طبیعت دوگونه
قرآنکریم با صدای رسا میگوید: ﴿إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢﴾[ص: ۷۱- ۷۲] «بیاد آر آن دمی را که پروردگارت بفرشتگان گفت: من بشری از خاک خلق خواهم کرد، و سرانجام وقتیکه او را آماده کردم و از روح خود در او دمیدم، در برابرش سر بسجده بگذارید»، روشنترین چیزی که در هستی انسان است، این است که او دارای طبیعت دوگونه است، از دو چیز متضاد ترکیب یافته، مشتی از خاک و شراره ای از نور الهی.
و او با این ترکیب عجیب در میان موجودات این عالم هستی که ما میدانیم یک موجود ممتاز انحصاری است، همان موجوداتی که با طبیعت یک جانبه بزندگی پرداختهاند، زیرا همه میدانیم که حیوان از یک طرف و فرشته از طرف دیگر موجوداتی هستند که با انسان روابط نزدیک دارند، هردو دارای طبیعت یک جانبه هستند، یکی از نور و دیگری از خاک تیره است، حیوان حتی در بالاترین درجات کمالش که در ترکیب جسمانی با انسان شباهت کامل دارد، مخلوقی است دارای طبیعت یک جانبه و ساده که محدود بحدود جسم و حدود غرایز و افعال غرائز خویش است، منبع نیروهایش جسم و فرمانده اعمالش غریزههای جسمانی است، و عالم زندگیش فقط اعمال و تصرفات غریزه ای اوست میخورد، میآشامد، اعمال غریزۀ جنسی انجام میدهد فقط با فرمان جسم، نه دارای ادراک است و نه هدف عاقلانه ای دارد، و نه اعمالش بوسیلۀ عقل انجام میگیرد، وقتیکه گرسنگی ناراحتش کرد میخورد، و از خوردن باز میایستد، هنگامیکه غریزهاش فرمان ایست بدهد و بنشاط جنسی میپردازد، در یک وقت معین و محدود که وقتش را خود انتخاب نمیکند، اصلاً درک نمیکند که چه میکند و چرا میکند؟ هیچ روشی را نمیتواند اختیار کند، مگر آنکه غریزهاش فرمان بدهد. سپس یکباره از این نشاط در وقت معین و محدود خودداری میکند، و این خودداری هم در اختیارش نیست، نمیداند چه میکند و چرا میکند؟ فقط فرمان از غریزه میبرد و بس، و همینطور است همۀ تصرفاتش تصرف ذاتی نیست که از روی اراده و ادراک باشد، بلکه فقط فرمان بردن از یک نیروئی است که حیوان نمیتواند در برابرش مقاومت کند، و اصولاً در بارۀ مقاومت نمیتواند فکر بکند.
بنابراین، حیوان با طبیعت تکوینی دائم تحت فرمان خواستههای غرائز خود قرار دارد، و این موجود دارای طبیعت یکجانبه است و فقط در مسیر پیشرفت جسم حرکت میکند و بس، و فرشته هم آن طور از دور او را میشناسیم، گرچه از نزدیک نمیبینیم، مخلوقی است دارای طبیعت یک جانبه و دارای پیشرفت یک جانبه، مخلوقی است که فقط در میدان روحش زندگی میکند و تابع فرمان و راهنمائی روح است، بدون اینکه دارای ارادۀ ذاتی و اعمال ذاتی باشد، زیرا فرشته مخلوقی است که فطرتاً محکوم بعبادت و اطاعت آفریده شده بدون قید و شرط و اختیار، قرآنکریم از این خلقت این گزارش را میدهد: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَأَهۡلِيكُمۡ نَارٗا وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ عَلَيۡهَا مَلَٰٓئِكَةٌ غِلَاظٞ شِدَادٞ لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦﴾[التحریم: ۶] «آنان هرگز عصیان نمیورزند و بهرچه که مأمورند انجام میدهند»، فرشتگان اگرچه دارای غرایز جسمانی نیستند، اما دارای غریزه روحی که هستند در هر کاری با فرمان روح کار میکنند، بدون اینکه فکری، تصرفی، اختیاری از خود داشته باشند، بهر طرف که روح رو کند آن هم روی میکند.
و انسان به تنهائی تا آنجا که ما میدانیم از موجودات یک موجودی است دارای طبیعت مرکب از خاک و روح که میتواند بهرطرف روی آورد، هم قدرت بر اطاعت دارد هم بر طغیان، و این ترکیب دوگونه دائم پیرو هستی اوست.
بنابراین، هیچ وقت کاری، درکی، شعوری، فکری، تصرفی از انسان سر نمیزند که در آن جوش و خروش این ترکیب ممتاز نمایان نگردد، و ما بزودی در خلال بحثهای آینده بسیاری از این امتیازات را بیان خواهیم داشت.
اما در اینجا از روشنترین آنها شروع میکنیم و آن حقیقت جسم و روح است، همان جسم و روحیکه سرچشمۀ طبیعت ترکیبی انسان است، و همۀ اعمال و از آنجا سرچشمه میگیرد...
و آن این است که قرآنکریم خطاب به پیامبر اسلام صاز این معنا گزارش میدهد: ﴿إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢﴾[ص: ۷۱- ۷۲] «چنین بود که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانى از گل خواهم آفرید * پس چون به او سامان دهم و از «روح» خود در او بدمم، سجدهکنان براى او [به خاک] افتید».
پس انسان مشتی از خاک است و شراره ای از روح خدا مشتی از خاک است که حقیقت جسد در آن نمایان است: عضلاتش، رگهایش، و استخوان بندی و سایر اعضای جسمش.
و علم امروز هم میگوید که بدن انسان از عناصری تشکیل یافته که خاک زمین از آن تشکیل یافته، اکسیژن، هیدروژن، کربن، آهن، مس، کلسیوم، ذرنیخ، پوتاسیوم... و همچنین در خواستههای جسم انواع نشاط آن نمایان است، زیرا علم میگوید که گرسنگی و تشنگی دو امر بزرگی هستند که با ترکیب بیولوژی بدن ارتباط ناگسستنی دارند، و همینطور است نشاط جنسی و سایر نشاطها که از نظر محرک اصلی انسان و حیوان در آنها شریکند، گرچه در کیفیت عمل و هدف فرق بسیار دارند.
همۀ شهوات، یا بگو: تمامی نیروهای محرک فطری، یا همۀ نیروهای مربوط بزندگی انسان یک رشته نشاط جسمانی هستند، و نشاطهائی هستند که سرانجام روی قوانین جسمی انجام میگیرند، بطوریکه اگر آن عضو مربوط، یا آن غدهایکه سرمنشا و یا باعث بروز نشاط است فاسد گردد و یا از بین برود، خودبخود آن نشاط هم تعطیل میگردد.
و شراره ای از نور خداست که جنبۀ روحی انسان در آن خودنمائی میکند، در فهم و ادراک و اراده خود را آشکار میسازد، در تمامی اصول عالی و معنویات که انسان با آنها سر و کار دارد نمایان است، زیرا خیر، نیکوکاری، رحمت، تعاون، برادری، نوع یاری، مودت، دوستی، صدق و صفا، عدالت، ایمان بخدا، ایمان باصول عالی آفرینش، و کوشش برای بدست آوردن معنویات در واقع زندگی، همه و همه یک رشته نشاط روحی هستند، و یا نشاطی هستند که از قانون روح انسان سر میزنند، و خود روح نیز مانند این مفاهیم درخشان یک امر معنوی است که دست حواس از درک آنها کوتاه است، و لکن آثارش در واقعیتهای محسوس قابل درک و فهم است، و این دو نوع نشاط بشری یک حقیقت انکارناپذیر و در همه جا مشهود و مشهور است.
و بدیهی است که حقیقت جسمی احتیاج بتوضیح ندارد، زیرا همه جا و همه وقت در پیش چشم ما است، میبینیم، لمس میکنیم، و در تعیین حدود و سنجش ابعاد و قدرتهای آن خیلی بزحمت نمیافتیم، اگرچه علومیکه در این باره بحث میکنند هنوز از درک حقیقت آن اظهار عجز میکنند، و فقط بتوصیف مظاهر و ترسیم ابعاد آن میپردازند، و اگر غیر از این است باید پرسید: آن چه سری است که در درجه اول بسلول ناتوان زندگی میبخشد که از یک ماده بیجان بیک سلول زنده تبدیل میگردد؟! و آن چه رازی است که زندگی این سلول را دارای نظم و ترتیب و نشاط معین قرار میدهد؟! و آن چه سری است که یک دسته از سلولها را وادار میکند که دهان، یا بینی، یا چشم، یا قلب، یا مغز، یا صورت و یا پای انسان را تشکیل میدهند؟! در صورتیکه همۀ آنها در اصل مانند یک دیگرند و هیچ فرقی محسوس نیست؟! و آن چه رازی است که سلولهای دهان، چشم، و گوش را طوری تنظیم میکند که هر یک بشکل معینی درمیآیند، و هر یک شباهتی کم و یا زیاد با آبأ و اجداد خود داشته باشند؟! و آن چه سری است که سلولهای چشم را طوری تنظیم میکند که میبیند؟! گوش را طوری آماده میسازد که میشنود؟! و بینی را طوری ترتیب میدهد که بوی بکشد؟! و پوست را طوری ترتیب داده که احساس کند؟! و عقل را طوری آرایش داده که بفکر بپردازد؟! و صدها و هزارها از این رازها هست که هنوز در بسته مانده و در پشت پردۀ غیب آرمیدهاند، هنوز علم با آن همه ید بیضایش جز یک رشته مظاهر و آثار چیزی از آنها را نمیبیند!! و اما حقیقت روحی پس آن هم باین درد مبتلاست، آن هم هنوز در پشت پرده ای اسرار است. بلی، پشت پرده است.
اما باید بگویم: آخر آن چیست که در وجود انسان جزء اسرار نباشد؟! واقعاً که انسان هنوز موجود ناشناخته ایست! و لکن آیا جهل ما بحقیقت روحی انسان بیش از آنست که نسبت باسرار زندگی یک سلول زنده داریم؟! آیا راز نمو و راز تخصص و سر تشکیل یافتن و سر قیام اعضاء بوظایف پیچیده خود با یکدیگر فرقی دارند؟!
