اسلام و نابسامانیهای روشنفکران - جلد سوم

بیم و امید

بیم و امید

بیم و امید دو خط روبروی هم هستند از خطوط نفس انسانی که در آن پیدا می‌شوند، در جوار هم؛ و در مسیر هم و دارای دو خط سیر، نفس خودبخود بحال طبیعی هم بیم دارد و هم امید، چرا؟ چون در فطرتش اینگونه ترکیب شده، کودک که متولد می‌شود این دو استعداد هم جوار در نهادش هست، از تاریکی میترسد، از تنهائی میترسد، از افتادن میترسد، از تصادم میترسد، و از مناظر ناآشنا میترسد، از اشخاصیکه هنوز الفت نگرفته میترسد.

امید دارد که در آغوش مادر هنگام شیرخوردن آرامش و استراحت و آسایش بدست آورد، و بعد از آن امیدوار است که در دامان مادر و در آغوش پدر و روی دست کسانیکه احساس آرامش می‌کند پرورش یابد، این طفل روزبروز بزرگ می‌شود، و این دو خط متقابل نیز با او در جوار هم نمو می‌کنند و بتدریج انواع بیم‌ها و امیدها رو بافزایش می‌رود، اما این دو خط هنوز همانند بودند، در جوار هم و در مقابل هم، دائم برای کودک مشاعر و پیشرفت‌های زندگی را تعیین می‌کنند، از مرگ میترسد، از فقر، از ناتوانی، از محرمیت، از ذلت، از رنج حسی و معنوی، و از مجهولات میترسد، همۀ این‌ها اسباب ترس و همۀ این‌ها نغمه‌های گوناگون است که از این یک تار سر میزند، تاریکه مانند خط هم جوارش چنان در نظر می‌آید که قوی‌ترین و وسیع‌ترین تارها است و از سر تا پا آدمی را فرا گرفته است، و او دائم همینطور آرامش و استراحت و آسایش را امید دارد، همانطوریکه در کودکی امید داشت، اما در اینجا در سطح بالاتر و وسیع تری اینجا امید موفقیت است، امید نیرومندی است، امید جاه و مقام و نعمت و ثروت است، و امید هزاران آرزوهای دیگر بی‌حد و حساب، هر وقت آرزوئی برآورده شود آرزوی دیگری را امیدوار است.

بیم و امید با این همه قوت، با این همه پیچیدگی، و با این همه آمیختگی که با هستی بشری دارند و در اعماق آن فرو رفته‌اند، در واقع پیشرفت زندگی را راهنمائی کرده و هدف‌ها و سلوک و مشاعر و افکار انسان را میزان می‌کنند، زیرا باندازه‌ایکه میترسد و باندازه ای نوع ترس و باندازه و نوع امیدش برای خود راه و رسم زندگی را انتخاب می‌کند، و روش و رفتارش را با بیم و امیدش هم آنگ می‌سازد.

این دو خط تا آنجا که من می‌بینم وسیع‌ترین و عمیق‌ترین خطوط متقابل در نفس بشریت هستند، از دو خط (حب و کره) دوستی و دشمنی که فروید بینش خود را روی آن‌ها متمرکز ساخته نیرومندتر و ریشه دارترند، زیرا کودک پیش از آنکه دوستی و دشمنی را درک کند، و حال آنکه هردو درکهائی هستند که از داخل نفس بخارج متوجهند، بسوی دیگران و بسوی عالم بیرون متوجهند، بطور فطری در دل احساس ترس می‌کند و نیز بطور فطری احساس امنیت و آرامش می‌کند، در آغوش دایه و در آغوش مادر و در آغوش هر کسی که از او محبت میبیند، و این یک امر بسیار منطقی است، زیرا در اول کار ذات کودک همۀ عالم اوست، همۀ دنیای اوست، و ترس بر آن و جستجوی امنیت و آرامش برای آن نخستین درک منطقی است با هستی که مرکز ذات اوست، پستان مادر یا دایه و آغوش آن‌ها بالاترین امید کودک است در عالم کوچک خود، در عالمیکه هنوز جز آن جائی را ندیده است، و این قبل از آنست که مادر را بشناسد و یا بداند که پستان چیست؟ و قبل از آنست که نسبت بمادر احساس دوستی بکند، و دورشدن از پستان و یا از آغوش مادر بزرگترین ترس اوست، قبل از آنکه چیزی از دشمنی احساس کند، بلکه دشمنی و دوستی در نفس کودک پس از پیدایش بیم و امید میآیند و بتدریج عالم دیگر را تماشا می‌کند، و در نتیجه یک رشته روابط نفسانی نسبت بچیزهائیکه در اطرافش هستند بوجود میآورد، و این روابط در درجه اول از راه روابط جسمانی عبور می‌کنند، از راه پستان و یا آغوش مادر میگذرند. سپس از آن‌ها بی‌نیاز می‌گردند، و سرانجام آنطور که اوضاع و احوال ایجاب کند بکار می‌پردازند، پستان را رها می‌کنند یا نمی‌کنند بستگی بوضع موجود دارد.

