خطای ابن سینا در قاعدة الواحد!
یکی از لغزشهای عقلی ابن سینا تشبّث او به قاعدۀ «الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد» و سعی در اثبات و تطبیق این قاهده با آفرینش است! توضیح آنکه قاعدۀ مذکور را از دو جهت میتوان مورد بحث و تحقیق قرار داد، یکی به لحاظ درست بودن یا نبودن آن. دوم از حیث تطبیق قاعدۀ مزبور – (بفرض صحت) با نحوۀ صدور موجودات از ذات یگانۀ باریتعالی.
در مورد بحث نخستین، بهمنیار (متوفّی در حدود سال ۴۵۸ هجری قمری) که از خواصّ تلامذۀ شیخ محسوب میشود. دلیلی از استاد خواسته است، شیخالرئیس پاسخی به او میدهد که پذیرفتۀ خرد نیست و موجب اعتراض تند کسانی چون فخر رازی شده است.
چون شرح ماجرا را صدرالدین شیرازی به تفصیل در کتاب أسفار آورده سزاوار است که پاسخ شیخالرئیس و ایراد فخر رازی را از کتاب مذکور بیاوریم و سپس نظر صاحب أسفار را در اینباره ببینیم و داوری کنیم، صدرا مینویسد:
«کتب الشّیخ الرئیس إلی بهمنیار لمّـا طلب عنه البرهان علی هذا المطلب (أي علی إثبات صحّة القاعدة): لوکان الواحد الحقیقي مصدرا لأمرین ك «الف» و«ب» مثلاً، کان مصدراً لِ «الف» وما لیس «الف» لأنّ «ب» «الف» فیلزم اجتماع النّقیضین» [۳۲].
یعنی: «چون بهمنیار از شیخالرئیس، برهان بر صحت قاعدۀ (الواحد) را خواست، شیخ به او چنین نوشت که: اگر از واحد حقیقی، مثلاً دو امر صادر شود مانند «الف» و «ب» در اینصورت آن واحد، مصدر الف و مصدر چیزی که الف نیست، شده است! زیرا که «ب» البته «الف» نیست و در این حال اجتماع نقیضین لازم میآید»!
این جواب علیالظّاهر درست نیست زیرا اجتماع نقیضین در صورتی لازم خواهد آمد که واحد مفروض، هم مصدر الف باشد و هم مصدر الف نباشد! نه آنکه مصدر «الف» و «ب» شود و لذا فخر رازی به نقل صاحب أسفار چنین اعتراض کرده است:
«قال الإمام الرّازي: نقیض صدور «الف» لا صدور «الف» لا صدور «لا الف» أعنی صدور «ب» کما أنّ الجسم أذا قبل الحرکة والسّواد والسّواد لیس بحرکة فیکون الجسم قد قبل الحرکة وما لیس بحرکة، ولا یلزم التّناقض من ذلك، فذلك فیما قالوه. والشیخ قد نصّ علی هذا في قاطیغوریاس الشّفاء بقوله: انّ في الخمر رائحه ولیس فیه رائحه» هو قولنا «فیه رائحه وفیه ما لیس رائحه» فإنّ في الأوّل القولان لا یجتمعان وفي الثاني یجتمعان».
«قال (الرّازي): ومثل هذا الکلام في السّقوط أظهر من أن یخفی علی ضعفاء العقول فلا أدري کیف اشتبه علی الذین یدّعون الکیاسة والعجب عمّن عمره في تعلیم المنطق وتعلمّه لیکون له آلة عاصمة لذهنه عن الغلط ثّم لمّا جاء الی المطلوب الأشرف أعرض عن استعمال تلك الآلة حتّی وقع في الغلط الذّي یضحك منه الصّبیان»!
