ده گانه های ابن قیم

اسباب ده‌گانه عدم عمل به علم

اسباب ده‌گانه عدم عمل به علم

امام ابن قیم  / در کتاب «مفتاح دار السعادة» می‌فرماید:

گاهی با اینکه بنده نسبت به اسبابی که مصلحت وی را به دنبال داشته و موجب سرور و شادی وی می‌شوند، آگاهی دارد اما به مقتضای آنها عمل نمی‌کند که این خود نیز اسباب متعددی دارد:

سبب اول: ضعف معرفتی در این زمینه؛

سبب دوم: عدم اهلیت و صلاحیت کافی؛ گاهی شناخت انسان در مورد اسباب سعادت کامل است (اما اینکه عمل انسان مطابق با این علم باشد) مشروط به پاکی محل و پذیرش پاکی می‌باشد. بنابراین اگر محل پاک نبوده و پاک شدن را نپذیرد همچون زمین سختی خواهد بود که آب در آن نفوذ نمی‌کند و به دلیل عدم صلاحیت و نپذیرفتن آب، رشد گیاهی از دل آن متصور نخواهد بود. بنابراین چون قلب انسان سخت و سنگی باشد چنانکه تزکیه و پاکی را نپذیرد و نصیحت و خیرخواهی در آن تاثیری نداشته باشد، هر علمی هم که فراگیرد سودی برای آن نخواهد داشت. چنانکه هیچ گیاهی از زمین سخت و محکم رشد نخواهد کرد و لو اینکه باران از آن قطع نشود و هر بذری در آن کاشته شود؛ الله متعال در مورد این دسته از مردم می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ حَقَّتۡ عَلَيۡهِمۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ٩٦ وَلَوۡ جَآءَتۡهُمۡ كُلُّ ءَايَةٍ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ٩٧[يونس: ٩٦-٩٧]«بی‌گمان کسانی ‌که فرمان پروردگار بر آنها تحقق یافته، ایمان نمی‌آورند. هرچند هرگونه آیه (و معجزه) برای آنها بیاید، تا زمانی که عذاب دردناک را ببینند».

و می‌فرماید: ﴿۞وَلَوۡ أَنَّنَا نَزَّلۡنَآ إِلَيۡهِمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَحَشَرۡنَا عَلَيۡهِمۡ كُلَّ شَيۡءٖ قُبُلٗا مَّا كَانُواْ لِيُؤۡمِنُوٓاْ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُ[الأنعام: ١١١]«و اگر فرشتگان را بر آنها نازل می‌کردیم و مردگان با آنها سخن می‌گفتند و همه چیز را در برابرشان گرد می‌آوردیم، هرگز ایمان نمی‌آورند، مگر آنکه الله بخواهد».

و می‌فرماید: ﴿قُلِ ٱنظُرُواْ مَاذَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَمَا تُغۡنِي ٱلۡأٓيَٰتُ وَٱلنُّذُرُ عَن قَوۡمٖ لَّا يُؤۡمِنُونَ١٠١[يونس: ١٠١]«بگو: بنگرید چه چیز (از نشانه‌های یگانگی‌اش) در آسمان‌ها و زمین است؟ و این آیات و هشدارها به حال گروهی که ایمان نمی‌آورند، سودی نمی‌بخشد».

و در این زمینه در قرآن آیات زیادی وارد شده است.

بنابراین چون قلب دچار قساوت گردد و به زمینی سخت و خشک تبدیل گردد، علم و دانش در آن تاثیری نخواهد داشت؛ و همچنین چون بیمار و ذلیل و خوار گردد و از هرگونه صلابت و نیرو و عزم و اراده خالی باشد، علم و دانش در آن تاثیری نخواهد داشت.

سبب سوم: وجود مانعی چون حسادت یا کبر؛ و این همان مانعی بود که ابلیس را از اطاعت و فرمانبرداری امر الهی بازداشت؛ و آن درد اولین و آخرین انسان‌ها می‌باشد جز کسانی که خداوند متعال آنها را در پناه خویش محفوظ دارد.

- و این همان علتی است که یهود را از ایمان آوردن بازداشت؛ یهودی که رسول الله را ‌دیدند و صحت نبوتش را می‌دانستند؛ و بلکه این درد تمام هم‌کیشان آنها و کسانی است که راه آنها را در پیش گرفته‌اند.

- این همان علتی است که عبدالله بن ابی را از ایمان آوردن بازداشت.

