فصل چهارم: پاسخ به برخی شبهات
بعضی از اهل تأویل شبهاتی را در رابطه با نصوص کتاب و سنت که بر صفات دلالت دارند، بر اهل سنت وارد و ادعا میکنند اهل سنت آن صفات را از معانی ظاهری منصرف و دور نمودهاند تا بدان وسیله اهل سنت را ملزم به موافقت و همسویی با اهل تأویل کنند و آنان را در این باب به سازشکاری متهم نمایند، و میگویند: چطور شده تأویل را از ما نمیپذیرند در حالی که خودشان مرتکب آن شدهاند؟
به یاری خدا این شبهات را به صورت مجمل و مفصل جواب خواهیم داد.
جواب مجمل در دو بند خلاصه میشود:
اول: ما این گفته را که سلف معانی صفات را از ظواهر آن دور کردهاند قبول نداریم، چون ظاهر کلام, آن معنی است که به سرعت به ذهن انتقال یابد و این امر به حسب سیاق و کیفیت ترکیب کلام متفاوت میباشد، زیرا اختلاف در کیفیت ترکیب کلمات و تشکیل آن موجب اختلاف در معانی آن میگردد.
دوم: اگر فرضاً این را قبول کنیم که سلف معانی آنها را از ظواهرشان دور کردهاند این کار را به استناد دلایلی از کتاب و سنت انجام دادهاند که آن دلایل یا متصل میباشند، و یا منفصل، و تنها به مجرد شبهاتی نبوده که اهل تأویل آن را برهان قطعی تلقی نموده و بدان وسیله به نفی چیزی مبادرت کنند که خداوند آن را هم در کتاب و هم بر زبان پیامبر صبرای خودش ثابت نموده است.
اما جواب مفصل درباره نصوصی که ادعا شده سلف آنها را از معانی ظاهری صرف کردهاند:
در آغاز به روایتی خواهیم پرداخت که امام ابوحامد غزالی از بعضی از علمای حنبلی نقل کرده است. ایشان میگویند: امام احمد جز در سه چیز راضی به تأویل نبود:
اول:
«الحجر الاسود يمين الله في الارض». «حجرالاسود دست راست خدا در زمین است».
دوم:
«وقلوب العباد بين أصبعین من أصابع الرحمن». «و قلوب بندگان میان دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان قرار دارد».
سوم:
«واني أجد نفس الرحمان من قبل اليمن». «و به را ستی من نَفَس خدا را از جانب یمن احساس میکنم».
این را ابن تیمیه در [مجموع فتاوا: جلد ۵، ص ۳۹۸] نقل کرده و گفته است: این داستان را به دروغ از احمد نقل کردهاند.
جواب حدیث اول: «الحجر الاسود يمين الله في الارض» [۱۹] .
این حدیث، باطل بوده و گفتن آن از جانب رسول خدا صبه ثبوت نرسیده است ابن الجوزی در کتاب «العلل الـمتناهية» گفته است: این حدیث صحیح نیست و ابن العربی گوید: این حدیث باطل است و به آن اعتنا نمیشود. ابن تیمیه گوید: این حدیث با سندی از رسول خدا صروایت شده که ثابت نیست. بنابراین نیازی به تعمق و تلاش در معنای آن نیست.
ولی ابن تیمیه گوید: مشهور این است که عبدالله بن عباس آن را نقل کرده و گفته است:
«الحجر الاسود يمين الله في الارض فمن صافحه و قبله فكانما صافح الله و قبل يمينه»[۲۰] و[۲۱] . «حجرالاسود دست راست خدا در زمین است، هرکس با آن مصافحه کند یا آن را ببوسد مانند آن است که با خدا مصافحه کرده و دست راستش را بوسه زده باشد».
هرکس در آن تدبر کند درمییابد که در آن اشکالی وجود ندارد زیرا گفته، دست راست خدا در زمین است و به طور مطلق نگفته: دست خدا. و حکم لفظ مقید با حکم لفظ مطلق تفاوت دارد. و در ادامه آن گوید: هرکس با آن مصافحه کند یا آن را ببوسد مانند آن است که با خدا مصافحه کرده و یا دست راست خدا را بوسه زده باشد.
این روایت به صراحت این مطلب را میرساند که شخص مصافحه کننده با دست راست خدا مصافحه نکرده بلکه به کسی تشبیه شده که با خدا مصافحه کند. بنابراین اول و آخر حدیث این مطلب را روشن میکند که حجر جزء صفات خدا نیست، چنانکه بر هیچ عاقلی پوشیده نمیباشد[۲۲] .
جواب حدیث دوم: «قلوب العباد بين أصبعین من أصابع الرحمن».
این حدیث صحیح است. مسلم در باب دوم کتاب القدر[۲۳] از عبدالله بن عمرو بن عاص آن را روایت کرده که میگوید: شنیدم رسول خدا صمیگفت:
«إن قلوب بني آدم كلها بين أصبعین من أصابع الرحمن كقلب واحد يصرفه حيث يشاء». «همهی قلوب بنی آدم مانند یک قلب میان دو انگشت از انگشتهای خدای رحمن قرار دارد و هر طور مشیت کند آنها را منقلب میسازد».
سپس رسول خداصفرمود:
«اللَّهُمَّ مُصَرِّفَ الْقُلُوبِ صَرِّفْ قُلُوبَنَا عَلَى طَاعَتِكَ». «پروردگارا! ای گرداننده قلبها، قلبهای ما را متوجه طاعت خودت فرما».
اهل سنت [سلف] حدیث را بر ظاهر آن معنی کرده و میگویند: خداوند دارای انگشتهای حقیقی بوده و ما این را به مانند رسول خدا صبرای خداوند ثابت میدانیم، و از این که «دلهای بنیآدم میان دو انگشت خداوند باشد» چنین برنمیآید که انگشتان خدا دلهای بندگان را لمس میکند، تا آن وقت بگوییم: این حدیث موهم حلول است پس باید آن را از معنی ظاهریی که دارد صرف نماییم. برای مثال میگویند: ابر میان آسمان و زمین مسخر است در حالی که نه به آسمان متصل شده و نه به زمین. یا گفته میشود: «بدر» میان مکه و مدینه قرار گرفته است هرچند از هر طرف با دو شهر مذکور فاصله زیادی دارد، بنابراین اگر رسول خدا صفرموده است: «قلوب بنی آدم میان دو انگشت از انگشتهای خداوند رحمان قرار گرفته است» نه به معنای حلول است و نه به معنای تماس.
[۱۹] این حدیث ضعیف است، شیخ البانی آن را در الضعیفه (۲۲۳) تضعیف نموده است. [۲۰] البانی جلد ۱، ص ۲۵۷ ـ الـمیزان جلد ۱، ص ۷۵. [۲۱] بسیار ضعیف است، الضعیفه محمد ناصرالدین البانی (۱/۲۵۷). [۲۲] مجموع فتاوا جلد ۶، ص ۳۹۸. [۲۳] باب تعریف الله تعالی القبول کیف شاء (۲۶۵۴) (۱۷).
مثال سوم
جواب حدیث سوم: «اني اجد نفس الرحمن من قبل اليمن».
امام احمد در مسند خود این حدیث را از ابی هریرهسروایت کرده که میگوید: رسول خدا صفرمود:
«أَلاَ إِنَّ الإِيمَانَ يَمَانٍ وَالْحِكْمَةَ يَمَانِيَةٌ وَأَجِدُ نَفَسَ رَبِّكُمْ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنِ»[۲۴] . «بدانید که ایمان و حکمت یمانی هستند و من نفس پروردگارتان را از جانب یمن احساس میکنم».
در کتاب مجمع الزوائد آمده است که رجال این حدیث، رجال صحیح بوده، به غیر از شبیب که وی ثقه است. و در کتاب التقریب نیز درباره شبیب چنین آمده است: او مورد اعتبار بوده و از طبقهی سوم محسوب میشود. و بخاری نیز در کتاب التاريخ الكبير چنین روایتی دارد.
معنای این حدیث برحسب ظاهر می باشد. و واژه «نفس» در آن اسم مصدر بوده و باب آن نفس ینفس تنفیساًاز باب تفعیل بوده است مانند فرج یفرج تفریجاً و فرجاً. اهل لغت این چنین گویند: و در کتابهای نهایه و قاموس و مقاییس اللغه نیز چنین آمده است. در مقاییس اللغه آمده است: رهایی یافتن هر چیزی از تنگنا را نفس گویند. بنابراین، معنای آن حدیث چنین است «خداوند به وسیله اهل یمن، غم و غصهها را از مسلمانان برطرف میسازد». همچنان که شیخ الاسلام ابن تیمیه میفرماید: در واقع اهل یمن بودند که با اهل رده جنگیدند و شهرها را فتح کردند و خداوند به وسیله اهل یمن شداید و مصائب بزرگی را از سر مؤمنین برداشت.
[مجموع فتاوای شیخ الاسلام، جلد ۶،ص ۳۹۸]
[۲۴] مسند امام احمد: ۲/۵۴۱.
مثال چهارم
تفسیر آیه:
﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ﴾[البقرة: ۲۹] .
در جواب باید گفت:اهل سنت درباره این آیه دو تفسیر دارند:
اول: کلمه «استوی» به معنای «ارتفع الی السماء» است، و ابن جریر در تفسیر خود پس از ذکر اختلافی که مفسران در این مورد دارند، این معنی را ترجیح داده و میگوید: اولیترین معنای آیه:
﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَسَوَّىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖ﴾[البقرة: ۲۹] .