و از اینجا است که خطوط بیم و امید عمیق‌ترین و ممتازترین خطوط است، بدلیل اینکه اولین خطوطی هستند که در هستی انسان آشکار می‌گردند، و نزدیک‌ترین خطوطی هستند بذات انسان.

قطع نظر از اصل رابطه‌ایکه میان حقیقت جسم و روح و دو خط بیم و امید موجود است، و قطع نظر از اندازه‌ای پیدایش حقیقت دوم از حقیقت اول، و آن همان مسئله ایست که ما از کیفیت آن بیقین خبر نداریم، این دو خط چنانکه دیدیم باهم عمل می‌کنند و مربوط و متصل بهم پیش می‌روند، همان ارتباطی که میان جسم و روح برقرار است، میان این دو خط نیز برقرار است.

در یک میدان و در یک موضوع باهم بکار می‌پردازند و میدان این عمل هم در اول کار پستان و آغوش مادر است، یا بعبارت دیگر: آن یک عمل جسمی است که با تغذیه ارتباط ناگسستنی دارد، و در شعاع این حقیقت یک رشته خطاهائی در نظریات فروید برای ما روشن می‌گردد، بهتر است قبل از آنکه در این راه قدم برداریم آن‌ها را بررسی کنیم.

خطای اول: ما پیش از این تذکر دادیم که نخستین دو خط بشریت قبل از خط دوستی و دشمنی خط بیم و امید است، و بهمین دلیل نباید نفس بشریت با آن تفسیر شود، اما از ناحیۀ بیم و امید تفسیر شود، و بعلاوه در واقع یک خطای نابخشودنی است که نفس انسانی با هر یک از این دو خط تفسیر شود، و سایر خطوط بحساب نیاید و بی‌اثر گذاشته شود، و ما قبل از این بیان کردیم که نفس انسانی با مجموع این‌ها عمل می‌کند بدون فرق، و گفتیم که هر تفسیریکه با یک جزء منفصل و مستقل انجام بگیرد، تفسیریست خطا و دور از مقام انسانیت، و وقتیکه ما با یکی از این‌ها بتجزیه و تحلیل نفس می‌پردازیم این بحکم اجبار است که بحث ایجاب می‌کند، منظور ما این نیست که این نفس همه جا در حقیقت اینطور است و الا همه این خطوط اجزاء این هستی بی‌نظیر است، اما علی رغم اینکه بعضی از آن‌ها روشن تر و ممتازترند هیچ یک بتنهائی کار نمی‌کند، بلکه همه باهم در یک حال و یک زمان بطور دسته جمعی دست بدست هم می‌دهند و کار می‌کنند، نه اینکه فقط دو خط باهم باشند و سایر خطوط منتظر بمانند، بلکه همۀ دو خط‌ها در آن واحد و در تمامی حالات با آشکارشدن بعضی و پنهان شدن بعضی دگر بطور موقت باتفاق هم پیش میتازند، اما هیچ امتیازی یکی بر دیگری ندارد، و کوچکترین استقلالی در کار نیست.

