دین و فطرت
﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّا كُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِينَ ١٧٢﴾[الأعراف: ۱۷۲].
«و هنگامى که پروردگارت از پشتهاى بنى آدم، فرزندانشان را بر گرفت و آنان را بر خودشان گواه ساخت [و فرمود:] آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: چرا [هستى.] گواهى دادیم».
دین از صمیم فطرت است، زیرا در اصل فطرت این معنا نهفته است که بنحوی خدا را احساس کنی، و ای بسا! ممکن است که دایم بعقیده ای صحیح توفیق نیابی، ممکن است در این راه خرافات فراوان و افسانههای زیادی درهم آمیزی، گاهی حقیقت الهی بانحراف تصور شود، بلکه گاهی با انکار و الحاد و اصرار در کفر تصور میگردد، با این حال بازهم در صمیم فطرت دائم ادراکی بوجود خالقی برای این عالم بزرگ وجود دارد، خالقی که باید بسیار قوی و شکست ناپذیر باشد که باین هستی بیپایان نیرو بدهد، و این عالم بیپایان فطرتاً خداشناس و خداپرست است، و تفسیر (علمی) برای یکی از مظاهر این خداپرستی این است که میگویند: این جهان با عظمت مطیع قوانینی است که خدا برای پیدایش و حرکت و ابتدا و انتهایش تصویب کرده است، و هرگز روی یکی از قوانین حرکت نمیکند که قوانین دیگر را مهمل بگذارد، و هیچگاه برخلاف همۀ آنها توجه ندارد که تابع هیچ قانونی نباشد، اتم در اصل تشکیل خود از ماده و انرژی با آن ترتیب خاص و با آن شکل معین و با آنچه را که داراست و در لابلای خود حمل میکند، از قبیل حرکت و نظام و جاذبیت غیر از اتم چیز دیگری نیست، همان اتم است و نمیتواند هم غیر از این باشد، و هرگز نمیتواند از چیزهای دیگر غیر از آنکه هم اکنون بوجود آمده تشکیل یابد، و هرگز نمیتواند نظام خود را عوض کند که خدایش روی آن قرارش داده، و این اتم باین ترتیب خدا را (پرستش) میکند.
و این جهان در تکوین خود از این اتمها از ماده و انرژی با این ترتیب خاص و با این شکل معین و با هرآنچه در هستی آن بکار رفته، از قبیل حرکت و جاذبیت و نظام و با هرآنچه در لابلای اجرام آنست، از قبیل ابعاد و نسبتها و مسافتها همین جهان است و بس، و هرگز نمیتواند غیر از این باشد، هرگز نمیتواند گوشه ای از نظام خود را تغییر بدهد که در نتیجه بعضی قسمت هایش دور باشد، و بعضی نزدیک یا بعضی قسمت هایش پراکنده و بعضی دیگر دور هم جمع گردد، هیچ حرکتی نمیتواند بکند، مگر بهمین ترتیب که خدایش آفریده، و روی همان نظام فطری قرار داده است.
آری، این جهان پهناور با این ترتیب خدا را (عبادت) میکند، و این زمین در تکوین خود از مجموع این عناصریکه آن را دربر گرفته، براساس نظام ویژه و خاص، و براساس هرآنچه در دل خود حمل میکند، از قبیل نیروی الکتریکی و مغناطیسی که جای آن را در میان این منظومه شمسی تعیین میکند و طریق حرکت و گردش آن را کنترل مینماید، و براساس هرآنچه که این زمین دارای آنست، از قبیل امکانات زندگی خواه در باطن آن و خواه در ظاهرش، و یا براساس هرآنچه در اطراف این زمین وجود دارد، از قبیل غلاف جوی و هرآنچه با این زمین برخورد میکند، از قبیل نورها که از همۀ عالم و بخصوص از خورشید بآن میتابد، این همان زمین است و هرگز نمیتواند غیر از آن باشد، و بهیچ وجهی نمیتواند چیزی را از صفات و امکانات خود تغییر بدهد، و این زمین با این ترتیب خدا را عبادت میکند.
و زندگی در روی همین زمین از یک موجود کوچک، از یک سلول گرفته تا نباتات و تا حیوانات در صورتهای مختلف و در حالات گوناگون و در عادات و رفتار و سلوک خود هرگز نمیتواند غیر از آنچه هست باشد، و بهیچ وجهی نمیتواند غیر از آن مأموریتی را انجام دهد که خدایش برای آن ترتیب داده است، و همچنین بهیچ عنوانی نمیتواند بیرون از دایره ای قوانین که بر آن حکومت دارند حرکت کند، و این زندگی با این ترتیب خدا را میپرستد، و علم امروز هم میگوید که زندگی در روی زمین به طوفان تطور گرفتار گردیده که در نتیجه ترقی کرده و پیچیده تر شده و در آن وظایف و اعضاء جدید پیدا شده، و نیز وسایل و هدفهای نوظهور پدید آمده، پس اگر این سخن درست باشد، این زندگی نیز براساس همان ناموسی که خدا برای همۀ موجودات معین کرده جریان دارد، و خدا چنین قرار داده که با قانون ویژۀ خود در ترقی و پیشرفت و پیچیدگی و هرآنچه که مربوط بآنست حرکت کند، و این تطور هم باید از همان عبادت باشد که بوسیله ای آن بسوی خالق خود توجه دارد، و لبیک گویان و اطاعت کنان با آن نیروهائی که در فطرتش نهفته است، بسوی خالق خود روان است.
و این همان تفسیر (علمی) است برای یکی از معانی این کلام خدای بزرگ جهان که میگوید: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ وَهِيَ دُخَانٞ فَقَالَ لَهَا وَلِلۡأَرۡضِ ٱئۡتِيَا طَوۡعًا أَوۡ كَرۡهٗا قَالَتَآ أَتَيۡنَا طَآئِعِينَ ١١﴾[فصلت: ۱۱] «آن گاه به آسمان پرداخت و آن چون دود بود، سپس به آن و زمین گفت: خواسته یا ناخواسته [پیش] آیید [و به فرمان من گردن نهید] گفتند: به دلخواه آمدهایم».
سپس دوران مأموریت انسان فرا میرسد، و این انسان یک موجود بینظیری است در میان همۀ خلق خدا که هیچ یک از موجودات مانند او نیست، و هیچ یک در این مأموریت با وی شریک نمیتواند باشد، او چنانکه ما قبل از این دیدیم، مشتی از خاک زمین و دمی از روح الهی است، و او با این شخصیت استثنائی خدا را عبادت میکند، به طریقه ای که از عبادت سایر مخلوقات ممتاز است، اگرچه در توجه بسوی خدا بازهم با سایر عبادتها برخورد میکند، عبادت به معنای اعم کلمه اطاعت یکی از مظاهر عالم هستی است، و در آن جماد و نبات و حیوان با یکدیگر فرقی ندارند، و انسان هم داخل در ناموس این عالم است، و هرگز از فرمان آن بیرون نمیرود، باستثنای اینکه همین ناموس نسبت به انسان در دو امر بسیار بزرگ شخصیت بس ممتازی عطا کرده است که بوسیله آن دو امر در میان خلق خدا دارای امتیاز است.
امر اول این است که با این دم رحمانی که روح الله آن را دربر گرفته است، انسان یک موجودی شده که هم خود را درک میکند و هم هر آنچه که در اطراف اوست.
امر دوم این است که با این دم رحمانی او دارای اراده گردیده، هر عملی را که انجام میدهد از روی اراده است.
و این دو عنصر یعنی: اراده و ادراک که از این دم آسمانی کمک میگیرند در انسان محدود بحدودی هستند، و این محدودیت را پروردگار بزرگ باندازه ای که با مأموریت انسان سازگار باشد مقدر ساخته، و آن مأموریت عبارت است از: خلافت او در روی زمین، بدون اینکه سر موئی از اندازه خود کم و یا زیاد بشود، زیرا او حکیم است هراندازه که خود بخواهد خلق میکند، و با این دو صفت همۀ اعمال انسان از اعمال سایر موجودات ممتاز میگردد، باین ترتیب که اعمال انسان آگاهانه و از روی درک و شعور است، هدف و عاقبت کار را خود انسان میسنجد، و همچنین از روی اراده است انسان خود اراده میکند و خود قصد میکند.
و از میان همین اعمال است عبادت، زیرا عبادت انسان دائم از روی اراده و درک و شعور است، و اگر بتمامی معنی هم نباشد دست کم در یک طرف هست بخلاف سایر موجودات. بلی، در اینجا جانب دیگری هم هست که از روی اراده و آگاهی نیست، و آن خضوع انسان است در برابر قوانین فطرت، در حال حیات و ممات، در حال صحت و مرض خوردن و تنفس و هضم غذای لازم و... و در این قسمت انسان با سایر عالم شریک و شبیه است، اما در قسمت اراده و ادراک و آنچه که از روی اراده و ادراک از وی سر میزند ممتاز است.
پس بنابراین، این وقتیکه اتم خدا را عبادت میکند، یعنی: از فرمان افرینش فرمان میبرد، بدون اینکه اراده و ادراکی در کار باشد، و وقتیکه این جهان پهناور و این زمین و هرچه در آنست از نبات و حیوان، بهمین ترتیب: خدا را میپرستد، انسان هم یکی از آنها است، و بعلاوه دو طریق دیگر هم در اختیارش قرار گرفته، طریق اطاعت و فرمانبری، و طریق عصیان و نافرمانی، و قدرت تمیزدادن میان این دو راه نیز در اختیارش قرار گرفته، و انتخاب یکی از این دو راه برای او آسان است، قرآنکریم در این باره گذارشهای گوناگون دارد: ﴿وَهَدَيۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَيۡنِ ١٠﴾[البلد: ۱۰] «و ما باو هردو راه را نشان دادیم». ﴿إِنَّا هَدَيۡنَٰهُ ٱلسَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرٗا وَإِمَّا كَفُورًا ٣﴾[الإنسان: ۳] «ما راه را باو نشان دادیم، یا سپاس گزار است و یا ناسپاس». ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠﴾[الشمس: ۷- ۱۰] «و قسم به جان آدمى و آن کس که آن را (آفریده و) منظّم ساخته، * سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام کرده است، * که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده * و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است!».
و از اینجا است که انسان در میان مخلوقات خدا یگانه مخلوقی است که از روی شعور و ادراک و فهم خدا را میپرستد، و او همینطور یگانه مخلوقی است در روی زمین بخدا نافرمانی میکند، وقتیکه از راه هدایت منحرف میگردد و راه نافرمانی پیش میگیرد، و او وقتیکه نافرمانی میکند و با او امر خدا مخالفت میورزد که باو میگوید: راستگار باش، پایدار باش، پاک و نظیف باش، سرفراز باش، اما با این حال انسان هرگز با ناموسی که از جانب خدا برای وی مقرر گردیده مخالفت نمیکند، زیرا ناموس مقرر این است که او استعداد دارد، برای رستگاری و گمراهی در اختیار این دو راه مختار است و آزاد، (منتها هر کدام را که انتخاب کند سزای انتخابش را خواهد چشید).
و لکن در هردو حال درک میکند که خدائی هست، و با فطرتش او را درک میکند، قرآنکریم این چنین گذارش میدهد: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّا كُنَّا عَنۡ هَٰذَا غَٰفِلِينَ ١٧٢﴾[الأعراف: ۱۷۲] «وقتیکه ما از اولاد آدم از پشتهای آنان ذریۀ آنان را گرفتیم و آنها را بر نفسهای خودشان بشهادت کشیدیم، و گفتیم که آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند: بلی، تو پروردگار ما هستی، و ما شاهدیم».
و پوشیده نماند که فطرت را راه بسیار باریک و لطیف و نهانی هست در ادراک وجود خدا و ایمان باو و اتصال و استعانت از او، و ما در اینجا از این راه نهانی سخن نمیگوئیم، زیرا هرچه بگوئیم بازهم نمیتواند ماهیت او را روشن سازد، مادام که حقیقت مجهول است، مانند حقیقت همه چیزیکه در این عالم دورپایان شگفت انگیز هست، بلکه فقط از بعضی وسایل که قابل درک است و فطرت نهفته را بیدار میسازد، و بسوی خدایش توجه میدهد سخن میگوئیم، و چنانکه گفتیم: قدرت بر نطق در هستی کودک نهفته است، اما احتیاج به کمک خارجی دارد که بیدارش کند و بیرون آورد، همینطور هم قدرت فطرت برای راه بردن بوجود خالقش در داخل فطرت نهفته است، اما امورخارجی فراوانی هست که آن را بیدار کند و به نمو و گسترش وادارد، و یا حد اقل تقدیری هست که باو شعور و اراده میبخشد، شعور و اراده ای که بوسیله آنها سایر اعمال انسان نمودار میگردد.
