ده گانه های ابن قیم

مراتب ده‌گانه هدایت

مراتب ده‌گانه هدایت

امام ابن قیم  / در کتاب «مدارج السالکین» می‌گوید:

فصل: در بیان مراتب هدایت خاص و عام؛ و این ده مرتبه است:

مرتبه اول: سخن گفتن الله متعال با بنده‌اش در بیداری و بدون واسطه، یعنی از سوی الله خطاب به بنده، و این بالاترین مراتب هدایت است؛ چنانکه الله متعال با موسی بن عمران  ÷ سخن گفت؛ ﴿وَكَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَكۡلِيمٗا١٦٤[النساء: ١٦٤]«و الله (بدون واسطه) با موسی سخن گفت».

الله متعال در ابتدای آیه ١٦٣ سوره‌ی نساء به مساله‌ی وحی به نوح و پیامبران بعد از او اشاره می‌کند و از بین آنها به صورت مشخص به موسی اشاره نموده و خبر می‌دهد که با او سخن گفته است؛ و این خود بر آن دلالت دارد که سخن گفتن خداوند متعال با موسی، امری خاص‌تر از وحی‌ای بوده که در ابتدای این آیات ذکر نموده است. و این مسأله را با مصدر حقیقی که مصدر «کَلَّمَ» یعنی «التکلیم» می‌باشد تأکید می‌کند؛ تا به این ترتیب توهمات فرقه‌هایی چون معطله، جهمیه، معتزله و .. را در این زمینه منتفی گرداند. چراکه آنها از این مسأله به الهام یا اشاره یا تعریف معنای نفسی با چیزی جز سخن گفتن تعبیر می‌کنند. از این‌رو این مسأله با مصدری مورد تأکید قرار گرفته که مفید تحقیقِ نسبت و رفع توهم مجاز می‌باشد.

فرّاء می‌گوید: «سخن به هر وسیله‌ای که به انسان برسد، عرب‌ها آن‌را کلام می‌نامند. و آن‌را با مصدرش ذکر نمی‌کنند؛ اما اگر آن‌را به همراه مصدرش ذکر کنند، منظورشان حقیقت کلام است؛ مانند اراده؛ گفته می‌شود: «فلان أراد إرادةً»: «فلانی امری را اراده کرده است»؛ در این تعبیر منظور حقیقت اراده است. و چون گفته شود: «أراد الجدار»: «دیوار اراده کرده است» مصدر «إرادةً» ذکر نمی‌گردد، چون چنین تعبیری مجاز است و حقیقی نیست».

الله متعال می‌فرماید: ﴿وَلَمَّا جَآءَ مُوسَىٰ لِمِيقَٰتِنَا وَكَلَّمَهُۥ رَبُّهُۥ قَالَ رَبِّ أَرِنِيٓ أَنظُرۡ إِلَيۡكَ[الأعراف: ١٤٣]«و هنگامی ‌که موسی به میعاد ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: پروردگارا! خودت را به من نشان بده، تا به تو بنگرم».

و این سخن گفتن خداوند با موسی  ÷ غیر از آن سخن گفتنی است که ابتدا با او به هنگام فرستادنش به سوی فرعون داشت؛ و در این سخن گفتن دوم بوده که موسی  ÷ از خداوند متعال خواست تا او را ببیند، نه در سخن گفتن اولی که میان آنها صورت گرفت. و در این گفتگو بود که الواح به موسی  ÷ داده شد و این گفتگو بنا بر وعده قلبی خداوند متعال به او انجام شد اما گفتگوی اول بدون وعده و قرار قبلی بود. و در این گفتگوی دوم بود که خداوند متعال به موسی  ÷ فرمود: ﴿قَالَ يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّي ٱصۡطَفَيۡتُكَ عَلَى ٱلنَّاسِ بِرِسَٰلَٰتِي وَبِكَلَٰمِي[الأعراف: ١٤٤]«(الله) فرمود: ای موسی! من تو را با پیام‌هایم و با سخن خود، بر مردم (برتری دادم و) برگزیدم». به اجماع سلف «بِكَلَٰمِي» یعنی «بتکلیمي لك»: با سخن گفتنم با تو.

