اسماء و صفات خداوند متعال

فهرست کتاب

فصل پنجم: بخش پایانی

فصل پنجم: بخش پایانی

هرگاه کسی بگوید: به درستی که بطلان مذهب اهل تأویل در مبحث صفات را متوجه شدیم، و معلوم است که اشاعره در اکثر صفات از اهل تأویل هستند، اما چگونه امکان دارد مذهب آنان باطل باشد در حالی که گفته می‌شود نود و پنج درصد مسلمین را تشکیل می‌دهند؟ گذشته از این، چگونه مذهب اینان باطل نامیده می‌شود در حالی که امام ایشان در این مذهب، ابوالحسن اشعری است؟ و چگونه می‌توان آن را باطل دانست در حالی که دانشمندان زیادی از میان آنان سر برآورده و همگی برای خدا و کتاب او و رسول خدا صو امامان و عموم مسلمین خیرخواه و نصیحت‌گر بوده‌اند؟

در جواب سئوال اول باید گفت: اولاً ما این را نمی‌پذیریم که نسبت اشاعره در مقایسه با سایر فرق مسلمان تا این حد بالا باشد و چنین ادعایی نیاز به شمارش دقیق دارد.

ثانیاً اگر این را هم بپذیریم که آنها چنین نسبت و درصد بالایی یا حتى بیشتر از آن را دارند به معنای عصمت آنان از خطا و لغزش نیست، چون عصمت از آن اجماع مسلمین است نه اکثر آنان.

باز باید گفت: از قدیم اجماع مسلمین برخلاف مذهبی بوده که اهل تأویل دارند. و سلف صالح از صدر این امت که همانا اصحاب و تابعین صدیق و پیشوایان هدایتگر هستند و بدون شک بعد از نبی اکرم صخیرالقرون بوده‌اند همگی بر این امر اجماع داشته‌اند که هر اسم و صفتی که خداوند مستقیماً یا از زبان رسولش برای خود اثبات کرده باشد، پذیرفته و نصوص را بر ظاهری که به خدای تعالی لائق است بدون تحریف و تعطیل و تکییف و تمثیل، تفسیر کرده‌اند.

و مطابق نص فرموده رسول خدا صایشانند که خیرالقرون هستند و اجماع ایشان حجت است، چون اجماع آنان به مقتضای کتاب و سنت صورت گرفته است، در قاعده چهارم از قواعد نصوص صفات، اهمیت اجماع ایشان را بحث کردیم.

در جواب سئوال دوم نیز باید گفت ابوالحسن اشعری و دیگر پیشوایان مسلمان هیچ‌گاه ادعای عصمت از لغزش را نداشته‌اند، بلکه زمانی به رتبه امامت در دین نائل آمده‌اند که خوب نفس خود را شناخته و آن را در جایگاه شایسته قرار داده‌اند و در قلب‌های خود تعظیم کتاب و سنت را تا حدی داشته‌اند که ایشان را شایسته منزلت امامت بگرداند. خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ يَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا لَمَّا صَبَرُواْۖ وَكَانُواْ بِ‍َٔايَٰتِنَا يُوقِنُونَ[السجدة: ۲۴] .

«و از بنی اسرائیل پیشوایانی را قرار دادیم که بر فرمان ما [و برابر قوانین ما، مردمان را] راهنمایی نمودند، بدان‌گاه که بنی اسرائیل [در راه خدا بر تحمل سختی‌ها] شکیبایی ورزیدند و به آیات ما ایمان کامل پیدا کردند».

و در رابطه با ابراهیم فرماید:

﴿إِنَّ إِبۡرَٰهِيمَ كَانَ أُمَّةٗ قَانِتٗا لِّلَّهِ حَنِيفٗا وَلَمۡ يَكُ مِنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ١٢٠ شَاكِرٗا لِّأَنۡعُمِهِۚ ٱجۡتَبَىٰهُ وَهَدَىٰهُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ[النحل: ۱۲۰-۱۲۱] .

«به درستی ابراهیم [که شما مشرکان و یهودیان به او افتخار می‌کنید] پیشوایی بود [جامع همه فضائل اخلاقی] و مطیع [فرمان الهی] و حقگرای [بیزار باطل و کناره‌گیر از بدی‌ها] و او از زمره مشرکان [چون شما] نبوده است. سپاسگر نعمت‌های خدا بود، او را برگزید و به راه راست هدایتش کرد».