- همان علتی است که ابوجهل و سایر مشرکان به خاطر آن از ایمان آوردن سرپیچی کردند. آنها در صداقت و راستی پیامبر  ج کمترین تردیدی نداشتند و اینکه حق با اوست، اما کبر و حسادت آنان را به کفر واداشت.

- و بر مبنای حسادت و کبر بود که امیه و امثال وی از ایمان آوردن روی گرداندند؛ کسانی که به نبوت پیامبر  ج دانا و آگاه بودند.

سبب چهارم: وجود مانعی چون ریاست و پادشاهی؛ هرچند حسادت و تکبر چنین کسی را از اطاعت و گردن نهادن به حق بازندارد؛ اما برای وی اطاعت از حق و ریاست و پادشاهی به طور همزمان امکان ندارد؛ بنابراین به ریاست و پادشاهی‌اش روی می‌آورد (و آن را بر پذیرفتن حق، ترجیح می‌دهد). مثال تاریخی آن هرقل و تمام پادشاهان کافری است که نبوت و صداقت و راستی پیامبر  ج را می‌دانستند و باطنا به آن اقرار داشتند و وارد شدن به دینش را دوست داشتند اما بر پادشاهی خود می‌ترسیدند!!

- و این درد و بیماری تمام کسانی است که عهده‌دار امر پادشاهی و ولایت و ریاست هستند؛ و اندک‌ بودند کسانی که از این امر نجات یافتند مگر آنان که خداوند متعال آنها را در پناه خویش محفوظ داشته است.

- و این درد و بیماری فرعون و قومش بود؛ و بر این اساس بود که گفتند: ﴿فَقَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ لِبَشَرَيۡنِ مِثۡلِنَا وَقَوۡمُهُمَا لَنَا عَٰبِدُونَ٤٧[المؤمنون: ٤٧]«پس گفتند: آیا (ما) به دو انسان مانند خود ایمان بیاوریم، درحالی‌که قوم آنها بردگان (و زیردستان) ما هستند؟!». بنابراین از ایمان آوردن و پیروی از موسی و هارون و اطاعت از آنها سر باز زدند در حالی ‌که بنی‌اسرائیل بردگان آنها بودند.

و بر این اساس گفته شده: زمانی که فرعون اراده پیروی از موسی و تصدیق او را نمود، با هامان وزیرش به مشورت پرداخت که هامان گفت: درحالی‌که خود اله و معبودی هستی که عبادت می‌شوی می‌خواهی تبدیل به بنده‌ای شوی که غیر از خود را عبادت کنی؛ پس فرعون از عبودیت و بندگی سر باز زد و ریاست و الوهیت ناممکن را برگزید.

سبب پنجم: وجود مانعی چون شهوت و مال؛ شهوت و مال سببی است که بسیاری از اهل کتاب را از ایمان آوردن بازداشت؛ چراکه می‌ترسیدند با ایمان آوردن راه درآمد و خورد و خوراک و اموالی که از طرف قوم‌شان به سوی آنها جاری و ساری بود، از بین برود؛ کفار قریش با توجه به شهوت افراد و پیشنهاد دادن به آنها در این زمینه، آنها را از ایمان آوردن بازمی‌داشتند؛ چنانکه به کسی که زنا را دوست داشت می‌گفتند: محمد زنا را حرام کرده است و شراب را حرام کرده است؛ و اینگونه [و با این تبلیغات با توجه به شناختی که از افراد داشتند] اعشی شاعر را نیز از پذیرفتن اسلام بازداشتند.

در گفتگوهایی که با بسیاری از اهل کتاب در مورد اسلام و صحت آن داشتم، آخرین سخنی که یکی از آنها به من گفت این بوده که: من شراب را ترک نمی‌کنم و آن‌را می‌نوشم؛ اما اگر مسلمان شوم بین من و شراب مانع می‌شوید و مرا در برابر شراب‌خواری شلاق می‌زنید.

یکی دیگر از آنها بعد از اینکه سخنان مرا فهمید گفت: نزدیکانی دارم که ثروتمندند، اگر اسلام بیاورم چیزی از ثروت آنها عاید من نمی‌شود؛ و من امید دارم که مالی را از آنها به ارث ببرم؛ یا سخنی شبیه این را گفت؛ تردیدی نیست که در وجود بسیاری از کفار محبت و انگیزه‌ی مال و شهوت نهفته است حال آنکه انگیزه‌ی ایمان در وجود آنها بسیار ضعیف است؛ بنابراین انگیزه‌ی مال و شهوت را اجابت نموده و می‌گوید: از راه و روش پدران و اجدادم بازنمی‌گردم.