آری، همه در پشت پردۀ اسرارند و همه دست نخوردهاند هنوز. بلی، همۀ آنها در خفا هستند و ما هرگز نمیتوانیم حدود آنها را تعیین کنیم، و یا ابعاد آنها را اندازه بگیریم، چرا؟ آثار آنها را میبینیم و درک میکنیم، باین ترتیب که گاهی این آثار را در وقایع محسوسی میبینم، و گاهی دگر در خواستههای دل و شورهای عشق مشاهده میکنیم.
و از اینجا است که هیچوقت نمیتوانیم وجود هستی معنوی انسان را از حساب خود حذف کنیم، همان وجودی که گاهی آن را روح مینامیم و گاهی دگر بنام دیگر میشناسیم، اما بهر صورت و با هر نامی که بنامیم، سرانجام در یک مفهوم معین که مرزهای روشن و آثاری درخشان دارد با آن برخورد میکنیم، و خلاصه هر معنائی که تفسیر از اصول انسانیت است، تفسیر از حق، خیر، جمال و کمال، زیبائی، آزادی، برادری، محبت، و نوع یاری است، و... همه و همه حکایت از این هستی معنوی بیپایان دارد.
و این همه لازم نیست که همۀ افراد انسان این معنا را در همه جا تمرین کنند، بلکه همین اندازه بس که بعضی از مردان روشن دل در یک لحظه از لحظات زندگی باین مقام عالی برسند تا نمونۀ واقعی حقیقت یک بشر تمام عیار و یک موجودی از عالم حق و حقیقت در اجتماع دیده شود، و سرمشق دیگران باشد، و بلکه همان اندازه بس که در لغت بشریت این حقیقت ثبت گردد، (پوشیده نماند که خود لغت از آن معنویات است که فقط به انسان اختصاص دارد) تا وجود واقعی خود را در عالم ثابت کند.
بنابراین، وقتیکه در قاموس بشریت کلمه (حب) یا (عدل) و یا جمال پیدا میشود، فرقی ندارد که این اصول عالی انسانیت یک رشته و قایع محسوس باشد و یا یک رشته آمال و آرزوی برآورده ای باشد که بشریت برای بدست آوردن آنها با شیفتگی تمام پر و بال میگشاید، و این دو معنا در اثبات نشاط معنوی انسان بهترین دلیل است، زیرا خود عشق بدست آوردن این اصول یک نوع نشاط معنوی پرشوری است، خواه در عالم حواس پدید آید و خواه در پردۀ اسرار بماند، مثلاً: چنانکه عشق بطعام بهترین دلیل است بر وجود نشاط داخلی بدن، خواه به خوردن طعام بیانجامد و خواه نیانجامد، الا اینکه ما چنین فرض میکنیم که این معانی در قاموس بشریت پیدا نشدهاند، مگر بخاطر اینکه هم اکنون در واقعیت عالم بشر وجود دارند، زیرا اگر کسی نباشد که با دیگری در راه یک هدف مشترک تعاون و هم یاری انجام بدهد، بطور یقین هرگز کلمه تعاون و مشتقات آن در قاموس بشریت ثبت نمیشد، و اگر اشخاصی صادق، عادل، خیرخواه، و رحیمی نبودند، هرگز در این قاموس انسانی لفظی یافت نمیشد که این اوصاف را نشان بدهد.
بلی، در هر صورت افراد خودبخود در اندازۀ دارابودن این صفات با یکدیگر فرق دارند، و لکن در حال طبیعی حتی یک نفر هم پیدا نمیشود که آن قدر تهی دست باشد که در فهمیدن معنای لغوی آنها ناتوان بماند، بلکه هرکسی باندازۀ استعداد و فهم و کمالش از آن بهره مند میگردد، و همچنین وقتیکه برای سنجیدن نیروهای جسمی انسان مقیاسی باشد که شدت و ضعف آنها را نشان بدهد، پس بناچار روح یا بگو: نیروهای معنوی نیز بهمین ترتیب است، مقیاسی دارد که شدت و ضعف آن را نشان بدهد بدون تردید، اما این مقیاسها هم مانند همان نیروها مقیاسهای معنوی هستند، زیرا میدانیم که هم اکنون در صفات ضمیر ما در آئینۀ دلهای ما صورتهای بسیار زیبائی از عدل و رحمت و مودت و تعاون و نیکوکاری نقش بسته و بصورت بسیار ارزنده ای تشکیل یافتهاند، و بمقتضای همین صورتها اعمال مردم را میسنجیم، و درجۀ شدت و ضعف آنها را معین میسازیم. البته هدف از بیان این مقدمه این است که وجود این دو نوع نشاط را در هستی انسان ثابت کنیم و نظری بکیفیت و کمیت آن نداریم، فقط منظور ما این است که آنها را نیز مانند یکی از مظاهر ترکیبی این طبیعت بشری معرفی کنیم و بگوئیم که ترکیب دوگونۀ خاکی و روحی از جمله امتیازهائی است که در انحصار انسان است، اما مجرد وجود این ترکیب دوگونۀ خاکی و روحی صورت صحیحی بآن نمیدهد که از هستی انحصاری بشریت در میان سایر موجودات حکایت کند، زیرا در اینجا تجلیگاه دیگری برای این هستی وجود دارد که در واقع زیربنای همه حیات انسان است.
جان، سخن این است که این هستی دوگونه با آن ترکیب خاکی و روحیش از دو عنصر منفصل و جدا از هم تشکیل نیافته که هر یک در مسیر مخصوص خود بحرکت درآید، بعبارت محلی: هر یک آتش را بسوی خود بکشد، بدلیل اینکه این هستی هم اکنون جسمی جدا از روح و روحی جدا زا جسم نیست، بلکه باهم آمیخته و درهم فرو ریخته است، و سرانجام یک هستی بسیط شده است، قرآنکریم از این آمیزش بینظیر و شگفت انگیز حکایتی بس شیرین دارد، خطاب بفرشتگان میگوید: ﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢﴾[ص : ۷۲] «وقتیکه من او را آماده ساختم و از روح خود در آن دمیدم، شما در مقابلش سر بسجده فرود آرید».
واقعاً که این دم رحمانی که بانسان روح عطا کرد و آن شراره ای است از روح خدا، دیگر پس از این دم یک عنصری جدا از هستی ساخته شده، از خاک نیست؛ و در یک محل و مکان معینی از وجود انسان قرار ندارد، بلکه در تمام رگ، و ریشه، و خون، و گوشت، و استخوان او بجریان افتاد، و سر تا پایش را دربر گرفت، و همۀ وجودش را در دریائی بیپایان از لطف و نور و روح الهی فرو برد که سرانجام یک هستی تفکیک ناپذیر جسمانی و روحانی همگام و هم زمان پدید آمد که هرگز عنصری از عنصری جدا و هستی از هستی دیگر بیگانه نیست، و هم نمیتواند باشد.
بنابراین، انسان دیگر نه روح خالص است و نه خاک محض، زیرا این دو عنصر آنچنان مخلوط و ممزوج و مربوطند که یک هستی بینظیر با صفات درهم آمیخته تشکیل شده، و این یک حقیقت بیپایان است در هستی بشریت که زیربنای همه اعمال انسان و سرچشمه تمامی مشاعر و افکار و تصرفات اوست، آن هم در میدانی بس وسیع و دورپایان.
در درجه اول روی این اساس بنا گردیده که انسان در حال اعتدال و سلامتی نشاط جسمانی خود را بر شیوۀ انسان انجام میدهد، نه بر شیوۀ حیوان، و همچنین نشاط روحی خود را نیز بهمین ترتیب بشیوۀ انسان انجام میدهد، نه بشیوۀ ملک، یعنی: انسان نشاط خود را با هستی مرکب از خاک و روح انجام میدهد، نه اینکه با هر یک از دو عنصر بطور جداگانه و مستقل.
انسان غذا میخورد و این یک عمل مشترک جسمانی است میان حیوان و انسان، عملی است که دستگاه جسمانی آن را انجام میدهد و محکوم بفرمان قانون شیمی و عناصر خاک است، اما هرگز همین انسان بشیوۀ حیوانیت غذا نمیخورد، و تنها امتیاز انسان از حیوان این نیست که او میتواند غذای خود را متعدد و متنوع بسازد و حیوان نمیتواند، باین ترتیب که غذای حیوان را غریزهاش معین میکند، و برای هرنوعی حیوان نوع غذا معین و محدود است که نمیتواند از آن حد تجاوز نماید، بلکه برای انسان راه تهیه و بدست آوردن غذا و هدفهای منظور از آن نیز مختلف است، بخلاف حیوان.
روشنترین وجوه اختلاف انسان و حیوان این است که انسان شیوۀ خود را در تهیه و بدست آوردن غذا میتواند اختیار کند. بلی، درست است که او هم با فرمان غریزه بسوی خدا دست دراز میکند، بفرمان موادیکه در داخل جسمش بفعالیت است غذا را میخواهد، و درست است که بناچار باید بفرمان دیواندرون باشد، و با همۀ این اوصاف بازهم در اثناء پذیرش اجباری دارای امتیازات فراوان است که حیوان نیست، او میتواند وقت غذا را تنظیم کند، میتواند کیفیت آن را انتخاب نماید، میتواند تنها باشد یا با جمعیت باشد، و همچنین او میتواند با اراده و اختیارش مدتی دست از غذا باز دارد، مانند ایام روزه داری، یا ایام اعتصاب غذا، و ایام بیماری که از پارۀ غذاها پرهیز میکند، بخلاف حیوان، انسان در تهیه و مصرف دارای شیوههای فراوان است، و از آنها است که او میتواند با حرص وآز بخورد مانند حیوان و یا مؤدب و پاکیزه و با لطف و صفا بخورد، تند و تند، آرام و آرام، حلال و حرام تنها در گوشۀ خلوت و یا با اجتماع برادران و خواهران و دوستان بخورد، بهر ترتیب که زندگیش ایجاب کند، بخلاف حیوان.
پس بخوبی پیداست که انسان نیز در باره غذا همان محرک اجباری را میپذیرد که محرک حیوان است، اما در میان این محرک و آن پذیرش از راهی میگذرد که سرشار از اختیارات است.
