اگر خدا خالق است پس چرا آشکار نمیشود؟
پس از آن برگردیم به این بخش که گفته میشود «اگر خدا خالق است پس چرا آشکار نمیشود؟»
قبل از اینکه حتی بگوییم که «چرا آشکار میشود و چرا آشکار نمیشود؟!»، ما با اصولی عقلی - که راه گریز و گزیری از آن نیست - به این رسیدیم که خدایی وجود دارد. خدایی که باید باشد و همیشه بوده است و این خدا خالق این چیزهایی است که حادثاند و لازم نیست همیشه وجود داشته باشند و او مبدأ اینهاست.
اکنون این گفته که «چرا آشکار میشود و چرا آشکار نمیشود»، مسائلی جزئیاند. چون ما زمانی که به طور قطعی به اینکه خدا وجود دارد رسیدیم پس از آن اگر هیچ چیز دیگری در رابطه با آن ندانیم، هم چنان مجبوریم که بگوئیم خدا وجود دارد. [۳۲]
مثالی ساده؛ اکنون که ما در این خانه نشستهایم اگر تمام این عالم به ما بگوید که این خانه خود به خود (از خودش) درست شده و بنّایی نداشته است، آن را قبول نمیکنیم. اما اکنون من نمیدانم که این بنّا فارس بوده یا کُرد، جوان بوده یا پیر، مسلمان بوده یا غیر مسلمان. پس من به هیچ کدام از این خصوصیات، غیر از بنّا بودنش آگاهی ندارم و (ندانستن این موضوع هم) هیچ لطمهای به من نمیزند.
حتی انسانی که به بیابان میرود - نه این خانه با این همه نظم و ترتیب - تنها به صورت لانه ماکیان، آن هم مثلاً ده یا دوازده دانه سنگ به صورت دایرهای روی هم گذاشته شدهاند - که حتی مثل خانه هم نیستند - فقط به این خاطر که این ده - دوازده سنگ روی هم گذاشته شده است هرگز تصور نمیکند که این سنگها به صورت تصادفی روی هم قرار گرفته باشند و مثلاً باد آمده و یکسره این سنگها را روی هم چیده باشد. با خود میگوید اگر بسیار خوشبینانه هم این احتمال را در نظر بگیرم میتوانم بگویم که ردیف اول با تصادف بوده است و بادی بسیار سنگین وزیده و آنها را دور هم جمع کرده است. پس با زحمت، چینش دومین ردیف را نیز قبول کردم عاقبت برای سومین و چهارمین ردیف دیگر نمیتوانم تصادفی بودن آن را بپذیرم.
بدین صورت اگر هم این را قبول کنم، شکاف درب مانندی که در یک طرف آن وجود دارد نشان میدهد که کسی وجود داشته که آن را برای خود به وجود آورده است. و آن سوراخهای کوچکی که در طرف دیگر قرار داده است برای آن است که اسلحهاش را از آنجا خارج کرده و از آنجا بتواند شکار کند و وقتی که تماشا میکند میبیند که آن طرف هم سنگی وجود دارد که تنۀ درختی بر رویش قرار داده شده و معلوم است به شیوهای قرار داده شده که چیزی روی آن گذاشته شود. با این تفاسیر و مشاهدات حتی اگر تمام این عالم به او بگویند که اینها به طور تصادفی درست شدهاند، آن را قبول نخواهد کرد. با این وجود، آن کجا و این عالم کجا!.
مشاهده آثار باعث میشود که نه تنها انسان به وجودی قائل شود که دارای فعل است و خودش قابل مشاهده نیست، بلکه در بعضی چیزها آثاری مشاهده میشوند که دانشمندان برای اینکه کارشان در این زمینه سهل شود به وجود چیزی قائل میشوند که خودشان هم میگویند که وجود ندارد اما وجود آن را فرض میکنند. فرض وجود برای اینکه کارهایشان را انجام دهند.
عدهای از دانشمندان میگویند که ما فقط برای تسهیل کار خود فرض کردهایم که اتم وجود دارد والّا وجود خارجی ندارد. البته در این اشکالی وجود دارد و باید توضیح داده شود که: اتمی با آن خصوصیات که آنها میگویند ممکن است وجود خارجی نداشته باشد والّا امکان دارد چیزی بدانگونه وجود داشته باشد که این آثار و نشانهها را دارد و به خاطر این آثار است که نامش را اتم میگذارند. پس در اینجا وقتی که به مطلب دوم میرسیم، به خاطر اینکه آثاری مشاهده میکنند به وجود اتم قائل میشوند، والّا بدینگونه نیست که خود اتم مشاهده شده باشد.