چنین است: «علي عليهن, وارتفع فدبرهن بقدرته وخلقهن سبع سموات» «بر آسمانها استعلا یافت و با قدرت خود به تدبیر آنها پرداخت و آنها را هفت آسمان آفرید».
و بغوی نیز در تفسیر خود از ابن عباس و اکثر مفسران سلف این معنی را نقل کرده مبنی بر این که به ظاهر لفظ (استوی) تمسک جسته و آگاهی از کیفیت استوا [استعلا] را به خدای ﻷحواله کردهاند.
دوم: کلمه (استوی) به معنی قصد تام است. ابن کثیر در تفسیر سوره بقره و بغوی در تفسیر سوره فصلت بر این رأی هستند. ابن کثیر گوید: یعنی خداوند قصد آسمان کرد. استوا در اینجا متضمن معنی قصد است. چون با «الی» متعدی شده است. بغوی میگوید: «به سوی آسمان قصد کرد».
این قول به معنی صرف کلام از ظاهر آن نیست، زیرا فعل (استوی) مقارن با حرفی است که بر انتها و غایت دلالت دارد، و منایی از فعل برداشت شده که مناسب با حرف «الی» باشد. خدایﻷمیفرماید:
﴿عَيۡنٗا يَشۡرَبُ بِهَا عِبَادُ ٱللَّهِ﴾[الإنسان: ۶] .
«چشمهای که بندگان خدا از آن سیراب میشوند».
چون فعل [یشرب] مقترن با حرف «باء» است، در نتیجه به سوی معنی مناسب آن منتقل شده که سیراب شدن است. و فعل متضمن معنایی است که متناسب با معنای حرف متعلق به آن باشد آن هم به خاطر این است که کلام از حیث معنی هماهنگ و مرتبط باشد.
مثال پنجم
در تفسیر:
﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡ﴾[الحدید: ۴] .
«و خدا با شما است هرجا که باشید».
و تفسیر:
﴿وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَيۡنَ مَا كَانُواْ﴾[المجادلة: ۷] .
«... و نه کمتر از این و نه بیشتر از این، مگر اینکه خدا با ایشان است، در هر کجا باشند».
در جواب میگویم: تفسیر این دو آیه بنابر حقیقت و ظاهر آنها است ولی کدام حقیقت و کدام ظاهر؟
آیا میتوان گفت: ظاهر و حقیقت معنای این دو آیه آن است که خداوند به گونهای همراه خلق است که با آنان مختلط و در اماکن آنان مکانی برای خود اشغال کرده است؟
یا باید گفته شود: ظاهر و حقیقت آن بدین معناست که خداوند به گونهای با خلق خود است که از نظر علم و قدرت و سمع و بصر و تدبیر و سلطان و ... سایر معانی ربوبیت مخلوق را احاطه کرده و همزمان با عرش خود بوده و بالاتر از جمیع خلقش میباشد.
بدون شک قول اول با سیاق کلام همخوانی نداشته و به هیچوجه بر آن دلالت ندارد، چون معیت به خدا نسبت داده شده، و خدا بزرگتر و والاتر از آن است که یکی از مخلوقاتش او را احاطه نماید، زیرا معیت در زبان عربی که قرآن بر آن نازل شده است مستلزم اختلاط یا مصاحبت در مکان نیست، بلکه مستلزم مطلق مصاحبه است و در هر موضعی به حسب آن تفسیر میشود.
تفسیر معیت خداوند با خلقش به گونهای که مقتضی حلول و اختلاط باشد از چند جهت باطل است.
اول: این تفسیر مخالف اجماع سلف بوده و هیچکدام از سلف چنین تفسیری از آن نکردهاند بلکه به اتفاق آن را انکار نمودهاند.
دوم: این تفسیر با علو منافات دارد که با کتاب و سنت و عقل و فطرت و اجماع سلف ثابت گردیده است، و طبعاً هر آنچه منافی منابع فوق باشد طبق همان دلیلی که از آن بهره جسته، باطل است. بنابراین تفسیر معیت خدا با خلق، به معنای حلول و اختلاط با خلق، براساس دلایلی از کتاب و سنت و عقل و فطرت و اتفاق سلف باطل است.
سوم: چنین تفسیری مستلزم لوازم باطلهای است که لائق به خدای سبحان نیست. کسی که خدا را شناخته و قدرت او را دانسته و بر مدلول معیت در زبان عربی که قرآن با آن نازل شده، واقف باشد، ممکن نیست بگوید: معیت خدا با خلقش به این معناست که با آنها مختلط شود و در اماکن ایشان اسکان گزیند. و یا معنایی از این قبیل که مستلزم آن باشد، و تنها کسی چنین میگوید که به زبان عربی جاهل باشد و عظمت پروردگار ﻷرا درک نکرده باشد.
اکنون که بطلان این قول ثابت گردید، معلوم شد که قول صحیح تنها قول دوم است که میگوید: معیت خداوند متعال با خلقش مقتضی آن است که از حیث علم و قدرت و سمع و بصر و تدبیر و سلطان و دیگر صفاتی که لازمه ربوبیت و علو وی بر عرش و تفوق بر خلقش است بر آنان محیط باشد.
بدون شک معنای دو آیه فوق از حیث ظاهر همین است که بدان اشاره کردیم و حقیقت همان است و ظاهر حق به جز حق چیز دیگر نمیتواند باشد، و هیچگاه ممکن نیست ظاهر قرآن باطل باشد. ابن تیمیه در «فتوی الحمویه» از کتاب مجموع فتاوا،جلد ۵، ص ۱۰۳، میگوید: حکم معیت به حسب موارد متفاوت است، برای مثال وقتی که در صدر آیه میفرماید:
﴿يَعۡلَمُ مَا يَلِجُ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا يَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا يَعۡرُجُ فِيهَاۖ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ﴾[الحدید: ۴] .
«و او میداند چه چیزی به زمین داخل و چه چیزی از آن خارج میشود. و هر کجا باشید او با شماست».
ظاهر این آیه بیانگر آن است: معیت مقتضی است که خدا بر شما مطلع و شاهد و مهیمن است، و از شما آگاه است. و معنی قول سلف این است که خداوند به سبب علمش با آنهاست، و ظاهر و حقیقت آیه همین را میرساند.
و در مورد آیه:
﴿مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَيۡنَ مَا كَانُواْ﴾[المجادلة: ۷] .
«هیچ سه نفری نیست که با همدیگر رازگویی کنند مگر این که خداوند چهارمین ایشان است ... خدا با آنهاست هرجا که باشند».
و آنگاه که نبی اکرم صبه یار غارش فرمود:
﴿لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾[التوبة: ۴۰] .
«اندوهگین مباش، همانا خداوند با ماست».
معنی این آیه نیز در حقیقت معنی ظاهری است، و حال و مقام چنین حکم میکند که معیت در اینجا به معنی معیت اطلاع و نصر و تأیید باشد.
در ادامه آن میگوید: واژه معیت در مواضع متعددی در کتاب و سنت استعمال شده که هر موضعی دارای دلالت ویژه خود بوده و نمیتوان معنی هیچکدام از آن مواضع را بر دیگر مواضع تعمیم داد. یعنی دلالت آنها یا به حسب مواضع خاص خود است یا بر قدر مشترک میان جمیع مواضع میباشد هرچند که هریک از آن مواضع دارای معنای خاص خود باشد.
بنابر هر دو احتمال، «معیت» مقتضی آن نیست که ذات پروردگار ﻷبا خلق مختلط باشد تا بگوییم: «یعنی آن از ظاهر منصرف شده است».
و قول خدای متعال در سوره مجادله بر این مطلب دلالت دارد که ذات پروردگار با خلقش مختلط نیست، چون معیت را در وسط آیهای ذکر کرده که اول و آخر آن بحث پیرامون عموم علم خداوند است. آنجا که میفرماید:
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۖ مَا يَكُونُ مِن نَّجۡوَىٰ ثَلَٰثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمۡ وَلَا خَمۡسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمۡ وَلَآ أَدۡنَىٰ مِن ذَٰلِكَ وَلَآ أَكۡثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمۡ أَيۡنَ مَا كَانُواْۖ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٌ﴾[المجادلة: ۷] .
«مگر ندیدهای که خداوند میداند چیزی را که در آسمانها و چیزی را که در زمین است. هیچ سه نفری نیست که با همدیگر رازگوئی کنند مگر این که خدا چهارمین ایشان است و نه پنج نفری مگر اینکه ششمینشان ایشان است و نه کمتر از این و نه بیشتر از این مگر اینکه خدا با ایشان است هرکجا باشند، سپس خداوند در روز قیامت آنان را از چیزهایی که کردهاند آگاه میسازد و خدا به همهچیز آگاه است».
ظاهر آیه این مطلب را میرساند که معیت خدا عبارت از معیت علم خدا با بندگان است و هیچ چیزی از اعمال ایشان بر خدا پوشیده نیست. نه به این معنی که با آنها مختلط و در زمین با ایشان است.
ولی در سوره حدید، خداوند به ترتیب به بحث پیرامون استواء بر عرش، فراگیری دانش، معیت بصیرتش بر اعمال بندگان پرداخته است و میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ يَعۡلَمُ مَا يَلِجُ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا يَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا يَعۡرُجُ فِيهَاۖ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ﴾[الحدید: ۴] .