و این اختیارات هم از وجود روح و آمیزش آن با خاک تیره سرچشمه میگیرد، از جریان روح در اعماق دل خاک و از فرورفتن خاک در دریای روح پدید میآید، زیرا اراده و اختیار دو صفت ممتازند، از صفات روح که بصورت مطلق و آزاد خود در ذات خدای جهان آفرین نمایانند، همان خدائی که شراره ای از روح خود بانسان دمید تا انسان شد.
و همچنین بصورت محدود و مقید نیز در انسان نمایان شدهاند، باندازه ای که این مشتی خاک بتواند از شرارۀ روح الهی بهره مند گردد، از اراده و اختیار برخوردار است، بخلاف حیوان.
و انسان این معجون الهی پیوسته بندای غریزه جنسی جواب مثبت میدهد، و حال آنکه آن همانست که حیوان چشم بسته و بدون اختیار بآن جواب میدهد، اما انسان هرگز آن را براساس شیوۀ حیوانیت نمیپذیرد، و نیز این مسئله در بارۀ انسان در گسترش اوقات نشاط جنسی محدود نیست که سالی یکبار انجام بگیرد، چون انسان میتواند تمام سال را بهار نشاط جنسی قرار بدهد، بخلاف حیوان که معمولاً فصل معینی دارد و بلکه راه و روش و هدفهای آن نیز باهم اختلاف دارند، زیرا همانطور که انسان راه و روش خود را در موضوع غذا خودش اختیار میکند، در موضوع نشاط جنسی هم بهمین ترتیب راه و روش مخصوص انتخاب میکند و میدان اختیارش نیز بسیار وسیع است، زیرا نفس انسانیت در درجۀ اول برای پذیرش مراتب و درجات گوناگون از مشاعر جنسی گنجایش دارد که نفس حیوان چنین گنجایش را ندارد، چون حیوان جز یک صورت مکرر در هر فردی از افراد خود چیزی را نمیشناسد، بخلاف انسان که صورتهای گوناگون و درجات مختلفی را میشناسد که در میان شدت و نرمش، سوزش و ارامش، ناز و قهر، مهر و غضب، صفا و عتاب در جریان است که پستترین آنها شبیه بحیوان و عالیترین آنها سرشار از لطف و صفا و مهر و جمال و کمال است، اینها یک رشته درجاتی است از جانب حیوانی انسان آغاز میشود، و سرانجام جنب و جوش این جسم پر از آتش سوزان را فرا میگیرد، و عاقبت در جانب روحی انسان بجائی میرسد بس باریک که نرمش روح و نورانیت عالم روحانی آن را دربر میگیرد که دیگر در آنجا از حیوانیت خبری نباشد، و سرشار از لطف و صفا و صمیمیت گردد.
بلی، اینجا نیز همان شهوت کوبنده و سرکش است که در جسم و در همۀ اعضاء و جوارح خروشان آشکار میگردد، و از روزنۀ چشمها که مرتب خواستههای غریزۀ جنسی را با حرارت مخصوص بیرون میدهند، بیرون میریزند، و همچنین در اینجا همان شهوت آرام و با تدبیر است که بآرامی نیروی خود را بسیج میکند تا نرمک نرمک بهدف برسد و با شتاب و عجله خود را خسته و هدف را پایمال نگرداند.
و بازهم در اینجا شعلههای گرم عشق و شرارههای پرشور شیفتگی است که از جسم بیرون میتابد و راه خود را بسوی دل پیش میگیرد، و سرانجام دل بر آنها صفا میبخشد و تا حد لازم آتش حیوانیت را خاموش کرده و بعاطفۀ پرشور تبدیل میکند، و عاقبت آشوب جسم و عاطفۀ دل را باهم مخلوط میسازد، بخلاف حیوان که در آن از این عالمها خبری نیست.
و اینجاست آن شرارۀهای شوقی که در حال پرواز و حرکت است و از دل بیرون میتابد، اما راه خود را بسوی جسم پرآشوب طی میکند تا با شرارههای سوزان خود آن را گرم تر سازد، گرچه با مقداری هم از حرص و غضب آمیخته است، و لکن تا آخر عمل زیر ابرهای صفا محفوظ میماند و مغلوب قهرمان مهر و محبت و الفت میگردد، و اینجا شرارههائی است از روح نرم و آرام که از عالم حیوانیت دور شده و دریائی از لطف و صفا گردیده است، دیگر سلطان جسم را برسمیت نمیشناسد.
شرارههائی است از قید و بند جسم آزاد و از این عالم خاکی بالاتر رفته و سرشار از عشق و جمال و کمال است، دیگر در عالم قیدها حتی در عالمیکه خود از آن بوجود آمده قرار نمیگیرد، موجود سومی است که بآسانی میتواند در آسمانها پرواز کند و رنگهای دیگری نیز از شرارههای روحانی هست که در قالب خط الفاظ نمیگنجد و زبان از بیانش ناتوان است، و مردم هم میان این دو وادی نور و ظلمت (روح و جسم) با یکدیگر اختلاف دارند، و بلکه یک فرد در میان دو حالت در یک لحظۀ کوتاه یا در لحظات مختلف مرتب دگرگون میگردد، اما بعد از همۀ این مطالب سلطان غریزۀ جنسی در حال اعتدال آدمی ثابت و آرام میماند، و ممکن نیست که پیش انسان خالی از مشاعر روانی همگام و هم آهنگ با محرک جسم باشد، و این مشاعر کم باشد یا زیاد، همان نتیجۀ آمیخته شدن روح و خاک است در هستی انسان، و روی همین اصل انسان بندای غریزۀ جنسی پاسخ مثبت میدهد، و لکن هرگز در ساعت اول مانند حیوان با شیوۀ حیوانیت از آن پذیرائی نمیکند، باین ترتیب که پذیرش جسمی خالص باشد و فقط از هستی خاکی سرچشمه بگیرد، و همچنین از واکنش شیمیائی که در عالم جسم انجام میگیرد پدید آید.
سپس انسان در کیفیت این پذیرائی دارای اختیارات گسترده ایست، میتواند اصراف کند و شدت عمل نشان بدهد، یا با تخفیف و نرمش میتواند خود را با فکر و عاقبت اندیشی در شئون عملیات جنسی مشغول بسازد، و یا اصلاً از این کار دست بردارد، و بکارهای دیگر بپردازد که با هستی کلی و کمال بافتۀ او هم آهنگ است، همان هستی که پاسخش بیشمار است و هدفهایش گوناگون، و انسان آن قدرت را دارد که مشاعر جنسی را بیک رشته حرکات جسمی تبدیل کند و خود را از عذاب غریزه آزاد کند و باستراحت بپردازد، و بازهم میتواند آن را بیک رشته حرکات روحی و عاطفی تبدیل نماید و از این راه فنون افکار و مشاعر فراوانی ایجاد کند و در عالمی سرشار از عاطفه بسیاحت بپردازد، و در قلم رو نفس خود آنها را گسترش دهد، و در همان وقت سوزش غریزه را تخفیف و دردش را شفا بخشد، و از آن حال اجباری حیوانی بیرون آید و بیک عالمی از جمال و کمال و احساسات تبدیل گردد.
و خلاصه انسان آن قدرت را دارد که در مقابل ندای دیوغریزه خودداری نماید، و هراندازه هم در این راه محرومیت و ناراحتی بکشد، بازهم جوابش را ندهد.
بلی، همۀ این حالات ممکن است نسبت بشیوۀ افراد فرق بکند که گرچه هدفها مشترک و راهها مانند یکدیگرند.
آری، انسان در میان این دو راه (جنبش غریزۀ جنسی و پذیرش انسان از آن) در یک خط بس طولانی همین طور حرکت میکند که پر از اختیارات است، و این خط سیر طولانی را در وجود او آمیزش و هم آهنگی خاک و روح بوجود آورده است، و بهمین ترتیب است: همۀ محرکهای پرزور غریزههای خروشانی که در میان انسان و حیوان مشترکند انسان در برابر آنها در فشار قرار میگیرد، آنطور که حیوان قرار میگیرد، اما انسان در شیوۀ پذیرائی از آنها با حیوان فرق پیدا میکند، باین ترتیب که او با اراده و اختیارش پیش میرود که از صفات ممتاز روحند، بخلاف حیوان. و این از جنبۀ حیوانی انسان است و کار از جنبۀ ملکوتی نیز مانند خود عالم ملکوت است، باین ترتیب که انسان اشتیاقهای عالی را احساس میکند و روحش بال زنان و آرام آرام در آن عالم نورانی بپرواز درمیآید، احساس میکند، دلش میخواهد که با خدایش روابط اتصالی داشته باشد، و بعبادت او بپردازد، و با کمال عشق و محبت بکوشد تا رضایت او را جلب کند، گاهی آنقدر در عبادت غرق است که خود را فراموش میکند، از خود بیخود میگردد، فراموش میکند که هم اکنون در روی زمین است، فراموش میکند که او جسم است و دارای عضلات و رگ و گوشت و پوست و استخوان فراموش میکند که او دارای احتیاجات و خواستهها است که اصرار دارد، آنها انجام بپذیرد، برای چه؟ برای اینکه در این لحظه در عالم دیگر است که حدود جسم را احساس نمیکند، چیزی را درک نمیکند که فاصله باشد میان او و خدایش، احساس میکند که او با عالم هستی اتصال کامل دارد، و آزادانه از آنجا بتماشای جمال زیبای طبیعت میپردازد، و مرتب از تماشای شکوفههای زیبا نظر بسطح بیابان و از آنجا بکوههای سر بفلک میدوزد، ابری را تماشا میکند که در میان زمین و آسمان در خدمت او است، دریاها و صحراها را تماشا میکند که کمر همت برای خدمت او بستهاند، و گاهی هم زیبائی طبیعت او را آنچنان سرگرم میسازد که خود را فراموش میسازد، فراموش میکند که او هم موجودی است باید در مکانی باشد، فراموش میکند که او هم یکی از محسوسات این عالم است، زیرا در این حال از هیچ چیزی خبر ندارد، خبر ندارد که چیزی او را از این عالم وسیع و دورپایان جدا میسازد.
و نیز احساس میکند که با دیگر انسانها اتصال دارد، بیاری آنان میشتابد، آنها را از جان و دل دوست دارد، با یاری آنان موازین عدل و داد و برادری و مساوات را پایدار میدارد، و گاهی این عشق او را آنچنان سرگرم میسازد که از خود بیخود میگردد، و فراموش میکند که او هم یکی از افراد این بشر است، فراموش میکند که او هم در زندگی احتیاجاتی دارد، خواستههای ضروری دارد، زیرا در این لحظه احساس نمیکند که او از دیگران جداست، احساس نمیکند که با سایر برادرانش فاصله دارد.