انسان پیوسته در مقابل این هستی جهانی که در اطراف او هاله زده احساس عجز و ناتوانی میکند، و این ناتوانی از همان لحظه ای اول تولد آغاز میگردد و تا لحظه ای مرگ استمرار دارد، و هرگز در میان این دو لحظه قطع نمیشود، گرچه در حال استمرار صورتهای گوناگون بخود میگیرد، در هر سالی از عمر و در هر درجه ای از حالات نمو جسمانی و روانی بیک صورتی درمیآید، و این وضع در کودک یک عجز تمام عیار است بدون کمک و یاری دائمی از کسانی که در اطرافش هستند زندگی برای او دشوار است، با شیردادن و مراعات کردن در هر لحظه از شب و روز باید ادامه یابد، هراندازه که کودک بزرگ میشود سطح و میدان این ناتوانی هم بزرگ و بزرگتر میگردد، و دیگر عجز از حرکت و راه رفتن حساب نمیشود، زیرا دیگر این کودک با توان خود حرکت میکند و عجز از خوردن غذا نیست، چون دیگر خود با دست خود غذا میخورد، و عجز از نگهداشتن و حرکت دادن اشیاء حساب نمیشود، چون اغلب این کارها را خود انجام میدهد، بلکه آن عجزی است در سطح دیگر، زیرا در اینجا او عاجز از این است که آن اندازه و با آن سرعت که خود میخواهد نمو بکند و دارای قدرت باشد و عاجز است، مثلاً: آن چیز سنگین و فلان درخت تنومند و یا فلان حیوان، و یا انسان را تحت نفوذ خود درآورد آنطور که دلش میخواهد، و عاجز است از پریدن در هوا مانند پرندگان، و عاجز است که خورشید و ماه و ستارگان را با دست بگیرد و نگهدارد و یا متن آسمان را دست بمالد، زیرا دیگر عجز و ناتوانی دائم حسی محض حساب نمیشود، چنانکه در مراحل کودکی بود، وقتیکه همۀ هستی او حسی بود، و بلکه برگشته گاهی حسی شده و گاهی معنوی گردیده، و حسی و معنوی توأم شده در بعضی حالات، و همینطور مرتب انسان بزرگ میشود، و با او این عجز و ناتوانی هم دوشادوش بزرگ میگردد تا استخوان بندیش محکم گردد، و دائم در میدانهای بزرگتر زندگیش احساس عجز میکند، عجز از بدست آوردن هرآنچه را که میخواهد، عجز از شناختن هرآنچه را که میخواهد بشناسد، و عجز از تسلط یافتن بر هرآنچه که میخواهد مسلط شود.
بلی، حتماً انسان خیلی چیزها را بدست میآورد، و خیلی چیزها را میشناسد، و بر خیلی چیزها تسلط مییابد، اما هرگز این شناخت این اندازه او را بینیاز نمیگرداند، و هرگز از خاطرش شعور و درک ناتوانی و عجز را بیرون نمیکند، زیرا او دائم میخواهد همه چیز را بدست آورد، و همه چیزها را بشناسد، و بر همه ای موجودات تسلط یابد، همت بس بلند است، و لکن دست خیلی کوتاه.
و سختترین چیزی که در مقابل او قرار دارد در حال ناتوانی و عجز عشق به جاویدماندن است، و عشق به معرفت غیب است که هنوز دریچۀ آن باز نگشته است، و این هردو عشق عشقی هستند که بآدم ابوالبشر سخت فشار آوردند و از بهشت بیرونش ساختند، و بوسیله آنها شیطان آدم را از کمال باز داشت و فریب داد، قرآنکریم از این معنا گذارش میدهد، و گفت: ﴿فَوَسۡوَسَ لَهُمَا ٱلشَّيۡطَٰنُ لِيُبۡدِيَ لَهُمَا مَا وُۥرِيَ عَنۡهُمَا مِن سَوۡءَٰتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَىٰكُمَا رَبُّكُمَا عَنۡ هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَكُونَا مَلَكَيۡنِ أَوۡ تَكُونَا مِنَ ٱلۡخَٰلِدِينَ ٢٠﴾[الأعراف: ۲۰] «سپس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا آنچه را از اندامشان پنهان بود، آشکار سازد و گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهى نکرده مگر بخاطر اینکه (اگر از آن بخورید،) فرشته خواهید شد، یا جاودانه (در بهشت) خواهید ماند!».
و باز هم گفت: ﴿فَوَسۡوَسَ إِلَيۡهِ ٱلشَّيۡطَٰنُ قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ هَلۡ أَدُلُّكَ عَلَىٰ شَجَرَةِ ٱلۡخُلۡدِ وَمُلۡكٖ لَّا يَبۡلَىٰ ١٢٠﴾[طه: ۱۲۰] «ولى شیطان او را وسوسه کرد و گفت: «اى آدم! آیا مىخواهى تو را به درخت زندگى جاوید، و ملکى بىزوال راهنمایى کنم؟».
حقاً که انسان در این جهان پهناور معجزات فراوانی انجام داد، اتم را شکافت موشکها را در دل آسمان جای داد، و بوسیله ای آنها آزادانه در فضا بگردش پرداخت، اما آیا میتوان گفت که چیزی از این دو عقده ای قدیمی که دائم ناراحتش میسازند بدست آورد؟ آیا توانست جاویدزیستن در روی زمین را برای خود تثبیت کند؟ توانست که هیچگاه با مرگ دست بگریبان نگردد؟ توانست که هرگز در قمار زندگی نبازد؟ آیا توانست از پس پردۀ غیب باخبر شود؟ نه غیب دوری که پس از سالها خواهد رسید، بلکه غیبی که پس از لحظه ای خواهد آمد، بلکه در همین لحظه ای که در داخل آن قرار دارد، در همین لحظه ای که همین الان از آن فاصله میگیرد، و با همه ای این نزدیکیها از دانستن و شناختن آن فرسنگها دور است. هرگز هرگز! چنین قدرتی برای انسان هنوز دست نداده است.
آری آری! این عجز بیپایان در تاریخ بشریت انسان را بالوان گوناگون عبادت واداشته، خواه در حال هدایت و رستگاری، و خواه در حال ضلالت و گمراهی به عبادت پدر واداشته، به عبادت قوای طبیعت واداشته، به عبادت رب النوع (طوطم) واداشته، به عبادت بتها واداشته، و بالآخره به عبادت خدا واداشته.
کودک ناتوان بسوی پدر با دیده تکریم و احترام مینگرد تا آنجا که بحد تقدیس میرسد، و از آنجا بحد عبادت و پرستش پنهانی میرسد، و معنای آن این است که کودک جسم خود را نسبت بجسم پدر ناچیز میبیند و قدرت خود را در برابر قدرتهای او بیفایده میداند.
بشریت ابتدائی هم (در اوقات گمراهی و ضلالت خود) با حس کودکانه و با مشاعر و ادراکات و تصورات کودکانه میزیسته، و از اینجا است که (در پاره ای اوقاتش) به پرستش و تقدیس و احترام پدر روی آورده، و با صورتهای گوناگون او را پرستیده.
و این انسان عاجز در مقابل قوای طبیعت، در مقابل رعد و برق، طوفانها و سیلابها، در این طبیعت پیوسته احساس وحشت و هراس میکند، و پیوسته در مقابل آن خود را ناچیز و ناتوان مییابد، و دائم در (عوالم کودکانه) خود میکوشد که این طبیعت را از خود خوشنود بگرداند، زیرا او با آن وضع کودکانه برای طبیعت نفس و روح تصور میکند، و در خیال خود برای آن مشاعر و وجدان فرض میکند که غضب میکند، عاطفه نشان میدهد، قساوت قلب دارد، نرمش و مدارا دارد، در نتیجه دائم در این فکر است که عاطفه آن را تحریک کند، آن را بر سر لطف بیاورد تا رحمش کند، و آزاری باو نرساند.
آری آری! بشریت نخستین (در بعضی از قسمتهای انحراف خود) با این محرک کودکانه طبیعت را میپرستید! و قربانیهائی برای آن پیش میکشید!! برای رعد خدائی و برای برق خدای دیگری تصور مینمود، باران و باد و آتش نیز بخیال این بشر خدایان مستقلی داشتند!. سپس برای هر یک از این خدایان خیالی عبادتگاهی نصب میکرد، و در آن معبدها دائم میکوشید که بخدای مورد نظر نزدیک شود و او را از خود خوشنود گرداند.
و چون این رمز یکی از مواهب و خصایص بشریت بوده است، و آن همان است که برای آن لغت با آن همه رموز و اصطلاحات که در آن است بوجود آمده.
پس بنابراین، انتقال یافتن از پرستش پدر و از پرستش طبیعت به عبادت رب النوع و عبادت بت یک انتقال بسیار نزدیک است در نفس و روان انسان.
و حال آنکه همۀ اینها یک رشته انحرافاتی بود از راه عبادت حقیقی که بشریت در مراحل مختلف گمراهی خود با آن تمرین مینمود، اگرچه در وسط این بیابان تاریک گاه و بیگاهی با دست انبیا و رسالتهای آسمانی بسوی عبادت پروردگار یکتا روی آورده است.
و آنچه در اینجا (از نظر بررسی روانی) برای ما اهمیت و ارزش دارد، این است که نفس و روان بشریت (خواه در حال ضلالت و خواه در حال هدایت) بطور فطری در مقابل نیروی بزرگتر از خود همیشه احساس عجز و ناتوانی میکند، و این ناتوانی در نظرش یک عنصری از عناصر (دین) بشمار میآید.
و پیوسته انسان (غیر از این عجز) در مقابل عظمت این عالم احساس ترس و واهمه میکند، و این ترس و واهمه او را چنان سخت فشار میدهد که سرانجام به جستجوی خالق میپردازد، زیرا این عالم آنقدر وسیع و دورپایان و با عظمت است که انسان را باین جستجو وادار میسازد.
و روی این حساب است که در حس بشری چنین جای گرفته است که اگر بخواهد از آن فرار کند نمیتواند، زیرا آن یک ترس همه جانبه و ریشه داری است که بهر طرف روی آورده و بهر طریقی که روی آورد، و در هر سطحی و میدانی که باشد، بازهم او را احاطه میکند!!
آسمان، زمین، خورشید، ماه و ستارگان همه ای این اجرام با عظمت و معلق در فضای بیپایان بدون اینکه ستونی داشته باشند، و بازگشت شب و روز نور و ظلمت و گردش قمر از هلال یک شبه ای باریک بمانند یک نخ سفید نورانی و تبدیل آن ببدر کامل، و سپس بازگشتن بتدریج بازهم بحالت اول.
و این ﴿وَرَعۡدٞ وَبَرۡقٞ﴾[البقرة: ۱۹] صاعقههای پی درپی باران و ابر، و این زمین و هرآنچه در آن هست، از کوههای بلند، دشتها، رودها.
و این موجوداتی بیشمار و بیحساب که در خشکیها و در دل آب و در وسط آسمانها است، و هر یک با دیگری فرق فاحش دارند.
و این دقت عاجزکننده که در ساختمان مخلوقات بکار رفته در نظم و انتظام و گردش افلاک که باندازه ای سر موئی در این فضای بیپایان بینظمی و اختلال در آن دیده نمیشود، در آن نرمک گیاهی که از زمین میروید، دل خاک را میشکافد که خود را بسوی نور خورشید بکشاند.
و در این مرغکی که هسته ای تخم مرغ را میشکافد و آهسته آهسته حرکت میکند و جک جک میزند، و دهان باز میکند تا از دهان مادر دانه و روزی خود را میرباید، و در این بال و پر دقیق و ظریفی که با رنگهای خیره کننده و با دقت کامل ترکیب یافته.