«او است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید و سپس بر عرش استعلا نمود و او میداند چه چیزی در زمین فرو میرود و چه چیزی از آن خارج میگردد، و چه چیزی از آسمان پائین میآید و چه چیزی در آن بالا میرود، و در هرجا باشید با شما است و خدا میبیند چیزی را که میکنید».
ظاهر آیه مقتضی این است که این نوع از معیت عبارت از اشراف علمی بر بندگان و بصیرت بر اعمال آنها همراه با علو بر ایشان و استوار بر عرش میباشد، نه بدین معنا که با آنان درآمیخته و در زمین با آنها باشد، زیرا آنگاه با آغاز آیه که از علو و استواء بر عرش سخن میگوید، منافات پیدا میکند.
با این توضیحات روشن شد که همراه بودن خدا با بندگان به این معنا است که بر احوال آنان آگاه و بیننده و شنونده اقوال و تدبیرکننده شئون آنها است؛ او است که زنده می کند و میمیراند، بینیاز میکند و نیازمند مینماید؛ به هرکس که بخواهد ملک عطا میفرماید و از هر کس که بخواهد ملک بازمیگیرد؛ به هر کس که بخواهد عزت میدهد و هرکس را که بخواهد ذلیل گرداند و دیگر اوصافی که با ربوبیت و کمال و سلطان او متناسب است، هیچ چیزی او را از خلقش غایب و دور نمیسازد. کسی که دارای چنین شأن و شوکتی است حقیقتاً همراه بندگانش است اگرچه حقیقتاً بالاتر از آنان و بر عرشش باشد.
ابن تیمیه در کتاب [«العقيدة الواسطية» در فصل کلام درباره معیت، ص ۱۴۲، در مجموع الفتاوي، جلد ۳] میگوید: همه آنچه خداوند سبحان ذکر کرده که او بر عرش است، و با بندگانش است، بر معنای حقیقی حمل شده و نیازی به تحریف ندارد، ولی باید آن را از گمانهای دروغین مصون داشت.
در [فتاوي الحموية: ص ۱۰۲ و ۱۰۳، جلد ۵ مجموع الفتاوي] میگوید: چکیده مطلب این است که هرکس در کتاب و سنت تدبر کند و قصد اتباع حق را داشته و از تحریف کلمات و الحاد در اسماء و آیات خدا روی گرداند، به کمال نور و هدایت دست مییابد. و قطعاً نباید گمان کند که بعضی از آنها با بعضی دیگر تناقض دارند. مانند این که بگوید: آنچه در کتاب و سنت است از قبیل این که خداوند بالای عرش است با ظاهر آیه: ﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ﴾و فرموده حضرت رسول ص: «إذا قام احدكم الي الصلوه فان الله قبل وجهه»[۲۵] . «هرگاه یکی از شما به نماز ایستد حقاً خداوند مقابل اوست». و امثال آن، تناسب ندارد، در حقیقت چنین گمانی غلط است، چرا که خداوند حقیقتاً هم بر عرش است و هم با ماست چنانچه این دو مطلب را در این آیه با هم جمع کرده و میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٖ ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰ عَلَى ٱلۡعَرۡشِۖ يَعۡلَمُ مَا يَلِجُ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا يَخۡرُجُ مِنۡهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ وَمَا يَعۡرُجُ فِيهَاۖ وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ﴾[الحدید: ۴] .
ترجمه آن را در صفحه قبل ملاحظه فرمائید.
خداوند خبر داده که بر بالای عرش است و همه چیز را میداند و هر کجا باشیم با ماست. چنانچه رسول خدا صدر حدیث (الأوعال) میفرماید:
«والله فوق العرش وهو يعلم ما أنتم عليه»[۲۶] . «خداوند بر بالای عرش است و میداند آنچه را که شما برآنید».
باید دانست که تفسیر ظاهری معیت بر همان حقیقتی که لائق شأن خداوند است هیچ تناقضی با آن نصوص ندارد که علو ذات خدا را بر عرش اثبات میکند و این مسئله را از سه ناحیه میتوان اثبات نمود:
اول: خداوند در قرآن که منزه از تناقض است هر دو را با هم جمع نموده است، و قطعاً هر آنچه را که خداوند در کتابش با هم جمع فرماید میان آنها تناقضی نیست. و هرگاه نسبت به آنچه که در قرآن آمده و به ظاهر دارای تناقض است خوب بیندیشی و تدبر نمایی حقیقت امر برایت روشن میگردد. خداوند متعال میفرماید:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا﴾[النساء: ۸۲] .
«آیا درباره قرآن نمیاندیشند؟! و اگر از سوی غیر خدا آمده بود قطعاً در آن اختلاف فراوانی پیدا میکردید».
پس اگر برایتان روشن نگردید بر شما است که منهج راسخین در علم را در پیش گیرید که میگویند:
﴿ءَامَنَّا بِهِۦ كُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَا﴾[آلعمران: ۷] .
«به آن ایمان داریم، همه از جانب پروردگار ماست».
این امر را به خدایی ارجاع بده که آن را نازل فرموده و بر آن آگاه است، و بدان که قصور در دانش و فهم تو است. و در قرآن هیچگونه تناقضی وجود ندارد.
پیشتر به این موضوع اشاره کرده و میفرماید: خداوند دو مطلب را در کتاب عزیز خود با هم جمع فرموده است.
همچنین ابن القیم در [مختصر الصواعق ابن موصلي: ص ۴۱۰] در سیاق کلامش بر مثال نهم درباره قولی که میگوید آن مجاز است. میگوید: «به تحقیق خداوند خبر داده که همزمان با تفوقش بالا بودنش بر عرش همراه خلقش میباشد،و میان دو امر مقارنه به وجود آورده است. چنانچه در سوره حدید به این موضوع پرداخته است. سپس گوید: خداوند خبر داده که آسمانها و زمین را آفریده و همانا بر عرشش استعلا نمود و در همان حال همراه با خلقش بوده و از بالای عرش اعمال آنان را میبیند، چنانچه رسول خدا صدر حدیث (الاوعال) میفرماید:
«والله فوق العرش يرى ما أنتم عليه». «و خداوند بر عرش است و آنچه را که به آن مشغول هستید میبیند»[۲۷] .
بنابراین، علوش متناقض با معیت، و معیتش متناقض با علوش نیست، و هیچکدام دیگری را باطل نمیکند و هر دو امر حقیقت دارند.
دوم: حقیقت معنی معیت تناقضی با علو ندارد، و اجتماع آن دو برای مخلوق ممکن است. مثلاًگفته میشود: پیوسته ما راه میرفتیم و ماه با ما بود. در این گفته هیچ تناقضی دیده نمیشود، و هیچکس از این عبارت برداشت نمیکند که ماه به زمین آمده باشد. پس مادام چنین امری برای مخلوق تناقضی در بر نداشته باشد، برای خالقی که توأم با علوش بر همه احاطه دارد به طریق اولی تناقضی ندارد، چون در حقیقت معیت مستلزم گرد آمدن در مکانی نیست.
ابن تیمیه در کتاب [الفتوي الحموية: ص ۱۰۳، جلد ۵] ، مجموع الفتاوي به آن اشاره نموده و میگوید: «زیرا کلمه (مع) هرگاه به طور مطلق ذکر شود ظاهر آن فقط به معنای مقارنه مطلق است بدون اینکه تماس یا برابری در سمت راست یا چپ از حیث معنی واجب باشد، بنابراین هرگاه به یکی از معانی مقید شود دلالت بر مقارنه در آن معنی دارد، زیرا گفته میشود: ما پیوسته میرفتیم و ماه همراه ما بود یا ستاره همراه ما بود. و نیز گفته میشود: این کالا با من است چون با وی میباشد، هرچند کالا بالای سرش باشد. پس به این نتیجه میرسیم که خداوند همراه خلقش است، کما اینکه حقیقتاً بر بالای عرشش میباشد».
امام ابن تیمیه /مثال راست و درستی برای موضوع آورده است،زیرا کسی به تو آگاه باشد و بر تو مسیطر باشد و آنچه را که میگویی بشنود و ببیند و هرگونه کردار تو را مشاهده کند و به تدبیر تمام امورت بپردازد، در واقع چنین کسی حقیقتاً همراه تو است، هرچند که حقیقتاً بر عرشش باشد. چون معیت مستلزم اجتماع در مکان نیست.
سوم: اگر فرض کنیم که اجتماع معیت و علو در حق مخلوق ممنوع باشد لازم نیست در حق خالق نیز ممتنع باشد؛ خالقی که برای خود آن دو را جمع کرده است،چون هیچ چیزی از مخلوقاتش همانند او نیست. چنانکه میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾[الشوری: ۱۱] .
«هیچ چیزی همانند او نیست و او شنونده و بیناست».
ابن تیمیه در کتاب [عقیده واسطیه: ص ۱۴۳، ج ۳] الفتاوی به آن اشاره کرده و میگوید: آنچه که در کتاب و سنت درباره قرب و معیت خداوند آمده است منافی علو و رفعتی نیست که ذکر شد، چون خداوند سبحان در تمامی اوصافش همانندی ندارد و خدای متعال در حالی که نزدیک به ماست، والا میباشد و همزمان با این والا بودن از همه چیز به ما نزدیکتر است.