سبب ششم: دوست داشتن خانواده و نزدیکان و خویشاوندان؛ گاهی این امر موجب نپذیرفتن حق و پشت کردن به آن می‌شود. چنانکه بر این باور است که چون از حق پیروی کند و با آنها به مخالفت برخیزد، وی را طرد نموده و از خود دور می‌کنند. و این سبب باقی ماندن بسیاری از انسان‌ها بر کفر در میان قوم و خانواده و خویشاوندان‌شان می‌باشد.

سبب هفتم: دوست داشتن خانه و وطن هرچند در آن خویشاوند و نزدیکی نداشته باشد. اما بر این باور است که اگر از رسول خدا  ج پیروی کند، باعث خروج از خانه و وطن به سوی دیار غربت می‌گردد پس وطنش را بر ایمان و پیروی از پیامبر  ج ترجیح می‌دهد.

سبب هشتم: تصور این مساله که پذیرفتن اسلام و پیروی از رسول خدا به معنای بی‌احترامی و عیبجویی از پدران و اجداد و نکوهش آنان می‌باشد؛ و این امری بود که ابوطالب و امثال وی را از پذیرفتن اسلام بازداشت؛ چنانکه پدران و اجدادشان را بزرگ‌تر از این می‌دانستند که به کفر و گمراهی آنها شهادت دهند و چیزی را برگزینند که مخالف با راه و روشی است که آنان برای خود انتخاب کرده بودند. و بر این باور بودند که اگر اسلام بیاورند، درواقع با این کار آنان را نادان و احمق و گمراه دانسته‌اند و بلکه آنان را به بدترین چیز ممکن یعنی کفر و شرک متهم کرده‌اند.

بر این اساس است که دشمنان الله به هنگام مرگ ابوطالب به او گفتند: «آیا از دین عبدالمطلب بازمی‌گردی؟!».

و آخرین چیزی که ابوطالب به آنها گفت این بود که: بر دین و آیین عبدالمطلب است.

دشمنان الله او را از این طریق دعوت نمودند چراکه می‌دانستند پدرش عبدالمطلب نزد وی از جایگاه والایی برخوردار است و او را گرامی می‌دارد و به او افتخار نموده و او را باعث فخر و شرف می‌داند. در چنین شرایطی چگونه می‌توانست امری را برگزیند که لازمه‌ی آن مذمت و نکوهش و عیبجویی از عبدالمطلب است؟!

و بر این اساس است که گفت: اگر ایمان آوردن من سبب سرافکندگی فرزندان عبدالمطلب نمی‌بود با ایمان آوردن چشمانت را روشن می‌کردم؛ و این شعری است که در آن تصریح می‌کند که به نبوت پیامبر  ج و صداقت او آگاه بوده است:

ولقد علمت بأن دين محمدٍ
من خير أديان البرية دينا
لولا الملامة أو حذار مسبة
لوجدتني سمحا بذاك مبينا

من علم يقين دارم که دين محمد از جمله بهترين اديان مردم (روی زمين) است. اگر ملامت و ترس از سب و دشنام نمی‌بود همين حالا مرا می‌يافتی که سخاوتمندانه و آشکارا به آن اعتراف می‌کردم و زبان به ستايشش می‌گشودم.

و در قصیده لامیه، امام ابن قیم چنین آمده است:

فو الله لولا أن تكون مسبة
تجر على أشياخنا في المحافل
لكنا اتبعناه على كل حالة
من الدهر جدا غير قول التهازل
لقد علموا أن ابننا لا مكذَّب
لدينا ولايعنى بقول الأباطل

به خدا سوگند اگر موجب بدگویی از بزرگان ما در مجالس نمی‌بود در هر وضعیتی به صورت واقعی تا پایان عمر از او پیروی می‌کردیم. بتحقیق مردم دانستند که فرزند ما در نزد ما دروغگو نیست و سخنانش اباطیل نیست.

و بدگویی که گمان می‌کرد در مورد بزرگان آنها رخ دهد، گواهی دادن به کفر و گمراهی و نادانی و بی‌عقلی آنان بود؛ و این همان چیزی بود که بعد از یقین به اسلام، او را از پذیرفتنش بازداشت.

