نیروی سمع
پس از اینها، نیرویی دیگر نیز در انسان وجود دارد که آن نیز عبارت است از زمینۀ آن معلوماتی که با بصر فهمیده نمیشوند یعنی این معلومات از آنهایی نیستند که به وسیلۀ بصر درک شوند؛ چون که به حوادث جزئی که قابل تنظیم بوده و سنتهایش ورای آن حوادث قابل درک باشند، ربطی ندارند. همچنین از آن قبیل مواردی هم نیستند که بتوان با سنتهایی که بصر آنها را درک کرده است برایشان استدلال نمود. بلکه از آن دسته مسائلی هستند که نه بصر آنها را درک میکند و نه قلب توانایی درک آنها را دارد و در نتیجه انسان برای آنکه آنها را درک کند دارای نیرویی مستقل که آن را به کار انداخته و آن مسائل را درک کند نیست اما آن نیرویی که ذکر کردیم یعنی نیروی سوم برای آن است که از آنگونه معلومات نیز محروم نباشد. برای مثال وقتی یکی از ما نزد پزشکی میرود و خودش هیچ چیزی از پزشکی نمیداند (و هیچ معلوماتی در آن ندارد) اما برای یک جراحی خطرناک مانند پاره کردن قلب، خودش را در اختیار وی قرار میدهد، در اینجا این شخص نه به عنوان یک دانشمند تجربی از این جراحی و نتیجه و ذات آن آگاهی دارد و نه برای این عمل جراحی، از محصولات نیروی بصر استدلال و برهانی اقامه کرده است.
چون زمانی که خودش از علم پزشکی بیبهره بود دیگر به وسیلۀ قلب (عقل) بر چیزی ماورای آن استدلالی مطرح نمیکند چون کسی که از بخش اول یعنی معلومات (از آن حادثه) بیبهره بود قلبش هم دیگر نمیتواند کاری انجام دهد و دیگر مادهای برای استدلال در اختیارش نیست. پس با این وجود چگونه حاضر است که قلبش را (در اینجا قلب ظاهری مد نظر است) در اختیار آن پزشک قرار دهد تا آن را پاره کند؟
در اینجا نیروی سومی در انسان وجود دارد که از آن کمک میگیرد و آن هم نیرویی است که وقتی انسان در زمینههایی که با بصر و قلبش دیگر نمیتواند مستقیما چیزی را درک کند، کس دیگری را که در آن زمینه - به خاطر آنکه آن شخص آن زمینهها را درک کرده اما او آن را درک ننموده است - متخصص میداند، مقتدای خود قرار میدهد. یعنی از او پیروی کرده و تسلیم او میشود و او (بیمار) به هر آنچه که به این فرد (پزشک) بگوید عمل میکند.
یعنی در اینجا که وی چیزی از عمل جراحی نمیداند اما چون میداند که آن پزشک از آن علم آگاهی دارد و به کیفیت عمل و تشخیص بیماری (آگاه است) و به زمینهسازی برای آنکه نتیجۀ عمل مثبت باشد تا حیات این انسان به خطر نیفتد و از بین نرود، اشراف کامل دارد - اگرچه خود این بیمار هم نمیداند - اما زمانی که پزشک میگوید که «من میتوانم آن جراحی را انجام دهم» بنابراین بدو تسلیم شده و قبول میکند.
این نیرویی که انسان حادثهای مانند مثال قبل را نمیتواند به وسیلۀ بصر و قلب درک کند ولی انسان را وادار به تسلیم میکند، نیروی سومی است که حیوانات دیگر فاقد آن هستند. چون که این نیرو تابع دو نیروی دیگر است؛ زیرا شخص زمانی به کسی دیگر تسلیم میشود که او یا با بصر یا با قلب - با شیوۀ خاص خود - آن چیزها (و آن حوادث را) درک کرده باشد تا شخص نیز به وسیلۀ او آنها را درک کند.
(این جاست که شخص به خودش میگوید) که او یا با بصر یا با قلب آن چیزها را درک کرده پس من تسلیم او میشوم و آن چیزها را از وی دریافت کنم. پس این نیرو، نیروی سوم است که انسان را از دیگر مخلوقات جدا میکند و ما این نیرو را «سَمْع» [۸]مینامیم که شنیدن و پذیرفتن را نیز در خود جای داده است.
برای توضیح نیروی سوم که سَمْع نام گرفت این را هم اضافه کنم که اگر این نیروی سمع وجود نداشت اصلا زندگی انسان به عنوان انسان، امکان پذیر نبود. چون که ما میبینیم که زندگی انسان پُر شاخ و برگ بوده و بسیار وسیع است و هر فردی خود به تنهایی نمیتواند در همۀ زمینهها آگاهی داشته باشد و میبینیم که هر فرد اگر در یک زمینه به آگاهی خود اقدام میکند در صد زمینۀ دیگر با اتکاء بر مردم و تقلید از کسانی دیگر که در آن زمینهها کار کرده و متخصصاند کار میکند. پس این نیروی سمع - که هرکسی به نسبت کسان دیگر آن را دارا میباشد - را به کار میاندازد و مجموع بشریت نیز دارای این نیرو میباشد که به نسبت کسی دیگر - که اکنون مورد بحث ما نیست - به کار میاندازد.
این سه نیرو، انسان را از سایر مخلوقات جدا میکند. این سه نیرو همگی با هم جمع شده و بدان «قوّۀ علم» گفته میشود [٩]. پس زمانی که در ادامۀ بحث از کلمۀ «علم» برای انسان استفاده کردیم مقصودمان کسب این سه نیرو توسط انسان است نه معلومات و آن چیزهایی که به وسیلۀ حواس خمس، تصویرشان دریافت میشود و نه چیزهایی دیگر از قبیل خیالات و...
[۸] مانند آیۀ ۲۱ سورۀ مبارکه أنفال که میفرماید: ﴿وَلَا تَكُونُواْ كَٱلَّذِينَ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَهُمۡ لَا يَسۡمَعُونَ ٢١﴾[الأنفال: ۲۱]. معنی: «و مانند کسانی نباشید که میگفتند: شنیدیم و حال آن که آنان نمیشنوند». (مترجم) [٩] قرآنکریم در آیۀ ۱٧٩ سورۀ مبارکۀ أعراف که میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ ذَرَأۡنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِۖ لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ ﴾[الأعراف: ۱٧٩]. معنی: «ما بسیاری از جنّیان و آدمیان را آفریده و (در جهان) پراکنده کردهایم که سرانجام آنان دوزخ و اقامت در آن است. (این بدان خاطر است که) آنان دلهائی دارند که بدانها (آیات رهنمون به کمالات را) نمیفهمند، و چشمهائی دارند که بدانها (نشانههای خداشناسی و یکتاپرستی را) نمیبینند، و گوشهائی دارند که بدانها (مواعظ و اندرزهای زندگیساز را) نمیشنوند». به خوبی به این سه نیرو یعنی سمع و بصر و قلب اشاره میکند. همچنین در آیات دیگری هم چون آیهی: ٧ سورۀ مبارکۀ بقره، آیۀ ۴۶ سورۀ مبارکۀ انعام، آیه ۲۳ سورۀ مبارکۀ جاثیه، آیۀ ٧۸ سورۀ مبارکۀ نحل و... به این سه نیرو اشارتی دارد. (مترجم)