[۲۵] بخاری، کتاب الصلاة: ۴۱۶). مسلم، کتاب الـمساجد:۵۴۷،۵۰. [۲۶] این حدیث ضعیف میباشد. شیخ البانی در تخریج (السنة) ابن ابی عاصم آن را تضعیف نموده است. [۲۷] حدیث ضعیف است.
مردم در موضوع معیت خدا با خلقش بر سه دستهاند
دسته اول میگویند: همراهی خداوند با خلقش دو نوع است؛ همراهی عام که از راه علم و احاطهی خاص صورت میگیرد، و همراهی خاص که از طریق نصر و تأیید برای اولیاء و دوستانش تحقق مییابد، و در همان حال علو ذات و استواءش بر عرش ثابت باشد.
این دسته همان سلف صالح هستند، و چنانچه گذشت تنها مذهب ایشان حق است.
دسته دوم میگویند: معیت خدا با خلقش میطلبد که در زمین با آنان باشد علو و استواءش بر عرش منتفی گردد. این دسته عبارتند از فرقه حلولیه که بازماندگان جهمیه و غیره هستند مذهب آنان باطل و سلف بر بطلان و انکار آن اجماع دارند که پیشتر به آن اشاره شد.
دسته سوم میگویند: معیت خدا با خلقش میطلبد که همزمان با ثبوت علوش بر عرش در زمین نیز همراه آنان باشد. این مطلب را ابن تیمیه در کتاب [مجموع الفتاوی: جلد ۵، ص ۲۲۹] آورده است.
این دسته ظاهر نصوصی که درباره معیت و علو خدا وارد شدهاند قبول دارند ولی در زعم خود صادق نیستند، و گمراه گشتهاند چون نصوص معیت مقتضی حلولی نیست که آنان ادعا میکنند، زیرا این ادعای آنان باطل بوده و ممکن نیست ظاهر کلام خدا و رسولش باطل باشد.
سلف صالح میگویند که معیت خدا با خلقش از طریق علم و آگاهی اوست، و این هرگز بدان معنی نیست که پروردگار تنها از طریق علم و آگاهیاش با مخلوقات است، بلکه از طریق سمع و بصر و قدرت و تدبیر و امثال آن از معانی ربوبیت بر بندگانش احاطه دارد.
پیشتر اشاره کردیم که علو خدای متعال از طریق کتاب و سنت و عقل و فطرت و اجماع ثابت است.
﴿وَهُوَ ٱلۡعَلِيُّ ٱلۡعَظِيمُ﴾[البقرة: ۲۵۵] .
«و اوست که والا و بزرگ است».
و گاهی با تعبیر «فوق» از آن سخن به میان آورده است. مانند:
﴿وَهُوَ ٱلۡقَاهِرُ فَوۡقَ عِبَادِهِۦۚ﴾[الأنعام: ۱۸] .
«و اوست که بر بندگان خویش چیره است».
و یا با لفظ استوا به ذکر آن پرداخته است. مانند:
﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ﴾[طه: ۵] .
«خدای رحمان که بر عرش استعلا نموده است».
و گاهی با عبارت: «من في السماء» آمده است. مانند:
﴿ءَأَمِنتُم مَّن فِي ٱلسَّمَآءِ أَن يَخۡسِفَ بِكُمُ ٱلۡأَرۡضَ﴾[الملک: ۱۶] .
«آیا از آن کس که در آسمان است ایمن شدهاید که شما را در زمین فرو برد».
و یا با الفاظی مانند صعود و عروج و بالا بردن اشیاء به سوی ایشان از آن تعبیر شده است. مانند:
﴿إِلَيۡهِ يَصۡعَدُ ٱلۡكَلِمُ ٱلطَّيِّبُ﴾[فاطر: ۱۰] .
«سخنان پاکیزه به سوی او بالا میرود».
﴿تَعۡرُجُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ وَٱلرُّوحُ إِلَيۡهِ﴾[المعارج: ۴] .
«فرشتگان و روح، به سوی [او] بالا میروند».
﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَىٰٓ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ﴾[آلعمران: ۵۵] .
«[یاد کن] هنگامی که خدا فرمود: ای عیسی، من تو را برگرفته و به سوی خویش بالا میبرم».
و گاهی با لفظ نزول اشیاء و امثال آن از سوی ایشان تعبیر شده است، مانند:
﴿قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّكَ﴾[النحل: ۱۰۲] .
«بگو: آن را روح القدس از طرف پروردگارت به حق فرو آورده است».
﴿يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ﴾[السجدة: ۵] .
«کار [جهان] را از آسمان [گرفته] تا زمین اداره میکند».
تعبیر از علو به صورتهای گوناگون در سنت قولی و فعلی و اقراری بسیار زیاد که به حد تواتر رسیدهاند، آمده است: مانند قول رسول خدا صبه هنگام سجود:
«سبحان ربي الاعلی»[۲۸] . «پروردگار متعال را تسبیح میگویم».
و فرموده آن حضرت:
«إِنَّ اللَّهَ لَمَّا قَضَى الْخَلْقَ كَتَبَ عِنْدَهُ فَوْقَ عَرْشِهِ إِنَّ رَحْمَتِى سَبَقَتْ غَضَبِى»[۲۹] . «همانا خداوند زمانی که آفرینش (جهان هستی) را به پایان رساند در نزد خود بر بالای عرشش نوشت: بیگمان رحمتم بر خشم و غضبم پیشی جسته است».
و مانند گفته آن حضرت ص:
«أَلاَ تَأْمَنُونِى وَأَنَا أَمِينُ مَنْ فِى السَّمَاءِ»[۳۰] . «آیا من را امین خویش نمیدانید در حالی که من امین کسی (خدا)هستم که در آسمان است؟!».
و از رسول خدا صثابت گردیده که روز جمعه بر منبر دستهای خود را به طرف آسمان بلند کرد و گفت:
«اللهم أغثنا»[۳۱] . «پروردگارا! بر ما بباران».
هم چنین در روز عرفه در حالی که مشغول خواندن خطبه بود دستها را بلند کرد و فرمود:
«اللهم اشهد»[۳۲] . «خدایا! تو خود گواه باش».
یا از آن کنیز که پرسیدند: خدا کجا است؟ در جواب گفت: در آسمان، ایشان گفته او را تأیید کرد و به مولایش فرمودند: او را آزاد کن چون او اهل ایمان است[۳۳] .
دلیل عقلی هم حکم میکند که خداوند دارای اوصاف کاملی است و از هر عیب و نقصی مبرا میباشد، و بدیهی است علو، صفت کمال است و باید خدا آن را داشته باشد، و أسفل و پایین بودن نشانه نقص است که واجب است از آن منزه باشد.
فطرت نیز اعتراف میکند که خداوند متعال دارای علو شأن و منزلت رفیع است، و میبینیم که هر انسانی در حال نیایش و حالات خوف و ترس قلباً احساس میکند که باید روی به سمت بالا کند و از روی کردن به سمت راست و چپ ابا میورزد.
نمازگزاران نیز در حالت سجده که میگویند: «سبحان ربي الاعلي» دلهایشان به سمت بالا روی میآورد.
اجماع صحابه و تابعین و امامان نیز بر این است که خداوند تعالی بالاتر از آسمانها و بر عرش است، و کلام ایشان همچون نصی ظاهر در این باب مشهور است. امام اوزاعی گوید: «ما و همه تابعیین عقیده داریم که خداوند تعالی بر عرش است، و به آنچه سنت از صفات خدا آورده است ایمان داریم»[۳۴] . و بسیاری از اهل اجماع علما را بر این موضوع نقل کردهاند. و محال است که در چنین موضوعی اختلاف باشد، و به درستی که این دلایل قوی بر آن دلالت و تطابق دارند، دلایلی که جز انسان زورگو و ستیزهجو که قلبش کور شده و شیطان او را از فطرت خویش دور ساخته است با آن به مخالفت نمیپردازد. سلامت و عافیت را از خداوند متعال مسئلت مینماییم.
بنابراین خداوند در ذات و صفاتش متعالی است، و دارای رفعت و اعتلایی که از هر دلیلی شفافتر و ظاهرتر و در واقع از هر چیزی ثابتتر است.
خواننده گرامی! نوشتهای از جانب من برای بعضی از طلاب منتشر شده که سخنان اینجانب در بعضی از مجالس را در بر دارد در این رساله درباره معیت خدا با خلقش سخن گفتهام و در آن تصریح نمودهام که خداوند متعال دارای معیتی ذاتی و لائق به خود است، و این معیت میطلبد که از حیث علم و قدرت و سمع و بصر و سلطه و تدبیر، بر همه ذرات هستی احاطه داشته باشد، و خداوند از اختلاط با خلقش یا اسکان گزیدن در اماکن ایشان منزه است، بلکه خداوند در ذات و صفاتش والاست. علو خداوند از صفات ذاتی و لاینفک وی محسوب میشود. و آنگونه که شایسته شأن و منزلت اوست بر بالای عرش است و این استواء هیچ منافاتی با معیت او با خلقش نداشته و ندارد. خداوند میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ﴾[الشوری: ۱۱] .
«هیچ چیزی همانند او نیست و او شنونده و بیناست».