و در همه چیز و بازهم در همه چیز که چشم آن را میبیند و حواس آن را درک میکند، عظمت و مهارتی است که انسان را میگیرد و حیران میسازد، و هرچه سطح علم و فرهنگ و تمدن و ترقی انسان بالا و بالاتر برود، بازهم این عالم وسیع و با عظمت در حس او چیزهای گوناگونی را القاء میکند که با مدارک و معلوماتش سازگار باشد، و در هر حالتی که باشد او را در مقابل عظمتش وحشت زده و هراسان و لرزان میسازد! آنقدر هراسان و ترسان میسازد که سرانجام به جستجوی خالق عالم میپردازد! آنقدر وحشت زده میسازد که خودبخود با تمام وجودش خدا خدا میگوید!! و عاقبت هم گاهی بانحراف میرود! و بنا بقول خواجه ای شیرین سخن بیدلی در همه احوال خدا با او بود، او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد!!.
آری آری! این یک امر فطری است، و انسان هم فطرتاً اینطور است! او از تجربههای خود بالبداهه درک میکند که هرچیزی بناچار صانعی سازنده ای دارد، و از این نظر است که از سازنده و صانع این عالم با عظمت و دورپایان با شتاب جستجو میکند، و در این جستجوی با شتاب گاهی راه بهدف میبرد و گاهی گمراه میگردد!! گاهی بسوی خدا میرود که او سازنده و صانع است، و گاهی دیگر راه گم کرده خود این جهان را میپرستد، بجای اینکه خدا را بپرستد، طبیعت را خدا میداند بجای خدای یگانه.
اما در هردو حال عظمت این جهان هستی بزرگ او را دربر میگرد، زیرا در فطرت انسان است که در مقابل جمال و جلال و شکوه و عظمت خود را ببازد، چون فطرتاً شیفته ای جمال و کمال و عظمت است! و در هردو حالتش این عظمت و شکوه بیپایان در پیش او عنصری است از عناصر (دین).
و همچنین عظمت مرگ انسان را فرا میگیرد و حیرانش میسازد، بدلیل اینکه مرگ نسبت به انسان یک حادثۀ بزرگ ناگوار و ناراحت کننده ایست، کودک برای شدت الفت با زندگی و برای شدت عشق و علاقه با آن دائم حساب میکند که تنها حیات قانون طبیعی هستی اوست که او را دربر میگیرد، و تصور میکند که این یک امر دائمی است برای همۀ زندهها، بلکه بخاطر اینکه خیلی زندگی را دوست میدارد، و از هرچیزی بزرگتر و با ارزش تر میداند، آن را بر همه چیز جریان میدهد، حتی بر خوابهایش که او را احاطه کردهاند، آنها را نیز زنده تصور میکند و خیال میکند که مانند زندهها دارای حس و حرکت هستند. سپس ناگهان با مرک روبرو میگردد، و میبیند یکی در پیش پایش جان میدهد و میمیرد.
ناگهان ترس و هراس و وحشت سراپای وجودش را دربر میگیرد، عجباً! این موجود زنده ای که هم اکنون در پیش چشم من غذا میخورد، آب مینوشید، نمو میکرد، حرکت داشت، با وی عاطفه نشان میداد، جواب میگفت! این مرغک زیبا، آن حیوان الفت گرفته، این انسان مهربان! چرا باید در یک لحظه ای کوتاه بیفتد و بمیرد و دیگر حرکت نکند؟! ساکت باشد، دهان ببندد، سخن نگوید؟! دیگر قادر بر هیچ کاری نباشد؟! دیگر نه از عاطفه خبری است و نه از مهربانی اثری؟!
در اینجا است که لرزش آزاردهنده و سختی سراسر اعماق وجودش را فرا میگیرد که چه شد؟! معنای این حادثه ناگوار چیست؟! معنای مرگ ناگهانی چیست؟! معنای فنا چیست؟! آخر این وجود عزیز که اندکی قبل از این جلو چشم ما بود! خیلی روشن بود! بهیچ عنوانی قابل پرسش و گفتگو نبود، پس معنای وجود چیست؟ حدود آن تا بکجا است؟! اصلاً چرا محدود است؟! و کیست که این حدود را معین میسازد؟!.
هان! اینجا دریچه ایست بسوی خدا! بسوی خالق حکیم! دریچه ایست بسوی قدرتی که خلق میکند! و زندگی میبخشد! و سپس آن را میگیرد! و بسوی فنا باز میگرداند! چنانکه گویی وجودی در کار نبوده است!!
و گاهی انسان این موجود حیرت زده در میان این لرزش و وحشت بسوی خدا راه میبرد! و گاهی نیز گمراه میگردد! و خیال میکند که طبیعت و دهر و مانند آنها قدرتهائی هستند که از موجودات زنده زندگی را سلب میکنند!! و یا تصور میکند که برای خود مرگ در مقابل خدای زندگی خدای دیگری هست!!
اما در هردو حالتش عظمت و شکوه مرگ او را فرا میگیرد و بسوی دین میکشاند، و همچنین عظمت حادثهها یعنی: بوجودآمدن اشیاء او را سخت فرا میگیرد که چگونه حادث میشوند؟! چه نیروی عجیب شکوهمندی آنها را بوجود میآورد؟!
ولادت، مرگ، صحت، مرض، قوت، ضعف، روزی، تمکن، رفتن، آمدن و بسیاری از این قبیل حادثهها که در زندگی به انسان میرسد، و یا او در پیش پای تماشگران تماشا میکند و میبیند که جلو چشم مردم حادث میگردند! آفریننده ای این حادثهها کیست؟! و چگونه میآفریند؟! بازهم در اینجا با همان ترتیب سابق دریچه ای روشنائی بسوی خدا باز میشود، بسوی آن قدرتی که میتواند این حادثهها را بیافریند باز میشود قدرتی که کمتر از یک چشم بهم زدن فرمان حدوث میدهد و بالا فاصله آنها حادث میگردند!!
انسان در اینجا بازهم گاهی بسوی خالق حق و حکیم راه میبرد، و یا خدایان فراوانی تصور میکند که این عالم را بنظم میآورند و اداره میکنند، و این حادثهها را خلق میکنند، اما در هردو حالتش عظمت حدوث موجودات او را سخت فرا میگیرد و بسوی دین میکشاند.
همۀ اینها یک رشته عواملی هستند که در قلب بشریت روزنههائی را بسوی خدا، بسوی خالق مدیر، حکیم، مدبر و توانا باز میکند، و آن عقیده ای را که در صمیم فطرت نهفته است بیدار میسازد، بیدارش میسازد، اما نمیتواند ایجاد کند و از هیچ چیزی بسازد، زیرا عامل خارجی هرگز نمیتواند در داخل نفس و روان انسان چیزی را بوجود آورد که در آن نبوده است.
این صداها صداهائیکه در این عالم وسیع حادث میگردند عواملی نیستند که قدرت شنوائی را ایجاد کنند، زیرا خود آنها موجودند خواه انسان بشنود و خواه نشنود، و با این حال موجوداتی که گوش ندارند نمیتوانند بشنوند، این نورها نورهائی که در این عالم پهناور حادث میگردند عواملی نیستند که قدرت بینایی را ایجاد کنند، آنها موجودند خواه انسان ببیند و خواه نبیند، آنها موجودند گرچه موجوداتی که چشم ندارند نمیتوانند ببینند، و بر این قیاس است سایر چیزها.
و لکن هنگامیکه قدرت حساسه پیدا شد میتواند بآسانی صداها و نورها را تمیز بدهد و از وجود آنها متأثر گردد. سپس این تأثیرات را بکیفیتهای گوناگون درآورد که با فطرت و استعدادهایش سازگار است، زیرا حیوان میبیند و انسان هم میبیند، و هر یک از آنها از محل دید متأثر میگردند، اما هر یک بنحو مخصوصی و از دید در زندگی هر یک اثری بدست میآید غیر از اثر دیگری، نتیجه ای هر یک مخصوص بذات خود اوست، و بهمین ترتیب است: امر در فطرت دین.
واقعاً که واقعهها و حادثههای جهانی که بدرون حس بشری وارد میآیند، فطرت را بیدار میکنند و بسوی خالق حق توجهش میدهند، و لکن هرگز نمیتوانند این توجه را ایجاد کنند، زیرا آن از روز اول در اصل فطرت موجود بوده، منتهی بطور نهفته بازهم قرآنکریم است که در این راه تاریک ندا میدهد ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ شَهِدۡنَآ﴾[الأعراف: ۱۷۲] «و هنگامیکه پروردگارت از اولاد آدم از پشت آنها ذریه آنها را گرفت، و آنان را بر نفس خودشان گواه گرفت که آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بلی، هستی و ما گواهیم». و قانون عمومی در اصل زندگی این است که عامل خارجی هرگز نمیتواند چیزی را ایجاد کند، مادام که استعدادی قبل از آن در داخل فطرت نهفته نباشد.
و این توجه، توجه بسوی خالق در داخل نفس موجود است، و فقط منتظر است که ندایش دهند، مانند قدرت بر نطق و سخن که منتظر است از خارج ندائی برسد، بهر وسیله ای که باشد تا کودک نو شگفته لب سخن باز کند، و بدیهی است کودک از وقتیکه آغاز ادراک میکند با این توجه سر و کار دارد، آغاز بسئوال میکند، اصرار میورزد، دهها و صدها بار از صدها امور شکل میپرسد، و بهرکه میرسد میپرسد که این آسمان را کی ساخت؟ این زمین را کی گسترد؟ خورشید، و ماه، و ستارگان را کی آفرید که به اینها نور میدهد که تاریک میسازد؟ رعد و برق و ابر و باران ساخته و پرداخته ای کیست؟ این مرغک عزیز و خواستنی یا این سگ باوفا و یا آن روباه حلیه گر، و یا این گنجشک شیرین زبان چگونه میمیرند؟ وسعت این عالم به این عظمت چه قدر است؟! و چرا این اندازه وسیع است؟! و آخرین مرز آن کجاست؟! و کی به این بزرگی شده است؟! من چگونه به این جهان آمدم و کی مرا آورد؟!
سپس همان کودک آغاز رشد و نمو میکند و هر آن آشنائی بیشتر کسب میکند، و هراندازه که آشنائی آن بیشتر شد، بحث و جستجویش از اسرار این عالم و از زندگی و زندگان بیشتر میگردد، و در هر مرحله ای در نفس و روان او تصور جدیدی از تصورات دین پدید میآید.
و سرکوبی غرایز و عقده ای (اودیب) و همه ای این افسانههائی که فروید سروده هیچگونه ارتباطی با دین ندارند، زیرا دین که از سرکوبی غرایز بیرون نمیآید، دین که با غریزه ای جنسی و یا بگو: با آن عشق فروید آفرین ارتباطی ندارد، بلکه دین خود چیزی است از صمیم فطرت با فطرت نمو میکند، هراندازه که آن نمو کند، پیوسته نمو فطری و طبیعی دارد، بدون اینکه کسی و یا چیزی در کارش دخالت بکند، چرا فقط دخالت خارجی آن را منظم میکند؟ و بسوی وجه صحیح رهنمون میسازد؟ و براساس صحیح پایدارش میدارد، و جز این هیچ کاری ندارد.
و منع و جلوگیری یا بگو: سرکوبی عزیزه عاملی نیست که تخم دین را در نفوس مردم بکارد، بلکه بهتر و سزاوارتر این است که دین به نمو مهارها (کنترلها) کمک میکند، مهارها و کنترلهایی که آزادی نیروی زندگی را بنظم میاورد، و میدانهای پاک و نظیف را برای آن معین میکند.
پس بنابراین، دین بطور حتم و یقین باید اصول معینی را بدنبال داشته باشد، قیام عوامل کنترل در درون نفس تابع دین است که سلوک و مشاعر و وجدان آن را کنترل میکند، و به انسان هشیار باش میدهد که این بد است و آن خوب، این را باید انجام داد و آن را نباید، و ارتباط دین با این عوامل مهار کننده بسیار ریشه دار و قدیم است تا بشر بشر بوده، این ارتباط هم برقرار بوده است، زیرا احساس فطری انسان بناچیزی خود در برابر قدرت خلاقه و احساس او بر اینکه او در برابر مظاهر قدرتهای مختلف قرار گرفته، همه و همه یک رشته عوامل بسیار قوی است که انسان را وادار میسازد تا در مقابل خدا بسجده بیفتد و عبادت کند.