و بازهم احساس میکند که فردی از مخلوقات خدا غیر از جنس خود را در منطقۀ خارج از جسم دوست دارد، آنچنان شیفته است و در دریائی از عاطفه غرق است که اجسام نمیتوانند در آنجا باهم تماس برقرار کنند، بلکه عاطفهها در آن از دل بدل راه میبرند و از هسی بهستی دیگر نوا میخواند، گاهی آنچنان در دریای این عشق غرق است که جسم خود را فراموش میکند، با خبر نیست که در داخل وجودش چیزهائی دیگری هم در فعالیت هستند، زیرا او در این لحظه احساس نمیکند که جسم میتواند مانع از آزادی روحش باشد، و نگذارد بکارهای دیگر بپردازد.
و همۀ این لحظاتی که روح در آنها از تمامی قیدها آزاد است، با آزادی کامل بسیر در عالم خود مشغول است، و همین لحظهها در جانب ملکوتی انسان با نورانیت فرشتگان هم آهنگ و همگام است، اما با این حال بازهم انسان را بفرشته تبدیل نمیسازد، حتی در آن لحظه که انسان در این آزادیهای روحی غوطه ور است، نخستین فرق فرشته و انسان این است که این لحظههای نورانی در انسان اختیاری است، اما در ملک جز و طبیعت اوست نمیتواند از آن فاصله بگیرد، قرآنکریم با صدای رسا میگوید: ﴿لَّا يَعۡصُونَ ٱللَّهَ مَآ أَمَرَهُمۡ وَيَفۡعَلُونَ مَا يُؤۡمَرُونَ ٦﴾[التحریم: ۶] «آنان در آنچه که خدا مأمورشان کرده نافرمانی نمیکنند، و انجام میدهند هرآنچه را که مأمورند» باز دیگر میفرماید: ﴿يُسَبِّحُونَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ لَا يَفۡتُرُونَ ٢٠﴾[الأنبیاء: ۲۰] «شب و روز تسبیح مىگویند، سستى نمىورزند» و با اینکه این لحظهها در انسان اختیاری است و لکن روشها باهم فرق دارد، هر فردی برای خود شیوۀ مخصوص دارد، بلکه یک فرد در لحظههای گوناگون شیوههای گوناگون دارد، گاهی اقبال است، گاهی اعراض، گاهی دریافت است، گاهی پرداخت، گاهی قهر است و گاهی مهر و آشتی، و لکن بزرگترین فرقها این است که انسان این لحظهها را بیش از یک لحظه حساب نمیکند، یعنی: پیش از یک لحظه در آن حال باقی نمیماند، بلکه پس از گذشت لحظه ای بازهم بخود میآید، بازهم بر میگردد بهمان زمین محدود و محسوس و محکوم بضرورتهای آن گرسنه میشود، تشنه میشود، فضولات غذا را از خود دفع میکند، و باحتیاجات و خواستههای خود میپردازد، هرچه هم بخواهد با روح و روان خود بر ضروتهای زندگی غالب آید، بازهم وقتش محدود است، دیر و یا زود باید برگردد، و ناچار است که برگردد، و این هم یکی دیگر از آثار آمیزش روح است با این جسم خاکی.
پس بنابراین، انسان هرگز نمیتواند کاملاً آزادی روحی داشته باشد، بخاطر اینکه با مشتی از خاک زمین ارتباط ناگسستنی دارد، و همچنین در هیچ لحظه ای از انسان کاری سر نمیزند که کاملاً شبیه حیوان و یا ملک باشد، بلکه او در تمامی حالاتش انسان است، و همۀ تصرفاتش تصرف انسانی است، و این نیز یکی از آثار آمیخته شدن خاک است با روح الهی بطوریکه تفکیک پذیر نیست، و صحیح است که انسان در بعضی از لحظهها با یکی از دوجانب روحی و یا خاکی پرواز میکند، گاهی در جهشهای حسی با جسمش پیش میرود، و گاهی دگر با روحش و در لحظههای ضرورت سخت با فرمان جسم در پرواز است، زیرا وقتیکه او احتیاجات جسمی را برطرف میسازد و یا فضولات غذا را از خود دور میکند، و یا در حرکات غریزۀ جنسی خود را میبازد، فرمان جسم بر همۀ نشاط و حرکات او مسلط است، و قهرمان جسمی در هستی او نمایشگر.
و همچنین وقتیکه انسان در حرارت غضب قرار میگیرد، خشمگین میشود، حمله میکند، و یا وقتیکه تحت فرمان یکی از جنبشهای فطری قرار میگیرد، بعد از آنکه محرومیت چشیده و ناراحتی دیده، بازهم محکوم بفرمان جسم است، و هر لذت محسوسی خود یک نشاطی است که عنصر جسم بر آن غالب آمده و بآن مشتی خاک تیره پاسخ گواست، و لحظههائی هم که انسان از لذتهای محسوس چشم میپوشد و از خواستههای جسم منصرف میگردد، آن از جانب دیگر یک پرواز روحانی است، و این فقط انسان است که گاهی این کار و گاه دیگر آن را انجام میدهد، زیرا در طبیعتش این معنا نهفته است که گاهی با این بال پرواز کند و گاهی با آن، و این هم یکی از مظاهرآمیختگی روح و خاک است که در خلقت اصلی انسان بکار رفته، اما وظیفه ما است که در این قسمت سه چیز را بدقت بررسی کنیم.
یک اینکه او در هردو حال چنانکه دیدیم انسان است، پس مادامیکه در حال اعتدال یعنی: در حالیکه از بیماریهای روانی بدور است، همۀ انواع نشاطش را با همۀ هستی مربوط بهم انجام میدهد، حتی اگر یکی از جوانبش بر جانب دیگر در یکی از لحظههای زندگیش غلبه کند، و بدیهی است که فرق است میان آنکه یکی از جوانب او بروز کند، و میان آنکه از هستی جدا گردد، و بطور استقلال بکار بپردازد.
دوم اینکه این فعالیت و این پیشرفت در حال اعتدال موقتی است نه دائمی، زیرا میبینیم انسان یک ساعت آنچنان در نشاط جسمی غرق است که از عالم دیگر بیخبر است و ساعت دیگر بر میگردد، بنشاط روحی و یا معنوی آنچنان مشغول است که گوئی از جسم بیخبر است، و همین طور دائم این لحظهها عوض میشوند. پس بنابراین، انسان هیچ وقت یک جانبه کار نمیکند، مگر در حالات اختلال روانی که او را از حرکت باز میدارد.
سوم اینکه این گردش دائمی میان نشاط جسم و نشاط روح انسان را در حال توازن نگهمیدارد، در یک حد وسطی نگهمیدارد که جسم و روح یکسان در آنجا باهم ملاقات میکنند.
پس بنابراین، او مانند کسی است که روی دیوار باریک راه میرود، دستها را باز میکند و با لنگر دست گاهی براست و گاهی بچپ متمایل است، برای اینکه نیفتد و تعادل خود را حفظ کند، و این تمایل هیچ وقت مانع از آن نیست که او بتوازن نرسد، بلکه گاهی همان حال او را مساعدت میکند که زودتر بتوازن برسد.
این همان هستی بینظیر انسان است که ما نمیتوانیم آن را کاملاً ارزشیابی کنیم، مگر اینکه اول بدانیم که آن یک هستی آمیخته از دو طبیعت روح و خاک است، و سپس بدانیم که در این میان یک نوع آمیزش مخصوصی است میان این دو عنصر که قوام هستی او را تشکیل میدهد، او را طوری آماده میدارد در حالیکه دارای نشاط ملک و نشاط حیوان است، هر یک از این دو نشاط را بشیوۀ مخصوصی انجام میدهد، بشیوۀ انسان انجام میدهد که معجونی است از فرشته و حیوان، و سرانجام هم نه این است و نه آن و از هردو بدور است، و این آخرین ارزشیابی نیست در هستی انسان، بلکه باین معنا روزی میرسیم که حقیقتاً درک کنیم که آن یک هستی بسیط و یگانه ایست، و علی رغم اینکه در طبیعتش آمیختگی و ترکیب دیده میشود، یکی هستی فشردۀ تفکیک ناپذیر است، هر نشاطی که سر میزند از این هستی تفکیک ناپذیر سر میزند، از این هستی درهم آمیخته و پیچیده سر میزند.
بلی، اعمال انسان سخت بهم مربوط است، گرچه در پارۀ اوقات هم منفصل دیده میشود، نشاط مادی، نشاط معنوی، نشاط عملی، و نشاط تعبدی، نشاط اجتماعی، نشاط اقتصادی، نشاط سیاسی، و نشاط فکری و روحی، و نشاط فردی و اجتماعی، هر یک از این نشاطها و نشاطهای دیگر در درجه اول منفصل و متصل دیده میشوند که انسان در حال نشاط در آنها غرق است و سر از پا نمیشناسد، هر یکی را با یک جانب انجام میدهد و از سایر جوانب بیخبر است، و حال آنکه این یک توهم ظاهری است، مانند توهم تجزیۀ انسان بجسم و روح منفصل و جدا از هم، توهمی است ناشی از بروز یکی از جوانب در یک لحظه و پنهان شدن جوانب دیگر در همان لحظه بطور موقت.
پس بنابراین، وقتیکه انسان با جسم مشغول بکار است و کار او را آنچنان در خود غرق کرده است که از دور چنان بنظر میرسد که این نشاط مادی مستقل و منفصل است و هیچگونه ربطی با چیزی ندارد، نه از خود خبر دارد و نه از زندگی خود، و همچنین انسان وقتیکه در لحظۀ عبادت غرق است، چنان بنظر میآید که این نشاط روحی از بقیۀ هستی او جدا است، و در این لحظه ربطی با چیزی ندارد، از خود و از زندگی خود بیخبر است، و حال آنکه در حقیقت این انفصال ممکن نیست پدید آید، گرچه رابطهها بهم وصل باشند، و یا اصلاً انسان آنها را فراموش بکند، زیرا وقتیکه انسان با دست بکار میپردازد و کار او را چنان در خود مشغول میسازد که گاهی فراموش میکند که چه میکند و برای چه میآید؟ اما فراموشی او دلیل بر این نیست که در این حال هدفی موجود نیست، و هگذاً دلیل بر این نیست و قتیکه شروع باین کار کرده هدف را نمیدانست و درک نمیکرد که باید باشد.