منظور من از لفظ «صفات ذاتی» تأکید بر حقیقت معیت خداوند تبارک و تعالی است. و منظورم این نبود که خداوند در زمین همراه خلقش میباشد. حال آنکه در آن رساله گفتهام: خداوند سبحان منزه از آن است که با خلقش درآمیزد و در مکانهای آنان اسکان گزیند، چرا که خداوند دارای علو ذات و صفات است، و علو خداوند از صفات ذاتی است که از وی جدا ناپذیرند. در آن رساله گفتهام: عقیده ما بر این است که هرکس گمان بَرَد که خداوند ذاتاً در هر مکانی است یا کافر است یا گمراه، و اگر آن را به سلف و امامان امت نسبت دهد دروغگو میباشد.
امکان ندارد عاقلی که خدا را شناخته و قدرت او را دانسته باشد، بگوید: خداوند در زمین با خلقش به سر میبرد. اینجانب پیوسته و در هر مجلسی آن را انکار کردهام، و از خدا میخواهم من و برادران مسلمانم را در زندگی دنیا و آخرت بر گفتار حق ثابت نگه دارد.
سپس مقالهای نوشتم در مجله (الدعوة) که روز دوشنبه چهارم محرم سال ۱۴۰۴ ﻫ شماره ۹۱۱ آن در ریاض منتشر و به چاپ رسید. در آن مقاله به موضوعی اشاره نموده که ابن تیمیه /به آن اشاره کرده است، و آن اینکه معیت خدا با خلقش حقیقت داشته و این معیت به معنای حلول و اختلاط با خلقش نبوده و اصلاً مقتضی آن نیست چه رسد به اینکه مستلزم آن باشد، و بر خود واجب دانستم واژه «ذاتیه» را از آن بزدایم، و در آن راههای جمع میان علو خداوند و حقیقت معیت را بیان داشتهام.
و بدان هر کلمه و گفتاری که مستلزم آن باشد خداوند متعال در زمین به سر ببرد و یا با مخلوقاتش اختلاط داشته باشد و یا علو و بلندی و یا استوای او را بر عرشش نفی نماید و دیگر چیزهایی که سزاوار ذات متعال او نیست, باطل بوده و آن را -از هرکس که باشد و به هر طریقی آن را بیان کند- باید منکر شد.
بنابراین واجب است از هر کلامی که تصوری ناروا نسبت به خدا در اذهان ایجاد کند اجتناب نمود تا نسبت به خدا سوءظن ایجاد نشود، ولی در مقابل؛ آنچه خداوند در کتابش یا بر زبان رسولش صبرای خود ثابت کرده است، واجب است آن را اثبات نماییم. و بر ماست که توهمات کسانی را که نسبت به خدا گمان بد دارند باطل گردانیم.
[۲۸] حدیث صحیح از امام مسلم: ۷۷۲/۲۰۳، ابوداود : ۸۷۱، ترمذی: ۲۶۲، ابن ماجه: ۸۸۸. البانی این حدیث را در (الکلم الطیب) ص (۵۹) آن را صحیح دانسته است. [۲۹] أخرجه البخاری: کتاب التوحید: ۷۴۲۲. [۳۰] أخرجه البخاری: کتاب الـمغازی: ۴۳۵۱، مسلم: ۱۰۶۴، ۱۴۴. [۳۱] بخاری: ۱۰۱۴ و مسلم: ۸۹۴، ۸. [۳۲] مسلم: کتاب الحج: ۱۲۱۸، ۱۴۷. [۳۳] مسلم کتاب الجنائز: ۵۳۷، ۳۳. [۳۴] این اثر صحیح میباشد. بیهقی در کتاب [الأسماء و الصفات، ص ۴۰۸، ذهبی در کتاب العلو: ص ۱۳۸] ، مختصر آن را روایت کردهاند. البانی در [مختصر العلو: ص ۱۳۸] میگوید: راویان این اثر از امامان و مورد اعتماد هستند.
مثال هفتم و هشتم
اهل سنت آیات:
﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ﴾[ق: ۱۶] .
«و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم».
و
﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنكُمۡ﴾[الواقعة: ۸۵] .
«و ما به او [محتضر] از شما نزدیکتریم».
کلمه (اقرب) به قرب ملائکه تفسیر میکنند.
در جواب باید گفت: هرکس تدبر کند در مییابد که تفسیر (اقرب) در دو آیه به قرب ملائکه، منصرف ساختن معنای دو آیه از ظاهر محسوب نمیگردد.
بلکه (اقرب) در آیه اول مقید به چیزی است که این تفسیر را تقویت میکند. چنانچه میگوید:
﴿وَنَحۡنُ أَقۡرَبُ إِلَيۡهِ مِنۡ حَبۡلِ ٱلۡوَرِيدِ ١٦ إِذۡ يَتَلَقَّى ٱلۡمُتَلَقِّيَانِ عَنِ ٱلۡيَمِينِ وَعَنِ ٱلشِّمَالِ قَعِيدٞ ١٧ مَّا يَلۡفِظُ مِن قَوۡلٍ إِلَّا لَدَيۡهِ رَقِيبٌ عَتِيدٞ﴾[ق: ۱۶-۱۸] .
«ما از شاهرگ گردن به او نزدیکتریم، بدانگاه که دو فرشته در سمت راست و در سمت چپ انسان نشستهاند و اعمال او را دریافت میدارند می نویسد، انسان هیچ سخنی را بر زبان نمیراند مگر اینکه فرشتهای مراقب آن سخن است».
این آیه بیانگر آن است که مراد از (اقرب)، قرب دو فرشته نویسنده است.
و اما (اقرب) در آیه دوم مقید به حال احتضار است، و کسانی که در حال مرگ آدمی به او نزدیکاند ملائکه هستند چنانچه میفرماید:
﴿إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ ٱلۡمَوۡتُ تَوَفَّتۡهُ رُسُلُنَا وَهُمۡ لَا يُفَرِّطُونَ﴾[الأنعام: ۶۱] .
«چون مرگ هر یکی از شما فرا رسید، فرستادگان ما جان او را میگیرند و کوتاهی نمیکنند».
نیز آیه:
﴿وَلَٰكِن لَّا تُبۡصِرُونَ﴾[الواقعة: ۸۵] .
«ولی نمیبینید».
دلیلی آشکار است بر اینکه مراد از آن ملائکه هستند، چون بیانگر آن است کسی که به میت نزدیک است در همانجا حضور دارد ولی، آنان را نمیبینیم، و آنان همان ملائکه هستند، زیرا اعتبار چنین قربی در حق خداوند محال است.
حال این سئوال پیش میآید که چرا خداوند قرب را به خود نسبت داده است؟ و آیا موردی دیگر متشابه آن را سراغ دارید که مراد قرب ملائکه باشد؟
در جواب باید بگوییم: خداوند قرب ملائکه را به خود نسبت داده است، چون قرب ملائکه به امر اوست و ملائکه جنود و فرستادگان اویند. و موردی دیگر نیز وجود دارد که مراد ملائکه باشد. مانند قول خدای متعال:
﴿فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ﴾[القیامة: ۱۸] .
«پس چون آن را برخواندیم [همانگونه] خواندن آن را دنبال کن».
که مراد قرائت قرآن توسط جبرئیل است که قرآن را به امر خدا بر نبی اکرم صتلاوت میکرد، ولی میبینیم که خداوند قرائت را به خود نسبت داده است، چون این قرائت به امر خداوند بوده است. نمونهای دیگر عبارت است از:
﴿فَلَمَّا ذَهَبَ عَنۡ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلرَّوۡعُ وَجَآءَتۡهُ ٱلۡبُشۡرَىٰ يُجَٰدِلُنَا فِي قَوۡمِ لُوطٍ﴾[هود: ۷۴] .
«پس وقتی ترس ابراهیم زایل شد و مژده [فرزنددار شدن] به او رسیدف درباره قوم لوط با ما [به قصد شفاعت] چون و چرا میکرد».
در این آیه میبینیم که ابراهیم با ملائکه به مجادله پرداخته است که فرستادگان خدا بودهاند.
مثال نهم و دهم
در تفسیر آیه:
﴿تَجۡرِي بِأَعۡيُنِنَا﴾[القمر: ۱۴] .
و تفسیر آیه:
﴿وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَيۡنِيٓ﴾[طه: ۳۹] .
دو سئوال به ذهن میرسد:
۱- آیا ظاهر و حقیقت آن به این معناست که کشتی در چشم خدا به حرکت ادامه داده و موسی؛ بر بالای چشم خدا تربیت شده است؟
۲- یا این که معنای ظاهری آن این است که کشتی در پناه و رعایت خداوند در دریا جاری است و تربیت موسی نیز زیر نظر و حفظ خداوند انجام گرفته است؟
در جواب باید گفت: معنی دو آیه بر ظاهر و حقیقت خود بوده ولی کدام ظاهر و کدام حقیقت؟ شکی در این نیست که قول اول از دو جهت باطل است:
اول: مقتضای خطاب که به زبان عربی نازل شده این نیست. چنان چه فرماید:
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ﴾[یوسف: ۲] .
«همانا ما آن را قرآنی عربی نازل کردیم، باشد که بیندیشید».
و مانند:
﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ﴾[الشعراء: ۱۹۳-۱۹۵] .
«جبرئیل آن را بر قلب تو نازل کرده است تا از زمره بیمدهندگان باشی، [آن را] با زبان عربی و آشکار [نازل کرده است] ».