الله متعال در کتابش خبر داده که موسی را ندا داده و با او نجوا کرده است. ندا از دور است و نجوا از نزدیک؛ و آدم پدر موسی علیهما‌السلام در گفتگویی که با او داشت گفت: «أَنْتَ مُوسَى، اصْطَفَاكَ اللهُ بِكَلَامِهِ، وَخَطَّ لَكَ التَوراة بِيَدِهِ»[٣٢]: «تو موسی هستی، کسی که الله متعال تو را با کلام خود برگزید و با دستان خود تورات را برای تو نوشت».

همین الفاظ را اهل موقف به او می‌گویند؛ و این زمانی است که از او می‌خواهند برای آنها نزد خداوند متعال شفاعت کند. و همچنین همین الفاظ در حدیث اسراء آمده است، زمانی که رسول خدا  ج با موسی  ÷ در آسمان ششم یا هفتم (بنا به روایات مختلف) ملاقات می‌کند.

و این فضیلت به سبب سخن گفتن خداوند متعال با موسی  ÷ می‌باشد؛ و اگر سخن گفتن خداوند متعال با موسی  ÷ از جنس همان سخن گفتنی بود که خداوند متعال با دیگر پیامبران داشته است، اختصاص موسی  ÷ به این سخن گفتن در این احادیث معنایی نداشت و کلیم الله نامیده نمی‌شد. الله متعال می‌فرماید: ﴿۞وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُ[الشورى: ٥١]«و برای هیچ بشری (ممکن) نیست که الله با او سخن بگوید، مگر با وحی یا از پس پرده یا رسولی بفرستد که به فرمان او (= الله) آنچه را بخواهد (به او) وحی کند».

در این آیه الله متعال میان سخن گفتنی که به صورت وحی است و سخن گفتنی که با فرستادن رسول است و سخن گفتنی که از ورای حجاب است، تفاوت قایل شده است.

مرتبه دوم: مرتبه‌ی وحی خاص؛ و این برای پیامبران است.

الله متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ كَمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ[النساء: ١٦٣]«همانا ما به تو وحی فرستادیم همان گونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم».

و می‌فرماید: ﴿۞وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُ[الشورى: ٥١]«و برای هیچ بشری (ممکن) نیست که الله با او سخن بگوید، مگر با وحی یا از پس پرده یا رسولی بفرستد که به فرمان او (= الله) آنچه را بخواهد (به او) وحی کند».

در این آیه وحی نوعی از انواع سخن گفتن (خداوند متعال با پیامبران) بیان شده است. اما در آیه سوره‌ی نساء در کنار سخن گفتن و شریک آن ذکر شده است. و این به دو اعتبار است: وحی در کنار سخن گفتن خاص (سخن گفتن بدون واسطه) و بخشی از سخن گفتن عام (= رساندن معنا به روش‌های متعدد) ذکر شده است.

وحی در لغت: عبارت از ابلاغ سریعِ پنهانی است. و فعل آن «وَحَی» و «أَوحَی» می‌باشد. رؤبة می‌گوید:

وحی لها القرار فاستقرت: «به آن(زمین) الهام کرد که آرام و قرار گیرد، پس آرام و قرار گرفت».

وحی اقسامی دارد که به آنها می‌پردازیم ان شاء الله.

مرتبه سوم: فرستادن رسول ملکی(فرشته) به سوی رسول بشری

و به این ترتیب فرشته‌ای که پیام الهی را به همراه دارد و از جانب خداوند متعال مأمور به ابلاغ آن به پیامبر است، آن پیام را به پیامبر وحی می‌کند.

این مراحل سه‌گانه مخصوص پیامبران است و برای احدی جز آنها نیست.

گاهی این رسول مَلَکی در چهره‌ی مردی برای رسول بشری حاضر می‌شود که عینا او را می‌بیند و با او سخن می‌گوید. و گاهی رسول ملکی را به همان صورتی که خلق شده می‌بیند. و گاهی فرشته بر رسول بشری وارد شده و پیام الهی را به او وحی می‌کند سپس از او جدا می‌شود. هریک از این موارد سه‌گانه برای پیامبر ما  ج رخ داده است.