و از اینجا است که انسان کار و هدف را هم در عالم واقع باهم مربوط میسازد و هم در داخل نفس خود، اگرچه خود او در بعضی اوقات این ارتباط را هم فراموش میکند، و باین ترتیب این عمل مادی در وقت انجام یک امر مادی و معنوی توأم میگردد، و از هستی ترکیب یافتۀ تفکیک ناپذیر و پیچیدۀ انسان سر میزند، همان هستی پیچیدهایکه هیچوقت هیچ کارش تنها از راه جسم و یا از راه روح انجام نمیگیرد.
و هنگامیکه در لحظۀ عبادت غرق است، گاهی اثر این لحظۀ شیرین را در هستی مادی (جسمی) خود فراموش میکند، زیرا جسمش در این لحظه باستراحت پرداخته است، و این جسم طوری ساخته شده که در وجودش چیزی را احساس نمیکند، مگر اینکه ناراحت شود و درد آزارش بدهد، اما در حال طبیعی که هیچ دردی ندارد، نه گرسنگی، نه تشنگی، نه مرض، تشنجی او را آزار میدهد بطور تحقیق انسان از خود خبر ندارد، و بازهم با این وصف جسم موجود است، و با این لحظۀ شیرین روحی برخورد دارد، و از این نشاط خوشحال است، اگر در حدود قدرتش باشد، و اگر در آن لحظه فشاری و مشقتی باشد، اگرچه جسم باشد، اگرچه جسم از جای خود حرکت هم نکند، خود مشاعر وجدان آن را فشار میدهد، اگر فشار از قدرتش هم بیرون باشد.
بلی، با این ترتیب در لحظۀ عبادت جسم و روح باهم ارتباط برقرار میسازند، هم در عالم واقع و هم در داخل نفس باهم مربوط میگردند، اگرچه انسان گاهی این ارتباط را هم فراموشی بکند.
و بمیزان این دو مثال است همۀ کارها در زندگی انسان، زیرا گاهی آدمی که برنامۀ اقتصادی پیاده میکند و یا نشاط اقتصادی بشر را در روی زمین تماشا میکند، خیال میکند که اقتصاد یک نیروئی است بیگانه در داخل هستی انسان، و یا قدرتی است دور از این هستی، اصلاً ارتباطی با عالم فکر و عالم روح ندارد، اصول اخلاقی و اصول معنوی را نمیشناسد، و حال آنکه این یک توهم باطلی است که هرگز نمیتواند حقیقت داشته باشد، زیرا از همین نشاط اقتصادی روابط معمولی بشر سرچشمه میگیرد که با یکدیگر آشنا میشوند، روابط دوستانه و یا روابط همکاری و رقابت و یا روابط عداوت و ستیزه از این نشاط بوجود میآید، و در همۀ این حالات نشاط اقتصادی با نشاط معنوی انسان ارتباط ناگسستنی دارد، و بافکار و مشاعر و وجدان طریقۀ کارهای شئون زنگی را کیفیت میبخشد، و از طرف دیگر خواستهها و علتهای فطری و افکار و تصوراتی که از آنها سر میزند در پیدایش نشاط اقتصادی سخت مؤثر است، و در هر لحظه ای در پیشبرد اقتصاد در خط سیر معینی اثر مثبت میگذارد، زیرا عشق در بدست آوردن مالکیت و توسعۀ حوزۀ آن، و یا عشق بخودنمائی و اظهار شخصیت، و یا عشق بعیاشی و خوشگذرانی، و عشق بدست آوردن قدرت و نفوذ، عشق به بردگی دیگران، عشق بتعاون و همکاری با دیگران، و مانند اینها از خواستههای بشر خواه منحرف باشند و یا معتدل، خواه بیارزش باشد و خواه با ارزش، همان است که برنامۀ پیشبرد اقتصادی را برای اجتماع بشر پیاده میکند و در حدود خود بجریان میاندازد، و از این لحاظ است که هرگز اقتصاد در واقعیت زندگی و در واقعیت نفس انسانی از اصول اخلاقی، روحی، و معنوی جدا نیست، و نمیتواند هم جدا باشد، اگرچه گاهی اوقات بنظر انسان چنین میآید که جداست.
و هنگامیکه انسان بعبادت میپردازد این در ظاهر یک اصل روحی خالص است، اما هرگز از اصول اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، و مادی جدا نیست، و نمیتواند هم باشد، و همچنین وقتیکه از عبادت گریزان است، دلش نمیخواهد حتی به نزدیکش هم برود.
پس در هردو صورت پیداست که شیوۀ عملش از این عبادت اثر میپذیرد، زیرا وقتیکه در عبادتش صادق است و بیریا، عملش را برای رضای خدائی که میپرستد خوب انجام میدهد و بیریا، و سرانجام نتیجۀ این عمل از جهت کمیت و کیفیت و نوع کار از روح همین عبادت اثر میپذیرد، و همینطور هم هست روابط اقتصاد که آثار این عبادت را بخود میگیرد.
پس بنابراین، مؤمن خداپرست و خداشناس هرگز دوست نخواهد داشت که دیگران را از ثمرۀ کارش محروم بسازد، و هرگز دوست نخواهد داشت که کار دیگران را از دستش بگیرد، و از اینجا است که روح تعاون و همیاری در جامعه پیدا میشود و اقتصاد ملی را در راه صحیح بجریان میاندازد.
و روزیکه این بشر در خداشناسی و خداپرستی راستگو نباشد، و یا اگر هم باشد بخواهد که از وظایف خود شانه خالی کند، خودبخود دیگر به نیکوکاری اهمیت نمیدهد و محکم کاری نمیکند، مگر اینکه عوامل دیگری در کار باشد، مانند ترس از ذلت چشیدن و ترس از دولت و کارفرما که وادارش کند بمحکم کاری، و هرگز نهال شعور و تعاون و همیاری در نفس او سبز غصب و غارت و چپاول همگام خواهد بود که نتیجۀ آن پیدایش رژیمهای تیول و سرمایه داری است، و یا راه دولت پرستی را پیش خواهد گرفت که ثمرهاش پیدایش رژیم کمونیستی است.
بلی، باین ترتیب اصول روحی با اصول مادی، اجتماعی، و سیاسی ارتباط پیدا میکند، و این ارتباط هم تفکیک ناپذیر است.
و وقتیکه در یک لحظۀ معین فردی در دریائی از نشاط غریزۀ جنسی حلال و یا حرام غرق است، او در این حال چنان خیال میکند که از اصول روحی دور است، و خیال میکند که دنیای او فقط همین لذت جسمی و پذیرائی از دیوشهوت است، و اندکی پیش بیان کردیم که در حال اعتدال ممکن نیست، در انجام عمل جنسی جسم و روح از یکدیگر جدا باشند، مادام که در اینجا مشاعری باشد که دو جنس را بیرون از دایرۀ جسم باهم ارتباط بدهد، اما در اینجا میخواهیم که این کار را در میدان وسیع تر و با دید وسیع تری نمایش بدهیم، زیرا این نشاط جنسی فردی که انجام میگیرد، مادام که بشر بحال اجتماع زندگی میکند، در حقیقت نشاط فردی نیست، (چون خود این اجتماع نتیجۀ نشاط جنسی همین افراد است) پس هرگونه نشاط جنسی مشروع و نامشروع هرچه باشد در آیندۀ اجتماع مؤثر خواهد بود، در اصول و افکار، در مشاعر و وجدان، در مادیات و معنویات آن اثر بسزا خواهد داشت بدون تردید، زیرا وقتیکه فرد آدمی میخواهد همین نشاط جنسی او حلال و مشروع باشد، خودبخود در درجه اول بیک اصلی از اصول انسانی پای بند است، خواه در حین انجام عمل بآن توجه بکند و یا نکند، در هر صورت آن اصل موجود است و او هم میداند، و بودن آن را درک میکند.
و وقتیکه لاابالی است و اهمیت بهیچ اصلی نمیدهد، و دائم میخواهد از راه نامشروع این نشاط را انجام بدهد، در اینجا هم این عمل از یک اصلی که همگام آنست جدا نیست، فقط چیزی که هست این است که این شخص اصول عالی را باصول بیارزش و پست تبدیل کرده، و این کار را با نظر پست خود انجام داده، و یا از اجتماع منحرف خود یاد گرفته است، خواه در هر عملی که انجام میدهد توجه بکند و یا نکند، این اصل بیارزش است و در هردو صورت در حس او موجود است، او هم از اول کار میداند و درک میکند که موجود است.
پس بنابراین، این عمل جسمی خالص از آن اصولی که همگام آنست جدا نخواهد بود. سپس از این هردو کار یک رشته آثار حتمی و اجباری در متن اجتماع پیدا خواهد شد، زیرا اجتماع عبارت است از: مجموعۀ افراد و از محصول اعمال و افکار آنها، و از یک رشته اصولی که افراد بآن ایمان دارند، و از یک رشته اعمالی که آنان انجام میدهند، همه و همه آخر کار تعیین کننده خط سیر اجتماع است.
بنابراین، وقتیکه افراد بخواهند که نشاط جنسی آنان در دایرۀ مشروع و پاک انجام بگیرد، بطور یقین سیمای معینی از روابط پاک و نیروی پاک، و آزادی زندگی پاک بخود خواهد گرفت، و روزیکه همین افراد در گنداب نشاط ناپاک و نامشروع تا گردن فرو روند، سیمای اجتماع نیز بهمین ترتیب بشتاب بسوی انحلال و آشفتگی و آشوب خواهد رفت، و نیروی زندگی هم در راه انحراف بهدر خواهد شد.
