۳- دلیل امکان
پس نه «تسلسل» درست است [۲۳]؛ چون که این موجودات بالآخره چون حد و مرزی مشخص نیز وجود دارد منتهی میشوند و اگر فرض کنیم دو یا سه میلیارد عنصر هم وجود داشته باشد بالآخره پایانی دارد. و نه «دور» درست است [۲۴]که بگوئیم بدین صورت میرویم تا آخر و در آخر هم دوباره به اول باز میگردیم. مثلاً اگر این برهان را در انسان فرض کنیم؛ مرا پدرم خلق کرد و پدرم را پدرش خلق کرد و.. . تا میرسد به آدم و آدم را من خلق کردهام. چنین چیزی نیز امکان پذیر نیست پس «دور» هم درست نیست.
پس هرچند هم سمج باشیم و بگوئیم این را آن آفرید و آن را دیگری و...، چارهای نداریم غیر از آنکه به نهایتی برسیم که آن نهایت را نیز کسی خلق کرده باشد که خودش هم ممکن نباشد. چون اگر ممکن باشد دوباره همین بحثها به میان میآید.
یعنی میبایست او موجودی باشد که هم چون اینان به نسبت وجود و عدم بیطرف نباشد. فعلا نمیشود که ممتنع بوده و وجود نداشته باشد، زیرا وجود دارد؛ چون اگر نباشد چگونه میتواند چیز دیگری را خلق کند؟
بودنش از این قسمِ «ممکن» نیست که وجود و عدم برایش مساوی باشد چون همانگونه که گفتیم، (این استدلال) دارای اشکال است. میبایست چیزی باشد که ذاتش با وجود متلازم باشد. امکان ندارد ذاتی بدون وجود برای او تصور کرد. به خاطر آنکه پیشتر نیز گفتیم؛ چون اگر (این طور نباشد) «ممکن» میشود و آن مشکلات (که پیشتر اشاره کردیم) برایش ایجاد میشود.
پس یعنی این است که ما را مجبور میکند که قائل باشیم به اینکه «کسی وجود دارد که مبدأ این عالم است و آن کس نیز هرگز وجود از ذاتش جدا نیست. » [۲۵]تصور ذات بیوجود برای او امکانپذیر نیست. این است که ما را وادار میکند به اینکه قائل باشیم به وجود خدا. کسی که وجودش میبایست وجود داشته باشد. به این استدلال، «دلیل امکان» گویند که فلاسفه آن را به کار میبرند. البته دلایل پر برکت دیگری که دین آن را معرفی نموده است وجود دارد، اما در اینجا فقط به همین مورد اکتفا میکنیم.
پس بنگریم که با چه سلسلهای بدین جا رسیدیم. نیروی بصر دست به کار شد. پس از آن به این سه مفهوم «ممکن»، «ممتنع» و «واجب» [۲۶]رسیدیم. این عالم را بررسی کردیم و دیدیم که در بخش «ممکن» بود و «ممتنع» نبود چون که وجود دارد و «واجب» هم نبود چون که فرض عدم برای آن نیز دارای اشکال نیست و چون نه تسلسل درست بود و نه دَور، پس از اینها دیگر چارهای برایمان باقی نماند غیر از اینکه قائل باشیم به وجود چیزی دیگر که او نه ممتنع است و نه ممکن و برای وجود و عدم بیطرف نیست بلکه او ذاتش وجود را اقتضا میکند، یعنی میبایست وجود داشته باشد. دقت در همین موضوع، برای رد همۀ آن اشکالات کافی است.