و متأخرینی که خود را به ابوالحسن اشعری نسبت می‌دهند به طور شایسته به او اقتدا نکرده‌اند، چون دوران ابوالحسن در مبحث عقیده دارای سه مرحله بوده است:

۱- مرحله اعتزال، شیخ ابوالحسن اشعری به مدت چهل سال مذهب معتزله داشته و از آن دفاع و در راه آن مجادله کرد، بعد از چهل سال از آن روی گرداند و به صراحت این فرقه را گمراه دانست و در رد این راه و روش بسیار تلاش کرد[۴۱] .

۲- مرحله میان اعتزال محض و سنت محض، که در این مرحله راه ابی محمد عبدالله بن سعید بن کلاب را در پیش گرفت[۴۲] . ابن تیمیه در مجموع فتاوا، جلد شانزدهم، ص ۴۷۱، گوید: اشعری و امثال او موضعی میان سلف و جهمیه در پیش گرفتند که از این گروه کلامی صحیح و از آن گروه اصولی عقلی را که به گمان خود آن را صحیح می‌دانستند ولی در حقیقت فاسد بود ـ برگرفتند و مذهب خود را بر آن بنا نمودند.

۳- مرحله پیروی از مذهب اهل سنت و حدیث است. در این مرحله ابو الحسن اشعری به مذهب اهل احدیث و ائمه اربعه اقتدا کرده، و این را در کتاب خود به نام (الا بانة عن اصول الدیانه) که از آخرین کتاب‌های اوست، تقریر کرده است.

در مقدمه این کتاب نوشته است: «پیامبر صکتاب عزیزی را برای ما آورده که از هیچ جهت باطل به آن راه نخواهد یافت و از جانب خدای حکیم حمید نازل شده و تمامی دانش پیشینیان در آن یافت می‌شود، و فرائض دین را به وسیله آن به حد کمال رساند. این کتاب صراط مستقیم خدا و حبل متین او بوده و هرکس بدان تمسک جوید نجات یابد و هرکس با آن مخالفت ورزد گمراه شود و در وادی جهالت دست و پا خواهد زد، و خداوند همه را به تمسک به سنت رسولش امر کرده و می‌فرماید:

﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ[الحشر: ۷] .

«و آن‌چه پیغمبر به شما بدهد آن را بگیرید و از آن‌چه که شما را از آن باز می‌دارد باز آیید».

در ادامه آن گوید: «خداوند به مؤمنین امر کرده تا از رسولش اطاعت کنند، هم‌چنان که از خودش اطاعت می‌کنند، و آنان را به تمسک به سنت رسولشصفراخوانده و به آنان امر کرده که به کتابش عمل کنند، ولی بسیاری از آنان که بدبختی و شهوت بر آنان سیطره یافته و شیطان بر آ‌نان غالب گشته است سنت‌های رسول خدا صرا پشت سر خود نهاده و به سوی اسلافی از هم‌کیشان خود گرویده و در برابر دیانت آنها گردن کج کرده و سنت رسول خدا صرا باطل و آن را کنار نهاده و انکار نموده و بر خدا افترا بسته‌اند و حقیقتاً گمراه شده‌اند و هدایت نخواهند یافت».

سپس امام ابوالحسن /به ذکر اصول فقه مبتدعه پرداخته و به بطلان آن اشاره می‌کند و می‌گوید: «اگر کسی بگوید: حال که عقیده معتزله و جهمیه و حروریه و رافضه و مرجئه را انکار می‌کنید و قبول ندارید، چه عقیده‌ای دارید و دیانت شما چیست؟ در جواب می‌گویند: عقیده و دیانتی که ما برآنیم تمسک به کتاب پروردگار و سنت پیامبر صو عقیده‌ای است که از اصحاب و تابعین و پیشوایان حدیث به ما رسیده و ما محکم چنگ بدان زده ایم و هم‌چنین به آن‌چه که ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل ـ خدا چهره‌اش را نورانی کند و درجه‌اش را رفعت بخشد و ثواب او را فراوان فرماید ـ معتقد بوده اعتقاد داریم و از هرکس که مخالف او باشد دوری می‌جوئیم. چون به راستی امام احمد فاضل و رئیس کامل در این منهج است». بعد از آن امام احمد را به خاطر حقیقتی که به وسیله او ظاهر گشت از قبیل ذکر ثبوت صفات و مسائلی پیرامون قضا و قدر و شفاعت و مسایلی دیگر که با دلایل نقلی و عقلی اثبات کرده، ستوده است.