مرتبه چهارم: تحدیث

این مرتبه در جایگاهی پایین‌تر از مرتبه‌ی وحی خاص می‌باشد و نیز پایین‌تر از مرتبه‌ی صدیقین می‌باشد. چنانکه برای عمر بن خطاب  س رخ داده است. رسول خدا  ج فرمودند: «قَدْ كَانَ يَكُونُ فِي الْأُمَمِ قَبْلَكُمْ مُحَدَّثُونَ، فَإِنْ يَكُنْ فِي أُمَّتِي مِنْهُمْ أَحَدٌ، فَإِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ مِنْهُمْ» [٣٣]: «در امت‌های پيشين کسانی بودند که به آنان الهام می‌شد (سخن حق بر زبان‌شان جاری می‌شد)، اگر در اين امت چنين کسی باشد، عمر بن خطاب از آنها است».

و از شیخ الاسلام ابن تیمیه  / شنیدم که فرمود: «در این حدیث با قطعیت بیان شده که چنین افرادی در امت‌های گذشته بوده است. اما وجود آنها در این امت با «إن» شرطیه ذکر شده است با اینکه این امت برترین امت‌ها می‌باشد. و این از آن جهت است که امت‌های گذشته به چنین افرادی نیاز داشتند اما این امت به دلیل کمال پیامبر و رسالتش از چنین افرادی بی‌نیاز است؛ لذا خداوند متعال بعد از پیامبر، امت را نیازمند وجود چنین کسانی نکرده است. کسانی که به آنها الهام گردد یا صاحب کشفیات و منامات باشند. و این از جهت کمال این امت و بی‌نیازی آن از چنین مواردی است نه از باب نقص آن».

محدَّث که در این روایت به آن اشاره شده عبارت است از کسی که در نهان و قلبش به چیزی الهام می‌شود که آن چیز مطابق با الهامی که صورت گرفته به وقوع می‌پیوندد.

استاد ما می‌گوید: «صدیق کامل‌تر از محدث است چرا که وی با کمال صدیقیت و پیروی‌اش، از تحدیث و الهام و کشف بی‌نیاز است؛ چرا که وی قلب و نهان و ظاهر و باطن و تمام وجودش را تسلیم پیامبر کرده است از این‌رو نیازی به چیزی از آن موارد ندارد».

در ادامه می‌گوید: «و این محدث آنچه را در او خطور کرده بر پیامی که پیامبر آورده است عرضه می‌کند، اگر با آن موافق بود می‌پذیرد وگرنه آن‌را مردود می‌شمارد. بنابراین دانسته شد مرتبه صدیقیت برتر و بالاتر از مرتبه‌ی تحدیث است».

سپس می‌گوید: «اما اینکه بسیاری از خیال‌پردازان و جاهلان می‌گویند: قلبم از پروردگارم برایم روایت می‌کند که... درست است قلبش روایت می‌کند اما سؤال این است که از چه کسی؟ از شیطانش یا از پروردگارش؟ پس چون بگوید: قلبم از پروردگارم روایت کرده که... درواقع سند این روایت را به کسی نسبت می‌دهد که نمی‌داند کیست؛ و این دروغ است».

سپس می‌گوید: «اما محدث این امت چنین نمی‌گوید و نه هیچ‌گاه چنین سخنی را بر زبان آورده است؛ بلکه از چنین سخنی به خداوند متعال پناه برده است. چون روزی کاتب وی چنین می‌نویسد: این امری است که الله به امیر المومنین نشان داده است؛ عمر  س می‌گوید: نه، آن‌را پاک کن و بنویس: این رأی عمر بن خطاب است؛ اگر درست باشد از جانب خداوند است و اگر اشتباه باشد از عمر است و الله و رسولش  ج از آن بری هستند»[٣٤].

و در مورد کلاله می‌گوید: «در این مورد بنا بر رأی خودم اظهار نظر می‌کنم؛ اگر درست باشد از جانب خداوند متعال است و اگر اشتباه و نادرست باشد از سوی من و شیطان است».