یعنی: «امام رازی گفته: نقیض صدور «الف» عدم صدور «الف» است نه صدور چیزی که «الف نیست» یعنی صدور «ب»! چنانکه جسم چون قبول حرکت کند و نیز رنگ سیاه را که نفس حرکت نیست، بخود پذیرد در آنصورت، جسم هم حرکت پذیرفته و هم چیزی را قبول کرده که حرکت نبوده است و هیچگونه تناقصی لازم نمیآید و آنچه شیخالرئیس و پیروانش گفتهاند نیز مشمول همین حکم میباشد و خود شیخ در بخش قاطیغور یاس از کتاب شفاء تصریح نموده که چون بگوئیم: در شراب انگور، بوئی وجود دارد و بوئی وجود ندارد! و همچنین بگوئیم: در شراب انگور بوئی وجود دارد و چیزی که از نوع بو بشمار نمیآید نیز وجود دارد، ایندو عبارت با یکدیگر متفاوتند و در عبارت اوّل، دو جملۀ آن با هم جمع نمیشوند ولی در عبارت دوّم، دو جمله قابل جمعاند. و نیز رازی گوید: چنان سخنی در نادرستی و بطلان، آشکارتر از آنست که بر مردم ضعیف عقل مخفی ماند و من نمیدانم چگونه بر کسانیکه ادّعای زیرکی دارند مشتبه شده است؟ و شگفت از کسی است که عمر خود را در یاد دادن و یاد گرفتن فنّ منطق تمام کرده تا منطق به منزلۀ آلت و افزازی باشد که ذهن او را از خطا در تفکر نگاه دارد، سپس هنگامی که به شریفترین مطلب (یعنی مباحث الهیّات) رسیده از بکار بردن آن افزار، روی گردانده و به غلطی در افتاده است که کودکان از آن میخندند!».
پس از نقل اعتراض تند فخر رازی، صدرالدین شیرازی در دفاع از بوعلی چنین پاسخ میدهد:
«اقول: إنّ ما ذکره أیضا بدلّ هذا الجلیل القدر ما تصوّر معنی الواحد الحقیقی وکونه مبدءاً لشيء وأنّ کما قال الشّیخ فیمن ادّعی أنّه یتکلّم بالمنطق مع قدوة الحکماء ارسطاطالیس وهو واضعه! انّ هذا الرّجل یتمنطق علی المشّائین فهو أیضاً یتمنطق علی مثل الشیخ الرئیس، فاضل الفلاسفة، ألیس ذلك منه غیّا وضلالاً وحمقاً وسفها! فإنّا قد قررّنا أنّ المصدریّة بالمعنی المذکور نفس ماهیّة العلة البسیطة، والماهیّة من حیث هي لیست إلّا هي، فإذا کان البسیط الحقیقي مصدراً ل «الف» مثلا ولما «لیس الف» مثلاً کانت مصدریته لما «لیس الف» غیر مصدریّته ل «الف» الّتي هي نفس ذاته، فتکون ذاته غیر ذاته وهذا هو التّناقض».
یعنی: «من میگویم آنچه فخر رازی مذکور داشته دلالت واضح دارد بر آنکه این مرد عالیقدر معنای واحد حقیقی و مبدأ بودنش را برای اشیاء تصوّر نکرده است! و مثل او به کسی میماند که شیخالرئیس گفته آن شخص ادّعای مکالمه در منطق با پیشوای حکماء – ارسطو – داشته با اینکه ارسطو، خود واضع فنّ منطق بوده است! این مرد نیز با مشّائین (پیروان ارسطو) سخن از فرو رفتن در منطق به میان میآورد! و همچنین با کسی چون شیخالرئیس، فاضل فلاسفه از تعمّق در منطق دم میزند! آیا اینکار از سوی او نشانۀ گمراهی و ضلال و نادانی و سفاهت نیست؟! [۳۳]ما پیش از این مقرّر داشتیم که مصدر بودن به آن معنا که مذکور افتاد، عین ماهیّت علّت بسیطه است و ماهیّت به اعتبار ذات، جز خودش چیزی نیست. پس چون بسیط حقیقی مثلاً برای «الف» مصدر شد و نیز برای «چیزی که الف نیست» مصدر گردید، در اینصورت مصدر بودن او برای «چیزی که الف نیست» غیر از مقام مصدریّت وی برای «الف» است که عین ذات او میباشد و بنابراین ذات آن مصدر، غیر از ذاتش میشود! و این همان تناقص است».
