، از جمله أبو القاسم بریدبن معاویه العجلی، و أبو بصیر الاصغر لیث بن البختری المرادی و أبو الحسن زراره بن أعین... این افراد به مقام بلند و برتر رسیدند...».
من میگویم که: تو میدانی که امام صادق زراره را لعنت نموده و او را متهم به دروغ نموده و ذلت و خواری را بر او وارد نموده، پس زراره دیگر به چه چیزی رستگار شده؟ با توهین کردن به امامش با این گفتهاش که او هیچ آگاهیای نسبت به کلام رجال ندارد یا به وسیلهی تف انداختن در ریش امامش؟!!
و اما لیث بن البختری المرادی را نیز بعداً مورد بررسی قرار میدهیم.
امام ذهبی/در میزان الاعتدال (ج ۲ ص ۶٩ چاپ دارالمعرفه) گفته است که: «... أبو یحیی بن أبو مسرة از سعیدبن منصور و او نیز از ابن المسالک نقل نموده که: حج نمودم، و زراره بن أعین را در قادسیه دیدم و او گفت: من درخواستی دارم. نیازش را بسیار بزرگ جلوه داد و گفتم: نیازت چیست؟ گفت: هر گاه که جعفربن محمد را دیدی، سلام من را به او برسان و فراموش کرده که به من بگوید: آیا بهشتی هستم یا جهنمی؟ من چنین چیزی را انکار نمودم و او گفت: او این را میداند و همچنان اصرار نمود تا قبول نمودم. وقتی که جعفربن محمد را دیدم، این را به او گفتم، و ایشان به من گفت: او جهنمی است. من مشکوک شدم که چگونه امکان دارد جعفر این را بداند و به او گفتم: از کجا چنین چیزی را دانستی؟ و او گفت: کسی که ادعای وجود چنین علمی را از من بنماید، به درستی که جهنمی است.
هنگامی که برگشتم، زراره من را دید و من به او گفتم که او گفته تو جهنمی هستی. او گفت: این گفتهی او جراب النوره میباشد. گفتم: جراب النوره چیست؟ گفت: با تقیه با تو رفتار نموده است».
چه بس که عبدالحسین شرف خواسته است از طریق این روایت از زراره دفاع و پشتیبانی نماید، پس این روایت را از جمله چیزهایی به حساب آورده است که از سوی دشمنان، یعنی اهل سنت به زراره نسبت داده شده است، به همین خاطر راویان شیعه و نوابغ آنان از طریق کشف حقیقت این مرد به اثبات صحت این روایت پرداخته است. امید است که خداوند از این طریق اهل سنت را از تهمت مبرا کند و آنان را از دروغ محفوظ بدارد.