و این سخن محدث این امت به شهادت رسول الله  ج، در این زمینه است؛ حال آنکه می‌بینی افراد اتحادی و حلولی و اباحی‌گر و مبالغه‌گر و پرت و پلاگوی و اهل سماع و آواز با وقاحت و دروغ می‌گویند: قلبم از پروردگارم روایت کرده است!!».

پس تفاوت میان این دو گوینده و این دو مرتبه، و این دو سخن و این دو حالت را ببین و هریک را در جایگاه شایسته‌ی آن قرار بده و خالص و تقلبی را یکسان مدان.

مرتبه پنجم: مرتبه‌ی «إفهام» فهماندن

الله متعال می‌فرماید: ﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ٧٨ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا[الأنبياء: ٧٨-٧٩]«و داود و سلیمان را (به یادآور) هنگامی‌ که در(بارۀ) کشت‌زاری که گوسفندان قوم، شبانه در آن چریده بودند، داوری می‌کردند و ما بر حکم (و قضاوت) آنها شاهد بودیم. پس آن (شیوۀ قضاوت عادلانه و درست) را به سلیمان فهماندیم و به هریک از آنان حکمت (= داوری) و دانش عطا کردیم».

در این آیه خداوند متعال این دو پیامبر بزرگوار را ذکر نموده و به سبب علم و توان قضاوت آنان را می‌ستاید. اما سلیمان را به سبب درک و فهم در این مسأله‌‌ی مشخص متمایز می‌کند. و چون از علی بن ابی طالب سوال شد: آیا رسول خدا  ج چیزی را به طور مشخص از میان مردم به شما اختصاص داده است؟

فرمود: نه، سوگند به ذاتی كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، بجز فهمی كه خداوند آن را به بنده‌ای در کتابش عنايت می‌كند و آنچه در اين صحيفه هست چيز ديگری وجود ندارد». و در آن صحيفه احكام ديه، آزادی اسير و اينكه مسلمان نبايد در قبال كافر كشته شود، بود.[٣٥]

و در نامه عمر بن خطاب  س به ابوموسی اشعری  س آمده است: «الْفَهْمَ الْفَهْمَ فِيمَا أُدْلِيَ إِلَيْكَ»[٣٦]: «در دعاوی که نزد تو می‌آورند (و حکم آن به صراحت در قرآن و سنت نیست) از فهم خود برای قضاوت آن استفاده کن».

بنابراین فهم نعمتی از سوی خداوند متعال است که به بنده‌اش می‌بخشد. و نوری است که به قلب او می‌تاباند که به وسیله‌ی آن اموری را درک نموده و می‌شناسد که دیگران درک نمی‌کنند. چنانکه از نص چیزی را می‌فهمد که دیگری نمی‌فهمد با اینکه هر دو در حفظ آن نص و درک معنای اصلی آن یکسان هستند.

لذا فهم آنچه مراد الله و رسولش می‌باشد عنوان صدیقیت و منشور ولایت نبوی است و درجات علما در آن بسیار متفاوت است و گاهی آن‌را یک به هزار دانسته‌اند.

[٣٢]- صحیح بخاری (٦٦١٤)؛ صحیح مسلم (٢٦٥٢)؛ ابو داود (٤٧٠١).

[٣٣]- صحیح مسلم (٢٣٩٨).

[٣٤]- شرح مشکل الآثار (٣٥٨٣)؛ السنن الکبری، بیهقی (٢٠٣٤٨).

[٣٥]- صحیح بخاری (٣٠٤٧).

[٣٦]- سنن الکبری، بیهقی (٢٠٥٣٧)؛ إعلام الموقعین (١/٦٨).

فهم ابن عباس  ب از سوره‌ی نصر قابل توجه است. آنگاه که عمر و جمعی از اهل بدر  ش

،

از او در مورد سوره‌ی ﴿إِذَا جَآءَ نَصۡرُ ٱللَّهِ وَٱلۡفَتۡحُ١می‌پرسند؛ابن عباس از این سوره چیزی را فهمید که دیگران متوجه آن نشدند. اینکه خداوند متعال با این سوره خبر فوت رسولش را به او داده است و اینکه اجل وی نزدیک است. عمر  س نیز در این مسأله با ابن عباس موافق بود. حال آنکه این مساله از دیگر صحابه پنهان بود. این درحالی است که ابن عباس در آن زمان سن و سال کمی داشت. براستی اگر از طریق درک و فهمی ویژه نبوده است، این نکته را چگونه از سوره‌ی نصر برداشت کرده است.