به زبان روشنتر، صدرالدین شیرازی میخواهد بگوید: واحد حقیقی اگر مصدر «الف» باشد این مقام، زائد بر ذات او نیست بلکه عین ذاتش میباشد. از سویی «ب» غیر از الف است و مقام صدریّت آن نیز غیر از مقام پیشین! پس ذات واحد، باید جامع دومقام مصدری باشد که هرکدام غیر از دیگری هستند و ضمناً هرکدام عین ذات واحدند! و این مستلزم تناقص بوده و محال است. ما با رعایت ادب، به فیلسوف شهیر ایران صدرالدین شیرازی پاسخ میدهیم که: هردو مقام مصدری، در ذات واحد با یکدیگر جمعاند! (چنانکه علم و قدرت با داشتن متعلّقات مختلف، در ذات الهی وحدت دارند) امّا نه بنحو غیریّت که ترکیب در ذات واحد لازم آید و موجب خروج از وحدت شود بلکه بر طبق همان قاعدهای که خود او تأسیس فرموده و گفته است: بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء [۳۴] یعنی: «ذات یگانۀ بسیط در عین اینکه تک تک اشیاء نیست، کلّ اشیاء را در بر دارد» همانگونه که در کمّیّات منفصله ملاحظه می شود، مثلاً عدد ۱۰۰ با هیچیک از اعداد پائینتر از خود برابر نیست ولی همۀ آنها را در بر دارد! و بقول شاعر: (چون که صد آمد، نود هم نزد ما است!) و مهمتر اینکه در وحی الهی و تنزیل ربّانی نیز میخوانیم:
﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ﴾ [الحجر: ۲۱].
«خزائن همۀ اشیاء نزد ماست!».
با اینکه میدانیم ترکیب در ذات حقتعالی راه ندارد. پس چه مانعی دارد از آن حقیقت یگانه و بسیطی که کلّ الأشیاء است در مقام خلق و تجلّی، بیش از یک شیء ظاهر شود؟! مگر نه آنکه خود صدرالدّین اعتراف دارد: «إنّ واجب الوجود فردانیّ الذّات، تامّ الحقیقة، لا یخرج من حقیقته شيء من الأشیاء؟» [۳۵] یعنی: ذات واجب در عین فردانیّت و تمامیّت همه چیز است و حائز همۀ مقامات!
اما آنچه این فیلسوف فرموده که بر واضع فن یا عملی نباید ایراد نمود و او را در بکار گرفتن فن خودش، نتوان به خطا متّهم کرد! [صحیح نیست] زیرا برای ارباب علوم و فنون، مقام عصمت ثابت نشده است و خود ایشان نیز به چنین ادّعائی برنخاستهاند! و حق اینستکه بجای مقهور شدن در برابر شهرت و هیبت علمی دانشمندان، تابع برهان و دانش ایشان باشیم نه پیرو هر سخنی که از آنها نقش شود.
وانگهی به تجربه ثابت شده که گاهی علماء در تطبیق قواعد مکتشفۀ خود با موارد آنها، دچار اشتباه شدهاند! روشنترین گواه این موضوع، خطای، «مصادره به مطلوب» است که گالیله Galil é e منجّم و دانشمند ایتالیائی در آثار ارسطو نشان داده و به خوبی دریافته است که ارسطو در اثبات اینکه: «زمین، مرکز عالم است»!! راه مصادره را پیموده یعنی مدّعا را بعنوان دلیل، تکرار نموده است با اینکه ارسطو خود، مکتشف قواعد مغالطه و از جمله، روش «مصادره به مطلوب» بشمار میآید! ارسطو گفته است:
«طبیعت اشیاء ثقیل اینست که به مرکز عالم میگرایند، تجربه نشان میدهد که اشیاء ثقیل به مرکز زمین میگرایند، پس مرکز زمین، مرکز عالم است [۳۶]»!!
در اینجا اگر بپرسم ارسطو از کجا دریافته که: طبیعت اشیاء ثقیل به مرکز عالم گرایش دارند؟! ناچار باید پاسخ داد: از آنجا که همیشه ملاحظه میکرده اشیاء ثقیل به مرکز زمین میل میکنند! بنابراین روشن است که ارسطو از همان ابتدای تفکّر، مرکز زمین را مرکز عالم پنداشته و در شکل قیاسی استدلال خود، مصادره به مطلوب کرده است!
