۴ـ هشام بن حکم
شیعه اصلاً دروغ و گمراه نمودن را حرام نمیدانند مخصوصاً وقتی که قصد نصرت و یاری مذهبشان را داشته باشند. مثلاً عبدالحسین در دفاعش از هشام بن حکم دروغ گفته است همانطور که در محکوم نمودن زراره دروغهای بسیاری ساخته است. این رافضی دوازده امامی در زندگینامه این شخص مجسم گرا (یعنی معتقد به جسم داشتن برای خداوند) یعنی هشام بن حکم گفته است: «او متهم به جسم گرایی و تجسیم است و او و افراد مثل او خواستهاند که نور خدا را به خاطر حسادت به اهل بیت و دشمنی با آنها از چراغ نور الهی خاموش کنند و ما آگاهترین افراد به روش او هستیم و تمامی احوال و گفتههای او پیش روی ماست، و او دارای تألیفات فراوانی در جهت یاری مذهب ماست که تا کنون به آن اشاره نکردهایم اما جایز نیست که گفتههای او بر ما پوشیده بماند و او از اسلاف ماست و از دست مل رفته است و برای کسی غیر از ما نیامده است...». [المراجعات ص ۳۱۲]
و در جای دیگری میگوید: «هیچ کس از گذشتگان ما بر چیزی که دشمنان به او نسبت دادهاند، دست نیافتهاند...» [مراجعات ص ۳۱۳]
من میگویم: عقیدهی تقیه و کتمان به عنوان پناهگاهی است برای شما که هر گاه امورتان افتضاح آشکار میشود و هر گاه که دلایلتان برای اثبات سخنانتان کم است به آن پناه برید، و این یکی از مورد اعتمادترین علمای شیعه در زمینهی حدیث است یعنی محمدبن یعقوب کلینی است که در اصول کافی ج ۱ ص ۱۰۶ با سند از حسن بن عبدالرحمن حمانی روایت نموده که: «به أبو الحسن موسی بن جعفر÷ گفتم: به گمان هشام بن حکم خداوند یک جسم بی مانند است که علیم و سمیع و بصیر و قادر و ناطق است، و کلام و قدرت و علم همه در یک مجرای واحد جریان دارند که هیچ آثاری از آنان مشهود نیست. پس أبو الحسن موسی بن جعفر÷ گفت: خداوند او را نابود کند، اما بدان که جسم محدود است و کلام چیزی غیر از متکلم است. پناه بر خدا، من در پیشگاه خدا خود را از چنین سخنی تبرئه میکنم، خداوند هیچ جسمی ندارد و در هیچ چیزی به تصویر در نیامده است...».
میگویم که: صدوق این روایت را در التوحید ص ۱۰۰ چاپ بیروت، و طبرسی در الاحتجاج ج ۲ ص ۱۵۵ روایت نمودهاند.
جرأت این رافضی را در این همه دروغ ببینید.
کلینی در اصول کافی ج ۱ ص ۱۰۴ از علی بن حمزه روایت نموده است که: «به أبو عبدالله÷گفتم که از هشام بن حکم شنیدم که از قول شما روایت نموده که خداوند یک جسم آتشین نورانی است که شناخت او یک امر ضروری است و هر کسی که خداوند بر او منت نهاده باشد، به چنین معرفت و شناختی دست خواهد یافت. أبو عبدالله÷گفت: پاک و منزه است آن کس که هیچ کس نمیداند چگونه است و هیچ چیزی مانند او نیست و او سمیع و بصیر است...» میگویم که: شیخ صدوق در التوحید در ص ٩۸ آن را روایت نموده است.
ای دشمن چه میگویی در این باره، آیا کلینی و صدوق و طبرسی همان کسانی نیستند که تجسیم و به صورت کشیدن را در مورد کسی که با تألیفاتش مذهب شما را از دست دشمنان اهل بیت نجات داده و یا اینکه از پیروان آنان میباشد، به ثبت رساندهاند؟!!!.
کلینی در اصول کافی ج ۱ ص ۱۰۵ با سند از محمدبن فرج رخمی نقل نموده که: «به أبو الحسن÷ در مورد هشام بن حکم درباره تجسیم نوشتم، و در مورد هشام بن سالم در مورد تصویر نمودن از تو سوال می-پرسم. و او به من نوشت: سرگشتگی سرگشتگان را به حال خود بگذار و از شر شیطان به خداوند پناه ببر و آنچه را که این دو هاشم [۱]میگویند اصلاً گفتار مورد اعتنایی نیست».