این فهم و برداشت گاهی آن‌چنان ظریف است که بیشتر مردم از درک آن ناتوانند. و علاوه بر وجود متن و نص، برای درک آن به چیزهای دیگری نیاز پیدا می‌کنند. اما کسی که از چنین فهم ویژه‌ای برخوردار است، به چیزی جز متن و نص اصلی نیاز ندارد.

مرتبه ششم: مرتبه‌ی بیان عام

و آن عبارت است از تبیین حق و تمایز آن از باطل با دلایل و شواهد و نشانه‌های آن؛ چنانکه حق بودن حق برای قلب چنان مشهود گردد که چشم دیدنی‌ها را می‌بیند.

و این مرتبه حجت خداوند بر بندگانش می‌باشد؛ حجتی که بندگانش را عذاب نکرده و گمراه نمی‌کند مگر پس از رسیدن آن حجت به آنها؛ الله متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِلَّ قَوۡمَۢا بَعۡدَ إِذۡ هَدَىٰهُمۡ حَتَّىٰ يُبَيِّنَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ[التوبة: ١١٥]«و هرگز الله قومی را بعد از آنکه آنها را هدایت کرد گمراه نمی‌کند، تا آنکه چیزهایی را که باید از آن بپرهیزند، برای آنها بیان کند».

این گمراهی مجازاتی از سوی الله متعال برای آنهاست؛ آنگاه که الله متعال برای آنها بیان نمود، اما آنچه را که بیان نمود نپذیرفتند و به آن عمل نکردند. پس آنان را با گمراه کردنشان از هدایت، مجازات نمود. این درحالی است که الله متعال هرگز کسی را گمراه نمی‌کند مگر بعد از شرح و بیان کامل حقیقت.

چون این مسأله را بدانی درحقیقت به راز تقدیر پی برده‌ای؛ و بسیاری از شک و شبهاتی که در این زمینه داشتی برطرف می‌شود. و حکمت خداوند متعال در گمراه نمودن برخی از بندگانش را خواهی دانست چنانکه قرآن در موارد متعددی به این مسأله تصریح می‌کند: ﴿فَلَمَّا زَاغُوٓاْ أَزَاغَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ[الصف: ٥]«پس چون آنها (از حق) منحرف شدند، الله دل‌های‌شان را منحرف ساخت».

و اینکه می‌فرماید: ﴿وَقَوۡلِهِمۡ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَلۡ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَيۡهَا بِكُفۡرِهِمۡ[النساء: ١٥٥]«و (این) گفته‌شان که دل‌های ما در پرده‌است (و سخنان پیامبر را درک نمی‌کنیم) بلکه الله به سبب کفرشان بر (دل‌های) آنها مهر زده ‌است».

در آیه اول بحث کفر عناد است.

و در آیه دوم به کفر طبع و مُهر (گمراهی بر قلب) زدن اشاره دارد.

و اینکه می‌فرماید: ﴿وَنُقَلِّبُ أَفۡ‍ِٔدَتَهُمۡ وَأَبۡصَٰرَهُمۡ كَمَا لَمۡ يُؤۡمِنُواْ بِهِۦٓ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَنَذَرُهُمۡ فِي طُغۡيَٰنِهِمۡ يَعۡمَهُونَ١١٠[الأنعام: ١١٠]«و ما دل‌های‌شان و دیدگان‌شان را دگرگون می‌کنیم همان‌گونه که از اول به آن ایمان نیاوردند و آنان را در سرکشی شان سرگردان رها می‌سازیم».

با اینکه آنان به خداوند متعال یقین داشتند به او ایمان نیاوردند و همین باعث شد خداوند متعال آنان را مجازات کند. چنانکه قلب‌ و چشمان‌شان را دگرگون نمود، پس راه هدایت را گم کردند. پس در این موضوع چنانکه باید تأمل کن زیرا موضوع بسیار بزرگ و مهمی است.