و هنگامیکه افراد اجتماع از این دو گروه پاک و ناپاک تشکیل یابد، زشت و زیبا در هم آمیزند، خودبخود اجتماع هم بهمین ترتیب بسوس ضعف و ناتوانی و یا بسوی قدرت و توانائی بمقداری که افراد مؤثرند پیش خواهد رفت، در این صورت اجتماع یا به پیروزی خواهد رسید، اگر افراد خوب غالب آیند و حکومت کنند، و یا سقوط خواهد کرد، اگر افراد منحرف زمام امور را در دست بگیرد، و بدیهی است که بهمین ترتیب فرد با اجتماع در انجام عمل زودگذر غریزۀ جنسی ارتباط دارد، مانند ارتباط عمل جسمی با اصول و افکار و وجدان، و برای اینکه انسان حقایق زندگی را بخوبی دریابد، بناچار باید سرانجام باین نتیجه برسد که همۀ انواع نشاط بشری باهم مربوط و در هم مؤثرند.
و این حقیقت که در واقع زندگی دیده میشود، خود نمایشگر یک معنویت ریشه دار داخلی است، و آن عبارت است از: یگانگی و هم بستگی هستی بشریت، و علی رغم آن ترکیبی که در سرشت آن بکار رفته، در داخل نفس انسانی همۀ امور آنچنان باهم مربوطند که شرارههای آن در میدان زندگی گاهی بمرزهای گسترده و آفاق درخشان دورپایانی میرسد، همان شرارههائی که از داخل روح و روان انسانیت بیرون میتابد.
اما دائم این امور باهم مربوط و درهم آمیختهاند، برای اینکه از یک هستی مربوط باهم و درهم آمیخته و سخت پیچیده صادر میشوند.
بلی، آنچه که جالب است این است که در بعضی لحظهها یکی از جوانب کار در زندگی انسان آشکار میگردد، مثلاً: در یک لحظه ای عامل اقتصادی آشکار میشود، در لحظه ای دیگر عامل روحی، و در لحظۀ سومی عامل غریزۀ جنسی، و این خودنمایانگر طبیعی بروز بعضی جوانب انسانیت و پنهان شدن بعضی دگر است، و لکن این حقایق سه گانه که عامل نفس را دربر میگیرد و با دوران خود بر همۀ زندگی بشریت میتابد، نماینگر این معنا است که آشکارشدن این گوشه و یا آن گوشه در هیچ لحظه ای آن را از سایر گوشهها جدا نمیسازد، و نیز نمایشگر این معنا است که نفس بشریت این بروزها و این پنهان شدنها را دائم دست بدست میگرداند، گاهی نهان و گاهی آشکار.
بنابراین، هیچوقت روی یک بروز یا روی یک پنهان شدن ثابت نمیماند، مگر در حالات اختلال و جنون و نمایشگر این معنا است که این دست بدست گرداندن دائمی در ایجاد توازن در نفس و در زندگی بشریت مساعدت کافی دارد.
و از اینجا معلوم میشود که چه اندازه بزرگ است آن غلطی که همۀ تفسیرهای یک جانبه نفس انسانیت مرتکب میشوند؟ تفسیرهائیکه بحساب غلط این نفس را از یک گوشۀ هستی تفسیر میکنند.
تفسیر حیوانی برای انسان و تفسیر روحانی (ملکوتی) هردو خطا رفتهاند، هردو بانحراف افتادهاند، آن تفسیر حیوانی که جانب روح را تعطیل میکند و پیوسته میکوشد که انسان را از ناحیۀ جسم تفسیر کند، با یک لقمه غذا، با یک لحظۀ زودگذر غریزه جنسی، و خلاصه با یک رشته احتیاجات مادی.
و آن تفسیر روحانی که حقیقت و دلالت جسم را تعطیل میکند و پیوسته سعی دارد که انسان را فقط از ناحیه روح و با نورانیت و صفا و لطافت و اشراق تفسیر نماید، هردو از یک موجود موهوم سخن میگویند، هردو از مخلوق خود بازگو میکنند، و هردو خطای بس بزرگی را در حق انسان و زندگی انسان مرتکب میشوند، و همۀ آن نظامهائیکه ایمان بوحدت نفس بشریت ندارند، و ایمان ندارند که دو عنصر انسان باهم آمیخته و ترکیب مخصوصی یافتهاند، با خرافات فراوانی گرفتارند که عاقبت بیکی از این دو نتیجه منتهی میگردند، یا جسم را از کار میاندازند، و یا روح را سرکوب میکنند، و سپس در انحرافات مفصل و فراوان باوج میروند که در زیر خرقۀ یکی از این دو اختلال بزرگ نهفته است.
آری، اینجا نظامهائی هستند که اصول مادی را از اصول معنوی جدا ساختند که سرانجام جسم را مهمل و حقیر و بیارزش شمردند و پشت سر انداختند، جنبشهای فطری و خواستههای انکارناپذیر را سرکوب کردهاند، بطوریکه یا آنها را اصلاً بکار نمیزنند، و یا اگر هم بزنند با تنفر و انزجار و ترش روئی میزنند، در نتیجه از این عمل یک رشته اختلال و بینظمی هم در داخل نفس و هم در متن زندگی پدید آمده، و قانون منفی گری را بر نفوس بشر مسلط ساخته و اجتماع را باز پیشرفت و آزادی باز داشتهاند، و همچنین اینجا نظامهائی هستند که اصول روحی را از اصول مادی جدا کردهاند، در نتیجه روح را مهمل و حقیر و بیارزش شمرده، و هرآنچه که بروح مربوط است زیرپا نهادهاند، و در اثر این عمل نشاط چشمگیری در عالم ماده و در عالم جسم انجام دادهاند، اما چون بفقر روحی گرفتارند، برگشتهاند با یکدیگر به مقابله و جنگ ستیز پرداختهاند که سرانجام نه استراحت میشناسد و نه امنیت و آرامش.
آئین هندو و آئین بودا و مانند آنها از دیانتها و فلسفهها و عقیدهها جسم را سرکوب کردهاند تا مقام روح را بالا ببرند، و سرانجام با این وضع اسفناک منفی گری افتاده، و باین بیماری درمان ناپذیر گرفتار شدهاند.
و این مادیگری اروپائی روح را سرکوب کرد که تولیدات مادی و لذتهای جسمی را به بالاترین مقامی برساند که سرانجام به مقامی رسید، مانند مقام پست حیوانیت که هیچگونه روابط انسانیتی را برسمیت نمیشناسد، سرمشق زندگی اروپائی استعمارکردن و به بردگی گرفتن دیگران است، همه جا زنجیر بدست است که کسی را پیدا کند و به زنجیز بکشد، و در اخلاق و روح بخصوص در امور غریزۀ جنسی آنچنان بحیوانیت افتادهاند که سزاوار مقام آدمیت نیست.
سپس همان اروپای مادی گراست که اصول مختلف زندگی را آنچنان از یکدیگر تفکیک کرده که حسابش نتوان کرد که سرانجام سیاست و اقتصاد را دور از اصول روحی و شئون غریزۀ جنسی را دور از اصول اخلاقی پایدار ساخته است، شئون دنیا را از آخرت و آخرت را از دنیا، و شئون زندگی را از دین تفکیک کرده است، و نتیجه این کار این شد که این اصول پایمال شده، هم اکنون باهم تصادم کردهاند و بجنگ خانمان سوز ویرانگر گرفتار شدهاند، و همچنین نتیجهاش این برخوردهای سوزان است که در داخل نفس به وقوع پیوسته و مشاعر و وجدان را از کار انداخته، و اعصاب را فرسوده ساخته است که در اثر آن حوادث جنون و انتحار و فشار خون و بیماریهای روانی و عصبی در چهرۀ اجتماع آنقدر اثر گذاشته که تاکنون در تاریخ نظیرش نیامده است، همۀ این نابسامانیها در اثر این است که اروپا با این حقیقت روانی آشنائی ندارد و از روز اول آن را برسمیت نشناخته است، و هنوز نتوانسته خود را قانع کند که حقیقت هستی بشریت تفکیک ناپذیر است، آنچنان در داخل نفس انسانیت میان جسم و روح و اعمال آنها روابط محکمی وجود دارد که گوی یک موجود بسیط است، آنچنان فشرده شدهاند که گوئی ترکیبی وجود ندارد.
و اسلام همان کلمۀ خداست که بروی زمین آمده، تنها آئین است که با فطرت بشریت سیر میکند، آنطور که خدایش آفریده، فطرت بشریت همان مشتی از خاک است و دمی از روح آسمانی در آن دمیده، و درهم آمیخته که این هستی بسیط را تشکیل داده است، اسلام همان نظام درخشانی است که همۀ انواع نشاط بشری را باهم مربوط ساخته و در یک راه صحیح قرار میدهد، پیوسته میان روح و جسم ارتباط میدهد، و هر فکری و عملی که از آنها سر بزند آنچنان هم آهنگ میسازد که گوئی آنها نیز از یک هستی بسیط سر میزنند، خوردن و آشامیدن را مباح میسازد، و سپس آن را با نام خدا همراه میکند، یعنی: برای آن یک اصل روحی هم آهنگ میسازد، و باین ترتیب خوردن و آشامیدن را یک مسئلۀ انسانیت قرار میدهد که حیوان از آن بیخبر است، و انسان هم آن را بشیوۀ انسان انجام میدهد نه بشیوۀ حیوان، و این عمل جسمی باین ترتیب با فطرت معتدلی که خدا در نهاد انسان بودیعه نهاده، هم آهنگ و همگام میگردد.
