کارکرد نیروی سمع برای باورمندان
ما انسانها دارای این سه نیرو یعنی «بصر» و «قلب» و «سمع» هستیم که بصر برای کسب و دریافت معلومات از این عالم [۱۱]و همچنین این آیات و نشانهها که در اطراف انسان و در خود وی وجود دارد [۱۲]میباشد. یا به تعبیری دیگر، نیروی بصر آن نیرویی است که نهایتا میرسد به درک این قوانین و سننی که بر این عالم مادی - که ما آن را مشاهده میکنیم - حاکماند. نیروی قلب نیز به چیزهایی که بصر برای ماورای آنها کسب میکند استدلال و برهان اقامه میکند. به طور مثال کسانی که خدا را میشناسند آن را برای شناختن ذات و صفات خدا استخدام میکنند که او منشأ این قوانین و سنن است. یعنی با این آثار و نشانهها بر (وجود) آن مؤثر استدلال میکنند. و نیروی سمع نیز همانگونه که پیشتر بیان کردیم باید فهمید که زمینۀ کارکردش چیست.
(این مطلب را نیز) برای کسانی که اهل دیناند اضافه کنیم [۱۳]، آنان برای چیزهایی بسیار مهم از آن استفاده میکنند و آن نیز این است که وقتی به خود مینگرند آنان از علم، سه نیروی علم یعنی سمع و بصر و قلب و همچنین نیروی اراده را دارا میباشند و غیر از اینها دیگر چیزی ندارند. پس در اینجا با نیروی بصر این عالم را مشاهده میکند و با نیروی قلب ماورای این عالم -آنها که حقایقاند و هست و نیست اند- را تا حدودی درک میکند اما برای آنکه چه کار کنند و چه کار نکنند و به اصطلاح «باید و نبایدها»ی زندگیشان چگونه باشد در اینجا متوقف میشود. چون این باید و نبایدها نه موجوداتیاند که در این عالم قابل مشاهده باشند تا بصر آنها را درک کند و نه موجوداتی هستند که در عالم ماوراءِ این، که قلب بتواند آنها را درک کند بلکه اینها قرارداداند، میبایست که آن باشد و میبایست که این نباشد، آن یک واجب است و این یک حرام. این یک مکروه است و آن دیگر مباح و... یعنی این قراردادی است که میشود الغا شده و میشود تصویب شود. اما نه در این عالم و نه در آن عالم، نه بصر قادر به درک آن است و نه قلب. پس در اینجا باید چه کار کنند؟!.
اگر نیروی اراده را به کار بیندازند که منشأ آن نیز «هوی» است یعنی چه چیز برایم خوشایند است و چه چیزی برایم خوشایند نیست که آن کارها را انجام دهم، در این مورد اولاً خوشایند بودن و خوشایند نبودن متکی به این است که چه چیزی را خوب و چه چیزی را بد میداند. ثانیاً در اینجا دیگر نیرویی ندارد برای آنکه تشخیص دهد که اگر آن عمل را انجام دهد بهتر است یا انجام ندهد؟! یا اینکه «باید» بهتر است یا «نباید»؟ در اینجا دیگر نیروی ندارد که پس از آن «هوی» به کار بیفتد تا آنچه برایش خوشایند است انجام دهد و آنچه ناخوشایند است انجام ندهد.
پس نیرویی دیگر در این زمینه وجود ندارد که تشخیص دهد میبایست چه کاری انجام دهد و چه کاری انجام ندهد. در نتیجه وقتی که فاقد نیرو بود هوسش نیز دیگر نمیتواند کاری انجام دهد و بگوید که مثلاً فلان کار برایم خوشایند بود پس آن را انجام میدهم و بالعکس و اگر با این وجود بگوید که این مورد برایم خوشایند است پس انجامش میدهم و آن مورد برایم ناخوشایند است پس انجامش نمیدهم در این صورت دیگر از روی جهل و تاریکی چیزی برایش خوشایند است و چیز دیگری برایش ناخوشایند.