امّا برای قسمت دوّم بحث یعنی در «عدم تطبیق قاعدۀ (الواحد) با نحوۀ صدور ممکنات از ذات باریتعالی» بهتر است رشتۀ سخن را بدست یکی از حامیان بزرگ شیخالرئیس ابن سینا بدهیم تا از زبان پرتوان وی اثبات شود که قاعدۀ مزبور با آفرینش کائنات منطبق نیست و ابن سینا در اینباره دچار اشتباه شده، زیرا این روش از شائبه تعصّب دورتر است. مدافع دانشمندی که به او اشارات رفت محمّدبن حسن طوسی (متوفّی در سال ۶٧۲ هجری قمری) است که در شرح بر کتاب «الإشارات والتّنبیهات» عهدهدار دفع حملات فخرالدین رازی بر آراء ابن سینا شده و با حمیّت خاصّی از شیخالرئیس دفاع مینماید، با این همه، خواجۀ طوسی در کتاب «فصول الاعتقاد چنین مینویسد:
«قالوا لا یصدر عن الباري تعالی بلا واسطة إلّا عقل واحد، والعقل فیه کثرة وهي الوجوب بالغیر والإمکان الذّاتي وتعقّل الواجب وتعقّل ذاته ولذلك صدر عنه عقل آخر ونفس وفلك مرکّب من الهیولی والصّورة ویلزمهم أنّ أیّ موجودین فرضا کان أحدهما علّة للآخر بواسطة او بغیر واسطة. وأمّا زعمهم في التخلّص عن هذا الإلزام أنّ العقل الأوّل فیه کثرة کما ذکرنا، فیردّ علیه أیضا أنّ التکثیرات التي في العقل الأوّل إن کانت وجودیة صادرة عن الباري جلّ اسمه - لزم صدورها عن الواحد وهو نقض لمبناهم! وإن صدرت عن غیره، لزم تعددّ الواجب و إن لم تکن موجودة لم یکن تأثیرها معقولاً!».
یعنی: «گویند از باریتعالی (که واحد حقیقی است) بدون واسطه، جز یک عقل چیزی صادر نمیشود! و آن عقل واحد، دارای مقام کثرت است! که عبارت باشد از وجوب بالغیر، و امکان ذاتی، و تعقّل واجبالوجود، و تعقّل ذات خود. و به اعتبار این چهار مقام، عقل دیگری از عقل اوّل صادر میشود به همراه نفس و فلکی که دارای هیولی و صورت است! و از این بیان برایشان لازم میآید که هر گاه دو موجود فرض شود، حتماً یکی از آندو – بواسطهیا بی واسطه – علّت دیگری باشد! (در حالیکه چنین نیست!) امّا پندار ایشان که گمان کردهاند از این الزام رهائی مییابند به اعتماد کثرت در عقل اوّل – چنانکه گفتیم – این پندار نیز مردود است به این دلیل که اگر کثرت مذکور در عقل اوّل واقعاً وجود دارند و همگی از ذات باری (جلّ اسمه) صادر شدهاند در اینصورت لازم میآید که از واحد، بیش از یک چیز صار شده باشد! و این موجب نقض مبنای آنها میشود. و چنانچه کثرات مذکور، از غیر باریتعالی صادر شدهاند لازم میآید که واجبالوجود و مبدأ هستی، متعدد باشد (که محال است) و اگر این کثرتها واقعاً موجود نیستند (و کثرت اعتباری بشمار میروند [۳٧]) دراینحال تأثیر آنها هم معقول نیست». ملاحظه میشود که قاعدۀ (الواحد لا یصدر عنه الّا الواحد) در توضیح آفرینش از باریتعالی دچار بُنبست میگردد زیرا در یگانگی مبدء عالم، شک و تردیدی نیست و اگر قرار باشد که از آن مبدأ متعال جز یک چیز صادر نشود در اینصورت، از صادر اوّل نیز (که بقول بوعلی سینا و دیگران، عقل واحد است). بیش از یک عقل نباید صادر گردد و این سلسله تا بینهایت ادامه میباید در جهان هستی از هر نوع موجودی، بیش از یکی نباید باشد و لازم میآید موجود واحد، معلولِ واحد بالاتر از خویش بوده و علّت واحد پائینتر از خود بشمار آید! در حالیکه موجودات جهان هستی خطای این ادّعا را ثابت میکنند زیرا در عالم، از انواع موجودات، افراد فراوانی مییابیم و این نقص و ایراد را بطوریکه در بخش اوّل رسالۀ حاضر به اشاره گذشت، غزالی (پیش از خواجۀ طوسی) بر فلاسفه آورده است چنانکه در ذیل همین مبحث، خواجه بر «نظریّه کثرت در عقل اوّل» نیز ایراد بجائی اظها داشته که در کتاب «تهافت الفلاسفه» اثر غزالی شبیه آن ملاحظه میشود.
