شاید آخرین لحظههای زندگانی باشد
محمد بن فضیل / میفرماید: پدرم به من گفت: بانویی به نام معاذ عدویه (رحمها الله) از زنان بسیار پرهیزگار و عبادتگزار بود. هر وقت تاریکی شب پایان مییافت و روز روشن میگشت اینچنین میگفت: این همان روزی است که من در انتظارش بودم و این همان زمانی است که از این دنیا رخت سفر را بر خواهم بست. چنانچه آن روز را بهطور کامل در عبادت میگذراند. و هنگام فرارسیدن شب میگفت: این همان شبی است که مقدر من میباشد، و شب را تا سپیدهدم در عبادت میگذراند. هنگام فصل سرما لباسهای نازک میپوشید تا بر اثر سردی بتواند از پیش آمدن خواب جلوگیری نماید. حکیم بن سنان / به روایت از همان کنیزی که در خدمت معاذ عدویه (رحمها الله) بود میگوید: شبها را در خواندن نماز میگذراند. و هر وقت خواب بر او غلبه میکرد در منزل مشغول قدم زدن میشد و در همین ضمن نفسش را مورد خطاب قرار میداد: ای نفس، خواب در پیش روی تو قرار دارد و اگر با آن سابقهای پیدا کردی بخواب. همین کنیز بیان میکند که ایشان به همین صورت نفسش را مورد خطاب قرار میداد و تا صبحدم اشکهایش جاری میبود[٦٨].
[٦٨]- صفة الصفوة از ابن جوزی ج ٤ ص ١٣-١٤.