سبب نهم: پیروی دشمنِ انسان از پیامبر  ج و اینکه پیش از او وارد اسلام شده و جایگاهی در آن کسب نموده و از نزدیکان و مقربین شده است؛ این مساله بسیاری از مردم را از پذیرفتن حق و پیروی از هدایت بازداشته است؛ به عنوان مثال شخصی با دیگری دشمنی دارد و از جایگاه وی ناخرسند است و حتی زمینی را که بر آن گام برمی‌دارد، دوست ندارد؛ و قصد مخالفت با وی دارد؛ لذا چون می‌بیند که وی از حق پیروی می‌کند قصد مخالفت و دشمنی با وی، او را به دشمنی با حق و اهل آن وامی‌دارد. هرچند بین او و آنها دشمنی نباشد؛ و مصداق و مثال این مورد رفتار یهود در برابر انصار است؛ چنانکه این دو دشمن دیرینه هم بودند و هریک دیگری را به خروج پیامبر (برای انتقام) و اینکه از او پیروی نموده و دوشادوش او با دیگری می‌جنگند، تهدید می‌کرد؛ لذا زمانی که انصار مبادرت ورزیده و پیش از یهودیان اسلام آوردند، این مساله باعث شد تا یهودیان به دلیل دشمنی با انصار و مخالفت با آنها، بر کفر و یهودیت‌شان باقی بمانند.

سبب دهم: وجود مانعی چون انس و الفت، عادت و سرشت و طبیعت؛ گاهی عادت‌های انسان چنان در او تقویت می‌یابند که بر طبیعت و سرشت وی چیره می‌گردند؛ و بر این اساس است که گفته شده: عادت طبیعت دوم انسان است. اگر کسی با فلان دیدگاه پرورش یافته و بزرگ شده باشد، قلب و نفسش بر مبنای آن پرورش می‌یابد. چنانکه گوشت و استخوان وی با غذای معمول رشد می‌یابد. و عقلش جز آنچه بر مبنای آن بزرگ شده را نمی‌پذیرد؛ در چنین شرایطی به یک مرتبه با علم و دانشی مواجه می‌شود که می‌خواهد این عادتش را از بین برده و از قلبش خارج کند و بر جای آن بنشیند؛ اینجاست که چنین انتقال فکری دشوار بوده و از بین بردنش بسا کار مشکلی است.

هرچند این سبب از ضعیف‌ترین اسباب در این زمینه است، اما در میان امت‌ها و فرقه‌های مختلف غالب است؛ و اکثراً بلکه همه‌ی آنها -جز افرادی نادر- از عادت‌ها و باورهایی برخوردارند که از کودکی با آنها بزرگ شده و پرورش یافته‌اند و جز آنها را نمی‌شناسند. بنابراین دین عادت‌ها، دین غالب در میان اکثر و بیشتر مردم است. لذا انتقال از آن همچون انتقال از سرشت و طبیعتی به طبیعت دومی می‌باشد.

درود و سلام خداوند متعال بر پیامبرانش به ویژه بر خاتم پیامبران و برترین آنها محمد  ج؛ براستی چگونه عادت‌های باطل و نادرست امت‌ها را تغییر دادند و آنان را به وادی ایمان انتقال دادند چنانکه طبیعت و سرشت دومی را در آنها ایجاد نمودند؛ طبیعتی که با انتقال به آن، عادت‌ها و طبیعت فاسد و ناپاک‌شان را رها نموده و کنار گذاشتند؟!

براستی کسی سختی و دشواری این انتقال را نمی‌داند و درک نمی‌کند مگر کسی که در انتقال کسی از دین و باورش به سوی حق تاثیر داشته است. پس خداوند متعال بهترین و برترین پاداش را به پیامبران عنایت کند که در این زمینه نقش بسیار زیادی در مورد امت‌ها داشته‌اند.

اما هدایت به دو نوع است: هدایتی که موجب هدایت حقیقی نمی‌شود و هدایت کامل که موجب هدایت تام و کامل می‌گردد.

- هدایت نوع اول، هدایت بیان و راهنمایی و آموزش است؛ و بر این اساس است که گفته شده: هدایت و راهنمایی شد اما هدایت نشد و راه را نیافت.

- هدایت نوع دوم عبارت است از هدایت بیان و راهنمایی همراه اعطای توفیق و خلق اراده؛ و این هدایتی است که مستلزم هدایت واقعی می‌باشد. چنانکه هرگاه سبب آن موجود باشد و موانع منتفی، وجود حکم آن لازم و ضروری می‌باشد.