پس احساس فطری انسان بناتوانی و ناچیزی خود در برابر نیروی خلاقه و احساس او به عظمت و جلال و احساس او برای اینکه او در مقابل مظاهر قدرتهای مختلف قرار دارد، یگانه عاملی است که او را وادار میسازد که در مقابل عظمت خدا سر بسجده بگذارد و اظهار بندگی بنماید.
پس انسان (بطور فطری بدون اینکه فشارخارجی داشته باشد) احساس میکند که باید حرکات معین و افعال و کردار و رفتار معینی را در برابر این قدرت که آن را پرستش میکند در پیش گیرد تا بلکه رضایتش را جلب کند، و از خشم و غضبش در امان باشد، او پیوسته در حس خود این غضب و این رضایت را احساس میکند، گرچه خیلی مبهم و پیچیده هم باشد، و خوف و رجا بیم و امید در نفس بشریت بزرگترین خطوط متقابل هستند، آن دو همان خطوطی هستند که این التزام و تعهد را در مقابل قوه ای خلاقه تنظیم میکنند، و آن را یک برنامه ای از مشاعر و رفتار و اعمال و افعال و شعائر قرار میدهند، و با این التزام و تعهد این اصول مختلف پدید میآیند، و یا اصول موجود نورانیت مییابند.
و اصول (چنانکه در فصل آینده بیان خواهیم داشت) معنایش این است که در اینجا موانعی کنترل کننده وجود دارند که نیروی خروشان زندگی را مرتب کنترل و مهار میکنند تا آزادیهای خارج از اندازهای آن را ضبط و مهار کنند و تا در افق بالاتر بال ببرند، و از بیهوده رفتن جلوگیری کنند.
و از اینجا است که دین با عشق و علاقۀ بالتزام و تعهد فطری در نفس بشریت مربوط میشود، و سپس با اصول و ضوابط رابطه ای نزدیک و طبیعی فطری برقرار میگردد که هیچگونه فشاری از خارج بر آن وارد نمیآید، و بلکه دیانتهای آسمانی پیوسته آنها را تنظیم کرده و براه صحیح روانه میسازند، و آن توجه مبهم بسوی آن قدرت خلاقه را تنظیم نموده، و سرانجام یک توجه گویا و صریح و خالص بسوی خدا قرار میدهند.
و همچنین آن التزام و تعهد مبهم را تنظیم میکنند، و سرانجام یک التزام گویا و صریح به عبادات و شعائر معین و محدود قرار میدهند که فقط حکمتش را خدا میداند تا بر مردم واجب میگرداند، و آن اصول عالی انسانی را تنظیم میکنند که آنها را یک رشته اصول روشن و دور از هوا و هوس و نقص و انحراف قرار میدهند.
و آنچه که دیانتهای آسمانی واجب میگردانند و مردم را بآن ملزم میسازند، نه دین است، نه عقیده است، نه التزامات عقیده است، و نه اصول مربوط بعقیده است، بلکه فقط نشان دادن راه صحیح است در همۀ این امور، و اگر این راه صحیح از طرف دیانتهای آسمانی نشان داده نشود، قطعاً در اینجا دین، عقیده، اصول و التزامات خواهد بود، اما همه در معرض انحراف و ضلالت همانطوریکه هرچیزی که در فطرت بشریت هست منحرف گردد، اگر با راه صحیح برخورد نکند و نفوس منحرف نیز مانند همه چیز از قبول دین آسمانی فرار میکنند، نه برای اینکه دین فطری نیست، بلکه برای اینکه انحرافات این نفوس آنها را کج میسازد، و از این جهت است که دائم احساس میکنند که (اعتدال، همواری، و پایداری) موجود در دین فشارشان میدهد، و هستی آنها را که صبر براستی و استقامت ندارند ناراحت میسازد.
و این گروه ملحد در این جاهلیت جدید در جهان آشفته ای غرب که بر خدا تمرد میورزد، بخاطر یک رشته علتها و سببهای محلی است که در کلیسای اروپائی بود و مردم را از دین بیزار کرد و فرار داد، زیرا کلیسا قبل از هرچیزی از خود یک سیمای مخلوق کلیسائی بر عقیده ای آسمانی مسیحیت داد که خالی از اوهام بت پرستی محیط نبود، و همچنین خالی از افسانههای ملتهای هم جوار با سرمنشاء عقیده اصیل نبود، مانند کشور روم.
و این وضع از اینجا ناشی شد که اولین داعی برای مسیحیت در این محیط نه رای خود مسیح بود و نه تعایم او را بطور مستقیم شنیده بود، بلکه این تعالیم از کسانی شنیده شده بود که در خلال یک قرن بعد از حضرت مسیح آن را گوش بگوش و دهان بدهان تحویل یکدیگر دادند، بدون اینکه کتابی، شیئی، و ضبطی در کار باشد، و در سایۀ فشار و خفقان رومیانی که مؤمنین دسته ای اول مسیحیت را از فراگرفتن امور عقیده ای مسیح سخت جلوگیری میکردند، و بهیچ کس حق نمیدادند که چیزی را بدقت بررسی کند.
سپس بعد از داخل شدن امپراطوری روم بآئین مسیحیت کلیسا رهبانیت را در عالم مسیحیت سخت ترویج کرد، بقصد اینکه با عیاشی رومیان بت پرست و خوشگذران و انحلال اخلاقی آنان مبارزه کند، اما در این رهبانیت زیاده روی کرد و تا آنجا پیش تاخت که بدرجۀ تعطیل حرکت و نشاط و جنبش زندگی انجامید، و با فطرت بشریت و محرکهای زنده ای آن به مقاومت و مبارزه برخاست و عاقبت آن را بیک منفی گری ضعیف و ناتوان تبدیل نمود، علاوه بر آنکه حامل با رنکبت و بدبختی شد که اعصاب را فرسوده میساخت، نه تولید داشت، و نه بعمران و آبادی میپرداخت و نه پیش میرفت، بلکه از هر جهت که حساب کنی متوقف بود و تعطیل.
سپس خود کلیسا نمایشگر این رهبانیت بیاثر نبود که بر مردم تحمیل میکرد، زیرا مردم بزودی کشف کردند که رجال دین یعنی: کلیسانشینان که آنان را زجر میدادند و از بهره گیری از لذتهای روی زمین جلوگیری میکردند، (اگرچه حلال و پاک و نظیف هم بود) خود تا گردن در انواع اقسام لذائذ ناپاک و حرام فرو رفتهاند، کارهای زشت و ناروائی را انجام میدهند که مردم بومی و عادی از انجام دادن آنها ننگ دارند تا چه رسد برجال دین و مردان کلیسا نشین، و دیگر کلیساها، و صومعهها، و دخمههای ترک دنیا مرگز انجام کارهایی شده بود که حس سالم از آن بیزار است. سپس کلیسا دین خود را آنچنان بازیچه قرار داد که باور نکردنی است، و آن وقتی بود که آغاز کرد بتجارت و فروش براتهای آزادی به مردم باصطلاح گنهکار، و آن را یک نوع تجارت دین قرار داد که در پشت پرده ای آن باندوختن مال و ثروت مشغول گردید، و سرانجام مردم را بورشکستگی عقیده کشانید.
و بعد از این کلیسای فاسق بهمۀ این کارها قناعت نکرد، بلکه برای مردم بیپناه و ورشکسته ای آن روز یک نفوذ کشنده ای را تحمیل کرد که در همه حال، در خواب، در بیداری آنان را زیرفشار قرار میداد، و وادارشان میساخت که باید در مقابل رجال دین کرنش کنند، و زانوی ذلت بر زمین نهند، مرتب بر آنان مالیاتهای گزاف و زندگی سوز تحمیل مینمود، و خدماتی رایگان که خیلی شباهت داشت بخدمات تیولگران زمان تیول در مزارع کلیسا از مردم میکشید، بالاتر از همۀ اینها یک رشته افسانههائی را بنام کلمه ای آسمانی بر مردم غارت دیده تحمیل مینمود.
حقاً! (بعد از این همه فساد و این همه انحرافات در تصور عقیده ای و روش عملی) قیامت سیاهی برپا گردید، و آن این بود که کلیسا یک رشته نظریات باصطلاح علمی معینی را بخلق الله تحمیل کرد، از شکل زمین و طبیعت عالم و از عمر انسان و... چیزهائی ساخت و گفت: اینها حقایق مقدس هستند، برای اینکه کلمات آسمانیند، هر کس برعلیه آنها خروج کند، یاغی است، کافر است، مستوجب عذاب است، و کیفر.
بنابراین، وقتیکه علم استدلالی و تجربی فساد این نظریهها را روشن نمود، و دانشمندان نیز این فساد را اعلام نمودند، قیامت طوفانی کلیسا برپا گردید، کلیسائی که از پرتو علم میترسید، و از برای ضایع شدن جهل و نادانی سینه خود را چاک میکرد، جهلی که مردم را پیوسته به بردگی کلیسا وامیداشت، زیرا خیلی حریص بود که این جهل دست نخورده و پایدار بماند و تا ابد دوام یابد تا او حکومت کند و بس.
آری، قیامت سیاه کلیسا برپا شد که از ناراحتی دانشمندان را سوزاند، عذاب کرد، شکنجه داد و کشت، بدلیل اینکه مثلاً: آنان میگفتند: زمین کروی است، و یا میگفتند: زمین مرکز عالم نیست، و دانشمندانی مانند گالیه، کوبرنیکوس، و جوردانو برونو، با دست رجال دین آنچنان عذابهائی کشیدند که در نفوس و مشاعر و وجدان مردم ریشههای مودت دینی و ریشههای محبت رجال دین را سوزاند، و بجای آن تخم عداوت و انتقا مرا در دلها نشاند که دیگر عقل از سرها پرید، و صبر از دلها رفت، هر کس که در این طوفان حرکت میکرد اول بار سنگین دین را از دوش خود میانداخت، و هرچه مربوط و منسوب بآن بود زیرپا میگذاشت. آری آری! قیامتی برپا شد و آثار دینی متلاشی و پایمال گردید.
بنابراین، مردم در این نفرت خود از این دین در یک حال آرامش روانی نبودند که به بحث و جستجوی راه حل اجازه بدهد که حق را از باطل جدا سازند، باطل را دور بیاندازد و حق را بگیرند، دیگر این بشر غارت زده مانند مارگزیده از هر ریسمان سیاه و سفید میترسید، و بلکه حق و باطل همه را مارکشنده میدیدند و فریاد میزدند و فرار میکردند.
و در اثر پیدایش این قطعه تاریخ فاسد و منحرف تمدن غربی پایدار گردید، تمدن جدیدی که براساس عداوت دین پایه گذاری شد، تمدنی که همه جا از دین فرار میکند، و آثار عقیده و تصور و رفتار و شعور و فکر دینی را از خود دور میسازد.
و این چموشی با این تمدن نوظهور و پیروز در همه جا بسرعت انتشار یافت، هرجا که این تمدن قدم نهاد آن چموشی هم همراه و همگام بود، در نتیجه فرار از دین در این عصرجدید طوری نمایان گردید که گوئی یک تجلی واقعی بشریت است، و حال آنکه در حقیقت یک بیماری جنون آمیزی بیش نیست که یک و یا چندسال از بشریت را گرفتار کرده است و بزودی میگذرد.
و همین بشریت در این روز در راه بازگشت بسوی خداست، کم کم دارد میفهمد که در راه بازگشت بسوی فطرت است و باید برگردد، بعد از آنکه مدتی در کوره راههای این جاهلیت منحرف این چنین جولانهای جنون آمیز داد، آنچنان جولان داد که کوچکترین آسایش و آرامش را در خود ندید، بلکه بجای آرامش و آسایش پر از عقدههای شقاوت روانی، فکری، سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی گردید، عقده هایی که این تاریخ طولانی بشریت تاکنون نظیرش را بخود ندیده است.
و این دینی که خدا بر مردم فرض کرده است دائم با فطرت برخورد کامل دارد، اما این برخورد در صورت اعتدال آن انجام میگیرد، در یک صورت صحیحی انجام میگیرد که باید همانطور باشد. سپس این دین این فطرت را از انحرافات باز میدارد، انحرافاتیکه در اثناء نمو و پرورش و گسترش آن پیش میآید.