و وقتیکه بنام خدا همراه شد دیگر آن یک سخن ساده نیست که از دهان بیرون اید، بلکه رشته حقایق فراوان است که میان نشاط جسم و نشاط روح ارتباط برقرار میکند، و بهمین حساب غذا باید از راه حلال بدست آید، بفرمان اسلام: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا﴾[البقرة: ۱۶۸] «ای مردم! از آن نعمتهای روی زمین که پاک و حلال است بخورید»، و بازهم میفرماید: ﴿وَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا﴾[المائدة: ۸۸] «و بخورید از آنچه که خدا برای شما روزی حلال و پاک قرار داده است»، و باید خود انسان آن غذا را قبل از خوردن با بردن نام خدا و یاد خدا گوارا گرداند یعنی: غذا را در مرکز وجدان با خدا ارتباط بدهد، قرآنکریم میگوید: ﴿وَلَا تَأۡكُلُواْ مِمَّا لَمۡ يُذۡكَرِ ٱسۡمُ ٱللَّهِ عَلَيۡهِ وَإِنَّهُۥ لَفِسۡقٞ﴾[الأنعام: ۱۲۱] «از آن چیزهائیکه نام خدا هنگام ذبح برده نشده نخورید که آن کار زشت است و فسق». و نباید انسان در آن اسراف کند و بدون قانون و ضابطه بخورد، ﴿وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ﴾«بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید»، و نباید آدمی هرچه بدست آورد تنها بخورد و بخود اختصاص بدهد، بازهم قرآنکریم میگوید: ﴿فَكُلُواْ مِنۡهَا وَأَطۡعِمُواْ ٱلۡبَآئِسَ ٱلۡفَقِيرَ ٢٨﴾[الحج: ۳۸] «از آن (گوشت قربانی) بخورید و بفقیر و محتاج هم بدهید». و نباید انسان خوردن را حرفه و شغل قرار بدهد و بیهدف بخورد، بلکه باید غذا وسیلۀ رسیدن بهدف عالی انسانیت باشد، پیامبر اکرم جمیگوید: «بس است برای فرزندان آدم چند لقمه غذائی که ستون فقرات او را از خمیدگی باز دارد»، و با همۀ این ملاحظات غذا در آن واحد یک مسئلۀ جسمی و روحی میگردد، و بعبارت ساده تر: نشاط انسانی میگردد که از هستی انسانیت سر میزند، همان هستی هم آهنگ و مربوط بهم که هیچ گوشه ای از گوشۀ دیگر جدا نیست» اسلام نشاط جنسی را مباح میکند، اما باز بهمین ترتیب با نام خدا دمساز میگرداند، زیرا در درجۀ اول شرط میکند که حلال و پاکیزه باشد، از راه نامشروع انجام نپذیرد، قرآنکریم چه بیان شیرینی دارد: ﴿ٱلۡيَوۡمَ أُحِلَّ لَكُمُ ٱلطَّيِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ حِلّٞ لَّكُمۡ وَطَعَامُكُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ إِذَآ ءَاتَيۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحۡصِنِينَ غَيۡرَ مُسَٰفِحِينَ وَلَا مُتَّخِذِيٓ أَخۡدَانٖۗ وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱلۡإِيمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُۥ وَهُوَ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٥﴾[المائدة: ۵] «امروز پاکیزهها براى شما حلال کرده شد و طعام (ذبیحه) اهل کتاب براى شما حلال است و طعام شما [نیز] براى آنان حلال است. و [نیز ازدواج] با زنان مؤمن پاکدامن و زنان پاکدامن از کسانى که پیش از شما کتاب یافتهاند چون مهرشان را به آنان بدهید، در حالى که پاکدامن باشید نه پلیدکار و نه دوست نهانى گیرنده [براى شما حلال است]. و هر آن کس به [ارکان] ایمان کفر ورزد عملش تباه شده است و او در آخرت از زیانکاران است»، و سپس سنت بر این جاری شده که قبل از آغاز عمل غریزۀ جنسی نام خدا برده شود، یعنی: این عمل با عبادت مربوط شود و از اینجا بسوی خدا توجه کنند، و پس از آن در ذات خود یک عملی خواهد شد، پاک و پاکیزه و ارامش بخش، قرآنکریم خطاب به پیامبر اسلام صمیگوید: ﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلۡمَحِيضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِي ٱلۡمَحِيضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ يَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَيۡثُ أَمَرَكُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ وَيُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِينَ ٢٢٢﴾[البقرة: ۲۲۲] «مردم از عادت ماهیانه بانوان از تو میپرسند، بگو بآنان که آن اذیت و آزارست، زنان را در این مدت (آزاد بگذارید و) با آنها نزدیکی نکنید تا پاک شوند، و سرانجام هنگامیکه پاک گشتند هر طوری که خدا امر کرده با آنها آمیزش کنید، زیرا خدا توبه کاران و پاکیزه کاران را دوست دارد». و دیگر بعد از این عمل جنسی یک عمل جسمی خالص نیست که بشیوۀ حیوان انجام بگیرد، زیرا در درجۀ اول با گفتار نغز و شیرین، و با بازیهای نرم و نمکین همراه است که آن را صفا میدهد و از عالم محسوسات دور میسازد.
و روایات هم در این باب از پیامبر اسلام جرسیده که حکایت از این معنا دارد، و در درجۀ دوم هشدار میدهد که عمل غریزۀ جنسی وسیله ایست برای یک هدف بس عالی و روشن، و تنها خود عمل منظور نیست. قرآنکریم میگوید: ﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ﴾«زنان شما زراعتگاه شما است»، و اشاره بر زراعتگاه دلیل بسیار روشنی است که هدف بقا و حفظ نسل است، همان طوریکه کشاورز با کاشتن بذر زراعت را حفظ میکند.
و در درجه سوم خود این عمل یک رابطۀ روحانی و وجدانی قرار میگیرد، در عین حال که رابطه ای جسمانی است، قرآنکریم میگوید: ﴿هُنَّ لِبَاسٞ لَّكُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّ﴾[البقرة:۱۸۷] «آنان لباس شما هستند وشما لباس آنان»، و بازهم میگوید: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ﴾[الروم: ۲۱] «از آیات اوست که از جنس شما برای همسرانی آفرید که خود را با آنان آرامش دهید، و در میان شما مودت و رحمت قرار داده».
و باین ترتیب عمل غریزۀ جنسی بر میگردد و یک عمل جسمانی و روحانی در آن واحد میشود، یا بگو: یک عمل انسانی میشود که از هستی درهم آمیخته و پیچیدۀ انسان سر میزند.
سپس اسلام انواع گوناگون نشاط انسان را در زندگی بهمین ترتیب هم آهنگ و مربوط بهم قرار میدهد، همانطوریکه در حقیقت نفس انسانیت هست. پس بنابراین، هر عملی که انسان بوسیله آن بسوی خدا توجه میکند آن عبادت است. بلی، عبادت دور از ریا است، اینک قرآنکریم ندا میدهد:
﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ ١٧٧﴾[البقرة: ۱۷۷].
«(ای بشر!) نیکی آن نیست که چهرههای خود را بسوی مشرق و مغرب بگردانید، نیکی آنست که کسی ایمان بخدا و روز جزا و فرشتگان و کتاب خدا و پیامبران او بیاورد، و مال را در راه خدا بخویشان و یتیمان و بیچارگان و درماندگان و در راه آزادی بردگان بدهد، نماز را برپا دارد و زکات را بپردازد، و پیمانها را محترم بشمارد هنگامیکه پیمان میبندد، در شدتها و سختیها و هنگام خطر خود را نمیبازد، آنان کسانی هستند که راست گفتند و پاکدامن زیستند».
عبادت هم عملی است که در آن جسم و جان شرکت یکسان دارند، زیرا نماز که عنوان عقیده و مغز ایمان است، یک حرکت جسمی است پاک و پاکیزه همراه با حرکت روح نورانی که هر آن بنورانیت آن افزوده میگردد، و دائم میکوشد که در کمال خشوع خود با خدای خود اتصال برقرار سازد، آن هم با یکی از دو عنصر خاک و روح بتنهائی صحیح نیست، مگر آنکه جسم برای انجام آن با طهارت و وضو آماده گردد، و در تمامی حرکات و سکنات و قیام و رکوع با روح شرکت جوید، و صحیح نیست مگر آنکه با هشیاری و خشوع کامل در حالیکه در جستجوی ارتباط و اتصال بخداست آماده گردد، و این قرآنست که ندای پدرانه میدهد: ﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤ ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥﴾[الماعون: ۴- ۵] «وای بحال نمازگذارانیکه از نمازشان بیخبرند!» ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢﴾[المؤمنون: ۱- ۲] «یقینا رستگار شدند، مؤمنان آنانکه در نمازشان خاشعند و خدابین».
و روزه هم خودداری جسمی است از خوردن و آشامیدن و پایداری کردن در مقابل گرسنگی و تشنگی با تقویت مشاعر و وجدان و آزادی روح و روان، این عمل با یکی از دو عنصر خاکی و یا روحی صحیح نیست، صحیح نیست مگر اینکه جسم از شرکت در خوردن و آشامیدن غذاهای مباح و از بهره برداری از لذتهای گوارا خودداری نماید، و مگر اینکه روح نیز در تقوی و خودداری از چیزهائیکه روزه را تباه میسازد شرکت کند، مانند جنگ و ستیز و عداوت و بدگوئی و بدبینی و بدکاری، قرآنکریم خطاب به مؤمنان میگوید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٨٣﴾[البقرة: ۱۸۳] «اى اهل ایمان! روزه بر شما مقرّر و لازم شده، همان گونه که بر پیشینیان شما مقرّر و لازم شد، تا پرهیزکار شوید» پیامبر اسلامصمیگوید: «روزه سپری است از آتش، پس روزیکه شما روزه میگیرید، بدو بیراه نگوئید و خون دیگران را حلال مپندارید، اگر کسی روزه داری را ناسزا بگوید و یا بجنگش درآید باید بگوید: من روزه دارم، من روزه دارم». و نیز میگوید: «هر کس زور گفتن و عمل بزور را رها نکند، خدا احتیاج ندارد که او از خوردن و آشامیدن دست بردارد».
و زکات هم که بعلاوه پاکیزگی روحی یک رشته اعمال محسوسی است که انجام میگیرد، با یکی از دو عنصر خاکی و یا روحی بتنهائی صحیح نیست، تنها با نیت پاک انجام پذیر نیست، مگر اینکه با یک عمل جسمی محسوسی توأم باشد، از قبیل انفاق مال و نیکی بفقرا که بصورت نقد و عین از ما یملک انسان پرداخت میشود، و نیز تنها با انفاق صحیح نیست، مگر اینکه توأم با طهارت نفس باشد از داخل، و توأم با بذل مال باشد، با طیب نفس و رضایت خاطر، قرآنکریم به پیامبر فرمان میدهد: ﴿خُذۡ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡ صَدَقَةٗ تُطَهِّرُهُمۡ وَتُزَكِّيهِم بِهَا﴾[التوبة: ۱۰۳] «بگیر از اموالشان صدقه ای را که آنان را با این عمل پاک و پاکیزه میگردانی»، و باز خطاب بمردم میگوید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِكُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ كَٱلَّذِي يُنفِقُ مَالَهُۥ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾[البقرة: ۲۶۴] «ای مردمی که بخدا ایمان آورده اید! صدقههای خود را با منت گذاردن و آزار دادن باطل نکنید، مانند کسی که مالش را برای نشان دادن بمردم انفاق میکند و بخدا و روز جزا ایمان نمیآورد».