آن دسته از متأخرین هم که خود را به او منتسب می‌کنند مرحله دوم عقیدتی او را منهج خود قرار داده و راه تأویل را در پیش گرفته‌اند و به غیر از هفت صفتی که در بیت آتی آمده هیچ صفتی دیگر را برای خدا اثبات نکرده‌اند.
حي عليم قدير والكلام له
إرادة وكذلك السمع والبصر
البته میان آنان و اهل سنت در کیفیت اثبات این صفات نیز اختلاف وجود دارد.

شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب مجموع فتاوا، جلد ششم، ص ۳۵۹، به ذکر اقوالی در شأن اشعریه می‌پردازد و می‌گوید: «... منظور ایشان آن فرقه از اشاعره است که صفات خبریه را نفی می‌کنند، ولی آن گروه که به کتاب (الابانة) که ابوالحسن اشعری در آخرین دوران زندگی خود آن را تألیف نموده ـ پایبند هستند و هیچ‌گونه مقاله‌ای در تناقض با آن کتاب از جانب آنان صادر نشده است، از اهل سنت محسوب می‌شوند». قبلاً در صفحه ۳۱۰ نیز می‌گوید: «اشعریه عکس آن فرقه عقیده دارند و قول ایشان مستلزم تعطیل است. و گفته آنان مبنی بر این‌که خداوند نه داخل جهان است و نه خارج از آن، و معنی کلام خدا یکی است، نیز اعتقاد آنان مبنی بر این‌که معنی آیه الکرسی و آیه الدین و تورات و انجیل یکی است قطعاً فاسد است».

شاگرد ایشان ابن القیم نیز در نونیه، ص ۳۱۲، درباره آن دسته می‌گوید:

«واعلم بان طريقهم عكس الطريق الـمستقيم لمن له عينان». «و بدان که راه ایشان عکس راه مستقیم است و هرکس دارای چشم باشد این مطلب را درک می‌کند».

و در ادامه آن گوید:
اعجب لعميان البصائر أبصروا
كون الـمقلد صاحب البرهان
ورأوه بالتقليد من سواه
بغير ما بصر ولا برهان
وعمواعن الوحيين اذ لم يفهموا
ج معنا هما عجبا لذي الحرمان
از آنانی که کوراند و بصیرت خود را از دست داده‌اند در شگفتم که چگونه مقلد را صاحب برهان می‌دانند.

و با این‌که مقلد است او را بدون بصیرت و برهان از دیگران بهتر می‌دانند.

در برابر قرآن و سنت کورند، چون معنای آن دو را نمی‌فهمند. ای شگفتا از حال کسی که از بصیرت و فهم این دو منبع محروم است!.

شیخ محمد امین الشنقیطی در تفسیرش اضواء البیان، در تفسیر آیه استوا که در سوره اعراف وارد شده است می‌گوید: «بدانید که تعداد بی‌شماری از متأخرین در تفسیر این آیه دچار اشتباه شده، و گمان برده‌اند چیزی که -مثلاً- از معنی استواء و دست در قرآن به ذهن تبادر می‌کند تنها و تنها مشابهت با صفات مخلوقات است، پس بر همه ما واجب است که آنها را از ظاهرشان مصروف داریم». در ادامه می‌گوید: «هرکس که کمترین بهره از عقل داشته باشد می‌داند که معنی قول آنها این است که: خداوند متعال در کتابش خود را به گونه‌ای توصیف کرده که ظاهراً‌ کفر به نظر می‌آید. نیز از ظاهر این آیات چنان برداشت می‌شود که خدا در شأن خویش آن‌گونه که شایسته است سخن نگفته است. و پیامبر هم که خدا در شأن او فرموده است:

﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ[النحل: ۴۴] .