و در بخشهای گذشته ما خطوط نفس و روان بشریت را بیان کردیم، و در تشکیلات و طبیعت فطرت آنها بسزا سخن گفتیم. پس بنابراین، اینجا باید بیان کنیم: این دینی که خدا بر مردم واجب کرده (اسلام) چگونه با این فطرت برخورد میکند؟
در درجه اول قرآنکریم بر حس بشری، حسی که دارای تارهای فراوان است، نغمههائی وارد میکند که بوسیله آن نغمهها این حس بطور فطری بسوی عقیده توجه میکند.
بنابراین، وقتیکه احساس بقدرت بیپایان خالق و احساس بعظمت این جهان پهناور و احساس به مرگ و زندگی، و احساس بحدوث موجودات عبارت باشد از: همین تارهای فطری، یعنی: تجلی بشریت، همان تارهائی که دائم انسان را بسوی عقیده میخواند، بطور یقین قرآنکریم هم همین احساسها را بیدار میکند و هوشیار باش میدهد تا بحکم عادت آنها از کار نیفتند، همان عادتی که این احساسها را از کار میاندازد، و من در کتاب «منهج التربية الإسلامية» از این تجلی در قرآنکریم در فصل «تربیة الروح» بتفصیل سخن گفتم، دیگر تکرارش نمیکنم، زیرا بحثی است که به موضوع تربیت نزدیکتر است تا به بررسی روانی، و در اینجا همین قدر بس که این حقیقت را ثابت کنیم، و سپس اندکی نمونههائی را که از این نغمههای متعدد در قرآنکریم آمده نشان بدهیم.
روح همان نیروی ناشناخته ای که نه از حقیقت آن خبر داریم و نه از کیفیت کارش آگاهیم، تنها وسیله ای ارتباط ما با خداست، و آن فطرتاً راه بسوی خدا دارد، زیرا خود شراره ایست از روح الهی که در این یک مشت خاک تیره بودیعت نهاده است، قرآنکریم از این ودیعه این چنین خبر میدهد: ﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢﴾[ص: ۷۲] «و سرانجام وقتیکه او را آماده کردم و از روح خود در او دمیدم، در برابرش سر بسجده بگذارید».
و از اینجا است که روح خودبخود بسوی خالقش راه میبرد، و با خدای خویش اتصال دارد، با فطرت خود مانند همۀ خلق راه بسوی خدا میبرد، بدون اینکه خسته و ناراحت گردد و در نیمه ای راه بماند، قرآنکریم از آن هدایت گزارش میدهد: ﴿قَالَ رَبُّنَا ٱلَّذِيٓ أَعۡطَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ ٥٠﴾[طه: ۵۰] «پروردگار ما همانست که بهمه ای موجودات هستی بخشید، و سپس آنها را بسوی خود هدایت کرد».
و با این وصف بازهم انسان گمراه میگردد، گمراه میگردد وقتیکه فطرتش منحرف و بیمار میشود، آنچنان گمراه میگردد که دیگر راه بسوی خدا نمیبرد، نه با روح خود با خدا ارتباط مییابد، و نه از او استمداد میجوید، و نه در حال گرفتاری باو پناه میبرد.
این انسان ناتوان حتی در حال گمراهی در آن حالی که روحش به تاریکی افتاده و نمیتواند بیرون بیاید، حتی پردههای شهوت آن را احاطه کرده و مانع از رسیدن نور است، بازهم علی رغم این همه گمراهی در فطرت خود ثابت است، بازهم بهر طریقی که هست بسوی خدا متوجه است، همانطوریکه چشم بیمار بسوی نور توجه دارد، چشم بیمار با اینکه نور را نمیتواند ببیند، اما بازهم کاملاً از دیدن و درک آن ناتوان نیست. بنابراین، مردم خدا را میپرستند، و دیگری را هم از موجودات شریک او قرار میدهند، در این باره قرآنکریم میفرماید: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳] «ما آنها را نمیپرستیم، مگر آنکه ما را بخدا نزدیک سازند».
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ قُلۡ أَفَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَنِيَ ٱللَّهُ بِضُرٍّ هَلۡ هُنَّ كَٰشِفَٰتُ ضُرِّهِۦٓ أَوۡ أَرَادَنِي بِرَحۡمَةٍ هَلۡ هُنَّ مُمۡسِكَٰتُ رَحۡمَتِهِۦۚ﴾[الزمر: ۳۸] «و اگر از آنها بپرسى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده؟ حتماً مىگویند: خدا! بگو: آیا هیچ درباره معبودانى که غیر از خدا مىخوانید اندیشه مىکنید که اگر خدا زیانى براى من بخواهد، آیا آنها مىتوانند گزند او را برطرف سازند؟! و یا اگر رحمتى براى من بخواهد، آیا آنها مىتوانند جلو رحمت او را بگیرند؟!».
و یا نیروی مجهولی را میپرستند، بخیال اینکه خداست، اما بازهم آنان جز در حالات دیوانگی که خیلی نادر اتفاق میافتد و در حساب نیاید وجود خدا را انکار نمیکنند، وجود خالق عالم را قبول دارند، خالقی که توانا است، با اراده است، با نفوذ است.
و مأموریت عقیده این است که تکیه گاه فطرت باشد، و آن را براه راست فطری هدایت کند، مأموریتش این است که در رسیدن بخدا یار فطرت باشد، هدایتی که در سرشت آن نهفته است، اگر مرضهای گوناگون هم در سر راهش قرار گیرند و مانعش شوند، مأموریتش این است که روح را از اسارت رها سازد تا خدایش را ببیند.
و تنها روش اسلام هم در تربیت روح این است که دائم میان روح و خدا ارتباط بدهد، در هر لحظه، در هر عمل، در هر فکر، و در هر درک و شعوری این ارتباط برقرار باشد، اسلام برای اجرای این برنامه وسایل زیادی بکار میبرد، زیرا از یک طرف حساسیت قلب را با دست توانای خدا بر میانگیزد، خدائی که این همه دقت و صنعت در صفحه ای این عالم پر از اعجوبهها بکار برده است تا دل در درون خود دائم وجود خدا را احساس کند، و احساس کند که قدرت بیپایان او حدی و مرزی ندارد.
و از طرف دیگر بازهم حساسیت دل را بر میانگیزد تا احساس کند که خدا دائم او را زیرنظر دارد، احساس کند که خدا همیشه با انسان است هرکجا که باشد، احساس کند که او از راز دلها آگاه هست، اسرارش را میداند، و حتی چیزهائی که لطیف تر از اسراریست میداند.
و بازهم از طرفی در دل وجود تقوی و خوف خدا را بر میانگیزد که دائم بداند که خدا در همه ای حالات و در هر فکر و شعوری مراقب اوست، و از طرفی هم در آن دل تخم دوستی با خدا را میکارد، و نهال جلب رضای او را مینشاند، و از طرفی نیز در آن دل آرامش و وقار ایجاد میکند، در همه حال در سختیها و آسانیها با وقار و آرامش رو بسوی خدا بیاورد و تا حد تسلیم و رضایت دل هرچه از طرف خدا باو برسد بپذیرد، و خلاصه هدف یکی است، و آن عبارت است از: پیوند دل بشریت با خدای خویش.
و این پاره ای از نغمههائی است که با دست اسلام بر تار احساس قدرت و عظمت بیپایان خدا در همه ای میدانها نوا خسته میشود، قرآنکریم میگوید: ﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ٧٨ أَلَمۡ يَرَوۡاْ إِلَى ٱلطَّيۡرِ مُسَخَّرَٰتٖ فِي جَوِّ ٱلسَّمَآءِ مَا يُمۡسِكُهُنَّ إِلَّا ٱللَّهُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ٧٩ وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنۢ بُيُوتِكُمۡ سَكَنٗا وَجَعَلَ لَكُم مِّن جُلُودِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ بُيُوتٗا تَسۡتَخِفُّونَهَا يَوۡمَ ظَعۡنِكُمۡ وَيَوۡمَ إِقَامَتِكُمۡ وَمِنۡ أَصۡوَافِهَا وَأَوۡبَارِهَا وَأَشۡعَارِهَآ أَثَٰثٗا وَمَتَٰعًا إِلَىٰ حِينٖ ٨٠ وَٱللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّمَّا خَلَقَ ظِلَٰلٗا وَجَعَلَ لَكُم مِّنَ ٱلۡجِبَالِ أَكۡنَٰنٗا وَجَعَلَ لَكُمۡ سَرَٰبِيلَ تَقِيكُمُ ٱلۡحَرَّ وَسَرَٰبِيلَ تَقِيكُم بَأۡسَكُمۡۚ كَذَٰلِكَ يُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَيۡكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسۡلِمُونَ ٨﴾[النحل: ۷۸- ۸۱] «خداوند شما را از شکمهاى مادرانتان [در حالى] بیرون آورد که چیزى نمىدانستید و براى شما [توان] شنوایى و دیدگان و دلها پدید آورد، باشد که سپاس گزارید * آیا به مرغان رام شده در فضاى آسمان ننگریستهاند؟ آنها را [کسى] جز خداوند نگاه نمىدارد. بى گمان در این [امر] براى اهل ایمان [مایههاى] عبرت است * و خداوند از خانههایتان براى شما آرامگاه قرار داد. و از پوست چهارپایان خیمههایى [پدید آورد] که آن را روز سفرتان و روز حضرتان سبک مىیابید و از پشمهایش و کرکهایش و موهایش اثاثیه و [مایه] بهرهورى تا مدتى معین [برایتان] مقرّر نمود * و خداوند براى شما از آنچه آفریده است سایهها پدید آورد و از کوهها براى شما غارها قرار داد. و برایتان تنپوشهایى که شما را از گرمى حفظ مىکند و تن پوشهایى که از [آسیب جنگ] با همدیگر مصون مىدارد، پدید آورد، بدینسان نعمتش را به شما به تمام [و کمال] مىرساند، باشد که تسلیم شوید».
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِي يَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ يَعۡلَمُ مَا بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا يُحِيطُونَ بِشَيۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ كُرۡسِيُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا ئَُودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ ٢٥﴾[البقرة: ۲۵۵] «و خدا همان خدائی که جز او خدائی حق نیست، او زنده و یابنده است، نه او را پینه گی فرا میگیرد و نه خواب، مخصوص اوست هرآنچه در آسمانها و زمین است، کیست که در پیشگاهش بشفاعت برخیزد؟ مگر با اجازه ای او از آنچه که در پیش روی بندگانش هست آگاه است، و از هرآنچه که در پشت سر آنان انجام میپذیرد باخبر است، و هیچ کس بهیچ چیزی از علم او احاطه نمیتوانند داشته باشند، مگر باندازه ای که خود بخواهد کرسی حکومتش وسیع تر از آسمانها و زمین است، و هرگز حفاظت آنها او را خسته نمیگرداند و او علی و عظیم است».
﴿۞وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَۚ وَيَعۡلَمُ مَا فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِۚ وَمَا تَسۡقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعۡلَمُهَا وَلَا حَبَّةٖ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡأَرۡضِ وَلَا رَطۡبٖ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٖ ٥٩ وَهُوَ ٱلَّذِي يَتَوَفَّىٰكُم بِٱلَّيۡلِ وَيَعۡلَمُ مَا جَرَحۡتُم بِٱلنَّهَارِ ثُمَّ يَبۡعَثُكُمۡ فِيهِ لِيُقۡضَىٰٓ أَجَلٞ مُّسَمّٗىۖ ثُمَّ إِلَيۡهِ مَرۡجِعُكُمۡ ثُمَّ يُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٦٠﴾[الأنعام: ۵۹- ۶۰]. «و نزد اوست کلیدهای غیبی که جز او کسی از آن آگاه نیست. و آنچه را که در دریا و صحراست میداند، و هیچ برگی از مرکز خود سقوط نمیکند، مگر اینکه با علم اوست، و هیچ دانه ای در لابلای ظلمات زمین و هیچ تر و خشکی نیست، مگر آنکه اخبارش در کتابی روشن و آشکار موجود است. و او همان خدائی است که شما را در دل شب بخواب میگیرد، و هرچه در روز انجام داده اید بخوبی میداند، و سپس شما را از عالم خواب بر میگرداند تا روزیکه عمرتان بپایانش برسد، و پس از آن هم بازگشت تان بسوی اوست، شما را خبر میدهد از هر عملی که انجام داده اید».