خطای دوم این است که خطوط متقابل ممکن است باهم بکار بپردازند، همان وقت در دایرۀ شعور و خودآگاهی و یا در دایرۀ ناخودآگاهی قرار بگیرند، بدون اینکه ظهور یکی ایجاب کند که دیگری سرکوب گردد و در عالم ناخودآگاه مدفون بماند، و نیز همان طوریکه که دیدیم بیم‌ها و آرزوهای کودک شیرخوار همه در اطراف پستان و آغوش و آرامش و آسایش دور میزند، او در آن حال که خود را به پستان می‌چسپاند از یک طرف امید دارد که سیرش کند، و از طرفی هم میترسد که از دهانش بیرون آید، بدون اینکه تعارضی میان این بیم و امید بوجود آید، و سرانجام وقتیکه اطمینان یافت که پستان در میان لبهای او قرار گرفت و با مکیدن شیرۀ آن راحت جانی بدست آمد، موقتاً ترس از دست رفتن آن را فراموش می‌کند، اما لازم نیست که این ترس برای همیشه سرکوب شود.

بنابراین، این ترس همیشه با این امید در دایرۀ شعور و در عالم خودآگاه موجود است، اگرچه فراموش هم بشود.

پس عشق به پستان و ترس از دست رفتن آن وقتیکه کودک بزرگ می‌شود گاهی باهم تنزل می‌کنند، و در عالم ناخودآگاهی قرار می‌گیرند، و نسبت بعالم خودآگاهی و ناخودآگاهی در یک درجه میمانند، و ما بزودی هنگامیکه از دو خط متقابل دوستی و دشمنی بحث می‌کنیم، خواهیم گفت که این دو خط نیز در این دو عالم عیناً مانند دو خط بیم و امیدند بدون فرق.

خطای سوم اینکه نخستین دو خطی که در نفس بشریت ظاهر می‌شوند و بکار می‌پردازند، آن عبارت است از: بیم و امید هیچگونه رابطه ای با آن افسانۀ جنسی که فروید بافته و زیربنای همۀ اوهامش قرار داده ندارند، همان افسانه‌ایکه او با زحمت فراوان همۀ هستی و همۀ زندگی انسان را با آن تفسیر کرد، زیرا آن‌ها در درجه اول بعمل بیولوژی نخستین که عبارت است از: حفظ ذات از راه غذا مربوطند، و آن هم در هیچ حالی ممکن نیست موضوع جنسی باشد، مادام کودک شیرخوار پسر یا دختر با همان صورت کودکی و با همین تفصیلات قرار بگیرد.

و وقتیکه فروید با کمال ناجوانمردی می‌گوید که احساس بیولوژی پیش کودک شیرخوار هماناً احساس جنسی است، و هرگونه لذت جسمانی از خوردن و آشامیدن و دفع فضولات بدن یک لذت جنسی است، فقط وزر و بال این ناجوانمردی بگردن خود فروید است، زیرا او برای اثبات این مطلب هیچگونه دلیلی ندارند، و حیوان که در نظر داروین پدر انسان است، تاکنون کسی نگفته که غذای خود را بعنوان لذت غریزۀ جنسی میخورد.

بنابراین، چرا باید انسان باین لعنت گرفتار شود؟! و از روز تولد تا روز مرگ از هر طرف هیکلش را گنداب غریزۀ جنسی فرا گیرد. بلی، تا اکنون که این خطاهای نابخشودنی را از نظریه فروید بیرون آوردیم، بر می‌گردیم در راه خود قدم بر میداریم، و از دو خط بیم و امید سخن می‌گوئیم.

کودک انسان خیلی بحیوان شبیه است بدون شک، زیرا او در ابتدای کار در میدان خود در میدان جسمش زندگی می‌کند، اما بسرعت و شتاب از این حال بیرون می‌آید و در حال درک و شعور قرار میگیرد، بخلاف حیوان. زیرا در نهاد انسان این استعداد نهفته است که نمو کند، و لکن این شباهت بآن مبنا نیست که او در همۀ حالات کودکی جسم محض باشد، مانند حیوان.

اما بطور یقین باین معنا است که جانب خودآگاه از او همان جانبی که از یک دم روحانی در یک مشت خاک ناشی شده، از اول در نهادش نهفته و بنشاط نپرداخته بوده، و هنوز پای بعالم عیان نگذاشته بوده است، و لکن در روزهای اول تولد کودک نمی‌تواند ببیند.

از اینجا است که دو خط بیم و امید در درجه اول در میدان حس عمل می‌کنند، و سپس آرام آرام در سطح همۀ هستی کامل بکار می‌پردازند، همان هستی کاملیکه جانب حسی و معنوی را در حالیکه ممزوجند و درهم آمیخته دربر میگیرد، و بطور یکنواخت شامل بهردو جانب است.

