اسلام و نابسامانیهای روشنفکران - جلد سوم

مسئولیت و آزادی از مسئولیت

مسئولیت و آزادی از مسئولیت

در این موجود بشری دو خط متناقض روبروی هم هستند که انسان در اول کار تعجب می‌کند که چگونه آن‌ها با این تناقض در جوار هم در نفس پیدا می‌شوند؟ و حقیقت امر این است که دوگونگی یک شیوۀ عمومی هستی بشریت است، همان شیوۀ عمومی که در اصل از دوگونگی طبیعت انسان ناشی می‌شود، یعنی: از آمیزش مشتی خاک و دمی از شراره روح الهی، و بهمین حساب دیگر برای این تعجب علتی نمیاند که چرا انسان در سرشت خود این همه دارای تناقضات آشکار است؟!

در انسان عشق بانجام وظیفه هست، باین معنا: در نهادش عشقی هست که خود را مقید و ملزم بداند بکارهائی و اجرا بکند، و اگر روزی خود را از هرگونه تعهدی آزاد ببیند هیچ کاری نباشد که انجام بدهد، بازهم برای خود برنامه‌های معینی فرض می‌کند و خود را در اجرای آن‌ها مقید می‌سازد تا از این راه آن عشقی را که در طبیعت او هست خوشنود و راضی نگهدارد، و از اینجا است که می‌بینیم هرج و مرج و خودسری مطلق اصلاً در قاموس انسان وجود ندارد، و ممکن هم نیست وجود داشته باشد، بدلیل اینکه آن جزئی از سرشت انسان نیست، و با ریشه داربودن این عشق در طبع بشری، بازهم در آن عشق دیگری هست که احساس می‌کند نباید مقید بچیزی باشد، نباید ملزم بانجام کاری باشد، و احساس می‌کند او کارهائی را که انجام می‌دهد، با ارادۀ خود انجام می‌دهد، خودش می‌خواهد نه اینکه از خارج مأموریت دارد، و فشار می‌دهد برای انجام آن.

هر دو خط در نهادش اصیلند، و هردو عمیق و ریشه دارند، و هردو مأموریت خود را در فطرت نفس و واقعیت زندگی بخوبی انجام می‌دهند.

هردو وظیفه خود را در زندگی بشریت بنحو شایسته انجام می‌دهند، هیچ چیزی را خدا در نهاد انسان عبث و بدون حکمت و هدف بوریعت ننهاده است، قرآنکریم با زبان رسا خطاب بانسان می‌گوید: ﴿مَّا تَرَىٰ فِي خَلۡقِ ٱلرَّحۡمَٰنِ مِن تَفَٰوُتٖ[الملک: ۳] «در خلقت و آفرینش خدا کوچکترین تفاوتی نمی‌بینی» و نیز از طرفی، انسان این ندا را می‌دهد: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا[آل عمران: ۱۹۱] «پاک خدایا! این عالم را بیهوده نیافریدی» و از جانب خداوند اعلام می‌دهد: ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَآءَ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا بَٰطِلٗا[ص: ۲۷] ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا لَٰعِبِينَ ٣٨[الدخان: ۳۸] «آسمان و زمین و هرچه در میان آن‌ها است بیهوده نیافریدیم، ما این‌ها را ببازی خلق نکردیم»، حکمتی، غرضی، هدفی در کار است.

و این قید و التزام (عشق بانجام وظیفه) است که زندگی بشریت را تنظیم می‌کند، زیرا بدیهی است که زندگی هیچ فردی تنظیم بردار نیست، مگر اینکه او خود را بنظامی مقید و ملزم بسازد و زندگی را اداره نماید، نظامی را باید انتخاب کند که همه کارش و همه رفتارش را دربر بگیرد، بیداریش با نظم باشد، خوابش تحت قانون باشد، غذاخوردنش نظمی داشته باشد، وقت کارش مشخص باشد، و وقت استراحتش نیز بی‌قاعده نباشد، نظامی باشد که شیوۀ انجام هر یک از این اعمال را دربر گیرد و ایجاد روابط منظم افراد خانواده و افراد اجتماع را دربر گیرد، مسئولیت و التزام برقرار ساختن این روابط را ایجاب کند.

و زندگی اجتماعی نیز پایدار نمی‌گردد، مگر اینکه آدمی خود را بنظام معینی پای بند بداند که روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و اخلاقی را دربر بگیرد، و چون در زندگی بشریت این‌ها یک رشته امور بدیهی است انسان ارزش و قدرت آن‌ها را احساس نمی‌کند.