بدیهی است که هیچکس از جمله: «فلان يسير بعيني» «فلانی زیر چشم من راه میرود»، این را برداشت نمیکند که او در چشم وی به راه رفتن ادامه میدهد. نیز از جمله «فلان تخرج علي عيني» «فلان کس زیر چشم من تحصیل کرده است» کسی این معنا را فهم نمیکند که او سوار بر دیدگانش شده باشد. و اگر کسی چنین ادعایی کند، سفیهان از گفته او به خنده افتند چه رسد به عقلا و اهل خرد.
دوم: چنین تفسیری بسیار ممتنع است، و هرکس که خدا را شناخته و قدر و منزلت او را بداند ممکن نیست در حق خداوند چنین تصوری پیدا کند، زیرا خداوند مستوی بر عرش خود و جدا از خلقش میباشد، و هیچ چیزی از مخلوقاتش در وی حلول نیافته و او نیز در هیچ کدام از مخلوقاتش حلول نخواهد یافت. و خداوند بالاتر و منزهتر از آن است.
حال که بطلان این تفسیر از حیث لفظی و معنوی ثابت شد، ظاهر و حقیقت کلام همان قول دوم است، که کشتی زیر حفظ و حمایت خداوند در دریا جاری است و موسی نیز تحت نظر و حراست خداوند تربیت شده است. و گفته سلف همان معنی را میرساند. چون مادام خداوند با چشم خود او را حفاظت کند لزوماً او را میبیند و دیدن او بخشی ازحمایت خداوند است، چنانکه از دلالت مطابقی و تضمنی و التزامی لفظ پیدا است.
مثال یازدهم
در تفسیر حدیث قدسی:
«وَمَا يَزَالُ عَبْدِى يَتَقَرَّبُ إِلَىَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّى أُحِبَّهُ ، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ ، وَبَصَرَهُ الَّذِى يُبْصِرُ بِهِ ، وَيَدَهُ الَّتِى يَبْطُشُ بِهَا وَرِجْلَهُ الَّتِى يَمْشِى بِهَا ، وَإِنْ سَأَلَنِى لأُعْطِيَنَّهُ ، وَلَئِنِ اسْتَعَاذَنِى لأُعِيذَنَّهُ». «بنده راستین من پیوسته در تلاش است تا خود را به وسیله نوافل به من نزدیک نماید تا اینکه به مقام حب من نایل میآید، و هرگاه بدین مقام دست یافت تصرف گوش و چشم و دست و پایش در راستای خشنودی من حرکت میکنند در این تصرفات او را یاری خواهم داد. و به تأکید هرچه از من بخواهد به او خواهم داد و اگر از من پناه می بجوید قطعاً به او پناه خواهم داد».
این حدیث، صحیح است و امام بخاری آن را در کتاب «الرقاق» باب «التواضع» آورده است.
سلف و اهل سنت و جماعت حدیث را مطابق معنای ظاهری تفسیر و آن را بر حقیقت ظاهرش معنی کردهاند. ولی باید پرسید ظاهر حدیث چیست؟
آیا میتوان گفت ظاهر حدیث به این معنی است که خدای متعال گوش و چشم و دست و پای بنده صالح میشود؟
بلکه باید گفت ظاهر آن به این معناست که خداوند در وظایف گوش و چشم و دست و پا به بنده صالح خود یاری میرساند، به گونهای که تمامی کردار و ادراکش در راه خدا و به خاطر خدا و به مدد او انجام میشود.
شکی نیست که گفته اول در نزد اهل فکر و تدبر با ظاهر کلام سازگاری نداشته و مقتضای آن نمیباشد، زیرا فحوای حدیث آن را از دو جهت منع میکند:
اول: خدای متعال فرموده است: «پیوسته عبد من به وسیله نوافل به من نزدیکی میجوید تا به مقام محبت من نایل میآید». نیز فرموده است: «اگر چیزی از من بخواهد حتماً به او خواهم بخشید، و اگر به من پناه آورد قطعاً او را پناه خواهم داد». پس در این حدیث به عبد و معبود، محب و محبوب، سائل و مسئول، بخشنده و گیرنده و پناه آورنده و پناه دهنده اشاره شده است، بنابراین سیاق حدیث بر دو امر متباین دلالت دارد که هر کدام از دیگری جدا است و هیچ کدام نمیتواند وصف یا جزءی از دیگری باشد.
دوم: درحقیقت گوش و دست و چشم و پای بندهی خدا جملگی اجزای یکی از مخلوقات هستند که بعد از عدم، پای به میدان حدوث نهادهاند، و برای هیچ عاقل و خردمندی ممکن نیست تصور کند که آفریدگاری که از همان ابتدا وجود داشته و قبل از او هیچ موجودی نبوده است، گوش و چشم و دست و پای مخلوق و آفریده خود شود، بلکه نفس از چنین پنداری متنفر گشته و زبان از تلفظ به آن لال است، اگرچه بر سبیل فرض و تقدیر هم باشد. چطور ممکن است گفته شود: «ظاهر حدیث قدسی همین است و حدیث از ظاهر آن منحرف شده است؟» خدایا! پاکی تنها توراست و ما سپاس تو گوییم و نتوانیم ثنای شایسته تو گوییم چنان که خودت خویشتن را ثنا کردهای.
اکنون که بطلان قول اول و امتناع آن روشن گردید، صحت قول دوم آشکار شد، به این معنا که خداوند ولی و بنده صالح خود را در شنیدن و دیدن و کردار تأیید میفرماید به گونهای که تمامی حواس و ادراکش که از طریق سمع و بصر وی حاصل میشود، و نیز تمامی کردارش که به وسیله دست و زبان و پاهایش انجام میگیرد در راه خدا و در مسیر استعانت و تبعیت از شریعت او خواهد بود. و بدینوسیله کمال اخلاص و استعانت و تبعیت از شریعت را کسب خواهد کرد، و پیروزی واقعی همین است. این تفسیری است که سلف از آن حدیث قدسی کردهاند و در واقع تفسیری است که با ظاهر لفظ و حقیقت آن مطابق است و سیاق آن همین تفسیر را میطلبد، و هیچگونه تأویل و تحریفی در آن صورت نگرفته است. سپاس و منت تنها برای خدا است.
مثال دوازدهم
حدیث قدسی:
«وَمَنْ تَقَرَّبَ مِنِّى شِبْرًا تَقَرَّبْتُ مِنْهُ ذِرَاعًا وَمَنْ تَقَرَّبَ مِنِّى ذِرَاعًا تَقَرَّبْتُ مِنْهُ بَاعًا وَمَنْ أَتَانِى يَمْشِى أَتَيْتُهُ هَرْوَلَةً». «هرکس یک وجب به من نزدیک شود [من] یک ذراع به وی نزدیک میشوم، و هرکس یک ذراع به من تقرب جوید [من] دو ذراع به وی نزدیک میشوم، و هرکس آرام به طرف من بیاید من با شتاب به سوی او خواهم رفت».
این حدیث صحیح است و مسلم[۳۵] آن را در کتاب «الذكر و الدعاء» از ابوذر شروایت کرده و از ابوهریره ش[۳۶] مشابه این روایت شده است، همچنین بخاری همانند این حدیث را از ابوهریره آورده است[۳۷] .
این حدیث نیز مانند نصوصی است که دلالت بر قیام افعال اختیاری به خدای متعال دارد و بر این که خداوند انجام دهنده هر چیزی است که اراده کند، چنانچه در کتاب و سنت ثابت است. مانند گفته خداوند:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[البقرة: ۱۸۶] .
«و هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند، من نزدیکم و دعای دعا کننده را بدان گاه که مرا بخواند پاسخ گویم».
و فرموده:
﴿وَجَآءَ رَبُّكَ وَٱلۡمَلَكُ صَفّٗا صَفّٗا﴾[الفجر: ۲۲] .
«و پروردگارت بیاید و فرشتگان صف صف حاضر آیند».
و فرموده:
﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن تَأۡتِيَهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَوۡ يَأۡتِيَ رَبُّكَ﴾[الأنعام: ۱۵۸] .
«آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان به سراغشان بیایند یا اینکه پروردگارت به سوی آنان بیاید یا پارهای از نشانههای پروردگارت [به سویشان] آید؟».
و آیه:
﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ﴾[طه: ۵] .
«خداوند مهربان بر عرش است».
و فرموده رسول خدا ص:
«يَنْزِلُ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَتَعَالَى إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا حِينَ يَبْقَى ثُلُثُ اللَّيْلِ الآخِرُ»[۳۸] . «پروردگار ما به آسمان دنیا نازل میشود هنگامی که یک سوم شب باقی میماند».
و مانند این فرموده رسول خدا ص:
«مَا تَصَدَّقَ أَحَدٌ بِصَدَقَةٍ مِنْ طَيِّبٍ -وَلاَ يَقْبَلُ اللَّهُ إِلاَّ الطَّيِّبَ- إِلاَّ أَخَذَهَا الرَّحْمَنُ بِيَمِينِهِ»[۳۹] . «هرکس از مال حلال خود صدقه بدهد -و خدا به جز حلال قبول ندارد- خداوند آن را با دست راست خودش دریافت خواهد کرد».
و امثال آن از آیات و احادیثی که بر افعال اختیاری خداوند دلالت دارند.
و فرموده آن حضرت که از قول خداوند میفرماید: «تقربت منه وأتيته هروله». «به وی نزدیک شده و با شتاب به سوی او میآیم» از این قبیل است.