پس بنابراین، کودک چنانکه گفتیم در روزهای اول فقط در شعاع پستان و آغوش بیم و امید دارد، یعنی: تنها در شعاع محسوس و در منطقۀ نزدیک و کوچک فقط، اما بعد از زمانی که شعور در هستی او کارگر باشد کم کم از تاریکی میترسد، از تنهائی میترسد، از دیدن سیمای دیگران میترسد، و حال آنکه آن‌ها چیزهائی بودند که در اول کار از آن‌ها نمی‌ترسید، برای اینکه از وجود آن‌ها آگاهی نداشت، و وقتیکه این‌ها یک رشته امور جسمی باشند وسیع تر و گسترده تر از پستان و آغوش، پس او بعد از گذشت زمانی در میدان معنوی نیز بیم و امید آغاز خواهد کرد، اگرچه این منطقه بمنطقۀ حسی هم نزدیک باشد.

پس او وقتیکه از افتادن و یا از بالارفتن از بلندی میترسد این ترس یک امر حسی محض نیست، بلکه با یک نوع تصور مسافت‌ها و ابعاد و آثاری که حکایت از سقوط می‌کند همراه است، و حال آنکه ترس از تاریکی و یا تنهائی در مرحله سابق یک امر غریزی بود و از تصور ناشی نبود، (و این ترس او طبعاً از ترسیکه اطفال بزرگتر از او از ظلمت و تنهائی دارند فرق دارد، و همچنین از ترسیکه خیال در آن بکار می‌پردازد، و برای کودک هزاران وسیله ترسناک و حالات وحشتناک آماده می‌سازد که از هر طرف ترس را در دلش فرو میریزد فرق دارد).

و وقتیکه یک درجه بالاتر رفت بیم و امیدش نیز بالاتر می‌رود، و بعلاوه که در محسوسات کار می‌کند در شعاع معنویات قرار میگیرد در نتیجه میترسد، وقتیکه خطا می‌کند که مردم از خاطاهای او ایراد بگیرند، و امیداوار می‌شود که توفیق بیابد و کار نیک انجام بدهد و مردم از کار او بنیکی یاد کنند، میترسد از اینکه از رضایت پدر و مادر محروم شود، وقتیکه بگفته آنان عمل نکند و امیدوار می‌شود از خوشنودی آنان وقتیکه گفتۀ آن‌ها را بکار بندد و رضایتشان را فراهم آورد.

و اینجاست که واردشدن در عالم اصول عالی انسانی آغاز می‌گردد، اینجا است که دیگر بمرحلۀ حساس آغاز رشد رسیده، زیرا دیگر هیچ عملی هراندازه هم کوچک باشد در احساس او مستقل و قائم بذات محسوب نمی‌شود، بلکه دیگر با هر یک از اعمالش یک اصل از اصول انسانیت همراه است، اصلی است در یک شعاعی آغاز کار می‌کند که نزدیک بشعاع حیوانست، بشیوۀ فعل مشروط انعکاس پذیر آغاز فعالیت می‌کند، بشیوۀ بی‌ارادگی عمل می‌کند، دو دل است که این کار را انجام بدهد و یا ندهد، مانند اینکه سگی را معتاد کنند بصدای زنگی، باین ترتیب: هر وقت غذائی بخواهند بدهند، اول آن زنگ را بصدا در آورند، و بعد غذایش بدهند که در نتیجه صدای زنگ و طعام در دستگاه عصبی آن حیوان ملازم هم باشند.

بنابراین، هر وقت که صدای زنگ بگوشش می‌رسد یاد غذا می‌کند و آب دهانش براه میافتد، اگرچه غذائی هم در کار نباشد، و لکن این مرحله بسرعت بدایرۀ هوشیاری انتقال مییابد و در دایرۀ آگاهی قرار میگیرد، و آرام آرام کودک بفکر می‌پردازد و یاد میگیرد که هر وقت کار بد انجام بدهد پاداش بد، و هر وقت کار نیک انجام بدهد پاداش نیک خواهد دید.