اما وظیفه آدمی است (برای اینکه حقیقت آن‌ها را احساس کند) باید اول زندگی را بدون قید و التزام تصور کند، مثلاً: باید زندگی فردی را تصور کند که هیچ قانوی و نظامی در کارش نباشد. خوابش، بیداریش، خوراک و پوشاکش، مسکن و مأوایش، کار و روابطش با دیگران دارای مقرراتی نباشد، گاهی شب میخوابد و گاهی روز، گاهی سر کارش می‌رود و گاهی نمیورد، گاهی میخورد و گاهی خودداری می‌کند، گاهی برای خود مسکن اختیار می‌کند و گاهی سر به بیابان میزند، گاهی رفقایش را دوست دارد و گاهی بدون علت بر آن‌ها میتازد، گاهی خدا را میپرستد و گاهی نمی‌پرستد، گاهی او امر دولت را محترم میشمارد و گاهی بدون سبب آن‌ها را زیرپا میگذارد...

در این صورت قیافه ای زندگی نسبت باین فرد چگونه بود؟!

و همچنین باید انسان اجتماعی را تصور کند که نه دارای نظام است و نه دارای روابط منظم اجتماعی، گاهی نظامی را برای ازدواج تصویب می‌کند و گاهی همین نظام را بهم میزند، و مردم را در قضاء حوائج جنسی آزاد میگذارد که بدون قانون هر عملی را انجام بدهند، گاهی حکومتی تشکیل می‌دهد و گاهی درهم میکوبد، و روابط سیاسی را لغو می‌کند و هر انسانی را بدلخواه خود رها می‌سازد، گاهی روابط کار و اقتصاد تنظیم می‌کند، و گاهی مردم را بدون نظم و قانون رها می‌کند که خون یکدیگر را بخورند و برادرکشی را شیوۀ خود سازند.

در این حال سیمای زندگی نسبت باین اجتماع چگونه خواهد بود؟!

و واقعاً هم مقداری از این هرج و مرج هم اکنون در زندگی بعضی افراد و بعضی اجتماعات دیده می‌شود، اما این یک رشته حالات انحرافی است، (اندکی بعد از این در این باره سخن خواهیم داشت)، و لکن مسلم است، قابل هیچگونه بحث نیست، آن فرد و یا آن اجتماعی که در زندگی گرفتار چنین بلائی باشد حتماً محکوم بفنا است، و این هم بدیهی است که این محکومیت باندازه ای قدرت تخریب این هرج و مرج خواهد شد.

پس بنابراین، قید و التزام بانجام وظیفه مأموریت بسیار خطیری در تنظیم برنامه‌های زندگی انجام می‌دهد، و همچنین عشق بآزادی نیز در زندگی دارای چنین مأموریت هست، و این یک مأموریت نیست که انجام بگیرد و بگذرد، بلکه یک رشته مأموریتهائی هستند که مرتب و پشت سر هم باید انجام بگیرد و تا زندگی زندگی است، این مأموریتها نیز برقرار است.

در درجه اول هردو مأموریت خود را در این کار انجام می‌دهند که مانع شود، میان التزام بانجام وظیفه و آزادی ایده آلی خشک و خالی، همان آزادی که زندگی را بتدریج بجمود و بی‌حرکتی تبدیل می‌کند که تصرفات و اعمال و مشاعر انسان قدرت حیاتی و دلالت خود را از دست می‌دهد، و عاقبت بشر را بابزار مکانیکی خود کار تبدیل می‌کند، (چنانکه این تمدن مادی عصرحاضر این کار را کرد، وقتیکه جانب روحی را در انسان کشت، و آن همانست که عشق بآزادی و فرار از انجام وظیفه از آن پدید می‌آید).

و در درجه دوم این مأموریت را در پیش بردن و دگرگون ساختن زندگی انجام می‌دهند، زیرا التزام دائمی و در انتظار انجام وظیفه بودن همیشگی زندگی را در یک نقطه توقف می‌دهد و نمی‌گذارد پیش برود، چنانکه در عالم ماده و در عالم حیوان این طور است، و حال آنکه خدا از انسان چنین نخواسته، انسانیکه در روی زمین خلیفه اوست، انسانیکه مأموریت دارد روی زمین را آباد کند و زندگی را دائم بحرکت درآورد.

پس بناچار باید در مقابل التزام بانجام وظیفه عنصر دیگری هم باشد که از این توقف ویرانگر جلوگیری کند، و زندگی را بحرکت استمراری وادارد تا بتواند پیوسته در عالم تولیدات مادی بچیزهای تازه ای دست یابد، و در عالم فکر و روح فکر جدیدی و نیروی جدیدی بدست آورد، و پیوسته نیروئی را بر نیروی موجود اضافه کند و دائم در حال افزایش نگهدارد، و دائم پایگاه جدیدی در جنب پایگاه موجود بسازد، و زندگی و سرمایه زندگی را همیشه بگردش وادارد، و عالمی را سرشار از خیر و برکت و لذت و نشاط و منفعت بگرداند، و دنیا را بهشت برین سازد.