پس آنچه شیخالرئیس بوعلی سینا در کتاب «دانشنامۀ علائی» نوشته: «نشاید که از واحبالوجود به اوّل وجود، جز یک وجود بحاصل آید [۳۸]» و سپس سلسلۀ موجودات را از مبدأ متعال آغاز مینماید و به عقل اوّل و عقل دوّم و ... میرساند، صحیح نیست چنانکه در دانشنامۀ علائی مینویسد: پس باید که از واجبالوجود، اوّل وجود عقلی آید – چنانکه گفتیم – و از آن عقل به یک جهت، عقلی دیگر آید و به یک جهت، جسمی آید [۳٩]...»!
آری این فیلسوفان هرچند توانستهاند «قوص صعودی» را با پای عقل طی کنند یعنی از سلسلۀ ممکنات بگذرند و به حضرت واجبالوجود، معرفت یابند ولی خبر از اسرار آفرینش در «قوس نزولی» ندارند و پیمودن این راه با دست آویختن به فلسفۀ ارسطو و قاعدۀ «الواحد» میسّر نمیشود بویژه که وحی الهی، قدرت مطلقۀ حق را در خلق و بعث یک نفس و همۀ نفوس، برابر میشمارد چنانکه میخوانیم:
﴿مَّا خَلۡقُكُمۡ وَلَا بَعۡثُكُمۡ إِلَّا كَنَفۡسٖ وَٰحِدَةٍ﴾ [لقمان: ۲۸] [۴۰].
[۳۲] الأسفار الأربعة، الجزءالثانی من السّفر الأول، چاپ تهران (دارالمعارف الإسلامیه) صفحۀ ۲۰۶ و ۲۰٧. [۳۳] صدرا، در اینجا میخواهد با حملۀ تند فخر رازی مقابله کند و بگوید : «کلوخ انداز را پاداش سنگ است»! ولی چه میشد که بزرگان ما این شیوه غیر مرضیّه را به جاهلان میسپردند و در برابر یکدیگر هیچگاه ترک ادب نمیکردند؟!. [۳۴] به کتاب : «الأسفار الأربعة» جزء ثانی از سفر اوّل، صفحه ۳۶۸ نگاه کنید. [۳۵] أسفار، جزء ثانی، صفحه ۳۶۸. [۳۶] مبانی فلسفه، تألیف دکتر علی اکبر سیاسی، چاپ تهران، صفحۀ ۲۶۶. [۳٧] عجب است که این فلاسفه، عقل اوّل را به اعتبار تعقل ذات خود، و تعقل واجبالوجود، منشأ صدور کثرت میشمارند ولی ذات واجب را باعتبار علم بخود و علم به عقل اوّل (حتی پس از صدور آن!) منشأ و مبدأ کثرات نمیدانند! [۳۸] دانشنامه علائی (بخش الهیّات) چاپ تهران، صفحه ۱۱۱، و ۱۱۲. [۳٩] دانشنامه علائی، (بخش الهیّات) صفحه ۱۵۶. [۴۰] «آفرینش و برانگیختن همه شما در نزد خدا نیست مگر مانند آفرینش و زنده کردن یک نفس».