این نیز پاره ای از نغمههائی است که بر تار احساس بعظمت جهان نواخته میگردد.
بازهم قرآنکریم است که میگوید: ﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡكِ ٱلَّتِي تَجۡرِي فِي ٱلۡبَحۡرِ بِمَا يَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡيَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِيفِ ٱلرِّيَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَيۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ١٦٤﴾[البقرة: ۱۶۴] «حقاً که در خلقت آسمانها و زمین و گردش شب و روز و آن کشتیهائی که در دل دریا بنفع مردم حرکت میکنند، و در آن آبی که خدا از آسمان نازل کرده و زمین مرده را زنده گرداند، و در آن هر جنبنده ای را پخش کرد و در گردش بادها و در ابرهای مسخر میان آسمان و زمین آیات عبرتی است برای مردمی که عاقلند، و با عقل به کار میپردازند».
بازهم نغمه ای دیگر از قرآنکریم:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗۖ لَّكُم مِّنۡهُ شَرَابٞ وَمِنۡهُ شَجَرٞ فِيهِ تُسِيمُونَ ١٠ يُنۢبِتُ لَكُم بِهِ ٱلزَّرۡعَ وَٱلزَّيۡتُونَ وَٱلنَّخِيلَ وَٱلۡأَعۡنَٰبَ وَمِن كُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ١١ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ وَٱلنُّجُومُ مُسَخَّرَٰتُۢ بِأَمۡرِهِۦٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَعۡقِلُونَ ١٢ وَمَا ذَرَأَ لَكُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُخۡتَلِفًا أَلۡوَٰنُهُۥٓۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لِّقَوۡمٖ يَذَّكَّرُونَ ١٣ وَهُوَ ٱلَّذِي سَخَّرَ ٱلۡبَحۡرَ لِتَأۡكُلُواْ مِنۡهُ لَحۡمٗا طَرِيّٗا وَتَسۡتَخۡرِجُواْ مِنۡهُ حِلۡيَةٗ تَلۡبَسُونَهَاۖ وَتَرَى ٱلۡفُلۡكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ١٤ وَأَلۡقَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمۡ وَأَنۡهَٰرٗا وَسُبُلٗا لَّعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥ وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ ١٦ أَفَمَن يَخۡلُقُ كَمَن لَّا يَخۡلُقُۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ١٧ وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ ١٨ وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ ١٩ وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَخۡلُقُونَ شَيۡٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ ٢٠﴾[النحل: ۱۰- ۲۰].
«او آن خدائی است که از آسمان برای شما آب نازل کرد که از آن مینوشید، و از آن درخت بوجود میآید که شما در سایه ای آن آسایش مییابید، و به وسیله ای آن برای شما کشت و زارها سبز کرد، و باغهای زیتون و نخلستانهای انبوه و تاکستانها بوجود آورد، و از همۀ میوهها پرورش داد، واقعاً که در همۀ اینها نشانههای عبرتی است برای آن مردمی که بفکر میپردازند. و شب و روز را برای شما رام ساخت، و خورشید و ماه و ستارگان بفرمانش در کارند، حقاً که در همۀ اینها نشانههای عبرتی است برای آن مردمی که با عقل کار میکنند، و در آن چیزهائیکه در روی زمین برنگهای گوناگون برای شما آفریده است، حقیقتاً که در اینها آیات عبرتی است بس بزرگ برای کسانی که تذکر میپذیرند. و او همان خدائی است که دریا را برای شما رام ساخت تا از آن گوشت نرم و لطیف و گوارا بخورید، و از دل آن وسائل آرامش و زیبائی بیرون بیآورید، و از دور کشتیها را میبینی که در آن شناورند، و از فضل بیپایان او بهره برداری کند، و شاید که شما مردم سپاس بگذارید، و در روی زمین از کوهها لنگرهائی انداخت که زمین شما را نابود نکند و رودهای فراوان جاری کرد، و راههای هموار کشید، و علامتها در آن نصب کرد، شاید که شما مردم هدایت یابید، و به وسیله ستارگان آن راهها را تشخیص میدهید، آیا خدائی که این همه مخلوق خلق میکند، مانند آن کسی است که نمیتواند چیزی را خلق کند؟! آیا این دو برابرند؟! آیا تذکر نمیگیرید؟! بازهم بخود نمیآیند؟!».
و این پاره ای از نغمههائی است که در تار احساس به مرگ و زندگی نواخته میگردد.
﴿يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَيُحۡيِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۚ وَكَذَٰلِكَ تُخۡرَجُونَ ١٩ وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٞ تَنتَشِرُونَ ٢٠﴾[الروم: ۱۹- ۲۰].
«آن خدائی است که زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون میآورد، و زمین را پس از مرگش زنده میگرداند، و بهمین ترتیب: شما از خاک بیرون کشانده میشوید، و از آیات اوست که شما را از خاک تیره آفرید. سپس یکباره شما بشری هستید که در روی زمین پراکنده اید».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِن كُنتُمۡ فِي رَيۡبٖ مِّنَ ٱلۡبَعۡثِ فَإِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ مِنۡ عَلَقَةٖ ثُمَّ مِن مُّضۡغَةٖ مُّخَلَّقَةٖ وَغَيۡرِ مُخَلَّقَةٖ لِّنُبَيِّنَ لَكُمۡۚ وَنُقِرُّ فِي ٱلۡأَرۡحَامِ مَا نَشَآءُ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى ثُمَّ نُخۡرِجُكُمۡ طِفۡلٗا ثُمَّ لِتَبۡلُغُوٓاْ أَشُدَّكُمۡۖ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّىٰ وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَىٰٓ أَرۡذَلِ ٱلۡعُمُرِ لِكَيۡلَا يَعۡلَمَ مِنۢ بَعۡدِ عِلۡمٖ شَيۡٔٗاۚ وَتَرَى ٱلۡأَرۡضَ هَامِدَةٗ فَإِذَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡهَا ٱلۡمَآءَ ٱهۡتَزَّتۡ وَرَبَتۡ وَأَنۢبَتَتۡ مِن كُلِّ زَوۡجِۢ بَهِيجٖ ٥﴾[الحج: ۵] «اى مردم، اگر از رستاخیز در شکاید، [بدانید که] ما شما را از خاکى، آن گاه از نطفهاى، آن گاه از خونى بسته، سپس از پاره گوشتى نقش یافته و نقش نایافته آفریدیم تا برایتان [حقیقت را] روشن سازیم و هر چه خواهیم تا سر آمدى معین در رحمها قرار مىدهیم، سپس شما را که کودکى شدهاید، بیرون آوریم، آن گاه تا به [نهایت] رشدتان برسید. و از شما کسى هست که جانش گرفته مىشود و از شما کسى هست که به نهایت فرتوتى باز برده مىشود تا آنکه پس از [آن همه] دانستن چیزى نداند و زمین را خشکیده مىبینى، پس هنگامى که آب را بر آن فرو فرستیم به جنبش در آید و رشد یابد و از همه نوع [گیاهان] خرّم برویاند».
﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُ﴾[لقمان: ۳۴] «و هیچ نفس نمیداند که فردا چه بدست میآورد (و چه از دست میدهد) و هیچ نفسی نمیداند که در کدام نقطه از زمین خواهد مرد».
﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ٤٢﴾[الزمر: ۴۲].
«خداوند جانها را به هنگام مرگشان مىستاند. و نیز [جانى] که نمرده است [آن را] هنگام خوابش [مىگیرد]. و [جانى را] که بر آن حکم به مرگ کرده است، نگاه مىدارد و [آن] دیگر را تا هنگامى معین [باقى] مىگذارد. بىگمان در این [امر] براى گروهى که اندیشه مىکنند، نشانههایى است».
﴿أَيۡنَمَا تَكُونُواْ يُدۡرِككُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ كُنتُمۡ فِي بُرُوجٖ مُّشَيَّدَةٖ﴾[النساء: ۷۸] «هان! هرکجا که باشید مرگ شما را درک خواهد کرد، اگرچه در کاخهای بسیار محکم و در دژهای شکست ناپذیر مسکن بگیرید».
﴿لَّوۡ كُنتُمۡ فِي بُيُوتِكُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِينَ كُتِبَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡ﴾[آل عمران: ۱۵۴] «بگو: اگر در خانههایتان [هم] بودید، کسانى که کشته شدن بر آنان مقرّر شده بود، به سوى کشتارگاه خود بیرون مىآمدند».
و این نیز نغمههای دیگر است که بر تار احساس حدوث موجودات نواخته میشود.
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ تُؤۡتِي ٱلۡمُلۡكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡكَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِيَدِكَ ٱلۡخَيۡرُۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ ٢٦﴾[آل عمران: ۲۶] «بگو: بار الها! ای مالک ملک عالم آفرینش! توئی که بهر کس میخواهی ملک و حکومت و نفوذ میدهی، و میگیری همین ملک و نفوذ را از هر کس که میخواهی، هر کس را که میخواهی بر تخت عزت مینشانی، و هر کس را که میخواهی ذلیل و خوار میسازی، اصول خیر در دست تو است، توئی که بر هرچیزی قادر و توانائی».
﴿سُبۡحَٰنَهُۥٓۚ إِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٣٥﴾[مریم: ۳۵] «او پاک [و منزه] است. چون [اراده] انجام کارى نماید، فقط به آن مىگوید که موجود شو، آن گاه [بى درنگ] موجود مىشود».
﴿قُل لَّن يُصِيبَنَآ إِلَّا مَا كَتَبَ ٱللَّهُ لَنَا هُوَ مَوۡلَىٰنَاۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٥١﴾[التوبة: ۵۱] «بگو: هرگز بما نمیرسد مگر آنچه که خدا نصیبمان کرده، او ولی و سرپرست ما است، و بخدا باید توکل کنند مؤمنان».
﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا كَانَ لَكُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ يَعۡدِلُونَ ٦٠ أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِيَ وَجَعَلَ بَيۡنَ ٱلۡبَحۡرَيۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٦١ أَمَّن يُجِيبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَيَجۡعَلُكُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ ٦٢ أَمَّن يَهۡدِيكُمۡ فِي ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَمَن يُرۡسِلُ ٱلرِّيَٰحَ بُشۡرَۢا بَيۡنَ يَدَيۡ رَحۡمَتِهِۦٓۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٦٣ أَمَّن يَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ يُعِيدُهُۥ وَمَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٦٤﴾[النمل: ۶۰- ۶۴].
«نه بلکه [سؤال این است] چه کسى آسمانها و زمین را آفریده و برایتان از آسمان آبى فرو فرستاده است؟ آن گاه بدان باغهاى با طراوت [و تازگى] رویاندیم. شما را نمىرسید که درختانش را برویانید. آیا معبودى غیر از خداوند هست؟ حقّ این است که آنان گروهى کجرو هستند * نه بلکه [سؤال این است] چه کسى زمین را قرارگاه گردانده و در لابهلایش جویبارانى قرار داده و برایش کوهها پدید آورده و بین دو دریا حجابى آفریده است؟ آیا با خداوند معبودى [دیگر] هست؟ بلکه بیشترشان نمىدانند * نه بلکه [سؤال این است] چه کسى [دعاى شخص] درمانده را، چون او را بخواند، مىپذیرد و سختى را بر مىدارد و شما را جانشینان زمین مىسازد؟ آیا با خداوند معبود [دیگرى] هست؟ اندکى پند مىپذیرید * نه بلکه [پرسش این است] چه کسى شما را در تاریکیهایى بیابان و دریا رهنمون مىشود و چه کسى بادها را پیش از رحمتش مژده آور مىفرستد؟ آیا با خداوند معبود [دیگرى] هست؟ خداوند از آنچه شرک مىآورند، برتر است * نه بلکه [پرسش این است] چه کسى آفرینش را آغاز مىکند، سپس آن را [بار دیگر] باز مىگرداند؟ و چه کسى از آسمان و زمین به شما روزى مىدهد؟ آیا با خداوند معبود [دیگرى] هست. بگو: اگر راست مىگویید، دلیل خود را بیاورید * بگو: هر کس که در آسمانها و زمین است- جز خداوند- غیب نمىداند و نمىدانند که کى برانگیخته مىشوند».