و باز میگوید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَيِّبَٰتِ مَا كَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ وَلَا تَيَمَّمُواْ ٱلۡخَبِيثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِيهِ﴾[البقرة: ۲۶۷] «اى کسانى که ایمان آوردهاید! از قسمتهاى پاکیزه اموالى که به دست آوردهاید، و از آنچه از زمین براى شما خارج ساختهایم (از منابع و معادن و درختان و گیاهان)، انفاق کنید! و براى انفاق، به سراغ قسمتهاى ناپاک نروید در حالى که خود شما، (به هنگام پذیرش اموال،) حاضر نیستید آنها را بپذیرید مگر از روى اغماض و کراهت!».
و همچنین حج یک رشته اعمال جسمانی و حرکات روحانی است که با یکی از دو عنصر خاکی و یا روحی بتنهائی صحیح نیست، بدون حرکت جسمی مانند توجه بکعبه و آماده کردن مقدمات سفر، و پوشیدن لباس مخصوص و مانند آنها و نیز صحیح نیست، مگر اینکه روح با تقوی و پاکیزگی و فروتنی پیمان ببندد، و با خود لازم بداند که با پاکی و نورانیت اقدام بکار بکند.
قرآنکریم میگوید: ﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞۚ فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِي ٱلۡحَجِّ﴾[البقرة: ۱۹۷] «حج چندماه معین است، پس هر کس در آنها حج بگذارد باید بداند که ناسزا و فسق و فجور و جنگ و ستیز در حج سخت ممنوع است، (و با روح حج و حج گذار سازگار نیست)».
و بدین ترتیب عمل و عبادت باهم مربوط و مخلوط است، مانند جسم و روح در هستی انسان، و اصول مادی و اصول معنوی باهم مربوط و مخلوطند، تولیدات مادی و نظامهای اقتصادی از اصول معنوی که بر آنها حکومت میکند جدا نیست، پیامر اسلام میفرماید: خدا خیلی دوست دارد وقتیکه یکی از شما کاری را انجام میدهید استوار و محکم انجام بدهید، و مال هم باید مطابق قانون فطرت میان مردم عادلانه تقسیم گردد تا بوقل قرآنکریم: ﴿كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡ﴾[الحشر: ۷] «وسیلۀ بازی میان اغنیا و ثروتمندان نگردد».
و اخلاق هم یک عنصری است مربوط بتمام عملیات اقتصادی از قبیل خرید و فروش و مالکیت و تولید محصول، پیامبر گرامی میفرماید: خدا آن مرد خوش صورت و خوش سیرت را بیامرزد که در وقت مناسب بخرد و در وقت مناسب بفروشد، و در وقت اقتضا معامله بکند.
و ربا هم در اسلام بشدت قدغن شده، بخاطر اینکه در لابلای خود ظلم اقتصادی و اجتماعی را بهرسو میکشد و حرمت ربا با غضب خدا ارتباط ناگسستنی دارد، بلکه با جنگ با خدا و پیامبرش ارتباط مستقیم دارد، این ندای قرآنکریم است که در این باره بگوش میرسد:
﴿ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ ٱلَّذِي يَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّيۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ ٢٧٥ يَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَيُرۡبِي ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ ٢٧٦ إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٢٧٧ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ٢٧٨ فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَكُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِكُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ ٢٧٩ وَإِن كَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَيۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٢٨٠﴾[البقرة: ۲۷۵- ۲۸۰] «کسانى که ربا مىخورند [از قبر] بر نمىخیزند مگر مانند کسى که شیطان او را به آسیبى آشفته حال کرده باشد. این از آن است که گفتند: بیع مانند رباست، حال آنکه خدا بیع را حلال کرده و ربا را حرام شمرده است، پس هر آن کس که از [جانب] پروردگارش پندى به او رسید، آن گاه [از کار خویش] باز آمد، آنچه گذشت، او راست و کارش واگذار به خداوند است و هر آن کس که [به ربا] باز گردد، اینان دوزخىاند. آنان در آن جاودانهاند * خداوند [بهره] ربا را نابود مىسازد و [برکت] صدقات را رشد مىدهد و خداوند هیچ ناسپاس گناهکار را دوست نمىدارد * آنانکه ایمان آوردند و نیکو عمل کردند نماز را پاینده داشتند و زکات را پرداختند، اجر و پاداش شان نزد خدا (محفوظ) است، نه خوفی برای آنان هست و نه محزون و غمین خواهند بود * ای مردم با ایمان! از خدا بترسید و دست از رباخواری بردارید، تاکنون خوردید و بعد از این نخورید اگر مؤمنید * و اگر دست (از این عادت زشت) بر نمیدارید، پس با خدا و رسول خدا اعلان جنگ بدهید، (یعنی: رباخواری اعلان جنگ با خدا و پیامبر است)، و اگر توبه کنید (و باز آئید)، شما فقط سرمایۀ اولی خود را مالکید، نه ظلم میکنید و نه مظلوم میگردید * «و اگر (بدهکار،) قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا هنگام توانایى، مهلت دهید! (و در صورتى که براستى قدرت پرداخت را ندارد،) براى خدا به او ببخشید بهتر است اگر (منافع این کار را) بدانید!».
و احتکار با زبان اسلام نفرین شده است، پیامبر اسلام جمیگوید: «هر کس که احتکار کند خطاکار است».
و با این ترتیب معاملات اقتصادی با اصول اخلاقی و معنوی مربوط و هم آهنگ میگردد، آنچنانکه در داخل نفس و در واقع زندگی هم آهنگ و مربوطند.
و بهمین ترتیب، دنیا با آخرت و زمین با آسمان ارتباط برقرار میسازند، آخر دنیا که فقط مملکت جسم و آخرت که فقط کشور روح نیست، بلکه هردو در آن واحد کشور روح و جسمند، و این زندگی یک مسافرتی بیش نیست، این سرش دنیا است و آن سرش آخرت، بدون اینکه فاصله ای در کار باشد، و انسان هم این سفر را از اول تا آخر میپیماند، بعنوان اینکه انسان است و مسافر راه و برنامۀ اسلام در این باره بسیار روشن است، زیرا راهنمائیهای قرآنکریم که در روی زمین برای همۀ مردم آمده، و دیدگاههای قیامت که از حوادث روزحساب و کتاب حکایت دارد، هردو بشدت میان دنیا و آخرت را باهم مربوط میسازند، آنچنانکه در دل انسان بنشیند که هر دو یک چیزند و متصل و تفکیک ناپذیر، و هیچ انفصالی در کار نیست، در هر عملی از اعمال دنیا بانسان گفته میشود که از خدا و روزجزا بترس، و هر عملی که در روی همین زمین انجام میگیرد آخرت را بآدمی تذکر میدهد، باین ترتیب که قرآنکریم میفرماید: ﴿وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖ﴾[الحشر: ۱۸] «باید هر کسی نظر کند در کارش که چه برای فردایش فرستاده است»، باز هم میگوید: ﴿فَكَيۡفَ إِذَا جَمَعۡنَٰهُمۡ لِيَوۡمٖ لَّا رَيۡبَ فِيهِ وَوُفِّيَتۡ كُلُّ نَفۡسٖ مَّا كَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا يُظۡلَمُونَ ٢٥﴾[آل عمران: ۲۵] «پس چگونه باشد [حالشان] آن گاه که آنان را در روزى که شکى در آن نیست فراهم آوریم. و به هر کسى [سزاى] دستاوردش به تمام و کمال داده شود و آنان ستم نبینند؟!».
بازهم میفرماید: ﴿يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ﴾[آل عمران: ۱۱۴] «ایمان بخدا و روز جزا میآورند، به معروف امر میکنند و از منکر نهی». ﴿وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا ٤٩﴾[الکهف: ۴۹] «و هر عملى را انجام دادهاند، حاضر مىیابند، و پروردگارت به هیچ کس ستم نخواهدکرد»، و سخت دوست دارد که ای کاش! میان او و عمل بدش مسافتی بود دور بیپایان.
قرآنکریم میگوید: ﴿سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾[آل عمران: ۱۸۰] «بزودی با هرآنچه که بخل ورزیدهاند طوق بگردن خواهند شد». ﴿قُل لِّعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ سِرّٗا وَعَلَانِيَةٗ مِّن قَبۡلِ أَن يَأۡتِيَ يَوۡمٞ لَّا بَيۡعٞ فِيهِ وَلَا خِلَٰلٌ ٣١﴾[ابراهیم:۳۱] «و انفاق کنند از چیزهائیکه روزیشان کردیم، قبل از آنکه برسد آن روزیکه نه تجارتی در آن هست و نه دوستی».
بازهم میگوید: ﴿كُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ وَإِنَّمَا تُوَفَّوۡنَ أُجُورَكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾[آل عمران: ۱۸۵] «هر کسی طعم تلخ مرگ را خواهد چشید و فقط پاداش تان را روز قیامت خواهید دید». و باز فرمان دیگر: ﴿هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾[الأعراف: ۳۲] «بگو: آن بهشت مخصوص کسانی است که در زندگی دنیا ایمان آوردند و روز قیامت را بدون شک و تردید پذیرفتند». ، باز هم میفرماید: ﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗاۚ فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ ٣٠﴾[الروم:۳۰] «پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده دگرگونى در آفرینش الهى نیست، این است آیین استوار، ولى اکثر مردم نمىدانند!».
پس بنابراین، وقتیکه انسان این برنامه را پیاده کند او کاملاً با فطرت سالم حرکت کرده است، همان فطرتی که خدایش آفریده، ﴿فِطۡرَتَ ٱللَّهِ ٱلَّتِي فَطَرَ ٱلنَّاسَ عَلَيۡهَاۚ لَا تَبۡدِيلَ لِخَلۡقِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ﴾[الروم: ۳۰] «این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار». و این عمل مانند یک معجزۀ درخشان مطابق با هستی انسان است که در میان تمام خلق خدا بینظیر است، و خدا این آئین بینظیر را که فرستاده در خوراندام اوست، و همه دقایق و تفصیلاتش محفوظ و مضبوط است، و در همه حال و همه وقت در زندگی بشریت دارای نشاطهای انسانی است که از هستی انسان سرچشمه میگیرد.