و الله متعال می‌فرماید: ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيۡنَٰهُمۡ فَٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡعَمَىٰ عَلَى ٱلۡهُدَىٰ[فصلت: ١٧]«و اما (قوم) ثمود را هدایت کردیم، پس آنها نابینایی( و گمراهی) را بر هدایت ترجیح دادند».

این هدایت نیز بعد از بیان و راهنمایی است و شرط لازم برای هدایت می‌باشد و به تنهایی کافی نیست. چراکه اگر به هدایت دیگری که بعد از آن است یعنی هدایت توفیق و الهام، مقرون نباشد، هدایت کامل محقق نخواهد شد.

این بیان بر دو نوع است:

- بیان با آیاتی که شنیدنی و خواندنی است.

- بیان با آیات و نشانه‌هایی که مشهود و دیدنی است.

هریک از این دو بیان، دلایل و آیاتی هستند که بر توحید الله متعال، اسماء و صفات و کمالش، صداقت و راستی آنچه پیامبرانش از جانب او خبر داده‌اند دلالت می‌کنند. و بر این اساس است که خداوند متعال با آیات خواندنی‌اش بندگان را به تفکر در آیات و نشانه‌های مشهود فرامی‌خواند و آنان را به تفکر در هر دوی آنها تشویق می‌کند.

و این بیان همان است که پیامبران با آن فرستاده شده‌اند. و وظیفه‌ی آنها و علمای بعد از ایشان می‌باشد. و پس از این است که الله متعال هر که را بخواهد گمراه می‌کند. الله متعال می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوۡمِهِۦ لِيُبَيِّنَ لَهُمۡۖ فَيُضِلُّ ٱللَّهُ مَن يَشَآءُ وَيَهۡدِي مَن يَشَآءُۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ٤[إبراهيم: ٤]«ما هیچ پیامبری را مگر به زبان قومش، نفرستادیم؛ تا (حقایق را) برای آنها بیان کند، پس الله هرکس را بخواهد گمراه می‌سازد و هرکس را بخواهد هدایت می‌کند و او پیروزمند حکیم است». پس پیامبران تبیین می‌کنند و الله متعال بر مبنای عزت و حکمتش هرکس را بخواهد گمراه نموده و آنکه را بخواهد هدایت می‌کند.

مرتبه هفتم: بیان خاص

عبارت است از بیانی که مستلزم هدایت خاص است؛ بیانی که با عنایت و توفیق و برگزیده شدن از سوی خداوند و قطع اسباب و عوامل درماندگی و به حال خود رها شدن از قلب شخص همراه است. لذا هدایت از چنین قلبی دور نیست. الله متعال در مورد این مرتبه می‌فرماید: ﴿إِن تَحۡرِصۡ عَلَىٰ هُدَىٰهُمۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَن يُضِلُّ[النحل: ٣٧]«(ای پیامبر!) هر اندازه بر هدایت آنها حریص باشی (سودی ندارد، زیرا که) الله کسی را که گمراه کرده است، هدایت نمی‌کند».

و می‌فرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تَهۡدِي مَنۡ أَحۡبَبۡتَ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَهۡدِي مَن يَشَآءُ[القصص: ٥٦]«(ای پیامبر!) بی‌تردید تو هرکس را دوست داری نمی‌توانی هدایت کنی، ولی الله هرکس را بخواهد هدایت می‌کند».

بنابراین بیان عام شرط هدایت و بیان خاص مستلزم و موجب هدایت است.

مرتبه هشتم: مرتبه اِسماع «شنواندن»

الله متعال می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَّهُ فِيهِمۡ خَيۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡۖ وَلَوۡ أَسۡمَعَهُمۡ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ٢٣[الأنفال: ٢٣]«و اگر الله خیری در آنها می‌دانست، قطعاً به آنان می‌شنواند و اگر (هم با این حال) به آنان می‌شنواند، باز روی می‌گرداندند و اعراض (و سرپیچی) می‌کردند».