و سلف اهل سنت و جماعت این نصوص را بر ظاهر و حقیقتی حمل نمودهاند که لائق به خداوند است و به دور از تکییف و تمثیل.
شیخ الاسلام ابن تیمیه در [شرح حدیث نزول: ص ۴۶۶، جلد ۵] از مجموع فتاوا میگوید: «و اما نزدیک شدن و تقرب خداوند به بعضی از بندگان صالح خود، امری است که هرکس به آمدن خدا در روز قیامت و نزولش به آسمان دنیا و استوایش بر عرش و قیام افعال اختیاری به او ایمان داشته باشد، به این امر نیز ایمان خواهد داشت. و این مذهب امامان سلف و پیشوایان مشهور اسلام و اهل حدیث است و روایات از آنان در این باب متواتر است».
بنابراین چه مانعی دارد اگر بگوییم خداوند هرطور که اراده کند همزمان با علوی که دارد به بندگان نزدیک میشود؟ و یا چه مانعی دارد چنانچه بگوییم: هرگاه مشیت خدا جاری گردد، بدون هیچ تکییف و تمثیلی به سوی بندهی خود یا در روز قیامت میآید؟
آیا جز این است که این امر نشانه کمال اوست؟
بعضی میگویند: «مراد از قول خدای تعالی در حدیث قدسی: «أتيته هروله». «با شتاب به سوی او میآیم»، سرعت اجابت و قبول خدای تعالی و روی آوردن به بندهاش میباشد، بندهای که با قلب و جوارحش خود را به او نزدیک کرده است. و منظور این است که: پاداش خداوند بسی بزرگتر و کاملتر از عمل عامل است». و این عده در خصوص تأیید مذهب خویش میگویند: «خداوند فرموده است: «ومن أتاني يمشي» «و هرکس آرام به نزد من بیاید»، و معلوم است کسی که طالب تقرب و وصول به خدا باشد به سوی مساجد و مشاعر حج و جهاد فی سبیل الله و امثال آن و گاهی در قالب رکوع و سجود و غیره به سوی او خواهد رفت. و از رسول خدا صروایت شده که فرموده است:
«إِنَّ أَقْرَبَ مَا يَكُونُ الْعَبْدُ مِنْ رَبِّهِ وَهُوَ سَاجِدٌ». «نزدیکترین حالتی که عبد در آن به خدا نزدیکتر است حالت سجده است».
گاهی تقرب به خدای تعالی و طلب وصول به او در حالت دراز کشیدن بر پهلو به دست میآید، چنانچه خداوند میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ﴾[آلعمران: ۱۹۱] .
«کسانی که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهایشان افتاده یاد میکنند ...».
و پیامبر صبه عمران بن حصین فرمود:
«صَلِّ قَائِمًا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَقَاعِدًا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَعَلَى جَنْبٍ»[۴۰] . «نماز را در حال ایستاده بخوان، پس اگر توانایی نداشتی در حال نشسته بخوان] . و اگر باز هم ناتوان بودی بر پهلو بخوان».
گویند: «بنابراین مراد از حدیث بیان اعطای ثواب خداوند به بنده در مقابل عملش میباشد، و اینکه اگر کسی در روی آوردن به خدا صادق باشد ـ هرچند که سستی هم ورزد ـ خداوند پاداشی کاملتر از عملش به او خواهد داد، و با توجه به قرینه شرعی که از سیاق حدیث به دست میاید، از ظاهر حدیث همین معنی استنباط میگردد».
حال که ثابت شد طبق قرینه شرعی از ظاهر حدیث همین معنی به دست میآید، و از معنی ظاهری آن عدول نشده، و مانند اهل تعطیل حدیث تأویل نشده است، در نتیجه اهل تأویل نمیتواند آن را حجتی برای خود و علیه اهل سنت و جماعت برگیرند. سپاس تنها برای خداست.
گفتار این عده هرچند سنجیده به نظر میرسد ولی قول اول ظاهرتر و سالمتر و به مذهب سلف نزدیکتر است.
در پاسخ اینکه «تقرب به خدا و رسیدن به او تنها در رفتن آرام خلاصه نمیشود» باید گفت: این حدیث به مانند ضربالمثلی ذکر شده نه به عنوان حصر، بنابراین، معنای آن چنین است: «هرکس به وسیله عبادتی که نیاز به راه رفتن دارد به سوی من بیاید، مانند رفتن به مساجد برای نماز، یا اینکه ماهیت آن عبادت از راه رفتن و تحرک تشکیل شده باشد مانند طواف و سعی» ... والله اعلم.
[۳۵] مسلم: ۲۶۸۷، ۲۲. [۳۶] مسلک کتاب الذکر والدعاء: ۲۶۷۵، ۲. [۳۷] بخاری: کتاب التوحید باب فرمودهی خداوند: ﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ﴾(۷۴۰۵). [۳۸] تخریج این حدیث گذشت. [۳۹] بخاری کتاب الزکاة: ۱۴۱۰. [۴۰] بخاری کتاب تقصیر الصلاة: ۱۱۱۷.
مثال سیزدهم
آیه:
﴿أَوَ لَمۡ يَرَوۡاْ أَنَّا خَلَقۡنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتۡ أَيۡدِينَآ أَنۡعَٰمٗا﴾[یس: ۷۱] .
«آیا ندیدهاند که بیگمان ما به قدرت خویش چهارپایانی را برای آنان آفریدهایم؟».
آیا میتوان گفت که ظاهر آیه این است که خداوند انعام [احشام] را همانند آدم با دست خود آفریده است؟ جواب این است که گفته شود: ظاهر و حقیقت اینآیه چیست تا آنگاه گفته شود که آن از ظاهرش مایل و منصرف شده است. یا اینکه ظاهر آیه این است که خداوند احشام را همانند آدم با دست خود آفریده است. و یا اینکه خداوند آنها را با دست خود نیافریده است، بلکه آن عمل را به دست نسبت داده و در حقیقت مراد از آن، صاحب آن است، که این روش در لغت عربی که قرآن با آن نازل شده است، معروف است.
اما در جواب قول اول باید گفت که این قول به دو دلیل نمیتواند ظاهر لفظ باشد:
۱- بنابر مقتضای زبان عربی ظاهر واژه (بأیدینا) مدنظر نیست، چرا در جایی دیگر خداوند میفرماید:
﴿وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِيكُمۡ﴾[الشوری: ۳۰] .
«آنچه از مصائب و بلایا به شما میرسد به خاطر کارهایی است که خود کردهاید...».
و آیه:
﴿ظَهَرَ ٱلۡفَسَادُ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ بِمَا كَسَبَتۡ أَيۡدِي ٱلنَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعۡضَ ٱلَّذِي عَمِلُواْ لَعَلَّهُمۡ يَرۡجِعُونَ﴾[الروم: ۴۱] .
«تباهی و فساد در دریا و خشکی به خاطر کارهایی پدیدار گشته است که مردمان انجام دادهاند، بدین وسیله خدا سزای برخی از کارهایی را که انسانها انجام میدهند بدیشان میچشاند تا آنان بیدار شوند و از ارتکاب معاصی برگردند».
و آیه:
﴿ذَٰلِكَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيكُمۡ﴾[آلعمران: ۱۸۲] .
«این عذاب به خاطر چیزی است که خودتان انجام دادهاید».
مراد در اینگونه آیات چیزی است که انسان برای خود کسب کرده و پیشاپیش فرستاده است، هرچند که آن را با دست انجام نداده باشد. به خلاف اینکه بگوید: من آن را با دست خودم انجام دادهام. چنانکه در این آیه آمده است:
﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ﴾[البقرة: ۷۹] .
«وای بر کسانی که کتاب را با دست خود مینویسند و آنگاه میگویند: این از جانب خدا آمده است ...».
که دلالت بر عمل مستقیم دست دارد.
۲- اگر مراد از آیه این بودکه خداوند این احشام را با دست خود آفریده است میبایست بفرماید: (خلقنا لهم بایدینا انعاما)، چنانچه در شأن آدم میفرماید:
﴿مَنَعَكَ أَن تَسۡجُدَ لِمَا خَلَقۡتُ بِيَدَيَّ﴾[ص: ۷۵] .
«ای ابلیس چه چیز تو را بازداشت از اینکه سجده ببری برای چیزی که من آن را با دو دستم آفریدهام».
چون قرآن روشن و شفاف و به دور از هرگونه ابهامی نازل شده است:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ﴾[النحل: ۸۹] .
«و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همهچیز است».
اکنون که بطلان قول اول آشکار شد معلوم گردید قول دوم صحیح است و ظاهر لفظ بیانگر آن است که خداوند متعال احشام را آفریده همانگونه که غیر آن را آفریده است و آفریدن آنها به وسیله دست او صورت نگرفته و نسبت دادن آفرینش به دست مطابق لغت عربی همانند نسبت دادن عمل به نفس است برخلاف حالتی که عمل به نفس نسبت داده شود ولی تعدیه آن به وسیله «باء جاره» صورت گیرد، بنابراین لازم است به این تفاوت توجه شود، و به راستی که توجه به تفاوتهای موجود میان متشابهات از ظریفترین انواع علوم است، و با این توجه باریکاندیشی میتوان بسیاری از اشکالات را برطرف ساخت.
مثال چهاردهم
تفسیر آیه:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾[الفتح: ۱۰] .