[۲۳] در شرح مواقف سید شریف جرجانی ج۱ ص۱۳۱ دربارۀ بطلان تسلسل چنین آمده است: «در سلسلۀ علتها و معلولهای (فرضا نامتناهی) فاصلۀ بین هر معلولی را با هر علتی که در نظر بگیریم متناهی میباشد؛ زیرا آن فاصله «محصور بین حاضرین» است و چون کل سلسله مرکب از آن معلولها و علتها است و مساوی آن فاصلههاست و مساوی متناهی قطعا متناهی است پس آن سلسلۀ علتها و معلولهای متناهی و فرض نامتناهی بودن آن غلط است»- ر. ک: سیر تحلیلی کلام اهل سنت، عبدالله احمدیان ص۲۵۱ (مترجم) [۲۴] «دور» عبارت است از اینکه دو چیز هریک برای همدیگر علت باشند که یا بدون واسطه است، مانند (الف) علت وجود (ب) باشد و (ب) نیز علت وجود (الف) باشد. چنین دوری را «مصرح» مینامند و یا با واسطه است مانند اینکه «الف» علت وجود «ب» باشد و (ب) علت وجود (ج) باشد و (ج) علت وجود (الف) باشد و چنین دوری را «مضمر» مینامند ر. ک: شرح مواقف سید شریف جرجانی ج۱ ص۵۳۰؛ طوالع الانوار قاضی بیضاوی هامش شرح مواقف ج۱ ص۴۱۰؛ شرح تهذیب الکلام علامه تفتازانی به وسیلۀ شیخ مهاجر ج۱ ص۱۵۴؛ دررالجلالیه استاد محمد باقر ج۱ ص۲۱٧؛ اصول الدین الاسلامی دکتر رشدی و قحطان عبدالرحمن ص۶٧، شرح مقاصد ج۱ ص۱۶۴. به نقل از سیر کلام اهل سنت از حسن بصری تا ابوالحسن اشعری اثر استاد عبدالله احمدیان ص۲۴۶ (مترجم) [۲۵] ماتریالیستها یا اصطلاحاً مادیگرایان برای اینکه از دو تناقضِ دور و تسلسل که استاد سبحانی نیز بدان اشاره کردند رهایی یابند معتقداند که آن مبدأ و آن خالق، خودِ طبیعت است یعنی طبیعت این عالم را به وجود آورده است. پاسخ آنکه اگر طبیعت به وجود آورندۀ کائنات باشد لازم است که چند صفت را دارا باشد. از جمله این صفات سمع، بصر، علم، کلام، اراده، حیات و قدرت است. چون برای مثال اگر دارای علم نباشد - یعنی جاهل باشد - هیچگاه نمیتواند موجوداتی را بیافریند که دارای علم باشد یا اگر دارای قدرت نباشد - یعنی عاجز باشد - هیچگاه نمیتواند اشیایی را به وجود آورد که از نیروی قدرت برخوردارند یا اگر دارای اراده نباشد - یعنی مجبور - باشد هیچگاه نمیتواند موجوداتی چون انسان را خلق کند که از نیروی اراده بهره بردهاند و... پس اگر به وجود چنین صفاتی در طبیعت اعتراف کردند بدانها میگوئیم این طبیعتی که از آن دم میزنید همان خداوند است با این تفاوت که ما آن را «الله» مینامیم و شما طبیعت. و اگر وجود این صفات برای طبیعت را انکار کنند بدانها میگوییم که طبیعت عاجز و بیاراده و مرده و جاهل و... چگونه میتواند موجوداتی را بیافریند که عالم و قادر و زنده و... هستند؟! (مترجم) [۲۶] شیخ محمد عبده در کتاب «رسالة التوحید» ص۲۴ دربارۀ این سه مفهوم چنین میگوید: «هر مفهوم و معلومی و هرچه به تصور ما در آید، در رابطه با وجود و عدمش تنها سه قسم دارند: قسم اول آنکه وجودش ذاتی و مقتضای ذاتش باشد که آن را «واجب الوجود» مینامند. قسم دوم آنکه عدمش ذاتی و مقتضای ذاتش باشد که آن را «ممتنع الوجود» مینامند و قسم سوم و آخرین آن که، هیچ کدام از وجود و عدمش ذاتی و مقتضای ذاتش نباشد، بلکه هم وجود و هم عدمش عارضی و ناشی از یک سبب خارج از ذات آن چیز باشد، که آن را «ممکن الوجود» مینامند». (مترجم)