پس آنهایی که به خدا ایمان دارند بدینگونه متوقف میشوند. (چون فرد به خودش) میگوید: این بصر و این قلب و این ارادهام و هیچ کدام برای آنکه من احکام -یا همان بایدها و نبایدها- را دریافت و درک کنم به کار نیامدند، پس چارهام در این دو چیز است؛ یا با اتکا بر آن جهل و تاریکی هر آنچه را برایم خوشایند است و هر آنچه برایم ناخوشایند است -با وجود عدم اطلاع از اینکه چرا برایم خوشاینداند و چرا ناخوشایند- دریافت و درک کنم یعنی یک زندگی حیوانگونه و یا اینکه میبایست من منتظر باشم کسی که دارای علم کامل و محیط بر همه کائنات است و از درست بودن یا درست نبودن هرگونه باید و نبایدی آگاه است برایم حکم و فرمان بفرستد و من دریافت کنم. این نیروی سمع را برای این مورد استفاده میکنند تا از هوس پیروی نکنند و از فرمانی پیروی کنند که از آن کس که دارای علم کامل و محیط (صادر میشود) که همه چیز در برابر دیدگانش است و از روی آن علم کامل و شامل فرمان صادر میکند، (بنابراین) از او احکام را دریافت کنند. پس آنان برای این مسألۀ مهم از آن استفاده میکنند که وحی را به وسیلۀ سمع دریافت کرده و فراگرفته و بدان تسلیم میشوند.
برای این مورد نیز لازم است کمی توضیح اضافی داده شود که آن مؤمن این عالم را یک دستگاه واحد میداند که دارای اجزای متعدد و بسیار است پس در یک دستگاه، حرکت هر جزئی از اجزای آن دستگاه میبایست با حرکت سایر اجزا هماهنگ باشد. دقیقا مانند ضبط صوت که اگر یکی از اجزایش به نحوی حرکت کند که با بقیه هماهنگ نباشد، کل دستگاه به هم میریزد و دیگر کار نمیکند. فرض میکنیم همان قسمتی که تسمۀ آن را برای ضبط یا پخش کردن میچرخاند، خراب شود و به خوبی نچرخد و یا کلاً از چرخش باز بماند، کار تمام است و همۀ دستگاه از کار میافتد. پس حرکت هر جزء باید با حرکت بقیۀ اجزاء هماهنگ باشد. پس وقتی به کسی فرمان داده شود که این کار را باید انجام دهی و آن کار را نباید انجام دهی، یعنی باید فلان حرکت را انجام دهی و دیگری را انجام ندهی. پس در این صورت فقط کسی میتواند این فرمان را صادر کند و فرمانش میتواند به جا و صحیح باشد که بداند حرکات همگی اجزاء به چه نحو و به چه صورت بوده که حرکت این جزء را نیز با بقیه هماهنگ کند. که (در این صورت شخص فرماندهنده باید) هم انسان را با تمام اجزاءَش -چه مادیات و چه غیر مادیات- بشناسد و هم کل جهان هستی را بشناسد که این نیز از کسی بر نمیآید و آن شخصی که ایمان دارد میگوید که خدایی وجود دارد (که میتواند آن کارها را انجام دهد) و من منتظر میشوم تا او فرمان صادر کرده و من نیز دریافت کنم. در اینجا نیروی سمع این وظیفه را انجام میدهد.
[۱۱] که قابل مشاهده میباشد. [۱۲] که به تعبیر دینی «آیات آفاق و انفس» نام دارد و بدین خاطر از این تعبیرها فعلا استفاده نمیکنم چون هنوز در ابتدای بحث هستیم. [۱۳] در اینجا مشغول آن نیستیم که این مطلب را به یک استدلال تبدیل کنیم چون هنوز از اصل مطلب بحثی مطرح نشده است اما برای توضیح (عنوان میشود).