از خاطر نبریم نیروهایی که برای درک کردن در اختیار داریم چه نیروهایی هستند؟ آیا درست است که ما از نیروی بصر انتظار داشته باشیم که خدا را مشاهده کند؟ چرا هیچ زیرک و دانایی انتظار ندارد که با چشمش میکروب را ببیند؟ خوب هیچ شکی در وجود میکروب نیست و با میکروسکوپ هم دیده میشود. پس با وجود این هیچ کسی - مگر دیوانه - نیست که به خودش زحمت دهد و دستش را تماشا کند تا ببیند میتواند میکروبی مشاهده کند چون قدر و اندازۀ خویش را میداند پا از گلیم خویش دراز نمیکند و میداند که چشم توانائی دیدن میکروب را ندارد. این را هم از خاطر نبریم که با این بصری که یک میکروب مشاهده نمیشود دیگر به طور کلی اشتباه هست که انسان انتظار داشته باشد تا با آن خدا را مشاهده کند. آن مشاهده و دیدنی که مقصود اینان است.
پس زمانی که ما با آثار و نشانهها الزاماَ به این میرسیم که خدا وجود دارد و بدان منتهی میشویم پس از آن دیگر زمانی میتوانیم بگوییم که چرا او - خدا - را نمیبینیم که آن نیروهایی که در اختیار داریم را بررسی کرده باشیم و حقیقت آن را نیز درک کرده باشیم که آیا به وسیلۀ این نیروها قابل درک است؟ و سپس اینگونه سوالات را مطرح کنیم. برای نمونه، در مثال بنّا - که ذکر شد - انسان حق دارد که انتظار داشته باشد که بنّای آن خانه را ببیند و مثلاً بگوید کهای کاش بنّای این ساختمان را ببینم تا بدانم که چگونه مردی است و چون این مورد از آنهایی است که میتواند نیروی بصری را که در اختیار دارد برای دیدن وی به کار گیرد. اما دربارۀ خدا، مطلب و موضوعی بدین صورت مطرح نیست. نه حقیقتِ خدا را ما میشناسیم و نه نیرویی که به ما داده شده برای آن است که خدا را با آن مشاهده کنیم تا چنین انتظاری داشته باشیم.
[۳۲] برخی از نظریهپردازان ماتریالیست برای فرار به جلو با طرح ادعای «وقتی که خدا میمیرد (When God is died)» با جاهل خواندن باورمندان به خدا مدعی میشوند که: «انسانها زمانی که از درک و تبیین درست علتها عاجز بودند و مثلا نمیتوانستند که علت بارش باران یا وقوع زلزله یا بیماری یا... را درک کنند به یک موجود نامرئی معتقد شدند تا تمام پدیدها را با او توجیه کنند و سپس برای رضایت خاطر وی، او را پرستش کنند. اما در قرون جدید که علل تمام پدیدهها و اتفاقات برای انسان مکشوف شدهاند دیگر نیازی نیست که دانشمندان به موجودی به نام خدا معتقد باشند چون از علت تمام پدیدهها آگاه هستند و میدانند علت پدیدهای چون زلزله، رانش زمین و فعل و انفعالات، مرکز زمین است نه خدا» این ادعا چنان بی اساس و پوچ است که فقط برای رد آن کافی است به آمار بی شمار فیلسوفان و دانشمندان علوم تجربی و ریاضی و... اشاره کرد که با وجود پیشرفتهای شگرف در علم و صنعت، هم چنان به وجود خدا باور داشته و بدان ایمان دارند تا جایی که «لانگه» مولف بزرگترین تاریخ ماتریالیسم به این مطلب صریحا اعتراف نموده و در کتاب خود چنین نوشته است که: «بدواً یک موضوع عجیب به ما مکشوف میشود که به غیر از دیموکریت به زحمت میتوان یک نفر از مخترعین بزرگ و محققین را یافت که صریحاً متعلق به مکتب مادی بوده باشد» (نقش ادیان ص٧۲) از دانشمندان باورمند به وجود خدا میتوان به دانشمندانی چون ارسطو، افلاطون، فیثاغورث، پاسکال، نیوتن، داروین، پاستور، انیشتین و... اشاره کرد. حتی زمانی که داروین نظریۀ خلقت تکاملی خود را در کتاب «اصل انواع (The Origin of Species)» منتشر کرد یکی از زعما و نظریهپردازان اصلی کمونیسم به نام مارکس با یادداشت نامهای به داروین، تبریک گفته و اضافه کرده بود که این نظریۀ شما خیلی به افکار فلسفی ما کمک میکند. اما داروین در پاسخ، وجود خدا را به وی یادآور میشود و میگوید که ضمن تشکر از این نامۀ تشویق آمیز شما باید بگویم که من هیچ وقت راضی نیستم که این نظریۀ طبیعی که من آوردم دستآویز مادیت و انکار خدا شود. زیرا من اعتقاد به وجود خدا را یک معنویت میدانم که برای بشر لازم است. حتی پدر داروین، آقای روبرت وارینگ در سال ۱۸۲۵م برای اینکه داروین یک مرد روحانی شود وی را به دانشسرای مسیحی دانشگاه کمبریج فرستاد، و او در سال ۱۸۳۱ این رشته را به پایان رساند. (مترجم)