و می‌فرماید: ﴿وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَعۡمَىٰ وَٱلۡبَصِيرُ١٩ وَلَا ٱلظُّلُمَٰتُ وَلَا ٱلنُّورُ٢٠ وَلَا ٱلظِّلُّ وَلَا ٱلۡحَرُورُ٢١ وَمَا يَسۡتَوِي ٱلۡأَحۡيَآءُ وَلَا ٱلۡأَمۡوَٰتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ يُسۡمِعُ مَن يَشَآءُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِي ٱلۡقُبُورِ٢٢ إِنۡ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ٢٣[فاطر: ١٩-٢٣]«و نابینا و بینا (هرگز) برابر نیستند. و نه تاریکی‌ها و نور. و نه سایه و باد سوزان. و (هرگز) زندگان و مردگان یکسان نیستند، بی‌گمان الله هرکس را بخواهد می‌شنواند و تو [ای پیامبر] نمی‌توانی کسانی را که در گورها هستند شنوا سازی. تو جز هشداردهنده‌ای نیستی».

این شنواندن خاص‌تر از شنواندن حجت و ابلاغ است؛ چراکه شنواندن حجت و ابلاغ برای آنها حاصل شده است و به این وسیله حجت بر آنها اقامه شده است؛ اما تفاوت این است که آن شنواندن گوش‌هاست و آنچه در این مرتبه مد نظر است شنواندن قلب‌هاست. هر سخنی لفظ و معنایی دارد و با گوش و قلب نسبت و تعلقی دارد. شنیدن لفظ سهم گوش است و شنیدن حقیقتِ معنای لفظ و مقصود آن سهم قلب است. الله متعال شنیدن مقصود و مراد را که سهم قلب است از کفار نفی نموده است و( در آیات سوره‌ی انبیا) شنیدن الفاظ را که سهم گوش‌هاست برای آنها اثبات کرده است: ﴿مَا يَأۡتِيهِم مِّن ذِكۡرٖ مِّن رَّبِّهِم مُّحۡدَثٍ إِلَّا ٱسۡتَمَعُوهُ وَهُمۡ يَلۡعَبُونَ٢ لَاهِيَةٗ قُلُوبُهُمۡ[الأنبياء: ٢-٣]«هیچ پند تازه‌ای از جانب پروردگارشان برای آنها نمی‌آید، مگر آنکه بازی‌کنان به آن گوش می‌دهند. (درحالی‌که) دل‌هایشان غافل (و در لهو سرگرم) است».

این نوع شنیدن (شنیدن الفاظ) برای شنونده سودی جز اقامه حجت یا اطلاع از آن ندارد؛ اما هدف اصلی شنیدن و ثمره‌ی آن (که درک و پذیرش حق است) با غافل بودن قلب و روی‌گردانی آن حاصل نمی‌گردد. بلکه چنین شنونده‌ای از اطرافیان خود می‌پرسد: ﴿مَاذَا قَالَ ءَانِفًاۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُمۡ١٦[محمد: ١٦]«الآن (محمد) چه گفت؟! آنها کسانی هستند که الله بر دل‌های‌شان مهر نهاده و از هواهای (نفسانی) خود پیروی کرده‌اند».

تفاوت میان این مرتبه و مرتبه اِفهام این است که: این مرتبه به واسطه‌ی گوش‌ها حاصل می‌گردد اما مرتبه‌ی افهام عام‌تر از این است. پس شنواندن از این جهت خاص‌تر از افهام است. اما مرتبه فهم از جهتی خاص‌تر است و آن اینکه: افهام به مفهوم مورد نظر و لوازم و متعلقات و پیام‌های آن مربوط است اما اسماع یا شنواندن به دنبال آن است که مفهوم و هدف اصلی کلام را به قلب برساند که نتیجه‌ی چنین شنیدنی، پذیرش و قبول است.

بنابراین شنواندن نیز سه مرحله دارد:

- شنیدن گوش‌ها

- شنیدن قلب

- شنیدن پذیرش و اجابت

مرتبه نهم: مرتبه الهام

الله متعال می‌فرماید: ﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا٨[الشمس: ٧-٨]«و سوگند به جان (انسان) و آنکه آن‌را (آفرید و) نیکو گردانید. سپس بدی‌ها و پرهیزگاری‌هایش را (به او) الهام کرد».