«بیگمان کسانی که با تو پیمان میبندند در حقیقت با خدا پیمان میبندند [و در اصل] دست خدا بالای دست آنان است ...».
در جواب باید گفت: این آیه دربرگیرنده دو جمله است:
جمله اول: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ﴾ که سلف و اهل سنت آن را بر همان معنی ظاهری و حقیقی تفسیر کردهاند که به طور صریح بیعت اصحاب با رسول خدا صرا بیان میکند. چنانچه بعد از آن میفرماید:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ﴾[الفتح: ۱۸] .
«بیگمان خداوند از مؤمنانی راضی گردید که در زیر درخت با تو بیعت کردند ...».
و ممکن نیست کسی از جمله ﴿إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ﴾چنین برداشت کند که اینان مستقیماً با خداوند بیعت کردهاند، و چنین ادعایی داشته باشد که ظاهر لفظ این معنی را میرساند، چون با واقعیت وابتدای آیه منافات دارد و این امر در حق خداوند متعال محال است.
و اگر خداوند بیعت با رسول خدا صرا بیعت با خود خوانده است به این خاطر است که پیامبر صرسول ایشان بوده است، و اصحاب بر جهاد فی سبیل الله با ایشان بیعت کردند. و مسلم است که بیعت با رسول خدا صبرای جهاد در راه خدا بیعت با خدا است، چون او فرستاده و مبلغ از جانب او است، همچنان که اطاعت از رسول خدا صاطاعت از خدا است. چنانچه میفرماید:
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ﴾[النساء: ۸۰] .
«هرکس از رسول خدا اطاعت کند در واقع از خدا اطاعت کرده است».
نسبت دادن بیعت با رسول اکرم صرا به خدای متعال بیانگر شرافت رسول خدا صو تأییدش از جانب حق تعالی و تأکید بر این بیعت و تعظیم و رفعت منزلت بیعتکنندگان است، و این امر بر کسی مخفی نیست.
جمله دوم: ﴿يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾است. این جمله نیز بر ظاهر و حقیقت خود میباشد، زیرا دست خداوند بالای دست بیعتکنندگان است، چون دست خدا یکی از صفات خدا بوده و خداوند نیز بر عرش خود است. در نتیجه دست خدا بالای دست آنان است و ظاهر و حقیقت لفظ همین است، چون تأکید شده بیعت با رسول صبیعت با خدای ﻷاست. و لزوماً به این معنی نیست که دست خدا به طور مستقیم با دست آنان تماس پیدا کرده باشد. گفته میشود: «آسمان بالای ما است» هرچند از ما جدا و دور است و با ما فاصله دارد. پس دست خدا بالای دست بیعتکنندگان با رسول خدا صاست، اگرچه ذات خداوند از خلقش جدا و مافوق آنان است.
امکان ندارد کسی از جمله ﴿يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾چنین برداشت کند که مراد از آن دست رسول خدا صاست و یا ادعا کند از ظاهر لفظ این معنی فهم میشود، زیرا خداوند متعال واژه «ید» را به خود نسبت داده و آن را توصیف نموده که بالای دست آنها است، و به هنگام بیعت اصحاب، دست رسول خدا صبالای دست آنها نبود بلکه دست خود را به سوی دست ایشان دراز کرد درست همانند کسی که مصافحه میکند، و دست او در دستان اصحاب بود نه بالای دست ایشان.
مثال پانزدهم
حدیث قدسی: «يَا ابْنَ آدَمَ مَرِضْتُ فَلَمْ تَعُدْنِى».
این حدیث را مسلم در باب عیادت مریض از کتاب «البر والصلة والآداب» شماره (۴۳)، ص ۱۹۹۰ طبق ترتیب محمد فؤاد عبدالباقی روایت کرده است:
«عَنْ أَبِى هُرَيْرَةَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: إِنَّ اللَّهَ ﻷ يَقُولُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَا ابْنَ آدَمَ مَرِضْتُ فَلَمْ تَعُدْنِى. قَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ أَعُودُكَ وَأَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِينَ. قَالَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ عَبْدِى فُلاَنًا مَرِضَ فَلَمْ تَعُدْهُ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّكَ لَوْ عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِى عِنْدَهُ يَا ابْنَ آدَمَ اسْتَطْعَمْتُكَ فَلَمْ تُطْعِمْنِى. قَالَ يَا رَبِّ وَكَيْفَ أُطْعِمُكَ وَأَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِينَ. قَالَ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّهُ اسْتَطْعَمَكَ عَبْدِى فُلاَنٌ فَلَمْ تُطْعِمْهُ أَمَا عَلِمْتَ أَنَّكَ لَوْ أَطْعَمْتَهُ لَوَجَدْتَ ذَلِكَ عِنْدِى يَا ابْنَ آدَمَ اسْتَسْقَيْتُكَ فَلَمْ تَسْقِنِى. قَالَ يَا رَبِّ كَيْفَ أَسْقِيكَ وَأَنْتَ رَبُّ الْعَالَمِينَ قَالَ اسْتَسْقَاكَ عَبْدِى فُلاَنٌ فَلَمْ تَسْقِهِ أَمَا إِنَّكَ لَوْ سَقَيْتَهُ وَجَدْتَ ذَلِكَ عِنْدِى». «ابوهریره سبه نقل از رسول خدا صآورده است: خداوند متعال در روز قیامت میفرماید: ای فرزند آدم! مریض شدم ولی شما از من عیادت نکردی. بنده او گوید: پروردگارا! چگونه تو را عیادت کنم در حالی که تو پروردگار عالمیان هستی، خداوند می فرماید: مگر نمیدانستی فلان بنده من مریض گشته بود و تو از او عیادت نکردی؟ و چنانچه به عیادت او میرفتی مرا نزد او مییافتی.
ای فرزند آدم! از تو غذا خواستم ولی تو به من غذا ندادی. بنده او گوید: پروردگارا! چگونه به تو غذا بدهم در حالی که تو پروردگار عالمیان هستی؟ میفرماید: مگر نمیدانستی که فلان بنده من از تو غذا خواست و تو او را غذا ندادی، و اگر به او غذا میدادی آن را نزد من مییافتی. ای فرزند آدم! از تو طلب آب کردم ولی تو به من آب ندادی. بنده او گوید: پروردگارا! چگونه به تو آب بدهم در حالی که پروردگار عالمیان هستی؟ میفرماید: فلان بنده من از تو آب خواست ولی تو به او آب ندادی، و اگر به او آب میدادی آن را نزد من مییافتی».
در جواب باید گفت: سلف حدیث را مطابق ظاهرش تفسیر کردهاند و به میل خود معنی آن را تحریف ننمودهاند، و آن را طوری تفسیر کردهاند که بر زبان رسول خدا صجاری شده است. مثلاً خداوند که میفرماید: «مریض گشتم، و از تو غذا خواستم، و از تو آب خواستم»، آن را با جمله بعدی تفسیر کرده و میفرماید: «مگر نمیدانستی که فلان بنده من مریض گشت و فلان بنده من از تو غذا خواست و فلان بنده من از تو آب خواست؟» این توضیح بیان میکند که مراد این است یکی از بندگان خدا مریض شده و یکی از بندگان خدا تقاضای غذا کرده و یکی از بندگان خدا آب خواسته است. و حدیث را گوینده آن که خداوندن تفسیر کرده و مسلماً خداوند به مرادش داناتر است. پس اگر رنجوری و غذا و آب خواستن خدا را به رنجوری و غذا و آب خواستن بنده تفسیر کنیم، کلام را از ظاهر آن منحرف نکردهایم. زیرا متکلم آن که خداوند است اینگونه آن را تفسیر نموده است، و اگر خداوند آن را به خود نسبت داده به خاطر ترغیب و تشویق است. مانند آیه:
﴿مَّن ذَا ٱلَّذِي يُقۡرِضُ ٱللَّهَ﴾ [البقرة: ۲۴۵] .
«کیست که به خداوند قرض بدهد».
این حدیث از بزرگترین دلایل کوبنده اهل تأویل است؛ کسانی که نصوص صفات را با میل خود از معنی ظاهری آن منحرف میکنند، بدون اینکه دلیلی از کتاب و سنت رسول صداشته باشند، و تأویل ایشان تنها به خاطر شبهههای باطلی میباشد که خود در آن دچار تناقضگویی و سرگردانی گشتهاند. چون اگر مراد از ان خلاف ظاهر بود -چنانچه ادعا میکنند- به تأکید خدا و رسولش آن را بیان میکردند. و اگر ظاهر آن ممتنع بود -چنانچه گمان بردهاند- باید دانست که در کتاب و سنت اوصاف بیشماری وجود دارد که به حسب ظاهر همگی آنها بر خدا ممتنع به نظر میآیند، در حالی که چنین چیزی از بزرگترین محالات است.
به همین مقدار از مثال اکتفا میکنیم، امید است در پرتو آن به پیدا کردن مثالهای دیگری راه یابید، هرچند روش اهل سنت و جماعت معروف و مشهور است و آیات و احادیث صفات را بر ظواهر امر حمل نموه و آنها را به دور از هرگونه تحریف و تعطیل و تکییف و تمثیل تفسیر میکنند.
و در قواعد نصوص صفات به حد کافی از آن بحث کردهایم، و سپاس خدای را است که پروردگار عالمیان است