در اینجا نکته‌ای است که به وسیله‌ی آن نزاع و اختلاف پایان می‌یابد و آن اینکه: آیا وجود مانع و عدم تحقق شرطی که منجر به نتیجه می‌گردد، باعث ضعف و سلب اقتضای آن می‌شود یا اقتضای امر به حال خود باقی است یا اینکه مانع موجود غالب شده و تأثیر متوجه آن خواهد بود؟

مثال این موضوع در مساله ما این است که: با وجود موانع مذکور یا برخی از آنها، آیا علم چنان ضعیف می‌گردد که هیچ تأثیری نخواهد داشت؟

یا اینکه علم به جای خود باقی است اما مانع موجود به دلیل قوتی که دارد غلبه می‌یابد و حکم و نتیجه از آن او خواهد بود؟

این مهم اساس مساله و سبب فهم آن می‌باشد. در مورد اول هیچ تردیدی نیست؛ اینکه با وجود موانع، گاهی چنان علم ضعیف می‌گردد که هیچ تأثیری ندارد. اما اختلاف در مورد دوم می‌باشد. اینکه آیا با وجود موانع، علم به حالت خود باقی است؛ تحقیق بیانگر این است که موانع موجود همچون حجابی علم را فرا می‌گیرند و مانع دیدن حق و سبب کور شدن انسان می‌شوند. و چه بسا حقیقتش را در قلب واژگون می‌نماید. قرآن کریم بر این امر دلالت می‌کند؛ الله متعال می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ يَٰقَوۡمِ لِمَ تُؤۡذُونَنِي وَقَد تَّعۡلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ ٱللَّهِ إِلَيۡكُمۡۖ فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡۚ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ٥[الصف: ٥]«و (ای پیامبر! به یاد آور) هنگامی را که موسی به قومش گفت: ای قوم من! چرا مرا آزار (و اذیت) می‌رسانید، درحالی‌که می‌دانید بی‌گمان من فرستادۀ الله به سوی شما هستم؟ پس چون آنها (از حق) منحرف شدند، الله دل‌های‌شان را منحرف ساخت و الله قوم نافرمان را هدایت نمی‌کند». پس وقتی از حق منحرف شدند، خداوند متعال آنان را با انحراف دل‌های‌شان از آن مجازات نمود. و نظیر آن این فرموده‌ی الهی است که: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَنَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ١١٠[الأنعام: ١١٠] «و ما دل‌های‌شان و دیدگان‌شان را دگرگون می‌کنیم همان‌گونه که از اول به آن ایمان نیاوردند و آنان را در سرکشی‌شان سرگردان رها می‌سازیم».

و بر این اساس است که گفته شده: هرکس حق بر او عرضه گردد اما آن‌را رد نموده و نپذیرد، با فساد قلب و عقل و نظر مجازات می‌گردد.

و از اینجاست که گفتند: کسی که پیرو خواهشات و هوی و هوس است از خود هیچ رأی و نظری ندارد، چراکه خواهشات و هواهای وی او را به رد حق وامی‌دارند که در نتیجه خداوند متعال رأی و نظر و عقلش را فاسد می‌گرداند. الله متعال می‌فرماید: ﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّيثَٰقَهُمۡ وَكُفۡرِهِم بِ‍َٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَقَتۡلِهِمُ ٱلۡأَنۢبِيَآءَ بِغَيۡرِ حَقّٖ وَقَوۡلِهِمۡ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢ[النساء: ١٥٥] «پس بخاطر پیمان‌شکنی‌شان و انکار آیات خدا و به ناحق کشتن پیامبران و (این) گفته‌شان که دل‌های ما در پرده‌است (و سخنان پیامبر را درک نمی‌کنیم)». خداوند متعال خبر داده کفر ورزیدن آنها به حق پس از دانستن آن، سبب مهر زدن الله متعال بر قلوب‌شان بوده است. ﴿بَلۡ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَيۡهَا بِكُفۡرِهِمۡ[النساء: ١٥٥] «بلکه الله به سبب کفرشان بر (دل‌های) آنها مهر زده ‌است». چنانکه قلب خود را در پرده و حجاب می‌دیدند. و غلف جمع أغلف است و منظور قلبی است که غلافی آن را پوشانده است به مانند شمشیر که در غلافش است. و هر چیزی که در غلافش باشد، أغلف و جمع آن نیز غُلف (پوشش و پرده) است. قلبی که چون شمشیر در غلافی فرو رفته است. و گفته شده: شمشیر أغلف، و کمان غلفاء (پوشیده و در غلاف) و مرد أغلف یا أقلف (در غلاف) وقتی که ختنه نشده باشد.

و منظورشان این بوده که قلب‌های ما در حجاب و پرده است بنابراین ای محمد، آنچه را می‌گویی نمی‌فهمند و چیزی را درک نمی‌کنند.