این قدم اولاً در شعاع منطقۀ حسی آغاز می‌شود، زیرا آن لذت و الم که اولاً کودک با آن‌ها برخورد می‌کند و آن‌ها که در نفس او باعث پیدایش (اصول انسانی) می‌گردند، هردو لذت و الم حسی هستند، و لکن بعد از اندک زمانی کودک از این حال بیرون می‌آید و قدم فراتر میگذارد، و این لذت و الم بر می‌گردند، هردو لذت و الم معنوی می‌شوند، مانند لبخند مادر و تحسین او و یا اخم مادر و تأدیب او که هردو مرحله برای ایجاد و تقویت اصول معنوی در دل کودک کفایت می‌کنند.

سپس مرتب نفس و روان کودک نمو می‌کند و گسترش مییابد تا آنجا که بیم و امید همۀ عالم او را فرا می‌گیرند و با تمام حسیات و معنویاتش، با همۀ اعمال و مشاعرش، با تمام افکار و مبادیش، و با همۀ لحظه‌ها که در زندگی از آن‌ها میگذرد در هم آمیزند.

و ما بزودی اندکی مفصل تر از سایر خطوط متقابل در نفس بشریت سخن خواهیم گفت، اما در اینجا نباید از یک بررسی اساسی چشم بپوشیم، زیرا وقتیکه دو خط بیم و امید را بررسی می‌کردیم، دیدیم که بررسی ما فقط در این دو خط تنها نیست، بلکه با آن‌ها بطور آشکار و یا بطور ضمنی با خطوط زوج دیگری نیز برخورد کردیم، بدون اینکه قصد داشته باشیم.

در این خط سیر بطور آشکار وقتیکه مراحل نمو را در خطوط بیم و امید بررسی می‌کردیم با دو خط حسیات و معنویات برخوردیم، و نیز با خطوط واقع و خیال و با خطوط ایمان بمحسوس و ایمان بعالم غیب برخوردیم، و ما بزودی بر می‌گردیم این خطوط را بتفصیل شرح میدهیم تا فرق آن‌ها را بدقت بیان کنیم، و همچنین در این رهگذر بخطوط دوستی و دشمنی (حب و کره) برخوردیم، اگرچه آشکارا باین خط اشاره نکردیم، زیرا این دو خط سخت با خطوط بیم و امید بستگی دارند، بخاطر اینکه هر آن چیزی و هر آن شخصی را که انسان بدو امید دارد، خودبخود دوست هم دارد، و از هرچیزی و هر شخصی که از آن میترسد، خودبخود دشمنش هم دارد، تقریباً.

(اگرچه در اینجا در میان این خطوط فرقهائی هست که آن‌ها را از یکدیگر ممتاز می‌گرداند، و بزودی در آینده نزدیک بیان خواهیم کرد) کما اینکه همۀ آن خطوطیکه ما در اول این بخش ذکر کردیم، مانند فردیت و اجتماعیت، مثبت و منفی، و امثال آن‌ها، بعضی از آن‌ها در بعضی دیگر درهم آمیخته‌اند، و در دل یکدیگر قرار گرفته‌اند، وقتیکه در بارۀ یکی سخن گفته شود در ضمن آن خودبخود در بارۀ دیگری هم گفته می‌شود، بطوریکه علی رغم امتیازی که دارند جداکردن آن‌ها از یکدیگر ممکن نیست، چنانکه جداکردن عضوی از سایر اعضاء بدن علی رغم امتیاز و خصوصیات موجود ممکن نیست، بعلت اینکه همۀ اعضاء باهم مربوطند، و همه باهم جمع گشته‌اند تا یک جسم انسانی را تشکیل داده‌اند، چو عضوی بدرد آورد روزگار دیگر عضوها هم همه بی‌قرار می‌گردد، و این دلیل دیگر است که بآن گفتۀ سابق خود اضافه می‌کنیم، در سابق گفتیم که هستی روانی انسان غلی رغم اینکه دارای طبیعت دوگونه است و از دو چیز ترکیب یافته، (از خاک تیره و از روح الهی) یک چیز است، یک موجود تفکیک ناپذیر است، و علی رغم اینکه این ترکیب دارای شعبات و جوانب و دارای گسترش است، بازهم سرانجام یک موجودی را نشان می‌دهد که تجربه بردار نیست، دست به ترکیبش نمی‌توان زد.