و من میگویم که: صدوق در التوحید ص ٩٧ و در أمالیه ص ۲۲۸ این روایت را نقل نموده است، خداوند این رافضی را رو سیاه گرداند که تا چه اندازه بر دروغ و بهتان جسور است.
و از محمدبن حکیم روایت شده که گفته: «گفتهی هشام بن سالم جوالیقی را برای أبو ابراهیم÷وصف نمودم، و این گفتهی هشام بن حکم را نیز که میگوید خداوند به صورت جسم است، برای او گفتم و او گفت: خداوند شبیه هیچ چیزی نیست».
من میگویم که: به این ترتیب خداوند سبحان و بلند مرتبه ذمه اهل سنت را تبرئه میکند آن زمان که حکم تجسیم و به جسم تصور نمودن را بر هشام بن حکم ثابت نمودند، خداوند شیخ الإسلام ابن تیمیه را رحمت کند آنگاه که در منهاج السنه (ج ۱ ص ۱۶) گفت: «اولین کسی که در اسلام بر این شناخته شده باشد که گفته باشد خداوند جسم است، هشام بن حکم بوده است...».
این است حال و روز رجال و گذشتگانتان ای دروغگویان تهمتزن، که کاملاً افرادی زندیق و کافر میباشند و امامانی که از آنها حدیث روایت نمودهاند، آنها را لعنت و نفرین کردهاند، اینان پس از امامان بعد از شما آمدهاند و در دفاع از آنان به دروغ گفتن در مورد آنان پناه بردهاند.
کلینی در اصول کافی ج ۱ ص ۱۰۶ و صدوق در التوحید ٩٩ از طریق یونس بن ظبیان روایت نمودهاند که گفته: «بر أبو عبدالله÷وارد شدم و گفتم: هشام بن حکم سخن گفته است، اما من تنها به طور خلاصه میگویم که در نظر او و به گمان او خداوند جسم میباشد، چرا که اشیاء ۲ شیاند، جسم و فعل، جسم جایز نیست که صانع و سازنده باشد به معنای فعل، ولی جایز است که به معنای فاعل باشد. پس أبو عبدالله÷گفت: «وای بر او. مگر او نمیداند که جسم محدود و متناهی است و صورت و تصویر نیز محدود و متناهی است».
و از أبو علی بن راشد از أبو جعفر ثانی÷روایت شده که گفته: «گفتم: فدایت شوم، یاران ما در مورد اینکه پشت سر هشام بن حکم نماز بخوانیم، دچار اختلاف شدهاند، پس گفت: ای أبو علی، در این مورد از علی بن حدید سوال کن. گفتم: سخن او را قبول کنم؟ گفت: بله. پس علی بن حدید را دیدم و به او گفتم: آیا ما پشت سر هشام بن حکم نماز بخوانیم؟ گفت: نه».
علاوه بر این سخنان در زمینهی گمراهی هشام بن حکم و یارانش که پیرو کامل او بودند، ما به این مسأله میرسیم که یاران این مرد که توسط آنان از هشام بن حکم روایت شده است، نماز خواندن پشت سر آنان مذمت شده است، پس شما ای دروغگویان از کسانی روایت میکنید از که نماز خواندن پشت سر آنان نهی شده است بلکه این تهذیب کننده و حامی مذهب شما کسی است که در قتل امام موسی بن علی الرضا که خداوند از او و پدرانش راضی باشد، موثر بوده است. الکشی با سند از احمدبن محمد و او نیز از أبو الحسن الرضا÷ روایت نموده که:
و حتی امام معصوم او ـ البته معصوم از نظر شما ـ او را از سخن گفتن نهی میکند، او از فرمان او پیروی نکرده است. الکشی با سند از اسماعیل بن زیاد الواسطی و او از عبدالرحمن بن الحجاج روایت نموده که گفته: «شنیدم که از جانب أبو الحسن÷نامهای به دست هشام بن حکم رسیده بود، و او گفت که: هیچ حرفی نزن. همانا من مأمورم که به تو دستور دهم که هیچ حرفی نزنی و او گفت که: چطور است که هشام میتواند حرف بزند اما من نمیتوانم حرف بزنم؟ گفت: من مأمورم که به تو دستور دهم که حرف نزنی و من حامل این پیغامم به سوی تو. أبو یحیی گفت: هشام بن حکم تا یک ماه از سخن خودداری نمود، اما پس از آن دوباره شروع به سخن گفتن نمود. عبدالرحمن بن حجاج نزد او آمد و به او گفت: سبحان الله یا أبا محمد! تو حرف زدی در حالی که از آن نهی شده بودی! گفت: کسی مثل من از سخن گفتن نهی نمیشود.