و رسول خدا  ج به حصین بن منذر خزاعی -زمانی که اسلام آورد- فرمود: «قُلْ: اللَّهُمَّ أَلْهِمْنِي رُشْدِي، وَقِني مِنْ شَرِّ نَفْسِي»[٣٧]: «بگو: پروردگارا رشد و هدایتم را به من الهام کن و مرا از نفسم محفوظ دار».

صاحب کتاب منازل السائرین الهام را همان مقام محدثین می‌داند. چنانکه می‌گوید: «الهام بالاتر از مقام فراست است چراکه فراست چه بسا به صورت نادر رخ دهد و گاهی برای صاحبش مشکلاتی را بوجود می‌آورد یا بر وی گران می‌آید درحالی‌که الهام جز در مقام قرب و حضور نمی‌باشد».

اما به نظر من تحدیث خاص‌تر از الهام می‌باشد؛ الهام بر حسب ایمان مؤمنان نسبت به همه‌ی آنها عام است. چنانکه الله متعال به هر مؤمنی هدایتی را که سبب ایمان او شده الهام کرده است. اما رسول خدا  ج در مورد تحدیث می‌فرماید: «فَإِنْ يَكُنْ فِي أُمَّتِي مِنْهُمْ أَحَدٌ، فَإِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ مِنْهُمْ» [٣٨]: «اگر در اين امت چنين کسی باشد، عمر بن خطاب از آنها است». یعنی از محدَّثین است.

بنابراین تحدیث الهام خاص و وحی به کسانی جز انبیا می‌باشد که یا از مکلفین هستند یا غیر مکلفین. در مورد مکلفین مانند این آیات که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَوۡحَيۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِيهِ[القصص: ٧]«و به مادر موسی الهام کردیم که: او را شیر بده».

﴿وَإِذۡ أَوۡحَيۡتُ إِلَى ٱلۡحَوَارِيِّ‍ۧنَ أَنۡ ءَامِنُواْ بِي وَبِرَسُولِي[المائدة: ١١١]«و (به یادآور) زمانی را که به حواریون وحی فرستادم که: به من و فرستاده من، ایمان بیاورید».

و در مورد غیر مکلفین می‌فرماید: ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّكَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِي مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُيُوتٗا وَمِنَ ٱلشَّجَرِ وَمِمَّا يَعۡرِشُونَ٦٨[النحل: ٦٨]«و پروردگار تو به زنبور عسل الهام کرد که: از کوه‌ها و درختان و داربست‌هایی که (مردم) می‌سازند، خانه‌هایی برگزین».

این موارد همگی از نوع وحی الهام می‌باشند.

اما اینکه صاحب کتاب منازل السائرین آن‌را بالاتر از فراست می‌داند، درست نیست زیرا چنانکه پیش‌تر گذشت فراست به صورت نادر رخ می‌دهد و امری که نادر است حکمی ندارد و چه بسا بر صاحبش گران آمده و با او موافقت نداشته باشد؛ حال آنکه الهام جز در مقام قرب و حضور نمی‌باشد.

اما قول راست و درست آن است که هریک از فراست و الهام به دو بخش عام و خاص تقسیم می‌شوند. و بخش خاص هریک از آنها بالاتر بخش عام دیگری است و بخش عام هریک از آنها گاهی به کثرت رخ می‌دهد و بخش خاص آنها به ندرت؛

اما تفاوت واقعی این است که فراست به نوعی کسب و تحصیل آن وابسته است اما الهام موهبتی جدا می‌باشد که کسبی نیست.

[٣٧]- سنن ترمذی (٣٤٨٣) با این الفاظ: «قُلْ: اللَّهُمَّ أَلْهِمْنِي رُشْدِي، وَأَعِذْنِي مِنْ شَرِّ نَفْسِي»؛ شییخ البانی این حدیث را ضعیف دانسته است. نگا: مسند احمد طبع الرسالة (١٩٩٩٢).

[٣٨]- صحیح مسلم (٢٣٩٨).