«و قرآن را بر تو نازل کردیم تا برای مردم چیزی را که برای آنان فرستاده شده است روشن سازی».

در پایان موضوع حتى یک حرف بر زبان نیاورده، در حالی که اجماع علماء بر این است که برای رسول خدا صجائز نیست به وقت حاجت مسایل را بیان نکند، آن‌هم در بحث عقائد و به ویژه پیرامون نصوصی که معنی متبادر از آنها کفر و گمراهی آشکار است.

سپس این گروه جاهل از متأخرین آمدند و گمان بردند که خداوند وصفی را بر خویش اطلاق کرده که لائق به او نیست و پیامبر صاین را کتمان کرده است که ظاهر متبادر از آن کفر و گمراهی است. بنابراین باید لفظ را از ظاهر آن صرف نمود. و همه آن‌چه گفته‌اند ناشی از خواهش‌های نفسانی آنان است. و بر کسی پوشیده نیست که گفتار آنها بزرگ‌ترین گمراهی و عظیم‌ترین افترا بر خدای و رسول گرامی‌اش می‌باشد.

هرکس کمترین بهره‌ای از عقل داشته باشد با مشاهده صفتی که خداوند خویشتن را بدان توصیف کرده یا رسولش صآن را وصف خداوند قرار داده است، به ذهنش تبادر می‌کند که خداوند از هرگونه تشابهی با صفات مخلوقات منزه و پاک است». در ادامه می‌گوید: «آیا هیچ انسان خردمندی منکر آن است که آن‌چه به ذهن انسان عاقل و هوشمند متبادر می‌گردد آن است که خالق در ذات و صفاتش با مخلوق متفاوت است؟! نه، قسم به خدا این را جز انسان زورگو و ستیزه‌جو و نادان و دروغگویی انکار نمی‌کند که گمان می‌برد آیات صفات به دلیل این‌که مستلزم کفر و تشبیه [خالق با مخلوق] است. و تنها چیزی که او را به این ورطه کشانده است مبتلا شدن به مرض تشبیه بین خالق و مخلوق است، تا جایی که این امر او را به وادی نفی صفات خداوند و عدم ایمان به آن انداخته، گرچه این خداوند است که خود را به آنها توصیف کرده است. پس باید گفت: چنین شخص جاهلی مشبه و معطل بوده و مرتکب چیزی گشته که هرگز سزاوار خداوند نیست. در واقع اگر چنین فردی آن چنان‌چه شایسته است معرفت و تعظیم خدا را داشت و به نجاست تشبیه مبتلا نشده بود، اولین معنایی که به ذهن او تبادر می‌کرد این بود که صفت خداوند دارای درجه‌ای از کمال است که هرگونه توهمی را در رابطه با مشابهت میان خدا و مخلوق به شدت مردود می‌شمرد و قلبش آماده پذیرش ایمان به صفات کمال و جلالی می‌گردید که در قرآن و سنت صحیح وارد شده و از مشابهت با صفات خلق منزه می‌باشد. همان‌گونه که فرماید:

﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ[الشوری: ۱۱] .

«هیچ چیزی همانند او نیست و او شنونده و بیناست».

ابوالحسن اشعری /در آخر عمرش بر مذهب اهل سنت و حدیث بود و به آن‌چه که خداوند در کتابش یا بر زبان رسولش برای خدا اثبات کرده است به دور از هرگونه تحریف و تعطیل و تکییف و تمثیلی ایمان داشت. و پرواضح است که آخرین گفتار و دیدگاه‌های یک نفر، مذهب او را تشکیل می‌دهد، و آن زمانی است که دیدگاه و نظر خود را به صورت منحصر و قطعی در رابطه با چیزی بیان کرده باشد [به گونه‌ای که هیچ تأویل و برداشت دیگری را نپذیرد] . هم‌چنان که این وضعیت در رابطه با ابوالحسن صدق می‌کند، و در کتاب ابانه هم به آن اشاره می‌نماید. بنابراین،‌ تقلید التزام و پایبندی به مذهب اهل حدیث و اهل سنت است، چرا که آن، مذهب صحیح و درستی است که باید از آن اتباع نمود؛ مذهبی که خود ابوالحسن به آن پایبند بود.