و همینطور از این توجیهات فراوان است که پشت سر هم قرآنکریم آنها را ارائه میدهد، و از همۀ وجیهات راههائی میگذرد و بسوی قلب بشری رهنمون میگردد، و از آنجا بسوی خدای حق و خالق و مدیر و مدبر و سازنده و با اراده میرسد.
وه عجب راه همواری! و شگفتاً عجب غفلت دورپایانی!! بازهم بیراهه میرود این بشر خیره سر!! بازهم هزار نور دارد و بیراهه میرود!!.
سپس اسلام با فطرت بشریت قدم دیگری بر میدارد، و سرانجام با طبیعت دوگونه و هستی بسیط و فشرده ای در انسان برخورد میکند، زیرا در اینجا جسمی است و روحی و نشاطی است برای جسم و نشاطی هم برای روح، اما سرانجام این هردو باهم برخورد میکنند و درهم میآمیزند.
اینجا دنیائی است و آخرتی و عمل دنیائی و عمل آخرتی، اما در یک راهند که در آن عمل از عبادت و عبادت از عمل جدا نیست، مادام که هردو رو بسوی خدا دارند، و هردو عبادت است و هردو عمل.
و چون نظامهای دیگر همه بیراهه میروند، و نتیجه این است که در میان نشاط جسم و نشاط روح فاصله میدهند، و برای هر یک دستوری و راه مخصوصی غیر از دیگری قرار میدهند، و میان دنیا و آخرت جدائی میاندازند، و راه هر یک را از دیگری جدا میکنند.
پس بنابراین، این اسلام است که با فطرت بشریت و فطرت عالم براساس طبیعت فطرت برخورد میکند که سرانجام میان اجزاء هم آهنگ و فشرده ای هستی بشریت فاصله نمیدهد، و در همین وقت دوگونگی طبیعت انسان را نیز مراعات میکند، زیرا انسان میخورد، میآشامد، و دیوغریزه ای جنسی را سیراب مکند و... تا جانب جسد را از هستی خود راضی و خوشنود بگرداند، اما اسلام او را راهنمائی میکند که احتیاجات خود را تنها به فرمان جسم انجام ندهد، بلکه با مزاج هم آهنگ از جسم و روح انجام بدهد، (اگرچه جانب جسد نیز در آن آشکارتر گردد).
در نتیجه اسلام خوردن و آشامیدن و اشباع غریزه ای جنسی را عبادت قرار میدهد، آنجا که بنام خدا ربط میدهد و بنام خدا آغاز میکند، و با اصولی آغاز میکند که از توجه بسوی خدا سرچشمه میگیرد. آری، اصول نظافت، اصول مهارت، اصول برخواستن و پروازکردن از سطح حیوانیت.
پس دیگر هیچ چیزی از این نشاط بر نمیگردد که دوباره ضرورت خالص جسمی شود که انسان آن را دور از نورانیت روح انجام بدهد، نورانیتی که پیوسته روح و روان را نرم و نرم تر میسازد، و بآن معنای لطیف و درخشان انسانیت میبخشد.
و انسان بعبادت میپردازد، و به مقام بندگی و خداشناسی میرسد، و بال و پر میگشاید تا جانب روحی را از هستی خود راضی و خوشنود بسازد، و لکن اسلام او را راهنمائی میکند که این نشاط روحی را با هستی هم آهنگ و فشرده ای از جسم و روح انجام بدهد.
و روی همین حساب برای او برنامههای عبادتی پیاده میکند که بر همۀ هستی او شامل گردد، (گرچه در آن جانب روحی نیز آشکارتر باشد،) مانند نماز، روزه، و حج. پس بنابراین، انسان هیچوقت با روح خود بگوشه گیری نمیپردازد، حتی در حال عبادت که از جسم خود دور بماند، و هرگز عبادت را رهبانیت و دور از زندگی قرار نمیدهد.
و انسان بزندگی دنیا ادامه میدهد، و در عین حال بزندگی آخرت نیز میپردازد، اما اسلام او را راهنمائی میکند که این هردو راه یکی است، و در حقیقت دو راه وجود ندارد، یک راه است و یک روش.
در اینجا اعمالی نیست که مخصوص دنیا باشد که انسان در آن از آخرت خود را کنار بکشد، حتی خوردن و آشامیدن و اشباع غریزه ای جنسی و جنگ و زورآزمائی و خودنمائی و ملک و حکومت و... و همچنین در اینجا اعمالی نیست که مخصوص آخرت باشد، حتی عبادت و تهجد، بلکه عمل یکی بیش نیست، و آن هم همۀ عمل در آن واحد هم برای دنیا است و هم برای آخرت، انسان میخورد با نظافت و پاکیزگی و بنام خدا، و در نتیجه نصیب خود را از دنیا بر میدارد، و او در همان حال با این معانی روشن در یک عمل و در یک لحظه بسوی خدای خود توجه دارد.
و همچنین نشاط جنسی خود را تمرین میکند، اما با نظافت و پاکی و بنام خدای خود که در نتیجه بهره ای لذت دنیای خود را بر میدارد، و او در همان حال بسوی خدای خود متوجه است، با تعهد به پاکیزگی که در این نشاط با خود دارد، و برای بدست آوردن ملک و قدرت و خودنمائی و جنگ و ستیز میکوشد، اما با نظافت و اعتدال و پاکیزگی و بنام خدا و در راه خدا، و در نتیجه با همه ای نشاط دنیای خود تمرین کرده است، و در همان حال رو بسوی آخرت دارد، و با تمام هستی خود برای آخرت کار میکند و آن را درک میکند، و بعبارت دیگر: قالب وجودش را فکر آخرت پر کرده است.
پس بنابراین، این چنین انسانی با دنیا و آخرت برخورد میکند در تمام هستی خود که دارای طبیعت دوگونه و دارای یک راه روشن است، خدا در کتاب کریمش میگوید: ﴿وَٱبۡتَغِ فِيمَآ ءَاتَىٰكَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ ٱلدُّنۡيَا﴾[القصص: ۷۷] «و در آنچه خداوند به تو داده است [اصلاح] سراى آخرت را بجوى و بهرهات از دنیا را [نیز] فراموش مکن».
بازهم میگوید: ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ قُلۡ هِيَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا خَالِصَةٗ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ﴾[الأعراف: ۳۲] «بگو: چه کسى آن زینت خدا را که براى بندگانش پدید آورده و روزیهاى پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو: «آن [پاکیزهها] در زندگانى دنیا براى مؤمنان است. روز قیامت [هم] ویژه [آنان] است».
می بینیم که قرآنکریم دنیا و آخرت را در یک آیه و در باره یک عمل در یک جا جمع کرده است.
و پیامبر گرامی اسلام صمیگوید: «اگر هم اکنون قیامت برپا گردد و در دست یکی از شما مردم هسته ای خرمائی باشد و بتواند آن را بکارد، باید از جای خود تکان نخورد تا آن را بکارد و پاداش از خدا بگیرد».
می بینیم که پیامبر اسلام صراه عمل در دنیا را همان راه عمل بسوی آخرت قرار میدهد، عمل تا آخرین لحظه از زندگی دنیا تا قیام قیامت.
سپس بازهم اسلام با فطرت بشریت قدم دیگری بر میدارد، و با خطوط متقابل در نفس و روان بشریت برخورد میکند، و من به تفصیل در کتاب (منهج التربية الإسلامية) بهمین ترتیب از روش معالجه ای اسلام در باره این خطوط سخن گفتم، دیگر نباید تکرارش کنم، بلکه در اینجا همین اندازه بس به این حقیقت را ثابت کنم، و با اشاره ای سریع بروش اسلام در معالجۀ این خطوط متقابل بگذرم، آنجا اینطور گفتم: یکی از روشنترین امتیاز اسلام در همراهی و هم آهنگی با فطرت این است که هیچ تاری از تارهای نفس و روان انسان را بینغمه رها نمیسازد، بلکه همه را یکسان مینوازد.
سپس بهر تاری بیش از اندازهای کشش و قدرت آن بار نغمه نمیزند، و همچنین کمتر از ظرفیت بار نمیکند که در نتیجه کمتر از استحقاق خود نغمه داشته باشد تا بیهوده ناله سر دهد، و یا بیشتر که تار بگسلد.
اسلام با این عمل حکیمانه بهمه ای هستی انسان شامل است، و بالاتر از همۀ اینها در داخل نفس و روان انسانیت با بستن تارهای آن به مرکز مخصوص آنها توازن و هم آهنگی ایجاد میکند که در نتیجه بچپ و راست متمایل نمیگردد.
و همچنین امید بخدا و امید بچیزهائی که خدا در آنها روزنه ای امید باز کرده است، آن خدائی که در عالم وجود ﴿ٱلۡمُلۡكِ ٱلۡمُلۡكَ﴾[آل عمران: ۲۶] است، مالک همه چیز است، و در اثناء این نغمه نوازیها هستی سازگار با نفس و روان بشریت را پی ریزی میکند، زیرا در این حال خوف غلط و خطا را یعنی: خوف از نیروهای زمین را خواه مادی و خواه معنوی از ساحت نفس دور میسازد، و همچنین امید غلط و خطا را از نیروها و یا لذتها و ارزشهای روی زمین که دائم در حال فانی شدن هستند، از ساحت آن دور میسازد.
و هنگامیکه اسلام نغمههای رسا و سالم خوف از خدا و خوف از غضب و عذاب خدا را در آن بصدا درمیآورد، معنایش این است که نفس بشریت را با حبل متین خدا ارتباط داده، و هوا و هوس و انحراف را از آن دور ساخته است، و در همان حال برای این نفس اصول عالی انسانیت و هدفها و راههای نشاط سالم را پی ریزی کرده است.
آری، اسلام بآسانی برای او چیزهائی را بیان میکند که خدایش دوست دارد، و چیزهائی را بیان میکند که خدایش دشمن دارد، و بیان میکند چیزهائی را که از آنها راضی است، و چیزهائی را که از آنها ناراضی است، از قبیل اقوال و افعال و مشاعر و افکار و خوب و بد را بیان و زشت و زیبا را روشن میسازد.
اسلام بر خطوط دوستی و دشمنی نغمه پیوند میدهد که در نتیجه از هردو خط دور میسازد، هر دوستی بیجا و هر دشمنی بیهوده و باطل را، و بهردو نغمههای دوستی و دشمنی مینوازد، اما نغمههائی را که سازگار با هستی انسان است، زیرا هر دوستی که شر و یاغیگری و فحشا و انحراف باشد، در نظر اسلام آن دوستی باطل است، باید نفس و روان انسانیت از آن پاک باشد، و هر دشمنی با خیر و دشمنی با مردم، عداوت با زندگان، و عداوت با هرچیزی که بدوستی آن فرمان داده است، آن عداوت بیجا و باطل است، سزاوار نیست که نفس و روان معتدل انسان بآن آلوده گردد.
و دوستی صحیح باید دوستی خدا و دوستی برای رضای خدا باشد، دوستی عالم، دوستی زندگی، دوستی زندگان و انسانیت و اصول عالی آدمیت باشد که خدا زیربنای آن را ساخته است.
و دشمنی صحیح هم این است که آدمی شر را، طغیان را، فساد را، و انحراف را برای رضای خدا دشمن بدارد، و اسلام هنگامیکه نغمههای صحیح را بر این خطوط مینوازد، باین معنا است که از طرف دیگر بنای هستی بشریت را پی ریزی میکند که سازگار با نفس و روان بشریت است، زیرا وقتیکه نیروی صحیح فطری دوستی و دشمنی بسوی میدانهای صحیح خود میرود، معنایش این است که دیگر این نفس معتدل شده و سلوک و رفتار عملی و شعوری آن در راه صحیح پایدار و استوار گردیده و دیگر خیرخواه است، آنچنان که سزاوار انسان کریم است.