و بار سوم این مأموریت را در این زمین انجام می‌دهند که تطور بخشیدن بزندگی بآن جان می‌دهد و بسازندگی و تحرک وامیدارد، و هر لحظه از لحظه ای پیش زنده تر و سازنده تر و شکوفاتر می‌گردد، و این تحرک تضمین می‌کند که چراغ زندگی هرگز خاموش نگردد و تا ابد شکوفا و شکوفاتر بماند. پس بنابراین، باین نباید کفایت کرد که هر روز در زندگی انسان چیزی جدیدی پدید آید، بلکه باید این جدید با حفظ سمت دارای قدرت و حرکت و نشاط هم باشد تا در عالم هستی همیشه شکوفا و خرم بماند.

و بهمین ترتیب: این دو خط، خط التزام بانجام وظیفه و خط آزادی خواهی در داخل نفس آدمی و در واقعیت میدان زندگی بهم میرسند و اتصال مییابند، و باتفاق هم و با همکاری و همیاری یکدیگر این مأموریت مشترک را بانجام میرسانند، اگرچه در دید اول چنین بنظر می‌رسد که ضد یکدیگرند و دشمن هم.

عشق و علاقه بالتزام اول در نفس کودک پدید می‌آید، زیرا عالم کودک عالم ضرورت و احتیاج است، و احتیاج هم دائم او را ملزم باین معنا می‌کند، احتیاج بغذا، احتیاج به شیر مادر، احتیاج بیاری دیگران، و احتیاج بخواب و دفع فضولات بدن.

همه و همه ضرورتها و احتیاجاتی هستند که کودک بآنها ملزم است، و باین الزام عادت می‌کند، زیرا دستگاه عصبی طوری تشکیل یافته که هر عملی در آن اثر مخصوصی میگذارد، و با تراکم این آثار عادت بوجود می‌آید که دستگاه عصبی خود را در مقابل آن ملزم میداند، از انجام آن خوشحال و از تغییرش ناراحت می‌گردد، اما این قید و التزام بعمل دائم نمی‌تواند در عالم کودک فرمان روائی کند و مسلط گردد، زیرا تا کودک قدرت بحرکت پیدا می‌کند و آغاز حرکت می‌نماید، فوراً احساس می‌کند که عشق بآزادی نیز در نهادش بیدار گشته، دست‌ها را حرکت می‌دهد، پاها را بحرکت میآورد، و دوست دارد که هرچه زودتر از قید ناتوانیش آزاد گردد، از ناتوانی که نمی‌گذارد دستش بچیزی برسد، و پاهایش در اثر آن از راه رفتن و از حرکت دلخواهش باز می‌ماند.

بلی، در اینجا نیز ملاحظه می‌شود، همانطوریکه در سایر خطوط سابقاً دیدیم که هردو التزام بعمل و آزادی از آن در عالم حس آغاز بکار می‌کنند. سپس از این پل عبور می‌کنند و بعالم معنویت قدم میگذارند.

التزام بعمل در اول کار جسمانی است. سپس از آن عادت‌هائی متولد می‌شوند که دارای دو جنبه است، هم جسمانی و هم روحانی، و پس از آن در آخر خط بتدریج بعادت‌های روانی محض تبدیل می‌گردند، مانند عادت، صدق، امانت، شجاعت، و فداکاری، و یا عادت‌های خلاف آن‌ها، مانند دروغ، نادرستی، ترس، و خودستائی و خودپسندی، و آزادی هم اول از عضلات جسم آغاز می‌شود. سپس گسترش مییابد تا در آخر خط تبدیل بآزادی روحی و فکری می‌گردد که همۀ معنویات را دربر میگیرد.

و از اینجا است که این دو خط نیز با خطوط حسی و معنوی بهم میرسند، چنانکه بار دیگر هم با خطوط واقع و خیال بهم میرسند، در نتیجه خط التزام بانجام عمل با واقع برخورد می‌کند، و خط آزادی خواهی با خیال برخورد می‌کند. سپس همۀ خطوط بر می‌گردند درهم می‌پیچند، و در لابلای هم فرو می‌روند، و داخل در حوزه یکدیگر می‌شوند، سرانجام التزام بعمل و آزادی هردو در دنیای واقع داخل می‌گردند، از یک طرف آن را تنظیم می‌کنند، و از طرف دیگر وادار بزندگی و تطور و پیشرفت می‌کنند.

و همچنین هردو در عالم خیال داخل می‌شوند که سرانجام در این صورت خود خیال بحکم عادت خود را بیک رشته خیالهای معینی از یک جهت ملزم می‌سازد، و از جهت دیگر دل بآزادی می‌دهد و خود را از هرگونه قیدی آزاد میداند، چنانکه در کارهای هنرمندان این معنا بخوبی نمایان است، آنجا که صورتها با خیالها ملازم می‌گردند، و در نتیجه در کار هر هنرمندی تکرار می‌شوند، و از طرف دیگر خیالهای مخصوص دیگری میآورد که هرگز مانند خیالهای دیگران نیست، بدلیل اینکه از تقلید دیگران آزاد است، و این یک نوعی است از تداخل و درهم شدن و پیچیدن در هستی هر انسانی.