جواب سئوال سوم نیز از دو ناحیه قابل طرح است:

۱- حق به وسیله انسان‌ها سنجیده نمی‌شود بلکه انسان‌ها به واسطه حق سنجیده می‌شوند، و میزان صحیح همین است. البته این را هم باید دانست که مقام و موقعیت اشخاص تأثیر به سزایی در پذیرش گفتارهایشان دارد، هم‌چنان که گفتار و ادعای شخص عادل و درستکار را می‌پذیریم و در پذیرش گفتار و ادعای شخص فاسق تأمل می‌ورزیم، اما این در همه جا میزان سنجش نیست،‌ چرا که انسان بشر است و گاهی اوقات بخشی از دانش و قدرت فهم را از دست می‌دهد. گاهی اوقات اشخاص متدین و دارای اخلاق و رفتار نیک یافت می‌شوند اما دانشی ناقص یا فهمی ضعیف دارند، و به اندازه‌ی نقص و ضعفی که دارند حق و صواب را از دست می‌دهند، و گاهی افرادی یافت می‌شوند که بر طریقه و مذهبی معین رشد کرده‌اند و چه بسا غیر از آن طریق و مذهب را نشناسند در نتیجه گمان می‌برند که حق و صواب منحصراً نزد آنان است.

۲- هرگاه علماء اشعری مذهب را با علماء سلف مقایسه کنیم در می‌یابیم کسانی که بر طریق سلف بوده‌اند جلیل القدرتر، بزرگوارتر، هدایت یافته‌تر و راسخ‌تر از اشاعره بوده‌اند. برای نمونه ائمه اربعه که دارای مذاهب متبوع هستند بر مذهب اشاعره نبوده‌اند، و اگر به تابعین که بالاتر از ایشانند بنگریم، می‌بینیم که ایشان هم بر طریق اشاعره نبوده‌اند،‌ و اگر بالاتر از آنان و به عصر صحابه و خلفاء راشدین نگاه کنیم درمی‌یابیم که در میان آنان کسی یافت نمی‌شود که در مورد اسماء و صفات خداوند و غیره تعبیری همانند تعبیر اشاعره داشته باشند.

با وجود این، ما منکر این حقیقت نیستیم که بعضی از دانشمندان اشعری از جایگاه ویژه‌ای در اسلام برخوردار بوده و قدم صدق داشته و از آن دفاع کرده و به کتاب خدا عنایت وافر داشته و به سنت رسولش از حیث روایت و درایت تمسک و توجه فراوان مبذول داشته و تمام هّم و غم ایشان بهره‌یابی و هدایت مسلمین بوده است، ولی این به معنای عصمت ایشان از لغزش نیست و نمی‌تواند دلیلی برای قبول تمام گفته‌های ایشان یا مانعی برای روشن نمودن لغزش‌های آنان و ارائه راه حق و صواب و هدایت برای مردم گردد.

ما منکر این حقیقت نیز نیستیم که بعضی از ایشان در آن‌چه گفته‌اند نیت نیکو داشته‌اند ولی برای قبول گفتار تنها نیت خیر کافی نیست بلکه باید گفتار و رفتارش موافق شریعت خدای باشد،‌چه اگر مخالف آن باشد باید آن را نپذیرفت و مردود شمرد، صر‌ف‌نظر از این‌که از جانب چه کسی است. چون پیامبر صفرماید:

«مَنْ عَمِلَ عَمَلًا لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرنَا فَهُوَ رَدٌّ»[۴۳] . «هرکس عملی خلاف امر ما انجام دهد مردود است».

وانگهی اگر گویند آن به نصیحت و خیرخواهی و صداقت در پی‌جویی حق شهرت داشت در این مخالفت معذور شناخته می‌شود، وگرنه به سبب نیت بد و مخالفتش آن‌گونه که سزاوار اوست با وی رفتار می‌شود.

[۴۱] مجموع الفتاوی ابن تیمیه: ص ۷۲، ج ۴. [۴۲] مجموع الفتاوی: ص ۵۶، ج ۵. [۴۳] صحیح مسلم: کتاب الاقضیة ص ۱۷۱۸، ۱۸.