من میگویم: امامش از او خواسته است که سکوت کند تا او یعنی امامش کشته نشود، اما چرا هشام اصلاً سکوت نکرده مگر بعد از آنکه امامش با آن چیزی مواجه شد که پروردگارش از آن نهی نموده بود؟؟؟.
از گفتههای علمای اهل سنت در مورد او به گفتهی شیخ الاسلام بن تیمیه اشاره کردیم که گفته بود: هشام بن حکم اولین کسی بوده که در میان مسلمانان، گفته است خداوند به صورت جسم است.
حافظ ابن حجر عسقلانی در مورد او میگوید:
«هشام بن حکم أبو محمد شیبانی اهل کوفه بوده و ساکن بغداد، و او یکی از بزرگان رافضیها و از افراد مشهور آنان میباشد. او یک مجسِّم و تصویرگرا و تجسیم کننده بوده است. به گمان او، طول جسم پروردگارش هفت وجب ـ البته با وجب پروردگارش میباشد، و دوباره به گمان او علم پروردگارش جدید میباشد. این قضیه را ابن حزم گفته است، و ابن قتیبه در مختلف الحدیث گفته که: او از غلو کنندگان و دروغگویان بوده است و از قائلین به جبر شدید بوده است، و امور محالی را که هیچ عاقلی در بطلان و نفی آن تردید ندارد، جایز شمرده است. او در کلبه سکونت داشته است و به یحیی بن خالد پیوسته است. محمدبن اسحاق ندیم گفته که او نسبت به هنر سخنورزی کاملاً آشنا بوده است و تألیفات فراوانی دارد...».
ابن طاهر بغدادی گفته است:
«به گمان هشام بن حکم، معبود و پروردگارش یک جسم محدود متناهی که دارای طول و عرض است و عمق دارد و طولش برابر عرضش و نیز برابر عمق و ارتفاعش است و همچنین گفته که: میزان طولش بیشتر از میزان عرضش نیست و نیز به گمان او، خداوندش یک نور درخشان است که همچون یک قالب نقرهای صیقل داده شده و صاف و همچون یک مروارید کاملاً گِرد و مدوّر میدرخشد و نیز گمان کرده که خداوند دارای رنگ و طعم و بو و جسم است و رنگش همان طعمش است و طعمش همان بویش و بویش همان جسمش است و البته این رنگ و طعم را چیزی غیر از وجود خداوند نمیداند، بلکه در نظر او، خداوند همان رنگ و طعم است. سپس گفته که: ابتدا خداوند بود و مکان نبود، سپس خداوند مکان را آفرید تا در آن حرکت کند، پس مکانش را با حرکتش به حرکت درآورد، پس در آن به حرکت درآمد، و مکان او همان عرش اوست و بعضی-ها از قول هشام میگویند که در مورد پروردگارش گفته است که خداوند هفت وجب است، البته با وجب خودش، گویی که هشام خدا را با انسان مقایسه نموده، چرا که هر انسانی به طور معمول با اندازهی دست خودش هفت وجب است.