اسلام نیروی حسی و نیروی معنوی را بکار میبندد، در نتیجه بهر یک از آنها غذای حق میدهد، برای نیروی حسی میدان طبیعی آن را آماده میکند، از قبیل خوردن، آشامیدن، اشباع غریزه ای جنسی و... و همچنین برای نیروی معنوی میدان طبیعی آن را آماده میسازد، از قبیل عقیده، فنون گوناگون، علم، تفکر و... سپس در میان این دو نیرو پیوستگی و هم آهنگی فطری را مراعات میکند که در نتیجه میان نشاط حسی و نشاط معنوی ارتباط میدهد و هردو را بیک راه روانه میسازد.
و نیز اسلام نیروی ایمان به محسوس و ایمان بعالم غیب را بکار میبندد که در نتیجه بهتسی مادی حساب کامل خود را عطا میکند، و عقیده را در راه خدا و خداشناسی میپروراند، عقیده ای که انسان به وسیله ای آن ایمان بعالم غیب پیدا میکند، عقیده را بطور کامل چنان پرورش میدهد که بر همه نشاط انسان سایه بگستراند، و نیروی واقع و خیال را هم بکار میبندد که در نتیجه نشاط بشری را در عالم واقع آزاد میگذارد که کار کند و ایجاد بعمران و آبادی بپردازد، نظامهای مادی، اجتماعی، سیاسی، فکری، و روحی را پایدار بدارد.
و نیروی خیال را آنطور آزاد میگذارد که در همه جا و در همه حال در باره ای خدا کمال مطلق را در خود بپروراند و زیبائی را در داخل خود تصور نماید، و دیدگاههای روزقیامت و روزحساب و کتاب را در نظر بگیرد، و ثواب و عقاب را مجسم سازد، و همۀ اینها را آنچنان محکم و محکم تر باهم ارتباط میبخشد که گوئی با هستی انسان پیوند خورده است که سرانجام انسان غرق در نشاط زمینی خود آزاد میگردد، و در حس خود (از جانب دیگر) آنطور که این نشاط شایسته انسان و انسانیت است دور میزند که سرانجام بدین ترتیب نشاطش بکمال میرسد، و همین نشاط کامل نمایشگر خلافت حق از جانب خدا در روی زمین است.
و نیروی التزام بوظیفه و عمل و آزادی را بکار میبرد که (آدمی خود را بیهوده ندارند) در نتیجه از جانب التزام بعمل بر انسان آنچه را که شایسته زندگی اوست واجب میگرداند، و آنچه را که باید و شاید بر او وظیفه قرار میدهد تا زندگیش در آن سطح پست ابتدائی پایدار نماند، و از جانب دیگر آزادی را بحال خود واگذار میکند که آزادانه بیش از حد پست ابتدائی بکار بپردازد، و زندگی را بسوی ارتفاع مطلوب رهنمون سازد، قرآنکریم میگوید: ﴿فَمَن تَطَوَّعَ خَيۡرٗا فَهُوَ خَيۡرٞ لَّهُۥ﴾[البقرة: ۱۸۴] «پس هر کس که به دلخواه خیرى [افزون] انجام دهد، آن برایش بهتر است».
نیروی مثبت و منفی را بکار میبندد که در نتیجه یک نیروی منفی صحیح در مقابل خدا ایجاد میکند، خدائی که ﴿مَٰلِكَ ٱلۡمُلۡكِ﴾[آل عمران: ۲۶] است، زمام هر کاری در این عالم وجود بدست اوست، و همچنین یک نیروی مثبت صحیحی در مقابل همۀ نیروهای عالم هستی ایجاد میکند، قرآنکریم میگوید: ﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُ﴾[الجاثیة: ۱۳] «خدا برای شما رام ساخت هرآنچه در آسمانها و زمین است»، و این نیروی کامل را در مقابل عالم هستی و نیروهای آن آنچنان قرار میدهد که در مقابل نیروی کامل یاری بگیرد.
جنبشهای فردی و جنبشهای اجتماعی را بکار میبندد که در نتیجه با فرد انسانی بطور مستقیم رفتار میکند، او را مخاطب قرار میدهد، میان او و خدایش ارتباط دایر میکند، آنچنان ارتباط ذاتی و اساسی محکمی دایر میسازد، و باو چنان میفهماند که گویا: او در این جهان وسیع تنها زندگی میکند، و خدا نیز در این میان فقط او را حفظ میکند، و جز او و خدای او کسی در کار نیست.
و سپس با همان فرد انسانی آنچنان رفتار میکند که گوئی او اجتماع انسانی است، و به تنهائی مسئولیت دارد که بوظیفه ای اجتماعی برخیزد، و حکومتی شایسته بزندگی انسانی را بتنهائی تشکیل بدهد، و حکومتی را تشکیل بدهد که سازگار با عالم اجتماعیش باشد، زندگی بسازد که رشید و راه بر و راه یاب باشد، و مسئولیت مقیاس و میزان اصول اجتماعی و فضائل اخلاقی اجتماع را نیز بعهده بگیرد، و خود را در مقابل هر شر و فساد و هر طغیان و انحراف اجتماعی مسئول بداند، و بهمین ترتیب: و از این راه این جنبشهای داخلی انسان را در ارتباط با خدا در یکجا جمع میکند، و با خدایش مربوط میسازد.
سپس اسلام با فطرت انسانیت قدم فراتری بر میدارد که در نتیجه به معالجه انسان میپردازد، بعنوان اینکه او مجموعه ای از دوافع و ضوابط (نیروهای حکم کننده و بازدارنده است) و هر یک از این دو دسته پایدار است و اصیل، زیرا اسلام همۀ دوافع (نیروهای حکم کننده) فطری او را برسمیت میشناسد، بلکه همه را پرورش میدهد و پایدار میدارد، و همه را مطلوب و خواستنی قرار میدهد، او همیشه میخواهد که انسان بخورد و بیاشامد، و بخوردن و آشامیدن فرمان هم میدهد: ﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ﴾[البقرة: ۶۰] و فرمان میدهد که بشر احتیاجات جنسی را برطرف سازد، هر کس از سنت آئین من اعراض کند از من نیست، و اجازه میدهد که انسان مالک باشد، در میدانهای جنگ و جدال و دفاع و مبارزه حاضر شود، و خلاصه همه ای نیروهای محرک فطری انسان در نظر اسلام مباح است و نظیف و رسمیت دارد، بلکه خود انسان برای پرورش و تقویت آنها مأموریت است، زیرا راه خلافت از جانب پروردگار برای بشر در روی زمین همین است و بس، و اگر جز این باشد هرگز نمیتواند بسازندگی و عمران و آبادی بپردازد و در روی زمین قدم بردارد، و نیروهای ذخیره ای آن را بکار بگیرد، و با قوانین عالم هستی آشنا گردد و از آنها بهره برداری کند، مگر اینکه نیروهای این هستی همان محرک فطری باشند، و همه باهم یکباره و هم آهنگ بسوی زندگی روی آورند، و در همین وقت و همین حال نیز همه ای ضوابط (نیروهای بازدارنده) را بپروراند و همه را بطور کامل ببندد، و همه را با عقیده ای خداشناسی مربوط بسازد تا از این طریق جریان همۀ دوافع (نیروهای حکم کننده) فطری را پاک و نظیف و شایسته ای مقام انسان قرار بدهد، همان انسانی که عزیز و محترم خداست، و این برای این است که اگر این نیروهای محرک (دوافع) بدون قانون کنترل (بدون نیروهای بازدارنده) رها شوند، هر آدمی نمیتواند بوظیفه ای خلافت الهی قیام نماید و انجام وظیفه کند، بدلیل اینکه این نیروها اگر بدون کنترل و بدون مهار باشد، بجای اینکه یک نیروی سازنده باشد، بر مگیردد یک نیروی یاغی و ویرانگر میگردد، بر میگردد ویرانگر ساختمان همان فردی میشود که مالک آنست، و ویرانگر سازمان اجتماعی میشود که در میان آن رها شده است.
و لکن اسلام هرگز بدون حساب یکی را بر دیگری برتری نمیبخشد که در باره ای یکی جفا کند، و هیچگاه یکی را بحساب دیگری پرورش نمیدهد که ستمگر حساب شود.
و دوافع (نیروهای حکم کننده) انسانی را طوری پرورش نمیدهد که کنترل و مهارکردن آن مشکل و راهنمائی آن مشکل تر باشد، و ضوابط (نیروهای بازدارنده) نیروی کنترل را طوری پرورش نمیدهد که بصورت یک نیروی کوبنده و یاغی درآید، و نشاط انسان را سرکوب کند و از آزادی باز دارد، بلکه اسلام هردو را باهم ترکیب میدهد، و در نتیجه تضمین میکند که هر یک بوظیفه ای خود عمل کند، و در حوزه ای مأموریت خود بکار بپردازد، و بهمین ترتیب: هم سازگاری و هم آهنگی و اعتدال را در میان آنها تأمین میکند، و با همه ای این اوصاف بازهم اسلام ضعف و ناتوانی فطرت بشریت را در برابر دیوشهوت پیوسته مراعات و محافظت میکند، (علی رغم اینکه ضوابط نیروی کنترل در آن موجود است، و علی رغم اینکه خود اسلام بر تقویت آنها قیام کرده است،) بازهم مراعات و محافظت فطرت را از دست نمیدهد، بازهم دیوشهوات را کنترل و مهار میکند که تجاوز ننماید، قرآنکریم میگوید: ﴿يُرِيدُ ٱللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِيفٗا ٢٨﴾[النساء: ۲۸] «خدا همیشه میخواهد که بار سنگین شما را سبک گرداند، و انسان ضعیف و ناتوان آفریده شده است». و اسلام با این بشر ناتوان براساس همین ضعف رفتار میکند که سرانجام لغزش هایش را میبخشد، مادام که در آن اصرار نورزد، و لغزش را حرفهای خود قرار ندهد، قرآنکریم با صدای رسا میگوید: ﴿وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٣٤ وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَلَمۡ يُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ١٣٥ أُوْلَٰٓئِكَ جَزَآؤُهُم مَّغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَجَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَنِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِينَ ١٣٦﴾[آل عمران: ۱۳۴- ۱۳۶] «و خدا نیکوکاران را دوست دارد، و آنان وقتی که کار زشتی انجام میدهند، و یا بر خود ستم روا میدارند، ناگهان خدا را بیاد میآورند و از گناهان خود طلب آمرزش میکنند و کیست که جز خدا از این گناهان بگذرد؟ و بکردارهای زشت خود اصرار نورزند؟ اینگونه مردم پاداش شان مغفرت پروردگار است، و باغهای خرمی است که از زیردرختانش نهرهای روان جاری میگردد، و آنان در آن باغها جاویدان میمانند، وه! نیکو پاداشی است پاداش نیکوکاران!».
در خاتمه اسلام با فطرت بشریت در هستی هم آهنگ و همه جانبه و فشرده ای او دائم قدم بر میدارد، بجهت اینکه پیوسته دستورات خود را (دستوراتی که در قرآنکریم و آئین پیامبر به تفصیل آمده) طوری قرار میدهد که در همه جا و همه ای حالات بعقیده و بواقع زندگی فردی او با تمام تفصیلاتش شامل گردد، و به زندگی اجتماعی او هم در تمامی جوانب و نواحی اجتماعی اقتصادی، سیاسی، فکری و روحی نظارت کند، طوری قرار میدهد، و طوری رفتار مینماید که همه ای اینها از یک چشمه سار بیرون آید، و همه در یک مسیر قدم بردارد، و دیگر زندگی واقعی دستوری و زندگی تعبدی دستور دیگری مخصوص نخواهد داشت، احوال شخصی قانونی و احوال عمومی قانون مخصوصی نخواهد داشت، بلکه همه یک دستور است و یک قانون، و بر همه ای مراحل یکنواخت شامل و ناظر است، و همه ای فرمانها از یک منبع صادر میگردد.
دیگر انسان در میان واقع و خیال خود سرگردان نمیماند، در میان فردیت و اجتماعیت حیران نمیماند، در میان اخلاق و رفتارش، در میان دنیا و آخرتش گرفتار حیرت نمیگردد، بلکه یک شخصی است در میان همه ای این مراحل، و این قوانین با همۀ این نیروها با هستی هم آهنگ و فشرده ای خود رفتار مینماید، و همه ای سلوک و رفتارش را بهمین ترتیب انجام میدهد.
و بهمین ترتیب: دین از فطرت است، و فطرت از دین، و دین فطرت هم همان اسلام است و بس.