قاعده ششم: لازم است در اثبات صفات از اموری برحذر باشیم
یکی تمثیل، و دیگری تکییف؛
۱- تمثیل: از قبیل این که اعتقاد داشته باشیم آنچه از صفات برای خدا ثابت است مماثل صفات مخلوقات میباشد که این اعتقاد به دلائل سمعی و عقلی باطل است.
دلائل سمعی: از جمله آن فرموده خداوند است که میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾[الشوری: ۱۱] .
«هیچ چیزی مانند و مثل خداوند نیست».
﴿أَفَمَن يَخۡلُقُ كَمَن لَّا يَخۡلُقُۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ﴾[النحل: ۱۷] .
«آیا کسی که میآفریند همانند کسی است که نمیآفریند؟ آیا نمیاندیشید؟».
﴿هَلۡ تَعۡلَمُ لَهُۥ سَمِيّٗا﴾[مریم: ۶۵] .
«آیا همنامی برای او سراغ داشته و میدانید؟».
﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ كُفُوًا أَحَدُۢ﴾[الاخلاص: ۴] .
«و نیست احدی همانند او».
دلایل عقلی: این هم از چند جهت است:
اول: باید دانست که میان خالق و مخلوق تباین ذاتی وجود دارد و تباین ذاتی مستلزم تباین در صفات نیز هست چون صفت هر موصوفی لائق به همان موصوف است، چنانچه این امر در صفات مخلوقات متباین الذوات آشکار است. مثلاً نیرویی که شتر دارد قابل مقایسه نیست با نیرویی که مورچه دارد، و مادام تباین میان مخلوقات با وجود اشتراک در حدوث و امکان آشکار است تفاوت میان خالق و مخلوق به طریق اولی ظاهرتر و آشکارتر است.
دوم: چگونه میتوان گفت: پروردگار آفریننده که از جمیع وجوه کامل است، در صفاتش مشابه مخلوقی است که ناقص میباشد و نیازمند کسی است تا او را کامل نماید؟! آیا چنین اعتقادی کاستن از حق خالق و آفریدگار نیست؟ چون در واقع تشبیه نمودن خدای کامل به مخلوق ناقص وی را نیز ناقص مینماید.
سوم: ما در میان مخلوقات چیزهائی را مشاهده میکنیم که در اسم متفق ولی در حقیقت و کیفیت، جداً با هم مختلفند، میبینیم انسان دارای دست است ولی نه مانند دست فیل، دارای نیرو است و نه مانند نیروی شتر، گرچه در اسم با هم مشترک باشند و بگوییم: این دست است و آن دست است و این نیرو است و آن نیرو است. میبینیم که میان این دو در وصف و کیفیت تفاوت وجود دارد، بنابراین معلوم گردید که اتفاق در اسم لزوماً به معنای اتفاق در حقیقت نیست.
تشبیه نیز همانند تمثیل است و بعضی احیاناً میان این دو، تفاوت قائلند با این تعبیر که: تمثیل عبارت است از مساوات در جمیع صفات ولی تشبیه عبارت است از اشتراک در اکثر صفات. ولی تعبیر دقیق آن است که نفی تمثیل کنیم تا موافق تعبیر قرآن باشد که میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾[الشوری: ۱۱] .
«هیچ چیزی مانند و مثل خداوند نیست».
۲- تکییف: یعنی آدمی بر این عقیده باشد که صفات خداوند چنین و چنان است بدون اینکه آن را مقید به همانندی نماید، و چنین اعتقادی به دلایل سمعی و عقلی باطل است.
دلیل سمعی: از جمله فرموده خداوند است که میفرماید:
﴿وَلَا يُحِيطُونَ بِهِۦ عِلۡمٗا﴾[طه: ۱۱۰] .
«و آنان از آفریدگار آگاهی ندارند».
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا﴾[الإسراء: ۳۶] .
«از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی، بیگمان چشم و گوش و دل همه مورد پرس و جوی قرار میگیرند».
بدیهی است ما از کیفیت صفات پروردگارمان آگاهی نداریم، چون خداوند تنها از اوصاف خود به ما خبر داده نه از کیفیت آنها، و دم زدن از تکییف و چگونگی آنها دنبالهروی از چیزی است که بدان آگاهی نداشته و پرداختن به موضوعی است که از آن بیخبریم.
دلیل عقلی: زمانی میتوانیم به چگونگی صفات شیء بپردازیم که از چگونگی ذات یا همانند او آگاه باشیم، یا از طریق خبر صادق بر آن اطلاع یابیم و همه این راهها درباره چگونگی صفات خداوند ﻷمنتفی است بنابراین عقیده به بطلان تکییف بر ما واجب است.
از این هم بگذریم آیا میتوان کیفیتی را برای صفات خداوند تقدیر و تصور کرد؟
در واقع هر کیفیتی را که در ذهن خود تصور کنید، خداوند بس بالاتر و والاتر از آن است. و هر کیفیتی را برای صفات خدای تعالی فرض کنید بدانید که بعداً به خلاف آن پی خواهید برد، زیرا علم و دانش شما قاصر است.
و مادام که چنین است بر ما واجب میباشد از بحث پیرامون آن پرهیز نماییم و دل و زبان و قلم را از چنین مباحثی مصون بداریم.
به همین خاطر است وقتی که از امام مالک/پیرامون آیه:
﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ﴾[طه: ۵] .
«خداوند مهربان بر بالای عرش است».
سئوال شد که این استواء [فوقیت] چگونه است؟ به تأمل فرو رفت و جبینش عرق کرد و سپس گفت: معنی استواءغیرمجهول و کیفیت آن غیرمعقول و ایمان به آن واجب و سئوال از آن بدعت است[۱۴] . و اهل علم بعد از ایشان بر این منهج بودهاند. و مادام که کیفیت غیرمعقول است[۱۵] و شرع نسبت به آن چیزی ذکر نکرده است پس استدلال عقلی و شرعی نیز منتفی است و واجب است از آن خودداری کرد.
بنابراین جداً باید از بحث درباره چگونگی آن و تلاش در این وادی پرهیز نمود، چون اگر به چنین کاری مبادرت شود آدمی خود را به ورطهای انداخته است که توان رهایی از آن را نخواهد یافت. و چنانچه شیطان چنین خیالهای تیره را به قلب آدمی افکند باید به درگاه پروردگار روی آورد، و نجات او در آن است که هر آنچه او بدان فرمان دهد، عملی سازد.
خداوند متعال میفرماید:
﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ نَزۡغٞ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ﴾[فصلت: ۳۶] .
«و هرگاه از شیطان وسوسهای متوجه تو گردید خود را به خداوند بسپار که او بس شنوا و آگاه است».
[۱۴] الذهبی فی العلو: ص ۱۴۱، ۱۴۲، و ابو نعیم فی الحلیه: ۶/۳۲۵،۳۲۶، و غیره ... این اثر صحیح میباشد. [۱۵] این اثر صحیح میباشد. الذهبی فی العلو: ص ۹۸ و ابن قدامه فی اثبات صفه العلو: ۹۰.