أبو هذیل در تعدادی از کتابهایش گفته که او در مکه در کنار کوه أبو قبیس با هشام بن حکم دیدار نمود و از او پرسیده که: کدام یک بزرگتر است پروردگار تو یا کوه هشام به کوه اشاره نموده که پروردگار او بر این کوه بالا رفت و این کوه از پروردگار او بزرگتر است و ابن راوندی در یکی از کتابهایش روایت میکند که هشام گفته که: بین خداوند و بین اجسام محسوس از بعضی جهات تشابه وجود دارد و اگر این تشابهها نبود، وجود این اجسام بر او دلالت نمینمود. جاحظ نیز در تعدادی از کتبهایش از زبان هشام نقل کرده که: خداوند آنچه را که در زیر زمین است توسط شعاع نوری که از وجود او میآید و در عمق زمین فرو میرود، میداند و نیز گفتهاند که اگر تماس نور او با اجسام پشت پرده و مخفی نبود، خداوند پشت آنها را نمیدید و هیچ علمی نسبت به آنها نداشت و أبو عیسی وراق در کتابش نقل نموده که تعدادی از یاران هشام بن حکم به او گفتهاند که خداوند عزوجل در حالت تماس با عرش خود است و آواز عرش زیادتر و برتر نبوده و روایت شده که هشام علاوه بر ضلالت و گمراهیش در توحید، در صفات خدا نیز دچار گمراهی بوده است. او گفته که خداوند همچنان و همیشه دارای علم بوده است نسبت به اشیاء و او تصور کرده که خداوند بعد از اینکه نسبت به اشیاء علمی نداشته، نسبت به آنها علم به دست آورده است، و علم نیز یک صفت است که نه تمام آن و نه چیزی غیر از آن و نه قسمتی از آن، اصلاً مربوط به وجود خداوند نیست و گفته که به علم خداوند نباید گفت قدیم یا جدید، چرا که علم یک صفت است و به گمان او صفت قابل وصف نیست.
و در مورد قدرت خدا و سمع و بصر و حیات و ارادهی خدا گفته که اینها نه قدیماند و نه جدید، چرا که صفت وصف نمیشود و در مورد این صفات گفته که: اینها نه مربوط به وجود خدا است و نه مربوط به غیر خدا و نیز گفته که: اگر او همچنان نسبت به معلومات آگاه باشد، همانا این معلومات ازلی هستند، چرا که درست نیست او عالم باشد مگر به معلومی که موجود است، گویی که او علم به معدوم را نفی میکند. و نیز گفته که: اگر خداوند نسبت به اعمال بندگانش پیش از وقوع فعل از جانب آنان آگاه باشد، دیگر اختیار و تکلیف بندگانش صحیح نیست هشام در مورد قرآن میگوید که: آن نه خالق است و نه مخلوق و نمیگوید که آن غیر مخلوق است چرا که آن صفت است و در نظر او صفت قابل وصف نیست و هشام عصیان و نافرمانی را از سوی انبیا جایز میداند در حالی که قائل به عصمت امامان از گناه است.
و گمان کرده که رسول اکرمصدر گرفتن فدیه از اسیران جنگ بدر عصیان پروردگارش را نموده است. اما خداوند او را بخشیده و اینگونه از بخشش خود تعبیر نموده که: «لیغفر لك الله ما تقدم من ذنبک وما تأخر»[خداوند گناهان گذشته و آیندهی تو را بخشیده است.] و او به این ترتیب بین پیامبر و امام فرق نهاده است.
و این فرق این است که پیامبر هر گاه مرتکب عصیان شود، توسط وحی نسبت به خطایش آگاه و متوجه میشود، اما از آنجا که امام بر او وحی نازل نمیشود، پس لازم است که معصوم از گناه باشد. هشام دارای مذهب امامیه بود و البته معصیت را برای پیامبران جایز میدانست. همچنین قائل به نفی نهایت جسم بود و نیز نظام ابطال جزء که اجزای آن تجزیه نمیشود، از اعتقادات اوست. زرقان از او نقل میکند که گفته اجسام در همدیگر داخل میشوند همچنانکه تداخل دو جسم لطیف را در یک محل و جایگاه واحد جایز میدانند و زرقان دوباره از او نقل نموده که: انسان دو جزء است، بدن و روح. بدن مرده است و روح حساس و درک کننده و فاعل است و نوری از نورهاست و هشام درمورد زلزله گفته که: زمین مرکب از طبیعتها و سرشتهای مختلف است که همدیگر را نگه میدارند. هر گاه یکی از این طبیعتها ضعیف شود، طبیعت دیگری بر آن غلبه میکند و این زلزله میشود. پس هر گاه طبیعت ضعیف شود، این موجب نقصان است و زرقان در جای دیگری نقل نموده که هشام راه رفتن بر آب را برای غیر پیامبران جایز شمرده است در حالی که خود او ظهور نشانههای معجزه را برای غیر پیامبران جایز نمیدانسته است».
اینها گفتههای عالمان اهل سنت بود و ما بحث و تحقیق در این قسمت را با این سخن به پایان میبریم که هشام بن حکم از شاگردان أبو شاکر الدیصانی بوده که یک زندیق بوده است، پس با این دلایل مدافعین هشام دچار شکست و نا امیدی میشوند.
[۱] هشام بن حکم و هشام بن سالم.